۳/۲۵/۱۳۹۲

برای پیروزی!


 

«انتخابات» حکومت اسلامی جهت تعیین نام ریاست قوة مجریه،‌  اینبار با وسواس و دقت فراوان و با رعایت حداکثر الزامات «امنیتی» و پیش‌بینی‌های «لازم» برگزار شد.   قصد آن بود که در این میعاد از اوج‌گیری هر گونه مخالفت علنی با حکومت ولایت‌فقیه پیشگیری شود،  و نهایت امر هستة مرکزی استبداد،  یا همان محفل کودتای 22 بهمن 57،  به راحتی بتواند یک‌بار دیگر از سرکوب ملت ایران به نفع خود و اربابان‌ فرامرزی‌اش بهره‌برداری کند.  در این میعاد،   «هستة» کذا با برخورداری از پشتیبانی جانانة «مخالف‌نمایان» حکومت اسلامی،  توانست یک‌بار دیگر خر لنگ خود را از پل حوادث کشور و منطقه به سلامت بگذراند.  با این وجود،  این «انتخابات» تحولاتی در فضای سیاسی و اجتماعی ایجاد کرده که بررسی‌‌شان حائز اهمیت است.   در این فرصت تلاش می‌کنیم چند وچون این تحولات را تا حد امکان بکاوئیم. 

 

نخست به برندگان این «نمایشات» نگاهی بیاندازیم.   در کوتاه‌مدت،‌  برندة اصلی،  همانطور که بالاتر نیز گفتیم «هستة‌ مرکزی استبداد» است.   همان هسته‌ای که در مطالب این وبلاگ بارها و بارها تحت عنوان «محفل کودتای 22 بهمن» و یا «محفل شیخ و شاه» از آن یاد کرده‌ایم.  در عمل،‌  این محفل ملغمه‌ای است از شبکة سنتی انگلستان و خرده‌ریزهای باقیمانده از کودتای 28 مرداد آمریکائی‌ها.   اینان هستند که شبکة «شیخ و شاه» را در ایران در قدرت نگاه داشته‌اند،   و هدف اصلی‌شان ایجاد راه بند در برابر تحولات اجتماعی یا بهتر بگوئیم،‌  پیشگیری از تحقق هر گونه آزادی اجتماعی،  فرهنگی،  هنری،  فردی،  ادبی و خصوصاً «تشکیلاتی»،  از قبیل شکل‌گیری اتحادیه‌های کارگری،  تشکل‌های صنفی و نهادهای حزبی و عقیدتی است.  این محفل هر چند یادگار کودتای میرپنج است،   نهایت امر امروز در هیئت «بیت‌رهبری»‌ ظاهر شده و کمر به خدمت استعمار بسته. 

 

درکوتاه مدت،‌  این محفل برندة‌ اصلی است.  چرا که،   از طریق این «انتخابات» موفق شده با بهره‌گیری از تجربیات انگلستان در قارة سیاه،  دو رقیب درون‌گروهی استبداد سنتی را به طور کلی از میان بردارد.   اگر بریتانیا در دهة 1970 در قارة سیاه با فعال کردن افراد و گروه‌های متفرقه به نام «مارکسیست» قادر شده بود در برابر مارکسیست‌هائی که مورد حمایت اتحاد شوروی وقت بودند سدی نفوذناپذیر ایجاد کند،  در ایران قوام جریان استبداد با جا زدن یک «غیراصلاح‌طلب» بجای اصلاح‌طلب صورت گرفته!   در عمل،  حسن روحانی ـ شبکه‌های خبرسازی مرتباً از او تحت عنوان «اصلاح‌طلب» نام می‌برند ـ  نه اصلاح‌طلب بوده و نه چنین تمایلی در زندگی سیاسی «بی‌بار» و بی‌اهمیت او می‌توان بازشناخت.  اگر اصلاح‌طلبان در حکومت اسلامی «چپ‌زن‌های» راستگرای‌اند،  حسن روحانی فقط یک اصلاح‌طلب «قلابی» است؛   او حتی «چپ‌زنی» و «آزادیخواهی» کلامی هم نمی‌کند.   

 

خلاصه بگوئیم،   شبکة خبرسازی جهانی،  از طریق فروریختن بهمنی از تحلیل‌های «آبکی» و تکراری بر سر جهانیان،   «اصلاح‌طلبان» را پیروز این انتخابات،   و «اصول‌گرایان»،   خصوصاً «باند» وابسته به احمدی‌نژاد را «بازندگان» آن اعلام داشته!   جالب‌ اینجاست که نه اصلاح‌طلبان در این انتخابات حضور داشتند و نه احمدی‌نژاد توانسته بود نامزد مورد نظر خود را به میدان بفرستد!   به عبارت دیگر «خبرسازان»،   بدون نیاز به حضور ایندو جریان در «انتخابات» آن‌ها را برنده و بازنده اعلام کرده‌اند!  

 

ولی برندة واقعی و درازمدت این نمایش مسخره تحریم‌کنندگان آن هستند.  چرا که اینان با تحریم «نمایش انتخابات»،   خواسته یا ناخواسته،  پای در پروسة حذف نیروهای سنتی استبداد و نفوذی‌های شیخ‌وشاه گذاردند.   جالب‌تر از همه اینکه،  برخی از همین «تحریم‌کنندگان» همچون دارودستة «آریامهریست‌ها» و فاشیست‌های «ایران‌پرست» خود از جمله اعضای فعال محفل «استبداد سنتی» و «شیخ‌وشاه» به شمار می‌روند!   اینان با تحریم این «انتخابات» در عمل مجبور شده‌اند گلیم را از زیرپای خودشان بکشند!  و بدون آنکه بخواهند با راست «‌افراطی ـ مذهبی» که اینک سردمدار «محفل» اینان در داخل کشور شده در تضاد بیافتند؛   نفوذ طیف میانه،  در عمل پل‌های ارتباطی میان ایندو جریان «شیخی‌‌وشاهی» را بکلی قطع کرده.  در همین مسیر،‌  شاه‌الله که حامیان ایدئولوژیک خود را در میان ملایان هر چه بیشتر از دست می‌دهد،‌   طی ماه‌های آینده مجبور خواهد شد که به سوی مخالفان لائیک و دمکرات‌ها «اسباب‌کشی‌» کند.   حال بپردازیم به بازندگان این حوادث. 

 

بازندگان اصلی این نمایشات همان اصلاح‌طلبان،  گروه‌های مخالف‌نما و شبکه‌هائی‌اند که تا همین چند روز پیش بین هاشمی و خاتمی و خامنه‌ای «استخاره» می‌کردند.   اصلاح‌طلبان و مخالف‌نمایان که طی پیک‌نیک «مفرح» 8 سال گذشته تمامی مشکلات کشور را نتیجة «تقلب در آراء» جا زده بودند،  و ادعا داشتند که اگر اصلاح‌طلبان آمده بودند «چنین و چنان» شده بود،  اینک مجبورند هم حسن روحانی را به عنوان «اصلاح‌طلب» روی سر بگذارند، ‌  و هم مسئولیت عملکرد فردی را بپذیرند که نه اصلاح‌طلب است و نه به الهامات و مطالبات اینان وقعی خواهد گذارد!  

 

در نتیجه،  طی چند هفتة‌ آینده شکاف در میان اصلاح‌طلبان به شدت افزایش خواهد یافت؛  اینان نیز یا می‌باید به طیف «هستة استبداد» نزدیک شده ارتباطات «نیمه مخفی‌شان» با عناصر و ایادی استبداد سنتی را آشکارتر کنند،   و یا دست از دین‌فروشی و دین‌جوئی شسته به خیمة لائیک‌ها و دمکرات‌ها پناه بیاورند.  

 

هر چند در این مقطع آغاز این بحث «شتابزه» و بی‌مورد بنماید،   می‌باید در همینجا اشاره داشت که مهم‌ترین مرحله در زندگی جریان دمکراتیک و لائیک معاصر در حال شکل‌گیری است.  چرا که این جریان به دلیل شکافی که «انتخابات» ایده‌آل بیت‌رهبری در قلب محفل «شیخ‌وشاه» به وجود آورده،   نهایت امر به مرکز ثقل فضای سیاست کشور تبدیل خواهد شد.   و این مطلب اگر دمکرات‌ها خود را برای‌اش آماده نکنند،   برای جنبش دمکراتیک ایجاد دردسر خواهد کرد.   همانطور که بالاتر نیز گفتیم،  گروه وسیعی از لائیک‌های آینده،   اعضای «نوین» خواهند بود،  کسانیکه از روی اجبار،  واخوردگی، ‌ ناامیدی و حتی اکراه پای به جریان لائیک می‌گذارند.  و در همین راستا تلاش خواهند داشت که این جریان را از درون تهی کرده و با «دین‌خوئی»،  «ناسیونالیسم افراطی»،  زن‌ستیزی نمایشی،  و ... کم‌یابیش به جریاناتی نزدیک کنند که معمولاً‌ اهداف و تمایلات اصلی‌شان را منعکس می‌کرد.   بیرون راندن این «مفاهیم» و «برخوردها» از درون جریان لائیک و دمکراتیک وظیفه‌ای است بسیار خطیر که امیدواریم در روزهای آینده در مورد آن سخن بگوئیم. 

 

در این «انتخابات»،   ‌پیروزی «اتفاقی»،   هر چند سرنوشت‌ساز جنبش لائیک و دمکرات‌ها را به همة ایرانیان تبریک می‌گوئیم.  

 

      

۳/۲۲/۱۳۹۲

نفرت فروشان!


 

سایت بی‌بی‌سی،  ‌ با انتشار مطلبی تحت عنوان «با تماشایِ انتخابات،  نمی‌توان برنده شد!» به قلم محسن جلالی،   در واقع برای شرکت در انتخابات حکومت اسلامی فراخوان داده. همانطور که از عنوان این مطلب برمی‌آید،  مقالة کذا «تشویق‌نامه‌ای» است جهت تحریک ایرانیان «ساده انگار» به شرکت فعال در انتخابات جمکران!  تشویق‌نامه‌ای «سیاسی ـ محفلی» که برخلاف تأکیدات نویسنده،   بسیار خام‌تر از یک تحقیق «علمی» می‌نماید!   البته سایت‌های دیگری هم این مقالة وزین و «خررنگ‌کن» را منتشر کرده‌اند.   یادآور شویم گروهی از کاربران سایت «بی‌بی‌سی» در تأئید و یا تکذیب مقالة ‌مذکور توضیحاتی به آن افزوده‌اند. 

 

ولی از آنجا که دیپلماسی «انتخابات» در ایران در شرایط فعلی پای در مرحلة بسیار حساسی گذاشته،   و از آنجا که نویسندة این وبلاگ بارها و بارها بر تحریم خیمه‌شب‌بازی‌های حکومت جمکران پای فشرده در این مرحله نمی‌توان ‌صحنة این برخوردها را به صورت انحصاری در اختیار شبکة سخن‌پراکنی وزارت‌ امورخارجة انگلستان رها کرد.  پس در همینجا چند مطلب را توضیح می‌دهیم.   

 

موضعی که ما از آغاز فعالیت این وبلاگ اتخاذ کرده‌ایم هیچگونه تغییری نکرده،  دلیل هم روشن است.   شرکت صرف در «انتخابات» نمی‌تواند ارتباط ویژه‌ای با برقراری «دمکراسی» داشته باشد.   به عبارت دیگر،   آنجا که «رأی‌گیری» صورت می‌گیرد،   چه این رأی‌گیری از منظر اسلام‌باوران و ایران‌پرستان و ... «منصفانه» باشد و چه «ظالمانه»،   الزاماً «دمکراسی» حاکم نیست!    و ما خواستار برقراری دمکراسی در ایران هستیم،   نه شرکت در «رأی‌گیری‌ها!»     ایجاد ترادف میان «انتخابات» و «دمکراسی» ریشة اکثر «کژ‌فهمی‌هائی» است که پیرامون فعالیت‌ رژیم‌های استبدادی در قرن معاصر به وجود آمده.   و همین ترادف عوامفریبانه است که حامیان «ساده‌لوح» را به حضور در پای صندوق‌های رأی «تشویق» می‌کند.   به طور خلاصه بگوئیم اینان،  تحت تأثیر «قلم‌زن‌هائی» از قماش جلالی،   برای «شرکت در انتخابات»‌  فضیلت‌هائی قائل می‌شوند که اصولاً در رژیم‌هائی از قماش حکومت جمکران وجود خارجی ندارد.

 

نمونه‌های تاریخی فراوان است.   و همینجا محض اطلاع  بگوئیم،  در اتحاد شوروی سابق تعداد «انتخابات» سالانه به مراتب از ایالات متحد بیشتر بود!  حزب کمونیست اتحاد شوروی بیش از 20 میلیون عضو فعال داشت و با احتساب وابستگان و فامیل و دوستان اینان،  رقم شرکت کنندگان در «انتخابات» مختلف اینکشور مسلماً به مراتب از رقم شرکت‌کنندگان در انتخابات ایالات متحد بیشتر بوده.   ولی نه اتحاد شوروی خود را یک «دمکراسی» می‌دانست و نه دیگر کشورها برای‌اش چنین «امتیازی» قائل می‌شدند.  در مقابل،  طی سال‌های پس از جنگ دوم در ایالات متحد،‌  خصوصاً در انتخابات ایالتی فقط بین15 تا 20 درصد آمریکائی‌ها شرکت فعال داشتند!  در صورتیکه طی همین‌ سال‌ها دمکراسی در آمریکا حاکم بوده. 

 

نمونة فوق به صراحت نشان می‌دهد که زندگی در چارچوب قوانین انسان‌محور و برخورداری انسان‌ها از آزادی‌بیان،  آزادی‌ مطبوعات،  آزادی احزاب و اتحادیه‌ها و ...  در پای صندوق‌های رأی تنظیم نمی‌شود،   این آزادی‌ها از «تنظیماتی» دیگر برخوردار است که ارتباط چندانی با «انتخابات» ندارد.   ولی شبکة «خررنگ‌کن» جهانی،‌  خصوصاً در کشورهای تحت‌سلطه،   تولید و تکثیر «مقالاتی» از قبیل آنچه به قلم محسن جلالی ارائه شده را،   نه جهت برقراری دمکراسی که با هدف حمایت از برپائی نوعی هیاهوی پوپولیستی و به اصطلاح «مردمی» مورد عنایت قرار می‌دهد.   هیاهوهائی از همان قماش که در بلوای «بهار عرب»،   چندین و چند کشور آفریقائی و آسیائی را به طاعون «اسلام ‌سیاسی» مبتلا کرد،  و هزاران انسان را هم آواره نمود .   

 

در چارچوب نگرش انسان‌محور معاصر،   اساس و پایة زندگی انسان را انسان‌محوری قوانین و حقوق اجتماعی مشخص خواهد کرد،‌   نه شرکت فعالانه در «انتخابات».   چه این انتخابات «درست» تلقی شود و چه «غلط!»   به همین دلیل نیز ما برخوردهائی را که شبکه‌های سرکوب جهانی در چارچوب «تشویق» خلق‌الله به شرکت در انتخابات سیاسی باب کرده‌اند محکوم می‌کنیم.  

 

به یاد داشته باشیم که «انتخابات» در حکومت اسلامی از پایه و اساس یک «موضوع انحرافی» است؛  یک «آدرس عوضی» است.   مسئله به این محدود نمی‌شود که این «انتخابات» درست است یا خیر؛   مسئله اینجاست که با هیاهوئی که پیرامون «صحت» و «سقم» آن به راه می‌افتد چه بلواها و غوغاهائی می‌توان در کشورها به راه انداخت؟   تاکنون برای ایجاد چنین هیاهوها در کشور ایران،   «اسلام و تعهد و انقلاب» و خلاصه واژگان «دینی» کفایت می‌کرد،  اینک که دکان دین کساد شده،‌   بی‌بی‌سی به ناچار از زبان علی خامنه‌ای به ارزش‌های «بومی» متوسل می‌شود:

 

«ممكن است كسی به دلیلی نخواهد از نظام اسلامی حمایت كند،   اما از كشورش كه می‌خواهد حمایت كند.  همه باید [پای صندوق‌های رأی] بیایند.»

منبع:  بی‌بی‌سی،  ‌مورخ 12 ژوئن 2013 

 

می‌بینیم که در ادبیات «بیت‌رهبری» سرنوشت کشور ایران هم در گرو «حضور مردم» در مراسم مارگیری افتاده!   خامنه‌ای نیک می‌داند که تا چه حد منفور ملت ایران است،   به همین دلیل پای ایران را به عرصة ‌«انتخابات» جمکران کشانده؛   به خیال خود توپی به میدان انداخته. خامنه‌ای از «کشوری» سخن به میان آورده که طی 34 سال اخیر ساکنان‌اش جز لعن و نفرین او و همپالکی‌های‌اش از  «انقلاب اسلامی» سهمی نبرده‌اند.   خامنه‌ای در شرایطی این «شکر‌خوری‌ها» را می‌کند،   که «سردار» قالیباف،  جلیلی،  ولایتی و دیگر چماق‌کش‌های بیت‌رهبری به سیاق «فعالیت‌های انتخاباتی» در هر میعاد تکرار کرده‌اند،  برای «نان و آب» انقلاب نشده!   همین چند روز پیش بود که رئیس «عراقی» قوة قضائیة جمکران گفت،  «من اول مسلمانم،  بعد ایرانی!»  جواب این عراقی متواری از «وطن» چه می‌تواند باشد جز اینکه، ‌ «تو نه ایرانی هستی و نه حق داری در مورد کشور ایران اظهارنظر کنی.»  ولی صادق لاریجانی نیک می‌دانست که با این اظهارات تا چه حد آتش نفرت عمومی را دامن می‌زند؛   حال چه شده که «رهبر»،  اگر در برابر عربده‌جوئی رئیس قوه قضائیه سکوت اختیار می‌کند،  در رسانه‌ها به فکر «کشور» افتاده؟  

 

«رهبر» چماق‌کش‌ها هم بخوبی می‌داند که با این اظهارات به آتش خفته در زیر خاکستر دامن خواهد زد؛   می‌داند که نفرت از او چگونه خون ملت را بجوش می‌آورد.   اشتباه نکنیم،‌  هدف از این اظهارات تشویق به شرکت در انتخابات نیست؛   دامن زدن به آتش نفرت عمومی است.   ما فاشیسم،  و سازوکار فاشیسم را در مقام یک دستگاه نفرت‌ساز و نفرت‌فروش نیک می‌شناسیم.   فاشیسم از نفرت تغذیه می‌کنند؛  به این نفرت در مسیرهای متفاوت و گاه متنافر دامن نیز می‌زند.    

 

از کسانیکه شرکت در این «انتخابات» را با «فعالیت» سیاسی و اجتماعی و تاریخی و ... در ترادف قرار داده‌اند باید پرسید،  شما که در این حکومت قرون‌وسطائی،   نه حق دارید خوراک‌تان را انتخاب کنید،   نه حق انتخاب شُرب‌تان را دارید،   و نه حق اظهار نظر در مورد لباس و رفتار و موسیقی و ... روابط خصوصی‌تان،   به چه دلیل در انتخاب «دولت» اینهمه از خود وسواس و «مراقبه» نشان می‌دهید؟   پاسخ روشن است؛   اگر گروهی کورکورانه و کودک‌صفتانه به دنبال حوادث می‌دوند،   اکثر آنان که بر طبل «شرکت در انتخابات» می‌کوبند،  به این امید نشسته‌اند که با هیاهو پیرامون «تقلب» و «ظلم» و ...  فضای اجتماعی را بحرانی کنند؛  بحرانی که تجربة تاریخی نشان داده دودش همیشه به چشم ملت‌ها می‌رود.   به این گروه بگوئیم،   با هیاهوی خیابانی جز آنچه تا حال به دست آورده‌اید،   یعنی یک حکومت فاشیست و دست‌نشانده تحصیل نخواهید کرد.   ملت ایران با طناب پوسیدة شما به ته چاه نخواهد رفت،  در این مسیر تنها می‌مانید.        

 

اطمینان داریم که ملت ایران از تلة این به اصطلاح «انتخابات»،   که حکومت اسلامی پیش پای او گسترانده به آسانی عبور خواهد کرد.   شناخت ملت از مکانیسم قدرت در ایران،  به مراتب از 4 یا 5 سال پیش غنی‌تر و عمیق‌تر شده.   و به دلیل همین شناخت،‌  امروز برای حاکمیت دست‌نشانده،   به میدان کشاندن ایرانیان جهت تأئید و تکذیب این و آن کار مشکلی است.   به امید روزی که ایرانیان نه برای «مبارزه» با علی خامنه‌ای،   که جهت بهره‌گیری از فضای آزاد و دمکراتیک کشور به خیابان‌ها بیایند؛   و در انتخاباتی شرکت کنند که چارچوبه‌اش را قوانین انسان‌محور،  احترام به حقوق‌بشر و گرامیداشت انسانیت معاصر تعیین کرده.

 
...

۳/۲۱/۱۳۹۲

پل موهوم!


 

با یک‌کاسه شدن نامزدهای جناح «اصلاح‌طلب»،  و تبلور نهائی آمال اصلاح‌طلبی در جبین یک آخوند به نام حسن روحانی،‌   تردید در چندوچون این جریان حداقل برای آنان که این حضرات را نمی‌شناختند به طور کلی برطرف شد.   اصلاح‌طلبان که هنوز اهداف و آرمان‌های سیاسی،  اجتماعی،  اقتصادی و خصوصاً فرهنگی و حقوقی‌شان در ابهامات و سایه‌روشن‌ کارورزی‌های «سیاسی‌» گیر افتاده،  و هنوز معلوم نیست هدف‌ اصلی‌شان از این «گربه‌ رقصانی‌ها» چیست،   با برگزیدن حسن روحانی به عنوان نمایندة اصلی خود در این انتخابات از ملت ایران می‌خواهند که نه تنها در «انتخاباتی» که ولایت‌فقیه و استبداد چماق‌کش‌های بیت‌رهبری به راه انداخته‌اند «شرکت فعال» داشته باشد،  که به یک آخوند نیز رأی «اعتماد» بدهد!

 

باید اذعان داشت که «انتظارات» جریان اصلاح‌طلبی دیگر از حد و مرز خارج شده و کار به «افتخار به وقاحت» کشیده.   به زعم این «آقایان بی‌درد»،  ‌ملت ایران،  هم باید به یک ساختار فاسد و مستبد استعماری و قانون‌اساسی ضدبشری‌اش تن در ‌دهد،   و هم با انتخاب یکی از اربابان همین مذهب «شُل‌من‌یهود» به ریاست قوة مجریه،‌  این ساختار فاسد استعماری را مورد تائید قرار ‌دهد!   اینکه افرادی همچون ملاممد خاتمی چنین انتظاراتی داشته باشند،  به دلیل شناختی که از شخص ایشان و عملکردهای‌اش داریم آنقدرها جای تعجب نخواهد بود؛  خاتمی امتحان خود را در معبد دیکتاتوری و ضدیت با ایرانی پیشتر پس داده،   از او انتظار بیش از این نداریم.  مشکل ما بیشتر با جریاناتی است که در حواشی و حوالی این «اصلاح‌طلبی» به تکاپو افتاده و شکل گرفته‌اند.   جریاناتی که در عمل به ایفای نقش ستون پنجم استبداد اشتغال دارند.

 

نخست از این «جریانات» کمی سخن بگوئیم.  این «حضرات» بازماندگان همان جانورانی‌اند که سخنگویان و نظریه‌پردازان‌شان را با نام‌های علی شریعتی،  آل‌احمد،  ابوالحسن بنی‌صدر،  ابراهیم یزدی،   مهدی بازرگان و ... می‌شناسیم.   این افراد همان‌ها هستند که پس از «انقلاب سفید»،   طبق «اسلام انسان‌ساز» را از پستوی پوسیدة ملایان قم و کاشان بیرون کشیده،  بر سفرة ملت ایران در قرن بیست‌ویکم گذاردند.   سخن این «جریان» روشن است؛   نوعی «اسلام خوب» وجود دارد که نه تنها «انسانی» است که در مقام یک نظریة‌ سیاسی می‌تواند ملت را به افق‌های آرمانی‌اش نزدیک و نزدیک‌تر کند.  

 

اینکه چهار دهة ‌پیش،  و در آغاز «طلوع» خورشید «تابان» اصلاح‌طلبی،   گروهی نوجوان،  دانشجوی ژولیده موی،  و به قول صادق هدایت دوشیزگان «تازه کف کرده» در جبین این حضرات آرمان ببینند،  جای تعجب نیست.  جامعة ایران بی‌نهایت عقب‌مانده است،  و این واپس‌ماندگی در زمینة نگرش‌های سیاسی،  اجتماعی و فرهنگی،  هر چند کم‌تر به چشم آید،  به مراتب از عقب‌ماندگی در صنایع و فنون عمیق‌تر و مشکل‌سازتر شده.   و در چنین فضائی به راه انداختن لشکر «شهیدان حسینی» در کوی و خیابان و اعتراضات سیاسی از همان چهار دهة پیش در ایران آغاز شد.   عملیاتی که با ندانم‌کاری،  اگر نگوئیم خودفروختگی و همگامی‌های رژیم 28 مردادی،   نهایت امر تبدیل شد به یک حرکت گستردة «سیاسی!»

 

ولی حکومت اسلامی پس از برقرار پایه‌های‌ استبداد مطلوب،  به سرعت این جانوران را ابتر کرد.  گروهی‌ را از طریق قتل‌عام؛  گروهی دیگر را با تبعید؛  و جریاناتی را نیز با استحاله.   اینهمه برای آنکه حتی چند گام کوچک و بی‌ارزش که این «حضرات» می‌خواستند به حساب خود در مسیر «تمدن‌سازی اسلامی» بردارند،   در این مملکت برداشته نشود.   خلاصة کلام،  حرکتی که به این ترتیب جامعه را جهت دستیابی به «آرمان‌ها» به خیال خود «بسیج» کرده بود،   نهایت امر هم ملت را به منجلاب حکومت آخوندی فروانداخت و ته چاه باقی گذارد،  و هم خود را از حاکمیت منفصل کرد.   و پس از گذشت سه دهه،  از این «مجموعه» نکبتی سر برآورده که امروز همگان شاهدیم.      

 

همانطور که طی سال‌های اخیر بارها و بارها دیده‌‌ایم،‌   در مسیر حرکت دمکراتیک ملت ایران،  حرکتی که دمکراسی سیاسی،  گسترش آزادی‌های اجتماعی،  و به طور کلی استقرار مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر را به عنوان الهام غائی و نهائی جهت تعیین حقوق ملت نصب‌العین خود کرده،   جریان اصلاح‌طلبی تبدیل به وصلة ناجوری شده.   اینان از یک‌سو پای در جهان اسلام و ارزش‌های «معنوی» صدراسلام دارند،   و به این ترتیب خود را از واقعیات اجتماعی و «فردیت‌های» انسان معاصر «مبرا» می‌دانند.   از سوی دیگر،  سعی تمام و کمال دارند تا با مصادرة جنبش‌های دمکراتیک ملت ایران به نفع «اصلاح‌طلبی»،  خود و عوامل وابسته به خود را به عنوان بازیگران صحنة مبارزات دمکراتیک به خورد خلق‌الله دهند. 

 

ولی برخلاف ادعای اینان،  همانطور که گفتیم،   این «برنامه» و گربه‌رقصانی‌ها از امروز آغاز نشده،   برنامة اصلاح‌طلبی همان هیاهوئی است که روز 22 بهمن 57 منجر به کودتای ارتش شاهنشاهی و تفویض ظاهری قدرت به ملا در ایران شد.   اصلاح‌طلبان همان به اصطلاح «انقلابیون» هستند،   همان‌ها که می‌خواستند بین ملای انسان‌ستیز،  اسلام الهی و گنگ و بی‌معنا و قصه‌های «صدمن یک قاز» شیعی‌مسلکان،   با فلسفة علوم،  فرویدیسم،  مارکسیسم،  و به قول مهدی بازرگان «میکانیک و هیدرولیک» پلی معاصر و پابرجا «برقرار» کنند.  پلی در واقع موهوم و نیست‌درجهان،  به سوی گذشته‌ای که خود نیز «موهوم» است. ‌ اگر امروز با دقت به چند و چون فضای سیاست کشور نگاه کنیم،  ‌ مرده ریگ این پل موهوم را به صراحت خواهیم دید.  

 

بله،  از شما چه پنهان پل کذا برقرار شده،  و به همین دلیل است که رژیم ملائی هرگاه به بن‌بست‌های سیاسی خود نزدیک می‌شود،  یک «بابا» یا «عموئی» را از درون ساختار سرکوب بیرون می‌کشد و او را تحت عنوان «اصلاح‌طلب» به زیر پروژکتورها می‌اندازد. 

 

دیروز نوبت به ملاممد خاتمی،  نوچة جرج سوروس،   دلال بازار طلای نیویورک و پدر انقلاب‌های رنگی رسیده بود،   امروز گویا قرار است حسن روحانی،  ملیجک اتحادیة اروپا جلو بیاید!  ولی جالب اینکه،   نتیجة این خیمه‌شب‌بازی هر چه باشد،  چه روحانی را از صندوق‌ها بیرون بکشند،  و چه یک سر اصولگرا سروکله‌اش پیدا شود،   ضرر و زیان نهائی متوجه ملت ایران خواهد شد. 

 

اصلاح‌طلبان اصولاً برنامه‌ای ندارند؛   اگر هم برخی از آنان دچار توهمات «آرمانی» شده باشند،  نبود ابزار سیاستگزاری در دست اینان سریعاً خود را به نمایش خواهد گذارد.   در نتیجه،   اگر یک اصلاح‌طلب از صندوق‌ها بیرون کشیده شود،   به دلیل نبود ابزار سیاستگزاری در دست وی نتیجة منطقی چیزی نیست جز روی برگرداندن سریع رأی‌دهندگان از اصلاح‌طلبی؛   همان پروسه‌ای که در دوران خاتمی نیز طی شد.   این سرخوردگی باعث می‌شود که «لشکر اصلاح‌طلبان» ناراضی با الهامات «الهی» و عجیب‌وغریب و مابعد‌الطبیعه‌اش همچون فاضلاب خلای مسجد شاه به سوی جریانات دمکراتیک متمایل شده،   الهامات دمکراتیک را نیز به نوبة خود‌ مسموم و «اسلامی» کند.   به این ترتیب،  اصلاح‌طلبی همچون «دوریان گری» با توسل به زشت‌کاری و رذالت در قبال دیگران،  خود را همچنان «زیبا و جوان» بنمایاند و جهت بازگشت به میدان در میعادهای بعدی در کمین بنشیند.    

 

ولی اگر یک اصولگرا از صندوق بیرون بیاید نتیجة بهتری به دست نمی‌دهد.   اصلاح‌طلبان که آرمان‌های‌شان هنوز،   همچون دوران مهدی‌بازرگان و لات‌بازی‌‌های علی شریعتی،  گنگ و نا‌مفهوم باقی مانده سروصدا به راه خواهند انداخت که علی خامنه‌ای،  بسیج و فلان و بهمان سردار و عدم همکاری «لائیک‌ها» کار را بجائی رساند که ما نتوانستیم به «اهداف بزرگ» خود جامة عمل بپوشانیم!   خلاصه بگوئیم،   اینبار جنبش دمکراتیک و لائیک یک چیزی هم به این حضرات «بدهکار» خواهد شد. 

 

ولی در عمل،  جریان اصلاح‌طلبی همچون دوران هیاهوسالاری 22 بهمن 57 فقط یک هدف دنبال می‌کند:  ایجاد پل ارتباطی بین دو فرهنگ و روش سیاسی که هیچ دخلی با یکدیگر نمی‌تواند داشته باشد.  در یک سوی پل،  فرهنگ و روش ایرانیانی قرار گرفته که با الهامات معاصر و دمکراتیک قصد استقرار یک ساختار انسانی را در جامعه دارند؛   و در سوی دیگر آن مشتی لات‌ولوت و آخوند و لُنگی را می‌بینیم که به قول خودشان می‌خواهند «ام‌القراء» به راه بیاندازند.

 

تجربة معاصر در جامعة ایران ـ  به ویژه پس از تاریخ استقرار حکومت اسلامی ـ  ثابت کرده که حرکت به سوی تحولات واقعی جز با حذف بی‌قید و شرط «اصلاح‌طلبی» از جنبش دمکراتیک و لائیک عملی نیست و نخواهد بود.  آنان که امروز تحت هر عنوان و بهانه‌ای ملت ایران را به شرکت در خیمه‌شب‌بازی انتخابات و خصوصاً رأی دادن به کاندیدای «اصلاح‌طلب» در رژیمی فرامی‌خوانند که در آن شمارش آراء هیچگاه صورت نگرفته،   می‌باید بدانند که کارنامة سیاسی‌شان را با این موضع‌گیری‌ برای همیشه باطل کرده‌اند.  و برای این «حضرات» در جنبش دمکراتیک و لائیک ملت ایران هیچ جایگاهی باقی نخواهد ماند.    

 

 ...

   

 

 

 

 

  

 

 

 

۳/۲۰/۱۳۹۲

روغن و اردوغان!


 

با از دست شدن مواضع استراتژیک سازمان ناتو در کشور سوریه،  و به دلیل اوج‌گیری بحران ترکیه،  بررسی مسائل منطقه از اهمیت خاصی برخوردار شده.   هر چند «قصه‌های» رسانه‌ای طی سالیان دراز سوریه و رژیم بعث حاکم بر آن را مجموعه‌ای «ضدغربی» معرفی می‌کرد،   نقش دو بازیگر وابسته به انگلستان در منطقه،  یعنی دولت‌های ترکیه و سوریه در ایجاد «کرویدور» مناسب جهت پیشبرد سیاست‌های ناتو از دیرباز کلیدی بوده.   به همین دلیل نیز دقیقاً پس از عقب‌نشینی ناتو از مواضع‌اش در سوریه شاهد بحران‌سازی در ترکیه نیز می‌شویم.

 

ولی گذشته از کشور ترکیه،  عقب‌نشینی ناتو در سوریه،‌  زمینه‌ساز تحولات چشمگیری در کشور فرانسه شده.   این تحولات در قالب تلاطم «سیاسی ـ اجتماعی»،   اگر نگوئیم «امنیتی» در اینکشور بروز کرده.  به استنباط ما این تحولات منطقی است.  و فرانسه که به دلیل «نتایج» پایانی جنگ دوم جهانی به پایگاهی جهت پیشبرد سیاست‌های انگلستان در خاورمیانه تبدیل شده بود،  از این عقب‌نشینی شدیدترین ضربه را متحمل خواهد شد. 

 

«حوادث» امنیتی و ضدامنیتی در فرانسه،   و‌ تهاجم گروه‌های «نئونازی» به طرفداران «چپ‌» که اخیراً به قتل یک جوان دانشجو منجر شد،   به هیچ عنوان نمی‌تواند «اتفاقی» باشد.  در عمل،  پیامد منطقی افزایش بحران سازمان ناتو در سوریه،   هم در انگلستان،  و هم در فرانسه چیزی نیست جز دریده شدن پردة محافظ صورتک «حاکمیت»‌ در اینکشورها.  روشن تربگوئیم،  عقب‌نشینی ناتو در جبهة خاورمیانه،   به پاره شدن پردة «مبارزات» رسانه‌ای این حاکمیت‌ها با جریانات «نئونازی» انجامیده.  خلاصه دست حضرات در همکاری‌،  هماهنگی و همگنی‌ با اینگروه‌ها به صراحت رو شده.   لندن و پاریس،  در آینة تغییرات ژئوپولیتکی که فروپاشانی سنگرشان در سوریه به همراه آورده،   دو راه‌ بیشتر در برابر ندارند.  اینان یا با سرکوب گروه‌های «راست افراطی» که در ادبیات ما ایرانیان «لباس‌شخصی‌» خوانده می‌شوند،   با قسمت عمده‌ای از اهرم‌های کنترل اجتماعی‌ خود وداع کرده،   حاکمیت را در برابر مطالبات عمومی صدمه‌پذیرتر می‌نمایند،   و یا «عَلم» همکاری و همیاری «مستقیم» با اینان بر افراشته و رسماً در جایگاه دولت‌های نئونازی خواهند نشست.  گزینه‌ای که در شرایط فعلی کمی دور از ذهن می‌نماید. 

 

خلاصة کلام،  آنچه اکنون در فرانسه در جریان اوفتاده نوعی «کودتای» آرام است.  چرا که،  همزمان با اوج‌گیری مخالفت‌های «اجباری» حاکمیت با گروه‌های «نئونازی» که «آزادی بیان» را به ابزار ستیز با تمدن،  فرهنگ و فعالیت‌های شهروندی تبدیل کرده‌اند،   شاهد افشاگری مقامات «نظامی ـ امنیتی» و  ضداطلاعاتی فرانسه در سایت غیر‌رسمی «کمیته والمی» نیز هستیم.   در تاریخ 9 ژوئن سالجاری،  ‌ این سایت در مطلبی تحت عنوان «سرانجام،  حرف راست در مورد بهار عرب» به یک کاست ویدئو لینک داده که در آن گروهی از مقامات «امنیتی» کشور فرانسه به تحرکات غیرقانونی دولت سرکوزی،  حضور عناصر وابسته به «دولت» جهت آشوب‌آفرینی،‌  خرابکاری و ... در کشور لیبی اشاره می‌کنند!   اگر بخواهیم این «کاست» را در چند جمله خلاصه کنیم،  می‌توان گفت که،  بر اساس اظهارات مقامات امنیتی فرانسه،‌ مدت‌ها پیش از آنکه سازمان ملل دخالت‌های نظامی در لیبی را «توجیه» کند،  دولت نیکولا سرکوزی،‌  با ارسال مزدور،  سلاح،  و لوژیستیک نظامی،  راه بر خرابکاری و آشوب‌آفرینی در اینکشور گشود بود،  به این امید که 35 درصد از منابع نفت و گاز لیبی به شرکت توتال اختصاص یابد.   سهمی که علیرغم موافقت «شورای ملی انتقال» نصیب توتال نشده! 

     

جالب‌تر اینکه،  حدود یک‌هفته پیش از انتشار این «افشاگری‌ها»،  جسد «ایو برتران»،  یکی از مقامات بلندپایة امنیتی فرانسه در خانه‌اش پیدا می‌شود!   «برتران» به ژاک شیراک،  رئیس جمهور سابق فرانسه بسیار نزدیک بود؛   و ‌از  1992 تا 2004 در رأس سازمان اطلاعات کشور فرانسه قرار داشت و طی اینمدت از «افشاگری»‌ پیرامون ارتباطات محافل سیاسی با رشوه،‌ سوءاستفاده مالی و بودجه‌های غیرقانونی «پنهان» کوتاهی نکرد.   به هر تقدیر فروپاشانی استراتژی‌های فرانسه و انگلستان،  چهرة واقعی جنگ استعماری در لیبی را آشکارتر کرده.  و به دلیل همین فروپاشانی است که بحران‌ها به خاک سوریه و نهایت امر به ترکیه رسیده.  ولی ادامة بحث پیرامون فرانسه و انگلستان در لیبی کار را به درازا خواهد کشاند،   و از آنجا که هدف ما از نگارش این وبلاگ بررسی تحولات اروپا نیست،  به منطقه  خاورمیانه و بحران سوریه بازمی‌گردیم.

 

بحران سوریه همانطور که پیشتر نیز گفتیم تبعات مشخصی در کل منطقه خواهد داشت.  در عراق،   جهت حفظ مواضع استراتژیک آمریکا،  جناح‌های «ظاهراً» متخاصم که از درگیری‌شان جهت بهینه کردن منافع واشنگتن بهره‌برداری فراوان صورت می‌گرفت،  سریعاً تحت زعامت یانکی‌ها به «توافق» دست یافته‌اند!   در این راستا،  حداقل چند توافق به مرحلة «رسانه‌ای» رسیده که در میان آن‌ها،‌  توافق دولت عراق با کردها،  و توافق حکیم و مقتدی‌صدر،  دو «آلت» سیاستگزاری غرب در جرگة شیعی‌مسلکان شاید از اهمیت بیشتری برخوردار باشد.  هر چند به طور مثال جدائی «جبهة النصرت» از القاعده در عراق که جدیداً «رسانه‌ای» شده،  به وضوح نشان دهندة ابعاد دیگری از همین «توافقات» است.  به هر تقدیر،   آمریکا تلاش دارد از ورود بحران به عراق به هر ترتیب جلوگیری نماید،  و اینبار از طریق نمایشنامة «توافقات» گروه‌های سیاسی از صدها میلیارد دلار هزینة نظامی‌ای که جهت اشغال غیرقانونی کشور عراق صرف کرده بهره‌برداری نماید.  ولی در ترکیه و لبنان مسئله به این سادگی‌ها نیست. 

 

در ترکیه،   رجب اردوغان،  رئیس دولت اسلامگرا،  چند روز پس از بازگشت از سفر واشنگتن ناگهان با «تظاهرات» مخالفان خود روبرو شده!   تقدم سفر اردوغان به واشنگتن بر تظاهرات «خودجوش»،   همانطور که پیشتر نیز گفتیم به وضوح نشان می‌دهد که بحران کنونی  ترکیه «خواست» آمریکاست.  حال باید دید چرا آمریکا قصد دارد خود را از شر نوکر مخلصی همچون رجب ‌اردوغان خلاص کند؟  مسلماً تغییر موضع غرب در مورد دولت اسلامگرای ترکیه،‌  به تحولات ناخواستة‌ استراتژی‌ها در سوریه ارتباط دارد.   و به همین دلیل نیز ناتو می‌خواهد به «عادت دیرین»،   از طریق بحران سازی در ترکیه دست به «تغییر فراش» بزند،  چرا که موضع‌گیری‌های شداد و غلاظ اردوغان در مورد سوریه ـ ‌ مواضعی که برباد رفته ـ  دیگر برای لندن کارت «معتبری» به شمار نمی‌آید.  

 

در واقع روند منطقی تاریخ چنان کرد که اردوغان دقیقاً پای جای پای بشار اسد بگذارد!   و همانطور که اسد،‌  با زدن نعل‌وارونه قصد به ارزش گذاشتن سیاست‌های لندن را داشت و می‌خواست به هر قیمت ممکن حکومت را به دست «طالبان سوری‌نما» بسپارد،   اردوغان نیز با سخنرانی‌های شداد و غلاظ بر علیه تظاهرکنندگان و امتناع از هر گونه توافق با «خیابان»،   در هر گام روغن بر آتش مخالفت‌ها می‌پاشد!   باشد که از این مفر به تحولات سرعت بخشیده و بجای دولت،  همهمة سیاسی و آشوب و بحران را در ترکیه «حاکم» کند!  ولی به گواهی شکست بهارعرب،  اینگونه سیاستگزاری‌ها که از تخصص‌های دیرینة‌ انگلستان به شمار می‌رود دیگر در منطقه جائی نخواهد داشت.   به عبارت دیگر،   نه اردوغان می‌تواند بر مسند حاکمیت ترکیه «اولدروم بلدورم» راه بیاندازد،   و نه لات‌بازی‌های وی امکان خواهد داد که «اوپوزیسیون» که جز «مخالفت» هیچ وجه مشخصی از خود نشان نداده «قدرت» را قبضه کند.  خلاصه،   جبهه‌ای که اردوغان و آمریکا در ترکیه باز کرده‌اند ویراست دیگری است از همان جبهة «لندن ـ لندن»،  ‌یا بهتربگوئیم دعوای محافل مختلف آنگلوساکسون با یکدیگر جهت دزدیدن لحاف ملا!       

 

با این وجود،  شرایط ویژة ترکیه این الزام را پیش می‌آورد که برخورد ما با این تحولات متفاوت باشد.   چرا که،   اگر ما شرکت و فعالیت در جبهة «لندن ـ لندن»‌ را محکوم می‌کنیم،‌  این مسئله را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت که سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای ـ روسیه،  چین و هند ـ  در هماهنگی با همین «تحولات» می‌خواهند بر حضور «اسلامگرایان» در حکومت‌ نقطة پایان بگذارند.   به این ترتیب،  منطقاً نتیجة تحولات در ترکیه نیز همان خواهد بود که در سوریه بوده:  ابقاء دولت در ویراستی متفاوت،   که همان ویراست مخالفت مستقیم با اسلامگرائی باشد.  

 

به استنباط ما،  آمریکا و سازمان ناتو از هم‌اکنون امکان فروپاشانی دژهای «مستحکم‌شان» در ترکیه را روی میز مطالعاتی دارند.   و به همین دلیل است که همزمان در دو جبهة دیگر فعال شده‌اند؛ ‌ جبهة طالبان و جبهة «انتخابات جمکران».   شاهدیم که علیرغم بی‌آبروئی امیر قطر و از میان رفتن مواضع‌ مسخرة وی در قبال تحولات منطقه‌ای،  گردهمائی «جهان اسلام و آمریکا» با شرکت هیئت نمایندگی «طالبان» در قطر برگزار خواهد شد!   در واقع،  آمریکا با این عمل و از طریق حمایت از سنگر «جمکران ـ طالبان ـ  قطر» قصد دارد از آخرین خاک‌ریز خود در برابر استراتژی‌های نوین دفاع به عمل آورد.  هر چند ما این تلاش را از پیش محکوم به شکست می‌بینیم.    

 

 از سوی دیگر،  هیاهوسازی در «انتخابات» جمکران که از طریق کانال‌های مشخصی مرتباً پیگیری می‌شود،   این امکان را فراهم خواهد آورد تا حکومت اسلامی همچون بشار اسد به آشوب‌های داخلی دامن بزند.   آشوب‌هائی که نهایت امر در برابر استراتژی‌های بزرگ منطقه‌ای تبدیل به سپر حامی منافع ناتو خواهد شد.   باد انداختن در آستین این «نامزد» و آن «نامزد»،  چه اصلاح‌طلب و چه «اصولگرا» جملگی در راستای همین سیاست معنا می‌گیرد.   همه می‌دانند که در این حکومت،  ریاست قوه مجریه یک مقام فرمایشی است،‌  رئیس جمهور نه قدرت تصمیم‌گیری دارد و نه صحنه‌ای جهت سیاستگزاری.  پس اگر بر سر این «انتخابات» هیاهو به راه می‌اندازند،  مسئله تعیین رئیس‌جمهور نیست،  ایجاد «هیاهو» و غوغاست که هدف اصلی به شمار می‌رود.   ولی اینجا نیز اطمینان داریم که نمایشنامة «اصلاح‌طلبی» و هیاهوسالاری پوچی که ملایان حوزه‌های علمیه را یک‌شبه به فلاسفة «انسان‌محور» تبدیل کرده محلی از اعراب نخواهد داشت.  و همانطور که تصفیة اخیر در صفوف «حزب‌الله» لبنان به صراحت نشان داد،  این نقش‌آفرینی‌ها نیز همچون نمونه‌های بشار اسد،  اردوغان و ... محکوم به ناکامی است؛   نقش محافل وابسته به انگلستان در منطقه،  و در رأس آنان نقش حوزه‌های شیعی‌مسلکی در سیاست‌های خاورمیانه دیگر به پایان رسیده. 

 

 

 

 
...