۲/۰۷/۱۳۸۷

شترِ انتخابات!



با یکسره شدن تکلیف نمایشات انتخاباتی جمکران، آب پاکی بر روی دست و پای بسیاری از «مخالف‌نمایان»، «اصلاح‌طلبان» و دیگر جماعاتی ریخته شد، که به صورت آشکار و پنهان سالیان دراز است نانخور دستگاه حکومت اسلامی‌اند! بر اساس خبرهای منتشر شده از طرف سایت «تابناک»، نه تنها فقط 700 هزار تن در انتخابات تهران، شمیرانات، و دیگر مناطق این «مادرشهر» شرکت کرده‌اند، که رأی‌های به صندوق ریخته حکایت از برد بی‌کم و کاست «اصولگرایان» نیز دارد! البته این مسئله را پیشتر هم می‌دانستیم، و مطمئن بودیم که این رأی‌گیری‌ها به صورتی انجام خواهد شد که آرایش سیاسی مجلس در مقام «مهم‌ترین» حامی دولت احمدی‌نژاد را بتواند نهایت امر تبدیل به وسیله‌ای جهت کسب مشروعیت این دولت کند؛ تکیة بیش از حد دولت بر «تأئیدات» مقام معظم، هم برای روحانیت شیعی‌مسلک و رو به مرگ خطرناک شده بود، و هم اینکه می‌توانست این سئوال را در افکار عمومی مطرح کند که اصولاً مشروعیت خود حضرت «رهبری» از کجا آمده که اینهمه برای دیگران مشروعیت «تولید» می‌کنند؟ اینک با تکیه بر یک مجلس «دست‌ساز» دولت می‌تواند ادعای برخورداری از مشروعیتی «انتخاباتی» داشته باشد، و چنین مشروعیتی، هم خطرش برای این نظام کم‌تر است، و هم ‌ به مراتب از حمایت‌های جسته و گریختة «مقام‌معظم» کارسازتر خواهد بود. ولی از حق نمی‌باید گذشت، آنچه در ایران به وقوع پیوست «انتخابات» نیست؛ این نوع نمایشات در عمل اهانت به مردم، و نهایت امر پشت‌پا زدن به مسئولیت‌های سیاسی‌ای‌ است که مشتی نانخور محافل استعماری ادعای «جوابگوئی» به آن‌ها را هم دارند!

این نخستین بار نیست که «ابزارهای» متفاوت دمکراسی از قبیل «رفراندوم»، «انتخابات»، «رأی‌گیری»، و ... در کشور ایران تبدیل به شیوه‌هائی مردمفریبانه جهت کسب مشروعیت می‌شود. طی تاریخ معاصر، محافلی با این «مشروعیت‌های» کاذب برای خود «آبرو» فراهم آورده‌اند که اصولاً هیچگونه سنخیتی با دمکراسی و آراء عمومی ندارند. ولی بر اساس تجربة تاریخی این اصل را می‌باید قبول کرد: آن‌ها که آب به آسیاب حاکمیت استبدادی‌ می‌ریزند، خود نهایت امر دیر یا زود در زیر چرخ‌دنده‌های خون‌ریز آن خرد خواهند شد. اگر امروز مشتی آخوند و بچه‌آخوند از این انتخابات «سرخورده» و «شکست‌خورده» بیرون آمده‌اند، چه باک؟ آیا دیروز هم اینان نبودند که التقاط مضحک و فاشیستی «جمهوریت» و «اسلام»، آنهم اسلامی ویراست یک آخوند سیه‌فکر و قشری و خونخوار را با آغوش باز،‌ آنچنان که دیدیم، مورد استقبال قرار دادند؟ آیا سیدخندان که این روزها از هول شکست هم‌پالکی‌هایش دیگر آفتابی نمی‌شود، تا مبادا در ترهاتی که تحویل مردم می‌دهد «تپق» زده، تتمه آبروی‌اش هم بریزد، همان آخوند سیه‌کاری نیست که 10 سال وزارت ارشاد اسلامی، مدیریت روزی‌نامة کیهان و برنامة سرکوب و تبلیغات یک جنگ استعماری را راهبری می‌کرد؟ مگر بهزاد نبوی که امروز جرأت ندارد سخنرانی کند، چرا که ممکن است به اتهام ضدیت با ولایت فقیه، کارش به جوخة اعدام در اوین بکشد، همان کسی نیست که دست در دست دولت جنایتکار میرحسین موسوی، صدها تن از جوانان این کشور را در زندان‌ها به جوخه‌های اعدام سپرد؟ خوب، اگر دنیا دار مکافات است، این هم نوعی مکافات!‌ اگر دیروز با تقلب نامزدهای جبهة ملی، نهضت آزادی، مجاهدین خلق و حزب دمکرات کردستان را از شرکت در مجالس «قانونگزاری»‌ محروم کردید، امروز هم نوبت به خودتان رسیده. نوش جان و گوارای وجود!

در ثانی، دوستداران و عشاق «سیدخندان» می‌باید اسطورة بازگشت پیروزمندانة «اصلاح‌طلبان» در انتخابات آتی را برای همیشه به دست فراموشی بسپارند؛ این نوع حاکمیت، زمانیکه محفلی را به زیر پای گذاشت، دیگر به دامان‌اش باز نمی‌گردد. ایران در چنگال حکومت اسلامی، جمهوری فرانسه و سوئیس و یا حکومت مشروطة سلطنتی انگلستان نیست، که بتوان در بطن آن معنا و مفهومی جهت «جایگزینی سیاسی» قائل شد. ایران یک کشور استعمارزده است، و حاکمیت آن یادآور همان ملاکانی است که در دورة هلاکو با فرمان مغول بر مردمان حاکم می‌شدند: مشتی آدمکش که با توسل به حمایت‌ شمشیر خونریز مغول به جان مردم و روستائیان می‌افتادند. این حاکمان، هر گاه «سبعیت» خود را از دست می‌دهند، و سخن از حاکمیت «منطقی» به میان ‌می‌آورند، می‌باید بدانیم که پایگاه و جایگاه، ارج و قرب خود را نزد «استعمار» از دست داده‌اند!‌ این است روال جریانات سیاسی در کشور ایران.

با اینهمه، این ملک را سیاستی و تدبیری دیگر باید. چرا که، مشکلات ما ملت با «مکافات» کشیدن این جرثومه‌های ننگ و ادبار حل نخواهد شد. احمدی‌نژاد نیز تا چند صباح دیگر جای خود را به چاقوکشانی از قماش زیردستان امروزی خود خواهد سپرد؛ مطمئن باشیم شتر استعمار در چنین نظام‌هائی در خانة هر یک از اینان خواهد نشست. ولی آیا مکافات این اوباش، می‌تواند جایگزین برنامه‌های آیندة این مملکت شود؟ مسلماً خیر!



...

۲/۰۵/۱۳۸۷

«گاز» و مهرورزی!




مدت‌ها پس از استعفای دریاسالار فالون، دولت جرج بوش نهایت امر جانشینی برای وی تعیین کرده: ژنرال پتریوس معروف!‌ البته این جایگزینی می‌باید به «تأئید» سنای یانکی‌ها برسد. ولی اگر فراموش نکرده باشیم، هنگام برکناری «فالون» از فرماندهی نیروهای منطقه‌ای پنتاگون، در تهران و برخی پایتخت‌های نزدیک به واشنگتن گریه و زاری زیادی را شاهد بودیم. در بطن این «نگرانی‌ها»، معمولاً برکناری فالون به عنوان تشدید «مواضع» جنگ‌طلبانة آمریکا در منطقه به خورد خلق‌الله ‌داده ‌شد، ولی میان «ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است»!‌ فالون امروز رفته، و سیاستی که در پس این جایگزینی قرار گرفت، نه تنها آمریکا را جنگ‌طلب‌تر از گذشته نکرده، که موضع‌گیری‌های جدی آمریکا را در تخالف با جنگ‌طلبان واقعی، یعنی دارودستة ملا مقتدی‌صدر، و نانخورهای دکان انگلستان در کربلا و نجف تشدید کرد. آمریکا در عمل با کنار گذاشتن فالون در سیاست گسترده‌ای تجدید نظر کرد که پس از فروپاشی اتحاد شوروی با تکیه بر آن به چپاول آزادانة منطقة خلیج فارس و خاورمیانه مشغول بوده.

این سیاست که خلاء فروپاشی اتحاد شوروی را به بهترین وجه مورد استفاده قرار داده بود، در عمل افسار چندین نوع حکومت مذهبی، لائیک‌نما، سلطنتی، و حتی جریانات به اصطلاح «مخالف» اینان را در دست پنتاگون گذاشته بود. نمایشگاه جهانی «نوچه‌های» واشنگتن، از طالبان و القاعده در افغانستان و شاهنشاهان عربستان آغاز می‌شد، و به شیعی‌مسلکان «انقلابی» تهران و نهایت امر آتاتورکی های فکل‌کراواتی‌ در آنکارا می‌رسید. تمامی این طیف وسیع اسلام‌دوست و اسلام‌پناه، از مخالفان ظاهری آمریکا گرفته تا دوستان گرمابه و گلستان عموسام در یک اصل توافق کامل داشتند: سیاست «ضد روسی»! بی‌دلیل نیست که طی دوران وانفسای حکومت «یلتسین»، آمریکا در اوج «خوشبختی» سیاسی خود دست و پای می‌زد. کلینتن که در عمل یکی از خوش‌شانس‌ترین موجودات تاریخ است، در دوره‌ای حکومت کرد که آمریکا تنها قدرت تعیین‌کنندة جهان بود. ولی نتیجة این «خوش‌اقبالی» نه تنها برای آمریکا جز نکبت و بورس‌بازی و فروپاشی‌های ساختاری و اقتصادی به ارمغان نیاورد، که منطقة خاورمیانه و آسیای‌مرکزی را به سیاه‌ترین دورة تاریخی خود واپس زد؛ دوره‌ای که از نظر گسترش بی‌عدالتی‌ها، سرکوب و خشونت، فقط با دوران اشغال هلاکوی مغول قابل قیاس است!

در روز 11 سپتامبر در شهر نیویورک حادثه‌ای اتفاق افتاد که بر این روند گستردة استعماری در جهان اسلام نقطة پایان گذاشت. در این روز راه‌کارهای ایالات متحد در فراهم آوردن زمینة استعمار در جهان اسلام، قربانی موفقیت‌های همه جانبة خود شدند؛ منافعی که هر روز دامنة گسترده‌تری می‌یافت، نهایتاً به چنان تضادی در بطن حاکمیت ایالات متحد منجر شد، که آمریکا در آستانة جنگ داخلی قرار گرفت. همان آمریکائی که، از زبان «فلاسفة» خود، «فراقانون»، «فرابشر» و «فراتاریخ» ‌خوانده می‌شد! آمریکا پس از این «تحولات»، مجبور به تقبل مسئولیت مستقیم و نظارت بر «بحرانی» شد، ‌ که طی سال‌های دراز به دست سازمان سیا، دولت‌های دست‌نشانده، ارتش‌ آمریکا و سازمان‌های علنی و غیرعلنی وابسته به ایالات متحد، در جهان اسلام به راه افتاده بود؛ نام این «نظارت» را کاخ‌سفید «مبارزه با تروریسم» گذاشت، هر چند نمی‌باید فراموش کرد که «تروریسم» از دیر باز، خود یکی از شاهکارهای سیاسی هیئت حاکمة ایالات متحده بوده.

در روند این عقب‌نشینی گام به گام، آمریکا جهت خلاصی از تهدید جنگ داخلی، ناشی از رشد بی‌رویة منافع مالی و اقتصادی‌اش در جهان اسلام، دست به اشغال مناطق مسلمان‌نشین زد، و دولت‌های دست‌نشاندة خود را عملاً یک به یک هدف عملیات نظامی قرار داد. بسیاری از دستیاران ایالات متحد در این «روند» جان به جان‌آفرین تسلیم کردند، که مهم‌ترین‌شان مسلماً صدام‌حسین و بی‌نظیر بوتو بودند! بهشت جهان اسلام، اینک به تدریج تبدیل به جهنم آمریکا می‌شد. ولی آمریکا حاضر نبود برنامه‌های از پیش‌تعیین شده را در تمامی مناطق به زیر سئوال برد؛ مسئله از نظر استراتژیک، اقتصادی و مالی مهم‌تر از آن بود که بتوان فروپاشی‌اش را نادیده گرفت. در این میان مسئلة نقش محافل شیعی‌مسلک در ایران و عراق از دیگر مسائل کلیدی‌تر شده.

کشور ایران به عنوان تنها کشور همسایة روسیه در دریای خزر، که پیشتر وابسته به مجموعة اتحاد شوروی نبوده، از نظر آمریکا یکی از مهم‌ترین شاهرگ‌های استراتژیک جهانی است. برپائی ساختاری وابسته به آمریکا در ایران، به معنای پیروزی واقعی در چارچوب راهبردهای سیاسی ایالات متحد خواهد بود. ولی در این روزگار اگر اتحاد شوروی دیگر وجود ندارد، روسیه در شرایط وانفسای دوران یلتسین نیست؛ برقراری نظمی «آمریکائی» از نظر مسکو در ایران منتفی است. در همین راستاست که «بحران» عراق و موضع‌گیری‌های کشورهای بزرگ جهان در مورد مسائل ایران و عراق را می‌توان بررسی کرد.

برنامة کلی ایالات متحد برقراری یک حکومت اسلامی از نوع تهران در افغانستان و عراق بود. این برنامه از نخستین روزهای به قدرت رساندن یکی از اعضاء بلندپایة طالبان در افغانستان به نام «حمید کرزائی» کاملاً آشکار شد؛ کرزائی، از طرف ملاعمر، در دوران طالبان سفیر دوستی این حکومت نزد ایالات متحد معرفی شده بود! ولی همانطور که دیدیم، پس از چند سال مماشات با طالبان، امروز ایالات متحد مجبور شده که به صورت تلویحی عذر حمیدکرزائی را نیز بخواهد. و طی تصمیمات اخیر در افغانستان، دولت‌های انگلستان، آلمان و فرانسه نیز از حمایت طالبان در این منطقه دست شسته‌اند. قتل بی‌نظیر بوتو در عمل به این دلیل صورت گرفت که فلسفة وجودی «ام‌الطالبان» از طرف قدرت‌های بزرگ منطقه دیگر از میان رفته بود. ولی کار به افغانستان و طالبان محدود نخواهد شد. همانطور که دیدیم با کنار رفتن دریاسالار فالون آغاز عقب‌نشینی «اسلام‌پناهی» ایالات متحد، در مناطق شیعه‌نشین نیز آغاز شده.

امروز وضعیت ملامقتدی‌صدر که رسانه‌های استعماری از وی تحت عنوان یک «شخصیت» دینی سخن به میان می‌آورند، تفاوت چندانی با وضعیت ملاعمر و بن‌لادن ندارد. مقتدی‌صدر که تا چندی پیش، تحت نظارت عالیة ارتش ایالات متحد، یکی از مهم‌ترین «فراکسیون‌های» مجلس قانونگذاری عراق را در اختیار داشت، امروز در مقام یک روحانی‌نمای «فراری» و «یاغی» معرفی می‌شود، که به ایران پناه برده! این در حالی است که دولت ایران عملاً حضور وی را مورد تکذیب قرار داده، و از عملیات پاکسازی ارتش ایالات متحد و همکاران عراقی و غیرعراقی آن در مناطق شیعه‌نشین عراق «حمایت» هم می‌کند! البته مارمولک‌بازی‌های حکومت اسلامی نمی‌تواند رشد نظریة «آخوندستیزی» را که ایالات متحد علیرغم تمایلات اساسی خود به دامان آن فروافتاده، پشت مرزهای ایران متوقف کند. این مسئلة مهم را پیشتر در مطلبی تحت عنوان «مقتدی‌گل» به تفصیل بررسی کرده‌ایم. و همانطور که دیدیم، نه تنها سروصدای اسلام‌پروری دولت ترکیه رو به خاموشی گذاشت، که هیاهوی «استعمارساختة» ملامقتدی‌صدر نیز می‌باید پایان گیرد.

از طرف دیگر، برخلاف آنچه رسانه‌های وابسته و «مخالف‌نمای» حکومت اسلامی عنوان می‌کنند، تضاد ایجاد شده میان دولت، مجلس و نیروهای انتظامی، خصوصاً بحرانی که بر محور «سردار زارعی» شکل گرفته، نمی‌باید یک تضاد «نمایشی» تحلیل شود. دولت بالاجبار پای در مسیر سیاسی‌ای گذاشته که نهایت امر منجر به حذف روحانیت و جناح‌های وابسته به روحانیون از تصمیم‌گیری‌های سیاسی و انتظامی خواهد شد؛ این درگیری به هیچ عنوان یک «جنگ ‌زرگری» نیست. این تقابل در عمل دنبالة همان طرح کلی و اجباری‌ای است که آمریکا در آن پای گذاشته، و با حذف عملی اسلام‌گرایان شیعی در عراق، تبعات آن پای به ایران خواهد گذاشت.

همانطور که دیدیم، عقب‌نشینی‌های تاکتیکی دولت تهران در برابر سیاست‌های تحمیلی آمریکا نخست منجر به رها کردن مقتدی‌صدر شده، و اینک رسماً دولت و بنیادهای شیعی‌مسلک را در تهران در تقابل با یکدیگر قرار داده. سفر محتمل احمدی‌نژاد به هند، و بازتاب‌های محتمل‌تر آن، بر محور خط لولة گاز را نمی‌باید کم اهمیت تلقی کرد. احداث خط لولة گاز از ایران به هندوستان به معنای گذاشتن نقطة پایان بر شرایطی است که بحران سیاسی را در پاکستان عملاً ابدمدت کرده. شرایط نابسامان در مرزهای شرقی ایران، یکی از مهم‌ترین ابزاری است که سیاست‌های استعماری با تکیه بر آن‌ خود را بر منطقه تحمیل‌ می‌کنند، و در این میان سازمان‌های استعماری رنگارنگ در کشور پاکستان، از ارتش و مدارس طالبان گرفته تا دولت و دستگاه‌های غیرمسئول از قماش «سران قبایل»، همگی در این روند دست دارند. پای گذاشتن مستقیم یک نیروی هسته‌ای و قدرتمند چون هندوستان، به میدان مسائل سیاسی در این منطقه، در عمل زیر پای سازمان سیا را سست خواهد کرد. و به این ترتیب، امکان رزمایش‌های نمایشی آمریکا و دکان‌داران آمریکائی به شدت تضعیف می‌‌شود؛ هندوستان نهایت امر سیاست روسیه را نیز به همراه خواهد آورد.

دلیل قیل و قال‌ سایت‌های آمریکائی و ایرانی‌نما بر علیه احمدی‌نژاد، طی چند روز گذشته دقیقاً در همین مسئله خلاصه می‌شود. دولت احمدی‌نژاد اینک مجبور شده که جهت حفظ موجودیت خود نیم‌نگاهی به مسکو و دهلی داشته باشد. این تصور در رده‌های پائینی حاکمیت اسلامی رشد کرده که اینان قادرند با برخورداری از حمایت ساختاری قدرت‌های منطقه‌ای بر وابستگی‌های خود به آمریکا و سیاست‌های گذشتة این کشور در منطقه، نقطة پایان گذارند! ولی این «تصور» با واقعیت فاصلة بسیار دارد! چرا که اینک شاهدیم، دولت احمدی‌نژاد هر چند در عمل فاقد هر گونه ساختار وزارتخانه‌ای و تشکیلاتی است، در فضائی پای به میدان مسائل سیاسی منطقه می‌گذارد و «قدرت‌نمائی» می‌کند که در زرادخانة سیاسی‌اش عملاً هیچ باقی نمانده! این دولت هر روز بیش از روز پیش تبدیل به ساختاری متمرکز بر «شخص» احمدی‌نژاد می‌شود، فردی که گویا یک تنه در برابر همگان می‌ایستد! این تصویر برای ما ایرانیان آشناست، تصویری است نمایانگر «وابستگی» به اجنبی! این صحنه، تکرار همان رهبری به اصطلاح بلامنازع حضرت امام خمینی در بطن جهان تشیع است! ولی یادمان نرفته که تغییر یک رئیس دفتر در دورة خاتمی چه عکس‌المعل‌های تند و «جانگدازی» به همراه می‌آورد، این در حالی است که اینک کسی تاب و توان مخالفت با «تصمیمات» احمدی‌نژاد را ندارد!‌ به صراحت می‌باید گفت که در جهان سیاست، چنین ساختارهائی در عمل وجود خارجی نمی‌تواند داشته باشد؛ این «اعمال» محیرالعقول فقط نتیجة حمایت استعماری است. و در مورد این دولت، «استعمار» هنوز همان آمریکاست! اینکه امروز آمریکا مجبور است جهت پایان دادن به بحران فزایندة پاکستان، و دستیابی به اهرم‌های کافی برای خروج «پیروزمندانه» از عراق، به دست خود گور منافع آمریکائی را در پاکستان حفر کند، خود مسلماً یکی از شگفتی‌های جهان سیاست است. و بی‌دلیل نیست که سیاست‌بازان آمریکائی طی چند روز گذشته پیوسته ملت ایران را در سخنرانی‌های‌شان به بمب و موشک‌ بسته‌اند.

ولی تا آنجا که به سرنوشت احمدی‌نژاد و حکومت اسلامی مربوط می‌شود، می‌باید تکرار کرد که، شرایط «جنگ‌سرد» از میان رفته. اینگونه حمایت‌های بلامنازع سیاست‌های خارجی، که در مورد مهرورزی نیز همچون نمونة «امام» خمینی اعمال می‌شود، و نتیجة تصمیمات سازمان سیا است، به دلیل تکیه بر شرایط «فرضی» جنگ سرد نمی‌تواند موفقیتی داشته باشد. همانطور که در مطلب «میرپنج و دیرپنج» گفتیم، اینک این مهم بر عهدة ملت ایران است که سر بزنگاه، مچ احمدی‌نژاد و دوستان‌اش را در برابر افکار عمومی باز کرده، ماهیت استعماری اینان را افشا کند.



...

۲/۰۳/۱۳۸۷

لوطی و «بی‌بی‌سی»!




نخست می‌باید در یک مورد ویژه توضیحاتی بیاوریم. چندین روز پیش در مطلبی تحت عنوان «زمین‌خوار و تاریخ‌ساز»، ‌ در این وبلاگ از موضع‌گیری‌های یکی از نویسندگان وابسته به حکومت اسلامی انتقاداتی صورت گرفت. البته این انتقادات در مسیر کلی خط وبلاگ سعید سامان قرار دارد، و به هیچ عنوان موضع‌گیری جدیدی در آن نبوده. ولی نویسندة محترمی که هدف این انتقادات بودند، و از آوردن نام‌شان در اینجا خودداری می‌کنیم، بدون رد مستقیم این انتقادات، در یادداشت‌های خود، انتشار این مطلب را حمل بر وابسته بودن سعید سامان به «محافل» تابناک و روزآن‌لاین کرده‌اند!‌ علامت تعجب از این نظر گذاشته شد که، وبلاگ سعید سامان پس از انتشار بیش از 500 مطلب تحلیلی بلند در مورد مسائل مختلف سیاسی ایران، خاورمیانه، آمریکا و روسیه، خط سیاسی‌اش روشن‌تر از آن است که کسی، خصوصاً یک فرد اهل قلم و مطالعه، بتواند آنرا به حکومت اسلامی «منسوب» بداند. در هر حال، می‌باید در همین فرصت عنوان کنیم که تنها وابستگی سعید سامان به جبهة لائیک ایران است، جبهه‌ای متشکل از هزاران ایرانی که خواهان آزادی بیان‌اند. مسلماً کسانیکه در عمق استبدادی سیاه موضع خود را به عنوان قلم‌زن «مستقر» کرده‌اند، درد ما را نخواهند شناخت؛ این نیز بازتابی است از انتخابی که اینان در زندگانی خود کرده‌اند، تقصیر از ما نیست. پس بپردازیم به موضوع امروز.

برنامه‌های مبارزات انتخاباتی ایالات متحد بر سر بیرون کشیدن نام این یا آن نامزد از درون صندوق‌های ماری‌گیری عموسام اینک به نقطة حساس نزدیک می‌شود. همانطور که می‌دانیم حزب جمهوریخواه تکلیف خود را روشن کرده؛ سناتور مک‌کین «سالخورده» که به احتمال زیاد قادر نخواهد بود دورة 8 سالة پیش‌بینی شده را در کاخ‌سفید بگذارند، و قبل از دو دوره به بیمارستان و درمانگاه مشرف خواهند شد، نامزد مقام ریاست جمهوری آیندة آمریکا از طرف حزب مذکور «معرفی» شده‌اند! این گزینه، با توجه به سن بالای مک‌کین و موضع‌گیری‌های عجیب وی در برابر روسیه و مسائل استراتژیک عملاً جای بحث پیدا کرده. ولی موضع‌گیری حزب دمکرات از اینهم گنگ‌تر و جالب‌تر است؛ این حزب تکلیف خود را از نظر استراتژیک هنوز روشن نکرده! بله، درست نوشته‌ایم، حزب دمکرات آمریکا میان دو تمایل پایه‌ای که کلینتن و اوباما نمایندگان آن به شمار می‌روند هنوز دست و پا می‌زند.

اوباما به جناح‌هائی متعلق است که در صورت به قدرت رسیدن می‌باید به موضع‌گیری‌های حکومت اسلامی در خاورمیانه خود را نزدیک کند. سفر اخیر کارتر به منطقه و مذاکرات علنی وی با حماس، آنهم زیر سایة دولت سوریه، در همین رابطه معنا می‌گیرد. ولی در حزب دمکرات گویا محافلی می‌توان یافت که تمایل زیادی به این جریان از خود نشان نمی‌دهند، به احتمال زیاد این گروه‌ها و لابی‌ها موضع‌گیری اوباما را «موضعی» بازنده در انتخابات می‌دانند؛ به همین دلیل شاهدیم که هیلاری کلینتن دیگر نامزد حزب دمکرات در این انتخابات، امروز عملاً ایران را به «نابودی» تهدید می‌کند!‌ البته سخنان سناتور کلینتن در عمل همان «گوز در بازار مسگرهاست»! همه می‌دانیم که اگر حملات نظامی بر علیه ایران امکانپذیر می‌بود، از ماه‌ها پیش این عملیات آغاز می‌شد. ولی خلق‌الله در ایالات متحد که معمولاً پس از صرف یک مک‌دونالد و چس فیل و چند لیتر کوکاکولا به سخنرانی‌های «نامزدهای» انتخاباتی خود پای می‌گذارند، از این «اظهارات» چیز زیادی دستگیرشان نمی‌شود. این «بیانات» که از زبان این و یا آن نامزد به گوش می‌رسد، حکایت «به در می‌گوئیم تا دیوار بشنود» شده! خبرگزاری رویتر امروز گزارش می‌دهد که سناتور کلینتن در سخنرانی‌ای که در آستانة مرحله‌ای حساس در برگزاری انتخابات مقدماتی ایراد کرده، می‌گوید:

«اگر من رئیس جمهور می‌بودم، در صورت حملة هسته‌ای ایران به اسرائیل، ایران را کاملاً نابود می‌کردم»

بله، ابراز این اظهارات «شجاعانه» در یک میتینگ انتخاباتی واقعاً شیرین و خوش‌آیند است. می‌باید به ملت آمریکا در انتخاب چنین «شیرزنانی» تبریک گفت! خصوصاً که همسر ایشان نیز زمانیکه در قدرت بودند، با اینکه «وقت» کافی نداشتند و مونیکا دست از سرشان بر نمی‌داشت، کم دستور آدمکشی ندادند. ولی آن «ممه را دیگر لولو برده!»

در حکایات آمده که، یک لوطی‌ دوره‌گرد در میادین شهرها معرکه‌ می‌گرفت و یک مردک نره خر را می‌نشاند بغل دستش و از گردن‌کلفتی‌های خود حکایات می‌گفت، حکایاتی بسیار شگفت و غیرقابل قبول! وقتی لوطی حس می‌کرد که خلق‌الله دیگر به داستان‌هایش بدبین شده‌اند، دستش را بلند می‌کرد و محکم می‌زد توی سر مردک گردن‌کلفتی که در کنارش نشسته بود، و فریاد می‌زد:

ـ این تن بمیره!

مرد تنومند پس از دریافت توسری کذا، با فریادهای جگرخراش، محکم خود را به زمین می‌زد، و چند معلق نمایشی هم در جوی و کوی و برزن تحویل جماعت می‌داد. خلق‌الله با دیدن این صحنه مطمئن می‌شدند که لوطی درست می‌گوید، چرا که با یک ضربه توانسته مردک نره‌خر را اینچنین به آه و ناله بیاندازد. پس از پایان نمایش، لوطی و مرد گردن کلفت درآمد روزانه را با هم تقسیم می‌کردند، و حسابی به ریش خلق‌الله می‌خندیدند.

برنامة حکومت اسلامی و حاکمیت ایالات متحد هم تقریبا همین حکایت شده، با یک تفاوت کوچک: توسری را حکومت اسلامی دریافت می‌کند، فریادش را «بی‌بی‌سی» می‌کشد. آنقدر در رسانه‌های مختلف از «گردن‌کلفتی» و «خطرناک» بودن حکومت اسلامی مطلب و مقاله به چاپ رسانده‌اند که تقریباً همة خوش‌خیال‌های دنیا گردن کلفتی حکومت اسلامی را باور کرده‌اند!‌ چه در داخل مرزها و چه در خارج، همه فراموش کرده‌اند که این حکومت نتیجة کودتای مستقیم ژنرال هویزر بوده! در نتیجه در لحظة مغتنم، آنجا که سخنران می‌بیند دیگر معرکه‌گیری سیاسی‌اش خریدار ندارد، مثل روضه‌خوان‌ها سری به صحرای کربلا و سر بریدة آنحضرت زده، یکی توی سر حکومت اسلامی می‌زند. و همه را متقاعد می‌کند که در «مبارزاتش» بر علیه تروریسم و اسلام‌گرائی ثابت قدم است! البته در این صحنه‌سازی‌ها از آنجا که مردک نره‌خر حضور مستقیم در صحنه ندارد، می‌باید دیگران فریادهای جگرخراشش را به گوش جهانیان برسانند، و در این میان نمی‌باید نقش همکاران و نانخورهای ایالات متحد، یعنی‌ همان سایت‌های «اطلاع‌رسانی» کذائی بر روی خطوط اینترنت در داخل و خارج، خصوصاً رادیوی «بی‌بی‌سی» را نادیده گرفت.

«بی‌بی‌سی»، امروز نه تنها اظهارات «هولناک» هیلاری‌جان را به «شدت» انعکاس داده، که یک تحلیل «سیکیم‌خیاری» هم به قلم کارشناس امور خاورمیانه‌ای خود تحویل خلق‌الله می‌دهد! خواننده در این «تحلیل»، سخنان «هولناک‌تری» را از زبان رابرت گیتس در مورد آیندة ما ملت بدبخت به گوش جان می‌شنود! ‌ البته فراموش نکنیم، تحلیلی که «بی‌بی‌سی» به خورد ما می‌دهد، بر پایة اظهارنظر «رابرت گیتس»، وزیر امور خارجة آمریکا، در یک سخنرانی در مدرسه‌ای نظامی تنظیم شده!‌ در این سخنرانی حضرت «گیتس» فرموده‌اند، «گزینة نظامی در مورد ایران هر چند فاجعه‌آمیز هنوز منتفی نیست!‌» و اینکه، «ایران ریشة ناامنی‌هاست، و در دست‌یابی به نیروی نظامی هسته‌ای مصمم است»!

برداشت «بی‌بی‌سی» از این ترهات این است که مسئلة «غیرنظامی» بودن فعالیت‌های هسته‌ای ایران، آنهم از طرف مقامات بلندبالای ایالات متحد دیگر گویا منتفی شده، و ممکن است، حملات نظامی بر علیه ایران در دستورکار قرار گیرد. البته لازم به تذکر است که حضرت گیتس چند هفتة دیگر تشریف مبارک‌شان را می‌برند و چنین اظهارات «جنگ‌آورانه‌ای» فقط جهت به جوش آوردن خون درجه‌داران محترم و جوجه نظامی‌های ارتش ایالات متحد صورت گرفته. ولی از آنجا که «بی‌بی‌سی» در نقش بلندگوی همان گردن کلفت «توسری‌خور» می‌باید فریادش را بزند، کاری به این حرف‌ها ندارد. فرداست که سایت‌های «امام زمان» هم در تهران و شهرستان‌ها، یکی پس از دیگر «تحلیل» بی‌بی‌سی را نصب‌العین کرده، سخن از تهدیدات «جدید» ایالات متحد بر علیه ایران به میان آورند.




...

میرپنج و دیرپنج!




مدت‌ها پس از به قدرت رسیدن پدیده‌ای به نام «مهرورزی» شاهد چند و چون برنامه‌های سیاسی‌ای هستیم که عملاً در پس پردة «دولت خدمتگزار» در حال شکل‌گیری است. همانطور که پیشتر در مورد موضع‌گیری‌های «ویژة» احمدی‌نژاد در مسائل مختلف عنوان کرده‌ایم، در بحثی که پس از جریان «سیدخندان» بر سر «اصلاح‌طلبی» و «تجدیدنظرطلبی» در بطن حاکمیت اسلامی به راه افتاده بود، نهایت امر «اصلاح‌طلب» اصلی همان احمدی‌نژاد از آب در آمده!‌ محمد خاتمی، نه از شخصیتی برا برخوردار بود و نه تندی‌های لازم جهت پیشبرد چنین برنامه‌ای را داشت. و سیاست‌های حامی حکومت اسلامی در غرب حاضر نبودند بیش از آنچه در برنامة «اصلاح‌طلبی» آخوندی سرمایه‌‌گذاری کردند، خود و آیندة بنیادهای مذهبی را در گیر چند و چون این برنامه‌ها کنند. چرا که، در بررسی بن‌بست‌های سیاسی غرب در حمایت از اصلاح‌طلبی آخوندی، می‌باید منافع درازمدت سرمایه‌داری بین‌الملل و پیوند آن با مذهب، خصوصاً در شرایط فعلی و در منطقة فلات بلند ایران، مورد نظر قرار گیرد. سیاست‌های بین‌المللی گویا ترجیح داده‌اند «برنامة» اصلاح‌طلبی را به دست لباس‌شخصی‌ها به انجام برسانند. این موضع‌گیری غربی‌ها در ارتباط با شرایط استراتژیک منطقه قابل بحث و گفتگو است، چرا که احمدی‌نژاد نمی‌تواند در برابر روحانیت شیعه و مردم ایران همان نقشی را ایفا کند، که 80 سال پیش انگلستان به «میرپنج» محول کرده بود.

شاید بررسی مسائل ایران در آغاز قدرت گیری «میرپنج» در این مختصر نگنجد، ولی جهت ادامة بحث، مشخص کردن نکاتی از آندوره الزامی است. «میرپنج» پس از پایان جنگ اول و آشوب‌هائی که نتیجة جنگ‌های داخلی طی دوران جنبش مشروطه بود، به قدرت رسید. انقلاب بلشویک‌ها در شمال، فروپاشی امپراتوری عثمانی در غرب، و مسائل عدیده‌ای که طی این دوره در منطقه و جهان به وقوع پیوسته بود، حرکت «میرپنج» را به عنوان یک مهرة استعمار انگلستان در سطح جامعه بسیار آسان و سهل کرد. به طور مثال، به دلیل فروپاشی امپراتوری تزارها در روسیه، «شاه‌کلید» تمامی محافل جاسوسی، نظامی و انتظامی که در ارتباط با دربار تزارها در ایران فعال بود، در فردای انقلاب بلشویکی به دست کنسولگری بریتانیا در تهران افتاد! این مسئله در مورد محافل وابسته به عثمانی نیز صدق می‌کند!‌ تقابل‌ها و تضادهای میان «روس و انگلیس و عثمانی» تماماً از میان برداشته شد، و کلیة امکانات سیاسی در هر سه جبهه، در دست انگلستان قرار گرفت. در واقع، دلیل قدرت گیری عجیب و غریب «میرپنج» و سرکوب هولناکی که کودتای وی در ایران به ارمغان آورد، همین «یک‌کاسه شدن» سیاست‌های جهانی در ایران، و قرار گرفتن تمامی محافل در خدمت استعمار انگلیس بود.

ولی مورخان متفق‌القول‌اند که شکل‌گیری حکومت «میرپنج» در ایران، بر خلاف آنچه بلندگوهای پهلوی‌ طی 57 سال به خورد مردم دادند، و این حکومت را «نیاز جامعه» برای نوآوری و «مدرنیزاسیون» خواندند، صرفاً جهت مقابلة سیاسی غرب با بلشویسم در شمال، و سرکوب آزادیخواهان مشروطه‌طلب در داخل مرزها به وقوع پیوست. چرا که، دیگر شاخة فعال سیاسی در داخل، یعنی روحانیت شیعه، از قدیم شاخه‌ای استعماری بود، و افسارش در دست سفارت انگلستان، و از نظر تاریخی شاهد بودیم که برندگان نهائی و غائی «میرپنج‌ایسم» همین آخوندها شدند. «میرپنج» در آغاز کار تمایل بسیار شدیدی به آخوندبازی از خود نشان می‌داد و سعی تمام داشت که جناح‌های فروهشتة روحانیت شیعه را که از پشتیبانی دربار و احمدشاه قاجار ناامید شده بودند، به جانب کودتا متمایل کند. عملی که در همراهی و همگامی میرپنج با مزدوری به نام «سیدضیاء»، در تاریخ به ثبت رسیده. ولی مواضع ظاهراً «ضدروحانی» میرپنج که بعدها در صحنة سیاست کشور بروز کرد، به دلیل نیازهای استراتژیک غرب صورت گرفت. خلاصة مطلب، برای فراهم آوردن زمینة سرکوب مناسب نیروهای آزادیخواه، ژست‌هائی دمکرات‌مآبانه لازم آمده بود. در همین ساختار استعماری و بی‌نهایت مضحک، در کشوری که رأی‌گیری عملاً به تعطیل کشیده شده بود، زنان ایران قبل از زنان فرانسه و آلمان به حق «رأی» دست می‌یابند!

امروز استعمار غرب با به قدرت رساندن فردی به نام احمدی‌نژاد، درست پای جای پای سیاست انگلستان در آغاز قدرت یابی «میرپنج» گذاشته. اگر میرپنج را در نخستین روزها قدرت یابی به تصویر کشیم، نکات مشترک فراوان با ریاست جمهور جمکران در او خواهیم دید؛ هر دو تازه‌به‌دوران رسیده‌ و فاقد خاستگاه اجتماعی مشخص‌اند، به عبارت ساده‌تر متعلق به جماعت «لمپن‌های» شهری‌اند. هر دو، اگر نگوئیم بیسواد، به معنای واقعی کلمه کم سوادند!‌ هر دو تمایلی گزافه به حفظ شعائر دینی نشان می‌دهند، و در مجالست و برخورداری از «فیض» نشست‌وبرخاست با «آیات‌عظام» بسیار دست و دل‌بازاند! از همه مهم‌تر، هر دو از «آشفتگی‌ها» در مملکت ناراضی و نگران می‌نمایند. و با این وجود، اگر امکانی فراهم آید، در راه قدرت‌نمائی و خودشیرینی برای اربابان اجنبی، از کوبیدن لگد، به تهیگاه «آیات عظام» و یا ساختارهای اقتصادی‌ای که نردبام پیشرفت‌های‌شان بوده، هیچ ابائی نخواهند داشت. و الاغیرالنهایه ...

این تصاویر هر چند هولناک، می‌باید در ذهن مردم ایران، خصوصاً روشنفکران و جوانان زنده باقی بماند، چرا که اگر روزی در حرکت «مهرورزی» چرخش‌های سیاسی به جهتی سوق داده شود که روحانیت «مفتضح» شیعه را از التزام رکاب حضرت ریاست جمهوری کنار بگذارد، می‌باید در تحلیل شرایط از خود دقت و موشکافی بیشتری نشان دهیم. چرا که در چنین شرایطی، کنار رفتن روحانیت شیعه از قدرت سیاسی فقط به معنای پای گذاشتن جامعه در منجلابی است که همین روحانیت را تبدیل به یگانه اوپوزیسیون «فعال» در برابر یک دولت خودکامه، مستبد و فاسد خواهد کرد. و این است اوج پروژة «مهرورزی»: تطهیر تاریخی روحانیت خودفروختة شیعی‌مسلک! همان کاری که میرپنج با سرکوب آزادیخواهان در داخل کشور و کشاندن ایران به معادلات سرمایه‌داری انگلستان صورت داد، و روحانیت محتضر و مستأصل صدرمشروطه را به «حضرات» آیات عظام تبدیل کرد!

تلاش‌های احمدی‌نژاد در کنار گذاشتن روحانیت از مقام‌های تصمیم‌گیری از نخستین روزهای قدرت وی کاملاً آشکار شده. دست‌بوسی‌های مضحک وی از مقام رهبری فقط نمایشی بود خنده‌دار و «میرپنج‌‌وار»!‌ شاهد بودیم که چگونه پروژه‌های «ارتقاء امنیت اجتماعی» در میان مقامات روحانی ولوله انداخت، و از طرف روحانیت و خصوصاً «اصلاح‌طلبان»، تلاش فراوان صورت گرفت که این «پروژه» به سوی مبارزه با بی‌حجابی و بدحجابی سوق داده شود! از طرف دیگر، دستگیری اوباش حزب‌الله، تحت عنوان «اوباش‌شهری»، و معدوم کردن آنان بدون هر گونه توضیحی از جانب مقامات قضائی نشان داد که قدرت در ایران در دست کیست! از نخستین روزهای قدرت یابی مهرورزی، تقابل دولت وی با روحانیت در راه بوده. تقابلی که امروز عملاً به منصة ظهور رسیده.

هفته‌ها پیش در مطلبی تحت عنوان «مقام معظم مستأصل»، به صراحت عنوان کردیم که علی خامنه‌ای، از مقام رهبری می‌باید کناره گیری کند. البته استدلال بر این پایه بود که وی هم برای روحانیت و هم برای دولت تبدیل به «استخوان لای زخم» شده؛ مرد این میدان نیست، و باقی ماندنش در این «مقام» فقط ایجاد اشکالات تشکیلاتی خواهد کرد. ولی همانطور که می‌بینیم استعمار، علی‌خامنه‌ای را دقیقاً به دلیل همین «بی‌تصمیمی» و «بی‌تکلیفی» در این مقام ابقاء کرده. وجود وی در این مقام، در عمل به دولت مهرورزی امکان «رزمایش‌های» گسترده‌تری خواهد داد. رزمایش‌هائی که امروز با کنار رفتن یک مهرة شناخته شدة ساواک از وزارت کشور، و جایگزینی وی با فردی کاملاً ناشناس عملاً زمینة فعالیت گسترده‌تری برای دولت فراهم می‌آورد. در مطلبی تحت عنوان «مرگ مخملین» عنوان کرده بودیم که می‌باید جایگزینی یک روحانی را در مقام وزیر کشور با یک غیرروحانی، با دقت فراوان دنبال کرد. و در عمل همان شد که انتظار ‌داشتیم. در این راستا کنار رفتن روحانیت از مقام «وزارت» اطلاعات را نیز می‌باید مد نظر قرار داد.

از طرف دیگر، زورآزمائی‌های «مقام معظم» و دولت مهرورزی در امتداد «اختلافات» مجلس و دولت به شدت ادامه دارد. باند «مقام معظم» که طی سه دهه بودجة کشور را به لیفة تنبان ایشان انداخته، از مواضع به دست آمده ـ بخوانیم از سوء استفاده‌های مالی ـ دست نخواهد شست. و مهرورزی نیز جهت فراهم آوردن همکاری اوباش ویژة خود در امور «چپاول»، نیازمند تقسیم ثروت در میان تازه از راه رسیده‌ها است. «نگرانی‌های» حضرت ریاست جمهور از اوضاع «نابسامان» اقتصادی و مالی کشور، که شمه‌ای از آن در سخنرانی اخیر وی در قم «آفتابی» شد، در واقع بازتاب همین نیاز تشکیلاتی جهت «خرید» خدمات نیروهای «مؤمن» بود. همانطور که می‌دانیم «اوباش» مجاناً در راه هیچ فرد و هیچ نظامی چاقو و قمه نخواهند کشید. و اخیراً به دلیل جانبداری فرماندة نیروهای انتظامی از سردار زارعی، طی روزهای آینده می‌باید منتظر رودرروئی دولت و نیروهای انتظامی نیز باشیم. این تقابل صورت خواهد گرفت، و هر چند نتیجة آن در کوتاه‌مدت نامشخص می‌نماید، در درازمدت فروپاشی ساختار روحانی‌پرستی در نیروهای انتظامی کاملاً قابل پیش‌بینی است.

برای جلوگیری از اطالة کلام، ادامة این بحث را در روزهای دیگر دنبال می‌کنیم. ولی با این وجود می‌باید تفاوت‌هائی را که میان عهد مهرورزی و «میرپنج‌ایسم» وجود دارد بشناسیم. مهم‌ترین تفاوت میان این دو دوره می‌تواند پایداری نیروهای روشنفکر جامعه و جوانان در برابر رشد «پوپولیسم» تازه نفس باشد. همانطور که گفتیم از رشد فضای «مهرورزی دوستی» در روزهای آینده می‌باید به شدت اجتناب کرد؛ هر چند گروه‌های اوباش وابسته به دولت از هم اینک در فضای مجازی و حقیقی «میرپنج» و مهرورزی را در ترادف قرار داده‌اند. در چنین شرایطی، نیروهای متفکر جامعه می‌باید همزمان هم از تبدیل روحانیت شیعی‌مسلک به «آلترناتیو» سیاسی به شدت جلوگیری کنند، و هم ماهیت واقعی دولت مهرورزی را افشا نمایند. نشان دادن زوایای واقعی سیاست کشور نیازمند تخصص‌های پیچیده و دستیابی به اطلاعات فوق محرمانه نیست؛ شاهدیم که استعمار، چگونه از وبلاگ‌نویسان و کاربران فارسی زبان اینترنت وحشت دارد، چرا که فعالیت اینان می‌تواند تحقق پروژة «مهرورزی» را به چالش کشد. این امر نشان می‌دهد که امروز ما ایرانیان از نیروی کافی جهت مبارزه با پروژه‌های استعماری برخورداریم. و فراموش نکنیم که در مصاف با استعمار، خودباوری و اعتمادبه‌نفس مهم‌ترین سلاحی است که ملت‌ها در اختیار دارند.




...



۲/۰۲/۱۳۸۷

ابراهیم و مفاهیم!



در تاریخ 16 فروردین ماه 1387، ابراهیم یزدی، رئیس گروهی که خود را «نهضت آزادی» معرفی می‌کند، در «مؤسسة خاورمیانه‌ای واشنگتن» سخنرانی‌ای در مورد مسائل کشور صورت داده. این سخنرانی به وسیلة ایادی حزب‌الله به ابزاری جهت هیاهوی بی‌جهت بر محور «مخالفت‌های» فرضی «نهضت‌آزادی» با حکومت ولایت فقیه تبدیل شده. به طوری که روزی‌نامة کیهان و مدیریت «معروف‌الملة» آن، حسین شریعتمداری، با توسل به پوچ‌گوئی‌های یزدی زمینة مناسبی جهت تبلیغات برای این گروه که از شرکاء حاکمیت است، فراهم آورده. به صراحت می‌گوئیم که از نظر ما ابراهیم یزدی یکی از عمال حکومت اسلامی است!‌ و در این مورد جای بحث و گفتگو نیست، چرا که عملکرد این جریان سیاسی از نخستین روزهای کودتای ننگین 22 بهمن کاملاً روشن و واضح بوده.

شاید پیش از بررسی و تحلیل سخنان ابراهیم یزدی در مجلس مذکور، می‌باید نگاهی به روند حضور و شرکت «نهضت ‌آزادی» در غائله‌ای داشته باشیم که رسانه‌های استعماری و دست‌های شناخته شده‌ای در سطح جهانی، به اصرار تمام از آن با نام «انقلاب اسلامی» نام می‌برند. طی این بحران چند ماهه، شعله‌های یک آتش خانمانسوز، که پس از ریاست جمهوری کارتر، به دست عوامل سیاست‌های خارجی در کشور ایران روشن شده بود، به تدریج تمامی ارکان یک نظام 57 ساله را در عرض چند هفته از هم فروپاشید! اینهمه بدون آنکه جایگزینی مشخص در ذهنیت سیاسی جامعه وجود داشته باشد. چنین «تحرکات» سیاسی‌ای که در مرزهای ابرقدرتی به نام اتحاد شوروی، در عرض چند روز یک نظام سیاسی و استراتژیک را از هم فرو می‌پاشاند، در تبلیغات رسانه‌ای «خودجوش» و «خلق‌الساعه» معرفی ‌شده! ولی ما تأکید می‌کنیم که، یک نظام استعماری و دست‌نشانده چون حکومت پهلوی را یک‌شبه به این صورت از حیز انتفاع ساقط نمی‌کنند، مگر اینکه این فروپاشی «اهداف» مشخصی را دنبال کند. چنین تغییر و تحولات عظیمی را مسلماً نمی‌توان «اتفاقی» و یا حاصل جنبش‌هائی «خودجوش»، آنهم در اوج «جنگ‌سرد» معرفی کرد.

از نظر ما، «دولت موقت» که هستة اصلی آنرا «ساواک»، «نهضت‌آزادی» و «جبهةملی» تشکیل داده بودند، از نظر سیاست منطقه‌ای آمریکا،‌ برنامة جایگزینی قدرت و حاکمیت در ایران را «کامل» می‌کرد! در این راستا آمریکا می‌توانست با تکیه بر حکومتی که «مشروعیت» به اصطلاح انقلابی نیز یافته بود، در فعالیت‌های «ضدروسی» خود در افغانستان نیز کامیاب شود. عقب نشستن بت عیار «انقلاب اسلامی»، حضرت «امام» خمینی به قم، و تفویض قدرت‌های تشکیلاتی از طرف ارتش شاهنشاهی به عمال «کمیته‌های انقلاب» که در واقع مجموعه‌ای از اوباش محلی، تحت نظارت کمیتة مشترک «ضدخرابکاری» و شهربانی پهلوی بودند، به صراحت نشان می‌داد که حرکت سیاسی «دولت موقت» در چه جهتی است. البته اگر اهمیت چنین «تغییراتی»، از نظر ساده‌لوحانی که «انقلاب» را باور کرده بودند، قابل درک نبود، آنروزها «عملیاتی» از این دست، به دلیل وابستگی‌های ساختاری، صنعتی، و حتی نظامی حکومت شاه به اتحاد شوروی، بی‌نهایت بااهمیت به شمار می‌رفت، و در صورت حفظ حکومت پهلوی چنین «تغییراتی» امکانپذیر نمی‌شد.

در واقع توجیه اصلی و پایه‌ای از شکل‌گیری پدیده‌ای به نام «انقلاب اسلامی» را می‌باید در همین روند مشاهده کرد! ‌چرا که، می‌دانیم حتی پیش از برقراری حکومت اسلامی در ایران، در دوران شاه سابق، جهت خرابکاری در برنامة اصلاحات ارضی در افغانستان نیروهای شورشی و نانخورهای ساواک و ادارة دوم را در لباس روحانی راهی دهات افغانستان کرده بودند. به عبارت دیگر، جایگزینی شاه نه به دلیل تمرد وی از فرامین واشنگتن، که به دلیل «عدم قابلیت» رژیم پهلوی در بر آوردن نیازهای استراتژیک آمریکا صورت گرفت. از طرف دیگر، این برداشت سیاسی که «حکومت موقت» می‌تواند خر آمریکا را از پل بگذراند، مسلماً در محافل آمریکائی بر پایة خزعبلاتی «مستقر» شده بود که از محبوبیت مصدق داستان‌ها و حکایت‌ها می‌گفت. آمریکا فکر می‌کرد که اگر در 28 مرداد تحت عنوان مبارزه با «ارتجاع سرخ و سیاه» یک کودتا به ملت ایران حقنه کرده، 25 سال بعد می‌تواند جهت جایگزینی نوچه‌های قدیمی خود، از همان «مقدسین» نهضت ملی کردن نفت استفاده کرده، «دمکراسی» مورد نظر آمریکا را در جبهة جنگ افغانستان به منصة ظهور برساند. در این برداشت مضحک از تاریخ کشور، آمریکائیان در واقع در چاهی افتادند که خودشان بر سر راه ملت ایران حفر کرده بودند: چاه «محبوبیت» مصدق!

ولی دیری نپائید که عدم موفقیت سیاسی دولت موقت در صحنة روابط اجتماعی، اقتصادی و مالی خود را به نمایش گذاشت. در این مرحله است که «نهضت آزادی» و شرکاء مورد کم‌لطفی «بت‌عیار» قرار می‌گیرند، و همکاران پشت پردة «نهضت آزادی»، به عبارت دیگر آخوندک‌های قم، جماعت «فدائیان اسلام» و دیگر گروه‌های بازاری و آمریکائی و «اسلام‌پناه»، جای دولت موقت را در قلب پروژة استعماری «انقلاب اسلامی» اشغال می‌کنند. اگر چه دولت موقت و همکارانش از این تاریخ، به پشت صحنة سیاست کشور خزیدند، ولی هنوز همکاران و همراهان همین حاکمیت‌اند. آمریکا در صورتی که طرح‌های استعماری‌اش با توسل به روحانیت و دکان اسلام‌پرستی موفقیتی نداشته باشد، مسلماً در اولین تلاش جهت حفظ منافع استراتژیک خود در منطقه، دست به دامان همین «حضرات» خواهد شد.

با در نظر گرفتن این «قرائت» از تاریخ تحولات سیاسی، قرائتی که در این وبلاگ تا حد امکان «خلاصه» شده، موضع‌گیری‌های نهضت آزادی فقط در رابطه با طرح‌های آیندة آمریکا در ایران قابل بررسی خواهد بود. چرا که موجودیت این سازمان خود بازتابی است از منافع استراتژیک آمریکا در ایران. ولی در بررسی «سخنرانی» ابراهیم یزدی مطلب دیگری نیز مورد نظر خواهد بود: بررسی «حکایاتی» که نهضت‌آزادی قصد دارد با تکیه بر آنان هر یک را تبدیل به «رخدادی» واقعی در تاریخ کشور کند. و بی‌دلیل نیست که حتی «تندروترین» محافل حکومت اسلامی، تحت عنوان «نقد» سخنان یزدی سعی در پوشش دادن به این نوع «گفتمان» سیاسی دارند. البته این اصل را می‌باید قبول کرد که در سخنان ابراهیم یزدی، همچون سخنرانی‌ دیگر عمال حکومت اسلامی، هیچ نوع پدیدة نوینی از نظر سیاسی مشاهده نخواهیم کرد؛ متن این سخنرانی، در عمل می‌توانسته در دوران حکومت مهدی بازرگان و «دولت موقت» نیز شنیده شود! این نیز دلیل دیگری است بر وابستگی ساختاری این تشکیلات به اهرم‌هائی استعماری، اهرم‌هائی که ارتباط زیادی با ملت ایران و الهامات مردم ندارد.

اینک به بررسی نکات مختلف در این «سخنرانی» می‌پردازیم. نخستین مطلبی که مد نظر قرار می‌گیرد، تکیة سخنران بر پدیده‌ای به نام «انقلاب» است. همانطور که گفتیم این «گفتمان» از ‌طرف سخنگویان استعماری می‌باید در هر مقطعی مورد تأئید و تاکید قرار گیرد. بررسی چند و چون تحرکاتی که به «انقلاب» منجر شده، از نظر تاریخی و تشکیلاتی آنقدرها جائی به خود اختصاص نخواهد داد، مسئله این است که اصل «انقلاب» مورد تأکید دوباره قرار داشته باشد. یزدی می‌گوید:

«[...] فرآيند مدرنیزاسیون (نوين‌سازي) سیاست و اقتصاد که حدوداً 150 سال پیش آغاز شد، با انقلاب 1357 (1979 ) تسریع يافته است.»


بله وصل کردن یک «براندازی» سازمان یافته از طرف ایادی سازمان سیا در ایران، به انقلابات مختلف و تحرکاتی که طی 150 سال تاریخ کشور را رقم زده، یکی از اصولی است که سخنرانان این حاکمیت همگی بر آن اجماع دارند. اینکه این برخورد در عمل نوعی «قرائت» ویژه از «تاریخ» است، و می‌باید در بحث و گفتگو بتواند مشروعیت خود را به اثبات برساند، آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست. ابراهیم یزدی و «نهضت آزادی» در توجیه این «نقطه‌نظرها» تلاشی به خرج نخواهند داد، این «نقطه‌نظرها» همانطور که می‌دانیم در تمامی خطبه‌های نماز جمعه از ماکو و اردبیل گرفته تا بندرعباس و جاسک هر هفته «تکرار» می‌شود. سخنان ابراهیم یزدی در واقع باز گذاشتن درهای «تاریخ‌نگاری» دولتی بر روی مخالفان حکومت اسلامی است! از مدت‌ها پیش در این وبلاگ مطالبی در تحلیل مواضع چپ‌گرایان و چپ‌نمایان مطرح کرده‌ایم، همانطور که بارها گفته‌ایم، یکی از اشتباهات چپ در ایران فرو افتادن در گفتمان حاکمیت فاشیست بود. ولی همانطور که امروز شاهدیم، ابراهیم یزدی به صورت تلویحی از تمامی «مخالفان» حاکمیت می‌خواهد که پای به درون «استدلال‌های» حکومتی بگذارند!‌ و اینکار را همچنان ادامه می‌دهد چرا که در ادامه می‌گوید:

«متفکران روشنفکر مسلمان بر این باورند که برای نهادينه‌ شدن مفاهيم مدرنیته، از جمله دموکراسی، مفاهیم بايد با فرهنگ ملی عجين شده و بومی گردد.»

این سخنان هر چند در ظاهر کاملاً «وجیه» می‌نماید، در بطن، فقط پوچ‌گوئی است. نخست اینکه، متفکر مسلمان اگر به اسلام معتقد است، نمی‌تواند خواستار نهادینه شدن «مفاهیم مدرنیته» شود. مدرنیته، «تقدس» را از سمبولیسم بشری زدوده، در نتیجه، واژه‌هائی چون «اسلام» و «مسلمان» اگر می‌خواهد موجودیت خود را در کلام «مدرنیته» حفظ کند می‌باید «تقدس» خود را کنار بگذارد. در اینراه مفاهیم جدیدی می‌باید به واژگاه سیاسی کشور افزود، البته در توضیح این مفاهیم جدید نمی‌باید مزاحم آقای یزدی شد، ایشان اصلاًٌ این مفاهیم را نمی‌شناسند، و همانطور که گفتیم کار زیادی هم با این قماش «شناخت‌ها»‌ ندارند. از طرف دیگر، «بومی شدن دمکراسی» چه معنا و مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ همانطور که گفتیم،‌ «پوچ‌گوئی‌» کار ساده‌ای است، دهان را باز می‌کنند و هر چه به دهان آمد می‌گویند، خصوصاً در سخنرانی‌های «نهضت‌آزادی»، که واژه‌ها پیشتر از طریق رادیو و تلویزیون حکومت اسلامی در افکار عمومی «تزریق» شده. ولی زمانیکه شخصیت محبوب آقای یزدی، «جناب بازرگان»، در قدرت بودند، یادمان نرفته که نخستین تظاهرات «جبهة دمکراتیک ملی» در خیابان‌های تهران، با استفاده از گروه‌های چماق‌کش «جاوید شاه»، که پس از کودتای 22 بهمن، به فرمان «دولت موقت» در آمده بودند، چگونه به خاک و خون کشیده شد. در این «دولت»، هم جناب ابراهیم یزدی حضور داشتند و هم «پهلوان پنبة» نهضت‌آزادی، آقای امیرانتظام «سخنگو» بودند!‌

شبی که صادق قطب‌زاده در برابر وزیر دادگستری دولت موقت، عملاً در تلویزیون حکومت اسلامی با فحاشی، سرکوب سازمان یافتة «جبهة دمکراتیک ملی» را در خیابان‌های پایتخت به دست مشتی چماق‌کش دولتی «توجیه» کرد، آیا فرهنگ «دمکراسی» نزد اعضاء دولت موقت «نهادینه» شده بود، یا خیر؟ زمانیکه وزیر کشور دولت موقت، صباغیان، در کردستان جنگ به راه انداخت، و دیوانه‌ای به نام چمران را با تانک به جان روستائیان کرد انداخته بود، مفاهیمی از قبیل دمکراسی «بومی» شده بود یا خیر؟ جناب یزدی! دولت «وجیه» شما، چرا در برابر این «وحشیگری‌های» سازمان یافته از خود عکس‌العمل نشان نمی‌داد؟ اینهم حکایت «سیدخندان» است که دیگران نمی‌گذاشتند کارش را بکند؟ یا اینکه جز این جنایات کار دیگری در دستور نداشتید؟

در ثانی، جناب «یزدی»! ‌ دمکراسی «فرهنگ» نیست، «بومی» هم نمی‌شود!‌ به مردم این کشور اطلاعات غلط ندهید، و با کمک اوباشی از قبیل شریعتمداری، مزخرفات آمریکائی‌ها را به مردم ایران حقنه نکنید. دمکراسی نتیجة عملکرد موازی قطب‌های اقتصادی در بطن یک مجموعة محدود شده است. این تعریفی است که علوم سیاسی و اقتصاد از دمکراسی ارائه می‌دهد.

شما که عمری را در ینگه دنیا به نماز و روزه و غسل و طهارت گذرانده‌اید هیچوقت از خود نپرسیدید که عملکرد جامعة آمریکا در مقام یک «دمکراسی» چیست که یک ایرانی، یک مکزیکی، یک چینی، و ... پس از آنکه پای به این کشور می‌گذارد مجبور می‌شود از «حقوق» دمکراتیک، چه در مورد خود و چه در مورد دیگران پیروی کند؟ به عقیدة شما این نتیجة «نهادینه شدن» است، یا اینکه «فرهنگ» است؟ به عقیدة ما هیچکدام! حاکمیت آمریکا جهت فراهم آوردن زمینة بهره‌وری حداکثر از سرمایه‌گذاری اقتصادی، نیازمند گسترش روند «دمکراسی» در روابط اجتماعی، حرفه‌ای، سیاسی و اقتصادی است! و اگر تحت شرایطی این «روند» با مشکل روبرو شود، همچون تجربیات دهة 1930 آمریکا نیز بر می‌گردد و در کنار حکومت اسلامی می‌نشیند؛ از آغاز قرن بیستم، فاشیسم مفر سرمایه‌داری بحران‌زده است!

همانطور که می‌بینیم فقط در دو یا سه جمله از «سخنرانی» نوچه‌های نهضت‌آزادی می‌توان تمامی «پوچ‌گوئی‌ها» و مزخرف‌بافی‌های عمال حکومت اسلامی را باز یافت. اینک یک سئوال مطرح می‌شود: هدف از این مسخره‌بازی‌ها چیست؟ چرا و به چه دلیل فردی که سه دهه همکار و همراه یک حاکمیت فاشیستی بوده، و دست‌هایش به خون هزاران ایرانی آلوده است، اینک به بهانة «درمان» پزشکی به آمریکا فرار کرده، و از تریبون‌های واشنگتن نقش «سخنگوی» حکومت اسلامی را ایفا می‌کند؟ جواب این سئوال فقط درماندگی آمریکا و دوستان دستاربند و پاسدار و بسیجی این حکومت انسان‌ستیز در ایران است. در اینکه حکومت اسلامی رفتنی است جای شک و تردیدی وجود ندارد؛ مسئله این است که چه حکومتی جایگزین آن خواهد شد. این امری است که به مراتب از سقوط حکومت اسلامی بااهمیت‌تر است؛ همانطور که دیدیم، فروپاشی حاکمیت در یک کشور، بدون وجود ذهنیت سیاسی واقعی، فقط می‌تواند راهگشای «کابوسی» هولناک از قماش حکومت ملایان و اوباش بازار باشد! تجربه‌ای که امیدواریم ایرانیان دیگر تکرار نکنند.



...