
به دنبال ابراز علاقة ایالات متحد به آغاز «مذاکره» با حکومت اسلامی در مورد «سرنوشت» عراق، و لبیک علیخامنهای، رهبر این حکومت، در تأئید این مذاکرات، شاهد شکلگیری بحرانی سیاسی در ایران هستیم. در واقع، در کشور ایران و در بطن حکومتی که سردمداراناش سه دهه «دم» از مبارزه با امپریالیسم آمریکا میزنند، آغاز چنین «مذاکراتی» ولولة فراوان به راه انداخته؛ جناحهای داخلی این حکومت، آغاز این مذاکرات را پدیدهای همتراز با اعلام «عدم تخاصم» در جنگ با صدام حسین ارزیابی میکنند. و شاهد بودیم که چگونه گروههائی با گرم نگاهداشتن تنور جنگ با صدام حسین، طی 8 سال سعی کردند که حاکمیت را به نفع همپالکیها و همراهانشان «مصادره» کنند، مخالفانشان را در داخل کشور قتل عام کردند، و طی دوران «سازندگی» و حتی «اصلاحات»، همین گروههای برآمده از «جنگ تحمیلی» بودند که خود را سردمداران تعیین روابط بینالمللی میان حکومت اسلامی و جهان سرمایهسالاری تلقی میکردند. امروز نیز همان گروهها جهت بهرهبرداری از «دکان» جدیدی که به دست احمدینژاد باز شده، به جان یکدیگر افتادهاند. ولی اینبار، طعمهای که «سگان گرسنة» حکومت الهی را به جان هم انداخته، از طعمة قدیم به مراتب «اشتهاآورتر» است! در چشمانداز ایجاد روابط سیاسی «گرم و پرمحبت» با امپریالیسم خونخوار آمریکا، هر کدام از این «جانوران»، روابط «سازندة» مالی، اقتصادی، تجاری و غیره میبینند؛ چشماندازی که در آن، میلیاردها دلار درآمدهای نفتی کشور میتواند «هزینهای» مناسب، و وسیلهای سرنوشتساز جهت «قرابت» اینان با سرمایهداری جهانی شود، و راهگشای چپاولها و نامردمیهائی باشد که این آدمکشان، طی دوران گذشته، در قلب دستگاه خلافت هزارة سوم، و طی 28 سال، فقط «شمهای» از آنرا به ما ایرانیان نشان دادهاند.
بیجهت نیست که امروز گلههای «کفتاران گرسنة» حکومت الهی، هر کدام درگیر جدلهای لفظی، امنیتی و موضعگیریهای «انقلابی» در برابر یکدیگر میشوند! نوکران نشاندار حکومت آمریکا، که سالها تحت عنوان مسافران «محترم» ایرانی و مقیم «خارج»، رابط محافل سرمایهداری جهانی با حکومت الهی بودهاند، هر کدام، به دست گروههای رقیب «سرقت» شده، در آب نمکهای «امنیتی»، در سلولهای زندان اوین نگاهداری میشوند! و از طرف دیگر، عوامل امنیتی و سرکوب که طی حکومت ننگین رفسنجانی و خاتمی، در پستهای تصمیمگیری «جا» خوش کرده بودند، به جرم «جاسوسی» و خیانت به «نظام مقدس اسلامی» روانه زندان شده، با وساطت حضرات آیات عظام آزاد میشوند! و میبینیم که عمله و اکرة احمدینژاد نیز تحت عنوان دفاع از «مظلومیت» و «حقانیت» دولت، بنیاد استعماری روزینامة «جمهوری اسلامی» را، در مقالاتی بیسابقه، «فحشکش» میکنند، و یا به زبان بیزبانی میگویند: «ما شما را نمیشناسیم!»
ولی کسانی که تحت عنوان همسر سخنگوی دولت، رسماً به مقام سخنگوی علنی رجالههای طرفدار احمدینژاد، ارتقاء درجه یافتهاند، بهتر است بدانند که اگر تمایل دارند ریشههایشان را با توسل به چنین نامههای سرگشادهای «نفی» کنند، ملت ایران به خوبی میداند که از کجا «سر» در آوردهاند، و اینکه خاستگاههای افرادی از قبیل ایشان معلوم است که کجاست! شاید بهتر باشد همانطور که رهبرشان بارها اعلام داشته، «همگی با هم ید واحده شوند!» چرا که، اگر امروز در هنگام تقسیم غنائم به جان یکدیگر افتادهاند، بهتر است فراموش نکنند که، از نظر ملت ایران تغییری در جایگاه واقعیشان ایجاد نشده؛ مقامشان دست نخورده باقی مانده، همانجاست که طی این 28 ساله با سلوک و رفتار «انسانی» خود آنرا همه روزه ساخته و پرداختهاند. ولی از آنجا که ذکر «مصائب» غلامان و بندگان، همیشه بدون ذکر «عظمت» اربابانشان بیمورد به نظر میآید، میباید در فرصتی که پیش آمده، برخوردهای «نوین» حکومتهای «دمکراتیک» غربی را نیز با «معضل» عراق مورد بررسی قرار دهیم.
«چتمهاوس»، که یکی از محافل وابسته به حاکمیت انگلستان است، در مطلب ماهیانة خود در ماه مه جاری، مسئلة عراق و معضلات «اشغال» نظامی این کشور را مطرح کرده. این مطلب طویل که به قلم «گارت ستانزفیلد» به رشتة تحریر در آمده، تحت عنوان «تقبل واقعیات در عراق»، از طرف چتمهاوس در تاریخ 16 ماه مه، به چاپ رسیده است. در جمعبندی این مقاله، نویسنده علیرغم ادعای ارائة فهرستی از «مسائل» امروزی کشور عراق، در واقع، فقط بر یک نکتة مرکزی خود را متمرکز میکند: فروپاشی ملت عراق و تقسیم این کشور به چندین منطقة نفوذ! در اینکه دولتهای غربی، از آغاز کار، چنین «آشی» برای ملت عراق و ملتهای منطقه پخته بودند، جای هیچگونه تردیدی نیست. در عمل، جهت مشاهدة چنین تمایلاتی، نمیباید منتظر آغاز دورة اشغال نظامی کشور عراق به دست ارتش جنایتکار ایالات متحد میشدیم؛ این نوع «پروژهها»، حتی پس از نمایشات نظامی «غرب» بر سر مردم بیپناه عراق در نخستین جنگ خلیجفارس، به صراحت از طرف حکومتهای به اصطلاح «دمکراتیک» مطرح شد. «آزادی» کردها و شیعیان، با کمک و همیاری ایالات متحد، در همان روزها در دستور کار این حکومتها قرار داشت، برنامهای که بعدها به دلیل نبود مقبولیت کافی نزد محافل بینالمللی، در نیمهراه متوقف ماند. و دیدیم که این نوع «آزادسازیهای» امپریالیستی، تا کجا کار را به کشتار، سرکوب و نهایت امر نابودی ملت عراق برد! همانطور که در بالا اشاره شد، آنزمان ساختار قدرتهای منطقهای چنین اجازهای به آمریکائیها نداد، ولی امروز گویا برخی محافل، دست اندرکار زنده کردن این برخوردهای «سازنده» شدهاند؛ چتمهاوس از جمله محافلی است که در این مسیر گام برمیدارد، و جهت دستیابی به این «اهداف» ضدانسانی، مسلماً دولت جدید انگلستان، و پیشخدمت فرانسوی آن، نیکلا سرکوزی را «وسیله» قرار داده.
مقالة «گارت ستانزفیلد»، با این پیشفرض «مضحک» و کاملاً جهتدار آغاز میشود که:
«عراق به چندین مرکز قدرت منطقهای تبدیل شده. قدرتهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی در قالب نوعی همگرائیهای قبیلهای، قومی و منطقهای رشد کردهاند. دولت عراق صرفاً یکی از متعدد بازیگران «شبهحکومتی» است. منطقهای شدن زندگی سیاسی در عراق را، در چارچوب ساختار آیندة سیاسی اینکشور، میباید مورد شناسائی قرار داد.»
از همین خلاصه میتوان به کل مطلب دست یافت، چرا که دیگر مطالب مطرح شده در مقالة «دانشمند» بزرگ چتمهاوس، صرفاً ابزاری جهت بزک همین مفاهیم «عمیق» است! خلاصة مطلب، آنچه «گارت ستانزفیلد» مورد نظر دارد، این است که هر چه زودتر عراق را «تجزیه کنیم و شر قضیه» را بکنیم! اگر دولت آمریکا از هنگام اشغال عراق تا به امروز صریحاً سخن از تجزیة این کشور به زبان نیاورده بود، چاپ مقالاتی از این دست، نیات اصلی واشنگتن از ارسال یانکیهای تفنگچی به منطقه را کاملاً روشن میکند. و در همین راستاست که میبینیم در تهران، لندن و پاریس چگونه شعبدهبازیهای سیاسی به صحنه آورده شده. همانطور که در بالا آمد، نوکران اجنبی در تهران اینک صف کشیدهاند تا هر کدام زودتر از دیگری به «افتخار» بوسیدن دست ارباب آمریکائیشان نائل شوند. و در این میان «بازداشتامنیتی»، «فحاشی مطبوعاتی» و «یقهگیریهای محفلی» را به صراحت شاهدیم. از طرف دیگر، جهت فراهم آوردن زمینة چنین جنایت و کشتاری در منطقه، وصلة ناجوری به نام سرکوزی را با توافق تمامی گروههای سیاسی فرانسه بر مسند ریاست جمهوری مینشانند، تا شخص ایشان با استفاده از زبالههای سیاسی، کابینهای جهت سوق دادن عراق به سوی تجزیه تشکیل دهند. اگر پس از بررسی «چهرههای» کابینة سرکوزی، و قرار گرفتن فرد معلومالحالی به نام «کوشنر» ـ یکی از طرفداران جنگ در عراق، و یکی از «معماران» تجزیة یوگسلاوی سابق ـ در پست وزارت امورخارجه، ناظر از نیات «دولت» جدید در پاریس اظهار بیاطلاعی کند، میباید در عقل و درایتش تردید داشت. اگر به این مجموعه، که در حال شکلگیری است، ورود بازیگر سرنوشت ساز دیگری به نام «گوردون براون» را اضافه کنیم، تصویر کامل خواهد شد. ایشان نیز میباید نقش محترمانة مأمور آتشنشانی را در حریق هولناکی ایفا کنند، که تجزیة عراق در منطقه به همراه خواهد آورد.
اینک که دورنمای سیاسی منطقه را در آئینة منافع حکومتهای «دمکراتیک» غربی ترسیم کردیم، میباید به نقطهنظرهای کشورهای دیگر نیز در این راستا نگاهی بیاندازیم، چرا که پس از فروپاشی اتحادشوروی، علیرغم موضعگیریهائی که غربیها رایج کردهاند، کشورهای روسیه و هند در منطقة خلیجفارس از مرتبة «ناظر صرف» به موضع تصمیمگیری دست یافتهاند. از نظر روسیه، تا آنجا که منافع استراتژیک روسها در این نوع نقلوانتقالات امپریالیستی صدمه نبینید، اتحاد یا تجزیة کشور عراق مسئلة مهمی نخواهد بود. ولی اگر این تحولات به فروپاشی در داخل ایران بیانجامد، و نهایت امر مرزهای روسیه را ناامن کند، مسلماً موضعگیریها بسیار متفاوت خواهد بود.
از طرف دیگر، اگر تلاشهای غرب برای تأمین نیروی نظامی هستهای حکومت اسلامی، نیروئی که میتوانست روسیه را در خلیج فارس مرعوب غرب کند، علیرغم نعلهای وارونة فراوان، امروز عملاً به بنبست کشیده، و همین چند روز پیش نیز ـ یک روز قبل از ملاقات رایس با پوتین ـ یک محمولة رادیواکتیو در یک هواپیمای انگلیسی که همراه معاون آقای مشارف از ترکیه به مقصد ایران در پرواز بود، «ناپدید» شده، این نشان میدهد که موضع روسها در مورد ایران و روابط نظامی حکومت اسلامی با آمریکا به هیچ عنوان مورد تجدید نظر قرار نخواهد گرفت. و با در نظر گرفتن این واقعیت که مسکو قراردادهای نفتی خود را با رژیم بعثی عراق هنوز از نظر قانونی «محترم» میشمارد، میباید مطمئن بود که مسئلة تجزیة عراق اگر صورت پذیرد، صرفاً میتواند حضور روسیه در مناطق کردنشین و شیعهنشین، یا به عبارت دیگر مناطق نفتخیز را، هر چه بیشتر «چشمگیر» کند. تجربة سیاسی نشان داده که چنین حضور نظامیای نمیتواند در شرایط فعلی ـ نبود راهبندهای ایدئولوژیک و امنیتی ـ صرفاً به مناطق نفتخیز در کشور عراق محدود بماند. اینجاست که در دیدار اخیر، میبینیم که خانم رایس از مسکو به عنوان یک «همکار و شریک» سخن به میان میآورد! ولی آیا این «شراکت»، در چارچوب منافع روسیه، از نظر مسکو «جایز» است؟ حال باید دید غرب در بنبست سیاسی و نظامیای که خود را در آن فروافکنده، چگونه میتواند حضور هر چه پررنگتر سیاسی و نظامی مسکو در مناطق نفتخیز خلیج فارس را نیز «هضم» کند.
اگر بر روال عادی و همیشگی مسائل سیاست جهانی، روند بحرانهای چند روزه را مورد بررسی قرار دهیم، میباید اذعان داشت که طرح «سرکوزی، براون، خامنهای» از پیش، طرحی بازنده است. چرا که پس از جنگ دوم جهانی، کشور فرانسه پیوسته نقش نعشکش سیاستهای راهبردی غرب را ایفا کرده، و آنجا که فرانسه «موضعگیریهای» قاطعانه میکند، همانجاست که غرب در بحرانی عمیق و پایدار فرو خواهد افتاد!