۱/۱۱/۱۳۸۶

«خانه‌تکانی‌های» عموسام!



امروز شاید بر هر ایرانی لازم آید که این سئوال را از خود بپرسد: در چه شرایطی، ایالات متحد خود را در جنگی با ایران درگیر خواهد کرد؟ جواب این سئوال کاملاً مشخص است، زمانی که تمامی راهکارهای راهبردی در منطقه را بر خود مسدود ببیند. در واقع آمریکا امروز همزمان، هم در بطن روابط سیاسی در داخل مرزها به نوعی بن‌بست‌ سیاسی نزدیک می‌شود ـ وبلاگ دو روز پیش زاویه‌ای از این بن‌بست را گشود ـ و هم در ارتباط با عملکردهای ناکارآمد نظامی،‌ طی چند سالة اخیر در منطقة خلیج‌فارس و آسیای مرکزی به بن بست رسیده؛ شرایط ظاهراً «آرامی» که اینک چند روزی است بر عراق حاکم شده، نمی‌باید ملاک این بررسی‌ها قرار داد، این شرایط مسلماً نتیجة مذاکرات مستقیم گیتس، وزیر جدید امور خارجة ایالات متحد، با طرف‌های «مخالف» است؛ طرف‌هائی که آمریکائی‌ها از روزهای نخست اوج‌گیری درگیری‌ها در عراق، «القاعده» نامیدند، و رامسفلد هر گونه مذاکره با آنان را منتفی قلمداد می‌کرد! در این راستا، درگیری‌ها در عراق می‌تواند هر لحظه، و اینبار با شدتی بسیار بیشتر از گذشته، از سر گرفته شود.

حال اگر به فرض محال ایالات متحد به ایران حمله کند، بالاجبار باز هم قضیة حملة اینکشور به عراق تکرار خواهد شد: سیاست‌های دیگری آمریکا را در بن‌بست قرار می‌دهند، تا همانطور که در وبلاگ‌های پیشین گفتیم، مسئولیت این «عمل» صرفاً بر شانة ارتش و دولت ایالات متحد سنگینی کند؛ ولی «مذاکرات» میان قدرت‌های تصمیم‌گیرنده، نهایت امر می‌باید صورت پذیرد؛ تا آمریکائی‌ها بتوانند جان سالم به در برند. بهتر بگوئیم، در مورد ایران، اصولاً معلوم نخواهد شد که کدام ارتش و کدام موشک اهداف را بمباران خواهد کرد! چرا که موشک‌ها «ملیت»‌ ندارند، و نمی‌توان به صراحت گفت که از سوی کدام قدرت منطقه‌ای و کدام کشور به سوی ایران شلیک خواهند شد.

خبرگزاری رسمی روس، نووستی، اعلام داشته که نیروهای ایالات متحد در مراحل آخر شبیه‌سازی‌های نظامی هستند و حمله به ایران فقط در گرو دستور مقامات ذیصلاح است! اینکه ارتش آمریکا امروز به مواضع ایران حمله کند، و فردا ـ بر اساس همین خبر بعداً حملات زمینی نیز در دستور کار قرار خواهد گرفت ـ نیروهای نظامی آمریکا در بنادر و سواحل دریای عمان و خلیج‌فارس پیاده شوند، بیشتر به یک «شوخی» می‌ماند تا خبر! اگر چنین اقداماتی در دستور کار قرار دارد، می‌باید قبول کرد که آمریکا قصد دارد که در این منطقه دست به یک خودکشی سیاسی و نظامی بزند، و تا دنیا دنیاست دست از بهره‌برداری از تمامی مناطق نفتخیز خاورمیانه بشوید. چرا که اشغال یک کشور با بیش از یک میلیون و نیم کیلومتر مربع وسعت، آنهم در مرزهای آبی و زمینی روسیه و کشورهای مشترک‌المنافع، کار این آمریکا نخواهد بود! شاید آمریکای دیگر در فکر اشغال ایران افتاده.

از طرف دیگر همین خبرگزاری، از زبان مشاور عالی «آکادمی علوم ژئوپولیتیک» روسیه، ژنرال ایواشوف، دو تحلیل با فاصلة 11 روز در کنار یکدیگر به چاپ رسانده، که در تحلیل نخست، متعلق به 29 اسفندماه، ژنرال ایواشوف معتقد است، آمریکا با تحمل خسارات، تلفات و هزینه‌ای بسیار بالا مجبور به قبول شکست و فرار از عراق خواهد شد. و در تحلیلی بعدی ـ یعنی در روز 10 فروردین ـ همین ژنرال، به صراحت سخن از احتمال حملة اتمی آمریکا به اهداف نظامی و استراتژیک در داخل خاک ایران به میان می‌آورد! خوب، در ظاهر امر اگر مسائل را درست تحلیل نکنیم، می‌باید قبول کرد که، یا «ژنرال» دچار تألمات روحی و روانی است، یا این «آکادمی» خود بیمار است، و می‌باید راهی بیمارستان شود! چرا که، چگونه می‌توان در تصویری واحد هم شکست سخت و بی‌بازگشت ارتش آمریکا در عراق را گنجاند، و هم حملات نظامی اتمی آمریکا به کشور ایران را؟

اینجاست که بالاجبار به تحلیلی باز می‌گردیم که در مورد شرایط سیاسی داخلی و خارجی آمریکا دو روز پیش در همین وبلاگ آورده‌ایم. این همان تصویری است که در آن آمریکا به آخر کار خود نزدیک شده. چرا که امروز، کوچک‌ترین عکس‌العمل نظامی آمریکا علیه ایران، می‌تواند تتمه آبروی سیاسی اینکشور را در سطح جهانی از بین ببرد. و شاید این همان هدفی است که دیگر کشورها، از طریق قرار دادن ایرانیان در برابر توپ ارتش آمریکا و یا آتش هر ارتش دیگری، قصد دستیابی به آنرا دارند! و بی‌جهت نیست که محافلی در انگلستان از کاغذبازی و نامه‌نگاری یک «ناوی» به مجلس عوام، داستان «حسن‌کچل» درست کرده‌اند. و کسانی در تهران، با دستگیری 15 ملوان انگلیسی آنچنان سخن از مبارزه برای حفظ «استقلال» حکومت اسلامی به میان آورده‌اند که تو گوئی ناپلئون بناپارت یا نادرشاه افشار در تهران نشسته!

نباید فراموش کرد که این «نادرشاه‌های» ثانی چه لعبتانی‌اند! در واقع، شنیدن این «آوای» استقلال از حلقوم کسانی که حضور سیاسی خود را در صحنة کشور با گروگانگیری دربان‌های سفارت آمریکا آغاز کردند، و با حمایت از آمریکائی‌ها در جنگ عراق و جنگ طالبان افغان با ارتش روسیه به موجودیت خود امتداد «منطقی» دادند، و سپس با پرداخت حق و حساب به محافل مالی و نفتی دوران باشکوه «سردارسازندگی» را بنیان گذاشتند، و اخیراً نیز چند سالی است با بوسیدن چکمة سربازان انگلیسی و آمریکائی در افغانستان و عراق محلی از اعراب جهت حفظ موجودیت‌شان در صحنة بین‌المللی می‌جویند، واقعاً «فرح‌انگیز» است! این جنایتکاران که در نتیجة کشتار مخالفان سیاسی، و فراهم آوردن زمینة فرار و مهاجرت بیش از 6 میلیون ایرانی به خارج از کشور، بر صندلی حاکمیت استیجاری اسلامی‌شان تکیه زده‌اند، شاید بهتر باشد از «نوکری‌های‌شان» سخن بگویند، تا از «استقلال» فرضی نظام دینی‌شان!

ولی امروز، زوزة این کفتارهای خون‌آشام فقط به یک دلیل می‌تواند به آسمان بلند شود: «دستوری» گرفته‌اند و به مرحلة اجراء می‌گذارند! و در ادامة این آتش‌بیاری‌ها و جنجال‌ها بر سر هیچ و پوچ، دیروز شاهدیم که خبرگزاری ایرنا با چند تن از «مخالفان» جمهوری اسلامی در خارج از کشور نیز «مصاحبه» صورت داده! البته برخی از اینان بیشتر دلقک محافل‌اند تا تحلیل‌گر و صاحب‌نظر، منتظر‌اند کسی میکروفون در برابرشان بگذارد، تا شروع به «بلبل‌زبانی»‌کنند، ولی برخی دیگر عملاً از طرف مدعی تاج و تخت سلطنت، عنوان «نخست‌وزیر» پیشنهادی را مدت‌ها یدک می‌کشیده‌اند! حضور اینگونه افراد در برابر خبرنگار ایرنا (خبرگزاری جمهوری اسلامی) با در نظر گرفتن این واقعیت که اینان همگان «پرندگان» قفس‌ آزادی‌گرائی‌های آمریکائی‌ها‌ هستند، نمی‌تواند نشان از برنامه‌ریزی‌های تعرض‌آمیز ارتش آمریکا بر علیة کشور ایران تلقی شود. صریح‌تر بگوئیم، آمریکا نیز گویا خود نمی‌خواهد به آخر خط برسد!

ولی در این میان کمتر کسی سخن از راهبردهای کلان در سطح جهانی به میان می‌آورد. راهبردهائی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی بر صفحة شطرنج جهانی تبدیل به یک واقعیت مسلم شده. آمریکا در بسیاری از نظام‌های وابسته به خود، بالاجبار دست به تصفیه‌هائی خونین زد. نخست از ژنرال نوریگا در کانال پاناما آغاز کرد، که به دلیل حمایت آمریکا تبدیل به یکی از عمده‌ترین فروشندگان مواد مخدر در ایالات متحد شده بود. و به دلیل شرایط جنگ سرد واشنگتن هیچ عملی بر علیة او نمی‌توانست صورت دهد. این فرد را با بمباران گستردة ملت ستم‌دیدة پاناما و قربانی کردن ده‌ها هزار زن و کودک، دستگیر و روانة ایالات متحد کرد، تا بتواند بر شبکة تولید و توزیع مواد مخدر و منافع مالی منتج از آن نظارت عالیة «کاخ‌سفید» را اعمال کند!

این تصفیه‌های درونی، یا بهتر بگوئیم «خانه‌تکانی‌های» امپریالیستی، همانطور که شاهد بودیم در سال‌های بعد شامل حال دو کشور یوگسلاوی و آلبانی شد؛ شامل حال نظام‌های کمونیستی «مستقلی» که به دست ناتو، پس از جنگ دوم در ایندو کشور برپا شده بود، تا منافع غرب را در دریای مدیترانه در برابر گسترش نیروی دریائی ارتش سرخ مورد حمایت قرار دهد. و جنایات وحشتناک آمریکا در این مناطق، که البته زیر نظر سازمان سیا، تحت عنوان برخوردهای «قومی» سازماندهی شد، از چشم جهانیان پوشیده نمانده. آخرین نمونه‌های این «خانه‌تکانی‌ها» را در افغانستان و سپس در عراق شاهدیم که چگونه دو دولت وابسته به غرب را آمریکا با توسل به حملات وحشیانة نظامی سرنگون می‌کند، و سال‌های متمادی ترور، ناامنی و وحشت را بر ایندو ملت حاکم کرده!

اینک می‌باید این سئوال را از خود بپرسیم، آیا آمریکا برای چنین «خانه‌تکانی‌هائی» در ایران، آمادگی دارد؟ مسلماً ارتش جنایتکار ایالات متحد، با تجربیاتی که در جنگ‌های استعماری به دست آورده، از این «تفریحات» رویگردان نخواهد بود. ولی چند مسئله باعث شده که دست پنتاگون در فشردن تکمة آغاز جنگ به لرزه در آید. نخست آنکه این جنگ، نتیجه‌ای مستقیم و غیرقابل بازگشت برای ایالات متحد در خلیج‌فارس به همراه خواهد آورد، نتیجه‌ای که با هیچ سیاست و هیچ ابزاری نمی‌توان آنرا از صحنة سیاست جهانی حذف کرد: روسیه به عنوان یک قدرت منطقه‌ای در خلیج‌فارس حضوری بسیار پر رنگ‌تر و تعیین‌کننده‌تر ‌خواهد یافت. دوم آنکه، تجربة عراق نشان داد، حمله و اشغال یک ملت آنقدرها که در دوران جنگ سرد و روزهای بده‌بستان‌های محفلی با «رفقای حکومت کارگری» آسان بود، در دوران فعلی به سهولت صورت نخواهد گرفت. این «واقعیتی» است که می‌باید از نظر ارتش و دولت آمریکا و همکاران غربی و اروپائی‌شان به صراحت «هضم» شود! تمامی بحران‌های «دست‌سازی» که بر محور ایران شکل گرفته، بر اصل اساسی «خانه‌تکانی» امپریالیسم متکی است، چارچوبی که شاهدیم چگونه در دیگر مناطق و کشورها، میلیون‌ها کشته بر جای گذاشته، و همانطور که دیدیم حاکمان محلی و وابسته به آمریکا خود در فراهم آوردن این حملات نقش کلیدی ایفا کرده‌اند! اینجاست که بحران‌سازی‌های «مهرورزی»، رفقا و همپالکی‌هایش را می‌باید درست تحلیل کرد! آیا به نقطه‌ای نرسیده‌ایم که خردی جمعی بر منافع محافل مالی و مافیائی قدرت اینبار فائق آید؟ و یا همچون مورد عراق، می‌باید منتظر شد که کشتار بیش از یک میلیون انسان، به برخی نداهای صلح‌طلبانه جان داده، سرمایه‌داری افسار گسیختة یانکی‌ها را از ادامة این «دیوانگی‌ها»، و این «قدرت‌پرستی‌ها» باز دارد!




۱/۰۹/۱۳۸۶

خاتمی و پلوسی!



امروز در 29 مارس 2007، شاهد شکل‌گیری جریانی هستیم که اگر تمامی مهره‌های کلیدی آن، بر اساس آنچه تاکنون رخداده، در برج «عقرب» نشیند، ایالات متحد قاعدتاً می‌باید پای به بحرانی تاریخی گذارد. پیشتر در همین وبلاگ گفته‌ایم که مواضع مخالفان رسمی جنگ عراق در آمریکا، یعنی آنان که در جان‌پناه‌های «حزب‌دمکرات» سنگر گرفته‌اند، همان‌ها که دیروز به جنگ عراق و افغانستان رأی «مثبت» می‌دادند و امروز صلح‌طلبانی حرفه‌ای از آب درآمده‌اند، یک «بازی» سیاسی بیش نیست؛ بازی با «افکارعمومی»! همان «عموم» مردمی که می‌باید روزی ـ یک سال و چند ماه دیگر ـ در برابر جعبه‌هائی الکترونیکی به عمل نیک و دمکراتیک «رأی‌دادن»‌ مشغول شوند! و باز هم صریحاً عنوان کرده‌ایم که اشغال یک کشور ـ عراق هر کشوری هم نیست ـ در بطن روابط جهان چند قطبی امروز، عملی نیست که روزی به میل این یک صورت پذیرد، و روز دیگر به میل آن دیگری «خاتمه» یابد. و باز هم گفته‌ایم که، اگر اشغال عراق، در ظاهر امر، تا حد زیادی بر اساس پیش‌فرض‌های ایالات متحد و بر پایة مخالفت‌های صوری گروهی دیگر صورت گرفت، خروج ارتش‌های آمریکا و انگلیس از این کشور، امروز بدون اجازة قدرت‌های بزرگ جهانی «امکانپذیر» نخواهد شد!

در واقع ایالات متحد، با لشکرکشی به عراق، خود را قربانی ایفای نقشی کرد که در عمل دیگران بر عهدة وی گذاشتند، همان‌ها که از مجموعة این عملیات، بالاترین بهره‌ها را نیز بردند. دست گذاشتن بر شاخه‌ای از حاکمیت ایالات متحد ـ شرکت‌های نفتی و چندملیتی‌های تفنگ‌فروش ـ و تشویق آنان جهت سرمایه‌گذاری کلان در جنگی بی‌حاصل و بی‌آینده، در شرایطی صورت گرفت که ایالات متحد، بر خلاف آنچه می‌نمود، در متزلزل‌ترین موضع جهانی خود، پس از پایان جنگ دوم قرار داشت. عنوان «قدرتمند‌ترین دولت تاریخ بشر»، که مرتباً از سوی رسانه‌ها در گوش آمریکائی جماعت «خوانده» شد، بعضی‌ها را آنچنان مست کرد که فراموش کردند، روابط جهان بشری در هیچ مقطعی از تاریخ نتوانسته به چنین معادلات «ساده‌انگارانه‌ای» محدود بماند. روزی که نوع بشر غارهای تیره و تار را ترک می‌کرد تا به جهان امروزی در مسیر رشد آنچه «تمدن» لقب داد، گام بگذارد، عملاً ، همین «معادلات» ساده‌انگارانه را به زیر سئوال می‌برد. ولی، این آواز «مستانه»، آنچنان بالا گرفت که حتی فردی چون نوام چامسکی، در یکی از کتاب‌های اخیر خود، علیرغم ضدیت اساسی و اصولی با جنگ عراق، شاید ده‌ها بار عبارت، «قدرتمندترین دولت تاریخ بشر» را تکرار می‌کند!

بله، «قدرتمندترین دولت تاریخ بشر»! این عنوان به دولتی اطلاق می‌شود که، فلسفة وجودی‌اش: تمرکز قدرت سرمایه‌داری جهت سازماندهی به تقابلی جهانی با «کمونیسم»، دیگر عملاً از میان رفته! این «عبارت» به دستگاهی اطلاق می‌شود که یک جوانک کم‌سواد و خل‌وضع، با تکیه بر میلیاردها دلار درآمدهای نفتی محفل خانوادگی‌اش، پس از عمری ولگردی، در «انتخاباتی» پیروز می‌شود که نهایت امر، رأس هرم قوة مجریه و فرماندهی کل قوا را، قوة قضائیه، علیرغم تقلب‌های فراوان، «منصوب» می‌کند! این «عبارت» به مجموعه‌ای اطلاق می‌شود که مقروض‌ترین دولت جهان است، و بر ملتی حکومت می‌کند که مقروض‌ترین ملت‌های جهان‌اند.

به صراحت بگوئیم، آمریکا نه یک فرهنگ است، نه یک زبان، نه یک کشور و نه یک ملت! آمریکا یک «تقلب» است، به همان نسبت که «اتحاد جماهیر شوروی» یک «دروغ» بود. اگر شوروی «دروغی» فلسفی و تاریخگرایانه بود، ایالات متحد یک تقلب «مالی ـ اقتصادی» است! قصة کشور آمریکا، حکایت همان کلاهبرداری است که عمری کلاه مردم را برمی‌دارد، تا نهایت امر یکی از همان قربانیان در گوشة میکده‌ای گریبانش را بگیرد، و آنچه سالیان دراز از کلاهبرداری به جیب زده، در آن مقطع کلیدی دیگر نتواند دردی از دردهایش درمان کند. و امروز به این مقطع تاریخی هر لحظه نزدیک‌تر می‌شویم، به مرحله‌ای که تابلوهای چشمک‌زن و نئون، که بر آنان عبارت شیرین «قدرتمندترین دولت تاریخ بشر» نقش بسته، یکی پس از دیگری خاموش می‌شود؛ و از روی داربست‌ها معلق‌زنان نقش پیاده‌روها . این «قدرتمندترین دولت تاریخ بشر»، امروز کارش به چنان افتضاحی کشیده، که اگر دیگر کشورها، و هر یک جهت حفظ منافع ویژة خود، موجودیت آنرا محفوظ نگاه ندارند، در طرفةالعینی به زباله‌دان تاریخ خواهد افتاد! در واقع، فاصلة شهر جادوئی نیویورک با جهان سوم، همانقدر کوتاه، مستقیم و بی‌بازگشت شده که، قفقاز شوروی سابق با بیغوله‌های مغولستان!

«صورت‌بندی» جادوئی «قدرت»، که از چندین سال پیش، و پس از فروپاشی «تئاتر حکومت کارگری»، در چنتة آمریکائی جماعت گذاشته شد، امروز مشکلی ایجاد کرده: یعنی همان آمریکائی مجبور است که، به یک سئوال پاسخ دهد، «قدرت برای انجام چکاری؟» قدرت برای مقروض‌کردن هر چه بیشتر ملت و دولت آمریکا، قدرت برای کشتار هر چه بیشتر مردم در سطح جهان، قدرت برای ابزارکار شدن در دست باندهای مافیائی جهانی که دیگر حتی «آمریکائی» هم نیستند، تا احساسات میهن‌پرستانه‌ای را نزد برخی اقناع کنند؟ و هزاران سئوال دیگر! بعضی‌ها صدایشان بلند شده! بله، در همة کشورهای جهان می‌توان افرادی یافت که فریب «پلاکاردهای» تبلیغاتی سیاست‌بازی را نمی‌خورند، و از قضای روزگار، شمار این جماعت در آمریکا هر روز، از روز پیش فزون‌تر می‌شود.

اینجاست که بازی «دمکراسی» شروع می‌شود، و همانطور که در حکومت جمکرانی‌ها دیدیم، برای حفظ حاکمیت، از همة سوراخ‌‌ها و مجراهای موجود «حلال مشکلات» بیرون می‌آید: کتابخانة ملی، سازمان اطلاعات، سپاه‌پاسداران، دانشگاه و مطب دکتر اطفال، و غیره! ولی «دمکراسی» گاوچران‌ها داستانی از آن خود دارد، خاتمی این‌ها، مینی‌ژوپ می‌پوشد، و نامش نانسی پلوسی است!! هزاران مدال و لیاقت‌نامه و تشویق‌نامه نیز طی سالیان دراز خدمت در دستگاه دولت «تقلب» جهانی یدک می‌کشد. برنامه‌اشان هم همان است که برای خاتمی نوشته بودند: خر کردن مردم!

بله، برنامه مشخص است: جایگزین کردن جرج بوش با جرج بوشی دیگر! ولی بازیگران این «سرگرمی سالم» و تفریحی، امروز در بطن کنگره، با رد درخواست‌ بودجه‌های کلان نظامی از جانب ریاست جمهور، و منوط کردن تصویب آن‌ها به ارائة یک برنامة زمانبندی شده جهت خروج از عراق، پای به مرحله‌ای گذاشتند که مشکل می‌توان تحرکات در این زمینه‌ را در حد یک «بازی سیاسی» محدود نمود. در واقع، بحران‌های سیاسی بر خلاف آنچه برخی تصور می‌کنند، یک شبه از آسمان بر زمین نازل نمی‌شود، این بحران‌ها همچون امواج دریا، مجموعه‌ای از تحرکات و تحولات در سطح جامعه‌اند که به ناگاه و بدون آنکه برنامه‌ریزی مشخصی در میان باشد، همه در لحظه‌ای غیرقابل پیش‌بینی بر محور یک حرکت اصلی متمرکز می‌شوند، حرکتی که نهایت امر هر قدرت بازدارنده‌ای را منکوب خواهد کرد. این است تعریف «تحرک اجتماعی»، و نه آنچه در تعاریف کلاسیک، تحت عنوان «خیزش توده‌ای» به خورد مردم و خلق‌الله داده‌اند.

سال‌هاست که پس از حملات 11 سپتامبر، تحرکات سیاسی در جامعة آمریکا، تحت عنوان مبارزه با «تروریسم» در نطفه خفه شده، و این مسئله امروز به نفع این حاکمیت ـ چه جمهوریخواهان و چه دمکرات‌ها ـ تمام نخواهد شد. جرج بوش، چه محبوب و چه منفور می‌باید یک سال و چندین ماه دیگر در مقام ریاست جمهوری این «ایالات فروپاشیده» ـ اگر بخواهیم کلام چامسکی را بازگوئیم ـ باقی بماند، این کشاکش میان مجلس نمایندگان و سنا از یک سو، و کاخ سفید از سوی دیگر، به کدام نتیجه می‌تواند دست یابد، در شرایطی که خروج از عراق همانطور که در بالا گفتیم، نه در اختیار این است، و نه در دست آن! بنیادهای سیاسی ایالات متحد، در چنین چشم‌اندازی، در نظر آمریکائی جماعت هر روز کمرنگ‌تر و بی‌مفهوم‌تر خواهند شد؛ همة مردم جهان احمق نیستند، حتی همة مردم آمریکا هم احمق نیستند! اینان می‌بینند، و اگر تا به حال ندیده‌اند، برخی از آنان خواهند دید که این «قدرتمندترین دولت تاریخ بشر» تا چه اندازه در تصمیمات‌اش، تا گریبان در گرو عملکرد «دیگران» باقی است. اگر حکایت «اصلاح‌طلبی» در ایران می‌تواند آنچنان که دیدیم «کش‌دار» شود، رأس هرم نظام «تقلب» جهانی، نمی‌تواند با معضلات متفاوت در سطح کرة ارض، مدت‌های مدیدی «کج‌دار و مریض»‌ برخورد کند.

روسیه طی چند روز گذشته بارها به عناوین مختلف و تحت ارائة تحلیل‌های متفاوت به طرف‌های آمریکائی حالی کرده که خروج از عراق فعلاً امکانپذیر نیست! روابط بسیار پیچیده‌ای که حضور ارتش آمریکا در کنار چاه‌های نفت خلیج‌فارس برای قدرت‌های بزرگ ایجاد کرده، نمی‌تواند به دلیل آنکه این عملیات برای گروه‌هائی در جامعة آمریکا، یک ‌شبه ناخوش‌آیند تلقی شده، از نظر دور بماند. و خانم پلوسی و دوستان و همکاران‌شان که سال‌هاست در خدمت دستگاه «تقلب‌جهانی» ‌گام برداشته‌اند، بخوبی از ظرایف چنین مسائلی آگاه‌اند. آیا آمریکا قادر است، و در صورت قادر بودن آمادگی آنرا دارد که به قیمت باقی ماندن در موضع یک قدرت جهانی، جنگ سرد دیگری را متحمل شود؟ و یا اینکه، آیا هیئت حاکمة فعلی آمریکا حاضر است بپذیرد که این «حاکمیت» می‌باید نوعی بازبینی «حذفی» و بسیار عمقی در بطن نهادهای سیاسی کشور را قبول کند؟

امروز، جواب به این دو سئوال را مسلماً نه خانم پلوسی می‌داند، و نه آقای بوش! ولی دیر یا زود هم ایشان و هم آن یک، می‌باید جوابی برای هر دوی آنان بیابند.


۱/۰۸/۱۳۸۶

صورتک‌های شکسته!



از چند روز پیش شاهدیم که، طی یک روند تبلیغاتی گسترده، «دستگیری» چند ملوان و ناوی ارتش انگلستان، به وسیلة نیروهای مسلح حکومت اسلامی، در بوق و کرنا گذاشته شده. اینکه دستگیرشدگان «متخلف» هستند یا خیر، آنچنان از اهمیت برخوردار نیست؛ همانطور که می‌دانیم این نوع «دستگیری‌ها» صرفاً جنبة سیاسی دارد تا «حقوقی»! آنان که از طرف رسانه‌های داخلی و خارجی، «ناوی‌های انگلیسی» خوانده می‌شوند، می‌توانسته‌اند حتی ساکنان یکی از خانه‌های شمال شهر تهران نیز باشند، که تحت نظارت دولت اسلامی به امور جاسوسی و ارتباطات مشغول بوده‌اند، و بعداً توسط وزارت اطلاعات دستور بازداشت‌ آنان صادر شده!

در واقع، رابطة حکومت اسلامی با قدرت‌های استعماری، که در عمل بنیانگذاران این حاکمیت‌اند، رابطه‌ای بسیار پر پیچ و خم است، و صرفاً با تکیه بر چند خبر در این و آن رسانه نمی‌توان به تحلیل آن پرداخت. از طرف دیگر حضور رسمی بیش از 50 هزار نظامی انگلیسی که در جنوب عراق، بصره و حومه‌های این شهر، «سنگر» گرفته‌اند، خود فی‌نفسه می‌باید به نوعی همکاری نظامی میان نیروهای نظامی حکومت اسلامی و انگلستان بیانجامد؛ ارتش اسلامی به عنوان یک دستگاه وابسته به سیاست‌های استعماری، نه تنها در تقابلی «نظامی ـ سیاسی» با انگلستان قرار نخواهد گرفت، که وظیفة اصلی این نهاد همان همکاری همه‌جانبه با اشغالگران غربی خواهد بود، تا سیاست‌های تعیین شده از جانب کاخ سفید که از جانب شرکت‌های نفتی و صنایع‌اسلحه‌سازی، دیکته شده، بتواند در بهترین شرایط ممکن در منطقه اعمال شود.

امروز اگر در رسانه‌ها با پدیده‌ای به نام «دستگیری»‌ ناوی‌های انگلیسی برخورد می‌کنیم، نمی‌باید ریشه‌های واقعی این حکومت را در تحلیل‌های خود از یاد ببریم. این «دستگیری» در واقع، قسمت نمایان «کوه‌یخی» است، که نمادی از تغییرات بنیادین در سیاست‌های منطقه‌ای به شمار می‌آید. همانطور که دیدیم، دولت ایران بر اساس قطعنامة شورای امنیت به صراحت محکوم شد، هر چند که این محکومیت، از نظر حقوقی «معنای» ویژه‌ای نمی‌تواند داشته باشد. محکوم شدن دوبارة حکومت اسلامی در شورای امنیت، در واقع، عقب‌نشینی جدیدی است در سیاست‌های انگلستان و آمریکا در منطقة خلیج‌فارس! آمریکائیان که خواستار حضور ایرانی «اسلام‌زده» در رأس منطقة خلیج‌فارس هستند، دست در دست انگلستان، که از دیرباز روحانیت شیعه را در پناه خود بزرگ کرده، یکبار دیگر مجبور شدند از مواضع اصلی و اساسی خود گامی به عقب بردارند!

ولی از قدیم گفته‌اند، «با یک گل بهار نخواهد شد»، و اینجاست که می‌باید بدانیم، عقب‌نشینی موضعی آمریکائی‌ها و انگلستان در برابر مخالفان جهانی خود، به این نقطه ختم نخواهد شد. در شرایط سیاسی فعلی، جهان با تغییرات ویژه‌ای روبروست، که بررسی چند و چون هر کدام می‌تواند ریشه‌های پنهان سیاست‌های منطقه‌ای را هر چه بیشتر نمایان کند. در درجة نخست دولت فعلی فرانسه، بیش از چند روز به عمرش باقی نمانده. این دولت، طی بحران خلیج‌فارس و عراق، نقشی ایفا کرد ـ نقش «خردمند» و «عالم» ـ که به نظر می‌رسد پس از انتخابات آینده به پایان خود نزدیک شود. دولت آیندة فرانسه، اگر در چنگال حزب سوسیالیست قرار گیرد، می‌توان انتظار داشت که چرخشی هولناک به طرف سیاست‌های کاخ‌سفید از نظر رسانه‌ای در سطح فرانسه صورت گیرد؛ حزب سوسیالیست فرانسه، از دیرباز در زمینة سیاست خارجی دچار نوعی «بی‌تصمیمی» و «نبود ابتکار» بوده، و از طرف دیگر، اینان یکی از متحدان اساسی سیاست‌های کاخ‌سفید در منطقة خلیج‌فارس و مناطق عرب‌نشین‌اند. اگر شاخة دیگری از راست‌گرایان ـ طرفداران مستقیم آمریکا یا «ملی‌گرایان» و فاشیست‌ها ـ به قدرت برسند، باز هم احتمال تجدید حیات سیاست دوران ژاک شیراک غیرممکن به نظر می‌رسد، از اینرو اینان نیز به جانب کاخ‌سفید خواهند چرخید. و این چرخش که در هر حال در آیندة نزدیک در فرانسه صورت خواهد گرفت، خلائی در سیاست جهانی بر محور بحران عراق ایجاد می‌کند؛ فرانسه و آلمان دیگر در کنار روسیه ـ حتی اگر این عمل صرفاً یک «ظاهرسازی»‌ کامل بوده ـ قرار نخواهند گرفت.

همانطور که شاهد بودیم از روزهای نخست، روسیه در جنگ و بحران عراق نقش «نخودی» بازی کرده. شمشیر کرملین هم در بازی‌های سیاسی و نظامی تا مفرق به خون آغشته است، و هم اینچنین ادعا می‌شود که این شمشیر هیچگاه از غلاف بیرون کشیده نشده! در واقع این بازی سیاسی از قبل موضع‌گیری‌ها و همکاری‌های فرانسه و آلمان تأمین شد، روسیه هم شرکت فعال در بحران عراق داشت، و هم تمامی نقش‌های مورد نظر این حکومت را فرانسه بر عهده گرفت! ولی این دوران خوش برای کرملین در چند روز آینده به آخر می‌رسد؛ این حکومت در شرایط فعلی می‌باید مستقیماً و بدون حمایت دیپلماتیک فرانسه و آلمان که به روسیه امکان پنهان ماندن در پس پردة «ظاهر‌الصلاح بازی» را می‌داد، دست به عملیات سیاسی مستقل بزند.

ولی در کمال تعجب، بازی نوینی که روسیه می‌باید به آن دست یازد، به هیچ عنوان به نفع دولت فعلی آمریکا تمام نخواهد شد. مشکلات دیپلماتیک فراوانی در نتیجة تقابل مستقیم قدرت‌های بزرگ چون آمریکا و روسیه در سطوح منطقه‌ای ـ بحران‌های تسلیحاتی نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود ـ بروز خواهد کرد، که نهایت امر مواضع انگلستان و آمریکا را به «محافظه‌کاری‌های» نظامی سوق می‌دهد. شاید قرار دادن فرانسه در کنار کلنل پوتین، طی سال‌هائی که گذشت، صرفاً عملی بوده جهت جلوگیری از ایجاد چنین دیپلماسی «بازدارنده‌ای»! اگر دیپلماسی گذشته، دست‌های کاخ‌سفید و انگلستان را در بازی‌های خونین منطقه باز گذاشت، نوع جدید آن، که «دیپلماسی بازدارنده» خواهیم خواند، نهایت امر دست‌ اینان را در بازی‌های «نظامی‌ـ‌ سیاسی» خاورمیانه خواهد بست! اینجاست که نقش دولت اسلامی، در ارائة خدمات به اربابان آغاز می‌شود، این دولت که خود از ریشه‌ و اساس وابسته به قراردادهای استعماری است، اینک می‌باید به تدریج نقشی فراگیرتر در منطقه به مرحلة اجرا گذارد. نقشی که دیگر آمریکا و انگلستان قادر به ایفای آن نیستند.

ولی در راه به ثمر رساندن «آمال» حاکمیت اسلامی، در خدمت به دستگاه استعمار، دو نکتة بسیار مهم هنوز نادیده گرفته شده: نقش دولت دمکرات آینده در کاخ‌سفید، و سرانجام دیپلماسی روسیه! چرا که سال‌های جرج بوش نیز، با کارنامه‌ای مملو از آدمکشی و خونریزی، نهایت امر تا چند ماه دیگر به پایان می‌رسد، و حزب دمکرات خود را برای بازی قدرتمندتری در سطوح جهانی آماده کرده. مهرة اصلی این بازی مسلماً صحنة عراق و خاورمیانه خواهد بود. از طرف دیگر دولت روسیه سرانجامی نامعلوم دارد؛ همگان می‌دانند که این حکومت نوعی کودتای امنیتی است، و نمی‌توان به آن مشروعیت سیاسی یک حاکمیت اعطا کرد! اینکه در این کشور پس از پایان دورة پوتین چه خواهد گذشت، هنوز روشن نیست. ولی یک امر کاملاً قابل لمس است، و آن اینکه، در شرایط خلاء سیاسی که امروز شاهد آن هستیم، نقش دولت‌های دیگر منطقه، حتی همان‌ها که وابسته به سیاست‌گذاری‌های استعماری هستند، در حال اوج‌گیری است! چرا که سیاست‌جهانی «خلاء»‌ بردار نخواهد بود. آمریکا به صراحت می‌خواهد از منظر نظامی از منطقه خارج شود، ولی قصد ندارد از نظر سیاسی، «بردهای» جنگ عراق را از نیز دست بدهد، اینجاست که این «بردها» را در اختیار دست‌نشاندگان خود، که در میان آنان حاکمان اسلامی تهران از ویژگی برجسته‌ای برخوردارند، قرار داده. «دستگیری» ناوی‌های ارتش امپراتوری انگلستان به دست سپاه دست‌نشاندة ملایان، شاید یکی از مهم‌ترین و برجسته‌ترین نشانه‌های چنین واگذاری‌های ظاهری قدرت نظامی باشد!

ولی دنباله‌روی از سیاست‌های آمریکا، برای حکومت اسلامی هیچگاه «شانس»‌ و «اقبالی» به همراه نیاورد، این حکومت اگر در دام «حمایت از منافع ارباب» فرو افتد، سریعاً از جانب قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای: چین، هند و خصوصاً روسیه، مورد تعرض سیاسی قرار خواهد گرفت ـ دوران جنگ ایران و عراق و حمایت‌های چین دیگر تکرار نخواهد شد. و در شرایطی که روابط تهران با غرب «زیرجلکی» برگزار می‌شود، حامیان عملی و علنی این حاکمیت همچون گذشته، قلیل باقی خواهند ماند، به ویژه که امروز، اقبال عمومی در داخل مرزها نیز به صورت کامل از این دستگاه روی برگردانده!






۱/۰۶/۱۳۸۶

سینمای هزارة سوم!



بر صحنة محافل بین‌الملل، در مورد کشور ایران، شاهد رخدادهائی هستیم که شاید نیازمند برخوردی فراتر از یک بررسی اجمالی باشد. همانطور که دیدیم محمود ‌احمدی‌نژاد به نیویورک اعزام نشد! این مطلب را رسانه‌ها تحت عناوین متفاوت «توجیه»‌ کردند، ولی همه می‌دانیم که ایالات متحد به عنوان میزبان سازمان‌ملل نمی‌تواند موجباتی فراهم آورد که رئیس یک دولت عضو نتواند در موعد مقرر در محل سازمان حضور به هم رساند؛ این یک قانون است، و از طرف کلیة دولت‌های عضو به تصویب رسیده، و در شرایط فعلی اگر واقعاً‌ دولت جرج بوش ممانعتی از حضور احمدی‌نژاد در نیویورک به عمل می‌آورد، مخالفان وی این عمل را در بوق و کرنا گذاشته بودند. در واقع، این حاکمیت ایران بود که ترجیح داد متکی را به جای احمدی‌نژاد به نیویورک بفرستد. اینکه چرا حاکمیت دست به این عمل زده، شاید آنقدرها در شناخت شرایط مهم نباشد، ولی آنچه در نیویورک پیش آمد چرا!

در قطعنامة جدید، عملاً مفاد قطعنامة گذشته «تشدید» شده، نه بیشتر و نه کم‌تر! عملی که نشاندهندة این واقعیت است که سازمان ملل دنباله‌روی از سیاست‌های آمریکا را همچنان ادامه می‌دهد؛ حضور یک دیپلمات کره‌ای در رأس این سازمان، در شرایطی که کشور کره خود عضو این سازمان به شمار نمی‌آید، و کشوری است که از نظر حقوق بین‌الملل «اشغال‌شده» و «تقسیم‌شده» تعریف می‌شود، بهترین نشانه از فروپاشی پایه‌های بنیادی است که پس از جنگ دوم تحت عنوان سازمان ملل به ملت‌های جهان «حقنه» شده. و از طرف دیگر، اینکه امروز آمریکائی‌ها با تکیه بر همان توپ زنگ‌زدة 60 سالة خود ـ سازمان ملل ـ می‌خواهند پایه‌ریزی سیاست‌های نوین جهانی را در شرایط جدید صورت دهند، خود نشاندهندة این امر است که زرادخانة آمریکا «خالی» است.

شورای امنیت سازمان ملل در شرایطی چشم به جهان گشود که روابط جنگ سرد موجودیت یک مرکز تصمیم‌گیری را «اجباری» کرده بود. از طرف دیگر به دلیل وجود همین شرایط، آنچه در دالان‌های شورای امنیت به تصویب می‌رسید حتی اگر به اجرا گذارده نمی‌شد، نمایه‌‌ای از سیاست‌های حاکم جهانی در آنروزها به دست می‌داد؛ مطلبی که امروز از پایه و بنیاد نادرست شده. در درجة نخست شاهدیم که کشورهای بزرگ و تعیین کننده‌ای چون هند، آلمان و ژاپن در این شورا عضویت ندارند! اینکه چگونه می‌توان در شرایطی که تمامی بندها و راه‌بندهای جنگ سرد از هم فروپاشیده، شورائی را مأمور رسیدگی به امور امنیت جهانی کرد که پرجمعیت‌ترین کشور جهان، یعنی هند، و دومین کشور ثروتمند جهان یعنی ژاپن، و نخستین کشور صنعتی جهان یعنی آلمان، در آن عضویت نداشته باشند، خود مسئله‌ای است که بیشتر به مزاح می‌ماند. نه تنها سازمان ملل در ساختار فعلی دیگر قادر به حفظ حیات «سازنده‌ای» نخواهد بود، که خصوصاً نهاد شورای امنیت دیگر تبدیل به یک مضحکه شده. همه دیدیم که چگونه آمریکائی‌ها با تکیه بر منافع و مصلحت‌های مالی و اقتصادی خود در برابر همین شورای امنیت ایستادند و جنگ خانمان‌سوزی را در کشور عراق به راه انداختند، بدون آنکه این سازمان در برابر چنین اعمالی، به خود اجازه دهد که حتی یک گام جهت «تنبیه» متخلف بردارد! این سازمان اگر می‌خواهد صرفاً جنبة مشورتی خود را حفظ کند، مسئله‌ای است تماماً حقوقی، ولی در روزهای نخست، شورای امنیت جهت «مشورت» تأسیس نشده بود. شورای امنیت قادر است که «قانونی» بودن و «غیرقانونی» بودن عملیاتی نظامی از جانب اعضای سازمان ملل را «تعیین» کند، و در نتیجه «قادر» است که در برابر متخلفان دست به اعمالی تنبیهی بزند، عملی که در مورد جنگ عراق عملاً صورت نگرفت.

اگر در مورد جنگ عراق شورای امنیت دست به عملی نزد، در عوض شاهدیم که همین تشکیلات قصد آن دارد که آبروی رفته را در مورد ایران «از نو کسب»‌کند! و آمریکائی‌ها در شرایطی که تصمیمات همین شورا را در مورد عراق بر زمین انداختند و پایمال کردند، باز هم پشت همین میز مزاکره، «حمایت» خود را از «قوانین» بین‌الملل اعلام می‌کنند! ولی اینبار با مورد عراق فاصلة زیادی داریم. جنگ عراق، با تأئید ضمنی دولت‌های روسیه، فرانسه و چین ـ کشورهائی که در ظاهر «مخالف‌» این جنگ بودند ـ بر ملت ستم‌دیدة این کشور، به دست ارتش آمریکا تحمیل شد، ولی جنگ در کشور ایران و به بحران کشاندن مرزهای جنوب روسیه دیگر در دستورکار هیچ یک از همین «مخالفان» قرار نگرفته، در نتیجه، به مصداق «علی ماند و حوضش»، آمریکا مانده و توپ زنگ‌زده‌اش! ملت‌های جهان عکس‌العمل هولناک ارتش روسیه را در برابر پیمان ناتو، طی جنگ 33 روزة اخیر لبنان به صراحت دید، و دانستیم که، «گر حکم شود که مست گیرند»، با چه قساوتی اینکار صورت خواهد گرفت.

دیپلماسی جهانی، جهت چپاول ملت‌ها و حفظ برتری برخی کشورها، امروز عملاً وارد میدان جدیدی شده، و پدیده‌ای به نام «افکارعمومی»، هر چند که این عبارت ارتباط زیادی با مفاهیم واقعی آن نداشته باشد، هر روز از اهمیت بیشتری در مراودات سیاسی برخوردار می‌شود. در این دیپلماسی جدید، کشورهای بزرگ هر کدام نقشی بر عهده گرفته‌اند، نقش‌هائی که به دقت در برابر دوربین‌‌های فیلم‌برداری و تلویزیونی ایفا می‌شود و رسانه‌های بین‌المللی آنان را آنچنان که باید و شاید در بوق و کرنا می‌گذارند! به آمریکائیان، نقش یک خطر بالقوه و جدی، در تهدید صلح و آرامش ملت‌ها ارائه شده! ولی، این نقش همانطور که در مورد لبنان دیدیم مسلماً‌ می‌باید با همکاری‌های سالم و سازندة دیگر قدرت‌های جهانی همراه باشد، در غیر اینصورت به هیچ عنوان کارآئی نخواهد داشت. به عبارت دیگر این «خطر» بالقوه فقط در همکاری و همگامی با دیگر «خطرهای» بالفعل می‌تواند نقش جهانی خود را ایفا کند. کشورهای دیگری نیز به عنوان «همکاران» این خطر جدی نقش‌آفرینی می‌کنند: انگلستان، استرالیا، ژاپن و غیره. از طرف دیگر گروهی کشورها، همچون روسیه، چین و فرانسه و آلمان، نقش «عالمان» و «دانایان» را بر عهده گرفته‌اند. و زمانی که جنایات ارتش روسیه در چچنی از صفحات نخست روزی‌نامه‌های غربی پس از سال‌ها «هیاهو» حذف می‌شود، می‌باید دانست که این «دانائی» نیز همچون همان «دریدگی و حشی‌گری» کاملاً قراردادی است و نیازمند «روادیدهائی» جهانی!

در این میان، صحنة تئاتر سیاست جهانی فقط یک «نقش‌آفرین» کم می‌آورد: ملتی که قرار است نقش «قربانی» بازی کند! اینجاست که به فلسفة وجودی حکومت اسلامی پی می‌بریم. این حاکمیت، نه خود را به سیاست روسیه و چین نزدیک می‌کند، تا بتواند همچون کرة شمالی از چنگ برنامه‌ریزی‌های سیاسی غرب آزاد شود، و نه حاضر است که روابط دیرینه و زیرجلکی خود با آمریکائیان و غربی‌ها را آفتابی کند، و به اینصورت از چنگ سیاستگذاری‌های روس و چین خلاص شود. حکومت اسلامی دقیقاً نقش «چوب دو سر طلا» را بر عهده گرفته، و در اینراه قربانی اصلی این نقش آفرینی ملت ایران است.

بحرانی جلوه دادن شرایط اقتصادی، مالی و سیاسی در کشور ایران، ورای تمامی سازوکارهای داخلی و تمدید حاکمیت سرکوب، یکی از نقش‌های «سازندة» عمال این حکومت در صحنة سیاست جهانی شده. در همین راستا، کشوری که همه روزه صدها هزار بشه نفت خام در ازای هر بشکه، بیش از 60 دلار صادر می‌‌کند، امروز پس از گذشت 8 سال از «نرخ‌سازی» جدید نفت که در اواخر حکومت کلینتن صورت گرفت، نتیجة چنین «معاملة» بزرگ و سرنوشت‌سازی می‌باید «جیره‌بندی» مصرف بنزین در داخل مرزها باشد! همه روزه، سخن از مسدود شدن مراودات اقتصادی با ایران در رأس خبرها قرار می‌گیرد، و همه می‌دانیم که این نوع «سخنوری‌ها» اگر عملاً پای به میدان عمل نمی‌گذارند، نهایت امر «نرخ» همکاری‌ها را می‌توانند چندین برابر‌کنند، و اینهمه برای فراهم آوردن شرایط غارت منابع ملی ایران، و ذخیره‌های ارزی کاری است بسیار «جالب» و سرنوشت‌ساز!

خلاصه بگوئیم، حکومت اسلامی تحت عنوان «حفظ» استقلال همان می‌کند که وابسته‌ترین حاکمیت‌ها در حق یک ملت خواهد کرد: به غارت دادن و به چپاول دادن مردم! در اینجاست که می‌باید سخن از نقش «مردم» به میان آورد، مردمی که امروز پس از 28 سال تحمل یکی از سرکوبگرترین، فاسدترین و ضدانسانی‌ترین فاشیسم‌های تاریخ بشر، هنوز گویا تصمیمی جدی مبنی بر خروج از این بن‌بست نگرفته‌اند. ولی، از آنجا که قربانیان اصلی این نقش‌آفرینی‌های تحمیلی جدید، ملت‌های منطقه‌اند، شاید بتوان امید داشت که، به زیر سئوال بردن همین «نقش‌آفرینی‌ها»‌ را نیز نهایت امر مردم منطقه و در رأس آنان ملت ایران بر عهده خواهد گرفت، به امید آنروز!