۷/۰۱/۱۳۸۵

آتش پایان جنگ سرد!


سفر اخیر ولادیمیر پوتین به فرانسه و ملاقات‌های وی با شیراک و مرکل شاید آغاز مرحلة جدیدی از روابط جهانی بر محور «سرنوشت خاورمیانه» باشد. مشکل اساسی اروپای غربی، خصوصاً کشورهای فرانسه و آلمان، در ارتباط با خاورمیانة عربی،‌ مسئله نفت است. اینکشورها نمی‌خواهند در گیرودار بحران‌های خاورمیانه به بن‌بست‌هائی فرو بیافتند که در آن‌ها مسئلة تأمین منابع انرژی، عملکردهای‌شان در بطن سیاست‌های جهانی را محدود کند. و شاید حضور آقای پوتین در این مقطع ویژه «مرهمی» باشد بر این نگرانی‌ها! روسیه با برخورداری از منابع عظیم نفت و گاز طبیعی می‌تواند به این دسته از کشورها اطمینان دهد که در صورت بروز بحران‌های کلیدی در خاورمیانه و مسدود شدن مسیر انتقال نیرو، صنایع و خدمات در آلمان، فرانسه و دیگر کشورهای عضو اتحادیة اروپا مختل نخواهد شد. ولی این سئوال هنوز باقی است که این «بحث» در بارة منابع «جایگزین» چرا در چنین مقطعی می‌باید اصولاً صورت گیرد؟ و اینکه شرایط روسیه برای حمایت از صنایع کشورهای کوچک اروپای غربی در واقع چیست؟

ناظران شاهدند که انتقال سهام شرکت‌های مهم صنعتی اروپای غربی به طرف‌های روسی هر دم سرعت بیشتری می‌گیرد ـ نمونة «ایرباس» اگر جدیدترین باشد، ‌ مسلماً آخرین نخواهد بود ـ و آمریکا جهت حمایت از «دوستان و هم‌پالکی» ‌خود در ناتو، در حال حاضر دست‌هایش کاملاً‌ در عراق و افغانستان بسته شده. آیا روسیه به تدریج تبدیل به قدرت عمدة تعیین کننده‌ در ارتباط با مسائل جهانی خواهد ‌شد، و یا اینکه آمریکا سعی خواهد کرد خلائی که در سیطرة جهانی‌اش پدیدار شده با جهشی «سیاسی‌ـ‌نظامی» جبران کند؟ برای ما ایرانیان که ارتباطات ویژة آمریکا با کشورمان را همه روزه بررسی می‌کنیم، شاید این مسئله از اهمیت بسیاری برخوردار است که بدانیم آیا «یانکی‌ها»‌ جهت اعمال دوبارة سیطرة جهانی خود، قادر خواهند بود بر محور جنگ در ایران فعال شوند یا خیر؟

جبهة «جنگ» علیة ایران دچار خلل‌هائی شده. شاهدیم که سیاست‌های جهانی ـ حداقل آندسته که علناً با خلع‌سلاح حزب‌الله در لبنان موافقت خود را اعلام کرده بودند ـ در منزوی کردن حزب‌الله لبنان موفقیت چشم‌گیری نداشته‌اند. میشل شوسودووسکی، مفسر معروف مسائل اقتصادی و سیاسی، در مقاله‌ای طولانی چنین استدلال کرده که حملة اسرائیل به لبنان در واقع اولین گام در به اجرا گذاشتن طرح وسیعی است که وی آنرا «گسترش دامنة جنگ» در جهان می‌نامد. بر اساس این طرح کشور لبنان می‌بایست به عنوان یک «دالان امنیتی» شمال اسرائیل را به جنوب ترکیه متصل کند و از این مسیر از طریق ارتباط وسیع‌تری که میان کشورهای ترکیه، آذربایجان، گرجستان و اسرائیل ایجاد می‌شود، ارتش آمریکا بتواند با خیال راحت‌تری به ایران و سوریه حمله‌ور شود!

این طرح که چند و چون آن در مقالة شوسودوسکی مورد بحث و بررسی قرار گرفته، اگر امروز، پس از شکست غرب و اسرائیل در لبنان، نظریه‌ای است که مشکل می‌توان از آن برای تبیین مسائل سیاسی در آیندة منطقه استفاده کرد، یک امر را به صراحت به نمایش می‌گذارد: «جنگ»، حتی «جنگ هسته‌ای» ـ در این مقاله حتی سخن از جنگ هسته‌ای بر علیة ایران به میان آمده ـ دیگر در گفتمان امنیتی در دالان‌های پیچ در پیچ‌ پنتاگون یک «تابو» به شمار نمی‌آید؛ جهانیان گویا می‌باید با این نظریة موهن زندگی کنند که «جنگ»، به ویژة «جنگ از نوع نواستعماری»‌ آن همه روزه می‌تواند در هر مقطعی به وقوع بپیوندد! این تصویر فی‌نفسه نمائی بسیار هولناک است. ولی عمق دهشت‌بار این تصویر زمانی کاملاً‌ علنی خواهد شد که بر این امر اشراف داشته باشیم که نظام حاکم بر روابط تولیدی و اقتصادی در کشور ایالات متحد، چگونه از «جنگ»، عاملی اقتصادی و مالی ساخته و بر اساس این «عامل پویا»،‌ هرمی از روابط اقتصادی نیز در سطح جهان حاکم کرده است.

از بررسی این شرایط یک اصل کلی حاصل خواهد شد: برای کسانی که امروز بر اهرم‌های قدرت دست گذاشته‌اند، «جنگ» گویا پدیده‌ای به شمار می‌آید که می‌باید در تاریخ معاصر با بشریت «همگام» شود! شاید برخی از ما اهمیت این مسئله را در ابعاد واقعی‌اش به درستی نشناسیم؛ پس از پایان جنگ دوم، عامل جنگ، هر چند که نمونه‌های ویتنام و کره را جهان تجربه کرد، تبدیل به پدیده‌ای «بازدارنده» ‌شده بود. امروز در سطح سیاست‌های جهانی از «جنگ» نه به عنوان یک عامل «بازدارنده»‌ که در مقام یک سیاستگذاری «درازمدت» سخن به میان می‌آید! آیا بشریت صرفاً به دلیل سقوط «اتحادجماهیر شوروی»‌ می‌باید چندین گام در تاریخ خود به عقب بازگردد؟ به دورانی پای گذارد که در آن اقوام مختلف برای منافع مالی و اقتصادی وسیع‌تر همه روزه به جان یکدیگر می‌افتادند، و موجودیت‌ شهرها، تمدن‌ها، امپراتوری‌ها را در چارچوب منافعی گذرا و فانی پیوسته مورد تهدید قرار می‌دادند؟ مسلماً‌ انسانیت نیازمند اینگونه برخورد «وحشیانه» با تاریخ نخواهد بود، و امیدواریم که انسان‌ها در هر رده و مرتبه‌ای که قرار گرفته‌اند این واقعیت را در نظر آورند که رهبران‌شان بیش از اندازه‌ای که شایستة یک رهبری «قابل احترام» باشد، امروز از جنگ سخن به میان می‌آورند. رهبران و نظام‌هائی که انسان و زندگی انسان‌ها را مرکز تحلیل‌های خود قرار می‌دهند، با این «سهولت» از جنگ سخن نخواهند گفت.

شاید برای انسان‌هائی که خواستار زندگی در جهانی بهتراند، زمان آن فرا رسیده که دست از حمایت «آدمک‌های»‌ مسخره‌ای که بر اساس منطق «جنگ‌طلبی»‌ اهرم‌های قدرت را در کشورهای مختلف به دست می‌گیرند، برداشته و ابعاد نوینی به برخورد انسان‌ها با زندگی اعطا کنند. نباید فراموش کرد که امروز، افکار عمومی از قدرتی برخوردار است که در گذشته‌های دور و نزدیک، جهان سیاست با آن کاملاً «بیگانه»‌ بوده. آیا توده‌های مردم از عامل «افکار عمومی»‌ آنچنان که شایسته است بهره‌برداری می‌کنند؟ با در نظر گرفتن قدرت‌نمائی‌ها و مانورهای «مضحک» امثال جورج بوش و پوتین، جواب به این سئوال در حال حاضر منفی است.


۶/۳۱/۱۳۸۵

اصلاحات هسته‌ای!



رسانه‌های غرب بار دیگر بر طبل جنگ می‌کوبند. درست زمانی که پس از سفر‌های عدیدة «سردار فرهیختگی» به ینگه‌دنیا، برداشت عمومی بر آن بود که «گزینة جنگ» در تعلیق قرار گرفته، شاهدیم که بار دیگر عربده‌های رسانه‌های بین‌المللی جنگ را به صحنة سیاست‌های ایران بازگردانده‌! و خطبه‌های نماز جمعة امروز تهران به «زعامت» هاشمی رفسنجانی، عموماً به «جنگ» اختصاص می‌یابد! مسلماً در به صحنه آوردن این «تئاتر مشئوم» نقش دولت آمریکا کلیدی است، ولی در تحریک این تبلیغات «جنگ‌طلبانه» نمی‌باید موضع دولت ایران را کاملاً‌ نادیده گرفت. تجربة 27 ساله ثابت کرده که، عامل «جنگ» و تحمیل شرایط جنگی بر افکار عمومی ایرانیان، هم برای دولت ایران، و هم نتیجتاً برای دوستان واقعی این حکومت در واشنگتن تبدیل به اهرمی کارساز شده. دولت «فرهیختگان» و «مهرورزان»‌ در عمل بدون بهره‌برداری از هیاهوسالاری «جنگ» نمی‌تواند به موجودیت خود ادامه دهد. شاهدیم که دولت‌های خاتمی و احمدی‌نژاد، عملاً‌ هیچگونه برنامه‌ای برای ادارة مملکت ارائه نداده‌اند. دولت خاتمی «مردم‌سالاری» را هدف خود قرار داد، و آن دیگری «حق مردم ایران در بهره‌برداری از نیروی هسته‌ای» را!

برنامة «مردم‌سالاری»‌ آقای خاتمی را که شاهد بودیم: بحران‌سازی، درگیری‌های بی‌معنا پیرامون مسائل بی‌اهمیت، سرکوب سازمان یافتة مطبوعات، قهرمان‌سازی، تشکیل چند «حزب» دولتی، و ... همان فعالیت‌هائی که سابق بر این دولت «رستاخیز» آریامهری در صحنة سیاست کشور صورت می‌داد. از آنچه آقای خاتمی طی 8 سال انجام دادند، مسلماً‌ هیچ نوع «مردم‌سالاری» حاصل نخواهد شد؛ نتیجة این نوع مردم‌سالاری را هم مردم به عین مشاهده کرده‌اند: حکومت احمدی‌نژاد! از طرف دیگر، دولت فعلی که با شعارهای «توده‌پسند» ـ یا بهتر بگوئیم «با شعارهائی که حکومت فکر می‌کند توده پسند است» به قدرت رسیده ـ مرتب بر طبل بحران‌سازی می‌کوبد. اگر خاتمی «بحران»‌ را داخلی کرده بود، و با به صف آوردن مشتی عملة حکومت اسلامی و تقسیم القابی از قبیل «اصلاح‌طلب»، «افراطی»، «ملی‌ ـ مذهبی» و ... مردم را در گیر صحنه‌ای پوچ و بی‌معنا از درگیری‌های «فرضی» سیاسی می‌کرد، احمدی‌نژاد قصد آن دارد که «بحران» مطلوب را «بین‌المللی»‌ کند، چرا که عوامل این حکومت از «داخلی» شدن بحران وحشت کردند و به این نتیجه رسیده بودند که «راه رفته را بازگشته»، و «آب رفته را به جوی بازگردانند». در نتیجه،‌ دوران احمدی‌نژاد «عکس‌برگردان» دورة حاج‌روح‌الله شده: جنگ زرگری با آمریکا، قرار گرفتن در جبهة مخالف روسیه، سرکوب بی‌مهابای مردم، نویسندگان، مخالفان و ... ولی در این میان یک عامل به دست فراموشی سپرده شد: «تاریخ تکرار نمی‌شود!»

شاید بهتر است نگاهی به شرایط امروز بیاندازیم. سازمان ملل در گزارش اخیر خود «شکنجه در عراق» را با دورة صدام حسین مقایسه کرده و نتیجه گرفته است که شرایط «حقوق بشر» در عراق، پس از اشغال نظامی «وخیم‌تر» شده. از طرف دیگر، تظاهرات اخیر در شهر نیویورک در مخالفت با جورج بوش، نشان داد که افکار عمومی آمریکا نیز با سیاست‌های اخیر هماهنگی از خود نشان نخواهد داد. و از ماه‌ها پیش، حکومت انگلستان عملاً در شرایط «دولت انتقالی» قرار گرفته، بلر را دیگر نمی‌توان به معنای واقعی کلمه «نخست‌وزیر»‌ کشور بریتانیا به شمار آورد. بلر در واقع، مترصد فرصتی است که بتواند بدون ایجاد فروپاشی در ساختار سیاسی کشور، خود و دوستانش را از هیئت دولت بیرون بکشد. نتیجة سیاست‌های اعمال شده در افغانستان از این هم تماشائی‌تر است؛ هر روز بیش از پیش دو دولت اصلی اشغال‌گر ـ آمریکا و انگلستان ـ درگیر شرایطی می‌شوند که امیدی به پایان آن نمی‌بینند؛ ابعاد سیاسی بحران افغانستان شاید تا دهه‌ها لاینحل باقی بماند. در چنین شرایطی است که بار دیگر بنگاه‌های سخن‌پراکنی حمله به ایران را در صدر خبرهای خود قرار می‌دهند! این «بحران‌آفرینی» منافع کدام گروه‌ها و کدام کشورها را تأمین خواهد کرد؟ آمریکا و انگلستان در شرایط فعلی اگر به ایران حمله‌ور شوند، به بحرانی شکل خواهند داد که شاید آخرین بحران در دورة «جهانی‌شدن استعماری» باشد! پیروزی آمریکا و انگلستان در بطن این بحران نظامی «غیرقابل تحقق» است! و این دولت‌ها بیش از دیگران از این واقعیت آگاهی دارند.

امروز این امر روشن است که اگر «حملاتی» صورت پذیرد، از جانب دولت روسیه بر ایران تحمیل خواهد شد، چرا که مراکز هسته‌ای مورد «بحث»، در شهرهای نطنز، اراک و تهران، جملگی از «شاهکارهای» دولت چین‌اند، که به کمک کارشناسان پاکستانی و سازمان سیا در ایران به راه افتاده‌اند؛ بمباران مراکز اتمی بوشهر، مراکزی که تحت نظارت روس‌ها فعال شده‌اند، هیچگاه در دستور کار قرار نداشته. از طرف دیگر، مذاکرات امروز ژاک‌شیراک، ولادیمیر پوتین و مرکل در فرانسه از چشم همین «رسانه‌های» بین‌الملل اکثراً پوشیده مانده است. بی‌دلیل نیست که ملاقاتی با چنین اهمیت فزایندة سیاسی و نظامی را می‌باید به «سکوت» برگزار کرد. فرانسه به عنوان جایگزین و عضو علی‌البدل سازمان آتلانتیک‌شمالی، روسیه به عنوان اولین قدرت منطقه‌ای که مسئلة ایران را نه به عنوان یک موضوع «بحران‌زای»‌ آمریکائی که به عنوان یک «مسئلة امنیت ملی» مورد بررسی قرار می‌دهد و مرکل در رأس نخستین قدرت صنعتی اروپای غربی که نیمی از سیاست خود را مدیون روسیة امروز است، در پاریس در مورد چه مطالبی مذاکره می‌کنند؟ جواب به این سئوال شاید بتواند دلیلی بر هیاهوی «حاج‌بهر‌مانی» در نماز جمعة تهران و «جیغ‌وفریادهای» بی‌بی‌سی در مورد امکان حملة نظامی به کشور ارائه دهد.

شاید این آخرین بار باشد که دولت وابستة ایران، می‌خواهد از حربة «جنگ» فرضی با آمریکا بهره‌برداری‌های سیاسی در داخل صورت دهد. دوستان و آشنایان «حاج‌بهر‌مانی» بهتر است برای حفظ دستاوردهای غائلة 22 بهمن به اهرم‌های دیگری متوسل شوند؛ چه کسی گفته که حکومت کردن فقط «فریب» دادن مردم است؟ اگر استعمار، به قول مرحوم هدایت، چنین «تخم لقی در لپ‌تان شکسته» بهتر است از خواب بیدار شوید، فردا که مردم خشمگین خانه‌های مصادره‌ای‌ را بر سرتان خراب کنند، فرصت بازنگری نخواهید داشت.

۶/۳۰/۱۳۸۵

موهبت تحریم!



ایرانیان در آغاز هزارة سوم میلادی، برای حضور در صحنة جهانی مسیر بسیار پیچیده‌ای در پیش دارند. تجربة هولناک حکومت «ولایت فقیه»، که اینک نزدیک به سه دهه بر تاریخ کشور سنگینی می‌کند، بازتاب‌هائی خواهد داشت که به سهولت نمی‌توان از آن خلاصی یافت. با شکل‌گیری حاکمیت کودتا در تایلند، ‌ شاهدیم که نمونة حکومت‌های استبدادی و همزمان گویا «ضدامپریالیستی» به صورت مداوم در سطح جهان رو به رشداند. فراموش نکنیم که نخستین نمونة این «نوع حکومت»‌ در ایران تجربه شده است. و به این ترتیب،‌ در 22 بهمن 1357، ایرانیان عملاً در صدر فهرست قربانیان یک سیاست نواستعماری قرار گرفتند. فقط با تکیه بر یک هشیاری فراگیر و ملی قادر خواهیم بود از فرو افتادن کشور به دامی دیگر جلوگیری کنیم؛ ولی این سئوال هنوز بی‌جواب مانده، آیا متفکران و صاحب‌نظران کشور از این نوع هشیاری برخوردارند؟

با سخن‌پرانی‌ها و ژست‌های «دمکرات‌منشانة» سخنگوی ریاست جمهوری آمریکا، آقای اسنو، در «مذمت» کودتای نظامی در تایلند، تصویر به تدریج روشن‌تر می‌شود. ملت‌های جهان می‌باید درجة آگاهی و هوشیاری خود را در مقابله با توطئه‌های سرمایه‌داری جهانی افزایش دهند، توطئه‌هائی که در مسیر سرکوب ملت‌های ستم دیدة جهان سازماندهی شده است. این نوع «موضع‌گیری‌ها» در «مقابله» با دیکتاتوری‌ها، یادآور نخستین ماه‌های دستیابی «امام جماران» به قدرت است! همان روزها که عملة آمریکا، با سردادن فریاد «مرگ بر آمریکا»، در واقع سرکوب مطالبات آزادیخواهانة ملت ایران را «نوید» می‌دادند.

کیست که نداند یک کودتای نظامی صرفاً‌ با همیاری سیاسی، اطلاعاتی و نظامی یک قدرت خارجی صورت می‌پذیرد؛ این واقعیت شاید اولین واحد دانشگاهی در تدریس علوم سیاسی باشد. حال برخورد افرادی چون آقای «اسنو» و همکاران‌شان در «انتقاد» از کودتای نظامی را چگونه باید تحلیل کرد؟ ارتش تایلند خارج از همکاری سرویس‌های امنیتی سازمان سیا و پنتاگون نمی‌توانسته در صحنة سیاست بین‌الملل دست به یک «کودتا» بزند؛ حال که «سفارش» ارباب در بستة کادوئی پیچیده‌ شده، ناز و کرشمة «گاوچران‌ها»‌ از چه رو اینهمه بالا گرفته است؟ جواب به این سئوال بسیار ساده است، چرا که در دنبالة سخن‌پرانی‌های عملة «کاخ سفید»، اشاراتی به قطع «کمک‌های مالی»، تعلیق در حمایت از نقطه‌نظرهای تجاری تایلند در «سازمان تجارت جهانی» و ... به میان می‌آید. این موضع‌گیری‌ها، که گویا به دلیل «مخالفت» با کودتا اعمال خواهند شد، به معنای اعمال تحریم های اقتصادی بر علیة اقتصاد تایلند، و نهایت امر قدرت خرید توده‌های کشور است، چرا که گویا پیش از این کودتا ساختار اقتصادی تایلند نقطه‌نظرهای کاخ‌سفید را تأمین نمی‌کرده. برخورداری حکومت نظامیان از حمایت و پشتیبانی تام و تمام اقتصادی آمریکا در این میان مسلماً خدشه‌ای بر نخواهد داشت.

طی چند سال اخیر شاهدیم که این نمونه‌ها بسیار باب روز شده‌اند؛ آقای چاوز در ونزوئلا نیز یکی از همین نمونه‌هاست! و بی‌دلیل نیست که ایشان تا به این اندازه با «مهرورزی» دوستی و مودت دارند. یادمان نرود که ایشان قبل از آنکه شال و کلاه کرده و برای «ضدیت با امپریالیسم» پای به میدان مراودات سیاسی بگذارند، چون سپهبد قرنی‌ خودمان از طرف سازمان سیا مورد التفات‌هائی قرار گرفته بودند. و به عنوان یک مهرة پنتاگون، برنامه‌ریزی یک کودتای نظامی در ونزوئلا را نیز، تحت نظر سازمان سیا، در سوابق درخشان آقای چاوز مشاهده می‌کنیم. اینکه کودتاچی‌های سابق به یکباره به «مدافعان» حقوق زحمت‌کشان تبدیل ‌شوند، از آن نوع دگردیسی‌ها است که باید با شک و تردید بسیار مورد بررسی قرار گیرد.

اگر صاحب‌نظران، بررسی امور سیاسی در عهد جدید را پدیده‌ای بسیار پیچیده به شمار می‌آورند، ریشه در این واقعیت دارد که بررسی‌ مسائل سیاسی جهان از ابعاد عجیبی برخوردار شده. سال‌ها پیش از آنکه نمونه‌های «حاکمیت‌های ضداستعماری» و همزمان دست نشاندة «استعمار» در لابراتوارهای سازمان سیا پرداخت شود، اقتصاددانان معتقد بودند که اقتصاد سرمایه‌داری جهانی در اواخر قرن 20 و اوائل قرن 21، نه به سوی یک اقتصاد واحد، که به سوی اقتصادهائی موازی در حال حرکت خواهد بود. این اقتصادهای موازی همان پدیده‌ای است که امروز در بعدی هولناک شاهد شکل‌گیری‌شان هستیم. در درون مرزهای کشورهای سرمایه‌داری، ‌ همچنان که در خارج از مرزهای اینکشورها این پدیدة نوین در سال هزاران میلیارد دلار سرمایه را بدون نظارت دولت‌ها، مجالس قانونگذاری، مطبوعات، ادارات مالیات، و ... در سراسر جهان در حال گردش مداوم نگاه می‌دارد. اقتصاد «غیررسمی» همان پدیده‌ای است که ملت‌های ستم‌دیده در افغانستان، عراق، ایران، ونزوئلا و امروز تایلند را به راحتی به چپاول محافل سرمایه‌داری غرب ‌داده، بدون آنکه هیچگونه «مسئولیتی»‌ در برابر مصیبت‌هائی که بر این ملت‌ها تحمیل می‌کند متوجه «سردمداران» و «بهره‌وران» واقعی از این نوع اقتصاد شود.

سناریوی نوشته شده جهت اینگونه «گسترش» اقتصادی سرمایه‌داری در جهان سوم، بسیار ساده و قابل فهم است. همانطور که در مورد تایلند شاهدیم، یک حکومت «غیرقابل» قبول قدرت را به دست می‌گیرد، حکومتی که در عمل به دست عوامل سازمان سیا پایه‌گذاری شده‌ است. این ظاهر قضیه است! دولت‌های سرمایه‌داری غربی، و در رأس آنان ایالات متحد، آناً از حمایت این دولت به دلیل «عدم رعایت حقوق بشر»، «زیر پای گذاشتن دمکراسی» و ... سر باز می‌زنند. و در نتیجه، تحمیل شرایط سنگین تحریم اقتصادی، بودجه و توان مالی ملت را که اینک یک حکومت استبدادی نیز بر او حاکم شده، در قالب افزایش قیمت‌ها، فرار مغزها، چپاول معادن و ... به جیب اربابان سرازیر می‌کند. هر گونه بهبود روابط این کشور با خارج از مرزها نیز به دلیل همان مسائل بالا از طرف سازمان سیا مسدود می‌شود، و ملت در واقع به دست یک حکومت مستبد و وابسته دست‌وپای بسته در اختیار کشورهای سرمایه‌داری غربی قرار می‌گیرند. این بررسی به صورت تمام و کمال از طرف صاحب‌نظران سیاسی و اقتصادی در مقالات مطول بارها به چاپ رسیده، و آخرین نمونه‌ای که خود شاهد آن بودم‌ مقالة مورخ صاحب نام گابریل کولکو بود که در سال 2006، در مورد نقش موازی سازمان‌های اعتباری در زیر پای گذاشتن حقوق ملت‌ها به قلم آورده شده بود.

به طور مثال، یکی از این حکومت‌های‌ «غیرقابل قبول» سال‌ها است که با کمک و همراهی سازمان‌های امنیتی غربی، بر کشور برمه حاکم شده است. سازمان‌های دیده‌بان حقوق بشر، بارها در مورد «پدیدة بردگی» و خرید و فروش انسان‌ها در روستاهای برمه از طرف شرکت‌های صنعتی غربی و خصوصاً‌ شرکت نفتی «توتال فینای» فرانسه به سازمان‌ ملل هشدار داده‌اند. ولی در شرایطی که شخصیت شرافتمندی چون کوفی عنان پست دبیرکلی یک چنین سازمان مسخره‌ای را در دست گرفته، نمی‌توان انتظار عکس‌العملی داشت. صدها زن و کودک در روستاهای برمه همه روزه به دست شرکت‌های غربی به بردگی و کار اجباری کشیده‌ شده‌اند، و پاسخ رسمی کشورهای غربی در این خلاصه شده که، «ما حکومت نظامیان بر برمه را تأئید نمی‌کنیم!» این پاسخ به همان اندازه مسخره و مضحک است که دفترچه‌های حسابداری همین شرکت‌ها نشان می‌دهد که دولت‌های غربی تا چه اندازه در این جنایات با شرکت‌های‌شان همکاری نزدیک دارند.

امروز با «انتقادات» عروسک‌کوکی‌های کاخ سفید از کودتای تایلند،‌ تصویر هولناک یک بهره‌برداری دیگر از «حکومت‌های ضداستعماری»‌ در حال شکل‌گیری است؛ آیا ملت‌های جهان همه در خواب خرگوشی فرورفته‌اند، یا کسانی هستند که می‌دانند، یا این چرخة مرگ‌آور اقتصادی را مردم فرو می‌افکنند، و یا اینکه دیر یا زود بر در خانة خودشان خواهد کوبید؟

۶/۲۹/۱۳۸۵

دمکراسي نظامي!



در 19 سپتامبر 2006، شاهد فروپاشی حکومت مشروطة متزلزل تایلند، به دست ارتش این کشور هستیم. این نخستین بار نیست که در کشورهائی که به صورت غیرمستقیم تحت فرماندهی مرکزی پیمان آتلانتیک شمال (ناتو) قرار دارند، مشتی نظامی به خود اجازه می‌دهند نقش «عامل دمکراسی» بر عهده گیرند. همسایگان ایران، کشورهای ترکیه و پاکستان در این مورد شاید بهترین نمونه‌های جهان باشند، ولی کودتای نظامیان در تایلند پیام بسیار «شفاف» و «قاطعی»‌ به همراه دارد: آمریکا صرفاً از شکل‌گیری دمکراسی‌هائی حمایت می‌کند که تماماً تحت انقیاد و نظارت سازمان سیا باشند. این دمکراسی‌ها زمانی که نیازهای مالی و اقتصادی سرمایه‌داری غرب را عیناً بازتاب ندهند، ‌ مورد حمایت قرار نخواهند گرفت!

کشور تایلند با استفاده از سنت سلطنت، سنتی که برخلاف دیگر انواع خود در جهان سوم،‌ هنوز خصلت‌های میهنی را کاملاً از دست نداده بود، و با بهره‌برداری از بالا رفتن سطح درآمدها به دلیل نزدیکی به صنایع چین و همگامی با مراکز صنعتی هند، در واقع در مسیر خروج از چنگال سرمایه‌داری غرب گام برمی‌داشت. کودتای نظامیان در کشور تایلند، زنگ خطری است برای تمامی کسانی که نهادینه شدن «دمکراسی» در جامعة ایران را امروز در همگامی کامل با سیاست‌های جهانی ایالات متحد جستجو می‌کنند. امروز، در کنار اندونزی که پیشتر به دست سیاست‌های غرب به خاک و خون کشیده شد، کشور دیگر که می‌رفت به جرگة «غول‌های صنعتی آسیای جنوب شرقی» بپیوندد، قربانی سیاست‌های جهانی سرمایه‌داری غرب می‌شود؛ محدودة «دمکراسی‌دوستی» آمریکائیان را ملت ایران می‌باید به درستی دریابند. چرا که تجربة کودتای نظامی، آنزمان که بنیادهای دمکراتیک و مردمی از ریشه‌ها و توان کافی برخوردار نباشند، می‌تواند در تمامی کشورهای جهان قابل اجرا باشد.

تجربة حکومت «مهرورزی» و گروه همسرایان رهبری، بسیج، لباس‌شخصی‌ها و ... را که پس از دوران فترتی به نام حاکمیت «اصلاح‌طلبان» در ایران شاهد بودیم، نباید بکلی از تجربة امروز کشور تایلند جدا بدانیم. اگر در ایران، پس از دورة «اصلاحات» آمریکائی،‌ نظامیان رسماً کودتا نکردند، به این دلیل بود که سیاست‌های جهانی در صحنة بین‌الملل قادر به اعلام حمایت رسمی از مواضع نظامیان در ایران نیستند؛ سیاست‌های جهانی‌ای که بر محور غائلة 22 بهمن شکل گرفت، قدرت‌های تعیین کنندة جهانی را «ظاهراً» در حاشیة مسائل ایران قرار داده. ارائة این تصویر سراپا کذب، در واقع یکی از «اهداف» اصلی سرمایه‌داری غرب در ایران است. چرا که با تکیه بر اسلام «فرضاً» ضدآمریکائی پیشبرد مواضع آمریکا در خاورمیانه بسیار ساده و سهل‌شده؛ بهترین نمونة این اسلام آمریکاستیز را در شکل‌گیری طالبان و القاعده مشاهده می‌کنیم. ولی آنان که امروز بر طبل شخصیت «فرهیخته» و اصلاح‌طلبی چون محمدخاتمی می‌کوبند، شاید خود نیز ندانند که این ساختار سیاسی تا چه عمقی به «مصلحت‌ جوئی‌های» مالی و راهبردی سرمایه‌داری غربی وابسته است.

به طور مثال، چند روز است که به دلیل توقیف روزنامة شرق، یکی از ارگان‌های اجنبی در کشور ایران، گروهی «آزادیخواه» سروصدا به راه انداخته‌اند؛ بهانة این هیاهوها همان «دفاع» از آزادی مطبوعات است. بخوبی می‌دانیم که مطبوعات در ایران، نه تنها در تاریخ روزنامه‌نگاری جهان، که حتی در بطن جهان سوم، یکی از سرکوب‌شده‌ترین مجموعه‌هاست. این سرکوب، که در هر دوره از تاریخ کشور به بهانه‌های مختلف شدت گرفته، امروز کشور ایران را به نقطه‌ای رسانده که شاید به جرأت بتوان گفت فاقد هر گونه پدیده‌ای است که بتوان بر آن نام «مطبوعات» اطلاق کرد. و اینهمه، حداقل پس از سقوط سلطنت،‌ تا قسمتی نیز مسلماً مدیون فعالیت‌های همان سردار فرهیختگی، جناب حجت‌الاسلام خاتمی است، که در آغاز غائلة 22 بهمن، مدت‌ها نه تنها «اولین» سرپرست روزنامة کیهان بودند و «پاکسازی‌های»‌ ایشان زبانزد خاص و عام شد، که مدت‌ها نیز وزیر ارشاد حاج‌روح‌الله شدند! جدا کردن این گروه «مزدوران» اجنبی تحت عنوان «آزادیخواه» و «اصلاح‌طلب» از دیگر همتایان‌شان، و قدر و قیمت گذاشتن بر «ترهات» و «اراجیف» اینان، تحت عنوان «فرهیختگی»، در مقام خود یکی از منفورترین اعمالی است که در تاریخ اینکشور به وقوع پیوسته؛ مخدوش کردن مرزها میان «آزادیخواهان»‌ و «عاملان سرکوب»، طی تاریخ معاصر ایران، هیچگاه با چنین وقاحت صورت نگرفته بود.

همانطور که شاهدیم، حکومت نظامیان در تایلند «قول» داده که قانون اساسی نوینی به تصویب برساند! این سئوال را مسلماً می‌باید مردم تایلند به تاریخ و آیندگان خود پاسخ گویند، ولی از آنجا که مشکلات و مصائب ملت‌های ستم‌دیدة جهان از تشابه‌هائی بسیار خیره کننده برخوردار شده، شاید ما نیز بتوانیم در مقام یکی از سرکوب‌شده‌ترین ملت‌های جهان این سئوال را مطرح کنیم: «از کی تا به حال نیروی نظامی در کشور تایلند، نیروئی که همیشه در سرکوب ملت تحت عنوان مبارزه با کمونیسم در درون مرزها همکار نزدیک سرمایه‌داری آمریکا بوده، نیروئی که در هنگام جنگ ویتنام دوش به دوش ارتش آمریکا بر علیة مردم ویتنام می‌جنگیده، نیروئی که در نسل‌کشی‌های «تیمورشرقی» سال‌ها یکی از همکاران اصلی ناتو بوده و صدها هزار زن و کودک را قربانی کرده، نیروئی که در کودتای اندونزی و کشتار یک میلیون تن از اعضاء و هواداران حزب کمونیست این کشور و سقوط دولت ملی سوکارنو، در کنار کودتاچیان قرار داشته، اینک به خود اجازه می‌‌دهد برای ملت تایلند "قانون نویسی" هم بکند؟‌»

اگر امروز «اصلاح‌طلبی» ایادی استعمار را در ایران محکوم می‌کنیم، و همزمان حکومت «مهرورزی» و ژست‌های «خلقی» این مردک بی‌سروپا را مضحک می‌دانیم، با همان موضع‌گیری، «قانونگذاری» ارتش آمریکائی برای ملت تایلند را نیز باید محکوم کنیم. آزادی ملت‌ها نتیجة مصلحت‌گرائی‌های مشتی عوامل استعمار نیست؛ آزادی ملت‌ها بازتاب نیازهای «آمرانة» مشتی نظامی فاسد و وابسته نیز نخواهد بود؛ ملت‌ها آزادی خود را از چنگال استبداد، خود به دست خواهند آورد، و در این راه مبارزة تمامی ملت‌ها جهان یک مبارزة واحد است. چرا که هر روز بیش از روز پیش عواملی که «استبداد» بر ملت‌ها حاکم می‌کنند، سر از یک بستر واحد برمی‌آورند: چرخه‌ای اقتصادی و مالی که ایالات متحد آمریکا در رأس آن قرار گرفته.




 Posted by Picasa

۶/۲۸/۱۳۸۵

ايرانيان و آزادي مطبوعات!



بازتاب‌ سفرهای پرحادثة «سردار فرهیختگی» به ولایت شیطان به تدریج در حال متبلور شدن در بطن سیاست داخلی حکومت اسلامی است. نخستین بازتاب سفرهای گالیور به سرزمین «کوتوله‌ها»، تعطیلی چند نشریة سراپا حکومتی بود، نشریاتی که به قول حاج‌روح‌الله، «هر کدام‌شان به تنهائی یک ملت بودند». دومین بازتاب سفر و گذر «سید خندان»، موضع‌گیری‌های احزاب و گروه‌های راست‌افراطی است. در رأس آن‌ها چون همیشه گروه ظاهرالصلاح «مجاهدین خلق» را می‌بینیم، که پس از 28 سال «چپ ‌زدن» به شیوة حسینی، آخر کار برگشته‌ به موضع واقعی‌اش: شخصیت پرستی «استالینیستی»‌ و همکاری با ساواکی‌های دربار برای حاکمیت «آزادی» و «دمکراسی» در کشور ایران! ولی سومین و مهم‌ترین بازتاب این «سفرها» در مرکز شهر تهران اتفاق افتاد: حضور آقای سعید حجاریان، «معرف» سعید امامی در سازمان امنیت حکومت اسلامی، در تظاهراتی برای «نهادینه کردن» دمکراسی در کشور! بله اصلاً اشتباهی در کار نیست، یا لااقل خبرگزاری «ایلنا» که یکی از «دبش‌ترین» خبرگزاری‌های رسمی حکومت اسلامی است در انعکاس این خبر با کسی شوخی ندارد.

آقای سعید حجاریان هم اصلاً «شوخی» سرشان نمی‌شود و با لحنی بسیار جدی می‌فرمایند: «اگر دموكراسي نهادينه شده بود، محال بود روزنامه‌‏ها به اين راحتي بسته شوند». البته حق با ایشان است، چرا که اگر «دمکراسی»، به معنای حضور و شرکت وسیع مردم در امر حکومت، در ایران نهادینه شده بود، خیلی‌ اتفاق‌ها می‌افتاد، و خیلی اتفاق‌ها هم نمی‌افتاد. و به خصوص اینکه یک عملة «ادارة امنیت آخوندها» به خود اجازه دهد در مورد شرایط سیاسی، خصوصاً وضعیت «دمکراسی» در کشور، با این «جلال و جبروت» اظهار نظر کند، مسلماً پیش نمی‌آمد. در این «خبرگزاری» محترم هم، هیچکس از خودش نپرسیده که، «مرده را چه به گوزیدن؟» کسی از خود نپرسیده که «سعیدجان»، بجای آنکه آخر عمر را با گلوله‌هائی که از دست همکار سابق و عزیزش سعید عسگر، نوش جان کرده، در یکی از ویلاهای «امنیتی‌‌ها» در‌ کنارة دریای خزر، به ارشاد صیغه‌های حلال و «حسینی» همت گمارد، آمده در این شلوغی وسط شهر تهران چه غلطی بکند؟ این ‌سئوال‌ها و صدها دیگر از این دست اگر به قول آقای حجاریان، «دمکراسی» نهادینه شده بود مطرح می‌شدند، ولی حالا که نشده، ایشان فرصت دارند که سر دیگ پلوی «دمکراسی‌خواهی» تناول کنند، تا «ارباب» چه خواب‌هائی برایشان دیده باشد.

در راستای همین «رزم‌آیش‌های» سرنوشت‌ساز، که در صحنة سیاست کشور از طرف «نانخورهای» رنگارنگ استعمار به اجرا در آمده، این مطلب هم هنوز بی‌جواب مانده که، این «دمکراسی» که اینهمه عطش سیاسی این «جان برکفان» را برانگیخته اصلاً چیست؟ تا آنجا که شاهد بودیم «دربار پهلوی» هر ساله هزاران جلد کتاب و دفترچه چاپ می‌کرد که «دمکراسی» خیلی بد است، نیروهای ملی را به «هرز» می‌برد، و اینکه «انقلاب شاه و ملت» خیلی خوب است! همین‌ها، کاری کرده بودند که اگر کسی در دفاع از «دمکراسی» دهانش را باز می‌کرد، حسابش با کرام‌الکاتبین بود. و یادمان هم نرفته که «هتل اوین» را همان سال‌ها ساختند، معمارش هم حاج‌روح‌الله نبوده. حالا چرا سر ملت ایران را با «دمکراسی» می‌برند؟ بهتر نیست «راست و حسینی» بگویند که خواستار حکومت «فاشیستی» ذات‌اقدس ملوکانه هستند؟ تا بعد از شاهکارهای 28 سالة حکومت اسلامی چند دهه هم این ملت بیچاره را در راه «اعتلای کورش‌کبیر» به چپاول ینگه‌دنیا بدهند؟ بله این حرف‌ها را که نمی‌زنند، فکر نکنید که بلا‌نسبت خراند، نه خیر ملت را خر گرفته‌اند، مثل اینکه زیاد هم اشتباه نکرده باشند!

«مجاهدین خلق» خودمان هم که اصلاً حرف ندارند، اعضای این «فرقة مبارز»، که امروز دمکراسی آب به دهانشان انداخته، حتماً مقصودشان از «حکومت مردمی» همان ازدواج‌های «سازمانی» باید باشد. خانم رجوی که سابقاً ظریف‌‌کار بودند و در امور «ابریشم‌»‌ روزگار می‌گذراندند، امروز با چنان شدت و حدت سخن از حکومت مردمی می‌گویند که انسان بی‌اختیار می‌خواهد از حضورشان جویای روابط «مردمی»‌ و «دمکراتیکی»‌ شود که طی این 28 سال، در بطن این فرقه به «ارزش» گذاشته‌اند. البته این سئوال‌ها را فقط وقتی جواب می‌دهند که خودتان را برای‌ حفظ وجود ذیجود «مادمازل مجاهد» کمی تا قسمتی آتش بزنید! قبل از آتش جواب نمی‌دهند! قدیمی‌ها هندوانه به شرط‌چاقو می‌خریدند، حالا مردم ما «مدرن» شده‌اند، هندوانه‌ها را به شرط‌ آتش و بنزین می‌خرند!

در این میان حزب توده و «کوده‌ای‌های» ریز و درشتی که در اطرافش جمع شده‌اند، از همه جالب‌تر‌اند. در سایت رسمی این حزب «باسابقه»، در مقاله‌ای می‌خوانید: «حزب توده ایران بنابر اعتقاد و پایبندی عمیق خود به اصل آزادی که یکی از پایه‌های آن‌را آزادی بیان و مطبوعات تشکیل می‌دهد، اقدامات مقامات حکومت استبدادی در به تعطیلی کشاندن روزنامه‌ها و نشریات را به شدت محکوم می‌کند.» این را می‌گویند «مقاله»! یکی نیست از این خانم‌ها و آقایان بپرسد که، «اصل‌آزادی» شما از کدام دکان در بازارچة «ایدئولوژیک‌تان» در آمده؟ از کی تا به حال «استالینیست‌ها» طرفدار آزادی مطبوعات شده‌اند؟ شما که در فردای 22 بهمن آزادی‌خواهان را «بوژواهای شمال شهری» می‌خواندید و با مواضع «مترقی» و «ضدامپریالیستی» امام خمینی باد توی آنجای‌تان انداخته بودید، چرا کت‌وشلوارتان را پشت و رو کرده‌اید. چرا یقة این یک تاپیراهنی که جناب سرهنگ از مسکو فرستاده برای آزادی مطبوعات پاره می‌کنید؟ گویا فقط ساواکی‌ها نیستند که مردم را «خر» گرفته‌اند، این‌ یکی‌ها هم همانجا ایستاده‌اند.

این روزها هم مهرورزی خودمان یک سر به «ینگه‌دنیا» رفته، البته قبلاً سری هم به هوگوچاوز زد! و آنقدر گریبان این کلنل «خرگردن» را گرفت و با آن چشمای لوچ و تراخمی‌اش لبخند مکش‌مرگ‌ما زد و عکس یادگاری انداخت که، حال هر چه آدمیزاده بود به هم خورد. اصلاً بعد از این همه کثافت‌کاری، در هنگام مراجعت به بیت‌رهبری،‌ ممکن است «علی‌چلاقه» به جرم لواط سنگسارش هم بکند. حق‌اش هم هست! اصلاً خاک قارة آمریکا «نمک» دارد، هر که رفت نمک گیرش شد. پیشنهاد می‌کنیم «مهرورزی» هم همانجا با «کلنل»، یک کانون گرم خانوادگی به راه بیاندازند، چون در اینصورت خاتمی هم حسودیش شده و در یکی از چلوکبابی‌های لوس‌آنجلس بساط روضه‌خوانی و دعانویسی پهن می‌کند، کسب‌ و کارش هم از دکان «ریاست جمهوری»‌ پر رونق‌تر است، و به این ترتیب شر «سردار فرهیختگی» هم از سر ملت ایران کم می‌‌شود.

این‌ها را که نوشتم، بغل دستی نگاهی کرد و گفت، «حالا باز فیلتر که شدی میگوئی چرا!» ولی خوب، بغل‌دستی نمی‌داند که من 40 سال است فیلتر ‌شده‌ام، «فیلتر» ما جانم از نوع قدیمی است. و امروز، با بررسی نوشته‌ها و اظهارات «دمکرات‌منشانة» سیاستمداران کشور نتیجه گرفتم که «مخالف» اصلی آزادی مطبوعات در ایران فقط شخص بنده‌ بوده‌ام. چون همانطور که مشاهده می‌کنیم، همه با «آزادی»، خصوصاً آزادی «مطبوعات» کاملاً موافق‌اند! نتیجه اینکه، این 80 سال استبداد را بنده بر این ملت تحمیل کرده‌ام. ای دل غافل، دیدید ندانسته چه بلائی بر سر ملت و مملکت خودم آوردم؟ کاملاً حق دارند مرا «فیلتر» کنند. آدم «ضددمکرات» را که «آزاد» نمی‌گذارند پدر «دمکراسی»‌ در بیاورد، باید جلوی انتشار عقایدش را به هر قیمتی گرفت! اصلاً از امروز من هم مثل وبلاگ نویس‌های وطنی خودم خودم را «فیلتر» می‌کنم. جاودان باد آزادی مطبوعات، برقرار باد پرچم سه رنگ «ساواک، حزب توده، آخوند»، مرگ بر نویسندگان مخالف آزادی قلم!


 Posted by Picasa

۶/۲۶/۱۳۸۵

در خدمت و خیانت وبلاگ‌ها



چند سالی است که روند «وبلاگ‌نویسی» در جامعة فارسی زبان سیری صعودی پیدا کرده. با این وجود نباید از یاد برد که در اوایل، خارج از چند نمونة کاملاً منحصر به فرد، وبلاگ‌ نویسی، به عنوان یک ارتباط نوین اجتماعی، صرفاً به گروه‌هائی اختصاص داشت که بر فنون کاربری با رایانه‌ تسلط داشتند. در این میان بیشتر مهندسین مخابرات، برنامه‌ریزان کامپیوتر، فارق‌التحصیلان رشته‌های برق را می‌دیدیم که به شیوه‌هائی غالباً بسیار «ابتدائی»، دست اندرکار «ارتباطات اجتماعی»‌ نوین شده بودند. طی گذشت چند سال، و پس از آنکه به «همت» شرکت‌هائی از قبیل «مایکروسافت»، فارسی‌نویسی تا حدی در فضای مجازی امکانپذیر شد، و از صدقة سر این شرکت‌ها «وحشت» از پدیدة رایانه به آرامی از جامعة فارسی زبان رخت بر بست، شاهدیم که پایه‌های ارتباطات دیجیتالی، به عنوان یک شیوة ارتباط منسجم در بطن جامعة فارسی زبان در حال تحکیم است. شمار وبلاگ‌های فارسی طی سال‌ها سیر صعودی داشت، تا اینکه با تغییر دولت در ایران، عامل «سانسور»، «فیلترینگ»، «سرکوب سازمان یافته»، و ... نیز پای به فرهنگ دیجیتالی «وبلاگ‌نویسی» ایرانیان گذاشت، و امروز شاهد فروپاشی شمار وبلاگ‌های فارسی هستیم.

البته لازم به تذکر نیست که مطلب امروز به بررسی پدیدة اینترنت فارسی زبان در مقام عام آن نخواهد پرداخت، چرا که اینترنت فارسی‌زبان مطلب گسترده‌تری است که می‌باید در مقام خود مورد تحلیل قرار گیرد؛ امروز صرفاً به بررسی پدیدة «وبلاگ» خواهیم نشست. بر اساس تعریف، «وبلاگ» فضائی است که به «وبلاگ نویس»، در مقام فردی «حقیقی» و یا حتی «مجازی» امکان می‌دهد که از آن به عنوان ابزاری «شخصی» و «خصوصی» بهره‌ گرفته، و از طریق آن عقاید، اعتقادات، برخوردها و استنتاجات مختلف خود را با افراد دیگر در فضای مجازی در میان گذارد. البته این فضا، در مقام خود از نوعی تعریف «حقوقی» نیز می‌تواند برخوردار شود، چرا که همچون «نوشتار» و «گفتار»، می‌تواند برای عامل خود مسئولیت‌هائی حقوقی نیز به همراه آورد. ولی چارچوب «حقوقی» در مورد «وبلاگ‌ها»‌ هنوز در بسیاری از کشورهای جهان مشخص نشده، ‌ و مسلماً تعیین چارچوب‌های حقوقی برای «وبلاگ»، از آن جهت که در زمینة ارتباطات پدیده‌ای است کاملاً نوین و استثنائی، سال‌ها به طول خواهد انجامید.

ولی از آنجا که «فضای» حقوقی در نظام‌های استبدادی، که نمونة مشخص آن حکومت اسلامی ایران است، خود قسمتی از قوة مجریه به شمار می‌آید، جهت تنظیم چند و چون این «فضای» حقوقی، همانطور که شاهد بودیم حکومت ایران، آنچنان نیازمند بحث و گفتگو نشد. و «وبلاگ‌ها» همچون دیگر ابزار ایجاد ارتباطات اجتماعی ـ روزنامه، مجله، و ... ـ بدون برخورداری از هر گونه «قانون‌»‌ و چارچوب «قانونی»، به صورت فله‌ای تحت «نظارت» ارگان‌هائی قرار ‌گرفتند که نه چارچوب مسئولیت‌ها و اختیارات آنان مشخص شده، و نه اصولاً ارگان‌هائی «منتخب» به شمار می‌آیند. وظیفة اصلی این ارگان‌ها چون دیگر ارگان‌های حاکمیت اسلامی ـ سپاه‌پاسداران، بسیج مستضعفین، لباس‌شخصی‌ها، نهادهای انتظامی، و ـ صرفاً سرکوب در معنای «عریان» کلمه است.

این یک واقعیت اجتماعی است که در تفکر دست‌اندرکاران یک نظام استبدادی، «اصلی» کلی به تدریج درونی می‌شود، اصلی که بر اساس آن، گویا اعمال بی‌قید و شرط عامل «زور»، «سرکوب»، «بی‌توجهی به مبانی حقوقی و قانونی»، و ... فی‌نفسه قرار است به نتیجه‌ای بسیار «ارزشمند» منتهی شود. تحصیل این «نتیجة» ارزشمند آنقدر بر دقایق روزانة «عملة» فاشیسم سایه می‌اندازد که قدرت درک مسائل جاری اجتماعی به تدریج از آنان سلب می‌شود؛ و عامل فاشیسم تبدیل به مهره‌ای در ماشین سرکوب اجتماعی خواهد شد. این اصل را در نظام‌های فاشیستی اروپائی در دهة 1930 به صراحت شاهد بودیم و روزی که حکومت کودتائی محمدرضاپهلوی در ایران از هم فروپاشید، باز هم شاهد بودیم که «مهره‌‌های فاشیسم»، فی‌نفسه از تحلیل نتایج عملکردهای خود «عاجز‌اند». این صورت‌بندی، امروز در تمامی ابعاد خود بر جامعه‌ای که استبداد ولایت فقیه بر آن سایه انداخته، قابل رؤیت شده.

از هنگامی که «فیلترینگ» وبلاگ‌ها آغاز شد، گروهی شروع به اعتراض به این شیوة برخورد کردند، ولی نمی‌توان مواضع آنان را «قابل توجیه» دانست. چرا که برخورد این نوع حکومت با عامل «نوشتار» از روز نخست کاملاً علنی بوده. در واقع آنان که از این برخوردها ابراز «تعجب» می‌کنند، خود از شناخت واقعیات اجتماعی «عاجز» شده‌اند؛ این افراد بدون آنکه خود بدانند، مهره‌هائی از نظام استبداد‌اند! چرا که مبارز با هر عاملی، چون هر نوع مبارزه‌ای در تاریخ بشر، می‌باید نخست از ارائة یک شناخت منسجم از همان عامل آغاز شود؛ فردی که یک پدیده‌ را یا نمی‌شناسد، و یا سعی در «وارونه جلوه دادن آن» به هموطن خود دارد، به هیچ عنوان نمی‌تواند مدعی مبارزه با همان پدیده شود. نمونه‌های این افراد متاسفانه در تاریخ معاصر کشور فراوان‌اند، و اگر هموطنانی فرهیخته از آنان به عنوان «عوامل» پنهان استبداد یاد می‌کنند، یکی از پایه‌های تحلیلی این برخورد، همان است که در بالا آمد. چرا که این افراد مجموعة «استبداد سیاسی» حاکم بر کشور را نادیده گرفته و به این ترتیب در واقع سعی در ارائة توجیهی سیاسی بر این موجودیت می‌کنند.

ولی از آنجا که «گذار پوست همیشه به دبّاغخانه است»، این حکومت نیز که در راستای الزامات اقتصادی استعماری در ایران به قدرت رسیده، می‌باید در برآوردن این خواست‌ها «جانفشانی‌ها» کند. درآمد نفت، که اسماً در اختیار این حکومت قرار می‌گیرد می‌باید به پای هزینه‌هائی منظور شود، و در شرایط فعلی «نیازهائی» که اقتصاد غرب بر محور اینترنت ساخته، یکی از بهترین «فاضلاب‌های اقتصادی» است که می‌توان از طریق آن ارز خارجی را به جیب اجنبی بازگرداند. از اینرو دولت ایران موظف شده که وسیله‌ای بیابد تا هم «چارچوب‌های سیاسی استعماری» را قوام بخشد، و هم با ظاهرنمائی، نوعی «مدرنیسم» نیز به رخ کشورهای دیگر بکشد؛ اینترنت و فصل «وبلاگ‌نویسی» در اینترنت، در واقع‌ یکی از همین «مدرن‌نمائی‌ها» شده. و در این راستا شاهدیم که فرد کم‌‌فرهنگی چون احمدی‌نژاد، که مسلماً طی عمر خود ارتباط زیادی با نوشتار نداشته، در مقام ریاست جمهور این حکومت، اقدام به گشایش یک «وبلاگ» شخصی هم می‌کند!

علیرغم ادعاهای «دهان‌پرکن» این حکومت مبنی بر ارائه یک فرهنگ «اسلامی» که چنین و چنان باشد، و برنامه‌هائی که گویا قرار است «فرهنگ عزیز» اسلامی را بر قله‌های رفیع جهانی بنشاند، نتیجة 27 سال حکومت اسلامی در مقابل چشمان ماست. در این راستا، ‌بر محور «وبلاگ‌نویسی» نیز نوعی فرهنگ دولتی در حال شکل‌گیری است. این حکومت که اصولاً هر گونه موجودیت اجتماعی افراد را منکر می‌شود، و بر اساس اصل «وحی»، این حاکمیت را برخاسته از خواست «الهی» جلوه می‌دهد، تا به امروز، جهت پیشبرد منافع استعماری در ایران، از تمامی امکانات فنی «غیرالهی» در جهان بشری استفاده کرده: رادیو، تلویزیون، نمایشگاه، صنایع چاپ کتاب، روزنامه‌ها و مجلات، و امروز اینترنت، همه تبدیل به اهرم‌های «تبلیغات» ضد انسانی این حکومت شده‌اند. از یکسو با تکیه بر الگوبرداری از «تولیدات» زباله‌دانی‌های فرهنگی غرب ـ همان زباله‌دانی‌های که گویا تمامی سعی وزارت ارشاد «نفی» آنان در سطح جامعه است ـ شاهدیم که طبقات شهرنشین در این حاکمیت هر چه بیشتر در این «زباله‌دانی‌ها»‌ حل می‌شوند، و از طرف دیگر، همین حاکمیت شکل‌گیری هر نوع فرهنگ «والای» سیاسی، تحلیلی و اجتماعی را در جامعه با مشکل روبرو می‌کند.

اگر امروز «وبلاگ‌نویسی» در چند زاویه قابل بررسی شده، هولناک‌ترین زاویه‌ای که دولت سعی در تقویت آن دارد همان «وبلاگ‌نویسی» از نوع حکومتی است. این نوع «وبلاگ نویسی‌ها» را نمی‌باید صرفاً در میان عوامل شناخته شدة حکومت جستجو کرد. در کمال تعجب، این گروه افراد اکثراً خارج از طیف حکومتی نیز قرار دارند، ولی عملکرد اینان «وبلاگ» را نهایت امر تبدیل به منبر و محرابی جهت توجیه سیاست‌های دولتی کرده‌. به طور مثال، سخن گفتن از «ملاقات‌های روزانه با دوستان در این رستوران یا آن کافه»، و یا گسترش فرهنگ «اخلاق بازاری» تحت عنوان «آزادنویسی»، مسلماً مطالبی خصوصی‌اند، ولی در حکومتی که وبلاگ‌ها از طرف حاکمیت بدون هیچ قانون و مقرراتی تحت سانسور قرار دارند، و همزمان وبلاگ‌نویسی‌های «بی‌ضرر» از این نوع، به شدت از طرف عوامل استبداد در جامعه مورد «تشویق» قرار می‌گیرند، باید نوعی برخورد درست صورت پذیرد. در وبلاگ‌های قبلی نوشته‌ام، ملت ایران در شرایط فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها زندگی نمی‌کنند، تا بتوانند وبلاگ‌ «تفننی» نیز داشته باشند. در کشوری که حکومت هر گونه نوشتار را فی‌نفسه قابل «سانسور» می‌داند، «وبلاگ تفننی» وجود ندارد. «وبلاگ تفننی» در ایران امروز، در مملکتی که هیچ نوع نوشتاری خارج از نظارت کامل و سانسور دولتی نمی‌تواند وجود داشته باشد،‌ همان وبلاگ «حکومتی» است! در واقع حکومت با این نوع برخورد، ابزار «وبلاگ» را به صورتی کاملاً‌ سیاسی در چارچوب منافع خود تعریف می‌کند؛ پیام مشخص است: «اگر بچة خوبی باشید، می‌توانید وبلاگ بنویسید!»

این دسته از افراد، دانسته یا ندانسته، مجموعه‌ای را که دولت قصد ارائة آن به عنوان «فرهنگ حکومتی» را دارد، در وبلاگ‌های خود مرتباً «انعکاس» می‌دهند. این طرز برخورد اگر آگاهانه صورت می‌گیرد یک «خیانت»‌ بی‌قید و شرط به مبارزات یک ملت با استبداد است، و اگر از روی بی‌خردی و نادانی انجام می‌شود می‌باید از طریق ارائه تحلیل‌های اجتماعی و سیاسی، عاملان را از بعد انتقالی‌ای که این نوع برخورد سطحی می‌تواند در جامعه ایجاد کند، آگاه کرد، و در حد امکان بر آن نقطة پایان گذاشت. ایرانی باید بداند که «الگوهای» نوشتاری و گفتاری‌ای که «استبداد» سعی در جامعیت دادن به آنان دارد، نمی‌باید از طرف کسانی که معتقد به آزادی انسان‌ها هستند، کورکورانه مورد «تقلید» قرار گیرد. جبهة «وبلاگ‌نویسی» امروز می‌باید صریحاً مشخص شود، چرا که حکومت استبدادی، دست در دست اربابان غربی خود، سعی در تحکیم نمونه‌هائی «دولتی» در فضای مجازی دارد.

اگر در ارائة این نمونه‌ها به این حکومت یاری رسانیم، نهایت امر عوامل استبداد را تقویت کرده‌ایم. ایرانیان باید فراگیرند که عمل و عکس‌العمل فرد فرد آنان در شکل دادن به شرایط اجتماعی و سیاسی کشور از اهمیت برخوردار است. حال یک سئوال در پی خواهد آمد، اگر استبداد از اهمیت این گونه مسائل آگاه است، آیا کسانی که قصد مبارزه با استبداد را دارند، و یا حداقل چنین ادعاهائی را یدک می‌کشند، خود از اهمیت دقایق این مسائل آگاهی دارند؟