۱۰/۰۹/۱۳۸۹

پشک و باسلق!



در شرایط کنونی جهان پدیده‌ای به نام «انتخابات» هم از اهمیت زیادی برخوردار شده، و هم به صورتی که می‌بینیم در ترادف کامل با «دمکراسی سیاسی» قرار گرفته. به طور مثال، بحرانی که اخیراً در کشور ساحل‌عاج بر محور تنش‌های انتخاباتی به راه افتاده در عمل چندین قدرت جهانی را در این کشور «غارت شده» در برابر یکدیگر قرار داده. چنین به نظر می‌رسد که غارت و چپاول کشورهای جهان سوم، و سرکوب مخالفان این روند قرار است از این پس با تکیه بر پدیده‌ای به نام «انتخابات» و اعتراض به نتیجة فرضی آن صورت گیرد. فراموش نکنیم که «انتخابات» فی‌نفسه هیچ ارتباطی با «دمکراسی سیاسی» ندارد، و جایگزینی این ریاست جمهور با آن یک نیز نمی‌تواند پیوندی با حقوق ‌شهروندی و رعایت مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر داشته باشد. مطلب امروز را به توهماتی اختصاص می‌دهیم که توسط کانال‌های تبلیغاتی جهانی پیرامون «انتخابات»، «دمکراسی سیاسی» و نهایت امر حقوق شهروندی به راه افتاده.

پس نخست نگاهی داشته باشیم به پدیدة «انتخابات»! از منظر «تئوریک» اصل بر این است که دمکراسی سیاسی می‌باید در ارتباط با پدیده‌ای به نام «انتخابات» شکل گیرد. البته در این «اصل» جای بحث و گفتگو نیست؛ انتخابات همیشه به عنوان بخش غیر قابل تفکیک یک دمکراسی وجود داشته و خواهد داشت! اما این جزء هرگز نمی‌تواند در ترادف با کل، یعنی تمامیت دمکراسی قرار گیرد. به عبارت دیگر، هر جا انتخابات برپا می‌شود، الزاماً نه دمکراسی برقرار است، و نه این انتخابات نهایت امر به استقرار دمکراسی سیاسی در جامعه منجر خواهد شد. دلائل نیز فراوان است، هر چند در مطلب فعلی از بسط و گسترش آن خودداری می‌کنیم.

با این وجود ارجاع به چند نمونة تاریخی کارساز خواهد بود. به طور مثال، در اتحاد جماهیر شوروی سابق بیش از تمامی دمکراسی‌های جهان غرب «انتخابات» صورت می‌گرفت! از انتخابات محلی حزب کمونیست گرفته، تا انتخابات اتحادیه‌ها، تشکل‌های رنگارنگ و حتی شوراهای کارگری، دانشجوئی، روستائی، پیشه‌وری، و ... شمار این «انتخابات» به مراتب از تعداد انتخاباتی که به طور مثال در کشور انگلستان صورت می‌گرفت بیشتر بود. ولی نه اتحاد شوروی خود را یک دمکراسی به شمار می‌آورد، و نه جهانیان این «اتحادیه» را به چشم یک دمکراسی سیاسی می‌نگریستند. دلیل نیز روشن بود؛ این انتخابات در قلب حاکمیتی صورت می‌گرفت که تمامی روابط اجتماعی، سیاسی، مالی و اقتصادی و صنعتی کشور را تحت نظارت مستقیم کادرهای دولتی قرار داده بود. در چنین شرایطی، حتی اگر همه ساله ده‌ها انتخابات برگزار شود، کسی نمی‌تواند از دمکراسی سخن به میان آورد.

از طرف دیگر، همانطور که این روزها شاهدیم، در کشور ساحل‌عاج «انتخابات» برگزار شده، و در برابر آنچه «افکار عمومی» خوانده می‌شود نامزدی بر نامزد دیگر پیروز شده، ولی این روند «رأی‌گیری» را حتی اگر تقلبی در آن صورت نگرفته باشد نمی‌توان دمکراسی خواند. در تاریخ کشوری به نام ساحل‌عاج، چه در فردای جنگ دوم جهانی، یعنی زمانیکه اینکشور موجودیت رسمی یافت و از چنگ استعمار مستقیم خارج شده پای به مرحلة «استعمارنوین» گذاشت، و چه در شرایط کنونی، هرگز مسئله‌ای به نام حقوق شهروندی در ساختار «نئوکولونیال» حاکم مطرح نشده.

تا به امروز در ساحل عاج معضل زیست مردمان تحت حمایت ساختارهای حقوقی به صورتیکه «حقوق شهروندی» را به رسمیت بشناسد، و یا از طریق برقراری زمینة مناسب جهت آزادی بیان، مطبوعات، احزاب، ادبیات و فعالیت‌های هنری حضور انسان‌ها را در فعالیت‌های اجتماعی، فرهنگی و مالی و اقتصادی کشور «قانونمند» کنند مشاهده نکرده‌ایم. مردمانی که در ساحل‌عاج زندگی می‌کنند، «شهروند» به شمار نمی‌آیند! چرا که حقوق ‌شهروندی آنان از طرف دولت‌ و تشکیلات اداری، قضائی، نظامی و ... رعایت نمی‌شود. در چنین شرایطی این سئوال مطرح خواهد شد که اصولاً به قدرت رسیدن فرد «الف» در تخالف ظاهری و یا واقعی با فرد «ب» در روند مسائل کشور چه تغییری می‌تواند ایجاد کند؟

به صراحت بگوئیم، اگر آقای «رولان باگ‌بو» در پست ریاست دولت ساحل‌عاج ابقاء شوند و یا مخالف ایشان، «ال‌اسان واتارا» جایگزین وی گردد، هیچ تغییری در روند مسائل ایجاد نخواهد شد. چرا که آقای «واتارا» سال‌ها و سال‌ها در همین رژیم دست‌نشانده و استعماری در پست نخست وزیری لنگر انداخته بودند. امروز برخی سیاست‌های بزرگ مایل‌اند که «باگ‌بو» به کنار رفته این یک «رئیس دولت» شود! حکایت همان «خواجه علی» و «علی خواجه» است. اینکه گروهی مردمان گرسنه و پابرهنه برای به قدرت رساندن «واتارا» و حذف سیاسی «باگ‌بو» به خیابان‌ها بیایند، هیاهو به راه اندازند، و جان خود را در این راه از دست بدهند برای ما ایرانیان یادآور خاطرات بسیار تلخی است.

خاطراتی که به صراحت ثابت می‌کند، حداقل تا آنجا که به سیاست‌های بزرگ جهانی مربوط می‌شود، کشور ایران و کشور استعمارزده‌ و مفلوکی همچون ساحل‌عاج که حتی زبان رسمی‌اش را تاریخچة استعماری تعیین کرده، هیچ اختلافی با یکدیگر ندارند. ایران با بیش از سه هزار سال تاریخ، درست در کنار ساحل‌عاج نشسته؛ نگاه استعمار به ایران و ساحل‌عاج یک‌سان است، و حکایت «قیام» واتارا بر ضد باگ‌بو همان قصة «شیرین» مبارزات آزادیخواهانة میرحسین موسوی است بر علیه احمدی‌نژاد!

امروز روند مسائل در سطوح مختلف جهانی به صراحت نشان می‌دهد که سیاست‌های بزرگ ترجیح می‌دهند جابجائی مهره‌ها در رژیم‌های دست‌نشانده اینک‌ از طریق «صندوق‌های» رأی‌گیری به انجام رسد، نه از مسیر کودتای نظامیان نوکرمنش. حال باید پرسید این روند «نوین» آیا یک «پیشرفت» برای جامعة بشری به شمار می‌آید یا یک «پس‌رفت»؟ به استنباط ما نه پیشرفتی حاصل شده و نه پس‌رفتی به وجود آمده، این یک تغییر روش است که به دلیل حضور گسترده‌تر سیاست‌های «متخالف» و نبود نظارت تام و تمام از طرف سیاست‌های استعماری بر برخی محدوده‌های غارت ‌شده به وجود آمده. خلاصه بگوئیم، تا حدودی کنترل منابع «غارت» از دست بعضی‌ها بیرون رفته، رقبا متعدد شده‌اند، و این است دلیل «آزادیخواهی‌هائی» که اینک در سطوح مختلف جهانی در بوق گذاشته شده. خلاصه بگوئیم، در روند غارت و چپاول ملت‌ها و تحمیل «اقتدار جهانی»نوعی «چندصدائی» به وجود آمده.

اینجاست که باز هم باید به مسئلة «انتخابات» و رأی‌گیری بازگردیم. به طور مثال، چند روز پیش در «بلاروس» نیزانتخابات کذائی را به راه انداختند و دیکتاتور شناسنامه‌داری به نام «لوکاشنکو» که چهره‌اش هر روز بیش از روز پیش به استالین شبیه می‌شود، برای «هزارمین» بار با اکثریتی «خردکننده» به ریاست جمهوری این کشور پیشرفته و بسیار دمکراتیک دست یافت! یک دعوای چند ساعتی نیز در خیابان‌ها به راه انداختند، ولی زمانیکه کرملین رسماً اعلام داشت، مسائل بلاروس «داخلی» است، دکان مبارزات آزادیخواهانه آناً تعطیل شد. چرا که نفوذ کرملین در بلاروس آنچنان گسترده‌ است که آمریکا، اروپا، چین و دیگر قدرت‌های جهانی حرفی برای گفتن در این کشور ندارند. آقای لوکاشنکو به عنوان کارگزار «مارک‌دار» کرملین از صندوق‌ها بیرون آمدند، این روند «زیبا» و شیرین و شکیل را هم «انتخابات» نام نهادند و احدی نیز «مبارزات» آزادیخواهانه به راه نینداخت.

ولی در ساحل‌عاج از آنجا که نفوذ تام و تمام و همه‌جانبه، همچون نمونة بلاروس وجود ندارد، همین سیاست‌های غارتگر جهانی رسماً به جان یکدیگر افتاده، چندین ساده لوح پابرهنه و گرسنه و بیچاره را هم در راه «انتخابات» کذا به کشتن داده‌اند! شاید کاخ‌سفید در پس این نمایشنامه‌ها آیندة روشنی برای «دمکراسی» دیده باشد، ولی در عمل این نوع دمکراسی فقط درد عمه‌جان جرج بوش را درمان خواهد کرد؛ نه مشکل ملت‌های تشنة دمکراسی را.

ولی از آنجا که همة راه‌ها به «رم» ختم می‌شود، بحث «شیرین» دمکراسی در جهان اینترنت و اتم و فضا نیز نهایت امر به انتخابات در «جمکران» می‌رسد. همانطور که در مطالب پیشین، خصوصاً در وبلاگ «اصول و طویله» تشریح کرده‌ایم، حکومت اسلامی در راه انتخابات آینده با بن‌بستی ساختاری روبروست. نخست اینکه بسیاری از شهرنشینان ایران دیگر حاضر به قبول گربه‌رقصانی‌هائی از قماش 22 خرداد نیستند؛ دست سیاست‌های جهانی در خلق این صحنه‌گردانی‌ها بیش از این حرف‌ها رو شده. از سوی دیگر، دولت اسلامی در چارچوب الزامات جهانی و تدابیر اربابان فرامرزی‌اش مجبور است به هر قیمت که شده سفرة ابله‌پسند انتخابات را به هر ترتیب «آراسته» و «پیراسته» در برابر دیدگان ارباب بگستراند و در این سفرة هفت‌رنگ «پشک و چمین‌هائی» که در آستین دارد، به عنوان «راحت‌الحلقوم» یا همان «باسلق» خودمان به ملت تحمیق شدة ایران حقنه کند. به همین دلیل است که باز هم پای افرادی از قماش ملاممد خاتمی به «رادیوفردا» باز شده، و رادیوی کذا که در واقع سخنگوی سازمان اطلاعات آمریکاست، در گزارشی مفصل بحث «شیرین» انتخابات و مخالفت‌های شدید کیهان و دیگر «لنگی‌ها» و «لختی‌های» حکومت اسلامی با ملاممد را حسابی در بوق گذاشته. بله، روز چهارشنبه 8 دی‌ماه 1389، رادیوفردا از قول حضرت خاتمی می‌نویسد:

«شرایط خاتمی برای شرکت در انتخابات: آزادی زندانیان سیاسی، برگزاری انتخابات آزاد و اجرای قانون اساسی»

نمی‌دانم چرا در تصویری که «رادیوفردا» از ایشان چاپ کرده، پک و پوز ملاممد، با آن عمامة سیاه و مکش‌مرگ‌ما تا این حد به «واتارا» و «باگ‌بو» شباهت یافته؟! باید حکمتی در کار باشد. رادیوی کذا در ادامة گزارش خود، از قول ملاممد می‌گوید، شرط شرکت اصلاح‌طلبان در «انتخابات» همان است که در بالا گفتیم! ولی ما از جناب ملاممد می‌پرسیم،‌ چرا سرکار عالی طی سال‌های دراز که سرپرست کیهان، وزیر ارشاد اسلامی و رئیس جمهور این حکومت بودید، جهت شرکت در «انتخابات» شروط بالا را مطرح نمی‌کردید؟ چه شده که امروز اینهمه «متوقع» و پایبند به اصول «قانونی» شده‌اید؟ مگر حضور سی سالة سرکار در رأس امور کشور از مشروعیت «قانونی» برخوردار بوده؟ نکند مقصود سرکار از این سخنان «سنجیده» این است که طی آن سال‌ها، با رعایت قانون اساسی جمکران، هم «انتخابات آزاد» صورت می‌گرفت و هم آزادی زندانیان سیاسی تأمین شده بود! اگر چنین باشد باید ازحضور شیادتان بپرسیم قانون اساسی جمکران از چه تاریخی به زیر پای گذاشته شده؟ منتظر پاسخ نباشیم! مسلم بدانیم اگر «رولان باگ‌بو» جوابی داشته باشد، خاتمی و احمدی‌نژاد و میرحسین موسوی هم جوابی خواهند داشت. اینان هیچ پاسخی ندارند، بلندگوهای زنگ‌زده و پیش‌پاافتادة استعمارند، هر آنچه «فرمایند» از حلقوم این طوطی‌صفتان تحت عنوان «سخنرانی» به بیرون پرتاب خواهد شد.

ولی تا آنجا که زمینة کار اصلاح‌طلبان نشان داده، شعار «آزادی زندانیان سیاسی» به معنای بازگذاشتن دست عوامل اینان جهت ایجاد آشوب و هیاهوی خیابانی است. یک روز تحت عنوان مبارزه با «بدحجاب»، روز دیگر تحت عنوان «آزادی دانشگاه»، و خدا می‌داند تحت چه عناوین خلق‌الساعة دیگری. اصولاً اصلاح‌طلبان همان «خط لعنتی امام» گور به گور شده هستند، کارشان هم از روز نخست بلوا، آشوب و ریختن آب به آسیاب آمریکا بوده.

مسیری که امروز پیروان این «خط لعنتی» در پیش گرفته‌اند کاملاً روشن است. اینان می‌خواهند از طریق هیاهو و پوچ‌گوئی‌هائی از قماش رعایت «قانون اساسی»، «آزادی» زندانیان سیاسی، آزادی انتخابات و شعارهای دهان‌پرکن، در ظاهر خود را مخالف تمامیت‌خواهی‌های این دستگاه استعماری جا زده، بی‌آبروئی و رسوائی حکومت اسلامی را جبران کرده و به قول معروف آب رفته را به جوی بازگردانند. ولی باید پرسید، کدام قانون اساسی، کدام زندانی سیاسی، کدام انتخابات؟ این قانون اساسی که در پایان هر ماده‌ای که به حقوق انسان‌ها اختصاص یافته، عبارت لعنتی «اگر بر خلاف اسلام نباشد» را ضمیمه کرده کدام آزادی را برای ایرانی می‌خواهد؟ آزادی زیستن تحت قیمومت مشتی ملا و آخوند؟ این آزادی ارزانی سرکار و برادر لات و ولگردتان که به دستور سازمان سیا از دیوار سفارت آمریکا بالا رفت تا این «مخمصه» را برای ملت ایران سوغات بیاورد.

«درد» سرکار عالی با درد ملت ایران هیچ ارتباطی ندارد، آزادی‌تان نیز با آزادی‌ای که ملت می‌خواهد در تضاد قرارگرفته؛ آزادی شما باز گذاشتن دست قداره‌کشان در خیابان برای حمله به زنان و جوانان است. این شما و همفکران‌ کج‌اندیش و بی‌وطنان‌تان نبودید که بساط «مبارزه با بدحجابی» در این کشور به راه انداختید؟ این میرحسین موسوی و همسر «نامحترم‌اش» نبودند که طی 8 سال با هنگ‌های «حزب‌الله»، چهرة شهرنشینان ایران را از قرن بیستم به دوران قجر بازگرداندند؟ این سردار سازندگی مورد احترام سرکار نبود که پس از پایان «جنگ تفریحی» لات‌ولوت‌ها را در سازمان «انصارحزب‌الله» متمرکز کرد و با برپائی نمازجماعت بر سرچهارراه‌ها دست به اشغال خیابان‌ها و حمله به رهگذران می‌زد و وسیلة سرکوب و ایجاد وحشت در میان شهرنشینان شده بود؟ جواب تمامی این سئوالات مثبت است. و به همین دلیل سرکار می‌باید برای همیشه پای لعنتی‌تان را از سیاست این کشور بیرون بگذارید؛ چرا که حنای گندیده‌تان دیگر رنگی ندارد. البته ملاممد از این واقعیت آگاه است؛ او می‌خواهد خروج اجباری از فضای سیاست کشور را به گردن تمامیت‌خواهی‌های یک لات و بی‌سروپا بیاندازد که خودش، به دستور اربابان‌ سر کار آورده!

ولی آقای خاتمی و همیاران‌شان خیلی اشتباه کرده‌اند، چرا که اگر در گربه‌رقصانی‌های 22 خرداد 88 احمدی‌نژاد به عنوان «شخصیت پلید» پای از صندوق‌های تقلب و صحنه‌گردانی و ضدیت با منافع ملی بیرون گذاشت، موضع میرحسین موسوی و اصلاح‌طلبان به هیچ عنوان مستحکم‌تر از گذشته نشد؛ کاملاً بر عکس! چهرة واقعی اینان و همگامی‌های علنی‌شان با عوامل سرکوب، به صراحت در برابر ایرانیان عیان شد. همگان دیدند که مشتی آدمکش که کارمندان و کارگزاران دوران حکومت هم‌اینان بوده‌اند، در زندان‌هائی دست به جنایت می‌زنند که پیشتر توسط همین ملاممد و میرحسین و «لات‌الله» آماده و مجهز شده بود. کودتای لعنتی 22 خرداد 88 هر نکبتی برای ما ملت به ارمغان آورد، یک نعمت بی‌بدیل نیز داشت، علنی شدن نقش ملا و ‌آخوند در سرکوب ملت ایران و خوش‌رقصی اینان برای دولت‌های استعماری. فراموش نکنیم که امروز نیز هنوز از تریبون «رادیوفردا» سخنان ملاممد را می‌شنویم! رادیوئی که جز «آزادی و سربلندی» برای ملت ایران نخواسته و نمی‌خواهد!

به استنباط ما، ملت ایران در میعادهای آینده در عمل نشان خواهد داد که به عملیات «انتخابات بازی» قدرت‌های بزرگ آنقدرها که برخی محافل امید بسته‌اند میدان نمی‌دهد. انتخابات آینده در کشور، می‌باید توسط ملت ایران و در مسیر مطالبات ملی مصادره شود، و بر این چرخة استعماری نقطة پایان بگذاریم. فقط در این مسیر است که گام به گام کارگزاران استعمار، که امروز خود را دولت و رهبر و مجلس و «مخالفان» معرفی می‌کنند، بالاجبار پای به عقب خواهند گذارد. فرستادن یک ملت پای صندوق‌های تقلب و «رأی‌سازی» اهانت به شعور ملت‌هاست، چنین اهانتی را ایرانی نمی‌باید بپذیرد. بجای بازی در میدان سیاست‌های جهانی این سیاست‌ها را به بازی در میدان ایرانی بکشانیم؛ بجای شرکت در «انتخابات» نمایشی بر پیش‌فرض‌های انتخابات یعنی آزادی مطبوعات، آزادی اتحادیه‌های کارگری و از همه مهم‌تر بر «آزادی بیان» تکیه کنیم.

هر چند سیاست‌پیشگان فعلی در کشورمان از امثال «باگ‌بوی» ساحل‌عاجی و یا لوکاشنکوی بلاروسی ارزش بیشتری نداشته باشند، این پیشینة تاریخی و فرهنگی ایران است که در برهه‌های سرنوشت‌ساز تفاوت ماهوی بین ایران‌زمین با «ساحل‌عاج» و منطقة‌ «بلاروس» را به منصة ظهور خواهد رساند.



۱۰/۰۵/۱۳۸۹

صلح سرد!




تحرکات نظامی در شرق آسیا، طی چند روز گذشته به تدریج بازتاب‌های جهانی خود را آشکار نمود. سفر نخست‌وزیر چین به هند و سپس دیدار وی از اسلام‌آباد؛ سفر مدودف به هندوستان؛ آزمایشات موشکی پاکستان با موشک‌هائی که قادر به حمل کلاهک‌های هسته‌ای معرفی می‌شوند؛ اوج‌گیری «بازی» تبلیغاتی در کرة شمالی پیرامون آنچه «نبرد مقدس» می‌خوانند؛ و ادامة مانورهای نظامی در سواحل کرة جنوبی نهایت امر به چند موضع‌گیری مشخص و غیرقابل انکار انجامید. نخست اینکه سنای متمایل به حزب جمهوری‌خواه آمریکا «استارت 3» را به تصویب رساند، دیگر آنکه خرید «وام‌» دولت پرتغال توسط پکن نزدیک‌تر شدن چین به اروپا را علنی نمود، و نهایت امر رسانه‌ها از مسافرت نخست‌وزیر چین به آمریکا در ماه ژانویة‌ 2011 خبر دادند!

پر واضح است تمامی این رخدادها که مهم‌ترین‌شان تصویب «استارت 3» است می‌باید در ارتباط با یکدیگر تحلیل شود، هرچند «تأئیدیه» سنای آمریکا نیز به نوبة خود می‌باید به امضای دومای روسیه برسد. پس از «استارت 3»، مهم‌ترین مسئله مسلماً تعیین تکلیف کرة شمالی و روابط ساختاری و پایه‌ای دولت «پنوم‌پن» با جهان خواهد بود. پس نگاهی داشته باشیم به حکایت «استارت 3»!

زمانیکه طی دوران «جنگ سرد» گفتگوهای مستقیم بین مسکو و واشنگتن بر محور نوعی اعمال کنترل بر تولید جنگ‌افزار آغاز شد، و این گفتگوها در سال 1972 در قالب توافقات «ای. بی‌. ام» سر از مذاکرات دیپلماتیک برون آورد، تا به امروز که پای به سومین ویراست «استارت»، به عنوان مهم‌ترین توافق‌نامة نظامی بین روسیه و ایالات متحد می‌گذاریم، یک اصل اساسی بر تمامی این مذاکرات حاکم بوده: دولت‌های برخوردار از سلاح هسته‌ای نمی‌توانند بر علیه یکدیگر پای به میدان جنگ بگذارند. در نتیجه دستیابی به توافقات دیپلماتیک، مالی و استراتژیک میان این قدرت‌ها نه تنها یک «تفنن» و صلح‌دوستی نمایشی نیست، که تنها راه ممکن جهت حفظ موجودیت این ساختارهای بزرگ در جهان امروز تلقی می‌شود. به عبارت ساده‌تر، دیپلماسی هسته‌ای، در ارتباطات میان ملل جهان عامل «جنگ» را در عمل با «صلح» جایگزین کرده! به این ترتیب که اگر تا پیش از دستیابی قدرت‌های بزرگ به سلاح هسته‌ای، «صلح» میان اینان یک «ایده‌آل» دست‌نایافتنی و افلاطونی تلقی می‌شد، امروز این «جنگ» است که دست‌نایافتنی شده، هر چند «جنگ» بر علیه آنان که فاقد پتانسیل‌های هسته‌ای هستند، هنوز هم مهم‌ترین گزینه‌هاست.

در نتیجه، از همان روزهای نخست، توافقات نظامی میان قدرت‌های بزرگ هسته‌ای در عمل پای به نوعی تقسیم منطقة نفوذ گذاشت. و اگر در گذشته تقسیم مناطق در چارچوبی ظاهراً «ایدئولوژیک» اعمال می‌شد، امروز این دیوارة عقیدتی فروریخته و بجای آن مجموعه‌ای از روابط پیچیدة تجاری، مالی، بانکی و صنعتی بر قدرت‌های بزرگ حاکم شده. به همین دلیل است که به طور مثال، عملیات جنگاورانة کرة جنوبی به همراه ارتش ایالات متحد در سواحل کرة شمالی، نهایت امر به خرید وام دولت پرتغال توسط پکن منجر می‌شود! حال باید دید گرة کوری که بر مشکلات شبه‌جزیرة کره حاکم شده، دیگر مسائل را تا چه اندازه تحت‌الشعاع قرار خواهد داد؟ به طور مثال، به چه دلیل سفر دیمیتری مدودف به هند تا به این حد در غرب غوغا و هیاهوی «زیرجلکی» به راه انداخت؟

از دهه‌ها پیش رابطة ویژة «مسکو ـ دهلی‌نو» برای غرب رابطه‌ای بسیار ناخوشایند تلقی می‌شد. البته چندین دلیل بر دردسرساز بودن این رابطه وجود داشت، و در اینجا با شتاب و به صورت فهرست‌وار این «دردسرها» را عنوان می‌کنیم. نخست مشکلات استراتژیک پیش می‌آمد، چرا که نزدیک‌تر شدن هند به اتحاد شوروی سابق، نوعی امتداد «جغرافیائی» برای اتحاد شوروی به آب‌های اقیانوس هند و جنوب آسیا تلقی می‌شد. امتدادی که از دیرباز غرب با ایجاد دو بحران فزاینده و متفاوت در برابر آن موضع گرفته بود. نخستین راهبندی که غرب در برابر نفوذ اتحاد شوروی به جنوب ایجاد کرد، حمایت از کشمیر «مسلمان» در تقابل با هندوهای حاکم بر دهلی‌نو بود. این حمایت به سال‌ها جنگ و درگیری انجامید و حتی امروز نیز هنوز تکلیف سرزمین کشمیر آنطور که باید و شاید معلوم نشده. سد دومی که غرب در برابر نفوذ جغرافیائی اتحادشوروی به درون شبه‌قاره ایجاد کرد به صورت حمایت سیاسی از کنترل چین بر باریکة ایالت «بدخشان» در افغانستان بود! این باریکه نیز به نوبة خود نفوذ زمینی شوروی سابق به جنوب را منوط به موضع‌گیری پکن می‌کرد!

ولی مشکلات صرفاً جنبة استراتژیک و جغرافیائی نداشت؛ هند به عنوان پرجمعیت‌ترین دمکراسی جهان اگر به روابط با غرب پشت کرده، با کمونیسم اتحاد شوروی ارتباطات نزدیک برقرار می‌نمود، این ارتباطات «فجیع» مشکلات ایدئولوژیک و سیاسی فراوان به دنبال می‌آورد. به عنوان نمونه این امر در جبهة متحد «دمکراسی» بر علیه «استالینیسم» ایجاد شکاف می‌کرد، شکافی که تبعات بسیار گسترده می‌توانست داشته باشد!

در این وبلاگ بارها گفته‌ایم که غربی‌ها جهت حفظ سلطة خود بر «بازارهای» جهانی، اصولاً با دمکراسی و رشد تولید سرمایه‌داری در کشورهای دیگر ارتباط سازنده‌ای برقرار نمی‌کنند؛ دمکراسی فقط زیبندة واشنگتن، پاریس و لندن است، دیگر کشورها می‌باید در ذلت استبداد فاشیسم و بلشویسم و حکومت‌های «اجباری ـ عقیدتی» زندگی کنند. باشد که از این مفر ملت‌های غرقه در لجنزار استبداد و فساد دستگاه اداری، همیشه غرب را به عنوان «نمونة ایده‌آل» حاکمیت جهانی «پرستش» نمایند! جالب اینجاست که اکثر اوقات، غرب این «مهم» را از طریق زدن «نعل‌وارونه» و حمایت «زیرجلکی» از مستبدان «ضدغربی» محلی تأمین کرده، مستبدانی که حکومت اسلامی یکی از مهم‌ترین‌شان است.

خلاصة کلام این برداشت «کلان استراتژیکی» است که شبکة تبلیغاتی غرب برای ملت‌ها، خصوصاً ملت‌های برخوردار از پتانسیل‌های فرهنگی، کانی و جغرافیائی در نظر گرفته‌. پر واضح است که شبه‌قارة هند از جمله همین کشورهای برخوردار از پتانسیل‌های «گسترده» تلقی ‌شود. در نتیجه، هند که پس از استقلال به دلیل روشن‌بینی رهبران دانا و آگاه خود از فرو افتادن به منجلاب دیکتاتوری‌های ایدئولوژیک و عقیدتی و نظامی به دور مانده بود، همزمان از طرف کلیة سرمایه‌داری‌های غرب مورد تحریم همه‌جانبة سیاسی، اقتصادی و مالی نیز قرار گرفت!

طی بیش از 80 سال، شعارهای غرب در نظام رسانه‌ای‌اش در مورد هند همان است که همه بارها شنیده‌ایم: «هند کشوری است بسیار فقیر و بسیار پرجمعیت!» این کلی‌گوئی‌ها برای اغلب ساده‌اندیشان و «سیاسی‌نمایان» در غرب کفایت می‌کند، هر چند این اطلاعات «فراگیر» به استنباط ما نخواهد توانست ارتباط ویژة غرب را با «دمکراسی» هند توجیه کند.

در شرایط نوینی که فروپاشی اتحاد شوروی به همراه آورد، هند، روسیه و بسیاری کشورهای کوچک‌تر از قرنطینه‌ای که سرمایه‌داری غرب در اطراف‌شان ایجاد کرده بود پای بیرون گذاشتند. سفر جرج بوش دوم به هند در اوائل سال 2006،‌ در واقع آغازگر مرحلة بسیار مهمی در روابط جهانی می‌باید تلقی شود. طی این سفر جورج بوش از هند به عنوان یک «قدرت‌جهانی» نام برده، دهلی‌نو را «متحدی دمکرات و قدرتمند» برای غرب معرفی می‌کند! سخنانی‌ که مسلماً لاشة «جان. اف. کندی» و آیزونهاور را در زیر خروارها خاک به لرزه ‌انداخت! این سئوال از همان روزها مطرح شد که وحشت غرب از هند در چه لایه‌ای از روابط بین‌الملل می‌باید جستجو شود، و جواب نیز از همان روزها روشن بود: گسترش ارتباطات دهلی‌نو با مسکو، و در مخمصه‌ قرار گرفتن پکن، به عنوان حامی اصلی سیاست‌های اسلامی غرب در کشورهای مسلمان‌نشین!

به همین دلیل است که سفر اخیر مدودف به هند نیز تا این حد از اهمیت جهانی برخوردار شده. و هر چند کانال‌های غرب ترجیح دادند مسئله را به «سکوت» برگزار کنند، دولت دست‌نشاندة پاکستان به خود اجازه داد هنگام بازدید مدودف از هند، با برگزاری آزمایشات «موشکی ـ هسته‌ای» نارضایتی عمیق غرب و متحدان منطقه‌ای چین، یعنی واشنگتن و لندن را به اطلاع رئیس جمهور فدراسیون روسیه برساند! جالب اینجاست که همزمان با این «آزمایشات»، نخست وزیر چین در اسلام‌آباد نیز رسماً خواستار حمایت جهانی از کشور پاکستان شد. مسلماً با در نظر گرفتن حساسیت روابط منطقه‌ای، نخست‌وزیر چین در پی تحصیل حمایت بیشتر غرب از مواضع پکن در آسیای مرکزی برآمده. ولی این سئوال مطرح می‌شودکه آیا غرب تا آنجا که به مواضع اسلامگرایان مربوط می‌شود دست به چنین حمایتی خواهد زد یا خیر؟

و در این مقطع است که استراتژی‌های جهانی عملاً پای به مرزهای کشور ایران می‌گذارد. انزوای باند «آفریکن کانکشن» در دولت جمکران، که نماد ظاهری و صوری آن برکناری منوچهر متکی از پست وزارت امورخارجه بود، در عمل می‌باید «چشم‌غره‌ای» تلقی شود که جناح حامی احمدی‌نژاد در آمریکا به لندن و شاخة کلینتن‌ها در حزب‌دمکرات تحویل داد. جالب اینکه «چشم‌غرة» کذا در گام بعدی با سفر امیر قطر به تهران کامل شد! در این مقطع بدون وارد شدن به بحث تاریخچة حاکمیت در شبه‌جزیرة قطر می‌باید این مطلب را عنوان کنیم که سیاست حاکم بر قطر با حاکمیت «امارات» از زمین تا آسمان تفاوت دارد، و نمی‌باید این دو واحد «سیاسی ـ استراتژیک» را در کنار یکدیگر قرار داد. خلاصه بگوئیم، «دوحه»، پایتخت قطر به عنوان یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های «نظامی ـ اطلاعاتی» ایالات متحد در خلیج‌فارس آنقدرها که برخی تصور می‌کنند با انگلستان و سیاست‌های منطقه‌ای لندن ارتباط مستقیم ندارد. شبه‌جزیرة قطر اگر در گذشتة دور، همچون بحرین، قسمتی از خاک ایران بوده، امروز توسط ایالات متحد اداره می‌شود، و در پی سفر اخیر شیخ قطر به تهران رسانه‌ها از احتمال مانورهای مشترک حکومت اسلامی با قطر نیز سخن به میان می‌آورند؛ پخش این خبر در واقع «چشم‌غرة» دوم به لندن و جناح کلینتن است.

ولی نمی‌باید بحران شرق دور را، بحرانی که در مرزهای دو کشور کره، شمالی و جنوبی در حال شکل‌گیری است از منظر تأثیرات جهانی کم‌اهمیت به شمار آورد. نخست اینکه بحران کذا هنوز «حل» نشده، و آنچه امروز شاهد هستیم فقط «تبعات» گسترش این بحران است. در مرحلة دوم، نمی‌باید فراموش کرد که در منطقة آسیای دور چهار قدرت جهانی، روسیه، هند، چین و آمریکا عملاً در مورد بحران کره «چهره به چهره» در برابر یکدیگر قرار گرفته‌اند، اینهمه در شرایطی که کشورهای ثروتمند از قبیل ژاپن و آلمان و برخی قدرت‌های «هسته‌ای» در اروپای غربی نیز به دلیل مسائل مالی و اقتصادی مستقیماً در چند و چون این بحران «ذینفع» به شمار می‌روند.

به یاد داشته باشیم که اگر نقطة آغازین «جنگ سرد» را در تنش‌های عقیدتی‌ای که پس از پایان جنگ دوم در قلب اروپای شرقی بروز کرد بجوئیم، این «رابطة ویژه» در پدیده‌ای به نام جنگ کره به اوج رسید. طی جنگ کره است که جهان با ابعاد جدید پدیده‌ای ناشناخته به نام «جنگ‌سرد» رو در رو می‌شود. جنگی که در اوج همزیستی مسالمت‌آمیز میان قدرت‌های جهانی، ملت‌ها را در چارچوب منافع همین قدرت‌ها به کشتارگاه می‌فرستاد. جوانان امروز با فضای «جنگ‌سرد» بیگانه‌اند، چرا که این جنگ پس از فروپاشی اتحاد شوروی از میان رفت و جای خود را به ستیزه‌های نوینی سپرد. ستیزه‌هائی که امروز یکی از آنان را در مرزهای چین و روسیه در «شرق دور» مورد بحث قرار دادیم.

در «هنگامه‌ای» که در حال شکل‌گیری است مسلماً استفادة دوباره از عبارت «جنگ سرد» توجیه‌پذیر نخواهد بود، چرا که این عبارت به ساختارها و بنیادهائی ارجاع می‌دهد که فلسفة وجودی‌شان با فروپاشی استالینیسم از میان رفته. اما زمانیکه 4 قدرت جهانی، همچون روسیه، چین، ایالات متحد و هند دست در دست دیگر قدرت‌های بزرگ بر سر سرنوشت شبه‌جزیرة کره اینچنین در برابر یکدیگر جبهه گرفته‌اند، و در وضعیتی که هیچیک قادر نیست مستقیماً در این منطقه دست به عملیات نظامی بزند، اگر دوران «جنگ سرد» را دیگر نتوان از نو «تجدید» کرد، جای آن خواهد داشت که از «صلح سرد» سخن به میان آوریم.