۶/۲۴/۱۴۰۳

کارت‌های برندۀ مرغ کُرچ!

 

 

اگر به جنگ در غزه و ادامۀ درگیری‌ها در عراق،  سوریه و لبنان بحران فزایندۀ اروپا را نیز بیافزائیم به صراحت خواهیم دید که نسخۀ ظاهراً «دمکراتیکی» که آمریکا و اروپای غربی در اوکراین روی میز گذارده‌اند چه تبعات هولناکی به همراه آورده.  در این میانه کاخ‌سفید ظاهراً کارت‌برنده‌ای در آستین دارد که آن را کارت اروپای شرقی می‌نامیم.  و در مطلب امروز ‌ نگاهی شتابزده به اوکراین،  تبعات سیاست‌های آمریکا و انگلستان،  و نهایت امر ارتباط این سیاست‌ها با ایران خواهیم داشت.  پس نخست بپردازیم به انگلیس.     

 

سفر «سِر» کی‌یر استارمر،  نخست‌وزیر جدید انگلستان به ینگه‌دنیا و دیدار وی با جو بایدن زمانی صورت می‌گیرد که چند روز پیش از آن وزرای امورخارجۀ انگلستان و آمریکا از کی‌یف دیدار کرده‌ بودند.   در نتیجه استنباط بر این است که «مسئلۀ» اوکراین در قلب روابط «لندن ـ واشنگتن» قرار خواهد گرفت.   در مرحلۀ فعلی مشکل بتوان موضع‌گیری ایندو پایتخت را دقیقاً پیش‌بینی نمود،  چرا که اگر هنوز نعرۀ جنگ‌طلبانۀ غربی‌ها در تقابل با سیاست‌های روسیه بوق‌های تبلیغاتی‌شان را به لرزه درآورده،  جهت گشودن جبهه‌های نوین بر علیه روسیه،   غرب آنقدرها دست‌بالا را ندارد و دلائل هم روشن است.   از یک سو،  حفظ استحکامات غرب در اوکراین بسیار گران تمام می‌شود،  و سروصدای مخالفان این هزینه‌‌ها در اروپای غربی و آمریکا بیش از پیش به گوش می‌رسد.  و از سوی دیگر،   در شرایط اقتصادی کنونی،  برخلاف دورۀ جنگ‌های کُره و ویتنام،   «صنعت جنگ» دیگر نمی‌تواند فی‌نفسه به ماشین پول‌سازی تبدیل شود.   صنعت فوق ثروت‌ به بار نخواهد آورد،  چرا که ساختار اقتصادی تغییر کرده،  و هزینه‌های جنگ از منظر اقتصادی شرایطی اضطراری به همراه آورده.  و شرایط اضطراری به صراحت در سیاست‌های آشکار و نهان حزب کارگر قابل رویت است.

 

در انگلستان برخلاف انتظارات عوام‌الناس،  و اظهارات اولیۀ  نخست‌وزیر جدید پیرامون تجدید روابط دوستانه و گرم و صمیمانه با اتحادیۀ اروپا،   دولت کارگری  گویا به هیچ عنوان قصد ندارد داده‌های سیاست داخلی و خارجی‌اش را از محدوده‌ای که دولت‌های راست‌گرای پیشین تحت عنوان «برکسیت» ترسیم کرده‌اند،  دور نگاه دارد.  ساده‌تر بگوئیم،  دولت استارمر در حال ارائۀ ویراست نوینی از «برکسیت» است،  که برچسب حزب کارگر بر آن الصاق شده باشد:  برکسیت کارگری !  

 

مسلماً «برکسیت کارگری» ویژگی‌هائی از آن خود خواهد داشت.   ولی پیش از ارائۀ چندوچون آن،   دولت کارگری را می‌بینیم که با مقرر کردن ویزای ورود به انگلستان برای اتباع تمامی کشورهای جهان،  در عمل حمایت‌ آمریکا از «برکسیت کارگری» را مورد تردید قرار می‌دهد.  روشن‌تر بگوئیم،   حزب کارگر با تصویب قانون ویزای اجباری نمی‌خواهد روابط امنیتی داخلی را تحت تأثیر مواضع سیاسی‌ای قرار دهد که به دلیل «برکسیت کارگری» در برابر متحدان‌اش اتخاذ خواهد کرد.   اینکه متحدان انگلستان در برابر استارمر چه مواضعی اتخاذ می‌کنند نیازمند گذشت زمان،  و خصوصاً‌ موضع‌گیری‌های علنی دولت جدید خواهد بود،   ولی تردید لندن در برخورداری از حمایت متحدان از هم‌اکنون قابل رویت است.

 

«ویزای الکترونیکی،  یا مجوز سفر الکترونیکی،  بجز شهروندان ایرلندی و بریتانیائی شامل حال اتباع تمامی کشورها از جمله کشورهای عضو اتحادیه اروپا،  ایالات متحده و حتی کانادا و استرالیا نیز می‌شود.»    

منبع: یورونیوز،  12 سپتامبر سالجاری

 

از سوی دیگر،  سوای هراس لندن از تبعات داخلی تغییرات سیاسی،  مواضع دولت آیندۀ آمریکا،  چه در مورد اروپا و روسیه و چه پیرامون بحران در آسیای دور،  به دلائل فراوان و نه صرفاً پایان دورۀ جو بایدن،  جملگی در هاله‌ای از ابهام فروافتاده.  برخلاف آندسته پیش‌فرض‌ها که کامالا هاریس را دنباله‌رو بایدن معرفی می‌کند،  و ترامپ را «ترامپ 2» می‌خواند،  سیاست‌های هیچکدام از اینان نمی‌تواند تداوم روند گذشته‌شان باشد.  دلائل نیز فراوان است.  برای روشن شدن این دلائل کافی است به کارنامۀ بایدن و ترامپ نیم‌نگاهی بیاندازیم.   

 

دونالد ترامپ جهت پایان دادن به درگیری‌های نظامی و سیاسی در سراسر جهان ادعای فراوان داشت؛   از بازسازی زیرساخت‌های اقتصادی و اجتماعی در ایالات‌متحد داستان‌های فراوان می‌گفت؛   روسای جمهور سابق را به بی‌لیاقتی متهم می‌کرد؛  از مدرنیسم سیاسی و اجتماعی در ایران و کشورهای خاورمیانه دم می‌زد،  و ... ولی طی چهار سالی که در کاخ‌سفید بود جز هیاهو و بحران‌آفرینی هیچ ارائه نداد.   دنباله‌روی از این سیاست،  حتی اگر بار دیگر ترامپ پای به کاخ‌سفید بگذارد به دور از تصور است. 

 

از سوی دیگر،  کارنامۀ بایدن نیز اگر برای بورس‌بازان وال‌استریت بسیار «دلچسب» بوده،  و دهان تحلیل‌گران حرفه‌ای در علوم اقتصادی را با ارقام و اعداد چشم‌گیر آب انداخته،  برای اکثریت قریب‌به‌اتفاق آمریکائی‌ها جز فاجعه به بار نیاورده است.  تورم کمر‌شکن،  سطح زندگی طبقات حقوق‌بگیر را شدیداً متزلزل کرده،  و زندگی بازنشستگان و دیگر قشرهای زیرین هرم اجتماعی را نیز از هم فروپاشانده.   دولت بایدن برای ترمیم این کمبود‌ها عملاً هیچ اقدامی صورت نداده.  و همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم،  اگر چشم امید بایدن به تبعات «مثبت» ماشین جنگی آمریکا در اوکراین خیره مانده بود،  تجربه ثابت کرد که این «صنعت» دیگر فی‌نفسه برای دولت آمریکا «نان»  نمی‌آورد.   به طور مثال،   طبق آمار رسمی ایالات‌متحد،  جهت پایان دادن به بحران مزمن مسکن و سکنی دادن شهروندان،   اینکشور به بیش از هفت میلیون واحد مسکونی جدید نیازمند است.   آماری که اگر به زبان ساده آید،  در عمل نشاندهندۀ آغاز بحرانی است پایدار و اجتماعی؛  ساخت هفت میلیون واحد مسکونی نیازمند بیش از دو دهه زمان خواهد بود،  و دولت مرکزی چنین فرجه‌ای در اختیار ندارد.     

 

از سوی دیگر،   اروپای غربی که از منظر تاریخی منبع الهام ایالات‌متحد نیز به شمار می‌رود،  در مرداب نهضت‌های روبه رشد فاشیستی دست‌وپا می‌زند.  روند حاکم در اروپای غربی به صراحت نشان می‌دهد که همچون سال‌های 1930 بورژوازی قادر نیست در چارچوب دمکراسی سیاسی،  جوامع تحت انقیادش را اداره کند.   به همین دلیل شاهدیم که بسیاری از محافل بورژوا جهت حفظ منافع قشری‌شان آب به آسیاب فاشیست‌ها می‌ریزند،‌  و عوام‌الناس و جماعت از همه‌جا‌بی‌خبر را به دنبال «نخودسیا» دم دکان فاشیسم به صف کرده‌اند.   خلاصۀ کلام،   تمامی داده‌های اقتصادی،  سیاسی و اجتماعی در آمریکای شمالی و اروپای غربی به صراحت نشان می‌دهد که بال‌وپر واشنگتن و متحدان‌اش ریخته؛  سردمداران اینکشورها هر روز بیش‌ازپیش به مرغ‌های کُرچی می‌مانند که آنقدر بر تخم‌های‌شان نشسته‌اند که  بال‌وپرشان ریخته،  ولی تاکنون جوجه‌ای‌ سر از این تخم‌ها بیرون نیاورده.    

 

در چشم‌اندازی که امید بُرد نظامی و سیاسی در جبهۀ اوکراین هر روز ضعیف‌تر می‌‌شود،   اگر به تصاویر نگران‌کنندۀ اروپا و آمریکا،   شرایط داخلی و موضع «غیرقانونی» رئیس‌جمهور فعلی اوکراین را نیز بیافزائیم قضیه به مراتب شیرین‌تر از این‌ها خواهد شد.  می‌دانیم که ماه‌های متمادی است که زلنسکی دیگر رئیس‌جمهور اوکراین به شمار نمی‌رود.  دورۀ ریاست‌جمهوری وی سپری شده،  سخنی هم از انتخابات به میان نمی‌آید!   در این شرایط،   زلنسکی حاکم «نظامی‌نما» و دیکتاتور اوکراین به شمار می‌رود،   نه رئیس‌جمهور!  و علیرغم تمامی عربده‌های تبلیغاتی که در شبکه‌های خبری غرب،   اوکراین و مواضع «برحق» زلنسکی را به خورد جهانیان می‌دهد،  احدی حاضر نیست نظر ساکنان این سرزمین پیرامون جنگ با روسیه را بازتاب دهد.   به صراحت بگوئیم،  کسی نمی‌داند ساکنان این خطه چه نظری در مورد زلنسکی و جنگ‌اش با پوتین دارند،  و اوپوزیسیون دولت زلنسکی چه‌ها می‌گوید!  در این چشم‌انداز بار دیگر آمریکا و متحدان اروپائی‌اش را می‌بینیم که به عادت مرضیه از یک دیکتاتور و دولت فراقانونی‌اش حمایت به عمل می‌آورند.       

 

ولی در جبهۀ اوکراین این مسئله روشن است که اگر فشارهای نظامی و سیاسی بر مسکو افزایش یابد ـ  سفر اخیر استارمر به آمریکا مستقیماً جهت گسترش همین فشارها انجام گرفته ـ‌  چاره‌ای جز حضور گستردۀ نظامی چین در این درگیری وجود نخواهد داشت.   و اینبار،   برخلاف نمونۀ «صنعت جنگ» آمریکائی،  چین در ابعادی متفاوت از این درگیری منتفع خواهد شد.  در این چشم‌انداز،  از یک سو بومی شدن تکنولوژی پیشرفتۀ نظامی روسیه در صنایع چین تمامی داده‌های ژئواستراتژیک جهانی را زیر و رو می‌کند،  و هژمونی صنعتی غرب به نقطۀ پایان می‌رسد.  و از سوی دیگر،  نارضایتی گستردۀ ملت‌های خاورمیانه از موضع‌گیری‌های واشنگتن،  دست در دست گسترش نفوذ چین و صنایع نظامی‌اش در این منطقه،  غرب را به طور کلی از خاورمیانه و آسیای مرکزی اخراج خواهد کرد. 

 

عملاً به دلیل نبود یک «خروجی» احترام‌برانگیز از لایبرنتی که در اطراف جنگ اوکراین ساخته شده،  واشنگتن بر آن است تا بیش‌ازپیش بر گسترش جنگ در اروپای شرقی تکیه کند.   اظهارات جنگ‌طلبانه و روس‌ستیزانۀ دولت‌های اروپای شرقی که عموماً‌ تحت نظارت و یا با حمایت مستقیم سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا به قدرت رسیده‌اند به صراحت این تمایل را نشان می‌دهد.   به عبارت ساده‌تر،   واشنگتن تلاش دارد تا برگ‌های بازنده در خاورمیانه،  آسیای دور و مرکزی را با برگ برنده‌ای که گویا در اروپای شرقی در دست دارد جبران نماید!   فقط یک سئوال باقی می‌ماند:   در شرایطی که فاشیسم،  آشفتگی و بی‌تکلیفی سیاسی بر اروپای غربی حاکم شده،  آیا دول دست‌نشاندۀ آمریکا در اروپای شرقی واقعاً برگ‌هائی برنده به شمار می‌روند؟!       

 

در این میانه شاهدیم که با بیرون کشیدن مسعود پزشکیان از صندوق‌های مارگیری در ایران،  نمایۀ دیگری از سیاست‌های مستأصلانۀ واشنگتن در منطقه علنی می‌شود.  همانطور که بارها در کشورهای این منطقه شاهد بوده‌ایم،  اوج‌گیری اسلامگرائی یکی از اهرم‌های سیاستگزاری یانکی‌ها در خاورمیانه است.   به عبارت دیگر،  در آسیای مرکزی و خاورمیانه هر کجا آخوند و ملا و قاری و اسلام‌شناس و چادرسیاها سر از تخم در‌آوردند،  دست‌های سازمان سیا نیز قابل رویت بوده.   و طی سال‌های اخیر،   از بحران «دوم خردادی» به این سوی،   بهسازی حکومت اسلامی در ایران نیز یکی از سیاست‌های تأئید شدۀ کاخ‌سفید به شمار می‌رود.  سیاستی که گویا قرار است اینبار با پزشکیان به اجرا درآید.   ولی این روزو روزگار صرفاً بال‌وپر مرغ‌های کُرچ غربی نیست که ریخته،   بال‌وپر جبهه دوم خردادی هم بر باد رفته!   فراموش نکرده‌ایم محمد خاتمی و  یال‌وکوپال فرضی‌ای که شبکه‌های خبرسازی غرب برای‌اش دست‌وپا کرده بودند.  بله،   ایشان در معیت «سیاهی‌لشکر همیشه در صحنه» در لندن و رُم و قم و کاشان چه هیاهوئی به راه می‌انداختند! ‌  ولی از آنجا که تکلیف «برکسیت کارگری» هنوز روشن نیست،  پزشکیان هم پا در هواست؛   عملاً حرفی برای گفتن ندارد.   یک زیارت اینجا،  یک سفر آنجا!   یک سخنرانی لوس و بی‌مزه اینجا،  یک خرخندۀ بیجا آنجا و ...  و این است سیاست جناب پزشکیان که از ترس حصر و ترور و انزوا و خصوصاً اخم‌وتخم علی خامنه‌ای،  در هر مرحله «تأئیدات» مقام معظم را نیز کاشۀ تصمیمات‌اش می‌کند!    

 

نبود یک اپوزیسیون قابل‌اعتنا،   معتبر و طرفدار حقوق‌بشر در ایران یک اصل غیرقابل تردید است.   ولی این سئوال همچنان باقی است که به چه دلیل،  با وجود اینکه پشم‌وپیلی «اصلاح‌طلبی» کاملاً ریخته،  و سیاست آمریکا در منطقه عملاً به بن‌بست رسیده،  تلاش‌های کاخ‌سفید نه در مسیر بهینه کردن شرایط سیاسی ایران که صرفاً در جهت تزهیب و تزئین حاکمیت دست‌نشاندۀ اسلامی متمرکز شده؟   شاید اینهم از جمله همان کارت‌های ظاهراً برنده‌ای باشد که یانکی‌ها فکر می‌کنند در اروپای شرقی و خاورمیانه در دست گرفته‌اند؛   کارت‌هائی که جز باخت برای ملت‌ها و سرشکستگی برای واشنگتن نتیجه‌ای به همراه نخواهد آورد.

 

 

 


۶/۱۸/۱۴۰۳

دودولینو و شمش طلا!

 

 

امروز با خود گفتم،  حال که پس از یک بیماری طولانی،  و از سر گذراندن گرمای طاقت‌فرسای تابستان،  و خصوصاً خلاصی از گردوخاک و هیاهوی المپیک پاریس فرصتی دست داده،  چرا با خوانندگان وبلاگ تجدید عهد نکنم؟   بله،  همینجوری که آدمیزاد نباید بگذاره و بره!   مگر من شاهنشاه آریامهر هستم که سرم را بیندازم پائین و بروم؟  کار و زندگی دارم،  آبرو دارم،  اینهمه خوانندۀ مشتاق و طرفدار دارم.  به همین دلیل بود که دوباره شروع کردم به نوشتن.   از پاریس هم شروع ‌می‌کنم که سابقاً عروس شهرهای جهان بود،   و امروز مرکز رشد و پرورش موش‌های ناقل بیماری!    

 

همانطور که شاهد بودیم،  امسال تابستان،  در پاریس که همیشه از آن به عنوان «عروس» شهرهای جهان یاد می‌کنند،  کشورهای ثروتمند و دولت‌های گردن‌کلفت،  پرچم‌های‌شان را به آسمان ‌بردند و به ورزشکاران‌شان مدال ‌‌دادند!    یک‌بار دیگر «ثابت» شد که «حق» با آن‌هاست!    کشورهای حاشیه‌نشین و بدبخت و بیچاره،  و خصوصاً ملت‌های گرسنه هم اگر ورزشکار قابل توجهی داشتند اسم و رسمش زیرجلکی در می‌رفت،   مگر آنکه طرف را یکی از همین دولت‌های گردن کلفت بخرد،‌  و او را با یک «سند تابعیت» به زیر پرچم بکشد.  آن وقت است که فلان «زنگی مست» و بیصار کاکاسیاه بنگالی یک باره هلندی و سوئیسی و ... از کار در می‌آمد؛  فرانسوی و انگلیسی و ایتالیائی می‌شود،   هر چند اکثراً تابعیت آمریکا هم دارند!   خلاصه،   انترناسیونالیسم چپاول که پیشتر در کاپیتالیسم سنتی صرفاً به فکر چپاول نفت و گاز و الماس و طلای ملت‌های دیگر بود،  امروز گریبان ورزشکاران‌شان را هم سخت گرفته!    البته نمی‌دانیم به چه دلیل،   روسیه حق ندارد در این مسابقات «حیاتی» شرکت کند؛   و نمی‌دانیم که چرا اگر نیمی از مدال‌ها را چینی‌ها با گردن‌کلفتی از زیر سبیل آمریکا و متحدان‌اش بیرون ‌کشیدند،  پرچم چین بر صفحۀ تلویزیون‌ها هرگز ظاهر نشد!   خلاصه اینبار نیز همچون دیگر میعادها در عمل  به اثبات رسید که المپیک اصلاً سیاسی نیست!   متعلق به ملت‌هاست،  خصوصاً ملت‌هائی که قادرند دیگر ملت‌ها را خوب غارت کنند.

 

حال که به واژۀ دلچسب «غارت» رسیدیم،   نیم‌نگاهی هم به کشور غارت شدۀ خودمان بیاندازیم.  می‌دانیم که همین چند روز پیش،  رئیس سازمان بورس تهران را با بیش از 80 شمش طلای قاچاق در مرز شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس دستگیر کرده‌اند.  و ایشان پس از این دستگیری لطف کرده،  استعفای‌شان را تحویل «مقامات» دادند.   البته اگر استعفای وی در رسانه‌ها آفتابی شده،   کم‌تر کسی سخن از شمش‌های طلا به میان می‌‌آورد.  گویا ادعا می‌شود که ایشان به دلیل وام‌های کم‌بهره‌ای که به خود و دوستان‌شان داده‌اند استعفا کرده‌اند!   

 

« رئیس سازمان بورس ایران پس از رسوائی "وام عشقی" استعفا کرد»

منبع:  رادیو آلمان،  17 شهریور سال‌جاری

 

البته هنوز معلوم نیست چرا ایشان را در مرز دستگیر کرده‌اند!   شاید قصد صدور «وام‌های عشقی» در ابعاد ماورای بحاری داشته‌اند.   ولی اگر غربی‌ها‌ که صاحبان اصلی طلاها هستند،  خودشان اینجور را به کوچه علی‌چپ زده‌اند،   و در رسانه‌های‌شان اصلاً حرفی از طلا نمی‌زنند دلیل دارد!   داخلی‌ها هم که طلاها را برای همین خارجی‌ها می‌فرستند،   بهتر دیده‌اند که حرفی نزنند!   اینجا فقط معلوم نیست کدام شیرپاک خورده‌ای «دکتر عشقی» را با «بار»شمش طلای قاچاق دستگیر کرده،  و اینکه طلاهای کذا کجاست؟   شاید هم این طلاها قرار بوده برود بغل دست همان زنگی‌های مست که فرانسوی و هلندی و ایتالیائی شده‌اند و مرتباً «مدال» می‌گیرند؛  خدا داناست!

 

البته ما ایرانیان با طلا و این جور ‌چیزها اصلاً کاری نداریم؛   معنویات داریم و اصولاً تخصص‌مان در رشته‌های دیگری است.  از شما چه پنهان چند روز پیش مطلبی سراسر «حق و حقیقت» ‌خواندم و با واژگان‌ جدیدی هم در زمینۀ «معنویات» آشنا شدم؛   «نظام پادشاهی» و «خرد کیانی!»  اول فکر کردم که مطلب در ارتباط با تأملات علمی امام خمینی نوشته شده،  ولی دیدم که نه کار روح‌الله نیست!   قضیه جدی‌تر از این حرف‌هاست،   و نویسنده تلاش دارد «نظام جمهوری اسلامی» و «ولایت فقیه» را با سریشمی «بومی ـ تاریخی» حسابی به «رژیم پادشاهی» و خردکیانی بچسباند!   از شما چه پنهان،  سابقاً وقتی سخن از ولایت فقیه به میان می‌آمد،  بی‌اختیار به یاد شازده علی،  فرزند ابیطالب می‌افتادم که با لشکر غلامان و کنیزانش الهام بخش سوسیالیست‌های وطنی شده بود.   ولی خردکیانی اصلاً چیز دیگری است!  آناً مخاطب را از هزارۀ سوم میلادی به دوران ساسانی و دین دولتی و کرتیر ـ  موبدان موبد دربار ـ  و شاپور ذوالاکتاف پرتاب می‌کند.  همینطورکه روی شبکۀ اینترنت در دربار ساسانی پرسه می‌زدم،   ناگهان شاپور ذوالاکتاف با آن ریش و پشم و تاج  شکوهمند بر صفحۀ کامپیوتر پدیدار شده،   مرا سخت به وحشت انداخت.

 

البته رابطۀ ویژۀ‌ من با شاپور ذوالاکتاف داستانی است کهن.  در دوران مدرسه یک معلم تاریخ داشتیم که وقتی سخن از شاپور ذوالاکتاف به میان می‌آمد،  چشمان‌اش مثل چراغ‌ مرسدس‌ بنزهای قدیمی برق‌برق می‌زد.   با چنان لذتی از سوراخ کردن شانۀ اسرای رومی و رد کردن زنجیر از این سوراخ‌ها برای‌مان حکایت می‌کرد که بی‌اختیار به یاد شکنجه‌گران ساواک می‌افتادم.  فقط هیچ وقت نفهمیدم این اسرای بدبخت با شانه‌های سوراخ شده‌شان با چه ترفندی به جنوب کشور رفتند تا «بندقیصر» را هم برای شاپورخان بسازند.  ولی باید حقایق را گفت،  چرا که اصولاً ما ایرانی‌ها علاقه‌ای به ساختن سد نداشتیم؛   در دوران ساسانی رومیان با شانه‌های سوراخ شده برای‌مان سد ساختند،   در دوران آریامهر هم آمریکائی‌ها برای‌مان سد می‌ساختند.  البته بجای اینکه آریامهر شانه‌های‌شان را سوراخ کند،  آمریکائی‌ها  کون ملت را پاره ‌می‌کردند!   باری «بازسازی کشور» که در مطلب «خرد کیانی» از آن کم سخن به میان نیامده بود،   حکایت بندقیصر و شانه‌های سوراخ شده را به ذهن اینجانب متبادر می‌کرد.   و با مطالعۀ مطلب کذا به وحشت افتادم که نکند قرار شده ساواکی‌های فراری با بهره‌گیری از «خرد کیانی»،  در قلب «نظام پادشاهی» شانۀ همۀ رومیان مست را سوراخ کرده،  به جهانیان ثابت نمایند که ما ملت تخصص‌مان در همین کارهاست!   خوب،  اینهم مثل ولایت‌فقیه یک نوآوری در امر حکومت خواهد بود؛  ثابت می‌کند که اصلاً ما ایرانیان احتیاجی به تجربیات ملل دیگر نداریم،  آنقدر در گـُه و کثافت‌ خودمان دست‌وپا خواهیم زد تا روز قیامت فرابرسد،  و امام خمینی سر پل سراط بیاض‌مان را بگیرد و همه با هم برویم به قعر جهنم.  همانجا که شاپورخان و قیصر سوراخ شده منتظرمان نشسته‌اند.   از شما چه پنهان،  نمی‌دانم چرا از این چشم‌انداز رایحۀ تعفن سندۀ سگ به مشام ‌رسید،   و مرا به یاد دکتر زرشکیان انداخت.

  

به محض اینکه یاد «دکتر» زرشکیان افتادم،‌  از خودم پرسیدم،  ما اگر کسالت داشتیم و افتاده بودیم،   ایشان که روزهاست سکاندار آبدارخانۀ ولایت‌ شده‌اند،  چرا برنامه‌شان را ارائه نمی‌دهند؟   منتظر چه نشسته‌اند؟  از این زیارت به آن زیارت می‌دوند و ... بعد هم که گفتند ارتش آمریکا نیروهای‌اش را در عراق تقلیل دهد؛   زرشکیان قرار شده راهی عراق بشود؟   البته مسلماً زرشکیان برای زیارت ارتش آمریکا به عراق نمی‌رود،  چرا که در عراق فقط خاک تربت کربلاست که بر چشم‌ می‌مالد.  و دقیقاً به دلیل همین گردوخاکی که با  زیارت به راه انداخته پوتین گریبان‌‌اش را گرفته،   و دست‌‌اش را از بده‌بستان با پاشینیان کوتاه کرده! 

 

در پی دخالت پوتین،  آناً سربازان ولایت و در رأس‌شان «فلاحت‌پیشه» که جدیداً گرین‌کارت‌اش را هم حتماً گرفته،  با شعار «یا مرگ،  یا ارمنی» عین شاپور ذوالاکتاف دادوفریاد به راه انداختند،‌  که «زیر بار این خفت نمی‌رویم! شانه سوراخ می‌کنیم؛  شانه سوراخ می‌کنیم!»  صدای جیغ‌وفریاد به دفتر و دستک ولی‌فقیه هم رسید!  و ایشان به عادت امامان شیعه نعره زدند،  «من توی دهن این پوتین می‌زنم،  من خودم پوتین تعیین می‌کنم! و اصلاً به کوری چشم ترک‌ها،  «راه قدس از ارمنستان می‌گذرد!»     

 

می‌دانیم که گیس‌کشی ترک‌ها و ارمنی‌ها تاریخچۀ طولائی دارد.  ارامنه سابقاً آدم‌های فهمیده‌ای بودند،  عین پارس‌ها دفتر و دستک دینی از خودشان داشتند،  ولی پس از هزار سال جنگ‌ودرگیری با رومیان ـ  همان‌ها که شاپورخان کتف‌شان را بالاخره سوراخ کرد ـ  «فریب» خوردند و مسیحی شدند!   اقوام وحشی و آدمخوار ترک‌ هم که پس از خوردن سگ و گربه و تجاوز به کبیر و صغیر،  تحت تأثیر «عظمت» اسلام مسلمان شده بودند،  به این نتیجه رسیدند که، ‌  «این ارمنی‌ها نجس‌اند!»  خلاصه دعوا شد.  تا اینکه کاماراد استالین آمد و گفت «دا!»  یعنی،  سوسیالیسم علمی تخم همه‌تان را از دم می‌برد؛  ساکت باشید!   ولی سوسیالیسم علمی به آب گوزید،  در نتیجه باز هم ارمنی و ترک به جان هم اوفتادند.   

 

انگلیس‌ها اول جیمزباند را فرستادند به آذربایجان تا ترک‌ها را انگلیسی کند؛   خزر را هم به همچنین،   ولی کارشان گره خورد!  جیمزباند خربازی در آورد،  خودش هم ترک از آب درآمد.   برای همین،  لندن پرید توی بغل ارمنی‌ها،   و اصلاً قرار شد ارمنستان عضو اتحادیۀ اروپا بشود،   اعتنای سگ هم به پوتین نکند.   یقه‌کشی‌ «ترک و ارمنی» که نهایت امر به جنگ لندن و مسکو انجامید،   بارها و بارها تکرار شده،   هنوز هم ادامه دارد.    

 

در این حیث‌وبیث،   حکومت ولی‌فقیه که همیشه در پوکر سیاسی روی دست انگلستان بازی می‌کند،  تکلیف‌اش را نمی‌داند.  روزی طرفدار ترک‌ها می‌شود،  در میعاد بعدی طرف ارامنه را می‌گیرد.   نتیجتاً یک‌بار روس‌ها توی سرش می‌زنند؛   یک بار هم انگلیس‌ها!  خلاصه،  در حکایت گیس‌کشی ترک و ارمنی این ولی فقیه است که کتک مفصلی نوش‌جان ‌می‌کند؛    از هر طرف می‌چرخد توسرش می‌‌خورد.  و به عقیدۀ اینجانب،  طلاهای کذا را هم حتماً روس‌ها از زیر دماغ ولی‌فقیه بیرون کشیده‌اند و با اینکار پیامی به زبان اصیل ایتالیائی فرستاده‌اند مبنی بر اینکه،‌  اگر در دعوای «ترک ـ ارمنی» زیادی جیغ‌وویغ و گردوخاک بکنی،  «دودولینو ببرینی!»  می‌گویند ولایت‌امر مسلمین به خونخواهی شمش‌های طلا و از ترس تهدیدات ناموسی به زبان ایتالیائی،  می‌خواهد اسقف اعظم روسیه را به ایران دعوت کند،  طرف را بکشتن بدهد،   بعد هم عین بساط اسماعیل هنیه عملیات را به حساب اسرائیل بنویسد!   البته این‌ها همه شایعه است؛   باور نکنید!