۱۲/۲۱/۱۳۸۸

نبرد «کابلون»!



احمدی‌نژاد، رئیس دولت جمکران روز چهارشنبه «نبرد کازرون» دائی‌جان را در کابل باز تولید کرد. اینکه ایشان چرا چند ساعت پس از آنکه رابرت گیتس کابل را ترک کرده جهت «نبرد کابلون» به این شهر وارد می‌شوند، و اینکه چرا چند ساعت پس از ورود ایشان کرزائی هم به پاکستان می‌رود جای بحث و گفتگو دارد. می‌دانیم که این جابجائی‌ها اتفاقی نیست! به عبارت دیگر وزیر دفاع ایالات متحد برای شکار قوچ و میش به کشور جنگ‌زدة افغانستان و کابل نمی‌روند. جهت به دست دادن یک تحلیل فراگیرتر از این سفرها بهتر است نگاهی به کل مسائل منطقه داشته باشیم. البته این نگاه بالاجبار در سطح باقی می‌ماند چرا که امکان تحلیل فراگیرتر در این مختصر نداریم. در این راستا نخست نگاهی به وضعیت ایالات متحد در افغانستان می‌اندازیم، سپس مواضع قدرت‌های دیگر از قبیل روسیه، چین و هند را در اینمورد بررسی می‌کنیم و در پایان نگاهی خواهیم داشت به عملکرد دو جناح حاضر در حکومت اسلامی، یعنی اصلاح‌طلبان و اصولگرایان.

پس نخست مسئلة آمریکا را در افغانستان بررسی کنیم. می‌دانیم که پس از حملات هولناک به برج‌های دوقلو در نیویورک، ایالات متحد به بهانة‌ «مجازات» طالبان به کشور افغانستان لشکرکشی کرد. البته این «بهانه» از همان روزها مسخره و مضحک بود؛ طالبان کوه‌نشین نمی‌توانستند در مرکز تجارت جهانی در قلب شهر نیویورک چنین عملیاتی را سازماندهی کنند، قضیه هر چه هست و هر چه بود، کار طالبان نبوده. ولی از آنجا که اربابان هنگام گرفتاری جز زدن توی سر نوکران چاره‌ای در برابر خود نمی‌بینند، آمریکا نیز توی سر نوکران‌اش زده، به افغانستان لشکرکشی نمود! بهانة اینکار نیز از بین بردن «اسلام‌گرایان» و مستبدان معرفی شد.

ولی در پس این لشکرکشی مسائل استراتژیک فراوانی پنهان بود که هنوز از منظر رسانه‌ای همچنان پنهان و در خفا نگاه داشته شده. خلاصة کلام پس از عقب‌نشینی محفل یلتسین در مسکو، و حضور دوبارة روسیه در مقام یک قدرت تصمیم‌گیرنده، در معادلات بین‌المللی، استراتژ‌های ایالات متحد بر افغانستان به عنوان سکوی پرش دیپلماتیک و نظامی واشنگتن در آسیای مرکزی و خاورمیانه انگشت گذاشتند. البته سیر تحولات نشان داد که کشورهای دیگری نیز در این معادلات حضور داشتند. چرا که پیش از بحران افغانستان شاهد به قدرت رسیدن «نمایشی» اصلاح‌طلبان در ایران و نارنجی‌ها در اوکراین می‌شویم، و پس از حضور نظامی غرب در افغانستان، جنگ قفقاز، بحران آذربایجان، و ... همگی نشان می‌دهد که همین استراتژها جهت دستیابی به اهداف کلی خود محورهای دیگری را نیز مدنظر قرار داده بودند. ولی همانطور که دیدیم پایه‌های این استراتژی در دیگر مناطق به سرعت از هم فروپاشید و تنها محورهائی که هنوز فعال باقی مانده همان افغانستان و عراق است، به عبارت دیگر، کشورهائی که آمریکا و متحدان‌اش با توسل به نیروی نظامی به تصرف خود درآورده‌اند.

خلاصة کلام، دلیل حضور ایالات متحد در افغانستان و سپس اشغال نظامی عراق را می‌باید در همین مسائل «کوچک و بی‌اهمیت» جستجو کرد. مسائلی که از کنترل شاهرگ‌های ارتباطات زمینی در آسیای مرکزی، تا صادرات نفت‌خام و اشراف بر خلیج‌فارس آغاز می‌شود و در امتداد همین الزامات به روابط استراتژیک ایالات متحد با هند و چین، و نهایت امر مهار قدرت سرمایه‌داری روسیه در مرزهای جنوبی این کشور می‌رسد. مسئلة امروز افغانستان همانطور که می‌بینیم نه اشغال یک کشور جهت برقراری «دمکراسی» و فرستادن خلق‌الله پای صندوق‌های رأی، که پایه‌ریزی یک سیاست جهانی در فردای فروپاشی مراودات «جنگ ‌سرد» است. سیاستی بسیار پیچیده که ساده‌ کردن آن،‌ به شیوه‌ای که در رسانه‌ها و اخبار و گزینه خبرها ارائه می‌شود فقط ایجاد انحراف و دور کردن افکارعمومی از محتوای واقعی این عملیات می‌باید تحلیل شود.

همانطور که پیشتر نیز گفتیم یکی از هنرهای چشمگیر هیئت حاکمة امروزی روسیه ایجاد شکاف در هیئت حاکمة ایالات متحد بود. این شکاف که در دوران نخست‌وزیری پوتین ایجاد شد، نهایت امر پس از گذشت چند سال تبدیل به چندین و چند درة هولناک شده. دره‌هائی که بر فراز هر کدام جناح‌های مختلف سیاسی در ایالات متحد نشسته‌اند، جناح‌هائی که در بسیاری موارد قادر به کنار آمدن با یکدیگر نیستند. در مطالب گذشته یادآور شدیم که در حال حاضر فقط در قلب قدرت حاکم در واشنگتن سه جبهة عمده از نظر سیاسی بر مسند قدرت‌ نشسته‌اند؛ امری که طی دوران «جنگ سرد» قابل تصور نیز نمی‌بود. پر واضح است که این سه جبهه تا آنجا که آیندة مسائل جهانی را شامل می‌‌شود هر کدام نگرش ویژة خود را دارد و منافع خاص محافل وابسته به خود را دنبال خواهد کرد. اگر به این سه جبهه، منافع محافل اروپائی، روسی، چینی، هندی و منطقه‌ای و محلی را نیز اضافه کنیم، دلیل هیاهوئی که در افغانستان، پاکستان و خصوصاً در ایران و ترکیه به راه افتاده روشن‌تر می‌شود.

در این چشم‌انداز، مسائل روسیه کاملاً روشن است؛ این کشور خواهان اعمال کنترل مستقیم بر مرزهای جنوبی مناطق تحت سلطة سنتی خود، یعنی مرزهای اتحادجماهیر شوروی سابق است. جای تعجب ندارد که افغانستان، ایران و ترکیه در این «جدول» قرار ‌گیرند. از طرف دیگر، غرب بخوبی می‌داند که اگر کنترل خود را به نفع روسیه و هند بر محور «افغانستان، ایران، ترکیه» از دست بدهد، نهایت امر شبکة «تجارت جهانی»، که از دوران ملکه ویکتوریا، با تکیه بر ناوگان‌ها و آبراه‌های اشغال‌شده سازمان یافته و در دست انگلستان و متحدان فرامرزی‌اش قرار دارد، نابود می‌شود. و محور جدید تجارت جهانی به شبکة «هند، روسیه و چین» انتقال خواهد یافت. غرب در این راستا دیگر حتی فلسفة وجودی خود را نیز از دست می‌دهد و برای همیشه می‌باید با کنترل بازار جهانی خداحافظی کند.

می‌بینیم که «دلائل»، در مقیاس هزاران میلیارد دلار تجارت سالانة جهانی و منطقه‌ای، بسیار قابل توجه است. در عمل بر سر کنترل بازار تجارت جهانی چند محور عمده تشکیل شده که هر کدام به چندین شاخة کوچک‌تر تقسیم می‌شوند. روسیه که در رأس یکی از محورهای اصلی قرار گرفته از یک طرف نگران از دست دادن کنترل فضاهای تجاری در کشورهای سابقاً‌ شورائی و حتی جنوب مرزهای اتحادجماهیر شوروی سابق است، و از طرف دیگر نمی‌تواند از نظر سیاسی و نظامی آنقدرها بر آمریکا فشار اعمال کند؛ کافی است که آمریکا در مرزهای جنوبی فدراسیون روسیه اسلام‌گرایان را به جان مسکو بیاندازد، در چنین چشم‌اندازی تمامی برنامه‌های سیاسی و اقتصادی مسکو به تعلیق درمی‌آید. و دلیل تکیة روزافزون تبلیغات سیاسی و هیاهوسالاری‌های غرب بر محور اسلام و دولت‌های اسلامی همین نکتة باریک‌تر از موست. می‌بینیم که ایالات متحد پس از طی سه دهه حکومت اسلامی در ایران، در شرایطی که اصولاً مواضع اسلامی در موضع تدافعی و ضعف کامل قرار گرفته، به هیچ عنوان حاضر به تغییر موضع نیست و همچنان از طریق شبکه‌های وابسته به خود مبلغ اسلام و مسلمین شده. در عمل این «اسلام» تهدیدی است مستقیم علیه روسیه و هند، و اگر چین تا چند ماه پیش خود را از تیررس «اسلام‌گرائی» واشنگتن به دور می‌دید، بحران‌هائی که در مناطق مسلمان‌نشین این کشور طی چند ماه گذشته به وجود آمد به صراحت نشان داد که غرب و حتی دیگر کشورهای قدرتمند در شرق برای اعمال فشار بر چین توسط اسلام‌گرایان هیچ فرصتی را از دست نخواهند داد. به این ترتیب بود که چین نیز بالاجبار پای به باشگاه کشورهای آسیب‌پذیر گذاشت.

مسئلة طالبان و گروه‌های اسلام‌گرا در افغانستان و پاکستان در چارچوب ریشه‌یابی‌های تاریخی کاملاً روشن است؛ آمریکا اینان را در دوران «جنگ‌سرد» جهت نبرد با کمونیسم روسی، نه تنها در کشورهای منطقه که حتی در پایتخت‌ کشورهای غربی سازماندهی کرده بود. ایالات متحد در منطقة آسیای مرکزی شبکة مساجد را برای اینکار در اختیار گرفت و تحت عنوان «تعالیم دینی» همه روزه نوعی شستشوی مغزی بر صدها هزار جوان مسلمان و کم‌بضاعت تحمیل ‌کرد. این افراد سپس از طریق تزریق نقدینگی که تحت نظارت آمریکا از محل اعتبارات شیوخ عربستان و امارات تأمین می‌شد در هنگ‌های «مسلمان» پای به معرکه‌ای می‌گذاشتند که تقابل میان منافع مسکو و واشنگتن در منطقه بر پا کرده بود. ولی شبکه‌های گستردة جهانی نیز در این میان بیکار نبودند، هدف اصلی این شبکه‌ها مهاجران مسلمان در کانادا، آمریکا، انگلستان و بسیاری کشورهای دیگر بود.

این مهاجران گروه، گروه توسط شبکة‌ مذکور به جمع «اسلام‌باوران» و مساجدی رهنمون می‌شدند که در پس فعالیت‌های ظاهراً «دینی‌» آنان سازمان سیا و «ام. آی. 6» نشسته بودند. به این ترتیب، مهاجرانی که کشورهای مسلمان‌نشین جهان سوم را با امید و آرزو ترک می‌کردند تا در کانادا و استرالیا و ایالات متحد «زندگی» نوینی آغاز کنند، توسط شبکه‌های محلی به سرعت جذب همین مجامع شده تبدیل به خشک‌فکرهای مذهبی و نهایت امر تروریست‌هائی می‌شدند که قرار بود تحت نظارت سازمان سیا به جان کمونیست‌های طرفدار مسکو، نه فقط در افغانستان و پاکستان که در سراسر کشورهای مسلمان‌نشین بیافتند.

این نگرش تاریخی در مورد ریشه‌یابی تحولات ظاهراً «دینی» در منطقه معتبر و قابل قبول به نظر می‌رسد، تا حدی که اغلب متحدان ایالات متحد، یعنی دولت‌های فرانسه، آلمان، ایتالیا و ... رسماً بر وجود این شبکة شیطانی که جوانان بی‌بضاعت و کم‌تجربه را به تروریست و آدمکش و ملا و روضه‌خوان تبدیل می‌کرد صحه گذاشته‌اند.

در عمل طی نخستین سال‌ها پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شاهدیم که اعضای شبکة کذا حتی در درون مرزهای فدراسیون روسیه و دیگر کشورهای سابقاً شورائی دست به عملیات تروریستی و «اسلام‌گرائی‌های» نمایشی می‌زنند. قتل، آدمربائی، شورش مسلحانه، جدائی‌طلبی، و ... از جمله فعالیت‌های «مذهبی» و «فرهنگی» نزد این گروه‌ها به شمار می‌رفت. البته در پس این جریانات، سایة حمایت‌های اطلاعاتی و لوژیستیک ایالات متحد و به طور کلی مجموعه کشورهای سرمایه‌داری غرب بخوبی دیده می‌شد. خوشبختانه، به دلیل تحرک سیاسی و نظامی فدراسیون روسیه، ایالات متحد مجبور شد که بر این قماش «اسلام‌گرائی»، حداقل در مناطق تحت نفوذ این فدراسیون نقطة پایان بگذارد. و طی گذشت سال‌ها اگر در صحنة بین‌الملل واشنگتن هنوز به بازی با کارت «اسلام» همچنان امید بسته، گزینة «تحرک‌های سیاسی» از طریق تکیه بر عامل دین به تدریج ضعیف ‌و ضعیت‌تر شده.

با این وجود اگر ایالات متحد در زمینة «اسلام‌گرائی» در درون مرزهای روسیه عقب‌نشینی کرده، خارج از این مرزها، بیم و امید همچنان بر روابط «مسکو ـ واشنگتن» در زمینة «دین‌باوری» مسلمانان حاکم است. به طور مثال شاهدیم که سازمان «حماس»، سوگلی دولت اسرائیل در مناطق اشغالی، که فقط جهت به انزوا کشاندن لائیک‌ها در جنبش «الفتح» توسط سازمان سیا و ارتش اسرائیل «اختراع» شده بود، چگونه نهایت امر پای به انزوای سیاسی می‌گذارد. به طور خلاصه باید گفت، در صورتبندی فعلی، از منظر فعالیت‌های سیاسی بر پایة «دین‌خوئی»، به هیچ عنوان زمان به نفع «کارت‌های» ایالات متحد متحول نمی‌شود.

با این وصف در شرایط فعلی مشکل می‌توان گفت که ارزش کاربردی «اسلام» از منظر سیاسی دقیقاً در چه رده‌ای قرار گرفته. مشکل می‌توان گفت که این «دین»، که به دلیل فقر و استبداد حاکم بر مناطق مسلمان‌نشین و نبود بنیادهای فرهنگ‌ساز و زندگی‌ساز در این مناطق هنوز به نقش‌آفرینی خود در زمینة «امیدسازی‌های واهی» ادامه می‌دهد، تا کی قادر خواهد بود این صحنه‌آرائی‌ را تداوم بخشد؟ تا کی محافل «دین‌فروش» می‌توانند با تکیه بر تاریک‌اندیشی‌های قرون‌وسطائی و تحریک توده‌های متعصب تحت عنوان «دین» سایة منافع ایالات متحد و پایتخت‌های غربی را بر مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در کشورهای مسلمان‌نشین تحمیل کنند؟ و از آنجا که سیاست همیشه دنباله‌رو اقتصاد و منافع مالی است، اینهمه فقط در گرو پاسخ به یک سئوال اساسی خواهد بود: تا کی با تکیه بر تاریک‌اندیشی‌ها می‌توان در جوامع مسلمان‌نشین آتش تحرکات پوپولیستی دینی و فرهنگ‌ستیزی مذهبی را مشتعل نگاه داشت؟

در همین چارچوب اگر در مورد شبکة طالبان‌سازی و القاعده محافل تصمیم‌گیرنده در سطح جهانی ظاهراً به نوعی «اجماع اصولی» در زمینة جلوگیری از رشد و توسعة آن دست یافته‌اند، این «اجماع» به دلائلی که در بالا آمد فقط صوری باقی می‌ماند. منافع محفلی و گروهی زمانیکه تحرکات نظامی و شبه‌نظامی ایجاب کند می‌تواند در قالب طالبان‌سازی در دست این و یا آن گروه فعال شود! ‌ امروز مشکل می‌توان گفت آنچه «تروریسم اسلامی» معرفی ‌شده به چند شاخه تقسیم می‌شود و هر کدام از این شاخک‌ها در خدمت کدام گروه و محفل و کشور قرار گرفته. ولی در چارچوب همین «اجماع»، هر چند متزلزل، شاهدیم که حتی بی‌نظیر بوتو، «ام‌الطالبان» را در پاکستان ترور می‌کنند، تا او نتواند بار دیگر فضای سیاست منطقه را به «اسلام‌گرائی» بیالاید.

حال پس از این مقدمة طولانی، به ایران بازمی‌گردیم. ولی زمانیکه در تحلیل فضای دین‌خوئی به مسائل حکومت اسلامی در ایران نگاه می‌کنیم، شقاق و چندجانبه‌گرائی میان محافل بین‌المللی بسیار مشهود می‌شود. و این مسئله می‌تواند بازتابی از چند واقعیت تاریخی، منطقه‌ای و سیاسی باشد.

اگر تحولات جهان سنی‌مذهبان، یا همان طالبان و القاعده را به طور کلی در چارچوبی قبول نمائیم که در بالا مطرح کردیم، دلیلی بر رد گسترش این نظریه به جهان تشیع وجود ندارد. خلاصة کلام اگر طالبان‌سازی را آمریکا صورت داده، دلیلی وجود ندارد که حکومت اسلامی شیعی‌مسلکان در ایران ساخته و پرداختة محافل دیگر، و یا به صورتی کودکانه «مستقل» از هر گونه روند مسائل جهانی مورد بررسی قرار گیرد. واقعیت تاریخی این است که تحمیل «سیاست انسداد» بر منطقه اصولاً با برقراری حکومت اسلامی در ایران آغاز شده! آنچه بعدها به عنوان «اسلام‌گرائی» موضوع بحث و گفتگو ‌شد فقط پس از استقرار حکومت اسلامی در ایران پای به منصة ظهور گذاشته. در نتیجه منطقاً می‌باید حکومت اسلامی را ریشة اصلی این بحران در جهان اسلام معرفی کنیم. بی‌دلیل نیست که در میان سیاست‌های کلیدی جهانی هنوز بر سر مسئلة «اسلام ایرانی» هیچگونه توافقی صورت نگرفته!‌

احمدی‌نژاد رئیس دولت همین «حکومت اسلامی» دیروز در کابل در سخنرانی خود شدیداً از آمریکائی‌ها انتقاد به عمل آورد، و در رد نظریة مبارزة آمریکا با تروریسم، به قول روزنامة روسی کامرسانت، «شو ضدآمریکائی» به راه انداخته و می‌گوید:

«(آمریکائی‌ها) خود طالبان و القاعده را ایجاد کرده و تأمین کرده‌اند و همه جانبه از آن‌ها حمایت می‌کنند. حال هم از واژة تروریسم برای توجیه حضور [نظامی] خود استفاده می‌کنند[...]»

خبرگزاری نووستی، 20 اسفندماه 1388

آیا احمدی‌نژاد که چنین «نمایشی» در شهر اشغال شدة کابل به راه می‌اندازد، خود می‌داند که نهایت امر دست حکومت اسلامی نیز می‌تواند زیر سنگ همین استدلال بیافتد؟ این پرسشی است که مسلماً نیازمند تحلیل و بررسی گسترده‌ای خواهد بود. ولی به طور خلاصه بگوئیم، چنین اظهارنظرهائی، در شهری که توسط ارتش ایالات متحد اشغال نظامی شده، خصوصاً چند ساعت پس از خروج رابرت گیتس، وزیر دفاع ایالات متحد آنقدرها که بعضی‌ها فکر می‌کنند بی‌دلیل بر زبان رانده نمی‌شود. این رفتار را از منظر دیپلماتیک ما نمی‌توانیم به هیچ عنوان نشانة قدرت و استقلال حکومت اسلامی به شمار آوریم. و همانطور که بالاتر نیز گفتیم دلیلی در دست نیست که آمریکا طالبان سنی‌مذهب را سال‌ها و سال‌ها در این منطقه «تجهیز» کند ولی از انجام همین کار در حق طالبان «شیعی ‌مسلک» خودداری به عمل آورد! آنان که پای بر «تفاوت‌ها» میان دو جریان شیعی و سنی،‌ در زمینة مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می‌فشارند، استدلالی را به پیش نمی‌رانند، بیشتر آب در هاون می‌کوبند. بسیاری از این «تفاوت‌ها» فقط ریشه در تفاوت‌‌های سطح زندگی و ساختارهای اجتماعی در کشورهای ایران و افغانستان دارد تا ریشه در نظریة سیاسی و خاستگاه‌های اجتماعی! خلاصه بگوئیم، چنین تفاوت‌هائی اصولاً وجود خارجی ندارد، بیشتر حکایت «خواجه علی» و «علی خواجه» است.

جهت اجتناب از اطالة کلام، بدون ارائه تحلیل‌های جنبی در همینجا به صراحت بگوئیم، استنباط ما از سخنرانی احمدی‌نژاد در کابل این است که حکومت اسلامی به صورتی پایه‌ای خود را بیش از پیش به محفلی نزدیک می‌کند که نتیجة اتحاد «مافیای نفتی روسیه» با «بازهای حاکم بر پنتاگون» است. محفل فوق در دو جبهة متفاوت همزمان حرکت می‌کند: جبهة نخست در مسیر پیشگیری از تقابل نظامی و امنیتی بین مسکو و واشنگتن فعال شده، و جبهة دوم در مسیر استفاده از اهرم‌ قیمت‌سازی نفت و گاز جهت انباشت سرمایه و کنترل محافل مخالف. بهای گزاف نفت خام نتیجة عمل همین محفل می‌باید تحلیل شود. پر واضح است که نزدیک شدن احمدی‌نژاد به محفل کذا خطر قرار گرفتن دولت در تیررس محافل «مخالف» را چه در داخل و چه در خارج از کشور بیشتر خواهد نمود. و ژست‌های «ضدآمریکائی» که اخیراً در مجلس فرمایشی جمکران از طریق «فحاشی‌های دینی و ارزشی» به ژنرال پترئوس از سوی لاریجانی مشاهده شد، در عمل تلاشی بود جهت تأمین «حاشیة امن» برای دولت احمدی‌نژاد در برابر مخالفان. می‌بینیم که همین «فحاشی‌ها» به نحوی از انحاء اینبار در کشوری از دهان احمدی‌نژاد بیرون می‌ریزد که مستقیماً تحت اشغال ارتش آمریکا است!‌ خلاصه بگوئیم این نمایش «ضدآمریکائی» و بسیار مهوع، از همان نمایشات امام راحل است. همان خمینی که در دامان کودتای 22 بهمن 57 و در رختخواب گرم و نرمی که ارتش آمریکائی شاهنشاهی و ساواک و شهربانی برای‌اش پهن کرده بودند لمیده بود و به «آقای آمریکا» نصیحت می‌کرد!‌ در ایران امروز این ژست‌ها فقط «دبستانی‌ها» را خواهد فریفت، چرا که در عمل نوعی لبیک است به اتحاد محافل. حال می‌باید دید اصلاح‌طلبان که نمایندة اتحاد محافل دیگری به شمار می‌آیند، در برابر این «ژست‌ها» تا چه اندازه می‌توانند از خود ابتکار عمل نشان دهند.








...



۱۲/۱۹/۱۳۸۸

«لات» و تیمسار!



جدیداً بازار «تعارف تکه پاره کردن» بین هیئت حاکمة ایالات متحد و نوکران‌شان در جمکران رونق دوباره یافته. ژنرال پترئوس که یکی از فرماندهان بلندپایه و «دم‌کلفت» پنتاگون تشریف دارند،‌ یکشنبة گذشته در برنامة «فرید زکریا» در شبکة «سی. ‌ان. ‌ان» تعارف و مجامله را کنار گذاشته در مورد حکومت اسلامی فرموده‌اند:

«فکر کنم شما حتماً شنيده‌ايد که صاحب‌نظران می‌گويند که ايران در حال تبديل شدن از يک حکومت مذهبی به اوباش سالاری است.»

منبع: رادیوفردا، 17 اسفندماه 1388

البته ما می‌دانیم که فرید جان حتماً شنیده‌اند. ایشان که به قولی تز دکترای‌شان را در هاروارد و زیر نظر هانتینگتون معروف به رشتة تحریر درآورده‌اند، علیرغم ظاهر «جهان ‌سومی» و «سیرتمه سماقی»،‌ از جمله همان دم‌کلفت‌های مغرب زمین‌اند. آقای زکریا معتقدند که دمکراسی در عراق الگوی خوبی جهت دمکراسی در جهان اسلام خواهد بود. البته بمب‌هائی هم که روزانه منفجر می‌شود حتماً قسمتی از همین الگوی «زکریائی» است! اصلاً کسی که با جناب تیمسار پترئوس سر یک میز بنشیند، خیلی حرف‌ها شنیده. مثلاً شنیده که دولت متبوع جناب تیمسار طی سه دهة اخیر صادرکنندة عمدة تسلیحات به حکومت اسلامی بوده، و این خبر بهجت‌اثر را اخیراً روزی‌نامة «نیویورک تایمز» به دلیل جنگ و دعوا بین محافل یهودپرست و سفیدپرست بالاجبار علنی کرده! این نوع خبرها حسابی آب در لانة مورچگان می‌اندازد، و «قصة» مبارزات جمکران با آمریکا و نبردهای خونین یانکی‌ها با تروریسم اسلامی را بیش از پیش شیرین و شنیدنی می‌کند.

ولی آنچه «رادیوفردا» نمی‌گوید، این است که اصولاً صحبت‌های جناب تیمسار با فرید زکریا ارتباط زیادی با مسائل ایران ندارد!‌ ایشان تقریباً تمامی وقت این مصاحبه را به بررسی سیاست‌های پنتاگون در باب همکاری با همجنس‌گرایان در ارتش و نیروهای امنیتی اختصاص داده بودند،‌ و آخر کار نیز تحت عنوان اینکه آزادی برقرار است، تأئید فرمودند که نزدیک به 66 هزار همجنس‌گرا و «دوجنس‌گرا» در میان کادرهای نظامی پنتاگون مشغول فعالیت‌اند! برای ارائة این «آمار» باید به پنتاگون تبریک گفت!‌ البته تا آنجا که همجنس‌گرائی مربوط به ارتباط آزادانه میان افراد بالغ می‌شود، گرایشات جنسی افراد ارتباطی به کسی ندارد، ولی اینکه پروندة 66 هزار نفر به عنوان همجنس‌گرا دست جناب تیمسار باشد، مسئله‌ای است که مسلماً مشکل‌آفرین خواهد شد. می‌باید پرسید این چه نوع «آزادی» است که جزئیات و «پرونده‌اش» به اینصورت در اختیار این و آن قرار گرفته؟

بگذریم! همانطور که گفتیم جناب تیمسار از حکومت اسلامی ایراد گرفته، فرموده‌اند این حکومت از «دین‌سالاری» به «اوباش‌سالاری» تغییر ساختار داده! اینجاست که ما هم باید به جناب تیمسار بگوئیم، اگر شما پروندة 66 هزار نفر را زیر بغل‌تان گذاشته‌اید و نفس‌شان را در دست‌تان حبس کرده‌اید، مسئله‌ای «داخلی» است. به قولی گوربابای این‌ها و شما با هم کرده! ولی اگر قرار است در رسانه‌های شما حکومت اسلامی از دین‌سالاری به اوباش‌سالاری «تغییر» ساختار بدهد آنوقت کلاه‌مان حسابی توی هم خواهد رفت. در اینکه این حکومت اوباش‌سالاری است نه ما شکی داریم، و نه جنابعالی! ولی اگر کسی بخواهد برای گذشتة این حکومت به نحوی‌از‌انحاء «آبروداری» کند، آنوقت باید اذعان داشت که «اوباش واقعی» خود اوست.

حکومت اسلامی در پس هیاهوسالاری‌ای که به نام «دین» به راه افتاد، روز 22 بهمن 57 بر پایة کودتائی از پیش برنامه‌ریزی شده، و با تکیه بر پوپولیسم و عوام‌گرائی توسط اوباش محافل وابسته به پنتاگون به قدرت رسید. این یک واقعیت تاریخی است و جنابعالی با آن هزاران مدال افتخار و لیاقتی که بر سینه‌تان آویزان کرده‌اید نمی‌توانید این واقعیت را از صفحة تاریخ معاصر پاک کنید. البته می‌دانیم که ایالات متحد از جمله پاک‌کن‌های جادوئی است، و همین «پاک‌کن» را تشکیلات سرکار کم‌یابیش در ایتالیای موسولینی، آلمان هیتلر، اسپانیای فرانکو، پرتغال سالازار و ... به کار برده. و دیدیم آنجا که دم‌تان به تله افتاد آناً هوادار «دمکراسی» شدید، آنجا هم که خرتان از پل گذشت، همچون نمونه‌های اسپانیا و پرتغال سال‌ها و سال‌ها از فاشیسم حاکم دفاع جانانه ‌کردید. پس توصیة ما به جناب تیمسار این است که به بررسی پروندة همان 66 هزار نفر همکاران‌شان مشغول باشند که «نان‌شان» همانجاست! اظهارنظر در مورد مسائل کشور ایران را به زمانی موکول کنید که شناخت سیاسی و اجتماعی‌تان از مسائل کشورمان به حد پاسخگوئی به افکارعمومی ملت ایران رسیده باشد. در غیر اینصورت کارتان همچون نمونة این «مصاحبه» به جفنگ‌گوئی و مزخرف‌پراکنی خواهد رسید.

ایران، پرتغال و اسپانیا نیست، و آنچه تحت عنوان حکومت اسلامی، فقط به دلیل حمایت سرمایه‌داری ایالات متحد،‌ طی سه دهه بر ملت ایران حاکم شده، با آنچه بر اسپانیائی و پرتغالی گذشت تفاوت فراوان دارد. اگر با چند گام به چپ و راست، و با عقب‌نشینی «تاکتیکی»، اسپانیای فاشیست و یا یونان سرهنگ‌ها را به دمکراسی امروزین تبدیل کردید و پروندة جنایات‌تان را در این کشورها حداقل در ظاهر برای همیشه از اذهان زدوده‌اید، در ایران و در مرز قدرت‌های بزرگ جهانی از این غلط‌ها نمی‌توان کرد. پروندة ایالات متحد و همکاری‌های استراتژیک حکومت اسلامی با واشنگتن در سطح جهانی هر روز علنی‌ و علنی‌تر شده، دیری نخواهد گذشت که جزئیات این پرونده همچون زندگی خصوصی همان 66 هزار کارمندتان در دسترس همگان قرار گیرد.

از قضای روزگار گویا جناب تیمسار همة آنچه بالاتر گفتیم پیشتر به گوش جان شنیده بودند، چرا که در ادامة مصاحبه آناً بر خر مراد آمریکا یعنی موضوع شیرین و «جاودان» بمب اتمی ملایان سوار ‌شده، هین، هین‌کنان از سربالائی‌های جادة زمان بالا می‌روند. تیمسار وقتی سر تپه رسیدند، آخیشی گفته، می‌فرمایند:

«[...] تهران تمامی‌ الزام‌ها برای توليد بمب اتمی را دنبال کرده است.»

همان منبع!

البته معنا و مفهوم واقعی این سخنان «سرتپه» این است که «تمامی الزام‌ها» از جانب ایالات متحد جهت تجهیز ملایان به بمب‌اتم طی شده! فقط می‌ماند اینکه آیا استراتژی بین‌المللی به ایالات متحد اجازه خواهد داد تا «تسلیح نمایشی» حکومت جمکران به بمب‌اتم را در مرزهای روسیه و مناطق نفوذ چین و هند رسماً و در سطح جهانی اعلام کند یا خیر!‌ بله، سئوال اینجاست که آیا استراتژی بین‌المللی اجازه خواهد داد که ایالات متحد، پاکستان ثانی و اسرائیل ثالث را اینبار در مرزهای روسیه ایجاد کند یا خیر؟ ما هم در همینجا بگوئیم، شواهد و مستندات به صراحت نشان می‌دهد که از این کارها نمی‌توان کرد. صحبت‌های جناب تیمسار فقط تهدیدی است پوچ بر علیه چین، روسیه و هند؛ آمریکا قادر نیست در ادامة این تهدیدات دست به عملی در «جهان ‌واقع» بزند. آقای احمدی‌نژاد که دکتری در مهندسی ترافیک گرفته‌اند، حتی آفتابه‌ هم نمی‌توانند لحیم کنند، سر هم کردن «بمب اتم» پیش‌کش‌شان!

ولی اینبار نیز در کمال تعجب گویا جناب تیمسار سخنان ما را پیشتر شنیده بودند، چرا که آناً شروع به ایرادگیری از احمدی‌نژاد کرده، می‌فرمایند:

«محمود احمدی نژاد [...] بهترین مأمور جذب نیرو برای آمریکا [است]»
همان منبع!

باید به جناب تیمسار تبریک گفت! ما هم پنج سال آزگار است که همین را می‌گوئیم! ولی برای دست یافتن به تحلیلی قابل قبول صرفاً نمی‌باید به ظواهر تکیه کرد. چرا که در عمل، آمریکا احمدی‌نژاد را برای جنگ به قدرت رساند، به همین دلیل بود که تمامی تبلیغات جهانی بر محور تبدیل این فرد به «هیتلر جدید» متمرکز شد! ولی زمانیکه تبلیغات «جنگ‌سازی» همچون حباب بر سطح مرداب‌ ترکید و محو شد، پنتاگون آناً به داستان دیگری روی آورد: تبدیل احمدی‌نژاد به روشنفکر و متفکر سیاسی و اجتماعی و دعوت از وی برای سخنرانی در دانشگاه کلمبیا! ولی این‌بار نیز خر برای پنتاگون باقالی نیاورد! تبدیل احمدی‌نژاد به یک روشنفکر عین تدریس عم‌جزء به الاغ ملانصرالدین است، احمدی‌نژاد خودش هم می‌داند که با روشنفکری و امور دماغی ارتباطی نمی‌تواند برقرار کند. به دلیل شکست فضاسازی‌ها و هیاهوسالاری‌ها در اطراف «روشنفکری» رئیس دولت حکومت اسلامی بود که اینک پس از خیمه‌شب‌بازی انتخابات، آمریکا شمشیرش را در رسانه‌ها‌ بر علیه همین احمدی‌نژاد اینچنین از رو بسته! و امروز جناب تیمسار، احمدی‌نژاد را رسماً «اوباش» لقب می‌دهند!

خلاصه جنگی که قرار بود با سکوت کامل مسکو و پکن، در تهران و مازندران و خوزستان و غیره، کوچه به کوچه ملت ایران را همچون عراقی‌ و افغان قصابی کند،‌ امروز سنگرهای‌اش را بالاجبار در سایت‌های «رادیو فردا» و «بی‌بی‌سی» مستقر کرده. امروز به همان احمدی‌نژادی حمله ‌می‌کنند، و اوباش‌اش می‌خوانند که خودشان از او جهت «سخنرانی» در دانشگاه کلمبیا دعوت به عمل آورده‌ بودند! انگار این احمدی‌نژاد آن احمدی‌نژاد نیست! می‌باید از جناب تیمسار بپرسیم دانشگاه کلمبیا به چه دلیل از یک «اوباش» دعوت به عمل می‌آورد تا در محوطة این «بنیاد شناخته شدة جهانی» دست به سخنرانی بزند؟

ولی از آنجا که یانکی‌ها هر چه نداشته باشند، «ساده‌لوحی گاوچران‌ها» در کلام‌شان مشهود است، با نیم نگاهی به همان جملة بالا درمی‌یابیم که جناب تیمسار همه چیز را پیشتر به ما پاسخ داده‌اند. یعنی به زبان بی‌زبانی به مخاطب می‌گویند، حال که تمام برنامه‌های ما در ایران معلق ماند، می‌خواهیم با تکیه بر این امر که این دولت یک تشکیلات اوباش‌پرور است، برای خودمان تحت عنوان مخالفین «اوباش» در ایران دست به سربازگیری بزنیم! و بی‌دلیل نیست که جناب تیمسار عین حزب‌توده، لات‌ولوت‌های سرداراکبر سازندگی، ملی‌مذهبی‌ها و آخوندهای «لیبرال‌نما»، یک قیچی جادوئی به دست گرفته دولت احمدی‌نژاد را از گذشتة حکومت اسلامی جدا می‌فرمایند! به عبارت ساده‌تر ایشان تلاش دارند تا جنایتکارانی از قماش موسوی، کروبی، خاتمی و ... را از میدان سیاست حکومت اسلامی جدا کرده تبدیل به «شخصیت‌هائی» غیراوباش کنند!‌ در قاموس ایشان، لات‌بازی‌هائی که سبزها طی چندین ماه، با برخورداری از همکاری و همگامی تشکیلات ساواک و سپاه پاسداران در کشور به راه انداختند «عین دمکراسی» است!‌ اصلاً دمکراسی یعنی تظاهرات، لات‌بازی در خیابان، بر هم زدن دانشگاه، «فحاشی» و سردادن شعارهای احمقانه، خیابان‌گردی، و ... و خلاصه همة کارهائی که «سبزها» به آن اهتمام می‌ورزند!

حمایت از برقراری اتحادیه‌های کارگری، حمایت از مطبوعات آزاد، حمایت از انتخابات آزاد، حمایت از آزادی بیان و... و آزادی پوشش و غیره «دمکراسی» نیست؛ این‌ها «اباحی‌گری» است و مستوجب «آتش پنتاگون!» دمکراسی در قاموس پنتاگونی‌ها یعنی روضه خواندن در کنار خاتمی و صانعی، یعنی الله‌اکبر گفتن با حزب توده روی پشت‌بام‌ها!‌ باید گفت: میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است! دمکراسی نه آن عفریتی است که شما دم‌اش را برای ما ملت در بشقاب گذاشته‌اید. این را دمکراسی نمی‌گویند، نام این پدیده هیاهوسالاری و ثمرة نهائی‌اش فاشیسمی است تازه‌نفس و سرکوبگر! ملت ایران اینک خواستار منزوی شدن روحانیت شیعه و تمامی محافل روحانی و روحانی‌نما از بنیادهای قانونگزاری، اجرائی و قضائی کشور است. اینجاست تفاوت پروژة ملت ایران با آنچه شما ضمن حمایت از لات‌ولوت‌های سبز در مخیله‌تان پرورش داده‌اید!

ولی حال که به سخنان پترئوس نگاهی انداختیم سری هم به علی لاریجانی بزنیم! می‌دانیم که ایشان رئیس مجلس فرمایشی جمکران‌اند، و خانواده‌شان از نوکران شناخته شدة بریتانیای سابقاً کبیر در مناطق شیعه‌نشین عراق!‌ ایشان پس از شنیدن اظهارات جناب تیمسار به شدت خشمگین شده، ضمن حملات تند لفظی و با تکیه بر واقعیات و رخدادهای غیرقابل انکار، دولت آمریکا را «اوباش» خوانده‌اند. البته در اینمورد ما با ایشان کاملاً موافق‌ایم؛ اگر واشنگتن لانة اوباش نمی‌بود مسلماً امروز جسد صدها هزار عراقی و افغان زینت‌بخش تاریخچة «زرین» پنتاگون نمی‌شد. ولی اگر «لات» را به نام خواندیم، الزاماً خودمان را تبرئه نکرده‌ایم.

نخست اینکه آقای لاریجانی با تکیه بر مسند ریاست یک مجلس فرمایشی، مجلسی که به عیان از هیچ استقلال رأی و عمل در برابر قوای دیگر برخوردار نیست، و عملاً قوة مقننه را به سوی هیچ و پوچ و رسالتی از قماش «مجلس رستاخیزی» کشانده، بسیار طبیعی است که حامی «دولت» نیز بشوند! می‌دانیم که در یک نظام پارلمانی «دولت» نه در کنار مجلس که در برابر ملت و نمایندگان ملت قرار می‌گیرد، به عبارت دیگر نمایندگان ملت ایران می‌باید از این دولت بخواهند تا در رفتار سیاسی و اجتماعی خود و در ارتباط با بنیادهای جهانی به صورتی عمل کند که امثال آقای پترئوس اینچنین به خود اجازة شکرخوری ندهند! ولی آقای لاریجانی از آنجا که خود نیز از جمله نوکران غربی‌هاست بجای برخورد قانونی با دولت و توصیة تغییر در رفتار سیاسی، رفتاری که باعث شده یک نظامی عالیرتبة پنتاگون به خود اجازة اساعة ادب به «حکومت مقدس اسلامی» بدهد، در عمل نشان داده‌اند که خودشان از احمدی‌نژاد لات‌تر‌اند و از نظر عربده‌جوئی و مفت‌گوئی نه از پترئوس کم می‌آورند و نه از علی خامنه‌ای!

«علی لاریجانی در واکنش به اظهارات ژنرال دیوید پتریوس، فرماندة نیرو‌های آمریکائی در خاورمیانه، دولت آمریکا را دولتی آدم‌کش و اوباش خواند.»
رادیوزمانه، 18 اسفندماه 1388

باید قبول کرد که در سخنان پتریوس و لاریجانی قسمت‌های بسیار گسترده‌ای از واقعیت وجود دارد. ولی این مهم نیست که در سخنان اینان واقعیتی دیده می‌شود یا خیر. تا آنجا که به مدیریت مسائل یک کشور مربوط است اهمیت اصلی این خواهد بود که آیا افرادی که سکان‌های سیاست کشور را در دست گرفته‌اند قادرند از بن‌بست‌ها پای بیرون بگذارند یا نه؟ به استنباط ما دولت احمدی‌نژاد کارش تمام است، و اگر قوة مقننه خود را اینچنین در کنار احمدی‌نژاد جاسازی کرده، فقط به این دلیل می‌تواند باشد که غرب زمینة حمایت جداگانه از عوامل حکومت اسلامی را غیرممکن می‌بیند. به عبارت دیگر، اینک غرب تماماً پشت سر پروژة سبزبازی نشسته، و اگر کسی در حکومت اسلامی در این پروژه جائی نداشته باشد، مورد حمایت غرب قرار نخواهد گرفت، حتی اگر همچون برادران لاریجانی از جمله نوکران شناخته شدة انگلستان در منطقه باشد. می‌باید قبول کرد که امثال لاریجانی نیز با نشستن در کنار این دولت در چنین چشم‌اندازی برای خود آیندة سیاسی‌ای جز سقوط پیش‌بینی نکرده‌اند،‌ چرا که نشستن در کنار این دولت به معنای شرکت در سرنوشت محتوم آن خواهد بود.

با این وجود، از نظر ما برنامة «سبزبازی» غرب نیز به طور کلی محکوم به شکست است. جریان سبز نه می‌تواند به مطالبات فزایندة جامعة‌ امروز ایران پاسخی شایسته ارائه دهد، و نه می‌تواند به اندازة کافی از حکومت اسلامی و شیوه‌های رایج آن فاصله گرفته چشم‌انداز نوینی از نظر سیاسی و اجتماعی و مالی و اقتصادی و فرهنگی در برابر ایرانیان بگشاید. جنبش سبز یک بن‌بست است و اگر بر محورهائی که تا به حال به عنوان گشتاورهای سیاسی خود ارائه کرده متمرکز باقی بماند، از نظر سیاسی یک بن‌بست تمام و کمال خواهد بود. از اینرو، اگر تغییری کیفی، ملموس و چشمگیر در جریان «سبز» ایجاد نشود، برای ما تعجب‌آور نیست که احمدی‌نژاد به نحوی از انحاء همان باشد که از پیش گفته بودیم: «آخرین جرعة این جام تهی»!‌






...

۱۲/۱۷/۱۳۸۸

«زن» و زورپرستان!




بار دیگر به میعاد 8 مارس نزدیک می‌شویم! شاهدیم اینبار نیز گروه‌ها و تشکل‌های به اصطلاح سیاسی، همان‌ها که در سکوت کامل، اگر نگوئیم در همگامی و همراهی با آخوندیسم آدمخوار برقراری نظام زن‌ستیز جمکرانی را در ایران نظاره می‌کردند و «صدآفرین» هم می‌گفتند، چگونه در برابر این میعاد جهانی برای حفظ منافع اربابان‌شان به دست و پا افتاده‌اند. یادمان نرفته اطلاعیه‌های سازمان «قهرمان» مجاهدین خلق ایران را! آنزمان که خمینی دجال با گسترش سنت «چادرسیاه» در ایران، حجاب را اجباری می‌کرد تا زمینه‌ساز فتح‌الفتوح آتی نیروهای «حزب‌الله» شود، این سازمان با چه افتخاری در ورق‌پاره‌‌هایش می‌نوشت و بازمی‌نوشت: «حجاب مسئلة سازمان نیست!» می‌باید امروز بپرسیم، مشکل و مسئله سازمان اصولاً چه بود؟ مشکل این بود که سه دهه بعد از همکاری با دژخیمان آدمکش ولایت فقیه و به زیر پای گذاشتن حقوق ملی و انسانی ایرانیان، برای اشغال نظامی کشور عراق توسط ارتش متجاوز ایالات متحد نیز «صد آفرین» بگوئیم و تبریک‌نامه بفرستیم؟ حتماً آنروزها هم مشکل همین بوده و نمی‌گفتید.

بله، دیدیم چگونه «چپ» غیراستالینیست و به اصطلاح «ایرانی»، با شعار «در راه مبارزه با امپریالیسم حجاب اهمیتی ندارد»، دست در دست ارتجاعی‌ترین محافل واپس‌گرای شیعة اثنی‌عشری به حاکمیتی موضوعیت و موجودیت بخشید که طی تاریخ معاصر در ردة قهقرائی‌ترین رژیم‌های سیاسی قرار گرفته. به کدام تاریخ‌گرائی‌تان می‌نازید؟ شما که دست در دست آخوند، زن ایرانی را سه دهه است در زنجیر اسارت توهمات سرکوبگرانة تشیع فروافکنده‌اید، می‌پندارید با گربه‌رقصانی در میعاد 8 مارس حکم تاریخ را تغییر خواهید داد؟ خیلی اشتباه می‌کنید. همان تاریخی که اینچنین به آن می‌نازید شما و همکاران‌تان را در ردة سیه‌کارترین خودفروختگان و قدرت‌پرستان خواهد نشاند، مطمئن باشید. چرا که «تاریخ» را برای خوشامد شما و سازمان‌های خلق‌الساعه و رنگارنگ‌تان «اختراع» نکرده‌اند، تاریخ با انسان‌ستیزان سر ستیزه دارد. شما سرکوب‌شده‌ترین، زحمتکش‌ترین، و بی‌نصیب‌ترین قشر جامعة ایران معاصر یعنی «زن ایرانی» را به نفع حاکمیت آخوند مصادره کردید؛ ببینید در تاریخ چه جایگاهی خواهید داشت!

بازگردیم به «احزاب» و گروه‌ها! نخست نگاهی داشته باشیم به حزب نوکرپرور توده‌!‌ البته توده‌ای‌ها کار زیادی با «تاریخ» ندارند؛ سابقاً «تاریخ» این حزب را لش‌و‌لوش‌های «کا. گ. ب» می‌نوشتند، حتماً اکنون محفل پریماکف با پول علیاحضرت ملکة انگلستان برای‌شان «تاریخ» خواهد نوشت. و شاید به همین دلیل باشد که دیگر وقاحت و بیشرمی را از حد می‌گذرانند و همزمان نه تنها از «انقلاب اسلامی» و اهداف عالیه و والای کودتای ننگین 22 بهمن دم می‌زنند، که 8 مارس را نیز به زن ایرانی تبریک می‌گویند! خلاصه بگوئیم، پس از آنکه «زن ایرانی» را خوب مورد الطاف سازمانی و تشکیلاتی قرار دادند، کنار جوی آب زبان‌اش را می‌گذارند زیر نعلین آخوند تا صدای‌ فریادش به گوش احدی نرسد، بعد هم با لبخند او را ذبح اسلامی کرده، «لاشه» را تحویل بیت حضرت امام می‌دهند. می‌دانیم که این نوع کباب به دهان ملاجماعت خوشمزه‌تر می‌آید. کباب «زن آزاده» کجا، کباب «زن اسیر» کجا؟! به این عملیات هم می‌گویند حمایت از «حقوق زن»:

«در طول هفت دهة گذشته زنان توده‌ای نقش برجسته و تعیین کننده‌یی در بردن آگاهی به درون جامعه و دگرگون کردن برداشت‌ها و فرهنگ زن‌ستیزانة متأثر از تاریک اندیشی مذهبی ایفاء کرده‌اند.»

منبع: سایت مردم، 6 مارس 2010

بله، بی‌دلیل نیست که جنبش‌ زنان در ایران اینچنین فقیر و مسکین و پس‌افتاده ‌است؛ اینهمه «پیشرفت» نتیجة حمایت‌ها و نقش برجسته‌ای است که «زنان توده‌ای» در ایران ایفا کرده‌اند! این «حزب» هنوز هم در موضع «شهید» اسکندر میرزا، دست در دست فاشیسم رضاخانی در جا می‌زند و هنوز نمی‌داند به صرفه نزدیک است که با فاشیسم کنار بیاید و یا از سوسیالیسم حمایت کند! امیدواریم طی 7 دهة آینده، اینان نیز نهایتاً «تصمیم‌‌شان» را بگیرند، و ما ملت را هم در جریان این «تصمیم» سرنوشت‌ساز قرار دهند!‌ ولی تا رسیدن به چنین افق درخشان و «آرمانی‌ای»، فراموش نکنیم آنان که به جمهوری اسلامی و حکومت ولایت و فقاهت و کثافت و استنجاء و ... رأی مثبت دادند،‌ و به این امر هنوز هم بسیار مفتخرند، می‌باید همان‌هائی تلقی شوند که با «تاریک‌اندیشی‌ مذهبی» نیز مبارزه می‌کنند! یادمان نرود!

به عبارت دیگر، حزب توده با ملت ایران شوخی دارد! چگونه می‌توان هم از برقراری یک حکومت آخوندی حمایت کرد و هم با «تاریک‌اندیشی مذهبی» مبارزه نمود؟ اگر مجاهدین خلق، با تکیه بر مزخرفات و قصه‌های صحرای کربلا مدعی‌اند که در این دین و خصوصاً در این مذهب «شترگاوپلنگ» ترقی‌خواهی می‌تواند وجود خارجی داشته باشد، برای یک سازمان مدعی سوسیالیسم اینگونه سخن گفتن و عمل کردن مغلطه و شیادی است. به این ژست‌های «غلط‌انداز» موضع‌گیری سیاسی و عقیدتی نمی‌گویند. می‌خواهید سر ملت ایران شیره بمالید؟ بهتر است اینرا روشن و واضح بگوئید تا ما هم بدانیم با چه اوباشی روبرو هستیم. شهامت داشته باشید! در هر حال دست‌تان دیگر حسابی رو شده، همانطور که می‌بینیم تنها ملجاء و پناه‌تان همان آغوش آخوند و اوباش است. با پوزش از حضور خاقانی گرامی:

حجةالحق عالم مطلق [ولی فقیه] که هست
ملجاء جان من و صدر من و استاد من!

حال که سخن از اوباش به میان آمد، جهت بزرگداشت «روز جهانی زن» نگاهی بر سر در دکان جبهة ملی، نهضت‌آزادی و ... و خلاصه «ملیون» الزامی می‌نماید. البته این «ملیون» اصلاً ریشه و اساس‌شان معلوم نیست از کجا سرچشمه می‌گیرد؛ اگر توده‌ای‌ها نوکر کرملین بودند و حال برای انگلستان پستان پشمالوی‌شان را به تنور ‌چسبانده‌اند؛ اگر مجاهدین خلق در شعار از نبرد با آمریکا شروع کردند و در عمل به نوکری آمریکا «ارتقاء درجه» یافتند، و اگر چپ «مستقل» که هر شب سیانور را زیر زبان و کلت را زیر بالش می‌گذارد و صبحگاهان هر دو را رها کرده و می‌دود سر شرکت و دکان، «ملیون» کارشان پیچیده‌تر از این‌هاست. این‌ها همزمان هم در بازار تهران فعال‌اند، هم در حکومت اسلامی می‌چاپند و به آخوند می‌خورانند، هم جیب ملت ایران را خارج از مرزها می‌زنند، هم طرفدار ملت‌اند و هم نوکر دشمنان ملت یعنی محافل استعماری! ملیون هم بانک‌ دارند و هم صرافی‌، هم طرفدار استقلال‌اند و هم فدائی آزادی!‌ خلاصه هم مرده‌شوی‌اند و هم نقش نعش بازی می‌کنند! گروهی از اینان در داخل «فعال‌اند» و نان به نرخ حکومت اسلامی میل می‌فرمایند، گروهی دیگر در خارج لنگر انداخته، سفیران واقعی شیعة اثنی‌عشری و حکومت اسلامی‌اند. ولی در هر حال، هر دوی اینان یک بت عیار بیش ندارند: مصدق! مصدقی که اگر امروز سر از خاک بردارد از اینهمه «تحلیل و تجزیه‌ای» که اینان در تمجید از هیاهوسالاری‌ها و اوباش‌گری‌هایش به راه انداخته‌اند، خود بیش از همه متعجب خواهد شد، چرا که مصدق خودش بهتر می‌داند کیست!

بله، مصدق‌السلطنه یک بچة لوس و ننر و بی‌ادب بود که به دستور نوکران سفارت انگلیس، در عنفوان جوانی به پست «مستوفی» خراسان نائل آمد و از آنجا که بسیار صدیق و خوش‌نام و درستکار بود در همان «نوباوگی» تبدیل به یکی از بزرگ زمین‌داران و مالکان در نظام «قجر» ‌می‌شود! مصدق جان، پس از چندین و چند سال مستوفی‌گری و مال مردم‌خوری و نمایندگی مجلس و هزار دکان‌داری دیگر، توسط دائی‌جان‌اش یعنی همان فرمانفرما، در سن 27 سالگی به کشور فرانسه ارسال می‌شود، البته جهت «تحصیل»!‌ ولی «ممد گل‌گلاب» آنقدر گل‌گیوه‌اش گشاد بود که نتوانست در فرانسه درس بخواند و دائی‌جان خیلی ناراحت شدند. می‌دانیم که فرمانفرما از جمله «محترمین» محافل استعماری بودند، و بعدها در جایگاه پدر معنوی میرپنج و سیدضیاء قرارگرفتند، در نتیجه برای گذاشتن نقطة پایان بر لات‌بازی‌های خواهرزاده، دست‌اش را گرفته او را فرستادند به سوئیس تا یک دیپلم «سفارشی» و مخصوص در حقوق به ایشان «تفویض» گردد! به این ترتیب پس از چند ماه «اقامت» در سوئیس مصدق‌السلطنه با عنوان «دکتر» محمد مصدق به ایران بازمی‌گردند!‌ خلاصه غائله به این ترتیب پایانی خوش یافت، و قافله نیز منزلگهی خرم!

این محمد مصدق، همان است که «بت‌عیار» ملیون شده!‌ در اروپای قرون وسطی، زمانیکه کشیش‌ها می‌خواستند دکان‌داری کنند و به اسم خدا جیب خلق‌الله را بزنند، یک صلیب بزرگ هوا می‌کردند و دورش معرکه می‌گرفتند. ملیون هم همین کار را با پوسترها و عکس‌های مصدق می‌کنند. به دورش حلقه می‌زنند و هر آنچه این مردک بی‌انصاف و نادرست و خودفروخته و آخوندپرست نداشته به او نسبت می‌دهند. اسمش را هم می‌گذارند «ملی‌گرائی»!

ولی ما می‌دانیم که محمد مصدق یکی از خادمان سیاست انگلستان در ایران بود و کودتای 28 مرداد که در عمل توافقات شهریور 1320 میان اتحاد شوروی با انگلستان را در مورد ایران ملغی کرد، در راستای سیاست انگلیس و با حمایت مالی و نظامی آمریکا صورت گرفت. در این میانه محمد مصدق و باند «مصدقی‌ها» همگی از نوکران شناخته شدة انگلستان و همراهان کودتاچیان بودند. ولی خوب برخی از آن‌ها گویا قضیه باورشان شده بود و با دیدن هیاهو و جمعیت به این صرافت افتاده بودند که حتماً مهاتما گاندی و مائوتسه‌تونگ شده‌اند! این‌ها را دولت کودتا با گلوله از میان برداشت، تا جای «سوءتفاهم» برای نوکران بعدی باقی نماند. این بود قصة شیرین محمد مصدق و مصدقی‌ها! از طرف دیگر، جناب مصدق یکی از طرفداران جنبش استعماری «فدائیان اسلام» بودند، جنبشی که امروز دکان مؤتلفه یکی از شاخک‌هایش به شمار می‌رود. تمایلات اسلامی نزد مصدق و مصدقی‌ها شناخته شده است و تعطیلی مدارس مختلط در دوران صدارت مصدق جهت خوشامد آخوندها و همین حضرات صورت گرفت!

حال آنان که هم از مصدق‌السلطنة «آخوندپرست» دم می‌زنند و هم روز جهانی زن را به رخ ما ملت می‌کشند بهتر است همچون حزب توده میان حمایت از فاشیسم و آزادیخواهی یکی را انتخاب کنند. چگونه می‌توان از ملت ایران انتظار داشت که هم «رهبری» معنوی یک فرد نادرست و متقلب را قبول کند و هم علیرغم تمایلات زن‌ستیز و آخوندی او، این فرد را در مقام حامی حقوق‌ زن ایرانی به رسمیت بشناسد. اگر مصدق را حامی حقوق و آزادی زن در جامعة ایران تصور کنیم می‌باید خمینی و خاتمی و خامنه‌ای را نیز در همین موضع قرار دهیم، و این خلاف وجدان و منطق و حکم تاریخ است.

ولی از آنجا که امسال به دلیل کودتای نافرجام سبز، به میمنت و مبارکی شاهد حضور فعال کودتاچیان در خارج از کشور نیز هستیم، و اوباش «کودتای سبز» سایة سنگین و منحوس‌شان را بر فضای اینترنت نیز تحمیل کرده‌اند، از طرف لات‌ولوت‌های سبز، به مناسبت روز جهانی زن مسندی نیز در تبلیغات «خررنگ‌کن» برای «بانوی سبز» پیش‌بینی شده! البته بانوی سبز کسی نیست جز همان زهرا رهنورد که چندین و چند اسم مستعار دارد و سه دهه است با تقلب و مدرک ساختگی و اعمال نفوذ همسر آدمکش‌اش به ریاست دانشکدة «تربیت معلم» سابق و انواع مؤسسات «اهتمام» می‌ورزد! «بانوی سبز»، یا بهتر بگوئیم «عجوزة لجنزار» با همان چارقد گل‌منگلی پس از سه دهه حمایت از حجاب اجباری و مزخرف‌گوئی پیرامون «حجاب» و توجیه حاکمیت قوانین ضدبشری اسلامی بر زن ایرانی، امروز سر از گنداب فقاهت و ولایت و تشیع برداشته، خود را سخنگوی زن ایرانی در هنگامة «روز جهانی زن» معرفی می‌کند! می‌باید این موفقیت بزرگ را به تمامی دست‌اندرکاران این سیاست ضدایرانی از جمله حزب شریفة توده، اوباش حاج‌اکبر سازندگی، لات‌ولوت‌های طرفدار استاد اعظم خاتمی و ... از صمیم قلب تبریک گفت! با اینکار، یعنی بازیافت زباله‌ای همچون زهرا رهنورد و تبدیل وی به سخنگوی زن ایرانی، الحق که قلب استعمار انگلستان را شاد کردید! دم‌تان گرم و دم‌‌تان چاق و براق!

باید به اینان که اینچنین دم «اهل بیت» موسوی را به قولی «در بشقاب گذاشته‌اند»، بگوئیم دست‌تان درد نکند. سعدی می‌فرماید: « میان ببند چو مردان، بگیر دم خرش!» ما هم دم این «خر» را می‌گیریم و در همینجا به صراحت می‌گوئیم، آنان که جهت خوش‌رقصی برای محفل کودتای سبز ترهات یک «باجی» را به مناسبت روز جهانی زن در سایت‌های‌شان می‌گذارند، برای این توهین به زن ایرانی بهائی به مراتب گزاف‌تر از آنچه تصور کرده‌اند خواهند پرداخت. ما ملت از این شوخی‌ها هیچ خوش‌مان نمی‌آید.

حال که یک دور شمسی قمری در فضای سیاست‌پیشگان و خودفروختگان «ایرانی‌نما» زدیم، بازگردیم به مسئلة «روز جهانی زن». خلاصة بگوئیم، به روزی بازگردیم که ویژگی‌ای از آن خود دارد، ویژگی‌ای که نه با آخوند و آخوندپرست کنار می‌آید، و نه با اعلیحضرت‌ها و همایونی‌ها! این روز با استالینیست‌ها نیز کاری ندارد، هر چند اینان همچون سرنوشت کارگران و زحمتکشان، سرنوشت زنان را نیز از پیش برای خودشان «رزرو» کرده‌ باشند!

روز جهانی زن میعاد و هنگامه‌ای است که می‌باید در شناخت ابعاد و دقایق‌اش از فضای سیاست‌زدگی و «نان به نرخ روز خوری» گامی فراتر گذاشت. این روز بار دیگر به خفتگان و خواب‌آلودگان یادآوری می‌کند که انسان‌ها در این گذرگاه تاریخی از حقوقی یک‌سان برخوردار نیستند. حتی اگر این انسان‌ها زنانی باشند که در کنار ما و در خانة ما یا در همسایگی ‌ما زندگی می‌کنند. این روز برای ما یادآور یک واقعیت تلخ است، واقعیتی که هزاره‌هاست در ذهن و زبان بشر جایگیر شده. این «بشر» به سرعت فراموش می‌کند که آزاد زیستن و حق برخورداری از آزادی و حق انتخاب آزاد در جامعة بشری بیش از هر کس از زن دریغ شده، و اینکه حتی مردان برای آزاد زیستن نیازمند به رسمیت شناختن «آزادی» و احترام به آزادی و حقوق‌ زنان هستند. امروز برخلاف تمامی گنده‌گوئی‌ها‌ در جامعة ما، یک نظام استعماری و دست‌نشانده و زن‌ستیز بر سرنوشت ملت ایران حاکم شده، و برای یادآوری این قهر تاریخی چه میعادی بهتر از «روز جهانی زن»!








....