۸/۱۵/۱۴۰۰

وین و جنگ سرد!

 

 

سرانجام قرار شد پیرامون آنچه «بحران هسته‌ای» لقب گرفته بین حکومت اسلامی و گروه 5+1 مذاکراتی در شهر وین آغاز شود.   مسلماً در شرایط فعلی پیرامون خروجی این مذاکرات فقط می‌توان دست به گمانه‌زنی زد.  ولی نفس وجود «مذاکره»،   خصوصاً در شرایط فعلی می‌باید «مثبت» تلقی شود.  تجربه نشان داده که بحران‌های کلانِ امنیتی و نظامی همیشه از فقدان ارتباطات ریشه گرفته.   و از آنجا که حکومت ملایان از آغاز برنامۀ تبلیغاتی‌اش را بر محور شعارهای عوام‌پسندانه‌ای از قبیل،  «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»،  و یا «احدی حق ندارد با آمریکا مذاکره کند»،   استوار کرده بود،  پای گذاردن‌اش در مذاکرات وین ـ   آمریکا در این مذاکرات حضور دارد ـ   نوعی عقب‌نشینی از مواضع اصلی‌ «انقلاب» به شمار می‌رود.     

 

ولی به استنباط ما،  جزئیات این ماجرا ـ  آغاز مذاکرات،  مسائل مورد مذاکره،  ‌ نازوکرشمۀ آمریکا و ملایان برای یکدیگر و ... و خصوصاً خروجی‌های احتمالی دور جدید مذاکرات ـ   می‌باید در مسیری سوای آنچه در نظام رسانه‌ای مطرح ‌شده تحلیل شود.   نخست بگوئیم،‌   رژیم ملائی در ایران،  همچون همزاد افغانستانی‌اش ـ  طالبان ـ  یک تشکیلات وابسته به غرب است؛   به طبع اُلی غرب در ارتباط با حکومت ملایان از اهرم‌هائی برخوردار است که هر گونه «مذاکره» به نفع واشنگتن شرطی خواهد شد.  از سوی دیگر،  دولت‌های آلمان،  فرانسه و انگلستان،  اگر نگوئیم دست‌نشاندگان که در عمل «متحدان» مطیع واشنگتن به شمار می‌روند؛   برخلاف نظرات آمریکا هیچ نخواهند گفت.   در نتیجه،  مذاکره به معنای واقعی کلمه،  یک نشست سه‌جانبه‌ است،   میان مسکو،  پکن و واشنگتن،  بقیه نقشی تزئینی دارند.

 

ولی همانطور که گفتیم،  حتی این نوع «مذاکره» نیز برای کشور ایران در مجموع «مثبت» تلقی می‌شود.  چرا که اگر مذاکره‌ای در میان نیاید،   و همزمان اصطکاک‌هائی بین دیپلماسی‌های منطقه‌ای روسیه و آمریکا در میان اوفتد،   ترکش‌های نظامی،  امنیتی و اقتصادی آن بیش از هر کشور دیگر نصیب ایران خواهد شد؛   سنگ همیشه به پای لنگ می‌خورد.    پس از آنچه در بالا آ‌مد،  می‌توان نتیجه گرفت که جهت بررسی خروجی‌های احتمالی این مذاکرات مسلماً نیازمند تحلیل شرایط آمریکا و روسیه در منطقه هستیم.  از اینرو نخست به بررسی مواضع آمریکا می‌پردازیم.     

 

از منظر تاریخی،  آمریکا در دوم خردادماه 1376،   با بیرون کشیدن محمد خاتمی از صندوق‌های رأی‌گیری و شعارهای مردم‌فریبانۀ «اصلاحات»،   تلاش کرد تا پس از 18 سال ترک‌تازی از قبل حکومت ملایان در منطقه،  برنامۀ جدیدی به مورد اجرا درآورد.   برنامه‌ای که در آن ملایان در مرزهای فدراسیون روسیه تبدیل به تهدید مداوم علیه مسکو شوند،  و حکومت اسلامی قم و کاشان به صورتی «رسانه‌ای» و نه واقعی،  همچون پاکستان به باشگاه نیروهای اتمی پای بگذارد.   پیامد این سیاست در صورت موفقیت روشن بود:   گسترش تهدیدات اتمی،  جهت کلاشی‌های بیشتر،   و جلوگیری از پیش‌روی مالی،  اقتصادی و نظامی روسیه به سوی خلیج‌فارس.   ولی این برنامه در بهمن‌ماه سال 1382 با «انفجار قطار نیشابور» ـ این انفجار صدها کشته و زخمی برجای گذاشت و چندین روستا را نابود کرد ـ  در عمل معلق ماند.  آمریکا عقب نشست،  و دقیقاً به دلیل همین شکست بود که برنامۀ جنگ در افغانستان در دستور کار جرج‌والکر بوش،  رئیس‌جمهور بعدی گنجانده شد.  در نتیجه،   از منظر تاریخی،  «بحران هسته‌ای» با ورود اصلاح‌طلبان به صحنۀ سیاست ایران همزمان شده، و  همانطور که می‌بینیم تا به امروز توسط واشنگتن گام به گام دنبال می‌‌شود. 

 

اگر آنچه در بالا آمد را ریشۀ این «بحران» بنامیم،  به صراحت باید گفت،   مذاکرات هسته‌ای،  میزگردی است که پیرامون تقسیم منافع منطقه‌ای میان آمریکا و روسیه برگزار می‌شود،  ارتباطی هم با دولت ملایان در ایران ندارد.   ولی گروهی در قفای چنین مذاکراتی برای ملت ایران به دنبال «نان و آب» هستند؛   اظهارنظرهای فنی و نظامی می‌کنند؛  سخن از ژئوپولیتیک منطقه‌ای و نقش «امپراتوری» ایران به میان می‌آورند؛  و ... و خلاصه بگوئیم بر آش کشکی روغن می‌ریزند که دیگران می‌پزند.   این افراد یا بی‌اطلاع‌‌اند،  و یا خودشان را به نفهمی زده‌اند.   چرا که،  چشم‌انداز روابط منطقه‌ای کاملاً روشن است.  آمریکا تلاش دارد از طریق حفظ سلطۀ خود بر کشورهای منطقه،  راه ورود مالی و اقتصادی روسیه را سد کند،   و روسیه نیز به نوبۀ خود مترصد است تا به طرق مختلف مسیرهای نوینی جهت ورود به منطقه برای خود بگشاید.  البته فراموش نکنیم که،   این جنگ «اقتصادی ـ مالی» به راحتی می‌تواند چشم‌اندازهائی نظامی به دنبال بیاورد،  و به همین دلیل است که از منظر ما نفس «مذاکرات» می‌باید مثبت تلقی ‌شود.    

 

در این مقطع نیم‌نگاهی به آرایش سیاست‌های آمریکا در منطقه بیاندازیم.  سیاست کلی واشنگتن،  در گام نخست تحکیم سلطه بر کشورهای عرب،  از طریق گسترش تبلیغات «اسلامی» بود.  این برنامه در مورد کشورهای فوق در دورۀ دوم ریاست جمهوری باراک اوباما،   تحت عنوان «بهار عرب» آغاز ‌شد،   ولی واشنگتن به دلائلی که خارج از بحث امروز قرار می‌گیرد در برقراری دینامیسم مورد نظرش ناکام ماند.  اسلامگرایان مصر ساقط شدند؛   لیبی در بحرانی فرو رفته که هنوز خروج از آن روشن نیست؛  سوریه شکستی نظامی و تاریخی به پروندۀ اسلامگرائی واشنگتن اضافه کرد؛  و در تونس اسلامگرایانی که با هیاهو و تهنیات غرب و «جهان اسلام» به قدرت رسیده بودند،  دکان‌شان را یک‌به‌یک جمع کرده متواری و منزوی می‌شوند.   

 

ولی همزمان،   غرب جهت تحکیم سلطۀ خود بر ایران از الگوی دیگری پیروی ‌کرد.   چرا که به دلیل فرسودگی حکومت دینی،   باد انداختن در بادبان ملایان آنقدرها برای واشنگتن منفعت به همراه نمی‌آورد.   در نتیجه،  پروسۀ بزک حکومت اسلامی و به قدرت رساندن باندهائی در دستور کار قرار گرفت که ظاهراً «غیراسلامی‌» بودند.   خوشبختانه،  «جنبش سبز» که در دورۀ باراک اوباما به راه اوفتاده بود،  شکست خورد.  و برنامۀ جانشین اوباما که دست اندرکار به ارزش گذاردن «بازگشت به بهشت پهلوی» شده بود نیز به  نتیجه نرسید.  

 

از سوی دیگر،  شکست پروژه‌های اسلامگرایانۀ آمریکا در کشورهای عرب‌زبان منطقه،   نتیجۀ عکس داد؛  اسلام به زیر ضربۀ نقد سیاسی و اجتماعی کشیده شد،  و حکومت‌های عرب یک به یک از اسلامگرایان فاصله گرفتند.   در ایران نیز شکست طرح آمریکا طرفداران پهلوی‌ها را به حاشیه راند،   و حکومت ملایان که تمامی تلاش خود را جهت بازگشت به «بهشت پهلوی» به کار می‌بست،  بالاجبار در «قدرت» باقی ماند!

 

در چنین چشم‌اندازی پرواضح است که تحلیل‌گران نزدیک به واشنگتن،  مسکو را در ایران حامی حکومت اسلامی قلمداد کنند.   البته اینان نخواهند گفت به چه دلیل در دیگر کشورهای منطقه که با روسیه ارتباط نزدیک دارند،  حکومت‌های دینی اینچنین تحت فشار قرار گرفته‌اند.   اینان چنین القاء می‌کنند که پیروی تام‌وتمام از سیاست‌های واشنگتن به معنای بازگرداندن اقتصاد شکوفا،  ایجاد جامعۀ دمکراتیک،  تأمین آزادی زنان و ... در ایران است!   در واقع این افراد «حافظۀ تاریخی» را نادیده گرفته،  به فراموشکاری عمومی دامن می‌زنند.   اینان واقعیات را پنهان می‌کنند،   نمی‌گویند که استقرار حکومت ملایان در ایران پیامد منطقی اطاعت تام‌وتمام پهلوی‌ها از سیاست‌های واشنگتن بوده.   به ویژه نمی‌گویند،   طی دو دهۀ اخیر آنچه سیاست‌های واشنگتن را در منطقه،  خصوصاً در ایران ابتر کرده،  نتیجۀ چه پدیده‌ای است.   

 

این سئوال به درستی مطرح می‌شود که به چه دلیل تمامی تلاش‌ها و سیاست‌گزاری‌های واشنگتن در منطقۀ‌ خاورمیانه با چنین شکست‌های مفتضحانه‌ای روبرو شده؟  پاسخ به این پرسش روشن است؛   سیاست‌های مسکو!   بالاتر گفتیم،  زمانیکه واشنگتن نظام‌های اسلامی را جهت بهینه کردن منافع‌اش علم می‌کند،  مسکو کارت دولت‌های غیردینی بیرون ‌کشیده از محافل وابسته به اینان حمایت می‌کند،   و آنجا که همچون ایران،   واشنگتن در ظاهر از غیراسلامی‌ها حمایت به عمل می‌آورد،   مسکو از فروپاشاندن پیشگیری می‌کند. 

 

بدیهی است که این بازی «موش و گربه» که توسط غرب و مسکو طی دو دهۀ گذشته در منطقه دنبال شده نتیجه‌ای جز بحران فزاینده برای ملت‌ها به ارمغان نیاورده و نخواهد آورد.   از یک سو،  واشنگتن خاورمیانه را ارث پدری‌اش می‌انگارد،  و حاضر نیست کوچک‌ترین امکانی جهت رشد سیاست‌های روسیه را در این منطقه تحمل کند.   روسیه نیز به صراحت می‌داند که فروپاشاندن رژیم‌ها در خاورمیانه فقط انزوای بیشتری برای‌اش به ارمغان می‌آورد.  از اینرو در برابر این تحولات به هر صورت ممکن مقاومت می‌کند.   شکست کودتای ترکیه،  ناکامی پروژۀ بهار عرب،  شکست جنبش‌سبز و اصلاح‌طلبان،  و ... و اخیراً فروپاشیدن حاکمیت طالبان «فکل‌کراواتی» در افغانستان،   همه و همه نشان از این تقابل سیستماتیک دارد.   تجربه نشان داده که آمریکائی‌ها جهت بهینه کردن منافع‌شان در جهان،  حتی از دامن زدن به شورش‌های عمومی از طریق ایجاد قحطی مواد غذائی نیز ابائی ندارند؛   تورم کمرشکن در ایران،  فروریختن ارزش لیر ترکیه؛   و ...  و اخیراً تبلیغات گستردۀ رادیو و تلویزیونی پیرامون قحطی آینده در افغانستان فقط قسمت نمایان کوه‌یخ سیاست آمریکاست.  مسلماً طرح‌های «متمدنانه‌تر» دیگری هم در دستور کار هست. 

 

نتیجتاً با در نظر گرفتن آنچه بالاتر عنوان کردیم،   این پرسش مطرح می‌شود که در نشست آیندۀ وین مسائل منطقه و خصوصاً ایران چگونه مطرح خواهد شد؟  می‌دانیم که روسیه جهت حفظ موجودیت‌اش به تحکیم نفوذ خود بر شاهرگ‌‌های تجاری خلیج‌فارس،  دریای عمان،   تنگۀ داردانل و شاخ‌آفریقا نیازمند است؛   در این موارد ظاهراً حاضر به هیچگونه عقب‌نشینی در برابر تمامیت‌خواهی‌های آمریکا نیست.   اگر آمریکا حاضر باشد در برخی مقاطع در برابر منافع مسکو عقب بنشیند،  شاید که منطقه پای در آرامشی نسبی بگذارد.  در غیر اینصورت آمریکائی‌ها به صور مختلف زمینه‌ساز بحران‌های ژئوپولیتیک جدید خواهند شد.  بحران‌هائی که پاسخ‌های «مناسب» نیز از سوی مسکو دریافت می‌کند.  در چنین حالتی بحران‌های دوران جرج‌والکر بوش و اوباما از نو شکل خواهد گرفت.  به هر تقدیر،  با توجه به ساختار دست‌نشاندۀ حکومت ملایان،   در حاشیۀ این «مذاکرات»،  مشکل بتوان راه خروجی برای ایرانیان از بحران‌های فزایندۀ مالی،  اقتصادی و سیاسی متصور شد.  

 

 

 

 

 

 

      

 

 

 


۶/۱۵/۱۴۰۰

روضه‌های لیتل جو!

 

 

نهایت امر جو بایدن،  رئیس‌جمهور ایالات‌متحد،  در سخنرانی روز 31 اوت 2021،  تلاش خود را به خرج داد تا افتضاحی که ارتش آمریکا طی بیست‌سال در افغانستان به بار آورده،   در مقام یک پیروزی بزرگ «تزهیب» کرده،   نتایج «گهربار» آن را در برابر خبرنگارانی توجیه نماید که حق پرس‌وجو و سئوال هم نداشتند!   این سخنرانی «کودکستانی» مجموعه‌ای بود از دروغ‌پردازی،  وقاحت،  پشت‌هم‌اندازی و از همه مهم‌تر بی‌مسئولیتی.  جای تأسف است،  ولی سیاست‌مداری در آغازین دهه‌های هزارۀ سوم میلادی،  نه فقط معدود خصلت‌های انسانی و تشکیلاتی‌ای که پیشتر مورد احترام جامعه بوده بکلی از دست داده،   که تبدیل شده به اهانت به شعور اجتماعی،  حافظۀ تاریخی و شناخت علمی انسان‌ها.

 

از بی‌مسئولیتی «جو کوچولو» آغاز کنیم که بالاترین «فضیلت‌» اوست.   بایدن در این سخنرانی، هنوز سلام‌وعلیک نکرده بود که رسماً اعلام داشت،  خروج از افغانستان نتیجۀ مذاکرات و توافق‌‌ رئیس‌جمهور پیشین ایالات‌متحد با طالبان است.   به عبارت ساده‌تر،  به زبان بی‌زبانی،   نه یک‌بار که چندین بار تکرار کرد،   «کار،  کار دونالد ترامپ بوده،  یقۀ مرا نگیرید،  من مسئول نیستم!»  بعد هم بساط ارعاب عوام‌الناس پهن کرده و فرمود،   اگر پس از امضاء این توافق‌نامه در افغانستان می‌ماندیم می‌بایست صدها هزار سرباز آمریکائی را برای جنگ با طالبان به اینکشور اعزام می‌کردیم!   حضرت پرزیدنت آخر کار یک روضۀ امام حسین برای سربازان و خانواده‌های داغدار خواند که الحق از نظر ذکر مصیبت دست هر چه آخوند پدرسوخته و زوزه‌کش شیعۀ اثنی عشری بود از پشت ‌بست.  «لیتل جو» حتی مرگ پسرش از بیماری سرطان را نیز تلویحاً به جنگ عراق وصله کرده،  اشک تمساحی هم برای «آقاپسر» ریخت!   خلاصه معلوم نیست اینهمه «مسئولیت» در قبال جان انسان‌ها،  سربازان و شهروندان آمریکائی،   زمانیکه ایشان به مدت هشت‌سال معاون باراک اوباما،  خونریزترین و وحشی‌ترین رئیس‌جمهور تاریخ آمریکا بودند،‌ کجا بود که احدی آن را نمی‌دید؟   این جو بایدن صلح‌دوست،   آن جو بایدن سلحشور نبود که بر طرح حملۀ وحشیانه جرج بوش به ملت عراق‌ در سنای آمریکا مهر تأئید زد!   اگر هم خودش بود،  اینبار سخنرانی‌اش را فرد دیگری نوشته بود.   طی این سخنرانی «امام‌گونه» که فقط چند لات کم داشت تا هر از گاه «الله‌اکبری» هم نثار رهبر مستضعفین جهان کنند،  «لیتل جو» حاضران را در سیلاب بی‌مسئولیتی مغروق نمود.  وی حتی اشاره‌ای‌ داشت بر اینکه ما دو اشتباه بزرگ مرتکب شده‌ایم؛   ولی نگفت اگر افغانستان اولی بود،  دومین اشتباه کدام است!   

 

حال بپردازیم به بخش دروغ‌پردازی سخنرانی «لیتل جو!»   وی رسماً اعلام کرد که اگر به افغانستان حمله کردیم برای مبارزه با القاعده بوده؛  کار دیگری آنجا نداشتیم.   ولی در اینکه چگونه القاعده که در کوه‌وکمر می‌چرخید و شیربز و پشکل فطیر سق می‌زد توانسته از پایگاه‌اش در افغانستان مرکز نیویورک را به آتش بکشد،  هیچ توضیحی نداد!   ایشان به بازنشخوار هیاهوئی اکتفا کرد که پیشتر روزنامه‌ها با آن عوام‌الناس را بمبارا ن کرده بودند.  خلاصه،  «لیتل جو» یک‌بار دیگر ثابت کرد که،  دروغ کارساز را با راست مسئله‌ساز جایگزین نمی‌کنند!‌  جوزف بایدن درست عین جرج‌والکر بوش طوطی‌وار تکرار می‌کرد،   «مبارزه با تروریسم!  مبارزه با ترویسم!  مبارزه ...»  ولی با شعار واقعیت را نمی‌توان پنهان داشت؛  گزارشات روشن است.  اسامه بن‌لادن پیش از عملیات 11 سپتامبر در امارات متحدۀ عربی از بیماری کلیوی مرده بود.   هر چند «لیتل‌ جوی» دروغگو،  سال‌ها بعد ادعا کرد که با باراک اوباما فیلم حمله به خانۀ‌ بن‌لادن و قتل او در پاکستان را تماشا کرده.   بعد هم در روزنامه‌ها نوشتند،   برای احترام به دین اسلام جسد بن‌لادن را به دریا انداختند!  مگر بن‌لادن افسر نیروی دریائی آمریکا بود،  که جسدش را به دریا انداختید؟  ثانیاً در کجای دین اسلام گفته‌اند جسد مرده را باید به دریا انداخت؟!  ولی پزشکان قانونی می‌دانند،  جسدی که در دریا اوفتاد دیگر قابل شناسائی نخواهد بود.   بله،  غول پوشالی‌ای که آمریکا ساخت،  در پوشال پروپاگاند هم غرق شد.        

          

حال می‌رسیم به وقاحت پرزیدنت آمریکا!   البته دریدگی یکی از ویژگی‌های سیاست‌بازان است،  ولی به قولی «در دیگ اگر باز است،  حیای گربه کجا رفته؟!»  در این سخنرانی که به افغانستان مربوط می‌شد،‌  هیچ اشاره‌ای به بحران مالی آمریکا که پیش از حملۀ «قهرمانانۀ» ارتش به افغانستان و عراق در جریان اوفتاده بود نشد.   مسائلی از قبیل بحران نقدینگی،   ساب‌پرایم،  ورشکستگی گستردۀ نظام بانکی غرب،   محکومیت‌های چند صد میلیاردی سردسته‌های محافل به دلیل تقلب در بورس‌ نیویورک،  و ... و خصوصاً سایۀ بیکاری گسترده‌ای که نظام سیاسی و اقتصادی کشور را تهدید می‌کرد،  گویا ارزش مطرح شدن نداشت.  ایشان فقط تلویحاً ‌فرمودند که چند تا بیابانگرد و غارنشین با عمامه و چماقی جادوئی آمدند و برج‌های دوقلو را نابود کردند؛  آنهم تا چندین طبقه زیر زمین!   

 

البته «لیتل‌جو» از هزینۀ این جنگ نیز خیلی گفت،   ولی از آنجا که وقاحت را خورده بود و قورت داده بود،  ‌ نگفت این هزینۀ هنگفت که از بودجۀ ملت آمریکا تأمین ‌شده،‌  در حال حاضر در صندوق شرکت‌های اسلحه‌سازی،  و دیگر کنترات‌چی‌های ارتش،  سازمان سیا،  اف.بی‌.آی،  بلاک‌واتر و ... انبار شده؛   حقوق‌های نجومی و حق‌ و حساب‌های میلیاردی از ما بهتران را تأمین ‌کرده؛   و ...  و خلاصه باز هم نگفت که،  از صدقۀ سر همین «جنگ لعنتی» بود که ارزش سهام شرکت‌های نیمه‌ورشکسته در نیویورک و شیکاگو شش برابر شده.  باز هم نگفت که،   به قیمت ریختن خون میلیون‌ها انسان و آوارگی ساکنان عراق و افغانستان،  بحران اقتصادی از سر ملت «الکی‌خوش» آمریکا گذشته!   به قول جورج اورل،  «این چیزها را که نمی‌توان گفت!»

 

همچنین نمی‌توان گفت،   این‌هائی که چند سال پیش از ناکجاآباد ظهور کردند و حالا خودشان «سفینه» می‌سازند و با آن به آسمان می‌روند،  یا آن یکی که با یک سایت «زپرتی» یک‌شبه صدها میلیارد دلار کاسبی کرده،   نان همین «جنگ‌ لعنتی» را می‌خورند.   اینجاست که باید نتیجه گرفت،   جنگ چندان هم بد نیست!   و برخلاف آنچه «لیتل بایدن» می‌گوید،  گاهگاهی باید جوانان را به جنگ ‌فرستاد!  جنگ حتی «مقدس» هم می‌شود،  خصوصاً زمانی که می‌توانیم به بهانۀ مبارزه با تروریسمی که خودمان در سطح جهان به راه انداخته‌ایم،‌  جنگ به راه بیاندازیم و جیب ابواب‌جمعی را در لندن و نیویورک و واشنگتن از دلارهای پشت‌سبز لبریز کنیم.  فقط جای لات‌ها خالی بود که عربده بکشند:   «الله‌اکبر!»

 

باری،  در این سخنرانی امام‌گونه «لیتل جو» از آیندۀ افغانستان هیچ نگفت!   پس باید نتیجه گرفت که،   واشنگتن بیست سال برای این «جنگ لعنتی» سرمایه‌گزاری کرده تا برسد به اینکه،  «اصلاً این موضوع به آمریکا چه مربوط است؟!»  ولی  اگر ایشان نگفتند،   ما می‌دانیم که آیندۀ افغانستان نه فقط به آمریکا که به منافع حیاتی متحدین‌اش در اروپا و نوکران‌اش در جهان اسلام مربوط می‌شود؛   اینرا «لیتل جو» خیلی خوب می‌داند.   اگر تعمداً در برابر دوربین‌ها خود را به بی‌اطلاعی زده مسلماً دلائلی دارد.   

 

امروز افغانستان بر نقشۀ ژئواستراتژی‌های جهان تنها دروازۀ آسیای مرکزی است که هنوز به روی غرب باز مانده.  به صراحت بگوئیم تنها دروازه‌ای است که هنوز توسط یک قدرت جهانی ورود غرب به آن «شرطی» نشده.   در نتیجه،   در شرایطی که وزنۀ تجارت،  صناعت و حتی فرهنگ دیجیتال به تدریج بر محور آسیای مرکزی متمرکز می‌شود،  و واشنگتن بارها نگرانی‌اش را در مورد گسترش نفوذ روسیه،   چین و هند در این منطقه رسماً و از طریق بلندگوهای کاخ‌سفید اعلام کرده،  آیندۀ افغانستان به ایالات‌متحد بسیار هم مربوط خواهد شد.

 

همانطور که در مطالب پیشین نیز گفته‌ایم،  خروج ارتش آمریکا از افغانستان،   هم در ارتباط با سیاست روسیه اتخاذ شده،   و هم به هیچ عنوان به معنای ترک اینکشور توسط آمریکا و عوامل‌اش نیست.  و شاید مشکل اساسی در تحلیل و بررسی «آیندۀ» افغانستان به این دلیل پیش می‌آید که مواضع روسیه در مورد طالبان و کشور افغانستان با اهداف سنتی آمریکا در اینکشور هم‌خوانی نشان نمی‌دهد.  آمریکا خواهان جنگ داخلی و تجزیۀ افغانستان و تقویت «اسلام سیاسی» است،   حال آنکه خواست روسیه حفظ یکپارچگی افغانستان،  و به قدرت رساندن یک ساختار کمابیش ‌متمدن است.   مواضعی که رسماً‌ نیز اعلام شده:

 

«[...] ولادیمیر پوتین [...] در نشست مجمع اقتصادی شرق در ولادی‌وستوک [...] با اشاره به وضعیت کنونی افغانستان و ضرورت داشتن «روابط متمدن» و «احترام به قوانین متمدن» برای اداره کشور، گفت: "هرچه طالبان زودتر وارد خانواده افراد متمدن شوند،  برقراری ارتباط با آن‌ها آسان‌تر خواهد شد." [وی] تاکید کرد "روسیه هیچ علاقه‌ای به تجزیه افغانستان ندارد و اگر چنین اتفاقی بیفتد، دیگر کسی باقی نمی‌ماند که بشود با او صحبت کرد[...]  او در این سخنرانی، ایالات متحده را مسئول «فاجعه‌ای» دانست که در افغانستان روی داده [...]»

منبع:  یورونیوز،  مورخ 3 سپتامبر 2021

 

اظهارات ولادیمیر پوتین به صراحت نشان می‌دهد که همزیستی مسالمت‌آمیز کرملین با «اسلام سیاسی» امکانپذیر نیست.  چرا که از منظر روسیه این مطلب روشن است که  «اسلام سیاسی» در مقام اسب‌شاهوار سیاست غرب هرگز به مسکو سواری نخواهد داد.   کافی است به نمونۀ حکومت اسلامی در ایران نیم‌نگاهی بیاندازیم.   

 

از بررسی اظهارنظرهای پراکندۀ قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای ـ  روسیه، چین و هند ـ  پیرامون افغانستان چنین استنباط می‌شود که آیندۀ اینکشور بر محور دو گزینۀ مشخص متحول خواهد شد،  که مسلماً برآیندی است مستقیم از سیاست‌های روسیه و آمریکا.  یا آمریکا دست‌بالا را دارد و افغانستان را به دوران بیل کلینتن و طالبان‌پروری باز می‌گرداند.  در اینصورت افغانستان  بار دیگر به مرکز تعلیم تروریست و صادرات مواد مخدر تبدیل می‌شود.  یا روسیه برای متوقف کردن این روند بالاجبار پای به دخالت مستقیم در اینکشور می‌گذارد،  و افغانستان را برای غرب به سوریه دوم تبدیل می‌کند.   روند رشد مسائل طی ماه‌های آینده نشان خواهد داد که کدامین گزینه دست‌بالا را دارد.  

 

در اینجا بد نیست در سایۀ تحولات افغانستان نیم‌نگاهی نیز به پیامدهای آن در ایران داشته باشیم.   همانطور که می‌دانیم حکومت ملایان تهران از آنچه شبکۀ تبلیغاتی‌اش «همسایگی با ارتش آمریکا» می‌خواند به هیچ عنوان رویگردان نیست؛  به صراحت بگوئیم سیاست‌های زیرمیزی ملایان در قبال آمریکا زمینه‌ای ایجاد کرده که از این همسایگی استقبال نیز می‌کنند.   چرا که،  در سایۀ این «همسایگی»،   بسیاری از بده‌بستان‌های زیرجلکی،  خریدوفروش‌ها و دادوستد‌های زیرمیزی،  ارتباطات ارزی و ... به صورت بهینه،   و بدون نیاز به پیش انداختن دیپلماسی جمکرانی‌ها در پایتخت‌های غربی صورت می‌گیرد.  کافی است به آمار صادرات و واردات امارات و ترکیه و عراق و افغانستان با ایران نیم نگاهی بیاندازیم:

 

«[...] در پنج ماه نخست سال جاری حدود نه و نیم میلیون تن کالا به ارزش هفت میلیارد و 303 میلیون دلار بین ایران و امارات [رد و بدل] شد که نسبت به مدت مشابه [...] از لحاظ ارزش 54 درصد رشد داشته [...] چهار کشور عراق،  امارات،  ترکیه و افغانستان همواره جزو پنج کشور مقاصد صادراتی کشورمان در سال های اخیر بودند و در رویه واردات نیز امارات و ترکیه در این جایگاه قرار دارند.»

منبع:  فارس نیوز،‌  مورخ 5 سپتامبر 2021

 

همان طور که می‌بینیم در این راستا،  اگر پاکستان صرفاً نقشی ظاهراً نامحسوس در سرنوشت اسلام سیاسی ایفا می‌کند،‌  امارات متحدۀ عربی،  عراق،  ترکیه و افغانستان ماشین چک‌پات‌  ملایان‌اند.  خصوصاً که پس از حملۀ یانکی‌ها به افغانستان اینکشور در عمل تبدیل به مرکز دادوستد ارزی جمکران با واشنگتن شده بود.   

 

در نتیجه،  سیاست نوین واشنگتن در کابل که شبکۀ رسانه‌ای علاقمند است از آن به عنوان «خروج ارتش آمریکا» یاد کند،  در تهران دامنۀ سرکوب اقتصادی،  سیاسی و اجتماعی را گسترش خواهد داد.   تجربه نشان داده،  هر تغییری در سیاست آمریکا در این ماشین‌های جک‌پات،  چوبی است لای چرخ جمکرانی‌ها.   در این راستا افزایش بهای دلار و بهای کالاهای اساسی به کنار،   اگر هنوز عکس‌العمل تندی در تهران نمی‌بینیم مسلماً‌ دلائلی دارد. و از آنجمله است،   ابهام فعلی در مورد آیندۀ افغانستان،   بساط بیماری کووید19،   و خصوصاً محدودیت آلترناتیوهائی که حکومت ملایان در داخل مرزها به آن گرفتار شده.   

 

 

 

 


۵/۲۴/۱۴۰۰

طاعون توحیدی!

 


 

در تاریخ 15 اوت 2021،  با فرار «شجاعانۀ» اشرف غنی،  رئیس «جمهوری اسلامی» افغانستان و صورتک اطوکشیدۀ طالبان از برابر اوباش اسلامگرا،  ماجرای حکومت «11 سپتامبری» در اینکشور در عمل به پایان رسید.  آندسته از مقامات دولتی که هنوز ظاهراً در کابل مانده‌اند ـ  وزیر کشور و عبدالله عبدالله و... ـ  از «ترانزیسیون» آرام و پایه‌ریزی دولت انتقالی سخن به میان می‌آورند.  ولی طالبان که حداقل در تبلیغات رسانه‌ای توانسته در عرض چند روز تمامی افغانستان را تحت اشغال نیروهای وفادار خود در آورد،  هیچ دلیل ندارد که نظر لطفی به اینگونه ترانزیسیون‌ها و انتقال‌ها داشته باشد!  به استنباط ما شعار «ترانزیسیون آرام» پس از استعفای غنی،  بر زبان آن‌هائی جاری می‌شودکه به صراحت می‌دانند چنین انتقالی در میان نخواهد بود!  جالب اینکه،  این شعار که هفته‌ها پیش توسط لندن و واشنگتن تنظیم شده بود،  بلافاصله مورد تأئید طالبان هم قرار گرفت.  هر چند وزارت امورخارجۀ‌ آمریکا ادعا کرد که از اشرف غنی درخواست استعفا نکرده:‌

 

«آمریکا خواستار استعفای رئیس جمهوری افغانستان نشده [...] یک سخنگوی وزارت خارجه آمریکا به صدای آمریکا گفت که ایالات متحده از اشرف غنی [...] تقاضای استعفا نکرده است و شایعاتی که منتشر شده است، کاملاً نادرست است [...] تصمیم در مورد اینکه چه کسی آن کشور [افغانستان] را رهبری کند،  مربوط به افغان‌ها است.»

منبع:  صدای آمریکا،   ‌مورخ 22 مردادماه سالجاری 

 

بر مبنای این بیانات «آتشین» جهانیان باید بدانند که وزارت امور خارجه آمریکا،  اشرف غنی را تحت فشار نگذاشته تا استعفا دهد!  این همان آمریکا نیست که تا چند ماه پیش ادعا داشت لشکری متشکل از 350 هزار سرباز تعلیم دیده در افغانستان به زیر پرچم دولت قانونی دارد؟  چه شد که این لشکر عدیده در برابر مشتی کوه‌نشین و حاشیه‌نشین مسلح خلع سلاح شده‌؟  ولی واقعیت جز این است؛   ‌این حضرات با همان ارتش کذا کودتا کردند،‌  تا طالبان به قدرت برسد،  بعد هم با این حرف‌ها قصد دارند حساب‌شان را از اوباش دست‌پروردۀ خود جدا کرده،  از این جنایت علیه بشریت تبری جویند.  ولی ماجرا به این مختصر محدود نمانده!   شاخه دوم این سیاست ـ  ایجاد جنگ داخلی به بهانۀ‌ مبارزه با طالبان ـ  روی میز طراحی اوفتاده و اجرای آن بر عهدۀ محافل اسلام‌نواز فرانسه است!   بی‌جهت نیست که فرزند احمدشاه مسعود،   برای ادامۀ «راه پرافتخار پدر» اعلام آمادگی کرده.  و یک‌بار دیگر ثابت نموده که مزدوری استعمار پیشه‌ای است موروثی؛  پسر احمدشاه مسعود هم از این اصل کلی مثتثنی نخواهد بود!   ایشان با ارسال یک نامۀ فدایت شوم برای برنار هانری لوی ـ  عضو محفل پدوفیلی و جهاد ـ  از فرانسه تقاضای اسلحه و مهمات و آذوقه کرده تا برای «سومین بار» طی 40 سال اخیر با طالبان بجنگد:

 

«[...] پنجشیر برای سومین بار در چهل سال اخیر خود را برای جنگ با طالبان [...] آماده می‌کند [...] او می‌نویسد روحیۀ ما استوار است [...] در زمینۀ مردان مبارز و ارادۀ دلیر کمبودی نداریم و مصمم به نبرد تا آخرین نفس هستیم.  اما نمی‌توانیم این نبرد را به تنهائی به انجام برسانیم و شدیداً به سلاح،   مهمات و آذوقه نیاز داریم.»

منبع: ‌رادیو فرانس انترناسیونال،  ‌مورخ 15 اوت 2021 

 

چشم‌انداز روشن است.  ایالات‌متحد به بهانۀ‌ مبارزه با تروریسم به افغانستان لشکرکشی می‌کند،  و پس از 20 سال «تلاش شبانه‌روزی» شاهدیم که با موفقیت تمام افغانستان را به تروریست‌ها واگزار کرده؛  جامه‌دان بسته و می‌رود!   در گام بعد نوبت به فرانسه می‌رسد،  تا با ارسال اسلحه و مهمات به گروهی دیگر از همین تروریست‌ها،   جنگ «طاعون با جذام» به راه اندازد!  تفنگ‌فروش‌های غرب از این صورتبندی بسیار خرسند خواهند شد،  خصوصاً که حق‌الزحمه را نیز به تریاک و هروئین ناب دریافت می‌دارند.  این است برنامۀ سرشار از نبوغ دستگاه پرزیدنت بایدن در افغانستان،  که در صورت موفقیت مسلماً همچون حکومت ملایان در تهران،  نسخه‌ای خواهد شد قابل اجراء در تمامی کشورهای مسلمان‌نشین منطقه!

 

روزی که محمدرضا پهلوی،  عملاً در شرایطی نه چندان متفاوت با افغانستان امروز،  به دلیل فشار دیپلماتیک آ‌مریکا و خیانت فرماندهان ارتش شاهنشاهی سوار بر هواپیما شد و کشور را به اسلامگرایان تحویل داد،  همین شیپورهای غرب از «مردم،  خواست ملت،  حقانیت انقلاب» حکایات شیرین برای عوام می‌گفتند.   همگی بر این پوچ‌گوئی و چرندبافی تکیه داشتند که گویا روح‌الله خمینی،  ملائی که قادر به تکلم سلیس به زبان فارسی هم نبود،  قرار است با کتاب‌دعا و روضه‌خوانی و سینه‌زنی‌های‌اش از ایران یک‌شبه کشوری قدرتمند و دمکراتیک تحویل جهانیان بدهد.  دیدیم که چگونه هوچیان و لات‌های وابسته به لندن و واشنگتن از مشتی اوباش وراج و بی‌برنامه و خودفروخته از قماش یزدی و قطب‌زاده و...،‌  لنین و مائوتسه‌تونگ‌ و برتراند راسل‌ و جرج واشنگتن ساخته بودند.  طی مصاحبه‌های «رنگارنگ» فضیلت‌های «نیست‌درجهان» اینان را در بوق و کرنا می‌انداختند،   و اینهمه نبود جز ابزاری جهت توجیه سیاست ضدانسانی محافل غرب در ایران.   سیاستی که می‌بایست ثروت‌های ملت ایران را حتی بیش از گذشته و با سرعت بیشتری به جیب بانکداران ‌غرب سرازیر کند.    

 

ولی شرایط برای اسلامگرائی اینک تغییرات فراوان یافته.  جهانیان،  حتی همان غربی‌هائی که خیلی دوست دارند در راه انساندوستی‌‌های نمایشی‌شان،  ملت‌های مسلمان را در قفس‌ باغ‌وحش‌های «توحیدی» از دور تماشا کرده،  «تفریح» کنند و تفاوت‌های‌شان را «مطالعه» و ستایش بفرمایند،   به صراحت دریافته‌اند که اسلام سیاسی نه فقط راه‌حل نیست که نهایت امر مشکل اصلی و راه‌بند عمده در مسیر حفظ انسانیت و گسترش حقوق بشر در جهان به شمار می‌رود.    در نتیجه،  امروز دولت‌های بانی و مشوق این نوع توطئه‌ها،  جهت توجیه سیاست اسلامگرائی‌شان در کشورهای مسلمان‌نشین با مشکلات داخلی نیز دست‌ به گریبان خواهند شد.  اینان دیگر حتی در داخل مرزهای‌‌‌شان نیز نمی‌توانند با عربده‌کشی برای آنچه «ترانزیسیون آرام» می‌خوانند،  این جنایات را توجیه کرده، آبروی نداشتۀ واشنگتن و لندن را حفظ کنند.   

 

اگر از نمونه‌های هولناک و ضدانسانی اسلامگرائی در ایران،  عراق،  ترکیه،  سوریه،  پاکستان و ... سخن به میان نیاوریم،  حداقل نتیجۀ نزدیک به نیم‌قرن اسلامگرائی آمریکائیان در افغانستان امروز در برابر چشم ملت‌هاست.  نمی‌توان نقش تعیین‌کنندۀ‌ ارتش آمریکا را،  خصوصاً پس از ماجرای11 سپتامبر در راه حفظ سیطرۀ گروه‌های اسلامگرا در افغانستان از نظر دور داشت.  20 سال پس از 11 سپتامبر،  ایالات‌متحد ادعا دارد که میلیاردها دلار در راه دمکراسی در افغانستان سرمایه گزاری نموده.   ولی فعالیت‌های واشنگتن در زمینه‌های امنیتی،  نظامی،  لوژیستیک،  دیپلماتیک و ... کار را بجائی ‌رسانده که در عرض چند روز،  دولتی که واشنگتن آن را «منتخب» ملت معرفی می‌کرد و برای‌اش اینجا و آنجا سفرۀ فدایت‌شوم پهن می‌نمود،  همچون کاخی از پوشال در برابر گروهی ماجراجو بر سر ملت افغانستان فرو ‌ریخته.   افراد و گروه‌هائی قرار است قدرت را در کابل به دست گیرند که فاقد مشروعیت دمکراتیک،  انتخابی،  پارلمانی و ... بوده،  و اصولاً برنامه‌ای نیز جهت ادارۀ کشور ندارند.   دقیقاً حکایت روح‌الله خمینی شده.  قرار است بر اساس شرع و فقه و سنت و حدیث مسلم و خلاصه «کشک و پشم» مشتی بی‌سروپا کشور را تحویل گرفته،  در تبلیغات‌شان همه جا را آباد کنند.

 

این یک واقعیت است که جوزف بایدن،  رئیس‌جمهور فعلی آمریکا از آغاز دوران حکومت‌اش تعهداتی اسلامگرایانه،  اینجا و آنجا علم کرده بود.  ولی آنچه امروز در افغانستان می‌گذرد به صراحت نشان ‌می‌دهد که تضادهای اعلام شده از جانب کاخ سفید،‌  چه با حکومت ملایان در تهران پیرامون برجام و تحریم‌ها،   و چه با طالبان در افغانستان،  چیزی نیست جز صحنه‌آرائی،  مردمفریبی و عوام‌گرائی!   بایدن،  سیاست‌پیشۀ کهنه‌کار آمریکائی که از طرفداران تجاوز نظامی به عراق هم بود،   با غائله‌ای که اینک در افغانستان به راه انداخته تا چند صباح دیگر می‌باید «جنایت علیه بشریت» در اینکشور را نیز زینت‌بخش تابوت‌اش کند؛   ولی چه باک!   برای امثال بایدن «جنایت علیه بشریت» یعنی دفاع از حقوق بشر.

 

ولی حتی درب دژ سرمایه‌داری آمریکا نیز دیگر بر پاشنۀ دیرین نمی‌چرخد.  برای بایدن و آن‌ها که با شعار حقوق بشر اطراف‌ او را گرفته‌اند خبر بدی داریم.   جهان امروز آنچنان کوچک شده که سرنوشت آمریکا نمی‌تواند از سرنوشت ملت‌های دیگر جدا باشد.  واشنگتن با به راه انداختن حمام خون در افغانستان نخواهد توانست از بحرانی که به دلیل تبهکاری‌های‌ اسلامگرایانه‌اش در جهان به راه انداخته جان سالم به در ببرد.  

 

 

 

 


۵/۱۵/۱۴۰۰

از کارتر تا بایدن!

 

 

بالاخره ابراهیم رئیسی،  منتخب علی خامنه‌ای،  در مراسم ادای سوگند شرکت کرد.  ایشان رسماً در مقام رئیس قوۀ مجریه،  به التزام به رهبری و پیروی از دفترمشقی که با الهام از «عم‌جزء» و رسالۀ ثقه‌الاسلام‌ها و قول‌وقرارهای بیخ‌دیواری سید و سادات و به قول صادق هدایت «بی‌بی‌گوزک‌ها» نوشته‌اند و ملایان آن را «قانون اساسی» می‌خوانند سوگند خوردند.   به این ترتیب،  عملیات محیرالعقول تنفیذ رئیسی بر 8 سال بی‌تصمیمی و تذبذب و ندانم‌کاری‌ و‌ خیمه‌شب‌بازی سازمان‌یافتۀ حسن روحانی نقطۀ پایان گذارد و کشور ایران وارد ندانم‌کاری‌های سازمان‌یافته از نوع جدید شد.   حال این سئوال مطرح می‌شود که ویژگی‌های دوران رئیسی چه‌ها می‌تواند باشد؟   

 

از آنجا که نویسندۀ این وبلاگ بر خلاف بسیاری هم‌وطنان قلم‌زن و «کیبورد سوار» با آرمان‌ها و الهامات مابعدطبیعه و ایدئولوژی‌های استیجاری و خودنمائی‌های تئوریک کاری ندارد،  و سیاست را بیشتر در چارچوب بده‌بستان‌ میان محافل حاکم جهانی بررسی می‌کند،  دوران رئیسی را نیز پرانتزی جهت عقب‌نشینی آمریکا از منطقه می‌بیند.  البته این عقب‌نشینی برخلاف هیاهوئی که بوق‌های ملایان مسلماً به عادت مرضیه به راه خواهند انداخت ارتباطی با قدرت اسلام ندارد؛   بیشتر نتیجۀ توسری‌ای است که واشنگتن از مسکو در سوریه نوش‌جان کرده. 

   

از اینرو جهت بررسی چند و چون دوران رئیسی،  بجای دست‌وپا زدن در گردوخاکی که خاله‌خانم‌ها پیرامون تعلق این فرد به «هیئت ‌مرگ» و کم‌سوادی او،  یا ارتباطات مبهم‌اش با علی خامنه‌ای و پیروی‌های وی از مقام معظم و ...  به راه انداخته‌اند،  بهتر است نیم‌نگاهی به استراتژی آمریکا در منطقۀ خاورمیانه بیاندازیم.  همانطور که بالاتر نیز اشاره کردیم،  آمریکا در سوریه متحمل شکستی قطعی و تاریخی شده.   این شکست،  نه صرفاً در خاورمیانه که در تمامی جهان پیامدهائی به همراه آورده.  یک صورت‌بندی‌ ساده از تبعات این شکست  سرفصل‌های بسیار مهمی همچون تزلزل روزافزون اتحادیۀ اروپا،  خروج انگلستان از این اتحادیه،  فروپاشی زنجیرۀ‌ سازمان ناتو در اروپای جنوب شرقی،   نزدیک‌تر شدن اسرائیل به سیاست‌های مسکو،  و بسیاری مسائل دیگر را مطرح می‌نماید.   ولی از آنجا که وبلاگ ما مستقیماً به مسائل مبتلا به ایران مربوط می‌شود،  بررسی تغییرات سیاست آمریکا در ایران برای ما اهمیت بیشتری دارد.  و همزمانی تنفیذ رئیسی و عقب‌نشینی آمریکا از افغانستان،  بررسی مواضع آمریکا در کابل را نیز به پروندۀ ایران سنجاق خواهد کرد.

 

نخست بگوئیم که خروج «رسمی» ارتش آمریکا از افغانستان به هیچ عنوان به معنای خروج سیاست آمریکا از کابل نیست.  آمریکائی‌ها هنوز در قوالب ساختارها و تشکل‌های متفاوت در کابل‌ حضور داشته و فعال‌اند.  ولی امروز دیگر بنیادهای مختلف جهانی ـ  سازمان ملل،  شورای امنیت،  دادگاه بین‌المللی لاهه و ... ـ  به دلیل جنایات،  تبهکاری‌ها و سرکوب‌های رایج در اینکشور انگشت اتهام به سوی واشنگتن نمی‌گیرند.  خلاصه بگوئیم،  تا مرحلۀ فعلی،  خروج «رسمی» از افغانستان برای آمریکا یک «مزیت» شده؛   بیشتر حکایت شیرینی در دهان عموسام را پیدا کرده،  تا شکست!   با این وجود،  آنچه طبیعت این «خروج رسمی» را در کوتاه‌مدت نمایان خواهد کرد،‌   سیاست‌هائی است که روسیه،  چین و هند در ارتباط با این «خروج» اتخاذ خواهند نمود.        

 

شاید به همین دلیل است که به صورتی غیرمترقبه شاهد عملیات نظامی ویژه در آب‌های منطقه هستیم،  و واشنگتن به صورت پیگیر جمکرانی‌ها را به باد «تهدید» می‌گیرد.   همانطور که می‌دانیم،  این روزها حوادث غیرقابل پیش‌بینی‌ای در مسیر حرکت ناوگان‌های نفتی و در بندرگاه‌های مختلف منطقه به وقوع می‌پیوندد،   و در هر میعاد واشنگتن «قاطعانه»،  حتی بدون بررسی چندوچون‌ رخدادها،  مستقیماً حکومت شیعی‌ها را مسئول آن‌ها معرفی می‌کند!‌   «قاطعیت» مقامات واشنگتن نهایتاً خنده‌دار شده،  و بیشتر یادآور ژست‌های مکش‌مرگ‌مای‌شان در دوران زمینه‌سازی برای حمله به عراق،  به بهانۀ وجود سلاح‌های کشتار جمعی در اینکشور است.   به عبارت ساده‌تر،  ایالات‌متحد در ارتباط با حکومت اسلامی به این نتیجۀ «منطقی» رسیده که می‌باید اعتبار جهانی و وجاهت حقوقی خود را در میانۀ میدان ایران سرمایه کند،   به این امید که از آب گل‌آلود ماهی بگیرد!  حال این سئوال مطرح می‌شود که اوزون‌برون چاق‌وچله‌ای که یانکی‌ها قصد شکارش را دارند چیست،  که نیازمند چنین سرمایه‌گزاری‌ای شده.

 

می‌دانیم که شرایط کلی در ایران و خصوصاً ارتباط قدرت‌های جهانی با منطقۀ خاورمیانه با دوران حملۀ جرج‌والکر بوش به عراق بسیار متفاوت است.  از یک‌سو،  ایران کشوری است به مراتب بزرگ‌تر و پرجمعیت‌تر از عراق،   و هر چند ساختار قومی ایران متزلزل بنماید،  با تزلزل‌های قومی در عراق هزاران سال نوری فاصله دارد.  از سوی دیگر،  آلترناتیوهای سیاسی‌ای که یانکی‌ها برای ایران در تبلیغات‌شان آماده و مهیا کرده‌اند ـ  سلطنت‌چی‌ها،  مجاهدین خلق،  ناراضیان درون حکومتی،  و حتی گروه‌های چپ‌گرای وطنی ـ  هیچکدام تا آن درجه از اقبال عمومی برخوردار نیستند که بتوانند اهرم‌های قدرت را در دست گیرند.   این «شبه‌تشکل‌ها» فقط و فقط خواهند توانست از طریق کودتای نظامی بر امور کشور حاکم شوند. کودتائی که در شرایط فعلی منطقه،  حتی در صورت موفقیت فقط دولت مستعجل خواهد بود.   پس این سئوال مطرح می‌شود که هدف اصلی یانکی‌ها از سروصدا پیرامون «عملیات تروریستی» تهران،  به زیر سئوال بردن توافقات برجام،  اعمال تحریم‌های اقتصادی بر علیه ملت ایران،  و ... و خصوصاً تهدیدات جانگداز شبکه‌های سخن‌پراکنی غرب بر علیه حکومت اسلامی با چه اهدافی صورت می‌گیرد؟    

 

به استنباط ما در این مقطع می‌باید نیم‌نگاهی به نقشۀ منطقه انداخته و شرایط را تا حدودی سبک‌سنگین کنیم.  چرا که از یک سو،  با اجرائی شدن نورد‌استریم دو، کنترل اروپای غربی و ایالات‌متحد بر مسیر گاز و نهایت امر نفت خام به تدریج از میان می‌رود.  و تمامی این کنترل،  به همراه تبعات ژئواستراتژیک‌اش به دست مسکو می‌افتد.   شرکت‌های نفتی غرب که در واقع ماشین‌های «جک‌پات» اقتصاد سرمایه‌داری به شمار می‌روند در این شرایط دست‌شان به زیر سنگ مسکو می‌رود؛   این «ضایعه» برای واشنگتن از زهر هم تلخ‌تر است.  البته این «بلایا» در پروپاگاند شبکۀ تبلیغاتی غرب مورد بررسی قرار نمی‌گیرد.  شبکه‌های کذا ترجیح می‌دهند که تحت عنوان حمایت از «محیط‌زیست» به صنعت خودروسازی حمله‌ور شده،  هیاهو به راه بیاندازند. 

 

به طور مثال،   بایدن،  رئیس‌جمهور فعلی آمریکا در شرایطی اعلام می‌کند که تا سال 2030 نیمی از خودروهای آمریکا برقی شده،  و به محیط زیست صدمه نخواهند زد،  که قسمتی از برق مصرفی ایالت کالیفرنیا را با سوزاندن چوب ـ تخریب سازمان یافتۀ جنگل‌ها ـ  تأمین می‌کنند!  به عبارت ساده‌تر،  اگر تمامی جنگل‌ها نابود شود،  و آب تمامی رودخانه‌های ایالات‌متحد به دلیل تخلیۀ مواد سمی کارخانه‌ها عملاً مسموم و غیرقابل استفاده باشد،  از نظر دستگاه بایدن اهمیتی ندارد؛  مسئله «نفت» است که می‌باید حل‌وفصل شود!   این نمونۀ کوچک از هیاهوی تبلیغاتی به صراحت نشان می‌دهد که موضع‌گیری‌های مسکو در قبال انرژی تا چه حد برای غرب تزلزل‌آفرین شده.

 

در چنین وضعیتی می‌بینیم که به دلیل سیاست‌های جرج‌والکر بوش و باراک اوباما،  روسای پیشین جمهوری آمریکا،  امروز واشنگتن،  هم در عراق و مناطق نفت‌خیز خاورمیانه،   و هم در افغانستان دست‌اش به زیر سنگ مسکو رفته.   چرا که  دولت‌های پوشالی و دست‌نشاندۀ نفتی خاورمیانه،  دیگر قادر نیستند به شیوه‌های «سابق» در برابر فشارهای مسکو مقاومت کنند.   در افغانستان نیز،   یانکی‌ها دیگر نمی‌توانند برای جنگ پرهزینه‌شان از طریق تجارت تریاک و هروئین و برده‌فروشی تأمین بودجه نمایند.  از اینرو برای واشنگتن عقب‌نشینی «ظاهری» از افغانستان حکم تنفس مصنوعی برای بیمار محتضر را یافته.   یانکی‌ها به صراحت می‌دانند که پدیدۀ «طالبان» در افغانستان به سرعت از کنترل‌شان خارج ‌شده،  نهایت امر به صورت اهرمی در چنگ روسیه خواهد افتاد.  و به همین دلیل قصد دارند حداکثر فشار را در منطقه به ایران و حکومت شیعی‌ها تحمیل کنند،  باشد تا اگر افغانستان  از دست می‌رود،  بتوانند با علم کردن «روابط نوین» با حکومت اسلامی،   لنگرگاهی مستحکم برای سیاست‌شان بسازند.

 

دلیل بیرون کشیدن ابراهیم رئیسی از صندوق‌های مارگیری به استنباط ما چیزی نیست جز ادامۀ استراتژی‌ای که در بالا تشریح کردیم.   حضور این فرد در رأس هیئت اجرائی کشور برای آمریکا مزیت‌های ویژه‌ای دارد.   نخست اینکه،  رئیسی به مراتب بیش از اسلاف‌اش فاقد وجهۀ شخصی،  خاستگاه و شخصیت اجتماعی است.   ساده‌تر بگوئیم،  لاتی است تمام‌عیار و بی‌اختیار که پس از کودتای 22 بهمن از طریق چماق‌کشی و «شادومادبازی» پله‌های ترقی را یک‌به‌یک طی کرده.  رئیسی نه در تریبون‌های جهانی امکان سخن‌پرانی دارد،  نه جرأت خواهد داشت در داخل دهان‌اش را باز کند.  حکم عروسک کوکی را خواهد داشت که از طریق صورتک «پیروی از رهبری» مجری سیاست آمریکا خواهد شد.  و ظاهراً در واشنگتن چنین برداشت شده که به دلیل حضور رئیسی،   خواهند توانست بدون هر گونه مقاومت در داخل ایران سیاست‌های مورد نظرشان را به نام نامی «رهبر» اجرائی کنند.    

 

البته قبول کنیم که بدون حمایت ضمنی روسیه از تصمیمات جدید،  آمریکائی‌ها جرأت نمی‌کردند از افغانستان پای بیرون بگذارند.   در نتیجه،  مسلماً روس‌ها برای گزینۀ آمریکائی که رئیسی باشد نیز پروژه‌ای در دست دارند.  چرا که اگر ظاهراً رئیسی برای آمریکا «مزیت» به شمار می‌رود نهایت امر می‌تواند بار سنگینی نیز بشود.  همانطور که می‌دانیم علی خامنه‌ای طی چند سال گذشته،  علیرغم دخالت‌های پی‌گیر و فراقانونی در تصمیمات دولت‌ها،  مجالس قانونگزاری و روسای قوۀ قضائیه برای خود جایگاه مستحکم «غیرمسئول» دست‌وپا کرده.  در شبکۀ تبلیغاتی رژیم ولایت‌فقیه،  عدم موفقیت دولت‌های پی‌درپی و دیگر دستگاه‌های اداری کشور در رتق‌وفتق امور نشانۀ عدم کارآئی شخص رئیس‌جمهور،  مجلس و یا افراد زیردست معرفی می‌‌شود،  نه دخالت‌های علی خامنه‌ای.  ولی اینبار رئیسی را خود خامنه‌ای شخصاً از صندوق بیرون کشیده،   و دیگر نمی‌تواند برنامۀ احمدی‌نژاد را با وی تکرار ‌‌کند.

 

به این ترتیب،  امکان دارد شبکۀ آمریکائی کودتاچیان 22 بهمن که نهایت امر علی خامنه‌ای «ریاست عالیۀ» آن را بر عهده گرفته،   با بحرانی عمیق روبرو شود که دیگر قابل حل‌وفصل نباشد.  به عبارت دیگر،  علی خامنه‌ای شخصاً مسئول تصمیمات معرفی ‌شود.   ولی از آنجا که بیرون رفتن از گندابی که اینان در کشور به راه انداخته‌اند عملاً‌ غیرممکن شده،  نهایت امر کل رژیم،   و خصوصاً اصل ولایت‌فقیه،  نه صرفاً در افکار عمومی ایرانیان که در درون ساختار قدرت نیز به زیر سئوال برود.  این شِقی است که می‌تواند توضیحی باشد بر سکوت روسیه در برابر موش‌دوانی‌های اخیر حکومت ملایان.

 

ولی آنقدرها هم نمی‌باید از واقعیات فاصله گرفت چرا که،  آمریکائی‌ها مسلماً شِق فروپاشی ولایت‌فقیه را نیز مورد بررسی قرار داده‌اند،  و برای آن آلترناتیوهائی در نظر دارند.  به همین دلیل است که اخیراً شاهد نوعی «اجماع» در میان مخالفان و مخالف‌نمایان رژیم می‌شویم.  البته اگر در دوران آریامهر به اینترنت دسترسی می‌داشتیم،  خردجال خمینی 24 ساعت هم دوام نمی‌آورد.  ولی امروز بر خلاف گذشته شبکه‌های ارتباطی گسترده‌اند،  و جریانات «مخالف» که این روزها به دلیل پیروی از مدروز همگی ادعای طرفداری از دمکراسی و آزادی بیان دارند،  و می‌خواهند با زبان‌بازی ماهیت‌ کودتائی‌شان را پنهان ‌کنند آنقدرها شانس موفقیت نخواهند داشت.  این «جریانات» برای ایرانیان،  خصوصاً پس از گذشت قریب به نیم‌قرن از غائلۀ ملائی آنقدرها جذابیت ندارند که بتوانند تحرکی چشم‌گیر از منظر سیاسی به راه بیاندازند.  از سوی دیگر،  همانطور که گفتیم ادعاهای اینان پیرامون طرفداری از دمکراسی و حقوق‌بشر و لائیسیته و ... بیشتر به عروتیزهای روح‌الله خمینی در پاریس برای آزادی و دمکراسی می‌ماند،  تا پایه‌ریزی یک ساختار دولتی و نظم حقوقی دمکراتیک و سکولار.   آزادی از منظر اینان آزادی حقوقی نیست،   به آزادی خود و اطرافیان‌شان محدود می‌شود،  که در آن اسارت دیگران نیز مستتر است!  در نتیجه،  ظاهراً آلترناتیو یانکی‌ها  همچون برنامۀ درخشان‌‌شان برای «پرزیدنت» رئیسی،   حکم خشت خامی را خواهد داشت که بر آب می‌رود.       

       

به مناسبت سالگرد ترور شاپور بختیار در فرانسه!