۹/۱۷/۱۳۸۵

شوالیة استعمار!



در چند روز گذشته، تلاش‌های دولت احمدی‌نژاد جهت تبدیل کشور ایران به محور اصلی بحران‌سازی‌های ساختگی در خاورمیانه، همچنان ادامه داشته. در داخل کشور، بحران‌سازی بر محور «شورش‌های دولتی» در دانشگاه، فیلترینگ‌ اینترنتی سایت‌ها و وبلاگ‌های شهروندان عادی، و نهایت امر تعطیل روزنامه‌ها و سایت‌های خبری‌ای صورت می‌گیرد که اکثراً در عمل از همکاران نزدیک حاکمیت‌اند. به بعد بحران‌سازی داخلی می‌توان بعدی خارجی نیز، که زیر نظر آمریکا و انگلستان در منطقه سازماندهی می‌شود افزود. اوج این «صحنه‌سازی‌های» مضحک، مسلماً همایشی است که تحت عنوان «همايش بين‌المللی هولوکاست» قرار است در تهران برگزار شود. و به دنبال آن دولت ایران «برنامة وسیعی» نیز جهت بررسی «نسل‌کشی‌های» دیگری که طی تاریخ بشر به دست غربیان صورت گرفته در دست تهیه دارد! ولی اگر به این مجموعه، حضور مستقیم «اسماعيل هنيه»، نخست وزير دولت خودگردان فلسطين را، در نمایش هفتگی نماز جمعه بر چمن دانشگاه تهران بیافزائیم، بعد توطئه را می‌توان تا حدودی دریافت، خصوصاً که در همین نمایش نماز هفتگی، خطیب محترم، سیداحمد خاتمی، در حضور هنیه حملات شدیدالفظی نیز علیة فؤاد سنیوره، رئیس دولت فعلی لبنان بر زبان می‌راند. این «مجموعه» که صریحاً از طرف آمریکا و انگلستان در بوق و کرنا گذاشته شده، نشان می‌دهد که تمایلات «محور سازی» غرب در منطقه، همانطور که در وبلاگ «حساب‌های کور و خم شیره» آوردیم، بسیار جدی است.

در بررسی مختصری که از مسائل مطرح شده در بالا صورت خواهیم داد، مشاهده خواهد شد که مشکل اساسی‌ای که از روز نخست در زمینة برخوردهای دولت اسلامی با مسائل جهانی وجود ‌داشت هنوز، پس از گذشت نزدیک به 3 دهه، ‌ به صورتی کاملاً دست نخورده باقی مانده. این «مشکل اساسی» شیوة ارائة مسائل جهانی است. در عمل، نخست فهرستی از سئوالات «بجا» مطرح می‌شود، و سپس با تکیه بر «هرزه‌درائی»، «یاوه‌گوئی» و «معرکه‌گیری»، مشتی «خزعبلات» تحت عنوان جواب به همین معضلات تحویل ملت ‌داده می‌شود. اگر این شیوة سیاسی در ایران تا حدودی ناشناخته باقی مانده، می‌باید در همینجا مطرح کرد که، در کشورهائی که حضور احزاب و تشکیلات سیاسی در صحنة «سیاست روز»، امری عادی به شمار می‌رود، این «روش‌ها» بسیار شناخته شده‌اند، و همزمان شخصیت‌های «دمکرات»، این نوع «معرکه‌گیری» سیاسی را بینهات مذموم و «مردم‌فریبانه»‌ توصیف می‌کنند. در واقع، حکومت اسلامی، در این زمینه‌ هم «کشف» و «اختراعی» صورت نداده، یک «مصرف‌کنندة»‌ صرف باقی مانده است. ولی در کمال تأسف، پس از غائلة 22 بهمن، زیر نظر غرب و با استفاده از روح‌الله خمینی این «روند» ـ مردم فریبی ـ بر صحنة سیاست کشور حاکم شده، و عملاً بهترین وسیله‌ و ابزار ممکن جهت سرکوب نیروهای «ضد استبداد» در جامعة ایران، و تحکیم پایه‌های یک «فاشیسم» خودفروخته را فراهم آورده است.

به طور مثال، مورخان در مورد رابطة محافل «یهودی» با راست‌گرایان افراطی در جوامع غربی، منتظر دستور «ولی‌فقیه» نبوده‌اند؛ تحقیقات بسیار گسترده در مورد ارتباط محافل مالی یهودی، خصوصاً یهودیان انگلستان و آمریکا‌ با محافل راست‌افراطی در آلمان، ایتالیا و فرانسه صورت گرفته. و صدها مقالة علمی در اینمورد به رشتة تحریر در آمده، که از قضای روزگار حتی چند نسخه از همین مقالات در دورة رژیم سابق نیز در ایران ترجمه و چاپ شده بود! اینکه، پس از جنگ اول جهانی، و آغاز انقلاب بولشویک‌ها در روسیه، در منطقة ناآرام اروپای مرکزی و شرقی چه شرایط بحرانی‌ای ایجاد شد، و عکس‌العمل غرب در اینمورد چه بوده، مسئلة دیگری است، و نمی‌تواند یک «کشف‌الرمز اسلامی» به شمار آید. و در همین رابطه، حمایت‌های آمریکائیان و انگلیسی‌ها از ژنرال‌ها در اسپانیا و پرتغال خود بهترین گواه بر ارتباط راست‌افراطی با محافل بانکی در غرب است، و نیازی به بررسی جداگانة موارد همکاری‌های بانکی یهودیان با نازی‌ها در اروپای شرقی نداریم. چرا که، هدف نهائی تمامی این همکاری‌ها سرکوب «جنبش‌های سوسیالیستی» بود، عملی که نهایت امر بشریت را به جنگ دوم جهانی کشاند!

در ثانی، اینکه دولت‌های غربی امروز یهودیان را به هزاران ترفند از کشورهای متبوع‌شان فراری ‌داده، و در سرزمین اسرائیل اسکان می‌دهند نیز، یک واقعیت است. بسیاری از «تظاهرات» و عملیات ضد یهود در غرب، مستقیماً به دست دولت‌ها سازماندهی می‌شود؛ هدف اصلی از این «تظاهرات»، «آزار و اذیت» زنان و کودکان یهودی در کوچه و محله، و ... تشویق شهروندان یهودی‌تبار به ترک سرزمین آباء و اجدادی و سکنی گزیدن در «اسرائیل» است. از طرف دیگر اسرائیل یک کشور نیست، مجموعه‌ای است از مهاجران «اروپائی‌تبار» که می‌باید منافع راهبردی غرب در منطقه را تأمین کند، همان نقشی که پیش از فروپاشی استراتژی «آفریقای جنوبی»، غرب بر عهدة «نژادپرستان» هلندی‌تبار در حفاظت از آبراه استراتژیک و تجاری «امید نیک» گذاشته بود.

مسلماً نکات بالا را در ابعادی متفاوت باز هم می‌توان بسیار بیشتر از این‌ها گسترش داد، تمامی این نکات پیش از این‌ها مطرح شده‌اند، و بسیار هم عمیق‌تر از آنچه حکومت اسلامی عنوان می‌کند مورد بررسی و تحقیق قرار گرفته‌اند. ولی اینکه مسئلة «اسرائیل» و معضل «یهود ستیزی» در فرهنگ غربیان را حکومت اسلامی تبدیل به معضل کلیدی منطقة خاور نزدیک ‌کند، و با پای گذاشتن در «جایگاه» تبلیغاتی و «محورسازی» همان غربی‌ها، عملاً از هیاهوی تبلیغاتی غرب «حمایت» به عمل آورد، مطلب دیگری است. خاورمیانه و خاور نزدیک مشکلات بسیاری دارند، و به هیچ عنوان مسئلة «اسرائیل‌ـ فلسطین» مشکل اصلی و کلیدی این منطقه نیست؛ فقط در «کلام» کاخ سفید است که این مسئله «کلید» حل بحران منطقه اعلام می‌شود، این کاخ سفید است که بارها و بارها هر ماه در کنفرانس‌های خبری خود اظهار می‌دارد که، «می‌باید برای مسئلة اسرائیل و فلسطین چاره‌جوئی کرد!»

حال اگر می‌گوئیم دولت اسلامی یک حکومت «عروسکی» و دست‌نشانده بیش نیست، شاید خواننده شواهد را به صحت و درستی دریابد. در خاورمیانه و خاور نزدیک کشورهای بسیاری وجود دارند که بر اقلیت‌های مذهبی و گاه مسلمان در بطن مرزهای جغرافیائی خود ستم‌هائی به مراتب سهمگین‌تر از آنچه بر ملت فلسطین اعمال می‌شود، صورت می‌دهند. خرید و فروش انسان، در کمال تأسف هنوز در بسیاری از کشورهای خلیج‌فارس سکة رایج است، خرید و فروش مسلمانان! ستمی که بر کردها در ترکیه، سوریه و حتی در ایران و تحت حاکمیت همین حکومت اسلامی روا داشته می‌شود، هنوز خوشبختانه بر فلسطینی‌ها اعمال نشده. اینهمه «دلسوزی» برای فلسطینی‌ها از کجا ریشه می‌گیرد؟ آیا نباید بگوئیم که این بلندگوهای تبلیغاتی رژیم آمریکاست که «فلسطین» را برای مردم ایران مسئلة اصلی کرده؟ به عقیدة نویسنده، به عنوان یک ایرانی می‌باید این حق را به خود بدهیم.

در ثانی مسئلة یهودستیزی در غرب چه ارتباطی با ملت ایران دارد؟ مگر کشور ایران یک «ابرقدرت» است که بتواند با تکیه بر فضاسازی‌هائی جهانی سیاستی از آن خود پیش برد؟ در مورد مسئلة لبنان نیز درست همین مطالب پیش می‌آید. لبنان یک کشور استعمار زده است و ریشه‌های استعماری آن حتی از انواع ایرانی، سوری و مصری نیز به مراتب عمیق‌تر و هولناک‌تراند. حاکمیت لبنان نمایندة بیش از 4 سده اعمال نفوذ محافل وابسته به غرب بر احوال این مملکت است. این «مواضع» را دولت احمدی‌نژاد می‌خواهد تغییر دهد؟ این گوی و این میدان! ولی آیا بهتر نیست مواضع استعماری در کشور خودمان را نخست دریابیم؟ دولتی که اسکناس‌های رایج خود را هنوز زیر نظر کارشناسان انگلیسی در کشور پاکستان می‌باید چاپ کند، آیا حق دارد که برای آیندة یک منطقه «نقشه‌کشی» کند؟ باید گفت که مسلماً چنین حقی ندارد، و این دولت نیز در عمل چنین حقی به خود نخواهد داد؛ احمدی‌نژاد چون اسلاف‌اش فقط گام به گام از سیاستی پیروی می‌کند که ایالات متحد پیش پایش می‌گذارد، و اینکار را در فضائی آکنده از هیاهوی سیاسی بر محور «اسلام‌راستین» به صورتی انجام می‌دهد که به مردم تفهیم کند که گویا سیاستی «مستقل» در پیش گرفته!

ولی از آنجا که تا ابد مردم را نمی‌توان فریفت، این نوع سیاست‌گذاری‌ها که از طریق «هیاهوسالاری» طی 3 دهة اخیر بر مملکت‌مان حاکم شده، روزی فرو خواهد پاشید. و با در نظر گرفتن شرایطی که شاهدیم، آن روز زیاد دور نخواهد بود.

جنبش دانشجوئی در ابهام



امروز 16 آذرماه است. شاید گزافه نگفته‌ایم اگر عنوان کنیم که، در «حکایات» چنین آمده که امروز همان «روز دانشجو» است. بله، مملکتی که از سال‌ها پیش، حتی قبل از غائلة 22 بهمن، به شمار فراوان دانشجویان خود در داخل و خارج از کشور «مباهات» بسیار می‌کرد، مملکتی که خاطرة «گندی‌شاپورها» هنوز ذهن و روح مورخانش را ـ هر چند که بسیار هم محدود‌اند ـ شب و روز چون موریانه می‌خورد، ملتی که رازی‌ها، بوعلی‌سیناها، شیخ‌بهائی‌ها، خیام‌ها و بزرگانی اینچنین به جهان علم بشری تقدیم کرده و اینان را در دامان خود پرورش داده، آیا نمی‌باید روزی را هم به «دانشجو» اختصاص دهد؟ جواب این سئوال از جمله بدیهیات است: آری، نه تنها می‌باید یک روز را به «دانشجو» اختصاص داد، که می‌باید روز «دانشگاه»، «استاد»، «استادیار» و هزاران روز دیگر نیز داشته باشیم. مگر می‌توان امروز کشور ایران را بدون «دانشگاه»، و بدون آنچه به هر ترتیب و صورت ممکن، به این مجموعه مرتبط می‌شود در نظر آورد؟

«یادواره‌های» دانشگاه، دانشجو و دیگر متعلقات این مجموعه، از همان روزی که «میرپنج» کلنگ اولین سنگ‌بنای «دانشگاه»‌ را، در زمین‌هائی که آنروزها بیابان‌های اطراف شهر تهران به شمار می‌رفت، بر زمین زد، با ماست. جوانان در ایران همگی آرزوی «ورود» به را دانشگاه دارند. مسن‌ترها، آنان که فرصت رفتن به دانشگاه نیافتند، با حسرت فراوان این «کمبود» را زندگی می‌کنند؛ و آنان که «بخت و اقبال‌شان» افتخار حضور در این «میعاد» را فراهم آورده، تا آخرین روزهای عمر بر خود می‌بالند، و در برابر دیگران مرتباً تکرار می‌کنند: «بله، دانشگاه به ما خیلی چیزها یاد داد!» مسلم است، «دانشگاه» باید هم به ما یاد دهد، ولی ما، مردم این مملکت چه «چیزها» می‌باید از این «دانشگاه» یاد بگیریم، از این دانشگاه که نه «استاد» در بطن آن تعریف شد، و نه «دانشجو» معلوم است که چه صیغه‌ای است؟ «محیط دانشگاهی»، و پیامی که فرضاً این «محیط» می‌باید به «دانش‌پژوهان» بدهد، نقش این «مؤسسة» عظیم که میلیاردها دلار سرمایه‌های ملی را همه ساله می‌بلعد، و عملکرد آن در ایجاد رشد و تعالی جامعه هیچکدام هنوز معلوم نشده. به عبارت ساده‌تر این سئوال را هنوز مطرح نکرده‌ایم که، «پروژة» دانشگاه اصولاً چیست؟

ولی آنان که این سئوالات را مطرح می‌کنند، در همین مقطع متوقف خواهند ماند. چرا که در کشور ایران، با وجود آنکه بر سر تخصیص «روز دانشجو» در کوی و برزن خون و خون‌کشی به راه می‌اندازند، کسی برای دانشگاه «پروژه‌ای» ندارد. همانطور که پیشتر گفتیم، «دانشگاه» با کلنگ «میرپنج» بر پا شده، و «میرپنج» نمایندة استعمار در ایران بود، هر چند که به تصور بسیاری، و حتی شاید شخص خودش، این «عملیات» در راه خدمت به ملت ایران صورت گرفت. از «خدمات» برای ملت ایران زیاد سخن گفته‌اند، از همان نوع «خدمات» که، بعدها پس کودتای ننگین 22 بهمن،‌ «حاج‌روح‌الله» هم از روی بالکن همة «آقایان» را به آن دعوت می‌کرد، و یادمان نرفته جملات ایشان: «ما همه خدمتگذار ملت مسلمان و عزیز ایران هستیم!»

روزی در مخالفت با سیاست‌های «سوادآموزی» و حتی «دانشگاه‌سازی» در ایران با یکی از مشاهیر دانشگاهی در رژیم گذشته بحث می‌کردم، در جواب به چراهائی که مطرح کردم، فقط یک جواب داد: «بی‌سوادی را که با بی‌سوادی نمی‌توان از میان برداشت!» سال‌ها بعدها کاشف به عمل آمد که اینهم یکی از «جملات قصاری» بوده که در بولتن‌های ساواک در آن روزگار دست به دست می‌گردید. حال که این فرد دیگر در قید حیات نیست؛ حال که اصولاً مسائل در ابعاد دیگری مطرح می‌شود؛ حال که می‌باید با مردم کشور خودمان از طریق «شبکة مجازی» سخن بگوئیم، باز هم همین سئوال مطرح است، «آیا می‌توان برای یک مملکت پروژة تحصیلات عالی ارائه داد؟» پروژه‌ای که هم نیازهای فناورانة جامعه را برآورده کند، هم اشتغال بیافریند، هم زمینة تعالی فرهنگ عمومی را فراهم آورد، و هم ...

بله، مسلم است که می‌توان چنین پروژه‌ای ارائه داد، همانطور که در همة کشورهای جهان چنین می‌کنند، و همانطور که همین پروژه‌ها‌ نیز چون دیگر پروژه‌ها، عاری از کمبودها، عیب‌ها و نقص‌ها نخواهد بود. ولی مشکل آن است که از روز نخست، در ایران، اصولاً «پروژة» تحصیلات عالی از زوایائی ویژه مطرح شد. در مفهوم «متعارف» کلمه، پروژه‌ای در کار نبود و امروز نیز نیست.

آنروزها که «میرپنج»، به قول صادق هدایت برای تحصیلات عالیه «پستان به تنور می‌چسباند»، دانشگاه مأموریتی ویژه داشت: تأمین لشکری از «فکلی‌های» حکومتی! چرا که درست پیش از کودتای «میرپنج» تاریخ ایران دستخوش تحولاتی عظیم شده بود، سقوط امپراتوری‌های روس و عثمانی در همسایگی ایران، و هیجانات عظیم نهضت مشروطه هنوز در خاطره‌ها زنده بود. در آن دوره، «مستفرنگ» بودن ـ به معنای تقلید از غربی‌ها در رفتار و کردار ـ خود فی‌نفسه یک «پیشرفت» اجتماعی به شمار می‌آمد. کسی به این امر التفاتی نداشت که مسائل مملکتی را با فکل‌وکراوات نمی‌توان حل کرد. «مأموریت» اصلی دانشگاه در دورة پهلوی اول، و نخستین دورة پهلوی دوم ـ پیش از کودتای 28 مرداد ـ همان تولید «فکل‌کراواتی‌های» دولتی، و مقبول‌المله کردن بساط «مستفرنگ‌نمائی» بود.

پس از کودتا، شرایط سیاسی در کشور به طور کلی تغییر کرد؛ حاکمیتی «نیمه‌استبدادی» که «نتیجة» سازش متفقین ـ شوروی و آمریکا ـ در مورد سیاست‌های جاری در ایران پس از پایان جنگ دوم بود، و از «میرپنج» به فرزند ذکورش به ارث رسیده بود، یک‌شبه جای خود را به یک حکومت «مستبد» فردی، از نوع دیکتاتوری‌های آمریکای لاتین داد. هر چند که بارها از طرف برخی ناظران مسائل ایران عنوان شده که «شاه»، به دلیل ضعف شدید شخصیتی، نمی‌توانسته از ساختار روانی لازم جهت اعمال «استبداد» سیاسی برخوردار باشد، در اینکه این استبداد سیاه، به درست یا به غلط، به نام او بر ملت ایران حاکم شد، جای بحث وجود ندارد. پس از 28 مرداد، فروپاشی «توافق» شرق و غرب در مورد ایران، که با کشتار نظامیان توده‌ای، و سرکوب مستقیم وابستگان روسیه ‌شوروی در ایران صورت گرفت، در موضع دانشگاه تغییری وسیع ایجاد کرد. دانشگاه، به دلایلی که بررسی دقایق آن را در اینجا مسکوت می‌گذاریم، وظیفة محولة نخستین را به ناگاه رها کرده، پای در میدانی گذاشت که اردوگاه شرق آنرا «مبارزه» نامید، و اردوگاه غرب، تا سال‌های متمادی یا آنرا کاملاً نادیده انگاشت و یا صرفاً سعی در سرکوبش کرد.

پس از کودتا، در جهان دو قطبی «جنگ‌سرد»، پناهگاه «مطلوب»، از نظر جوان ایرانی نمی‌توانست آمریکا تلقی شود؛ در همین راستا بود که، چپ‌گرائی تبدیل به تنها جهت‌گیری «مقبول» در جوامع دانشگاهی ایران شد. دانشجو یا سیاست را به کلی کنار می‌گذاشت، و یا مستقیماً پای در جنگ «ساواک ـ حزب توده» قرار می‌داد. این وضعیت مسلماً برای غرب زیاد خوش‌آیند نبود؛ چرا که همانطور که بارها آورده‌ایم، در چشم استعمار، نظام جایگزین همیشه به اندازة نظام حاکم از اهمیت برخوردار است. اگر قرار می‌شد که «حزب‌توده»، آلترناتیو سیاسی «شاه» شود، غرب در حقیقت گرفتار آمده بود. در همین ایام است که، از یک سو شخصیت‌های «اسلامی» پای در جهان سیاست ایران می‌گذارند، و از سوی دیگر پدیده‌ای به نام «کمونیسم مستقل» ـ تحت نظارت فرضی چین، و سپس «آلبانی» ـ در محافل دانشجوئی ایران در غرب، و حتی در داخل کشور شروع به رشد و نمو می‌کند. و اوج این جبهه‌گیری را می‌توان در انشعاب مجاهدین خلق از چپ مارکسیستی یافت؛ وظیفة اساسی این «پدیده‌ها»‌ همان فراهم آوردن «آلترناتیوی» غرب پسند جهت رژیم شاه بود. دانشگاه که به عنوان یک پدیدة اجتماعی نمی‌تواند از تحولات اجتماعی دور نگاه داشته شود، خود نیز دچار همین «دگردیسی» شد؛ دانشگاه که پس از 28 مرداد، عملاً‌ «توده‌ای» به شمار می‌آمد، پس از پا گرفتن مخالفت‌های «دلیرانة»‌ حاج‌روح‌الله؛ پس از تزریق «ترهات» شریعتی‌ها و مطهری‌ها، و خصوصاً پس از مبارزات جنگاورانة «سازمان مجاهدین خلق» در کوی و برزن، در اواخر دورة حکومت پهلوی تبدیل به پایگاهی «اسلام‌پناه» شده بود، و اینبار نیز سیاست غرب بر شرق در بطن دانشگاه پیروز شد.

ولی هر چند دانشگاه در ایران، در آغاز بلوای 22 بهمن، عملاً فاقد تفکر سیاسی رشد یافته‌ای بود، فریب دادن توده‌های بیسواد مردم و «دانشجو جماعت»، با واژه‌ها، کلام و راهبردی یکسان نمی‌تواند میسر شود. و علیرغم وابستگی‌های دانشگاهیان به محافل «اسلام‌پناه» ـ سیاستی که سال‌های سال ساواک در تشویق و زمینه‌سازی آن کوشیده بود ـ نیات حاج‌روح‌الله و رفقایش در برابر همان دانشگاهیان «مسلمان جماعت» از آغاز کار با مخالفت روبرو شد، و این مسئله، پس از بلوای 22 بهمن، خود زمینه‌ساز کشیده شدن هر چه بیشتر دانشگاه به جانب «اسلام‌پناه‌های خلقی» ـ مجاهدین خلق ـ و نظریه‌های مارکسیستی شد.

رژیم «خون و نفرت» ـ حاکمیت حاج روح‌الله ـ در راه استقرار یک دیکتاتوری نوین، چارة دیگری نداشت؛ دانشگاه «تعطیل» شد، تا این حکومت دست‌نشانده بتواند با توسل به حمایت‌های مستقیم امنیتی غرب، از نو «پروژة» جدیدی جهت امتداد دادن به منافع استعمار، تحت عنوان «تحصیلات دانشگاهی» فراهم آورد. و این پروژه نهایت امر، هر چند ظاهراً در تناقض کامل، با الهام از تئوری‌های استالینیستی صورت گرفت: بر اساس این «پروژه»، آنان که خادمان مستقیم حاکمیت نیستند، حق ندارند پای در محیط‌های دانشگاهی گذارند! این «صورت‌بندی»‌ کار را آسان کرد. و حکومت جمکران پس از خیمه‌شب‌بازی‌هائی که امثال عبدالکریم سروش و همراهانش به عنوان «انقلاب فرهنگی» به راه انداختند، دانشگاه را تبدیل به «پادگانی» دولتی کرد. خطر چپ‌گرائی در میان جوانان، که منافع غرب را می‌توانست به چپاول شرق دهد، به این ترتیب از میان برداشته شد!

ولی شکست ارتش سرخ در افغانستان، فروپاشی کمونیسم در اروپای شرقی، و سپس نابودی اتحاد جماهیر شوروی، در زمینة سیاستگذاری در ایران، به غرب امتیازات بیشماری داد؛ امتیازاتی که به هیچ عنوان انتظارش را نمی‌داشت، ولی یک مسئله ـ مسئلة ابدی استعمار ـ هنوز حل نشده: آلترناتیو حکومت! اینجاست که می‌بینیم شیادی مردم فریب به نام «خاتمی» پای به میدان می‌گذارد. این «شیاد» وظیفة اصلی‌اش، جایگزین کردن «اوپوزیسیونی»‌ است که طی جنگ سرد، غرب در برابر حکومت دست‌نشاندة خود در ایران، سازماندهی کرده بود. بی‌دلیل نیست که شعارهای «خاتمی» همان شعارهای «اوپوزیسیون» از کار در می‌آید، و نزدیک‌ترین افراد به این «جنبش» استعماری، کارمندان و کارکنان مستقیم وزارت اطلاعات در همین حکومت هستند: آیت‌الله نوری، حجاریان، بهزاد نبوی، عبدی، اصغرزاده و ... ولی همانطور که صحنة واقعیات سیاسی تغییر کرده بود، زمانه نیز تحولات وسیع به خود دیده بود، دانشگاه نیز چون گذشته از شرایط اجتماعی تأثیر می‌پذیرفت. تلاش آلترناتیو «پساجنگ سرد» ـ خاتمی و دارودستة شیادانش ـ که شامل محافل دانشگاهی نیز می‌شود ـ در رأس آنان «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» ـ در سازماندهی به این پروژة سیاسی، که بر الگوهای «جنگ‌سرد» تکیه دارد، عملاً ناکام ‌ماند. و علیرغم تلاش‌های «اوپوزیسیون» دست‌ساز «جنگ‌سرد»، که به دستور ارباب سعی در داغ کردن تنور «خاتمی» داشت، و علیرغم تلاش محافل امنیتی رژیم در ایران که با توسل به تمامی شیوه‌های شناخته شده سعی در متمرکز کردن مردم بر محور «جدید» اربابان خود داشتند، خاتمی صحنه را ‌باخت؛ «پروژة» نوین دانشگاه، در عمل شکست ‌خورد!

امروز می‌بینیم که پس از ماه‌ها زمینه‌سازی جهت ایجاد تشنج در محیط‌های دانشگاهی، تظاهراتی که می‌بایست اعتراضات وسیع 16 آذرماه را به همراه آورد، در شهر 14 میلیون نفری تهران، فقط از اقبال 300 نفر برخوردار می‌شود! اگر این را «شکست» نخوانیم، چه نامی می‌توان بر آن گذاشت؟

حکومت اسلامی در ایران سال‌هاست که مرده. لاشة متعفن این مردار سال‌هاست که سرزمین ما را به نکبت و ادبار آلوده. ولی عمال و دست‌اندرکاران این حکومت نیک می‌دانند که فقط در صورتی قادرند در پس نیروهائی دیگر پناه گیرند که «آلترناتیو» استعماری را در اختیار غرب قرار دهند. در غیر اینصورت می‌باید به حضور خود در رأس این «حکومت» ادامه دهند. «حضوری» که، با شرکت امثال احمدی‌نژاد، در مقام ریاست جمهور، دیگر «مضحک» و خنده‌دار هم شده است. این حکومت که در بطن خون و آتش شکل گرفت، و بر زودباوری‌ها و ساده‌لوحی‌های توده‌ها، و حماقت‌ها و خیانت‌های سیاسیون تکیه کرد، اینک می‌رود که در یک کمدی موزیکال تفریحی پای به صحنة پایانی خود گذارد. با این وجود، برای آنان که از طرفداران حاکمیت سیاسی و نظامی آمریکائی‌ها هستند، صحنة پایانی این حکومت مسلماً‌ «درامی» بزرگ خواهد بود.

۹/۱۵/۱۳۸۵

دو روی سکة اینترنت



نخستین بار که در تاریخ فناوری‌های نوین، سخن از ایجاد ارتباط اجتماعی میان افراد، از طریق شبکه‌های الکترونیک به میان آمد، در ماه اوت سال 1962، در مقالاتی بود به قلم دانشجوئی در مؤسسة ام‌آی‌تی آمریکا، به نام «لیک‌لیدر». این دانشجو، ارتباطات مورد نظر خود را «نظریة شبکة جهانی» نام گذاشته بود. و در واقع آنچه وی آنروزها به عنوان «نظریه» اعلام داشت، از همان‌ سال‌ها، شباهت بی‌نظیری به «نظریة» اینترنت در مفاهیم جدید امروزی خود دارد: ایجاد ارتباط میان کامپیوترهای مختلف جهت دست‌یابی به منابع، برنامه‌های نرم‌افزاری و متون از هر نقطة جهان. شهرت جهانی مؤسسة «ام‌آی‌تی» در ایالت ماساچوستس، در واقع خارج از نظریه‌های مدیریت صنعتی که زیر نظر ساموئلسون تدریس می‌شد، تا حد بسیار زیادی مدیون این واقعیت است که نظریة «اینترنت»، در واقع در دامان همین دانشکدة فنی چشم‌ به جهان گشوده.

از آن روزها، سال‌ها می‌گذرد، و وزنه تحقیقاتی در زمینة اینترنت دیگر در ید قدرتمند «آم‌آی‌تی» نیست؛ امروز در واقع، ایالات غربی ـ واشنگتن و کالیفرنیای شمالی ـ هستند که اینترنت را تبدیل به سلاح اقتصادی خود در ارتباط با دیگر مناطق جهان کرده‌اند. ولی اینترنت، برای رسیدن به مرحله‌ای که امروز خوانندة این واژه‌ها کلام نویسنده را روی صفحة کامپیوتر خود دنبال می‌کند، راه بسیار درازی پیموده. از فرستادن «پیام‌های» کوچک که به چند واژه‌ محدود می‌شد، و با صدای «تک تک»، بر صفحات «مونوکروم‌ها» به ثبت می‌رسید، تا فلاش‌های پیشرفتة چند زبانه که امروز بر سایت‌های جدید همه روزه مشاهده می‌کنیم، مسلماً راه درازی طی شده. میلیاردها ساعت تحقیق و نوآوری صورت گرفته، و هزاران متخصص در این راه زندگی خود را هزینه کرده‌اند.

ولی، می‌باید حق مطلب را ادا کرد، چرا که با اینهمه، اگر «جنگ سرد» پایان نگرفته بود، «اینترنت» به صورتی که امروز در جهان می‌شناسیم، پای نمی‌گرفت. فروپاشی راه‌بندهای «امنیتی» جنگ‌سرد در میدان دادن به عروج اینترنت و تلفن‌های همراه، که امروز تحت عنوان «آپاندیس» رابطه اینترنتی از آن‌ها سخن می‌گویند، و حتی دیگر فرآورده‌های فناوری‌ پیشرفته، نقشی بسیار اساسی بازی کرد. و شاید به همین دلیل است که «اینترنت»، فاصلة یک پروژة «نظامی» تا یک طرح «عمومی» و شهروندی را فقط طی چند سال اخیر طی کرده است؛ امروز است که اینترنت تبدیل به وسیلة ارتباطی «عادی» میان افراد «غیرمتخصص» شده، و اگر 10 یا 15 سال پیش، سخن از ارتباط اینترنتی میان افراد عادی، حتی در بسیاری از جوامع صنعتی و پیشرفتة جهان، به میان می‌آوردیم، این سخن بیشتر «شوخی» و مزاح تلقی می‌‌شد، تا کلامی سنگین و وزین! و مسلم است که، چنین سرعت «چشمگیری» در تحولات یک فناوری فراگیر، که ارتباطات میان صدها میلیون انسان را یک روزه متحول می‌کند و طی تاریخ بشر هیچگاه تجربه نشده بود، عواقبی به دنبال ‌آورد. «عواقب» چنین تحولات رعد آسائی را امروز همگان شاهدیم. از گزارشات مستقیم و «تصویری» سربازان آمریکائی از میدان جنگ در عراق گرفته، تا عکس‌ها و مصاحبه‌های تظاهر کنندگان، از وحشیگری‌های پلیس در تظاهرات دانشجوئی در آمریکای لاتین، همه چیز روی خطوط اینترنت در جوش و خروش است؛ امروز «غایب‌» ماندن در صحنة حوادث و رخدادهای جهانی، نادیده ماندن و ناشناس عمل کردن، دیگر شاید اصولاً «امکانپذیر» نباشد. و این روندی است کاملاً رو به رشد؛ حداقل در شرایط فعلی، هیچگونه خللی در رشد آن نمی‌توان متصور شد.

این تحولات برخلاف آنچه تصور می‌شود، بیش از هر چیز بر جوامع «عقب‌مانده» تأثیر گذاشته! جوامعی که چاپ یک کتاب، یک مقاله و یا حتی یک شب‌نامه می‌توانسته نظام‌ها را زیر و رو کند، امروز می‌باید با چاپ صدها مقاله، کتاب، خبر، خبرنامه و ... که هیچیک تحت نظارت دولت‌های تمامیت‌خواه و معمولاً فاسد قرار ندارند، زندگی کنند. و باید قبول کنیم که، این «زندگی»، دیگر از آن نوع نیست که دیروز برای حاکمان مستبد و از خود راضی میسر می‌بود. با نیم‌نگاهی به تحولات در جامعة ایران، که متأسفانه یکی از سرکوب‌شده‌ترین جوامع بشری است، به اهمیت این مسئله پی خواهیم برد. ایرانیان علیرغم برخورداری از یکی از مهم‌ترین و گرانقدرترین گنجینه‌های ادبیات جهان، طی یکصد سال گذشته، در واقع یکی از غایب‌ترین ملت‌ها در زمینة خلاقیت‌های هنری و ادبی بوده‌اند. به صراحت می‌توان گفت که آثار قلمی در ایران، بدون آنکه قصد اهانت و توهینی به اهل قلم در میان باشد، متعلق به این دوره از زندگانی بشر نیست. ایرانیان طی سال‌های سیاه «دیکتاتوری‌های» فراگیری که به نام‌های «سلطنت و مذهب» تفکر اجتماعی را به هبوط و سقوط سوق دادند، امروز از نظر خلاقیت‌های هنری و ادبی در مکانی ایستاده‌اند که ملت‌هائی که از نظر تاریخی فاقد «زبان» نوشتاری‌اند قرار گرفته‌اند!

این ظلم بزرگ که به «همت» سیاست‌های استعماری، و با همکاری و همگامی محافل «فرومایه»، «فاسد»، «واپس‌گرا»، اگر نگوئیم «دست‌نشاندة»‌ داخلی صورت گرفت، امروز در حال فروپاشی است. ایرانیان، با جمعیتی که در مقیاس جهانی بسیار قلیل به شمار می‌آید، در زمینة تولید «فارسی‌نویسی» در فضای مجازی در ردة ده کشور نخست جهان قرار دارند! و این مهم، برای ملتی که روزگاری «هویدا» نامی افتخار می‌کرد که هر کتابی که در کشور چاپ شود او حداقل مقدمه‌اش را می‌خواند یک انقلاب نوشتاری است. زمانی که فردی چون هویدا، که با پابوسی و تعظیم و تکریم به مقام نخست وزیری مادام‌العمر یک «جابر» فاشیست در آمده بود، چنین «افتخاری» می‌کند، مسلماً دلیلی بر «فرهیختگی» او نخواهد بود، این امر فقط نشانه‌ای از درجة حاکمیت سانسور حاکم بر نوشتار فارسی بود.

ولی آیا مستبدان، از گذشته‌ها درس خواهند گرفت؟ آیا تحرکات اجتماعی و فناوری‌ها می‌تواند این واپس‌مانده‌های دوران عصر حجر را از خواب خوش خرگوشی بیدار کند؟ هر چند جواب این سئوالات روشن‌تر از آن است که نیازی به پاسخ باشد، ارائة یک «پاسخ» شاید شایسته است: خیر! و باز هم تکرار می‌کنیم که خیر! مستبدان، محافل واپس‌گرا، سانسورچی‌ها، آنان که «اخلاقیات» حجره‌های نم گرفتة بازار و اندرونی‌های متعفن تفکرات قرون‌وسطائی بر فضای فکری‌شان حاکم است، درسی نخواهند گرفت. اینان همه چیز را فقط جهت گسترش قدرت اهریمنی خود می‌خواهند و بس! در تاریخ معاصر شاهدیم که رادیو و تلویزیون، بجای ایجاد فضای گسترده‌تر اجتماعی، چگونه در چنگال دژخیم‌های «مستبد» تبدیل به ابزار «پروپاگاند» سیاسی شد، شاهد بودیم که چگونه «اخبار» تلویزیون و ایستگاه‌های رادیوئی بر تفکر شهروند قرن معاصر سنگینی کرد؛ جنگ‌ها آفرید و خون‌ها بر زمین ریخت. این تاریخ محتوم بشر است؛ «آزادی»‌، آنزمان که منافعش به جیب کسی نمی‌رود، «غیرضروری» و «مخل» آسایش تعریف خواهد شد.

و امروز ما ایرانیان در برابر تاریخ خود ایستاده‌ایم. ملتی، با بزرگ‌ترین گنجینه‌های ادبی‌ جهان، که فاقد روزنامه، مجله، کتاب و بنگاه‌های انتشاراتی معتبر جهانی است. و باز هم شاهدیم که دولت رسوای اسلامی از زبان معاون وزارت مخابرات اعلام می‌کند که:

«بايد اشاعه مطالب در سايت‌‏هاي فارسي سروسامان داده شود... و همان طور كه براي ايجاد نشريات بايد مجوز دريافت شود، براي ايجاد نشريات الكترونيكي نيز بايد اين صورت عمل شود».

بله، به عبارت دیگر، برای کنترل مطالب یک صد هزار وبلاگ در روز، وزارت ارشاد می‌باید نیمی از ملت ایران را به استخدام در آورد، تا «سانسور» دلخواه را بتواند عملی کند، و چون چنین عملی امکانپذیر نیست، همانطور که «سردبیر» روزی‌نامة مضحک کیهان گفته، باید «این اینترنت را ببندید!» چنین «دولت‌مردانی» که یک‌شبه، میدان تره‌بار سبزه‌میدان را به مقصد مسند وزارت و معاونت وزارتخانه ترک کرده‌اند، آیا اصولاً‌ حرف دهان‌شان را می‌فهمند؟ مسلماً خیر! اگر اینان می‌دانستند که چه می‌گویند، که ایرانی، ‌در سرزمینی که میلیاردها دلار نفت و گاز در عمق خاکش نهفته، برای نان خوردن کلیه‌هایش را نمی‌فروخت. این «دولت‌مردان» همان «اطفال‌» بی‌سرپرست استعمارند، اگر حرف در دهان‌شان نگذارند، چون سگ هرزه مرض فقط «واق واق» می‌کنند. چرا که اینان همچون هویدا، فقط به لطف و حمایت استعمار «وزیر» و «معاون» وزیر شده‌اند!

ولی ما ملت در این میان چه نقشی می‌باید بازی کنیم؟ این همان سئوالی است که می‌باید در چارچوب مبارزات همه‌جانبة ملت‌ها در راه دستیابی به استقلال و حضور فعال در سطح جهانی مطرح شود؛ اینترنت در این مقاله، فقط یک «بهانه» است، یک «زاویة» محدود، دیگر هیچ! بهانه‌ای برای آنکه بتوانیم زمینة اجتماعی فرهنگ کشور را در مسیر پویائی به پیش رانیم و فرهنگ را از چنگال بدسگالان و مستبدان خودفروخته‌ خارج کنیم. اینان، همانطور که می‌بینیم، حتی به خود زحمت نمی‌دهند «ترهات‌شان» را در راستای افکار قرون‌وسطائی‌ همین حاکمیت، «منطقی» کنند. حال، چرا باید ایرانی فردای خود را‌ در دست‌ چنین افرادی فرو اندازد؟ این وظیفة فرد فرد مردم‌ است، که از طریق عملکردهای روزانه خود، سانسور «افکار» و «نوشتار» را برای همیشه در فرهنگ عمومی این سرزمین از میان بردارند!


۹/۱۴/۱۳۸۵

حساب‌های کور و خم شیره!


از ظواهر امر چنین برمی‌آید که واشنگتن قصد دارد، برنامة عقب‌نشینی ایالات متحد از عراق را، همزمان با دو سیاستگذاری دیگر در منطقه به پیش براند. از یکسو، موضع دولت ایران را به عنوان «رهبر جناح» تندرو در خاورمیانه تحکیم کند. و از سوی دیگر،‌ از‌ دولت‌هائی که به عقیدة واشنگتن می‌توانند زیر نظر عربستان سعودی «جناح میانه‌روئی» تشکیل دهند، حمایت کرده، یک مجموعة سیاسی در برابر «مبارزة فرضی» ایران با امپریالیسم نیز مستقر کند. این سازماندهی نوین در منطقه، که پس از علنی شدن شکست سیاسی و نظامی در افغانستان و عراق، در دستور کار ایالات متحد قرار گرفته، از جانب رسانه‌های وابسته به محافل سرمایه‌داری جهانی در وسعتی چشم‌گیر تبلیغ می‌شود. از روزنامة واشنگتن‌پست، تا بی‌بی‌سی و فاکس نیوز، همگی به نوعی همین مفهوم را به خواننده القاء می‌کنند.

زیر بنای «فرضی» این سازماندهی نوین، بر چند اصل بسیار «مضحک»، هر چند بینهایت ظریف، تکیه دارد. فرض نخست این است که «حزب‌الله» ارتش اسرائیل را در جنگ اخیر لبنان شکست داده! این فرض آنقدر «مسخره» است که حتی رهبران حزب‌الله و دولت به اصطلاح حامی آن‌ها، ایران نیز، از سخن گفتن در مورد چند و چون این «پیروزی» طفره می‌روند. واقعیت این است که ارتش اسرائیل به عنوان شاخة فعال «پنتاگون» نمی‌توانسته از طرف «حزب‌الله»، حتی به صورت جدی مورد تهدید قرار گیرد، چه رسد به آنکه، طی یک ماه درگیری، صدها خودرو، تانک، شناور و افسرانش به دست یک گروه شبه‌نظامی به نابودی کشیده شوند. در اینمورد وبلاگ مستقلی به نام «موشک‌های ناشناس»، در همان روزها نوشته شد، و نکات بیشتری در مورد جزئیات این به اصطلاح «جنگ» و «پیروزی» ارائه شده است.

اینکه امروز چه کسانی می‌خواهند دولت لبنان را ساقط کنند، رسانه‌های بین‌المللی در اینمورد «متفق‌القول‌اند»: حزب‌الله و ایران! ولی تجربه ثابت کرده که معمولاً «واقعیات» را نمی‌باید از زبان کسانی شنید که میلیاردها دلار منافع مالی در چند و چون ارائة همین «واقعیات» دارند. امروز لبنان در یک شرایط انتقالی بسیار عمیق در گیر شده، و نمی‌توان به صراحت عنوان کرد که مشتی «تفنگ‌چی» ـ حزب‌الله ـ قصد براندازی دولتی را دارند که، بر پایه‌های چندصد سالة استعماری بنا شده، و عملاً بر شاهرگ‌های حیاتی بنادر تجاری در جنوب دریای مدیترانه «اشراف» کامل دارد. با این وجود، به بررسی بیشتر این موضوع در حال حاضر پرداخته نخواهد شد، چرا که این وبلاگ را ممکن است از هدف اصلی دور کند. پس باز می‌گردیم به جزئیات طرح‌های آمریکا برای فرار «آبرومندانه» از عراق!

اگر «فرض» نخست ـ پیروزی حزب‌الله بر اسرائیل ـ را شکافتیم، به دلیل اهمیت آن بود، چرا که این فرض،‌ هر چند «مضحک»، تبدیل به پایه‌ای اساسی در شکل دادن به «محورهای» خلق‌الساعة آمریکائی در منطقه ‌شده. «فرض» بر این افتاده که گویا دولت ایران و حزب‌الله، که اینک با «پیروزی» بر ارتش اسرائیل از اتکاء به نفس بسیاری نیز برخوردار شده‌، قصد آن دارند که با فروپاشاندن دولت لبنان «محور تندروهای» منطقه را بنیانگذاری کنند! کاملاً بدیهی است که رسانه‌های بین‌المللی در «محور تندروها»، نقشی بسیار «سرنوشت‌ساز» نیز برای دولت «انگلیسی» دمشق دست و پا کرده‌اند. این دولت، به همراه تهران و حزب‌الله قرار است نقش نوینی در منطقه ایفا کند، که چند و چون آن مسلماً طی دیدارهای اخیر مقامات انگلیسی از دمشق مطرح شده است. ولی این پیش‌فرض را اگر «مسخره» عنوان کردیم چند دلیل مستدل نیز در میان بود.

اولین دلیل در بالا و در مورد وضعیت نظامی حزب‌الله آورده شد، دلیل دوم اینکه، اگر قرار باشد ایران در رأس «محورتندروها» در این منطقه عمل کند، سفر اخیر طالبانی، و اردوغان، رئیس دولت ترکیه به تهران را چگونه می‌باید «تفسیر» کرد، آیا جز این است که این «محور تندرو» افسارش می‌باید در دست آمریکائی‌ها قرار گیرد؟ شاید طرفداران دولت «عدل الهی» در تهران ادعا کنند که طالبانی و نخست وزیر ترکیه جهت «رایزنی»‌ به ایران آمده‌اند، و این سفر دلیلی بر نزدیکی ایران به محورهای خلق‌الساعة آمریکائی نیست؛ ما این استدلال را رد می‌کنیم، چرا که دولت ایران را از پایه وابسته به غرب می‌بینیم؛ و حضور رئیس دولت ترکیه ـ دولتی که عضو دائم ناتو در مرزهای روسیه است ـ در تهران، دلیلی جز «دیکته» کردن مواضع پنتاگون نمی‌باید داشته باشد. در ثانی، از آنان که در رسانه‌های بین‌المللی در صدد دامن زدن به این سوءتفاهم هستند، می‌باید پرسید که، گرم شدن روابط ایران و آمریکا و کمک‌های فرضی ایران جهت برقراری صلح در عراق را چگونه می‌باید در این «محورسازی» جدید به نظر آنان «جاسازی» کرد؟

«فرض» مهم دیگری که مرتباً از طرف رسانه‌های بین‌المللی مطرح می‌شود، «حمایت» بی‌قید و شرط ایران از «شیعیان» عراق بر علیة سنی مذهب‌هاست! نخست باید گفت که میان «شیعی‌گری»، و «ملی‌گرائی»، فاصلة زیادی وجود دارد، هر چند که رسانه‌های غربی سعی تمام دارند، که این فواصل را میانبر بزنند. اصولاً دلیلی نمی‌توان یافت که «شیعیان» عراق نسبت به ایران احساس صمیمیت و دوستی،‌ در حدی افراطی از خود نشان دهند؛ عراق طی چندین دهه یک کشور مستقل بوده، و احساس تعلق به یک مملکت در بین عراقی‌ها بسیار ریشه‌دار است. اینکه با ترکاندن چند بمب بتوان یک تاریخچة درست یا غلط را از ریشه و بن، در عرض چند روز زیر و رو کرد، آنقدرها که رسانه‌های بین‌المللی ادعا می‌کنند، کار ساده‌ای نیست. ولی بر پایه همین «فرض» غلط، «فرض» غلط دیگری عنوان می‌شود، و آن اینکه عربستان سعودی جهت «حمایت» از سنی‌مذهب‌های عراق، نه تنها با ایران درگیر خواهد شد که با تشکیل یک «جبهة میانه‌رو» ـ این جبهه گویا بر اساس همین «ترهات» شامل دولت اسرائیل هم خواهد شد ـ با ایران به مقابله برخواهد خواست!

این «فرض» آخر که رسماً از طرف واشنگتن پست و بی‌بی‌سی، «اعلام» شده، دیگر نورعلی‌نور است! اینکه دولت سعودی‌ها دست در دست اهوداولمرت، جلال طالبانی و سینوره در برابر ایران جبهه‌ای میانه‌رو تشکیل دهند، فقط می‌‌تواند از قلم و ذهن یک بیمار روانی تراوش کند. ولی به هیچ عنوان نمی‌باید این «تراوشات» را دستکم گرفت. این «تراوشات» نشاندهندة تمایل شدید واشنگتن برای یافتن مفری جهت خروج از بحران نظامی منطقه است، و ایرانیان چه نیک گفته‌اند، «قافیه چو تنگ آید، شاعر به جفنگ آید!»

«اعلام» این «جفنگیات» از سوی رسانه‌های «معتبر» جهانی، چند دلیل مهم دارد. نخست اینکه تحول سیاسی در ایران مسکوت گذاشته شود. در همین راستا، شاهدیم که حتی «توده‌ای ـ نفتی‌های» سنتی ـ همان‌ها که آخر سر معلوم نشد با مصدق «همکار» بودند یا «دشمن» ـ دست در دست عمله و اکرة سردار و پاسدار، «نگران» انتخابات شوراها شده‌اند! تو گوئی که در پس این «انتخابات» مسخره، «تحولی» سیاسی در انتظار ملت ایران نشسته! معرفی کردن دولت دست‌نشاندة غرب در ایران به عنوان «محور ضد غرب» از نظر استراتژی، همان بازگشت به بحران سال‌های 1980 است! ولی اینبار گویا واشنگتن دچار فراموشی شده. نه دنیای امروز دنیای سال‌های ریگان است، و نه اینکه درجة ناآگاهی‌ ملت ایران، در حدی است که اجازه دهد یک «طر‌ح‌ریزی» مضحک استعماری، بار دیگر شرایط «انقلاب حاج‌روح‌الله» را بر منطقه حاکم کند.

بهتر است، آمریکائی‌ها راه بهتری برای «فرار پیروزمندانه» از منجلابی بیابند که خود را در منطقه گرفتارش کرده‌اند. قرائن نشان می‌دهد که این مسیر فقط زمانی می‌تواند برای آمریکا «جوابی» استراتژیک، سیاسی و دراز مدت در بر داشته باشد که این «ایالات فروپاشیده» ـ اگر بخواهیم به کلام نوام چامسکی استناد کنیم ـ از دست‌درازی به حقوق ملت‌های منطقه، حمایت از نظام‌های ضد مردمی، استبدادی و فاشیستی دست برداشته، و برخوردی انسانی‌تر پایه‌ریزی کند، برخوردی که مسلماً‌ «جبهه‌های»‌ تندرو و منسوب به «احمدی‌نژاد»، یا جبهه‌های «میانه‌روئی» چون «شیخ‌عبدالله» در آن نمی‌باید دیگر نقشی داشته باشند.


۹/۱۲/۱۳۸۵

«یهودا» در بارگاه عبدالله!



بنگاه خبرپراکنی بی‌بی‌سی، امروز خبری مبنی بر دستگیری 136 فرد مظنون به عملیات تروریستی را در کشور عربستان سعودی منعکس کرده. همین خبرگزاری اعلام می‌دارد که این افراد که طی هفته‌های گذشته دستگیر شده‌ بودند، به چندین «سلول» خرابکاری تعلق داشته و از «اهم» مبارزات‌شان می‌توان از اعزام «بمب‌گذار» به خارج از مرزها، حمله به «منافع» آمریکا، و «سقوط» سلطنت سعودی نام برد! چنین «خبری» هر انسان منطقی را مبهوت خواهد کرد. نظام عربستان سعودی، به عنوان یکی از پلیسی‌ترین و سرکوبگرترین حکومت‌های جهان، شرایطی از نظر اجتماعی ایجاد کرده که چنین تشکلی «نظامی» نمی‌تواند خارج از تمایلات دولت ـ بهتر بگوئیم «سفارت آمریکا» ـ شکل گیرد.

شاید برخی ندانند که در این «مملکت»، که اگر امروز نام خود را «مدیون» خانواده‌ای به نام «السعود» شده، و تاریخی چند هزار ساله هم بعضی‌ها برایش درست کرده‌اند، رفت و آمد «اتباع» آن در برخی شهرها مستلزم دریافت «پاسپورت» مهلت‌دار است. در چنین شرایط سرکوبگرانه‌ای چگونه می‌توان تحت نظارت پلیسی که مستقیماً از سازمان سیا دستور می‌گیرد، ده‌ها نفر را مسلح کرد، تا نه تنها بر علیة «منافع» آمریکا توطئه کنند، که در خارج از مرزها هم برنامه‌های «تروریستی» صورت دهند؟ خصوصاً که اعلام ناگهانی همین «دستگیری»، درست 2 روز پس از سفر آقای چنی، معاون رئیس جمهور آمریکا به ریاض، صورت ‌گیرد!

در وبلاگ قبلی نوشتیم که آمریکا عقب‌نشینی از عراق را از مرحلة یک «نظریة نظامی»، به یک «فوریت عملیاتی» تبدیل کرده. و این عقب‌نشینی مسلماً الزاماتی دارد. همانطور که می‌دانیم از دیر باز روشن بود که آندسته از بمب‌گذاری‌هائی که پس از اشغال نظامی عراق، در سطح کوچه و خیابان، مردم عادی را هدف قرار می‌داد، لوازمش از طریق کارشناسان آمریکائی تأمین می‌شود. چرا که بمب‌گذاری در میان توده‌های مردم، از دیرباز از طرف آمریکائیان، به صراحت به نوعی «اهرم» در امر سیاستگذاری تبدیل شده است. هر چند در وقایع خونین اروپا، طی سال‌های بحرانی 1930، که نهایت امر منجر به حاکمیت‌ فاشیست‌ها و نازی‌ها شد، «بمب‌گذاری»، «آتش‌سوزی عمدی»، «درگیری‌های دینی و فرقه‌ای»، «ترورهای سیاسی» بیشتر نتیجة «سیاست» انگلستان بود، «میراث‌خوار» این سنت، پس از پیروزی نازی‌ها در آلمان، همان آمریکائیان شدند. نقش فزاینده‌ای که اینگونه «صحنه‌سازی‌‌های» هولناک، در سیاست روز می‌تواند بازی کند به هیچ عنوان قابل چشم‌پوشی نیست.

زمانی که فاشیست‌ها در ایتالیا به قدرت رسیدند و «خطر» کمونیسم در این منطقه از میان برداشته شد، تلاش‌های انگلستان ـ آنروزها انگلستان بود که صحنة مبارزه با کمونیسم را رهبری می‌کرد ـ متوجة کشور آلمان و خلاء سیاسی‌ای شد که فروپاشی «جمهوری وایمار» ایجاد کرده بود: ارعاب مردم، بحرانی ‌کردن شرایط اجتماعی، ایجاد سوءظن در میان اقوام و گروه‌های «سیاسی ـ اجتماعی» مختلف، مسئول جلوه دادن این یا آن گروه در چنین جنایاتی، و ... شرایطی بود که انگلستان در آلمان ایجاد کرد، تا بتواند به هر ترفندی از به قدرت رسیدن نیروهای چپ در اینکشور جلوگیری کند. نتیجة «سیاست‌های انسانی» بریتانیای کبیر را هم با ظهور «تحفة» سرمایه‌داری، آدولف هیتلر، همگان شاهد بودیم.

ولی از نظر تاریخی، کشوری که عملاً بمباران غیرنظامیان، و خانه‌ و زندگی مردم عادی را «هدفی نظامی» تعریف کرد، و جهت دستیابی به «پیروزی» این «راهبرد» را مورد استفاده قرار داد، ژنرال‌های آمریکائی طی جنگ دوم جهانی بودند. و شاهکار این سیاست، همان بمباران اتمی کشور ژاپن بود. آمریکائی‌ها طی سال‌های پس از جنگ نیز از این نوع «اهرم‌های»‌ سیاستگذاری دست بر نداشتند، چه به صورت علنی در جنگ کره و ویتنام، و چه به صورت «زیر‌جلکی» در ایتالیا، اسپانیا و پرتغال. در این بمب‌گذاری‌ها معمولاً چپ‌ها «مسئول» معرفی می‌شدند، ولی از قضای روزگار، جملة قربانیان نیز «راستگرایانی» بودند که با سیاست‌های آمریکا همکاری لازم را صورت نمی‌دادند.

آنچه در بالا آمد، صرفاً جهت روشن‌کردن فضای سیاست‌گذاری‌های آمریکا در شرایط بحرانی است. اینکشور، همیشه سعی دارد که، با بحرانی‌تر کردن شرایط، بر بحرانی که منافعش را تهدید می‌کند، فائق آید، و تا بحال انصافاً در اینکار «موفق» هم بوده. ولی از آنجا که بر هر شیوة عمل نقطه‌ای پایانی متصور است، امروز شاهدیم که «عمله و اکرة» آمریکا که در عربستان سعودی زیر نظر سازمان سیا، به افغانستان و عراق «بمب‌گذار» صادر می‌کرده‌اند، تا آنجا که به «اخبار» بی‌بی‌سی مربوط می‌شود، «دستگیر» شده‌اند. این امر نشان می‌دهد که سازش‌هائی در سطوح بالای سیاست منطقه صورت گرفته و می‌باید منتظر بود که نتایج «درخشان» چنین دستگیری‌های نمایشی‌ای هر چه زودتر در صحنة درگیری‌های عراق و افغانستان به منصة ظهور برسد.

در این میان امیدواریم که بازتاب چنین سازش‌هائی برای ملت ایران، ناامنی، تحکیم حکومت «نظامی‌ـ ‌مذهبی»، فقر بیشتر و سانسور فراگیرتر به ارمغان نیاورد. چرا که اینجا هم می‌باید گفت، «بر هر سیاستی نقطه‌ای پایانی متصور است!»