۸/۱۶/۱۳۸۸

گزافه در کفن!



از مدت‌ها پیش، با آغاز دورة حکومت شیاد اردکان یا همان سیدخندان، و همزمان با شکست پروژه‌های کودتائی که غربی‌ها در قلب حکومت اسلامی سازماندهی ‌کرده بودند، برنامه‌های دیگری پای به میانة میدان گذاشته. جای بحث و گفتگو نیست ولی می‌باید قبول کنیم که «تاریخ‌ مصرف» حکومت اسلامی گذشته، و محافلی که طی سه دهة اخیر با تکیه بر عملکرد این تشکیلات که نام «حکومت انقلابی» نیز بر آن گذاشته بودند به لفت‌ولیس و چپاول اموال ملت ایران مشغول بوده‌اند، جهت امتداد برنامه‌های‌شان می‌باید ترفند جدیدی بیابند. با این وجود اگر در این مقطع «ترفندها» را جدید می‌خوانیم به این معنا نیست که از پایه و اساس نگرشی نوین بر چند و چون آنان حاکم باشد؛ به هیچ عنوان! این نگرش‌ها علیرغم رنگ و لعاب نو و تازه همگی در همان مسیر گذشته‌ها حرکت خواهد کرد، خلاصه می‌کنیم، نوعی نوآوری است از طریق «بازیافت» زباله‌های «احیا» شده!‌

استراتژی احیاء منافع غرب از طریق بازیافت زباله‌های سیاسی در شرایط فعلی در چندین مسیر مختلف در سطح جامعة ایران در حال تکوین است. نخستین و عمده‌ترین این جریانات همان «جنبش سبز» می‌باید به شمار آید. «جنبشی» که در رأس آن رسماً گروه‌های چماق‌کش وابسته به ولایت فقیه و «خط امام» و غیره ایستاده‌اند. اینان که همگی از دولتمداران و آدم‌خواران بنام و صاحب جلال و جبروت دوران حکومت ملایان‌اند، امروز قصد دارند که با تکیه بر حمایت پیوسته و بی‌وقفة بلندگوهای تبلیغاتی غرب و خصوصاً سایت‌ها و رادیوهای وابسته به پنتاگون حکومت مورد نظر خود را با الهامات و الزامات جدید ملت ایران کاملاً «هماهنگ» نشان دهند! البته این گیوه گشادتر از آن است که انسان دانا و فهمیده را بفریبد؛ این الگوی فرسوده آنقدر رسوا و مسخره‌ است که فقط مهجوران را شیفتة‌ خود می‌کند، ‌ و مغرضان را دلبسته.

طی بلوائی که دولت احمدی‌نژاد دست در دست اوباش «امنیتی ـ نظامی» تحت عنوان گرامیداشت «سالروز تسخیر لانة جاسوسی» به راه انداخت گروهی از هم‌میهنان‌مان نیز فرصت را غنیمت شمرده جهت ابراز مخالفت با این حکومت به خیابان‌ها آمدند؛ ولی اگر این استراتژی که از نظر ما به هیچ عنوان مورد قبول نمی‌تواند باشد، همانطور که حدس می‌زدیم به نتیجه‌ای ملموس نیز منتهی نشد، به صورتی کاملاً «اتفاقی» نتیجة عجیبی به همراه آورد. به این ترتیب که قبیلة مهدی کروبی، که «رهبری» یکی از شاخه‌های آتش‌بیاری در مخالفت ظاهری با دولت احمدی‌نژاد را بر عهده دارد، رسماً میرحسین موسوی را به دلیل عدم حضور در این تظاهرات به عافیت‌طلبی و ترسوئی متهم کرد!

می‌دانیم که این «اوباش»، خصوصاً میرحسین موسوی که در حکومت سابق ایران با تأئید رسمی ساواک آریامهری به مقام «استادیاری» دانشگاه ملی «منصوب» شده بود، همگی از «مبارزان» هستند! ترسوئی، بزدلی و عافیت‌طلبی به ردای اینان که آمادة شهادت‌اند نمی‌چسبد! به هر تقدیر دستاورد تجربة جاری قابل بحث است. به عبارت دیگر زمانیکه فضاسازی‌های استعماری پای در گرداب تحولات واقعی اجتماعی بگذارد، و استعمار نتواند با تکیه بر یک یا چند روز فضاسازی، نوعی حاکمیت را در اذهان عمومی به نحوی بزک کند که تمامی چهره‌های آن «آزادیخواه» و «مبارز» و غیره جلوه نمایند، مشکل می‌توان در فرصت بعدی اینان را به جان ملت انداخت چرا که نهایت امر دست اوباش وابسته به استعمار در برابر مردم رو شده. این همان بلائی بود که پس از شکست پروژة کودتای «روزنامة سلام» بر سر سیدمحمد خاتمی آمد، و امروز نیز نوبت به میرحسین موسوی، قلاده‌دار و ارباب خاتمی رسیده، تا برندة خوش‌اقبال آتی چه کسی باشد!‌

البته از آنجا که دیوار حاشا در حکومت اسلامی خیلی بلند است، ترسوئی و بزدلی موسوی آناً مورد تردید و تکذیب قرار گرفت، و کار بجائی رسید که ایرنا، خبرگزاری رسمی دولت اعلام کرد در صورت به زیر سئوال بردن ادعای حسین کروبی نوار صوتی وی که رسماً به عنوان سخنگوی این جنبش با ایرنا مصاحبه کرده بر روی خطوط اینترنت قرار خواهد گرفت! این است یکی از فواید فروپاشی فضاهای امنیتی «جنگ‌سرد». مسلماً در مورد مصدق، فاطمی، خمینی، خامنه‌ای، منتظری، و دیگر «اوباش» این حکومت‌های دست‌نشاندة استعماری که از دیرباز ملک ایران را شکارگاه استعمار کرده‌اند، از این نوع «نوارها» فراوان در دست است؛ مسئله این بود که دست‌هائی قصد داشتند از اینان «اسطوره» بسازند و بعدها چه اینان و چه اجسادشان را به جان مردمان اندازند؛ امروز گویا دیگر از این شکرخوری‌ها نمی‌توان کرد. بله، یکی از فواید شکستن قلم‌ها و تحدید و تعطیل مطبوعات و صنعت چاپ در کشور همین است؛ واقعی نمایاندن «سکة قلب!»

این تجربة استعماری نشان داد بحرانی که ایالات متحد با کمک اوباش خود در کشور پای در آن گذاشته راه بجائی نخواهد برد. به همین دلیل امروز می‌باید نگاهی هر چند گذرا به «چپ‌پروری» در افق دید امپریالیسم آمریکا در ایران بیاندازیم. می‌دانیم که اکنون، خصوصاً پس از فروپاشی کامل «اردوگاه سوسیالیسم»، چپ و جنبش‌های چپ برای آمریکا آنقدرها مشکل‌آفرین جلوه نخواهد کرد. از برخی ابعاد یانکی‌ها حتی چپ‌نمایان را بر راستگرایان ترجیح می‌دهند چرا که همچون نمونة «اسلامی» در ایران جهت حفظ قلادة اینان دلیلی بر ایجاد روابط مستقیم دیپلماتیک و محظورات سیاسی و استراتژیک نیز وجود نخواهد داشت. نمونه‌های چپ‌نمائی از قبیل دولت لولا در برزیل، و کلنل کودتاچی و نوکر آمریکا در ونزوئلا یعنی همان «چاوز» بخوبی این ابعاد جدید را به نمایش می‌گذارد.

با این وجود تاریخچة «چپ‌پروری» آمریکا در ایران به هیچ عنوان از نظر زمانی ارتباطی با فروپاشی اردوگاه شرق ندارد. در مطالبی که چند سال پیش در تحلیل مواضع چپ در ایران در همین وبلاگ نوشته‌ایم بزنگاه چپ‌پروری ایالات متحد در ایران را هنگامة قدرت یابی «چپ مستقل از شوروی» معرفی کردیم. این همان «چپی» بود که فرضاً از اتحادشوروی و خصوصاً مواضع عملیاتی حزب‌توده «آزاد» می‌شد، و مهم‌ترین وظیفه‌اش در چارچوب استراتژی‌های حاکم در هنگامة «جنگ‌سرد» باز نمودن جبهة نوینی جهت مانورهای سیاسی واشنگتن در محافل روشنفکری، دانشگاهی و حتی کارگری بود.

بی‌دلیل نیست که نهایت امر از قلب همین چپ به اصطلاح «مستقل» شاهد سر برآوردن گروه راستگرا و مذهبی مجاهدین خلق نیز می‌شویم. یک گروه کاملاً «راستگرا» که چپ‌نمائی را در قلب یک نظریة متعلق به راست‌افراطی به یک شبه ایدئولوژی مسخره تبدیل می‌کند. از این «روند» خنده‌دار یک اسلام «حق‌پرستانه» از نوع صدر اسلام تولید می‌شود، مخصوص تزریق در کلة پوک اوباش شهری و ساده‌لوحان! مجاهدین خلق اگر امروز به دلائلی مغضوب حکومت اسلامی است، نه از نظر ایدئولوژیک با این حکومت اختلافی دارد و نه عملکردهای مستبدانه و شخصیت‌پرستی‌ها و اعتقادات ابلهانة اوباش این حکومت را به هیچ عنوان به زیر سئوال خواهد برد.

ولی از نظر تاریخی مأموریت این سازمان در تاریخ معاصر کشور به مراتب فراتر از این‌ها رفت، چرا که علیرغم غیبت فعلی اینان در قلب حکومت اسلامی، می‌باید قبول کرد که یکی از مهم‌ترین تشکیلاتی که توانست نیروهای چپ را در‌ ایران نهایت امر در دام حکومت آخوندی فرو انداخته و تصویری کاملاً غیرواقعی از نظریة «حکومت دین» تحت تبلیغات احمقانة اوباشی از قماش شریعتی به خورد جوانان ایران زمین بدهد، همین سازمان مجاهدین خلق بود. سازمانی که هنوز علیرغم تغییرات پایه‌ای که در طرز تفکر ایرانیان به وجود آمده مبلغ همان دگم‌هائی باقی مانده که در بهترین روند ممکن می‌توان آن‌ها را متعلق به حکومت دیوانه‌ای همچون کلنل قذافی و یا «مگالومنی» چون حافظ اسد دانست. خلاصه می‌کنیم ایرانیان برای دستیابی به نمونه‌هائی از انسان‌محوری، قانونیت، آزادی‌های انسانی و اجتماعی و فرهنگی، دمکراسی و نهایت امر برخورداری از یک حاکمیت مسئول بهتر است در دفتر و دستک این تشکیلات به دنبال خط ‌فکری نباشند. ولی در شرایط فعلی، حتی با شعبدة عموسام نیز نمی‌توان آخوند جنایتکار عمامه‌دار را با آخوند بی‌عمامة مجاهد جایگزین کرد؛ جامعة ایران نسبت به ویروس مزمن و کشندة «دین‌پرستی» حداقل تا چند صباح مصونیت یافته. در نتیجه مجاهدین خلق در حال حاضر جای خود را به همان «چپ مستقلی» داده‌اند که سال‌ها پیش از درون آن کودتا کرده، به بیرون خزیده بودند!‌

ولی خط بحران‌سازی غرب در ایران به این دو مورد محدود نمی‌ماند. دیدیم که خارج از تصفیة حاکمیت فاشیست و ضد بشری جمکرانی‌ها، و تلاش جهت بیرون کشیدن زباله‌هائی از قماش خاتمی و کروبی و موسوی، «خلق» یک جریان چپ «قابل معاشرت» نیز در دستور کار سازمان سیا قرار گرفته. ولی بعد دیگری در این بحران‌سازی نیز وجود دارد که نمی‌باید آنرا نادیده گرفت: بازگشت به نظریة پرسود و چرب‌ونرم سلطنت کودتائی و استبدادی! مسلماً این «شق» آب فراوان به دهان بسیاری از لردهای محترم مجلس اعیان انگلستان و سناتورهای مادام‌العمر واشنگتن‌نشین خواهد انداخت. نانی که اینان طی 57 سال از قبل حکومت استبدادی و فاشیسم «سلطنت‌نما» در ایران میل فرموده‌اند، آنقدر گوشت به تن‌شان آورده که مجالی برای فراموشی باقی نگذارده.

با این وجود صحنة سیاست ایران در مسیری کاملاً مخالف خواست‌های لندن و واشنگتن در حال تحول است. در نماز فرمایشی‌ای که امروز جمعه، 15 آبان‌ماه 1388، در چمن دانشگاه اشغال شدة تهران توسط اوباش حکومت برگزار شد، سخنران پیش از خطبه‌ها، علاءالدین بروجردی می‌فرمایند:

«امروز سياست تقابل آمريکا و هم‌پيمانان آن در برابر ايران اسلامي به دليل پايداري ما به سياست تعامل تبديل شده است.»

این همان بزنگاه معروفی است که «مرده هم به کفن خود می‌گوزد!» یک حکومت دست‌نشانده که تحت عنوان یک «نبرد» دروغین و خیالی با آمریکا تمامی سیاست‌های ضد مردمی خود را طی سه دهه، حتی نزد نان‌خورها و اوباش وابسته‌اش «توجیه» کرده، امروز که در ارتباط با ملت ایران چماق «نبرد با آمریکا» از دست‌اش فرو می‌افتد، بوسیدن چکمه‌های خون‌آلود نظامیان آمریکائی در مرزهای کشور را نشانة «تعامل» آمریکا با حکومت اسلامی معرفی می‌کند! و حتماً به دلیل همین پیروزی بزرگ جمکران بر ایالات متحد است که دولت دست‌نشاندة پاکستان «عبدالمالک ریگی» فرماندة فرضی گروه تروریستی ریگی را بجای تحویل به دولت جمکران «آزاد» می‌کند!‌ اصلاً آقای «بروجردی» خوب بود می‌فرمودند که دولت آمریکا در برابر جمکران تسلیم «بلاشرط» شده، و قرار گذاشته‌اند منطقة واشنگتن و توابع و قصبات آن را پشت قبالة زینب و فاطمه بیاندازند!

البته همانطور که می‌‌دانیم «بروجردی» ابله، اینهمه را فقط نشانه‌ای از پایداری «ما» معرفی می‌کند! البته مقصودشان از پایداری «ما» حتماً پایداری میرحسین موسوی «سلحشور» و علی خامنه‌ای «جنگجو» است! ولی هفته‌ها پیش، زمانیکه احمدی‌نژاد را با بی‌آبروئی و افتضاحی که بعدها دقیقاً در «انتخابات» ریاست جمهوری افغانستان نیز تکرار شد همچون یک «روسپی» بین‌المللی بر مسند ریاست جمهوری جمکران «نشاندند»، در همین وبلاگ‌ گفتیم که نه تنها آمریکا مجبور خواهد شد حضور احمدی‌نژاد بی‌آبرو را در حکومت دست‌نشانده‌اش در ایران «بپذیرد» که در برابر جهانیان با این موجود متقلب، اوباش و بی‌حیثیت بر سر میز مذاکره نیز خواهد نشست. دیدیم که گزافه نگفته بودیم. در واقع اینکه «تعامل» از آن کیست آنقدرها مهم نخواهد بود، مهم چماقی است که بر فرق حاکمیت 80 سالة محافل غرب فرود می‌آید، ضربتی که مزة شیرین چپاول 8 دهه را از زیر دندان‌شان بیرون خواهد ‌کشید.

با این وجود مشکل آمریکای امروز به هیچ عنوان به مسائل خاورمیانه‌ای و آسیای مرکزی محدود نمی‌شود، به قولی «هر که بامش بیش، برفش بیشتر!» خبر می‌رسد که یک دکتر روانپزشک ارتش ایالات متحد، در بزرگ‌ترین پادگان نظامی این کشور به روی دیگر نظامیان آتش گشوده! گویا تعداد قابل ملاحظه‌ای از این «کبوتران صلح جهانی» را به قتل رسانده و مجروح کرده. برادر آقای دکتر، که گویا فلسطینی‌تبار است به خبرنگاران اظهار داشته که جناب دکتر تحت فشارهای «نژادپرستانه» قرار گرفته بودند!‌ این نوع «انفجارات» در قلب کشوری که خود را به دروغ مأمن مهاجران معرفی می‌کند بخوبی نشان می‌دهد که صلح اجتماعی در ایالات متحد بسیار متزلزل‌تر از آن است که تبلیغات دولتی و شبه‌دولتی وانمود می‌کند. از نظر اقتصادی ایالات متحد امروز پای در مخمصه‌ای گذاشته که مهم‌ترین دلیل آن از دست رفتن زمینة مساعد چپاول ملت‌های خاورمیانه و آسیای مرکزی است.

در چنین شرایطی مرده‌ریگ نژادپرستی که مهم‌ترین سنگ‌بنای «تمدن» ایالات متحد است، علیرغم نمایشاتی که حضور یک رنگین‌پوست در کاخ‌سفید به همراه آورده، مسلماً بیش از این‌ها امکان ظهور و بروز می‌یابد. امروز وزارت کار ایالات متحد درصد بیکاران در این کشور را بیش از 10 درصد کل نیروی کار اعلام داشت، این منجلابی است که ایالات متحد فقط طی بحران‌های گستردة مالی در 1983 در آن گرفتار شده بود! ولی دهة رونالد ریگان و جنگ‌های نان و آب‌دار «ایران ـ عراق» کجا، هزارة سوم و هزینه‌های بی‌پایان نظامی و شکست‌ها در عراق و افغانستان کجا؟







نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۸/۱۳/۱۳۸۸

برفزونی فریب!




هیجانات، تنش‌ها و تظاهراتی که در بسیاری از مناطق تهران و حتی دیگر شهرهای کشور به بهانة برگزاری سالروز «گروگان‌گیری و اشغال سفارت آمریکا» به راه افتاد به صراحت چند زاویه از شرایط اجتماعی و سیاسی کشور را به نمایش می‌گذارد. مسلماً در رأس این زوایا می‌باید به عدم مشروعیت حکومت اسلامی اشاره داشته باشیم. بسیاری از فیلم‌هائی که از تظاهرات امروز تهران در شبکه‌های خبری جهانی و اینترنت به نمایش درآمد نشان داد که سرکوب مردم در کوچه و خیابان «شاه‌کلید» سیاست‌های اجتماعی و سیاسی حکومت اسلامی شده. البته برای بسیاری از هموطنان این شیوة برخورد با مردم کاملاً شناخته شده بود؛ با این وجود در شرایط عادی، زمانیکه تنش‌های اجتماعی قابل رویت نیست این بعد از روابط حاکمیت با مردم کوچه و خیابان آنقدرها علنی نخواهد شد. اینکه مشتی چوب به دست و چماق‌کش با کمک تعدادی چادرسیاه به مردمی که نه دست به تخریب اماکن و اموال عمومی می‌زنند و نه درگیری خشونت آمیز با اطرافیان ایجاد می‌کنند حمله کرده، به صورتی وحشیانه آنان را به زیر ضربات چماق و باطوم بگیرند، فقط نشاندهندة یک اصل کلی می‌تواند باشد، این حکومت دیگر قادر به پایه‌ریزی یک گفتمان سیاسی با توده‌های مردم، گروه‌های سیاسی، احزاب و اتحادیه‌های کارگری و دانشجوئی نیست.

توضیح اینکه بن‌بست سیاسی و اجتماعی امروز کشور نتیجة چه ندانم‌کاری‌ها می‌تواند باشد کار را به درازا خواهد کشاند؛ به همین بسنده کنیم که فرزند نفرت‌انگیز کودتای 22 بهمن 57، استبداد روحانیت شیعی‌مسلک بر ملک جمشید اینک 30 ساله شده! سه دهه زورگوئی، سه دهه سرکوب، سه دهه جنایت و خودفروختگی، آیا نتیجه‌ای جز این به بار خواهد آورد؟ در کنار سرکوب وحشیانة مردم در کوچه و خیابان توسط اوباش دولتی، حکومت با در اختیار گرفتن شبکه‌های رادیو و تلویزیون، سانسور و دولتی کردن روزنامه‌ها و مجلات، فیلترینگ اینترنت، جلوگیری از نشر کتاب، ارسال پارازیت‌های گسترده برای «مبارزه» با خبرگزاری‌های خارجی و تلویزیون‌ها، و ... سعی در حفظ موجودیت خود دارد، ولی تا کی می‌توان با توسل به چنین ابزاری حکومت کرد و اصولاً چنین حکومتی چگونه موجودیت خود را می‌تواند توجیه کند؟ با این وجود، مسلماً اوباش دولتی را با چند و چون این سئوالات کاری نیست؛ اینان مأموریت یافته‌اند تا با چوب و چماق هم‌وطنان‌شان را در خیابان‌ها مضروب ‌کنند. مسلم بدانیم تا زمانیکه ورق برگردد و حاکم امروز در جایگاه محکوم فردا بنشیند، اینان همچون مشتی آدم‌کوکی احمق به «باز تولید» رفتارشان ادامه خواهند داد. ولی حکایت ملت ایران جز اینان است. ما ملت می‌باید به آنچه می‌کنیم بیاندیشیم و بر شناخت و تجربة تاریخی خود تکیه کنیم، در غیراینصورت راه ما به صلاح و فلاح نخواهد رسید.

موضع نویسندة این وبلاگ در مورد تحولات اخیر کشور بارها و بارها در مطالب متفاوت عنوان شده. خلاصه می‌گوئیم، به استنباط ما «جنبش سبز» هیاهوی دست‌ساز استعمار است. ولی «جنبش ملت ایران» هیچ ارتباطی با موسوی و کروبی و دیگر عمال استعمار در کشور نخواهد داشت. این جنبش از مطالبات سرکوب شدة یک صد و پنجاه سال مبارزات ایرانیان الهام می‌گیرد، میوه و ثمرة تاریخ ما ملت است، مبارزه‌ای است که از مراحل متفاوت گذشته و امروز به این نقطه رسیده. از کدام نقصان و کمبود سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در کشور بگوئیم که مهم‌تر از بقیه باشد؟ از کدام برگ این دفتر آغاز کنیم که شمارشان به صدها هزار است؟ اگر خاقانی «حدیث عشق را بر دفتر افکند»، طی این سال‌ها ما فقط حدیث یک ملت نوشتیم، و در خم همین کوچه ماندیم.

ولی امروز «حدیث این ملت» پای به درگاه تحولی بزرگ گذاشته. تحولی که هر چه از آن بگوئیم کم گفته‌ایم و بالاجبار بار دیگر از دسیسه‌های استعمار آغاز می‌کنیم. از دسیسة آنان که روزگاری ملائی جبار را بر ما ملت حاکم کردند و امروز در دستگاهی که یادگار نامردمی‌های هموست سخن از دمکراسی و مردم‌سالاری و آزادی مطبوعات و هنر و ... در دهان اوباش‌ انداخته‌اند! خلاصه «ازکردارهائی» می‌گوئیم که حکیم طوس «برفزونی‌اش» را «فریب»، ‌ و «سرقیصر» را از آن در نشیب می‌خواند. امروز اجنبی با توسل به همان کردارها قصد دارد باز هم «سر ملت» را در نشیب اندازد.

می‌دانیم که بنیاد ظلم، نه با تکیه بر زیورهائی که به ادیان و باورها و اعتقادات می‌آویزند، که صرفاً بر پایة برداشتی انسانی و زمینی و خاکی دیرپای نخواهد بود. ظلم، آنهم ظلم استعماری که استبداد را اینگونه با چپاول و غارت ملت‌ها هماهنگ و هم‌داستان می‌کند نه دیرپای است و نه توجیه‌پذیر؛ رفتنی است و مردنی. ولی «استعمار سالاری»، یا همان چنگیز و تاتار دوران ما بسی ‌سخت‌جان است. آنچنان در سرکوب ملت‌ها پیش تاختند و بی‌محابا خون مردمان ریختند و کاشانه‌ها به آتش حرص و طمع سوزاندند و غنائم از هر سوی بردند که امروز می‌باید گفت:

تو شاهی همی سازی از خویشتن
که گر مرگت آید نیابی کفن

بله، استعمار امروز به دنبال کفن مناسب می‌گردد. این است دلیل هیاهوی فزاینده‌ای که پس از تحمیل سه دهه اوباش‌پروری در بطن این حکومت، امروز تبدیل به روزمرة ما ملت نیز شده! ولی بالاتر گفته بودیم که «حدیث این ملت» پای به درگاهی تاریخ‌ساز گذاشته، این همان بزنگاهی است که ما «شیخ‌زدائی» و «تقدس‌شوئی» می‌خوانیم. مسلم بدانیم که ایرانی در هیاهوئی که دین‌فروشان به راه انداخته‌اند به راه خود خواهد رفت؛ به راهی خواهد رفت که «تاریخ»، ما ملت را به آن فرامی‌خواند. هر چند اینان به خیال خود، «ز تاریکی گرد و اسب و سپاه» آنچنان بساطی به پا کرده‌اند که گویا قرار نیست «کسی روز روشن» ببیند راه!

هیاهوئی که شیوخ و هم‌پالکی‌های‌شان در اطراف مسئلة «تقلب» و «سفارت‌گیری» و ... به راه انداخته‌اند فقط و فقط برای آن است که مطالبات ما ملت در هنگامة فروپاشی بنیاد «استعمار سالاری» مجال تجلی نیابد. استعماریان وحشت دارند که هم بنیادشان از دست رود، هم نوچه‌های نانخور و جان‌فدای‌شان به زیر گام‌های مصمم تاریخ ملت ایران بی‌اعتبار شوند، و هم در این هیهات ریسمان امیدشان بکلی منقطع گردد. با صدای بلند به استعماریان بگوئیم، بگوئیم که ما می‌دانیم، «چو عنکبوت ترا کار ریسمان بازی است!» ولی ریسمان تو دیگر نه در دنیای فردا به کارت خواهد خورد، و نه بر درد دوران ما دوا خواهد بود. تو «بوریابافی» و تاریخ ما ایرانیان «کارگاه حریر!»

امروز ملتی می‌باید از قلب صحرای ناامیدی تا کرانه‌های امید با لبی تشنه و پاهائی خسته گام بردارد. و در این راه هیچ ملت و هیچ دولتی در کنارمان نخواهد بود. این نیز اصلی است که فراموش نخواهیم کرد، ولی چه باک،

خوش است درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش









نسخة پی دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی دی‌اف ـ فایل‌باکس

....


۸/۱۱/۱۳۸۸

فراخوان مرگ!



سیاست‌های بین‌الملل در ارتباط با مسائل منطقه و کشور ایران بر محورهای متفاوتی متمرکز شده‌. سعی خواهیم کرد در مطلب امروز یک بررسی اجمالی از این محورها ارائه دهیم. و در این چارچوب، در رأس رخدادهای نوین مسلماً می‌باید از سفر هیلاری کلینتن به اسلام‌آباد و دیدار وی از اسرائیل سخن گفت. در درجة بعد بحران‌آفرینی شبکه‌های اطلاع‌رسانی غرب بر محور آنچه «مذاکرات هسته‌ای» عنوان می‌شود حائز اهمیت خواهد بود. در پایان نگاهی خواهیم داشت به مسئلة بزنگاه 13 آبان‌ماه و ارتباطی که این رخداد با صف‌آرائی‌های سیاسی و داخلی ایجاد کرده. پس بپردازیم به هیلاری کلینتن.

خانم کلینتن در مقام وزیر امورخارجة‌ ایالات متحد، طی چند روز گذشته پای به اسلام‌آباد و تل‌آویو گذاشت و در این دیدارها، به عنوان سخنگوی شاخة متفاوتی از سیاست‌های حزب‌ دمکرات اتخاذ مواضع کرد! خلاصه کنیم، ‌‌ هر آنچه اوباما در ارتباط با بحران‌های آسیای مرکزی و خاورمیانه رشته بود، ایشان با لذت فراوان پنبه کردند! البته تضاد پایه‌ای میان سیاست‌های کاخ‌سفید و موضع‌گیری‌های مرکز دیپلماسی ایالات متحد یعنی وزارت امور خارجه از نخستین روزهای آغاز کار اوباما مدنظر تحلیل‌گران قرار داشته؛ خانم کلینتن در مقام نمایندة محفل کلینتن‌ها کار زیادی با اوباما نخواهد داشت. با این وجود امروز به نظر می‌رسد که این «شکاف تشکیلاتی» آنقدرها که بعضی‌ها می‌پنداشتند «اتفاقی» و از روی «بدحادثه» پیش نیامده. چرا که با تکیه بر این «شکاف» دو سیاست خارجی «علنی» ایالات متحد، دست در دست سیاست «دفاعی ـ امنیتی» که توسط پنتاگون به صورت مستقل اداره می‌شود در ارتباطی اندام‌وار با یکدیگر عمل می‌کنند. به طور مثال، آنجا که همچون نمونة پاکستان سیاست غرب مجبور به عقب‌نشینی ‌می‌شود، سیاست جایگزین به سرعت از طرف محفل ظاهراً مخالف جای سیاست جاری را می‌گیرد و سعی خواهد داشت که به نحوی از انحاء «آب رفته را به جوی» بازگرداند!

این نوع برنامه‌ریزی دیپلماتیک که مسلماً بر چارچوب یک برنامة زمانبندی شدة دقیق استوار است ظاهراً می‌باید ایالات متحد را در ارتباط با مسائل دیپلماتیک جهانی همیشه در موضع برتر نگاه دارد!‌ در صورتیکه روی دیگر سکة «دیپلماسی دوگانه» همیشه بی‌اعتباری دولت‌های بزرگ را به نمایش در آورده؛ ایالات متحد نیز از این قاعدة کلی مستثنی نخواهد بود. به طور مثال دیدار خانم کلینتن از پاکستان، خارج از تمامی ابعاد سیاست آمریکا در چارچوب مرزهای این کشور،‌ مهم‌ترین انفجار سیاسی را در افغانستان به همراه داشت.

شاهد بودیم که سازمان ملل، با صحنه‌سازی‌های فراوان تحت عنوان «تقلب‌های فزاینده» در انتخابات ریاست جمهوری موضع حمید کرزای را به عنوان رئیس دولت «منتخب» به زیر سئوال برد و تمایل خود را جهت برگزاری دور دوم انتخابات افغانستان در سطح جهانی اعلام کرد! این نوع «تصمیم‌گیری‌ها» مسلماً نتیجة شمارش آراء و بررسی تقلبات فرضی نیست؛ حمید کرزای به عنوان یکی از مهره‌های مورد اطمینان طالبان از روزی که ارتش‌های اشغالگر افغانستان را به تصرف خود در آورده‌اند در رأس یک دولت دست‌نشانده قرار گرفته. اگر تشکیلات وابسته و ملهم از ارتش‌های اشغالگر ریاست جمهوری کرزای را به نحوی از انحاء و به هر دلیلی به زیر سئوال می‌برند در عمل ضعف تشکیلاتی خود در ادارة امور افغانستان و عقب‌نشینی در برابر «رقبا» را به نمایش می‌گذارند.

ولی در شرایطی که بر پایة یک «اجماع» منطقه‌ای، اگر نگوئیم جهانی، کشور افغانستان خود را برای پای گذاشتن به «دور دوم» انتخابات آماده می‌کرد، و به احتمال زیاد کرزای از موضع ریاست جمهوری حذف می‌شد، سفر خانم کلینتن تیر خلاص به نامزدی عبدالله عبدالله،‌ رقیب اصلی کرزای می‌زند. امروز عبدالله رسماً اعلام کرد که از شرکت در دور دوم انتخابات انصراف ‌داده!‌ عمل عبدالله در واقع به معنی تحریم انتخابات و بازگذاشتن مسیر انتخاب دوبارة کرزای است؛ همانطور که می‌بینیم با شگرد دیپلماتیکی که بالاتر نیز توضیح دادیم ایالات متحد توانست در افغانستان نامزد مورد نظر خود، یعنی کرزای را دوباره در موضع قدرت ببیند. ولی این نوع استراتژی آنقدرها که یانکی‌ها فکر می‌کنند مقرون به صرفه نخواهد بود.

نخست اینکه کرزای در صورت انتخاب مجدد از هیچگونه مشروعیتی برخوردار نخواهد بود. وی در یک انتخابات بی‌رقیب، از نوع سوریه‌، و یا مصر و یا یوگسلاوی دوران تیتو به قدرت دست ‌یافته؛ نام این خیمه‌شب‌بازی را هر چه بگذاریم «انتخابات» نخواهد بود. از طرف دیگر شرایط فعلی در کشور افغانستان، کشوری که به سرعت تبدیل به شاهرگ ارتباطی سیاست‌های بزرگ و تعیین کنندة جهانی‌ می‌شود با این نوع «انتخابات» هم‌آهنگی نخواهد داشت. اگر بخواهیم به آیندة روابط سیاسی در منطقه امیدوار باشیم، افغانستان امروز نیازمند یک دولت «مقبول» و «معتبر»، حداقل نزد پایتخت‌های مهم منطقه‌ است، و به قدرت رساندن یک عروسک کوکی که علناً با دست ارتش آمریکا بر مسند ریاست‌جمهوری نشسته، مشکل منطقه را حل نمی‌کند! و به استنباط ما هدف اصلی خانم کلینتن از این موش‌دوانی‌های دیپلماتیک در عمل بغرنج‌تر کردن صحنة افغانستان و قرار دادن دولت‌های قدرتمند منطقه در برابر یک معضل دست‌ساز است. معضلی که می‌تواند حتی امنیت منطقه را در خاک کشورهای روسیه، چین و هند به خطر اندازد.

پس از عملی کردن این «تهدید» امنیتی، نظامی و دیپلماتیک، خانم کلینتن جهت پنبه کردن دیگر «رشته‌های» باراک اوباما پای به اسرائیل نیز گذاشتند و در این کشور دقیقاً همین عمل، در ابعادی دیگر صورت گرفت؛ تعهدی که ایالات متحد برای آغاز «مذاکرات» صلح تقبل کرده بود، یعنی توقف شهرک‌سازی‌ توسط دولت، از طرف هیلاری کلینتن زیر پای گذاشته شد! اینهمه به عنوان نشان دادن حسن‌نیت ایالات متحد به دولت اسرائیل. اینجا نیز قضیه همان است که در کابل پیش آمد؛ موضع آقای نتانیاهو به عنوان مخالف «پیش‌شرط» کذا جهت آغاز مذاکرات صلح به صورت مقطعی مورد تأئید و ستایش فراوان قرار گرفت، ولی هزینة سیاسی این عمل در آینده‌ای نه چندان دور برای واشنگتن بسیار سنگین خواهد بود.

اگر نتانیاهو، نخست وزیر فعلی اسرائیل را یک مهرة کاملاً آمریکائی به شمار آوریم ـ ایشان و خانواده‌شان حتی مقیم کشور اسرائیل هم نیستند و فقط برای شرکت در انتخابات از واشنگتن به اسرائیل تشریف می‌آورند ـ عملکرد هیلاری کلینتن، در شرایط دیپلماتیک فعلی هر گونه شانس پیروزی نسبی برای نتانیاهو را که حامی بیقید و شرط نقطه‌نظرهای واشنگتن در منطقه خواهد بود از میان برداشته. با زدن مهر واشنگتن بر پیشانی نتانیاهو، هیلاری کلینتن فقط راه را جهت ورود دیپلماسی‌های غیرآمریکائی در قلب دیگر محافل سیاسی اسرائیل باز می‌کند. آمریکا در این چشم‌انداز شریک سرنوشت سیاسی یک شخصیت «بازنده» می‌‌‌شود در شرایطی که هر گونه ابتکار عمل را نیز از وی در منطقه سلب کرده!‌ باید پرسید، اگر دشمنان آمریکا طرحی برای نابودی آیندة دیپلماسی این کشور در آسیای مرکزی و خاورمیانه می‌داشتند آیا قادر بودند با ظرافت و مهارت خانم کلینتن آنرا به منصة ظهور برسانند؟

ولی در ارتباط با مسائل خاورمیانه بهتر است نخست در مورد پدیده‌ای که «مذاکرات صلح» لقب گرفته در همینجا توضیحی بیاوریم. آنچه در رسانه‌های بین‌المللی «مذاکرات صلح خاورمیانه» خوانده می‌شود در عمل کار زیادی با «صلح» در معنای متعارف آن ندارد. در اینجا به صورتی کاملاً فشرده از این «مذاکرات» کشف رمز کرده سعی خواهیم کرد کنه قضیه را به نمایش بگذاریم. می‌دانیم که «مذاکرات صلح» نخستین بار توسط باند «کارتر ـ برژینسکی» در بوق‌ها رفت و بر سر زبان‌ها افتاد. ویژگی اصلی این «مذاکرات» همان بی‌ارتباط بودن‌شان با «صلح» است. هیئت حاکمة ایالات متحد تحت عنوان «مذاکرات صلح خاورمیانه» طی دوران جنگ سرد تمامی تلاش خود را به خرج داد تا جناح‌های نزدیک و یا وابسته به سیاست‌های شرق و یا گروه‌های غیراسلامی را در میان فلسطینی‌ها منزوی کند. طی دهة 1960 سازمان الفتح خود را با افتخار فراوان «سوسیالیست» می‌نامید، و جرج حبش ارتباط با مسکو را در سخنرانی‌هایش به «ارزش» می‌گذاشت. با آغاز فعالیت‌ گروه «کارتر ـ برژینسکی» چپ‌گرائی در سرزمین‌های فلسطینی‌نشین تبدیل به اسلام‌گرائی شد و نهایت امر کار را به مرحلة قدرت‌نمائی جناح‌های مختلف حزب‌الله، جهاد اسلامی، حماس و دیگران کشاند. جناح‌هائی که به دلیل شرایط استراتژیک ویژة اتحاد شوروی سابق و روسیة امروز به هیچ عنوان از جانب مسکو طرف صحبت قلمداد نخواهند شد، و از اینرو حضورشان در مذاکرات فقط دست آمریکا را برای «بازی» کردن در منطقه کاملاً باز می‌‌گذارد. در این ساختار است که «مذاکرات صلح» که توسط تمامی دولت‌های پیاپی واشنگتن از آنزمان با تبلیغات فراوان «دنبال» شده معنای ویژه‌ای پیدا می‌کند: یافتن راهی جهت انزوای هر چه بیشتر مسکو، چین و دیگر دولت‌ها در روند بحران‌سازی‌های خاورمیانه! این است مفهوم واقعی مذاکرات صلح که تمامی دولت‌های واشنگتن در خاورمیانه «دنبال» می‌کنند!

در عمل خانم کلینتن، حداقل تا آنجا که به ارتباط دولت آمریکا با کارگزاران محلی‌اش مربوط می‌شود گویا یکی از حامیان استراتژی‌های خوب و دوست‌داشتنی و قدیمی‌‌اند، با این تفاوت که امروز شرایط بسیار با گذشته‌ها تفاوت کرده. عقب‌نشینی نتانیاهو از مواضع تأئید شدة واشنگتن نه برای باراک اوباما اعتباری کسب می‌کند و نه جناح کلینتن‌ها می‌تواند با تکیه بر این «پیروزی» موضعی قابل اتکاء در سطح منطقه به دست آورد. به عبارت ساده‌تر آمریکا گام به گام در حال بی‌اعتبار کردن مهره‌های خود در سیاست‌های منطقه‌ای است؛ سیاستی که یک قدرت جهانی معمولاً از موضع قدرت به آن دست نمی‌یازد.

با نگاهی به «بحران هسته‌ای» در ایران نیز، در کمال تعجب شاهدیم که همین سیاست طابق‌النعل‌بالنعل در مورد کشورمان به مورد اجراء گذاشته شده: واشنگتن مهره‌های خود را یک به یک از دست می‌دهد و نمی‌تواند مهره‌های نوینی در اختیار گیرد! به طور مثال، کسانیکه امروز «مذاکره» با آمریکا را به زیر سئوال می‌برند، در شرایط فعلی قادر به توجیه مواضع‌شان نخواهند بود. آن زمان که «مذاکره» با آمریکا «حرام شرعی» اعلام می‌شد، دولت آمریکا در موضع قدرت قرار داشت و می‌توانست از نظر سیاست‌های بین‌المللی این «مذاکرات» را به دست خود غیرممکن کند؛ پرواضح است که چنین شرایطی در حال حاضر وجود ندارد. آمریکا بالاجبار پای میز مذاکره با نوکرانش در جمکران می‌نشیند، در حالیکه عوامل ایرانی‌نما، مسلمان‌نما و حتی برخی اوباش ساکن کشورهای دیگر همگی، با استفاده از بلندگوها، سایت‌ها و رادیوهای محافل غربی، ضمن پافشاری در مخالفت با این مذاکرات، از آنچه «حق هسته‌ای ایران» می‌نامند دفاع می‌کنند!

باید در همینجا گفت که اصل «مذاکره» میان دولت‌ها تحت هیچ عنوان نمی‌تواند به زیر سئوال برود. دولت‌ها، حتی هنگام جنگ با یکدیگر نیز مذاکره می‌کنند، ادعای اینکه ما با آمریکا «مذاکره» نمی‌کنیم و یا هیچوقت «مذاکره» نکرده‌ایم نه تنها یک دروغ بیشرمانه است، که فقط در چارچوب سیاست‌هائی که سابقاً واشنگتن بر منطقه حاکم کرده بود چماقی جهت سرکوب ملت ایران به شمار می‌رود. این چماق امروز از دست واشنگتن افتاده ولی نوکران‌اش در جمکران و در میان آنچه «اوپوزیسیون» لقب گرفته هنوز به اعتبار گذشته‌ها سعی در دمیدن در همان بوق زنگ‌زده‌ای دارند که در کودتای 22 بهمن 57 ارتش شاهنشاهی، ساواک و سازمان سیا به دست‌شان داده. هنوز فریاد «مرگ بر آمریکا» می‌باید از حلقوم سازمان‌ها و تشکیلاتی به آسمان برود که ارتباط‌شان با صنایع، سازمان‌ها، شرکت‌ها و حتی دولت آمریکا دیگر کاملاً علنی شده و هیچ نوع رمز و رازی نیز در میان نیست. این صحنة مضحک و خنده‌دار حتی در سخنان علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی نیز بازتاب می‌یابد و ایشان از اینکه بعضی‌ها جلوی فریاد «مرگ بر آمریکای مردم» را می‌گیرند ابراز ناراحتی و ناخشنودی می‌کنند! باید گفت آقای خامنه‌ای به طور کلی از قافلة سیاست جاری کشور عقب افتاده‌اند. ایشان و دیگر بوق‌هائی که سعی دارند تنور یانکی‌ستیزی نمایشی و معمول حکومت اسلامی را همچنان داغ و گرم نگاه دارند بهتر است برای پیشبرد دکان‌های خود وسیلة تبلیغاتی دیگری پیدا کنند. دکان «نبرد فروشی» با آمریکا دیگر تعطیل شده و همانطور که در مورد افغانستان و اسرائیل دیدیم عوامل شناخته شدة ایالات متحد نیز یک به یک از اعتبار ساقط می‌شوند؛ این امر در مورد ایران نیز کاملاً صادق است و طی چند ماه آینده مسلماً شاهد آن خواهیم بود.

در همین مقطع است که هیاهوسالاری 13 آبان‌ماه، به عنوان سالگرد اشغال سفارت ایالات متحد در تهران از اهمیتی نمادین و کارساز نیز برخوردار شده. همانطور که بالاتر عنوان کردیم اگر «ارباب» چماق‌اش را از دست داده، نوکران به دلیل اجبار و بلاتکلیفی هنوز می‌خواهند از همان چماق اهدائی ارباب جهت سرکوب ملت ایران بهترین استفاده‌ها را به عمل آورند. اینجاست که شرکت در تظاهرات «ضدآمریکائی» که در 13 آبان‌ماه توسط دولت دست‌نشاندة احمدی‌نژاد در تهران و دیگر شهرهای بزرگ به راه می‌افتد اهمیتی چشم‌گیر می‌یابد.

جهت اجتناب از اطالة کلام بررسی مواضع گروه‌های سیاسی در مورد 13 آبان‌ماه را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم، در فرصت فعلی نگاهی گذرا و شتابان به پدیدة «اشغال سفارت» خواهیم داشت. امروز این امر علنی شده که اشغال سفارت آمریکا در ایران نه تنها یک طرح آمریکائی که یک عمل خائنانه و ضدایرانی بوده. نتیجة این عمل وحشیانه که تحت فرماندهی مراکز سازمان سیا و توسط مشتی خودفروخته صورت گرفت فقط به معنای قرار دادن ملت ایران در موضعی تدافعی در برابر سیاست‌های منطقه‌ای بود. آنان که این طرح ضدبشری را عملی کردند دست واشنگتن را برای اجرای تمامی سیاست‌های ممکن بر علیه ملت ایران بازگذاشتند و یک ملت را تبدیل به کیسة بوکس یک ابرقدرت خونریز کردند. البته پرواضح است کسانی‌ که آنروزها با شعار احمقانة «مرگ بر آمریکا» از دیوار دو متری سفارت کذا بالا رفتند تا معماران سرکوب اقوام ایرانی و جنگ شوند، امروز خفقان بگیرند.

مسلم بدانیم این خودفروختگان از قماش عبدی، اصغرزاده، سیدمحمدرضا خاتمی، عطریانفر و ... که از ترس ملت ایران در زیرزمین‌ها پناه گرفته‌اند دیگر فریاد «مرگ بر آمریکا» سر نخواهند داد، چرا که فرصت‌طلب‌تر و خودفروخته‌تر و پفیوزتر از آنند که خطر کنند. این مسئله نیز بسیار جالب است، که به صراحت ببینیم امروز اینان درست در موضع «آمریکائی دوستی» در قلب جمکران نشسته‌اند!‌ حتی بعضی از آتش‌بیاران‌شان در دانشگاه‌های آمریکا با بورس‌های دولت «یانکی‌ها» به تحقیق و تقلب و کپی‌برداری و دیپلم‌سازی مشغول شده‌اند!‌ مسیر حرکت این مزدوران، که از مرتبة آمریکا ستیزی به مرحلة آمریکاپرستی رسیده‌اند بخوبی نشان می‌دهد که عمل «سفارت‌گیری» یک برنامة استعماری و سرکوبگرانه بود که توسط ایادی سازمان سیا در کشور به اجرا در آمد.

امروز بهانة تشکیلات و احزاب و گروه‌های سیاسی ایران در ارتباط با سفارت‌گیری هر چه باشد، از نظر ما شرکت در این مراسم مهوع و ضدایرانی و سردادن شعارهای موهن فقط توهین به ملت ایران است. بالاتر گفته بودیم که مواضع سیاسی گروه‌ها را امروز تحلیل نمی‌کنیم، ولی به اختصار در همینجا باید گفت که دعوای بسیاری از این گروه‌ها نه بر سر مبارزة فرضی‌شان با آمریکا که بر سر مصادرة مرده‌ریگ کودتای 13 آبان‌ماه است. برخی گروه‌های سیاسی که برای شرکت در این مراسم احمقانه فراخوان صادر کرده‌اند در عمل می‌خواهند ارثیة سیاسی و به خیال خود «انقلابی» خمینی را از آن خود کنند. بله، ارث خرس به کفتار می‌رسد! و این نوع برخورد با مسائل یک کشور و یک ملت فقط از جانب کسانی می‌تواند صورت گیرد که خود در حد امثال خمینی و خامنه‌ای و دیگر اوباش این حکومت دست‌نشانده باشند. خلاصه می‌کنیم ایرانی هرگز پای به این مراسم ضدایرانی نخواهد گذاشت.







نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

...