
پس از پایان جنگ دوم، و برقراری استالینیسم در گسترة وسیعی از اروپای شرقی و دیگر کشورهای جهان، تبلیغات رسانهای در غرب که ابعاد جهانی خود را در آن روزها تازه به آزمایش گذاشته بود، با جنجال پیرامون عدم رعایت حقوقبشر در کشورهای بلوک شرق محکومیت تبلیغاتی رژیم استالینیست را آغاز کرد. روزی نبود که محدودیتهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ... در کشورهای اروپای شرقی از طرف رسانههائی که خود را طرفدار آزادی انسانها معرفی میکردند، در بوق و کرنا گذاشته نشود. استالینیسم در واقع به دست خود پای در صحنة قماری گذاشته بود که نهایت امر «سر خود را نیز در آن باخت»! این سیر تبلیغاتی، که در اواخر دهة 1980 عملاً به سرنگونی استالینیسم انجامید، به صراحت ثابت کرد که جامعة بشری پای در مسیر تازهای گذاشته. در این مسیر، ارتباطات آنچنان گسترده شده بود که لبة تیز تبلیغات میتوانست بهتر از هر نوع سلاحی منافع ساختارهای حاکم را بازتاب داده، جریانات را در مسیر دلخواه آنان هدایت کند. «تبلیغات» سیاسی و ایدئولوژیک، که تا پایان جنگ دوم فقط محدود به مقاطع بسیار حساس و سرنوشتساز سیاسی و نظامی میشد، در پرتو این «دادهها» عملاً تبدیل به مهمترین ابزار سیاستگذاری شد. ابزاری که در عرصة زندگی روزانة شهروندان جهان حضوری پیوسته و ملموس پیدا کرد. دیگر برای غرق شدن در امواج تبلیغات رسانهای نمیبایست منتظر رخداد ویژهای میبودیم؛ «جنگ رسانهای» و تبلیغاتی در همة جبههها آغاز شده بود، و در کمال تأسف امروز حتی بیش از آن سالها تودههای مردم با این «جنگ» دست به گریباناند.
شاید بهتر باشد کمی هم از شرایط پیش از جنگ دوم سخن به میان آوریم. میدانیم که فقط چند سال به آغاز قرن بیستم باقی مانده بود که یک فیزیکدان نابغة صرب، به نام «نیکولا تسلا» نخستین پروتوتایپ رادیو را در آمریکا، در مؤسسة فرانکلین به نمایش گذاشت. این «پروتوتایپ» هیچ ارتباطی با رادیو در مفاهیم فیزیکی و علمی آن نداشت؛ بیشتر «تئوری» رادیو بود تا پدیدة فیزیک و شناخته شدهای که امروز ما آن را «رادیو» مینامیم. و از این مرحله تا دستیابی بشر به «رادیو»، در مفهومی که به صورت روزمره مردم جهان با آن برخورد دارند، دههها به طول انجامیده. فقط پس از اختراع ترانزیستور در 1925 و فراهم آمدن زمینة تولید انبوه آن توسط صنایع الکترونیک در ژاپن، پس از جنگ دوم جهانی بود که رادیو به صورتی که امروز میشناسیم، در سالهای 1960 توانست جهانگیر شود. صنایع سینما و تلویزیون نیز، از نظر تاریخ حتی در مقام مقایسه با رادیو تأخر دارند؛ این صنایع فقط در دورة «شکوفائی» اقتصادی دهة 1970 توانستند پای به میدانی بگذارند که ما آنرا «فرهنگسازی» و تبلیغات رسانهای مینامیم.
ولی این مسئله نیز حائز اهمیت است که «تبلیغات» رسانهای در عمل نیازمند یک زیرساخت سختافزاری است، و همانطور که در بالا اشاره شد در مورد رادیو، تلویزیون و حتی صنعت سینما این زیرساختها بسیار جدیداند. در نتیجه میباید گفت که تبلیغات رسانهای در مفهوم گستردة آن پدیدهای بسیار جدید به شمار میرود. و شاید آنان که متعلق به نسل جنگ دوم جهانیاند، با گسترة عملی تبلیغات رسانهای برخورد واقعی و امروزی را نداشتهاند. این نسلها فضاهای زندگی را بیشتر در چارچوب تبلیغات سنتی طی کردهاند، تبلیغاتی که حضورشان عادتاً «معمول» و «مقبول» تلقی میشده. با این وجود میدانیم تبلیغات به هیچ عنوان «معصوم» نیست، و هر کدام بازتابی است تمام و کمال از منافع طبقات و قشرهای مشخص اجتماعی. به طور مثال جلسات سینهزنی، روضهخوانی، اذان، تعزیه، نمازهای جماعت، تئاترهای روحوضی، رژههای نظامی و حتی تظاهرات سیاسی و خیابانی که این نسلها شاهد آن بودهاند، هر کدام لایهای از پدیدة «تبلیغات» سیاسی به شمار میرود، هر چند که این لایهها جهت گسترش و ارائة خود نیازمند زیرساخت سختافزاری همچون رادیو، تلویزیون و صنایع و سالنهای سینما نباشند.
خلاصه میگوئیم! بشر اگر پس از پایان جنگ دوم پای در محدودهای به نام «تبلیغات رسانهای» گذاشته، و خود را پیوسته هدف حملات تبلیغاتی دیده، به هیچ عنوان به این مفهوم نیست که در دورههای پیشین، همین «بشر» قربانی تبلیغات نبوده. به عبارت سادهتر اگر بشر از محکومیت خود در میانة میدان تبلیغات سیاسی پیش از گستردهشدن آن طی سالهای آخر جنگ دوم جهانی «آگاهی» نداشته، به این مفهوم نیست که پیش از آن بشر «آقا» و «ارباب» و «صاحباختیار» اخلاقیات، فرهنگ، هنر و تفکر خود بوده، و به صورتی مستقل و آگاهانه بر این «پدیدهها» نظارت عالیه اعمال میکرده است! به هیچ عنوان! گسترش این بحث ما را از موضوع اصلی یعنی تبلیغات رسانهای که امروز قصد تحلیل آن را داریم خارج خواهد کرد، خوانندگان میتوانند به گوشة بسیار محدودی از این مسئله که در مطلبی تحت عنوان «دیکوتومی فرهنگ» در همین وبلاگ آمده مراجعه کنند.
به هر تقدیر پس از پایان جنگ دوم بشر از بطن تبلیغات سیاسی و فرهنگی جامعة محدود خود پای بیرون گذاشت و تبدیل به یک «عامل» در روندی شد که امروز آن را جهانیشدن مینامیم. میباید اذعان داشت که هر چند طی دهة 1960 کسی سخن از جهانیشدن به میان نمیآورد، ولی فریادهای زندهباد مارکس که در تظاهرات تودهای در خیابانهای پکن، هانوی و پنومپن و بلگراد و مسکو به آسمان میرفت به همان اندازه جهانی شدن فرهنگ جوامع را نوید میداد که هیاهوی دستجات پیراهنمشکیها و فاشیستها در خیابانهای مادرید، تهران و آتن! «مرزها» در هم نوردیده شده بود؛ مرزها مفاهیمی کاملاً مجازی پیدا کرده بود؛ و فرهنگهای سنتی پای در فروپاشی میگذاشتند، هر چند که مردهریگ آنان در محتوائی نوین همین جهانی شدن را همزمان «منطقهای» میکرد.
با نگاهی به مناطق مسلماننشین میتوان ایدهای کاملاً مشخص از منطقهای کردن این تبلیغات رسانهای به دست داد. امروز در سرزمین فلسطین که روزگاری قسمتی از اردن هاشمی تلقی میشد، و پیش از شکلگیری این کشور به دست توانای بریتانیای کبیر، متعلق به دربار جانشینان پیامبر اسلام و تحت فرمان خلفای عثمانی در قسطنطنیه بود، جنگی به راه افتاده که هیچکس در عمل و به صورت عینی از ابعاد واقعی آن مطلع نیست. گروهی ادعا دارند که حماس این «نبرد» را آغاز کرده، در صورتیکه انداختن چند خمپاره و موشک شکسته در خاک اسرائیل، از انواعی که حماس به آن مسلح شده، از عهدة هر کشور و گروهی در این منطقه بر میآید. از طرف دیگر گروهی میگویند که ارتش اسرائیل به مدارس و بیمارستانها حمله میکند، و مخالفان حماس هم ادعا دارند که اینان رفتهاند در این محلها پناه گرفتهاند تا مورد حملة ارتش اسرائیل قرار نگیرند! خلاصة مطلب این درگیری در کل و مجموع تبدیل به یک کلاف سر در گم شده. نه تنها هیچ دولت دیگری مسئولیت این عملیات بر عهده نمیگیرد، که شاهدیم تمام دولتهای جهان صلحدوست شدهاند و خواهان آتش بس فوری! ولی میدانیم که در جنگ پول خوابیده، و اگر دولتهائی به حربة جنگ متوسل میشوند در پس تبلیغات رسانهای و مزخرفاتی که تحویل تودههای مردم میدهند، فقط و فقط تلاشی جهت حل مسائل و مشکلات مالیشان صورت دادهاند. این نوع جهانیشدن را به کناری میگذاریم و به مسئلهای میپردازیم که طی چند روز گذشته تحت عنوان «مبارزات» شیرین عبادی در تهران مطرح شده.
چنین معروف شده که خانم عبادی نخستین زن ایرانی هستند که در نظام قضائی کشور، در دورة سلطنت پهلوی، به منصب «قضاوت» دست یافتهاند؛ راست و دروغش را از همان نظامهای تبلیغاتی میباید پرسید. ولی در شرایطی که ایشان در مقام یک حقوقدان سخنرانیهائی در تجلیل از مقام شامخ سلطنت داشتهاند، باز هم چنین معروف شده که از طرفداران بیقید و شرط «انقلاب» اسلامی هم بودهاند! حال میباید پرسید یک حقوقدان که در مقام قاضی برای سرنوشت بسیاری افراد تصمیمگیری میکند، از چه رو به خود اجازه داده که در برخورد با مسائل جامعه تا به این حد بیمسئولیتی و ولنگاری از خود نشان دهد. یک روز طرفدار یک حکومت استبدادی، نظامی و وابسته باشد، و روز دیگر از مشتی اوباش بازار و حوزههای علمیه و دانشجونمایان هیستریک در شرایطی حمایت به عمل آورد که بسیاری از مردم ایران به حق نگران آیندة کشور بودند، و این روزها را از همان موقع به درستی پیشبینی میکردند، و این شرایط رابه قلم و کلام میآوردند؟
با توجه به چنین برخوردهائی، برخلاف آنچه عنوان میشود، ایشان فقط یک زن عامی، کمسواد و بیکارهاند! عبادی فردی است که خارج از موضع «قضاوت» و حقوقدانی به خود اجازه میدهد که اسیر دست امواج قدرت سیاسی شود و هر روز به رنگی در آید! نه تنها اهداء جایزة نوبل صلح به چنین فردی برای محفل نوبل جز یک رسوائی نوین چیزی نیست، که مسلماً ردای قضاوت را نیز ایشان در شرایطی به دست آوردهاند که جز دستبوسی و تعظیم و تکریم در برابر قدرتنمائیهای سیاسی انگیزة دیگری در آن کارساز نبوده.
با این وجود، میبینیم که دولت احمدینژاد، که خود را «تندرو» و بسیار اصولگرا جا زده، در برابر انتشار متن کامل سخنرانیهای شیرین عبادی در تجلیل از حزبرستاخیز از خود مقاومت نشان میدهد و مدیر روزینامة کیهان را که باز هم بر اساس همان تبلیغات یکی از حامیان دولت نهم است مجبور میکند که از انتشار متن این سخنرانیها دست بردارد. با این وجود، طبق خبرهای به دست آمده، چند روز پیش تحت نظارت ضابطین دادگستری، یعنی نیروهای انتظامی که تحت فرمان وزیر کشور در همین دولت فعال هستند، عدهای به دفتر و محل زندگی شیرین عبادی حمله میکنند و آنطور که عنوان میشود حتی از اموال توقیف شده نیز صورتبرداری نکردهاند! یعنی مشتی افراد بیمسئولیت بدون هیچ موضع قانونی و صرفاً برای لاتبازی به در خانه و محل کسبوکار ایشان رفتهاند، و اینکار را با مسئولیت مستقیم دولتی انجام دادهاند، که پیشتر از آبروریزی و چاپ سخنرانیهای «شاهپرستانة» تحفة نوبل جلوگیری به عمل آورده!
همزمان با این «تئاتر» موهن و ابلهانه، که به دست دولت و عوامل همین دولت به راه افتاده، شاهدیم که مشتی اوباش که سابقاً «حزباللهی» بودند و امروز ریشهایشان را در اروپا و آمریکا «دوتیغه» میکنند و معلوم نیست اصلاً حرف حسابشان چیست، برای «حمایت» از عبادی دست به نسخهنویسی و هیاهوی تبلیغاتی در سایتهای «فیلترنشده» زدهاند! این ساواکیهای حرفهای در مقالاتی بیسر و ته «دستاوردهای» بزرگ حقوقی دکان و دستک عبادی را برای ما مردم همه روزه مرور میکنند، و به ملت ایران که اینگونه تحت ستم یکی از سبعترین رژیمهای فاشیستی تاریخ بشر گرفتار آمده، درس «قدردانی» از زحمات عبادی میدهند! گروهی دیگر نیز تحت عنوان نویسنده و فیلسوف و شاعر و خصوصاً «غیره»، برای موفقیت «نهضت عبادی» طومار به امضاء میرسانند، و افرادی از قماش عبدالکریم لاهیجی که کارمند رسمی دولت فرانسه است، به خود اجازه میدهد که به زبان فارسی و در مطبوعات وابسته به جناحبندیهای سیاسی متعلق به کشور ایران، برای عبادی مرثیه بخواند و خود را «نگران جان» وی معرفی کند!
همانطور که طرح کلی این مسئله نشان میدهد، پدیدة عبادی یک صحنهسازی سیاسی و غوغاسالاری احمقانه بیش نیست. این نوع غوغاسالاریها پیشتر در ایران برد فراوان داشت و با تکیه بر این صحنهسازیها ـ آخرین نمونة موفق آن انتصاب 8 سالة سیدخندان به مقام ریاست جمهور چاه جمکران بود ـ استعمار میتوانست مردم را به قول معروف «سر کار بگذارد!» حال گویا این بساط دیگر دود و دم سابق را ندارد و استعمار برای فریب افکار عمومی خود را به مقامات رسمی نمیچسباند؛ از طریق عوامل و محافل وابسته به خود، مقامات «غیررسمی» برای ملتها میسازد، مقاماتی که تبدیل به عصای دست سیاستهای استعماری در کشور میشوند.
عبادی فقط یک نمونة کوچک از این «مقامات غیررسمی» است که با سرمایه و حمایت محافل غربی سایة خود را بر فضای تبلیغات رسانهای کشورهای جهان سوم تحمیل میکنند. همانطور که دیدیم با انتشار سخنرانیهای ایشان در مدح اعلیحضرت، حداقل در فضای امروزی کشور دولت میتوانست بر دسیسههائی که در پشت پرده در اطراف این «مقام غیررسمی» به راه افتاده خط بطلان بکشد، ولی دولتی که اختیار حکومت ندارد، از این غلطها نمیکند. این دولت خود دستنشاندة محافلی به مراتب بدبختتر از «نوبل» است، در نتیجه هر چه فرمان بدهند اجراء میکند و با کمک استعمار و در چارچوب منافع استعماری کشور را اینچنین به تشنج میکشاند.
نمونة عبادی در دیگر کشورهای جهان سوم نیز فراوان دیده میشود. بینظیر بوتوی مرحوم در پاکستان، تسلیما نسرین نویسندة «چیرهدست» در بنگلادش، دختر یکی از سمبلهای مقاومت در کشور برمه، و ... و اینان کم نیستند. این جماعت افرادیاند که بعد جدیدی از نظر تبلیغات رسانهای بر فضای کشورهای تحت سلطه افزودهاند. این افراد همچون اوباش حزبالله هیچگونه مسئولیت مستقیم و اجرائی ندارند، فقط تحت حمایت محافل استعماری منافعی را بر فضای سیاسی کشورها حاکم میکنند که هیچ ارتباطی با منافع ملتها ندارد. اینان در راه احیای این منافع، نه تنها از حمایت دولتهای وابستة محلی کاملاً برخوردار میشوند، که شبکة به اصطلاح «حمایت از حقوق بشر» و «آزادی قلم» و غیره را نیز تماماً در اختیار اربابانشان در کشورهای تصمیمگیرندة غرب قرار میدهند. فردا هر کس ادعای آزادی و «حقوق بشر» در ایران داشته باشد، با این تئاتر مضحکی که احمدینژاد، دست در دست عبادی برای ما ملت ساخته، مستقیماً از طرف محافل استعماری وابسته به «جریان عبادی» معرفی خواهد شد. خلاصة مطلب اگر «آزادیخواه» هستید طرفدار عبادی خواهید بود، اگر طرفدار آزادیقلم شدید، یکی از نوچههای عبادی هستید، و ... بله همه در خدمت اربابان عبادی میباید در وصف یک زن عامی و کمسواد به، به و چه چه کنیم! و یادمان نرفته روزهائی را که یک آخوند نیمهدیوانة احمق را همین دستگاه تبلیغات جهانی، تبدیل به «روحالله الموسوی الخمینی» کرده بود تا این بساط مهوع را سه دهه بر ملت ایران تحمیل کند.
آنها که امروز طومار برای تحفة محفل نوبل امضاء میکنند به یاد داشته باشند که این روزها 22 بهمن نیست. به یاد داشته باشند که دستهایشان بیش از آنچه میپندارند به خون مردم این مملکت آغشته شده، و اگر ملتها از ملتها درس نمیگیرند، از تجربیات خودشان خیلی خوب درس خواهند گرفت. کاری نکنید که فردا در این مملکت پوست و گوشت و خون و به ویژه کلة پوکتان به یک دم خر هم نیارزد.

...