مدتها پس از استعفای دریاسالار فالون، دولت جرج بوش نهایت امر جانشینی برای وی تعیین کرده: ژنرال پتریوس معروف! البته این جایگزینی میباید به «تأئید» سنای یانکیها برسد. ولی اگر فراموش نکرده باشیم، هنگام برکناری «فالون» از فرماندهی نیروهای منطقهای پنتاگون، در تهران و برخی پایتختهای نزدیک به واشنگتن گریه و زاری زیادی را شاهد بودیم. در بطن این «نگرانیها»، معمولاً برکناری فالون به عنوان تشدید «مواضع» جنگطلبانة آمریکا در منطقه به خورد خلقالله داده شد، ولی میان «ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است»! فالون امروز رفته، و سیاستی که در پس این جایگزینی قرار گرفت، نه تنها آمریکا را جنگطلبتر از گذشته نکرده، که موضعگیریهای جدی آمریکا را در تخالف با جنگطلبان واقعی، یعنی دارودستة ملا مقتدیصدر، و نانخورهای دکان انگلستان در کربلا و نجف تشدید کرد. آمریکا در عمل با کنار گذاشتن فالون در سیاست گستردهای تجدید نظر کرد که پس از فروپاشی اتحاد شوروی با تکیه بر آن به چپاول آزادانة منطقة خلیج فارس و خاورمیانه مشغول بوده.
این سیاست که خلاء فروپاشی اتحاد شوروی را به بهترین وجه مورد استفاده قرار داده بود، در عمل افسار چندین نوع حکومت مذهبی، لائیکنما، سلطنتی، و حتی جریانات به اصطلاح «مخالف» اینان را در دست پنتاگون گذاشته بود. نمایشگاه جهانی «نوچههای» واشنگتن، از طالبان و القاعده در افغانستان و شاهنشاهان عربستان آغاز میشد، و به شیعیمسلکان «انقلابی» تهران و نهایت امر آتاتورکی های فکلکراواتی در آنکارا میرسید. تمامی این طیف وسیع اسلامدوست و اسلامپناه، از مخالفان ظاهری آمریکا گرفته تا دوستان گرمابه و گلستان عموسام در یک اصل توافق کامل داشتند: سیاست «ضد روسی»! بیدلیل نیست که طی دوران وانفسای حکومت «یلتسین»، آمریکا در اوج «خوشبختی» سیاسی خود دست و پای میزد. کلینتن که در عمل یکی از خوششانسترین موجودات تاریخ است، در دورهای حکومت کرد که آمریکا تنها قدرت تعیینکنندة جهان بود. ولی نتیجة این «خوشاقبالی» نه تنها برای آمریکا جز نکبت و بورسبازی و فروپاشیهای ساختاری و اقتصادی به ارمغان نیاورد، که منطقة خاورمیانه و آسیایمرکزی را به سیاهترین دورة تاریخی خود واپس زد؛ دورهای که از نظر گسترش بیعدالتیها، سرکوب و خشونت، فقط با دوران اشغال هلاکوی مغول قابل قیاس است!
در روز 11 سپتامبر در شهر نیویورک حادثهای اتفاق افتاد که بر این روند گستردة استعماری در جهان اسلام نقطة پایان گذاشت. در این روز راهکارهای ایالات متحد در فراهم آوردن زمینة استعمار در جهان اسلام، قربانی موفقیتهای همه جانبة خود شدند؛ منافعی که هر روز دامنة گستردهتری مییافت، نهایتاً به چنان تضادی در بطن حاکمیت ایالات متحد منجر شد، که آمریکا در آستانة جنگ داخلی قرار گرفت. همان آمریکائی که، از زبان «فلاسفة» خود، «فراقانون»، «فرابشر» و «فراتاریخ» خوانده میشد! آمریکا پس از این «تحولات»، مجبور به تقبل مسئولیت مستقیم و نظارت بر «بحرانی» شد، که طی سالهای دراز به دست سازمان سیا، دولتهای دستنشانده، ارتش آمریکا و سازمانهای علنی و غیرعلنی وابسته به ایالات متحد، در جهان اسلام به راه افتاده بود؛ نام این «نظارت» را کاخسفید «مبارزه با تروریسم» گذاشت، هر چند نمیباید فراموش کرد که «تروریسم» از دیر باز، خود یکی از شاهکارهای سیاسی هیئت حاکمة ایالات متحده بوده.
در روند این عقبنشینی گام به گام، آمریکا جهت خلاصی از تهدید جنگ داخلی، ناشی از رشد بیرویة منافع مالی و اقتصادیاش در جهان اسلام، دست به اشغال مناطق مسلماننشین زد، و دولتهای دستنشاندة خود را عملاً یک به یک هدف عملیات نظامی قرار داد. بسیاری از دستیاران ایالات متحد در این «روند» جان به جانآفرین تسلیم کردند، که مهمترینشان مسلماً صدامحسین و بینظیر بوتو بودند! بهشت جهان اسلام، اینک به تدریج تبدیل به جهنم آمریکا میشد. ولی آمریکا حاضر نبود برنامههای از پیشتعیین شده را در تمامی مناطق به زیر سئوال برد؛ مسئله از نظر استراتژیک، اقتصادی و مالی مهمتر از آن بود که بتوان فروپاشیاش را نادیده گرفت. در این میان مسئلة نقش محافل شیعیمسلک در ایران و عراق از دیگر مسائل کلیدیتر شده.
کشور ایران به عنوان تنها کشور همسایة روسیه در دریای خزر، که پیشتر وابسته به مجموعة اتحاد شوروی نبوده، از نظر آمریکا یکی از مهمترین شاهرگهای استراتژیک جهانی است. برپائی ساختاری وابسته به آمریکا در ایران، به معنای پیروزی واقعی در چارچوب راهبردهای سیاسی ایالات متحد خواهد بود. ولی در این روزگار اگر اتحاد شوروی دیگر وجود ندارد، روسیه در شرایط وانفسای دوران یلتسین نیست؛ برقراری نظمی «آمریکائی» از نظر مسکو در ایران منتفی است. در همین راستاست که «بحران» عراق و موضعگیریهای کشورهای بزرگ جهان در مورد مسائل ایران و عراق را میتوان بررسی کرد.
برنامة کلی ایالات متحد برقراری یک حکومت اسلامی از نوع تهران در افغانستان و عراق بود. این برنامه از نخستین روزهای به قدرت رساندن یکی از اعضاء بلندپایة طالبان در افغانستان به نام «حمید کرزائی» کاملاً آشکار شد؛ کرزائی، از طرف ملاعمر، در دوران طالبان سفیر دوستی این حکومت نزد ایالات متحد معرفی شده بود! ولی همانطور که دیدیم، پس از چند سال مماشات با طالبان، امروز ایالات متحد مجبور شده که به صورت تلویحی عذر حمیدکرزائی را نیز بخواهد. و طی تصمیمات اخیر در افغانستان، دولتهای انگلستان، آلمان و فرانسه نیز از حمایت طالبان در این منطقه دست شستهاند. قتل بینظیر بوتو در عمل به این دلیل صورت گرفت که فلسفة وجودی «امالطالبان» از طرف قدرتهای بزرگ منطقه دیگر از میان رفته بود. ولی کار به افغانستان و طالبان محدود نخواهد شد. همانطور که دیدیم با کنار رفتن دریاسالار فالون آغاز عقبنشینی «اسلامپناهی» ایالات متحد، در مناطق شیعهنشین نیز آغاز شده.
امروز وضعیت ملامقتدیصدر که رسانههای استعماری از وی تحت عنوان یک «شخصیت» دینی سخن به میان میآورند، تفاوت چندانی با وضعیت ملاعمر و بنلادن ندارد. مقتدیصدر که تا چندی پیش، تحت نظارت عالیة ارتش ایالات متحد، یکی از مهمترین «فراکسیونهای» مجلس قانونگذاری عراق را در اختیار داشت، امروز در مقام یک روحانینمای «فراری» و «یاغی» معرفی میشود، که به ایران پناه برده! این در حالی است که دولت ایران عملاً حضور وی را مورد تکذیب قرار داده، و از عملیات پاکسازی ارتش ایالات متحد و همکاران عراقی و غیرعراقی آن در مناطق شیعهنشین عراق «حمایت» هم میکند! البته مارمولکبازیهای حکومت اسلامی نمیتواند رشد نظریة «آخوندستیزی» را که ایالات متحد علیرغم تمایلات اساسی خود به دامان آن فروافتاده، پشت مرزهای ایران متوقف کند. این مسئلة مهم را پیشتر در مطلبی تحت عنوان «مقتدیگل» به تفصیل بررسی کردهایم. و همانطور که دیدیم، نه تنها سروصدای اسلامپروری دولت ترکیه رو به خاموشی گذاشت، که هیاهوی «استعمارساختة» ملامقتدیصدر نیز میباید پایان گیرد.
از طرف دیگر، برخلاف آنچه رسانههای وابسته و «مخالفنمای» حکومت اسلامی عنوان میکنند، تضاد ایجاد شده میان دولت، مجلس و نیروهای انتظامی، خصوصاً بحرانی که بر محور «سردار زارعی» شکل گرفته، نمیباید یک تضاد «نمایشی» تحلیل شود. دولت بالاجبار پای در مسیر سیاسیای گذاشته که نهایت امر منجر به حذف روحانیت و جناحهای وابسته به روحانیون از تصمیمگیریهای سیاسی و انتظامی خواهد شد؛ این درگیری به هیچ عنوان یک «جنگ زرگری» نیست. این تقابل در عمل دنبالة همان طرح کلی و اجباریای است که آمریکا در آن پای گذاشته، و با حذف عملی اسلامگرایان شیعی در عراق، تبعات آن پای به ایران خواهد گذاشت.
همانطور که دیدیم، عقبنشینیهای تاکتیکی دولت تهران در برابر سیاستهای تحمیلی آمریکا نخست منجر به رها کردن مقتدیصدر شده، و اینک رسماً دولت و بنیادهای شیعیمسلک را در تهران در تقابل با یکدیگر قرار داده. سفر محتمل احمدینژاد به هند، و بازتابهای محتملتر آن، بر محور خط لولة گاز را نمیباید کم اهمیت تلقی کرد. احداث خط لولة گاز از ایران به هندوستان به معنای گذاشتن نقطة پایان بر شرایطی است که بحران سیاسی را در پاکستان عملاً ابدمدت کرده. شرایط نابسامان در مرزهای شرقی ایران، یکی از مهمترین ابزاری است که سیاستهای استعماری با تکیه بر آن خود را بر منطقه تحمیل میکنند، و در این میان سازمانهای استعماری رنگارنگ در کشور پاکستان، از ارتش و مدارس طالبان گرفته تا دولت و دستگاههای غیرمسئول از قماش «سران قبایل»، همگی در این روند دست دارند. پای گذاشتن مستقیم یک نیروی هستهای و قدرتمند چون هندوستان، به میدان مسائل سیاسی در این منطقه، در عمل زیر پای سازمان سیا را سست خواهد کرد. و به این ترتیب، امکان رزمایشهای نمایشی آمریکا و دکانداران آمریکائی به شدت تضعیف میشود؛ هندوستان نهایت امر سیاست روسیه را نیز به همراه خواهد آورد.
دلیل قیل و قال سایتهای آمریکائی و ایرانینما بر علیه احمدینژاد، طی چند روز گذشته دقیقاً در همین مسئله خلاصه میشود. دولت احمدینژاد اینک مجبور شده که جهت حفظ موجودیت خود نیمنگاهی به مسکو و دهلی داشته باشد. این تصور در ردههای پائینی حاکمیت اسلامی رشد کرده که اینان قادرند با برخورداری از حمایت ساختاری قدرتهای منطقهای بر وابستگیهای خود به آمریکا و سیاستهای گذشتة این کشور در منطقه، نقطة پایان گذارند! ولی این «تصور» با واقعیت فاصلة بسیار دارد! چرا که اینک شاهدیم، دولت احمدینژاد هر چند در عمل فاقد هر گونه ساختار وزارتخانهای و تشکیلاتی است، در فضائی پای به میدان مسائل سیاسی منطقه میگذارد و «قدرتنمائی» میکند که در زرادخانة سیاسیاش عملاً هیچ باقی نمانده! این دولت هر روز بیش از روز پیش تبدیل به ساختاری متمرکز بر «شخص» احمدینژاد میشود، فردی که گویا یک تنه در برابر همگان میایستد! این تصویر برای ما ایرانیان آشناست، تصویری است نمایانگر «وابستگی» به اجنبی! این صحنه، تکرار همان رهبری به اصطلاح بلامنازع حضرت امام خمینی در بطن جهان تشیع است! ولی یادمان نرفته که تغییر یک رئیس دفتر در دورة خاتمی چه عکسالمعلهای تند و «جانگدازی» به همراه میآورد، این در حالی است که اینک کسی تاب و توان مخالفت با «تصمیمات» احمدینژاد را ندارد! به صراحت میباید گفت که در جهان سیاست، چنین ساختارهائی در عمل وجود خارجی نمیتواند داشته باشد؛ این «اعمال» محیرالعقول فقط نتیجة حمایت استعماری است. و در مورد این دولت، «استعمار» هنوز همان آمریکاست! اینکه امروز آمریکا مجبور است جهت پایان دادن به بحران فزایندة پاکستان، و دستیابی به اهرمهای کافی برای خروج «پیروزمندانه» از عراق، به دست خود گور منافع آمریکائی را در پاکستان حفر کند، خود مسلماً یکی از شگفتیهای جهان سیاست است. و بیدلیل نیست که سیاستبازان آمریکائی طی چند روز گذشته پیوسته ملت ایران را در سخنرانیهایشان به بمب و موشک بستهاند.
ولی تا آنجا که به سرنوشت احمدینژاد و حکومت اسلامی مربوط میشود، میباید تکرار کرد که، شرایط «جنگسرد» از میان رفته. اینگونه حمایتهای بلامنازع سیاستهای خارجی، که در مورد مهرورزی نیز همچون نمونة «امام» خمینی اعمال میشود، و نتیجة تصمیمات سازمان سیا است، به دلیل تکیه بر شرایط «فرضی» جنگ سرد نمیتواند موفقیتی داشته باشد. همانطور که در مطلب «میرپنج و دیرپنج» گفتیم، اینک این مهم بر عهدة ملت ایران است که سر بزنگاه، مچ احمدینژاد و دوستاناش را در برابر افکار عمومی باز کرده، ماهیت استعماری اینان را افشا کند.

...