۸/۰۳/۱۳۹۵

استخوان و اردوغان!




آغاز عملیات نظامی در شهر موصول عراق بار دیگر مسئله‌ای را که اکثر شبکه‌های خبرسازی به سکوت برگذار کرده‌ بودند به میانة میدان منطقه انداخت؛  نقش واقعی دولت ترکیه در معادلات نظامی و استراتژیک خاورمیانه و آسیای مرکزی.   در مطلب امروز سعی خواهیم کرد این «نقش» را که از امپراتوری عثمانی نیز قدمت تاریخی‌اش فراتر می‌رود،  بررسی کنیم.   خصوصاً در مقطعی که پس از فروپاشی عثمانی،  عملکرد کشورهای پیروز جنگ اول جهانی به این «نقش» ابعاد استعماری نیز اعطاء کرد.  شاید از این مفر بتوان نگاهی فراگیرتر به نقش‌آفرینی‌های آتی آنکارا در منطقة خاورمیانه انداخت.   پس نخست برویم به سراغ ترکیة کهن؛  امپراتوری رم شرقی،   و ترکیة عثمانی.

ریشه‌های تاریخی امپراتوری عثمانی به قرن چهاردهم میلادی باز می‌گردد.  و اگر در نظر آوریم که مرگ این حاکمیت در آغاز قرن بیستم به وقوع پیوسته،   به این نتیجة منطقی خواهیم رسید که حداقل طی 600 سال عثمانیان بر مناطق گسترده‌ای از جهان حاکم بوده‌اند.   ولی در عمل ریشه‌های تاریخی عثمانی به مراتب از این‌ها عمیق‌تر است.   چرا که عثمانی‌ها در واقع میراث‌خواران امپراتوری رم شرقی به شمار می‌آیند.   بردگان تازه‌مسلمان ترک‌ که قدرت را از سروران خود،   رومیان مشرق زمین ربودند،   با رم شرقی همان کردند که پیشتر تازیان با ساسانیان و بردگان ترک‌نسب با سامانیان کرده بودند؛  برپائی ساختاری نوین از طریق به عاریت گرفتن داده‌های تمدن موجود.   

ولی از آنجا که جامعة عثمانی ریشه در تجارت برده داشته،   در این مقطع چه بهتر که نیم‌نگاهی به پدیدة برده‌داری از منظر تاریخی نیز بیاندازیم.   چرا که اگر برده‌داری در بسیاری تمدن‌های کهن ـ  خصوصاً یونان و رم باستان،  چه شرقی و چه غربی ـ  شیوة تولید به شمار می‌آمد،   آدم‌‌دزدی جهت خرید و فروش به هیچ عنوان سنت ایرانیان نبوده،   و تاریخ ایران این رسم نکوهیده را از تازیان و دین اسلام دارد.  

به عبارت دیگر،   شیوة تولید در نظام‌های باستانی ایران نه بر پایة برده‌داری که بر اساس حمایت از نظام «کاست‌ها» شکل گرفته بود.  و در این مسیر،  پادشاهان ساسانی،  پارت و هخامنشی بجای دزدیدن آدم‌ها و خریدوفروش‌شان ترجیح می‌دادند ساکنان سرزمین‌هائی را که «غیرمتمدن» به شمار می‌آمدند،  و بعدها عربستان،   روسیه،  آسیای مرکزی و ...  نام گرفتند فقط از طریق سرکوب نظامی تحت کنترل قرار دهند.   از طریق این سرکوب نظامی بود که نظام کاست‌ها به خود فرصت می‌داد تا در برابر موج حرکت ساکنان این مناطق به شهرهای «متمدن» امپراتوری ایران سدی نظامی و امنیتی بر پا کند.   ولی همانطور که می‌دانیم،  اسلام که به ادعای ملایان «حماسه‌ای است عربی» با ایرانیت ارتباط چندانی نداشته و ندارد.   و اینکه عربی‌ات به هر تقدیر متکی بر نگرشی بدوی و نامتمدن و قبیله‌ای بود و نتیجتاً در اسلام‌ «تمدن» نمی‌توانست وجود داشته باشد.   به همین دلیل نیز مسلمانان انسان‌ها را نه بر اساس «تمدن‌شان» که بر پایة ارزش خرید و فروش‌شان ارزیابی می‌کردند.   انسان برای مسلمان «طعمه» به شمار می‌رفت؛   درجة تمدن وی فاقد اهمیت بود.   به همین دلیل نیز بازار گرم خرید و فروش انسان نخست با زرخرید کردن ایرانیان آغاز شد و تحت نظام دینی اسلام هر چه بیشتر اوج گرفت.   در این مرحله بود که تجار برده،   نگون‌بختانی را که عموماً در ریگزارهای آسیای مرکزی «شکار» می‌کردند،  حتی به بازارهای امپراتوری رم شرقی نیز فروختند.   به همین دلیل حتی پیش از آغاز حملات «برده‌داران» رم شرقی به ریگزارهای آسیای مرکزی،‌   شاهد حضور میلیون‌ها بردة ترک‌نسب در امپراتوری رم شرقی هستیم.  این بردگان را تجار مسلمان به این سرزمین صادر کرده بودند. ‌ جالب اینکه،   از مسیر همین تجارت برده بود که سرنوشت امپراتوری رم شرقی از همزاد غربی‌اش جدا شد.   و اگر اوج‌گیری بحران در «صنعت» برده‌داری نهایت امر رم غربی را نابود کرد،   برده‌داری اسلامی برای رم شرقی حاشیه‌ای امن در درازنای چند سده‌ به وجود آورد.  

بله،‌  همانطور که بالاتر گفتیم،    تقریباً همزمان با اوج‌گیری فتوحات تازیان در سراسر جهان،   امپراتوری رم غربی نیز پای در بحران گذارده بود.   بحرانی که اکثر مورخان آن را نتیجة «سکته» در «صنعت برده‌داری»  ـ  منبع تغذیة این صنعت آدم‌دزدی رومی‌ها در اروپای شمالی بود ـ  عنوان کرده‌اند.  ولی در این میانه،   امپراتوری رم شرقی برخلاف همزاد غربی‌اش با تکیه بر وحشیگری‌ای که تازیان پس از اشغال سرزمین ایران به میدان خاورمیانة فعلی آورده بودند توانست موجودیت‌اش را محفوظ نگاه دارد.

تجارت برده در حکومت‌های پسااسلام در ایران آنچنان بالا گرفت که برده‌زادگان ترک‌نسب،  در دوران اوج‌گیری مبارزات ضدعرب عملاً خود را به پرچمداران مبارزه با شام و بغداد تبدیل کردند!    هر چند این «مبارزات»،   بیش از آنچه بازتابی باشد از نیازهای اقوام ایرانی جهت بازیافت ریشه‌های فرهنگی‌شان،   ابزاری بود در کف ماجراجویان ترک‌نسب که الهامات وطن‌دوستانة ایرانیان را تبدیل به ارابه‌های جنگی جهت فتح‌الفتوح،  چپاول و قتل‌عام «کفار» می‌کردند.   از اینرو،   اهمیت دستجات بردگان ترک‌نسب‌،  هر روز در ایران بیشتر و بیشتر می‌شد.   اهمیت این «گروه» آنچنان زیاد بود که برخی مورخان حتی پای پیش گذارده و ابومسلم خراسانی را نیز ترک‌نسب می‌دانند.   ولی نهایت امر،  آنچه نمی‌بایست پیش آید،  یعنی جدائی فلات بلند ایران از بین‌النهرین عملاً به دلیل فعالیت‌های گستردة نظامی ترک‌نسب‌های برده‌زاده ـ   غزنوی،  سلجوقی،  خوارزمشاهی ـ  تبدیل شد به واقعیتی استراتژیک و اسف‌بار.   ایران به دلیل وابستگی «جمعیتی» به تیرة بردگان ترک‌نسب از مهم‌ترین و فرهنگ‌سازترین منطقة تاریخی خود یعنی بین‌النهرین جدا ماند؛   زبان و فرهنگ ایران در دروازه‌های تیسفون مدفون شد و بین‌النهرین،   ایرانی‌ترین سرزمین این اقوام با پیوستن به آنچه امروز «جهان عرب» می‌خوانند برای همیشه از ایران جدا شد.

ولی غرض ما از بازگوئی این رشته رخداهای تاریخی به هیچ عنوان بازی کردن با احساسات وطن‌پرستانة خوانندگان نیست.   همانطور که دیدیم عملکرد برده‌داران اسلام‌پرست،   نهایت امر ترک‌نسب‌ها و ترک‌زبان‌ها را طی بیش از 600 سال ـ  از دوران محمود غزنوی تا پایان قاجار ـ  بر ایران حاکم کرد.  ولی این «حاکمان»،‌   در سطوح مختلف اجتماعی،  سیاسی و حتی در ادبیات فاقد هر گونه تأثیر چشم‌گیر هستند،   ملت ایران،  طی این 600 سال با اینان همچون اشغال‌گرانی برخورد نمود که می‌بایست روزی و روزگاری این سرزمین را ترک کنند.   و همین سطور که به زبان فارسی به نگارش درمی‌آید به صراحت نشان می‌دهد که ایرانی چگونه ترک‌نسب‌ها را از این سرزمین بیرون رانده.   رخدادی که به دلائل بیشمار در امپراتوری رم شرقی به وقوع نپیوست.   بردگان اشغالگر ترک‌نسب در رم‌شرقی نه فقط آناتولی و «کنستانتینوپل» را اشغال کردند،   که زبان و فرهنگ والای رم شرقی را از ریشه نابود نمودند.  و امروز اردوغان،   رئیس دولت ترکیه،   خود را نه رومی،  که ترک می‌خواند، ‌  و برخلاف ایرانیان به زبان پیشینان خود سخن نمی‌گوید.  گویش رومیان مشرق در این سرزمین از میان رفت،  و اینان به زبان اشغالگران ترک‌نسب سخن می‌گویند.  خلاصه بگوئیم،   آنزمان که سخن از ایستادگی فرهنگی اقوام و ملت‌ها به میان می‌آید،   این واقعیات نیز نمی‌باید از نظر دور داشته شود. 

حال که چشم‌اندازی از چگونگی نابودی فرهنگ امپراتوری رم شرقی ارائه کردیم،   نیم‌نگاهی نیز به مسیر سیطره‌طلبی ترک‌نسب‌های «استانبول» بیاندازیم.   حکومت عثمانیان از آنجا که حاکمیت قوم اشغالگر به شمار می‌رفت،   فاقد ملیت به معنای واقعی کلمه بود؛   در نتیجه از آغاز،   عثمانی جهت حفظ و گسترش سیطره‌اش بر دو اهرم اساسی و غیربومی تکیه داشت:   اسلام و گویش ترکی!   اگر می‌گوئیم «غیربومی» گزافه نگفته‌ایم،  چرا که اسلام به قول معروف  «حماسه‌ای است عربی»،   و گویش ترکی نیز از آسیای مرکزی و استپ‌های سیبری به آناتولی آمده.  از سوی دیگر،   از گویش ترکی به دلیل فقر مزمن ادبیات‌اش مشکل بتوان به عنوان «زبان» یاد نمود.  چرا که،  زبان ترکی در ایران ادبیات فارسی را صرفاً به مغلق‌نویسی و بیهوده‌گوئی کشاند و در ترکیه نیز کار بجائی نبرد.   

با این وجود،  امپراتوری عثمانی که روزگاری یکی از قدرتمندترین تشکل‌های «سیاسی ـ نظامی» جهان به شمار می‌رفت،   بر پایة نوعی «جهان‌وطنیت»،  از قماش ایالات‌متحد و یا استرالیا و کانادا پایه‌ریزی شده بود.   در این صورتبندی،   هر که مسلمان بود و یا ترک‌زبان،   به نحوی از انحاء می‌توانست خود را شهروند عثمانی بداند!   این جهان‌وطنیت «دوران کهن» در سرزمین‌های عرب‌زبان ـ  آنچه امروز جهان عرب می‌خوانند ـ   دین اسلام را به اهرم حاکمیت تبدیل کرد،   و در دیگر مناطق،  حتی در قلب اروپای شرقی،  گویش ترکی تبدیل شد به اهرم گسترش امپراتوری عثمانی.   

با تکیه بر همین دو اهرم،   عثمانیان در سرزمین‌های اطراف خود دست به فتح‌وفتوحات فراوان زدند.  کار بجائی کشید که بارها گل‌سرسبد اروپای مرکزی،   شهر وین را نیز به محاصره درآوردند؛   فنون جنگاوری‌ غربی‌ها را تا حد امکان فراگرفتند؛   دروازه‌های کشور را به روی علوم غربی،   تا آنجا که خلیفه‌گری اسلامی اجازه می‌داد گشودند؛   و ... ولی تمامی این تلاش‌ها نهایت امر هیچ بازتاب تاریخی‌ ممتدی به ارمغان نیاورد.  عثمانی همانطور که از ریگ‌زار برخاسته بود،   در ‌ریگ‌زار نیز خفت.   پس از شکست سرنوشت‌ساز عثمانی از دول متفق در جنگ اول جهانی،   شاهد تولد کشور ترکیة «نوین» از خاکستر همین عثمانی بودیم.  
  
تحلیل مسائل عثمانی «نوین» و مثله ‌شده از این مرحله به بعد،   خصوصاً پس از پایان جنگ جهانی دوم آنقدرها کار مشکلی نیست.   به طور خلاصه بگوئیم،  ترکیه تبدیل شد به پایگاه انگلستان برای مبارزه با گسترش اتحاد شوروی.  و «همکاری» ترکیه با غرب آنچنان بالا گرفت که آنکارا عملاً به عضویت پیمان ضدشوروی ناتو درآمد و به میزبانی ده‌ها کارشناس،  جاسوس و نظامی غرب «مفتخر» شد.   فلسفة وجودی دولت در آنکارا،   همچون دولت‌ پهلوی‌ها و بعدها دولت‌های «انقلاب اسلامی» در ایران،   چیزی نبود جز مبارزه با نفوذ شوروی.   اینان با همین هدف به قدرت می‌رسیدند؛   به دلیل موفقیت در این «برنامه» می‌توانستند در قدرت باقی بمانند؛   و بدیهی است که در صورت فرسایش و یا عدم موفقیت به زیر کشیده شده جای‌ خود را به دیگری می‌سپردند.   این وضعیت همچنان ادامه یافت تا رسیدیم به فروپاشی اتحاد شوروی و تولد فدراسیون روسیه.

در این میعاد بود که ترکیه از غلاف پساجنگ ‌دوم پای بیرون گذارد،   و بار دیگر با تکیه بر گذشتة «نورانی» عثمانی،  مدعی «الهامات» منطقه‌ای شد!   ولی اینبار،   برخلاف دوران عثمانی،  این حاکمیت مستقر در ترکیه نبود که به چنین «الهاماتی» میدان می‌داد؛   آمریکا و انگلستان بودند که جهت تکمیل محاصرة فدراسیون روسیه دست آنکارا را در ابراز وجود،   و حتی تلاش جهت عملی‌ کردن برخی از این نوع «الهامات» باز می‌گذاردند.   البته آتلانتیسم به هیچ عنوان خیال خام نمی‌پروراند،   لندن و واشنگتن از بلندپروازی‌های آنکارا صرفاً با عنایت به پیشینة عثمانی‌اش حمایت به عمل می‌آوردند.   به این مفهوم که با الهام از پیشینة تاریخی‌ای که بالاتر به تفصیل تشریح کردیم،   از یک‌سو ترک‌زبانی در کشورهای سابقاً شورائی را وسیلة التزام رکاب در هیئت‌ حاکمة ترکیه نمودند،   و از سوی دیگر با به راه انداختن دکان «بیداری اسلامی» یا همان «بهارعرب»،   اقوام مسلمان را در کنار آنکارا به عنوان متحدین ترکیه نشاندند.   به عبارت دیگر،   آتلانتیسم تلاش داشت تا همان صورتبندی «کهن» را اینبار طابق‌النعل‌بالنعل بر ارتباط ترکیه با جهان خارج حاکم کند.  

ولی در آغاز هزارة سوم میلادی صحنة جهانی بکلی تغییر کرده بود.   اگر در برابر عثمانی قدرت‌هائی هم‌سان و هم‌پالکی از قماش تزاریسم روس و یا هابسبورگ‌های اطریشی نشسته بودند،   آنکارا زمانیکه پس از فروپاشی اتحاد شوروی به الهامات منطقه‌ای خود بال‌وپر می‌داد،   در برابر ابرقدرت «نظامی ـ امنیتی» فدراسیون روسیه قرار داشت.   در واقع ترکیه پای در نوعی «شراکت سیاسی نیابتی» گذارده بود؛   در عمل با دم شیر بازی می‌کرد.  پر واضح بود که در این صورتبندی هر گونه فشار سیاسی از سوی مسکو بر واشنگتن و لندن تبدیل می‌شد به پتکی بر ملاج دولت ترکیه.    در هر حال،  موفقیت‌ ترکیه در سازماندهی به «ترک‌زبانی» در جمهوری‌های سابق اتحادشوروی آنقدرها چشم‌گیر نبود؛   «بهارعرب»‌ نیز به نفس‌نفس اوفتاد.   ولی علیرغم این «شکست‌ها»،   نه آمریکا و نه انگلستان،   هیچکدام حاضر نبودند نقش نوین ترکیه را خارج از «نقش‌پذیری‌های» اینکشور در دوران جنگ سرد بپذیرند.   و همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   بر اساس این «صورتبندی» اگر دولتی در آنکارا قادر به مبارزة مورد نظر آتلانتیسم با روسیه نمی‌شد،   می‌بایست جای خود را به دولتی دیگر می‌سپرد.   بر اساس همین «منطق» بود که نهایت امر کار به کودتای 15 ژوئیه سالجاری در ترکیه کشید؛   کودتائی که به نوبة خود «ناکام» ماند،   و نتیجه‌اش عملاً برای تمامی طرف‌های درگیر جز فاجعه نبود. 

امروز با در نظر گرفتن ریشه‌های تاریخی و نظامی‌ای که بالاتر از آن‌ سخن گفتیم می‌باید دید در چه شرایطی ترکیه،   علیرغم مخالفت دولت بغداد،  خود را به سفرة جنگ در شمال عراق «دعوت» کرده.  اظهارات اخیر اردوغان نشاندهندة «الهامات» استعماری و عثمانی وی است: 

«[...] اردوغان:  ما که از فضا نیامده‌ایم،  از عراق تا بوسنی زمانی برای ما بود[...] در تمامی این شهرها ردی از استخوان‌های پدران ما [...] ‌و حتی خون ریخته شدة آن‌ها وجود دارد.  اجداد مردم ترکیه امروزه در 30 کشور مختلف دنیا مزار دارند و ترکیه نمی‌تواند نسبت به وقایعی که در آنجا می‌گذرد بی‌تفاوت بماند [...]»
منبع:  ‌عصر ایران،  ‌مورخ 23 اکتبر 2016،  کد خبر:‌500999

ولی شاید بهتر باشد استخوان پدران اردوغان در «30 کشور» را رها کرده،  و در این مرحله فقط نیم‌نگاهی به مسئلة موصول بیاندازیم.   شبکة خبرسازی‌ غرب موصول را شهری با «اکثریت» چشم‌گیر سنی‌مذهب معرفی می‌کند!   به عبارت ساده‌تر،   غربی‌ها که از سال‌‌ها پیش برنامة تجزیة عراق را بر اساس سه مرکزیت سنی،  کرد و شیعه تنظیم کرده بودند،   در صورتبندی خود موصول را مرکزیت «سنی‌مذهبان» عراق می‌دانستند.   و شاید به همین دلیل باشد که پایتخت داعش در این شهر «برپا» شد!   

حال تلاش ترکیه برای حضور در عملیات «فتح» موصول را می‌توان به چند عامل مهم مرتبط دانست.   البته در این مرحله،  صرفاً به دلائلی می‌پردازیم که از منظر شبکة خبرسازی آتلانتیسم آنقدرها «اهمیت» ندارد و مسکوت مانده!   نخست اینکه،   اگر دولت مرکزی عراق رسماً تحت نظارت شبکة خبرسازی‌های آتلانتیست شهر موصول را «فتح» کند،   به این مفهوم خواهد بود که پروژة گسترش سیطرة آنکارا،  حداقل در مرزهای عراق و شمال سوریه برای همیشه مدفون شده؛  این گزینه برای اسلامگرایان آنکارا از هلاهل هم تلخ‌تر است.  و همانطور که بالاتر عنوان کردیم گسترش سیطرة آنکارا،   پس از فروپاشی اتحاد شوروی مهم‌ترین فلسفة وجودی ترکیه شده بود.   از سوی دیگر،   این مطلب مسلم است که «فتح» موصول توسط دولت مرکزی عراق گزینه‌ای است که پیشتر مورد تأئید پنتاگون قرار گرفته،   چرا که دولت عراق و اسلامگرایان موصول هر دو دست‌نشاندگان آمریکا هستند.   در نتیجه،  در این مقطع تلاش‌های ترکیه معنائی جز گدائی حمایت از غرب ندارد.   آنکارا از طریق نشان دادن «قدرت نظامی» فرضی خود،   عاجزانه به غرب پیام می‌دهدکه از طریق همکاری نزدیک با ارتش این‌کشور عملیات نظامی با سرعت و قاطعیت بیشتری می‌تواند به «موفقیت» برسد!‌   ولی دلیل دیگری نیز برای تلاش‌های آنکارا می‌توان یافت؛  سردرگمی حاکمیت ترکیه در مورد معضل «کردها!»   ترکیه وحشت دارد که «فتح» موصول توسط دولت بغداد به اهداف تعیین شده دست نیابد،   و یا اینکه در مسیر این تحولات «خروجی» این جنگ آن نباشد که آتلانتیسم ـ  متحد اصلی آنکارا ـ  ادعا می‌کند!   چرا که،  می‌دانیم کوچک‌ترین فشار مسکو می‌تواند مسیر تحولات را به طور کلی تغییر دهد.   در نتیجه،   ترکیه بیم آن دارد که فروپاشی حاکمیت سنی‌مذهبان بر موصول نهایت امر نتیجه‌ای جز تقویت تضاد گروه‌های مسلح کرد با دولت‌های بغداد و آنکارا به ارمغان نیاورد.   و در شرایط فعلی که ترکیه دیگر نمی‌تواند همچون دوران گذشته در نبرد با «اکراد» هر آینه شاهد پیروزی را در آغوش کشد،   معضل کردها برای آنکارا مشکلی فراگیر شود.   به همین دلیل است که آنکارا تصمیم گرفته در نبرد «حضور» داشته باشد،   و در حد امکان سخنگوی منافع خود و یا آندسته از آتلانتیست‌هائی شود که با طرح‌های نوین در موصول هماهنگی نشان نمی‌دهند.  ولی این امکان نیز قابل بررسی است که مجموعه‌ای از تمامی دلائل بالا ترکیه را به بحران موصول کشانده باشد.    
     
با اینهمه،  خروجی «نبرد» موصول هر آنچه باشد،   یک واقعیت را نمی‌توان انکار کرد،  آنکارا دیگر نه گل‌سرسبد آتلانتیسم در اروپای شرقی و خاورمیانه است،  و نه قادر خواهد بود برای روسیه «دردسر‌ساز» شود.   ریشة‌ نهال سیطرة اسلامی آنکارا ـ  این نهال توسط شبکة انگلیسی اخوان‌المسلمین آب‌یاری می‌شد ـ  خشک شده،   و زیربنای ساختمان «ترک‌زبانی» که در منطقة قفقاز و آسیای مرکزی اوباش اسلامگرا را به رهبری گولن تغذیه می‌کرد،   از پای‌بست ویران شده.  در نتیجه،   شرکت ترکیه در جنگ موصول نمی‌تواند سرنوشت محتوم برده‌زادگان ترک‌‌نسب آناتولی را تغییر دهد.   ترکیه که تا چندی پیش خواب ورود به اتحادیة اروپا را می‌دید،   اینک می‌باید از رویای خام سیطره‌جوئی آسیائی و منطقه‌ای خود نیز دست بردارد.  و این ناکامی‌ها،   شانس بزرگی است برای ملت ترکیه،   جهت خروج از منجلابی که جبر تاریخ،   خصوصاً پس از قدرت‌یابی دولت‌های «مذهب‌باور»،  بر او تحمیل کرده.