۳/۱۸/۱۳۸۷

بچة اورشلیم!


روزی که جرج بوش و دیک‌چنی، در رأس محافل «نومحافظه‌کار» ایالات متحد به افغانستان لشکر کشیدند، تحلیل‌گران بین‌المللی بر دو اصل کلی تکیه داشتند. نخست اینکه «مبارزات» ارتش آمریکا با آنچه «بنیادگرائی» اسلامی عنوان می‌شد، ابعادی نامشخص و نامحدود پیدا خواهد کرد، و به احتمال زیاد به «تف سربالا» در اردوگاه غرب تبدیل خواهد شد. دیگر اینکه، به موازات «مبارزة» ظاهری با بنیادگرائی، مواضع غرب، خصوصا آمریکا در مورد کشور چین و دیگر مناطق آسیای جنوب شرقی تیغة ثانویة همین دیپلماسی خواهد شد. البته فاز دوم این دیپلماسی ـ آسیای شرقی‌ ـ به دلیل گرفتار آمدن ارتش یانکی‌ها در باتلاق افغانستان و سپس عراق، هر چند گام به گام به پیش برده ‌شد، فاقد ابعاد وسیع تبلیغات رسانه‌ای بود. با این وجود در شرایطی که آمریکا به تدریج از مواضع «تسخیر» شدة خود در خاورمیانه و آسیای مرکزی عقب‌ می‌نشیند، شاهد افشاگری‌های «عجیب» در مورد مواضع این کشور در آسیای شرقی نیز هستیم.

نخست می‌باید در مورد عقب‌نشینی‌های آمریکا در خاورمیانه و آسیای مرکزی سخنی داشته باشیم، البته پیشتر در اینمورد توضیحات فراوان داده‌ایم، و این مواضع روز به روز واضح‌تر و علنی‌تر ‌شده. دولت آمریکا در نخستین گام‌های خود پس از فروپاشی اتحاد شوروی، سعی داشت در مناطق مسلمان‌نشین خاورمیانه و آسیای مرکزی با تکیه بر پدیده‌ای به نام همگامی «اسلام و دمکراسی»، بر تاریخچة سوء‌استفاده‌های پیشین غرب از مذهب‌گرائی در این منطقه نقطة پایان گذارده، برخوردی «انسانی‌تر» را در رأس دیپلماسی‌های غرب قرار دهد! البته این «ظاهر» امر بود، چرا که در بطن این «برخورد» ظاهراً انسانی‌تر، دقایقی کاملاً غیرانسانی و سودجویانه مخفی شده بود. در رأس آن می‌توان به حضور گستردة نظامی و امنیتی غرب در ساختارهائی مسلمان‌نما، ضدروسی و ضدبودائی اشاره کرد که در درازمدت تبدیل به اهرم‌های فشار بر علیه قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای می‌شد. با این وجود اگر ملت‌های این منطقه قادر نیستند در جهت حفظ منافع ملی خود بر بلندگوها و شیپورچی‌های تبلیغاتی استعمار غرب فائق آیند، و نهایت امر مرعوب همین تبلیغات و راه‌کارهای محافل غربی می‌شوند، قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای که اینک در ورای دیواره‌های امنیتی «جنگ‌سرد» فعال شده‌اند، آنقدرها دست‌وپا چلفتی و بی‌اختیار نخواهند بود!

همانطور که شاهد بودیم، راه‌کارهای تبلیغاتی آمریکا در این منطقه به بن‌بست برخورد کرد؛ و علیرغم همکاری محافل مذهبی، خصوصاً جماعت شیعی‌مسلک با سیاست‌های این کشور، امروز ایالات متحد عملاً از تبلیغات «اسلام دمکراتیک» ناامید شده، و با قبول ریاست جمهوری احمدی‌نژاد در ایران، به دست خود نقطة پایان را بر این سیاست ظاهراً دمکراتیک گذاشته است.

به همین دلیل، برنامه‌ای استراتژیک که در فردای فروپاشی اتحادشوروی در راستای پیشرفت گام به گام محافل وابسته به سرمایه‌داری غرب در مناطق تحت نفوذ روسیه، چین و هند سازماندهی شده بود، امروز به طور کلی تغییر ماهیت داده. آمریکا رسماً اعلام می‌دارد که در برابر «بنیادگرائی» اسلامی خواهد ایستاد! هر چند به صراحت می‌دانیم که اسلام از دیرباز یکی از تکیه‌گاه‌های مطمئن سرمایه‌داری غرب بوده. موضع‌گیری‌های مزورانة غرب و ارتش‌های غربی در افغانستان که در عمل به قصد باجگیری از مردم، طالبان را به جان کشورهای منطقه می‌انداختند، با همکاری‌های منطقه‌ای روسیه، چین و هند به شکستی مفتضحانه تبدیل شده، و انگلستان در همین اواخر، علیرغم وابستگی کامل سیاست منطقه‌ای خود به اسلام‌گرایان مجبور شد هم حمایت خود را از اسلام‌گرائی علنی کند، و هم چوب این رک‌گوئی‌های سیاسی را حسابی نوش جان نماید!

چندی پیش عکسی از همسر محجبة ریاست جمهور «اسلام‌گرای» ترکیه به همراه علیاحضرت ملکة انگلستان در رسانه‌ها انتشار یافت. هر دو در این عکس، به سلامتی روابط دو جانبه گیلاسی شامپانی میل می‌فرمودند. این عکس به تنهائی سمبلی است از تمامی ابعاد استیصال سیاست منطقه‌ای کاخ‌ باکینگهام! این کشور نه می‌تواند دست از دامان اسلام‌گرائی بشوید، چرا که بیش از 150 سال نان «اسلام» را ‌خورده، و نه در شرایط استراتژیک فعلی، به دلیل فعال شدن روسیة صنعتی و قدرتمند در کنار چین و هند قادر است روابط پنهانی و سازشکارانة حاکمیت انگلستان با آخوند جماعت و آخوندیسم خونریز را همچنان در پس پرده پنهان نگاه دارد. این «تضاد» علنی که امروز در قالب یک تصویر خود را به جهانیان می‌نمایاند، در واقع نمایانگر ابعاد گسترده‌تری از مشکلات و مسائل استراتژیک خواهد بود. مشکلاتی که اگر برای انگلستان راهی جز «مفتضح» شدن در صحنة سیاست جهانی باقی نگذاشته، آمریکا را نیز درگیر یک نبرد خونین و بی‌آینده در منطقه کرده است.

در روزهائی که دولت اسلام‌گرای رجب‌اردوغان پروژة قانونی آزادسازی حجاب اسلامی در دانشگاه‌های ترکیه را به مجلس ارائه داد، در وبلاگ‌های مختلف عنوان کردیم که، اگر این روند ادامه یابد، ارتش وابسته به ناتو در کشور ترکیه، نهایت امر می‌باید علناً در کنار آخوندها و در تقابل با لائیسیته موضع‌گیری کند؛ و این یک بن‌بست سیاسی گسترده در پروژة غرب در منطقه ایجاد می‌کند. همانطور که می‌بینیم غرب برخلاف انتظارات‌اش، حداقل در شرایط فعلی قادر نیست از پروژة «اسلامی‌»‌ کردن ترکیه حمایت کند، و نمی‌تواند ارتش ناتو را در مرزهای روسیه در کنار آخوندها بگذارد! اگر ارتش آمریکا اوباشی از قبیل اردوغان را از صندوق‌های ماری‌گیری «لائیسیتة» ترکیه بیرون کشیده، به دلائلی که بحث در مورد آن کار را به درازا خواهد کشاند، آنروز که الزامات تحمیل کند، همین اوباش را سر جای خود خواهد نشاند. این عملی است که به دست دادستانی کل کشور ترکیه در شرف انجام است، تا هم «دکان» حجاب‌بازی را در ادارات دولتی و دانشگاه‌ها تعطیل کند، و هم در صورت جفتک‌اندازی اسلام‌گرایان، اردوغان، عبدالله گل و دیگر همراهان را روانة سلول زندان! ولی در پشت صحنه اگر علیاحضرت «جام‌زهر» را به دست خیرالنسا دادند، پیام دیگری نیز به جامعة ترکیه ارائه کردند؛ پیامی به این مضمون: «این اسلام‌گرایان درد شما را درمان نخواهند کرد، رادیکا‌ل‌تر از این‌ها پیدا کنید!» در جامعه‌ای استبدادزده، و تحت یک حاکمیت فاسد و اجنبی‌پرست کم نخواهند بود «ساده‌لوحانی» که فکر کنند با به‌ قدرت رساندن «رادیکال‌های‌» اسلامی، ترکیه را به دوران «عثمان‌ابن‌عثمان» باز خواهند گرداند: دوران شکوهمند «امپراتوری اسلام»! و دلیل شرابخواری علیاحضرت و خیرالنسا در ملاء‌عام حمایت تلویحی از گفتمان سیاسی همین «ساده‌لوحان» بوده.

با این وجود در حال حاضر عقب‌نشینی آخوندبازی در ترکیه را غنیمت شمرده، امیدواریم ملت ترکیه در دامی که کاخ باکنیگهام بر سر راهش گسترده فرو نیافتد! ولی همانطور که در بالا گفتیم، همزمان با این عقب‌نشینی‌ها و موضع‌گیری‌های «نوین»، شاهد «افشاگری» در برنامه‌های آمریکا در ارتباط با کشور چین نیز هستیم. بر اساس گزارشات خبرگزاری‌ها، وزیر دفاع ایالات متحد دو ژنرال نیروی هوائی را به دلیل «تحویل اشتباهی» قطعات جنگ‌افزار هسته‌ای به کشور تایوان، عملی که گویا دو سال پیش صورت گرفته، از کار بر کنار می‌کند!‌ البته جای بحث و گفتگو نیست که قطعات جنگ‌افزار هسته‌ای نمی‌تواند «اشتباهاً» به کشوری ارسال شود. در واقع «اشتباه» اصلی، ارسال این قطعات نبوده، برداشت ایالات متحد از روابط میان چین، روسیه و هند بوده است. برداشتی «غلط» که به این توهم دامن زده که آمریکا می‌تواند با استفاده از شرایط فعلی، در برابر چین، به عنوان یک قدرت هسته‌ای متوسل به تهدید مستقیم شود! تحویل «اشتباهی» قطعات جنگ‌افزار هسته‌ای، درست حکایت «بمب اسلام» در پاکستان، و بساط حق و حقوق هسته‌ای «امام‌زمان» در جمکران است. همانطور که در مورد پاکستان و جمکران دیدیم، این نوع موضع‌گیری‌ها که پس از فروپاشی اتحاد شوروی در رأس سیاست‌های غرب قرار گرفته، امروز دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت. «افشاگری» وزارت دفاع ایالات متحد نیز در واقع گوشزدی است به حاکمان چین که، «مست بودیم اگر ...»!

نهایت امر با بررسی موضع‌گیری‌های اخیر باراک اوباما به مطلب امروز پایان می‌دهیم. همانطور که می‌دانیم «حسین‌جان» در سخنرانی‌های خود در محافل یهودی آمریکا عنوان کرده‌اند که اورشلیم پایتخت کشور اسرائیل است! البته این نوع سخنرانی‌ها در فضای سیاسی جامعة آمریکا نایاب نیست. هم مسئلة جلب سرمایه‌ها در مسیر یک سیاست مشخص مورد نظر است، و هم می‌باید قبول کرد که یک نامزد ریاست جمهور از برابر موضع‌گیری‌های محافل مختلف سیاسی و مالی در یک کشور نمی‌تواند فرار کند! این موضع‌گیری‌ها می‌باید صورت گیرد و مواضع روشن شود. ولی بر خلاف هیاهوی محافل حکومت اسلامی که آناً پای «یهودیان قدرتمند» در جامعة آمریکا را به میان کشیدند و می‌خواهند با ریختن روغن «اسلام‌پرستی» بر شعلة آتش «یهودستیزی» آدولف هیتلر را در گور شادمان کنند، عنوان کنیم که اوباما برای خود شانس زیادی جهت پیروزی قائل نیست. وی در هنگام ایراد چنین سخنرانی‌هائی در عمل به قدرت‌های منطقه‌ای پیام مشخصی را منتقل می‌کند، پیامی که در واقع مکمل عقب‌نشینی‌های هیئت حاکمة فعلی آمریکا از مواضع منطقه‌ای است. در شرایطی که جمهوریخواهان عملاً سخن از ادامة جنگ در عراق به میان می‌آورند، و مک‌کین اسب خود را جهت مبارزه با روسیه «زین» کرده، موضع‌گیری‌های ظاهراً «افراطی» اوباما، مستمع را به چارچوب‌های سیاسی گذشتة آمریکا در مورد کشور اسرائیل باز می‌گرداند، و این ایده را القاء می‌کند که در صورت پیروزی در انتخابات، دمکرات‌ها قصد دارند حداقل 30 سال در استراتژی منطقه به عقب بازگردند! ‌ و این شاید تنها راهی باشد که دمکرات‌ها جهت بازگشت به قدرت در برابر خود می‌بینند؛ بازگشت به دوران حمایت‌های منطقه‌ای آمریکا از اسرائیل، پناه گرفتن در سایة «بیت‌المقدس»، و خصوصاً رها کردن سرنوشت بین‌النهرین در ید اختیار دیگران ـ روسیه و دیگر قدرت‌های تعیین کننده! شاید «روسیه ستیزی‌ای» که مک‌کین به آن دامن می‌زند، و به این ترتیب دشمنی با روسیه را تبدیل به موتور انتخاباتی خود کرده، به همین دلیل به حزب جمهوریخواه «وحی» شده. به دلیل وحشت از اینکه عقب‌نشینی سیاسی، نظامی و استراتژیک آمریکا از منطقه پیامدهائی آنچنان گسترده داشته باشد که ابعاد آن امروز قابل رؤیت نیست.





...

۳/۱۶/۱۳۸۷

«شکاف» دمکرات!





پس از«پیروزی» باراک اوباما در انتخابات مقدماتی کاخ‌سفید، حضور نخستین نامزد رنگین‌پوست در تاریخ انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحد را شاهدیم. با این وجود در بررسی چند و چون مسائل این انتخابات نمی‌باید تعجیل نشان داد و یا تسلیم امواج احساسات «آمریکای دمکرات و چندنژادی» شد! از روزهای نخست معلوم بود که حزب دمکرات علاقه‌ای به برد در این انتخابات ندارد. دلایل را پیشتر در مطالبی مفصل تحلیل کرده‌ایم؛ تکرار مکررات نمی‌کنیم. ولی زمانیکه این حزب، جهت تصدی ریاست کاخ‌سفید می‌توانست با معرفی یک نامزد سپیدپوست، پروتستان، و بدون سوء پیشینه، حزب جمهوریخواه را به سهولت نوشیدن یک لیوان آب از میدان به در کند، چرا لقمه را اینچنین به دور سر خود پیچیده؟ در میان سناتورها، و اعضای مجلس نمایندگان ایالات متحد از قماشی که در بالا عنوان کردیم، و آن را «جنس» قابل خرید و فروش در میادین سیاسی ایالات متحد می‌خوانیم، فراوان می‌توان یافت؛ کسانیکه بدون هیچ گونه تلاش ویژه‌ای، صرفاً به دلیل نفرت عظیم توده‌های آمریکائی از سیاست‌های جرج بوش می‌توانستند هر کدام کفة ترازوی انتخابات را به نفع دمکرات‌ها منحرف کنند! با این وجود شاهد بودیم که در کشور کابوی‌ها که زن‌ستیزی و نفرت از سیاه، حتی در میان زنان و سیاه‌پوستان هم سکة رایج است، و «اعتبار سیاسی» پیوسته در «ید قدرت» مرد سپیدپوست و پروتستان بوده، حزب دمکرات یک «زن» و یک «رنگین‌پوست» را برای تصدی پست مقام ریاست جمهوری پیش کشیده. و با اینکار، با زبان بی‌زبانی، عملاً در سطح جهانی اعلام می‌کند که، «اصراری به تسخیر کاخ‌سفید نداریم!»

البته در ابتدای برنامه‌های انتخاباتی حزب دمکرات برد «اوباما» علنی شده بود. همانطور که شاهد بودیم پس از چند هفته تلاش‌های «انتخاباتی»، نانسی پلوسی رئیس مجلس نمایندگان ایالات متحد، که در حزب دمکرات خود یک وزنة بسیار سنگین به شمار می‌رود از هیلاری کلینتن تقاضا کرد که تقابل‌های انتخاباتی میان دمکرات‌ها را رها کرده، نامزدی اوباما را بپذیرد! این «فرمان» ملوکانه نشان می‌داد که در کفة ترازوی سیاست داخلی، وزنه‌ها به نفع اوباما جایگیر شده‌؛ ولی دمکرات‌ها درست برخلاف این موضع‌گیری عمل کردند، و پس از اظهارنظر نانسی پلوسی، تازه شاهد داغ‌تر شدن مبارزات اینان بودیم! این سئوال مطرح می‌شود که اگر از نظر ساختار قدرت در داخل، مبارزات «کلینتن ـ اوباما» بی‌مورد بوده، از چه منظری قابل توجیه می‌تواند باشد؟

این «دلائل» را می‌باید در فروپاشی‌هائی جستجو کرد که ایالات متحد پس از 11 سپتامبر در بطن آن قرار گرفت. موازنه‌های سیاست خارجی آمریکا پس از وقایع 11 سپتامبر عملاً در هم ریخته. ایالات متحد هم می‌خواهد یک قدرت نظامی جهانی باشد، و هم دیگر قادر نیست در بطن روابط موجود، از موقعیت ممتازی بهره‌مند شود که پیشتر به دلیل شرایط جنگ سرد به صورتی کاملاً «طبیعی» در اختیار داشته. دلیل لشکرکشی‌ها و هل‌من‌مبارز طلبی‌ها بر خلاف آنچه تبلیغات رسانه‌ها تفهیم می‌کند، ترس از تروریسم و یا تلاش جهت پیشگیری از چنین عملیاتی نیست؛ بلکه نشان وحشت از دست دادن موضع «توجیه‌» شده، و «تفهیم»‌ شدة ایالات متحد است. در اینمورد شاید بعدها توضیحاتی بیاوریم، ولی تا آنجا که به انتخابات ریاست جمهوری در سال 2008 مربوط می‌شود، این شرایط هم احزاب کلاسیک آمریکا را از قبول مسئولیت مستقیم سیاسی «بیزار» کرده، و هم صنایع گستردة نظامی و نیمه‌‌نظامی را از چشم‌انداز اقتصاد جهانی به هراس انداخته؛ اقتصاد جهانی از این پس شاید تولید جنگ‌افزار را آنقدرها که در گذشته «عادی» تلقی می‌کرد، پدیده‌ای روزمره تلقی نکند. و با در نظر گرفتن نقش سرنوشت‌ساز این نوع صنایع در اقتصاد آمریکا بی‌دلیل نیست که احزاب سیاسی نیز دچار تزلزل شوند؛ احزابی که هم آتش‌بیاران معرکه‌های نظامی و سیاسی جهت به ارزش گذاشتن اهداف این صنایع هستند، و هم نهایت امر می‌باید رفتگر میادین جنگ‌ها و افتضاحات انسانی‌ای باشند که نتیجة مستقیم چنین درگیری‌هائی است!

اینجاست که «پیروزی» زودرس اوباما می‌توانست نهایت امر کار تأمین «مخارج» انتخابات کاخ‌سفید را در خیمة حزب دمکرات دچار تزلزل کند. پیروزی «اوباما»، به عنوان تنها نامزد ریاست جمهوری که هم به جنگ در عراق رأی منفی داده بود، و هم پایان یافتن این جنگ را سرلوحة برنامة سیاسی خود اعلام می‌کرد، می‌توانست تمامی توجه صنایع نظامی و شبه‌نظامی، و در اینمورد بخصوص صنایع نفتی را به سوی جمهوریخواهان سوق دهد. و اینکار در کشوری که برندة نهائی انتخابات «سرمایه» است، برای دمکرات‌ها مشکلاتی به همراه می‌آورد. البته حزب دمکرات همانطور که گفتیم علاقه‌ای به بردن این انتخابات ندارد، ولی در صورت باخت، آنهم «باخت» در برابر یک چهرة جنگ‌طلب و کم‌اعتبار چون مک‌کین، این حزب می‌باید توضیحاتی نیز به خورد میلیون‌ها طرفدار سنتی خود در کشور ارائه دهد، در غیراینصورت آیندة سیاسی خود را نیز منوط به یک قمار خواهد کرد.

در این مقطع بود که شاهد «بازگشت» پیروزمندانة خانم کلینتن به میدان مبارزات سیاسی حزب دمکرات بودیم. ایشان به عنوان یک نامزد انتخاباتی از طرف این حزب، هم حمله به کشور عراق را در دورة ریاست جمهوری حضرت بوش «تأئید» کرده‌اند، و هم از اعلام «شعارهای» گستردة «ضد جنگ» اجتناب می‌کنند! این نامزدی «دروغین» طی مبارزاتی دروغین‌تر، دو هدف اصلی را مد نظر داشت. نخست اینکه اهداف سیاسی حزب دمکرات را تا حد امکان، از طریق برخوردهای «جنگاورانه»، به نقطه‌نظرهای صنایع نظامی و شبه‌نظامی ایالات متحد نزدیک کند. و نهایت امر باعث شود که بسیاری از اینگونه صنایع در اردوگاه دمکرات‌ها خیمه و خرگاه بر پا کنند! و از طرف دیگر، این مبارزات دروغین برای پنهان داشتن شکاف عظیمی بود که میان مردم آمریکا و صنایع نظامی و اهداف این صنایع در دوران جرج بوش به وجود آمده. خلاصه بگوئیم، با در هم آمیختن مواضع «ضد جنگ» اوباما و مواضع جنگاورانة هیلاری کلینتن در بطن حزب دمکرات، رأی دهندگان این حزب ضدیت با جنگ را به عنوان خط‌مشی این حزب تلقی نخواهند کرد. آمریکا امروز به دلیل فعالیت‌های مردمفریبانة خانم کلینتن بر این باور است که صنایع این کشور نیز می‌توانند از مواضع «ضد جنگ» حمایت کنند! هر چند در عمل چنین حمایتی امکانپذیر نباشد.

این نمایشنامه که با کمک متخصصین عوامفریبی و شیپورچی‌های تبلیغاتی به صحنه برده شد، نهایتاً به اهداف مورد نظر نیز دست یافت. و همانطور که می‌بینیم امروز، اگر به فرض محال «اوباما» در این انتخابات پیروز شود، می‌تواند به دلیل قرابت‌های سیاسی که میان صنایع نظامی و دمکرات‌ها طی مبارزات «فرضی» هیلاری کلینتن «شکل» گرفته، گوشه چشمی به این صنایع داشته باشد؛ شعار‌های «ضد جنگ» در چنین مقطعی به سهولت به دست فراموشی سپرده خواهد شد. و اگر دمکرات‌ها در این «مصاف»‌ شکست خوردند ـ این گزینه با در نظر گرفتن شرایط بیشتر امکانپذیر می‌نماید ـ شکاف میان توده‌های مردم و اهداف صنایع نظامی و چشم‌اندازهای این تشکیلات به طور کلی از انظار پنهان خواهد ماند.

با این وجود لازم است یک نکتة تاریخی را یادآور شویم. ایالات متحد، همانطور که می‌دانیم طی دوران جنگ سرد از موقعیتی ممتاز برخوردار شد؛ ولی این «موفقیت» که بیشتر نتیجة شرایط تاریخی بود تا تلاشی سازمان یافته، امروز به آخرین روزهای عمر خود نزدیک می‌شود. در این مقطع، ایالات متحد دیگر نمی‌تواند با تکیه بر صحنه‌سازی‌هائی در سیاست داخلی، موقعیت ممتاز خود را در سطح جهانی محفوظ نگاه دارد! سیاست در جهان آمریکا، از دیرباز با «تقلب»، ریاکاری و پشت‌هم‌اندازی، همان طور که در انتخابات ریاست جمهوری فعلی شاهدیم، عجین و همراه شده. جهانیان در دورة جنگ سرد، به دلیل برخورداری ایالات متحد از یک موقعیت ممتاز جهانی، در چند و چون سیاست و احوالات سیاسی این کشور آنقدرها کنکاش نمی‌کردند؛ امروز شرایط دیگرگون شده، و همانطور که به صراحت می‌بینیم نوسانات موجود در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به سهولت در یک وبلاگ فارسی زبان مطرح می‌شود!

مطمئن باشیم که نکات و دقایقی که در این وبلاگ مطرح کردیم، از چشم هزاران نویسنده و وبلاگ نویس انگلیسی زبان پنهان نمانده. در عمل، هیئت حاکمة ایالات متحد اشتباه بزرگی مرتکب شده، چرا که به عادت همیشگی اصل را بر این گذاشته که انتخابات ریاست جمهوری این کشور و سیاست‌هائی که پس از به قدرت رسیدن محافل و گروه‌هائی بر روند مسائل جهانی حاکم خواهد شد، صرفاً بر پایة «توافقات» داخلی شکل خواهد گرفت! این یک توهم بزرگ است. و پس از نابودی «توهم قدرت نظامی»‌ شکست ناپذیر ایالات متحد، که مسلماً در ماه‌های آینده در سرزمین‌های عراق و افغانستان شاهد آن خواهیم بود، آمریکا با یک واقعیت دیگر نیز برخورد خواهد کرد: پایه‌ریزی سیاست جهانی، حتی برای یک ابرقدرت، امروز در فضائی چندبعدی، متلون و متغیر صورت می‌گیرد. و در این میان نقشی بسیار اساسی و همزمان غیرقابل پیش‌بینی می‌باید برای «تحولات» در افکار عمومی جهانی منظور داشت. دورانی که صحنه‌سازی‌های داخلی در مرزهای آمریکا تعیین کنندة سیاست‌های جهانی بود، دیگر سپری شده!




..

۳/۱۴/۱۳۸۷

سوسیالیسم ملوکانه!




علیرغم عدم تمایل شخصی به بحث در مورد موضع‌گیری‌های تشکیلات حزبی از قماش حزب توده، امروز پس از مشاهدة تیتر یکی از «مقالات» در سایت رسمی این حزب، خود را ناگزیر از نوشتن این مطالب دیدم. نخست می‌باید فلسفة وجودی حزب توده را به صراحت بشکافیم؛ در فضای خفقان سیاسی در کشوری چون ایران، این تصور خام و کودکانه در جامعه رشد می‌کند که خفقان فقط نتیجة عملکرد حاکمیت است! این تصور به گواهی تجربة تاریخی کشور ایران، یک «اشتباه» استراتژیک از جانب تمامی گروه‌هائی است که برای «آزادی» از چنگال فاشیسم مبارزه می‌کنند. «خفقان» حاکم بر جوامعی از قبیل ایران فقط نتیجة عملکرد حاکمیت نیست؛ گروه‌های مخالف این حاکمیت خود در تحمیل اختناق نقشی بسیار مؤثر ایفا می‌کنند. این نقش که طی سالیان دراز از طرف گروه‌های مخالف ایفا شده، مسلماً در هر مقطعی از «توجیهاتی» سیاسی نیز برخوردار می‌شود. با این وجود می‌باید قبول کرد که در شرایط ویژة کشور ایران تحمیل «خفقان» سیاسی، فقط یک معنای واقعی می‌تواند داشته باشد: همکاری با جنایتکاران! فراموش نکنیم که در کشور ایران حاکمیت غیرمشروع، استبدادی و نهایت امر استعماری است؛ هماهنگی و همراهی با چنین حاکمیتی را در هیچ مکتبی نمی‌توان «توجیه»‌ کرد؛ جز در مکتب خودفروختگی.

ولی تشکیلاتی از قماش حزب توده با چنین برخوردها کاملاً مخالف‌اند! استدلال‌شان این است که می‌باید بر «بستر واقعیات اجتماعی»، به «انقلاب سوسیالیستی»‌ کذا دست یافت!‌ البته می‌دانیم که سخنان عمال حزب توده در مورد «بستر واقعیات اجتماعی» همان فراهم آوردن زمینة کودتا و حاکم کردن مشتی زورگو، جبار و تیغ‌کش بر سرنوشت مردم است. پیشتر، ملت‌های جهان این نوع «بسترسازی» را در استالینیسم جنایتکار اروپا و آسیای شرقی شاهد بوده‌اند؛ از اقبال خوش، امروز در شرایطی قرار داریم که عملکرد این «بسترسازان» را به صراحت می‌توان در ابعاد تاریخ معاصر بررسی کرد. مسلماً جنایتکارانی از قماش چائوشسکو، انور خوجه، تیتو و دیگران که فقر سیاه را سکة رایج کشورها کردند تا خود و خانواده‌های‌شان در جزایر «رویائی» دریای سیاه و آدریاتیک «کاخ‌سازی» کنند، از جمله منتفعان همین «بسترسازی‌ها» باید باشند. ساده‌تر بگوئیم، حزب توده پیام‌آور نوعی «سوسیالیسم ملوکانه» است که در تاریخ دوران‌اش دیگر به سر آمده. ولی این جبر تاریخی را «تاریخ‌باوران» سوسیالیسم علمی به هیچ عنوان باور ندارند!

در چارچوب باورهای اینان، حاکمیت‌هائی می‌توانند به هزاران جنایت دست زده، توده‌های وسیعی را سال‌ها در محرومیت و فقر سیاه نگاه دارند، یا حتی همچون نمونة «پل‌پت» قتل‌عام‌شان کنند، ولی از آنجا که شیرة حاکمیت‌های‌شان «علمی و سوسیالیستی» است، اینگونه برخوردها به هیچ عنوان اهمیتی ندارد. پدیدة «حقیقت‌والا»، که در ادیان و مذاهب مختلف از آن سخن‌ها می‌گویند، و سوسیالیسم می‌باید قاعدتاً موجودیت‌ آن را در بطن نظریه‌های خود به زیر سئوال برد، در نظریة «سوسیالیسم ملوکانه» نه تنها از میان نرفته که حضوری کاملاً فراگیر و موجه دارد. این «حقیقت‌والا» همان است که در عمل در دست‌های «سازندة» اوباشی از قماش خروشچف و برژنف قرار داشت؛ و اینان نیز با وجود آنکه زندگی روزمره‌شان از فقر و نکبت طبقات «زحمتکش» جامعه میلیاردها سال نوری فاصله داشت، حاکمیت‌شان کاملاً «موجه» بود. چون «حاکمیتی» بود در راه رسیدن به نور «کمونیسم» جادوئی!

بی‌دلیل نیست که در بطن بحران‌ سال‌های 1930 در اروپا، و یا حتی پیش از این دوره در ایالات متحد، شاهدیم که بزرگ‌ترین و صاحب‌نظرترین آتش‌بیاران معرکة «فاشیسم» و فالانژ‌های سرکوبگر، تفاله‌های بجای مانده از «کمونیسم ملوکانه» هستند! نوام چامسکی نظریه‌پرداز شهیر آمریکائی در توصیف این «التقاط» غیرانسانی می‌گوید، زمانیکه انسان را از معادلات کنار می‌گذارید، و اصول برانگیزانندة یک جنبش را از بطن الهام‌بخش خود جدا کرده بر پایة بنیادها و گروه‌های سیاسی و تشکیلاتی قرار می‌دهید، فاشیسم و کمونیسم فاصلة چندانی با یکدیگر ندارند. بله، فاشیست‌ها به همان اندازه با انسان در مقام مهره‌ای بی‌اهمیت برخورد می‌کنند، که «کمونیست‌های ملوکانه»! مسلماً «حضرت» چائوشسکو زمانیکه در دالان‌های تودرتوی کاخ‌های رویائی‌اش از این سوراخ به آن سوراخ می‌خزید، فراموش کرده بود که مارکسیسم‌ به هیچ عنوان «هدف» نیست، ابزاری است جهت بهبود شرایط زندگی توده‌های مردم! چرا که در صورت چنین باوری موجودیت خود و هم‌پالکی‌هایش را دیگر نمی‌توانست بر دوش مردم گرسنه و فقیر کشور رومانی توجیه کند؛ وی پیام‌آور «مقدس» حکم نهائی‌ «تاریخ» بود!

ساده‌تر بگوئیم، از نظر مارکسیست‌هائی که در تشکیلاتی از قماش حزب‌توده جا خوش می‌کنند، «سوسیالیسم ملوکانه» فقط یک نظریة حکومتی است؛ نه بیشتر! اگر یک آخوند جنایتکار، با تکیه بر پیش‌داوری‌ توده‌ها، قصد برقراری «حکومت دینی» می‌کند، تا بساط شامورتی‌بازی و چپاول مردم را گسترش دهد، یک توده‌ای هم بر اساس «تبلیغات» فراگیر خود قصد برقراری یک «حکومت کارگری» می‌کند! ولی در اینکه این دو حکومت فی‌نفسه تفاوت چندانی با یکدیگر داشته باشند، جای حرف باقی است؛ در واقع اصلاً برای هیچکدام از این دو، این حرف‌ها محلی از اعراب ندارد. و به همین دلیل است که طی سال‌های سیاه حاکمیت «فاشیسم» استعماری بر کشور ایران، سال‌هائی که با کودتای میرپنج آغاز شد، و تا به امروز همچنان ادامه دارد، در مقاطعی بسیار متفاوت شاهد همکاری‌های صمیمانة توده‌ای‌ها با حاکمیت هستیم!

امروز حزب توده، همکاری‌های خود را با جانیان جمکرانی بر این پایه «توجیه» می‌کند که گویا این «حضرات» برخاسته از یک «انقلاب» بوده‌اند! ولی همین حزب توده را می‌بینیم که بنیانگذارانش در آغاز دورة کودتای میرپنج همکار قزاق‌باشی‌ها می‌شوند؛ همین حزب توده در شهریور 20، در دولت قوام، دولت وابسته به ارتش آمریکا شرکت می‌کند؛ و همین حزب توده در کنار جانیانی چون «فدائیان اسلام»، کاشانی و یک مهرة شناخته شدة شرکت‌های نفتی غرب به نام مصدق‌السطنه فداکاری‌ها می‌کند، و ... آیا می‌باید باز هم پیشتر برویم تا دریابیم که این حزب اصولاً کاری با «سوسیالیسم» ندارد؟ اینان شیفتگان «سوسیالیسم ملوکانه‌اند»!‌ قدرت، حاکمیت، آقائی، زورگوئی، و هزار جنایت، اهداف واقعی‌شان است. و اگر کسانی در میان توده‌ای‌‌ها با این «اهداف» بیگانه باشند، در همان نخستین روزهای به قدرت رسیدن زیر پایش را خواهند کشید، و «حضرت» را با پاپوش طرفداری از «بورژوازی منحط»، به جوخة اعدام می‌سپارند! همان کاری که مراجع «تقلیدشان» صدها و صدها بار در «انقلابات» سوسیالیستی صورت داده‌اند.

اینکه امروز، پس از گذشت سه دهه از بلوای ننگین 22 بهمن، و کودتای ایرانی‌ستیز ارتش وابسته به سازمان ناتو در کشور ایران، در سایت حزب توده با تیتر «رضا شاه مخالف روحانیت نبود،‌ با روحانیت مترقی مخالف بود»، برخورد می‌کنیم، تعجبی دارد؟ به عقیدة نویسندة این سطور خیر! ولی برای بسیاری از آگاهان، این مطلب جالب توجه است که بدانند، این حزب به اصطلاح «سوسیالیستی» هنوز پس از گذشت سی‌سال از قتل‌عام جوانان این مملکت به دست مشتی آخوند، معتقد به وجود پدیده‌ای به نام «روحانیت مترقی» است!‌ البته نویسندة محترم مقالة حزب توده، نمونة روحانی مترقی را نیز آناً تقدیم خواننده می‌کند: مدرس! همان که هنوز عکس‌های مکش‌مرگ‌مایش روی اسکناس‌های حکومت جمکران چشم ملت ایران را همه روزه می‌آزارد.

از حق نمی‌گذریم، شیخ مدرس در برهه‌ای از تاریخ ایران، در برابر گسترش غیرقانونی اختیارات رضامیرپنج، به دلائلی که جای بحث دارد، مقاومت‌هائی می‌کرد! ولی چرا مدرس و روحانیت را به تیتر می‌کشانید؟ مخالفان تندروی‌ها و سرکوب‌ها از تمامی قشرهای جامعة آنروز ایران بودند. آیا حزب توده، حاضر است قبول کند که در کنار امثال مدرس، که به زعم تبلیغات اینان امروز «مترقی» هم شده، درباریان مترقی، ملاکان مترقی، شازده‌های مترقی، قزاق‌های مترقی، مهتران مترقی، و مردم مترقی نیز در همان دوره در کشور وجود داشته‌اند؟ مسلماً خیر! این از همان صورت‌بندی‌های جادوئی‌ای است که فقط «سوسیالیسم ملوکانة»‌ اینان می‌تواند ابعاد واقعی‌اش را بشناسد. به صراحت بگوئیم، این به اصطلاح حزب، که امروز از نظر نویسندة این سطور حتی «سوسیالیست» بودنش نیز دیگر محرز نیست، از آنجا به ریش «روحانیت مترقی» آویزان شده که هم‌پالکی‌های همین روحانیت را حاکمان کشور می‌بیند! برای این قماش سیاست‌باز که مارکسیسم را بهانة قدرت‌طلبی‌های‌شان کرده‌اند، اگر فردا چنگیزخان هم به ایران حمله کند، در همین وب‌سایت‌شان تیتر خواهند زد: «چنگیز خان با مغول‌های مترقی مخالف بود!»

بله، زمانیکه روح و جسم‌تان را فدای قدرت‌طلبی می‌کنید، به همین جفنگ‌گوئی‌ها هم خواهید رسید. تعریف «ترقی‌خواهی» در نظریة مارکسیسم نمی‌تواند در هیچ معیار و مقیاسی ارتباطی با «روحانیت» داشته باشد. این لنینیسم من‌درآوردی حزب توده است که امروز کار مارکسیسم در ایران را به بوسیدن نعلین متعفن مشتی آخوند جنایتکار کشانده؛ اسم این برخورد ویژه را هم «سیاست‌ حزب توده» گذاشته‌اند!



...

دولت «کین‌ورزی»!



امروز شاهدیم که عملیات سانسور و ممیزی حکومت اسلامی بر علیه خبرگزاری‌ها و تحلیل‌گران سیاسی، به یکی از ارگان‌های نیمه‌رسمی سپاه ‌پاسداران، «فارس‌نیوز» رسیده! بر اساس گزارشات ایرنا، این خبرگزاری به دلیل انتشار اخبار دروغ، سه روز به تعطیل کشانده شده. برای آن‌ها که با فضای رسانه‌ای در حکومت اسلامی آشنائی دارند، «انتشار اخبار دروغ» از طرف یک خبرگزاری و یا روزنامة رسمی و یا نیمه‌رسمی به هیچ عنوان مشکل‌آفرین نیست. همین چند روز پیش شاهد بودیم که روزی‌نامة کیهان از قول یک خبرگزاری «نیست در جهان»‌ اعلام کرد که اوباما، نامزد احتمالی حزب دمکرات در انتخابات ریاست جمهوری آیندة آمریکا، بوشهری‌الاصل است! البته در کشورهائی که آزادی مطبوعات به رسمیت شناخته می‌شود، رسانه‌های «شوخ‌طبع» کم از این شوخی‌ها نمی‌کنند. با این وجود در هیچ کشور دنیا، روزنامه‌ای که با هزینة عمومی تحت عنوان یک رسانة رسمی دولتی به چاپ می‌رسد به خود اجازه نمی‌دهد که چنین مزخرفاتی را به عنوان «خبر» منتشر کند. در قاموس ملاجماعت و اوباشی که پس از کودتای 22 بهمن به دست اجنبی بر سرنوشت کشور ایران حاکم شده‌اند، مسخرگی‌های رسانه‌ای و خوشمزگی‌های سیاسی، دروغ‌بافی و مزخرف‌گوئی عملاً نمک سفرة حاکمان شده.

ولی در میانة میدان «خوشمزگی»‌ و نمک‌پاشی‌های حوزوی، می‌باید این اصل را در نظر داشت که رسانه‌ها عملاً از ایفای نقش واقعی خود هر روز بیش از روز پیش دورتر می‌شوند. امروز «خبرگزاری فارس» که خط سیاسی‌اش را در مطالب فراوانی نقد کرده‌ایم به دلیل پیروی از یک روند خبررسانی که در دولت احمدی‌نژاد به تدریج «عادی» و «منطقی»‌ می‌نمود، به تعطیل کشانده شد. همانطور که در روند جایگزینی وزرای پیشین شاهد بودیم نخستین خبرها حاکی از عدم اطلاع «وزیر» و یا مقام بر کنار شده بود! سپس نام‌هائی جهت جایگزینی به صورتی باز هم «غیررسمی» عنوان می‌شد، و پس از چند روز وزیر مذکور از کار برکنار شده، طی سخنرانی‌هائی تند و شتابزده دولت را به دلیل عدم کارآئی رسماً محکوم می‌کرد، و جای خود را به نفر بعدی می‌سپرد! اگر این روند مورد تأئید دولت و دیگر دست‌اندرکاران حاکمیت نبوده، می‌بایست از ابتدا این مطلب مطرح می‌شد!‌ ولی از مدت‌ها پیش زمزمة جایگزینی رئیس بانک‌مرکزی بر سر زبان‌هاست، و همه می‌دانند که این فرد اگر تا به امروز بر سر کار باقی مانده، به دلیل چانه‌زنی‌ها و حمایت‌های‌ محافل مشخصی در بطن حاکمیت است. به عبارت ساده‌تر، همه می‌دانند که ایشان از جمله رفتنی‌ها هستند! ‌

چند روز پیش به صراحت عنوان کردیم که حکومت اسلامی قصد بازگشت به دامان روزهای خوش گذشته را دارد؛‌ و گفتیم که چنین حکومت‌هائی به دلیل دور بودن از واقعیات اجتماعی در این توهم مضحک دست و پا می‌زنند که هر گاه اراده کنند به روزهای گذشته باز خواهند گشت! از قضای روزگار «حادثه‌ای» که برای فارس‌نیوز اتفاق افتاد این گمانه را به یقین تبدیل کرد. بساط جمکران اینک پس از سه سال حکومت مهرورزی عملاً حکایت والدینی را پیدا کرده که به بچه‌ها اجازة بازی در حیاط داده‌اند، ولی به دلیل هیاهوئی که بچه‌ها به راه می‌اندازند، خودشان از اجازة کذا به شدت پشیمان‌اند. البته در چنین شرایطی معمولاً یکی از والدین به میان بچه‌ها رفته و کوچک‌ترها را «ارشاد» می‌کند، تا بالاجبار کار به مجازات و خلف وعده نرسد. ولی در روند حکومت، بچه و والد نداریم؛ حکومت اسلامی به دلیل فروپاشی‌ای که پس از خروج روسیه از صورت‌بندی‌های «جنگ‌سرد» پیش آمد، فلسفة وجودی‌ خود را در اردوگاه غرب از دست داده. و همانطور که شاهد بودیم، این حکومت حتی حاضر شد کشور را در چارچوب منافع غرب به جنگ بکشاند، و اگر موضع‌گیری‌‌های روسیه در باب همسایگان‌اش در سطح جهانی بر علیه سیاست آمریکا راه‌بند ایجاد نکرده بود، امروز ما ایرانیان همچون عراقی‌ها و افغان‌ها در گیر جنگی فرسایشی، خونین و بی‌آینده بودیم. جنگی که تنها نتیجه‌اش برای ما ملت ابقاء ملاجماعت در رأس امور مملکت و چپاول همزمان به دست سرمایه‌داری‌های جهانی بود.

این جنگ که می‌توانست همچون جنگ 8 ساله با صدام حسین و «جنگ‌های زرگری» با آمریکا، حاکمیت جمکران را از فروپاشی آتی نجات دهد، همانطور که دیدیم تحقق نیافت! حاکمیت اسلامی در خماری این «جنگ» دینی و استعماری هنوز دهان‌دره می‌کند. اگر محمد خاتمی را برای سازمان دادن به یک کودتای «آمریکائی» و به قدرت رساندن یک فاشیسم تازه‌نفس با کمک حزب کارگر انگلستان به قدرت رساندند، دیدیم که سیدخندان کارش به جائی نرسید. پس از شکست پروژة سیدخندان غرب نگاهی به اوباش لباس شخصی داشت، و از میان اینان یکی از بی‌مایه‌ترین و اوباش‌ترین‌شان را برگزید تا با تکیه بر اظهارات «اسرائیل‌ستیز» و غرب‌ستیزش زمینة درگیری‌ها را در ایران و نهایت امر در دریای خزر فراهم آورد. همانطور که می‌بینیم علیرغم تمامی همکاری‌های خالصانة حکومت اسلامی، جنگ در برنامه نیست و بر خلاف عربدة اوباش این حکومت در خارج از کشور، که در سایت‌های‌ متعدد مرتباً بر طبل جنگ می‌کوبند، این «جنگ رهائی‌بخش ملائی» در برنامه نخواهد بود. اینجاست که استعمار از صورتبندی‌های گذشته سر خورده شده، و از آنجا که راهی به آینده نمی‌بیند رو به طرح‌های گذشته گذارده، طرح‌هائی که در دورة خود برای غرب نان و آب فراوان تأمین می‌کرد. در همین راستاست که شاهدیم یک مهرة سوخته و از میان رفته به نام علی‌لاریجانی پس از سال‌های سال «خدمات» در سپاه‌پاسداران و سانسور در رسانه‌های جمکران، در مقام یک «شخصیت سیاسی» به ریاست مسجد شوربای امام زمان منصوب می‌شود. بی‌رودربایستی بگوئیم، لاریجانی همه چیز می‌تواند باشد جز یک «شخصیت‌سیاسی»!‌

در نخستین برخوردهای این «شخصیت» تازه پای با فضای سیاست کشور شاهد هل‌من‌مبارزطلبی‌ها و افسارگسیختگی‌هائی ایشان هستیم، عملیاتی که سریعاً از جانب محافل بین‌الملل مورد شماتت و سرزنش واقع می‌شود. شاهد بودیم، اظهارات بی‌دلیل لاریجانی در مورد نقش آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای، کار را عملاً به «عذرخواهی»‌ و غلط کردم «شخصیت» تازه پای کشاند! از طرف دیگر، اوباشی که جایگاه نمایندگان ملت ایران را در مجلس قانونگذاری غصب کرده‌اند، هیچ یک به خود اجازه نداد در برابر «تحمیل» لاریجانی به فضای سیاسی کشور یک رأی «منفی» به جام‌‌های لعنتی رأی‌گیری مجلس بیاندازد! این افراد بی‌شخصیت‌ که خود را به خاطر چند دلار می‌فروشند آنچنان در برابر سیاست خارجی دست به سینه شده‌اند که فراموش کرده‌اند نهایت امر در ایران، و در ارتباط با ملت ایران است که کارت‌ها بازی خواهد شد. نتیجة‌ خوش‌خدمتی اوباشی‌ که خود را نمایندگان ملت ایران می‌خوانند این بود که یک پاسدار بی‌مقدار و بدسابقه بدون حتی یک رأی منفی به ریاست مسجدشوربا «انتخاب» شد!‌ ولی این «اقبال» غیرمترقبه را آیا می‌باید یک شانس سیاسی برای لاریجانی به شمار آوریم، یا یک بن‌بست فروپاشاننده برای حکومت اسلامی؟

همانطور که گفتیم بازگشت به گذشتة شیرین در دستورکار استعمار و حاکمیت استعماری قرار گرفته، و الگوی این «گذشتة» شیرین، مسلماً همان حاکمیت «آمرانة» دوران سردار سازندگی خواهد بود! اگر پروژه‌های «نوین» استعماری که نخست با زمینه‌سازی کودتا در دورة خاتمی آغاز شد، و بعد به «جنگ‌سازی» در دوران احمدی‌نژاد کشید، به شکست انجامیده، دلیلی وجود ندارد که پروژة «بازگشت به گذشته»، آنهم تحت نظارت و فرامین یک مهرة ‌سوختة سیاسی به پیروزی دست یابد. پروژة استعماری که در پس پرده، فوت در آستین‌های پاره پارة علی‌لاریجانی می‌کند، شکست‌اش از امروز قابل پیش‌بینی است. و بازداشت «فارس نیوز»، به دلائلی واهی، در واقع نوعی عملیات نمایشی جهت به ارزش گذاشتن سیاست‌های «رژیم جدید» است!

اگر خاتمی و پروژة استعماری او 8 سال پائید تا برای همیشه از صحنة سیاست جمکران کنار برود، شاهد بودیم که طرح «جنگ‌سازی» مهرورزی به سه سال محدود ماند! و از هم اکنون محافلی که لاریجانی را به میدان آورده‌اند، بر کشور حکومت می‌کنند! ولی مسلماً اگر منطقی بیاندیشیم دوران لاریجانی به یک سال نیز نخواهد کشید. همانطور که در بالا گفتیم حاکمان اسلامی چون کبک سر در برف فرو برده‌اند، اینان می‌پندارند با جایگزینی این پاسدار با آن بسیجی، می‌توان شرایط کشور را عوض کرد! این خیال نه تنها کاملاً باطل است که ادامه در این مسیر مضحک می‌تواند منافع ملی را به سرعت به خطر اندازد. هرج و مرج منتج از چنین برنامه‌های «من‌درآوردی» و استعماری شاید خود یکی از اهداف استعمار غرب باشد، ولی حتی اگر استعمار چنین هرج و مرجی را می‌پسندد، به صراحت می‌داند که در مرزهای مستقیم روسیه هرج و مرج جائی نخواهد داشت.

تحلیل کلی بن‌بست‌های سیاسی حکومت اسلامی را شاید بهتر است به مطلب مستقل دیگری واگذار کنیم، ولی این اصل می‌باید عنوان شود که در زرادخانة سیاسی و امنیتی حکومت اسلامی دیگر ابزار کافی جهت اعمال حاکمیت وجود ندارد. و حامیان غربی اینان در تمامی تلاش‌های‌ خود طی ده سال گذشته شکست خورده‌اند! برنامة «رژیم نوین» که از طرف غرب برای جامعة ایران در نظر گرفته شده بود: چه در مقام کودتا، و چه در مرحلة تحمیل ابدی «شرایط ویژه و انقلابی»، شکست خورده. در چنین شرایطی، حاکمیت می‌باید به صورت جدی، و از هم امروز، برنامة کناره‌گیری خود را از قدرت مورد بررسی و مطالعه قرار دهد؛ حکومت اسلامی نمی‌تواند در پناه امثال «لاریجانی»‌ و محافل ماسونی انگلستان به آیندة خود امیدی داشته باشد. خصوصاً در شرایط نوینی که قدرت‌های منطقه‌ای در مورد ایران و مسائل کشورمان تا این حد بی‌پرده سخن می‌گویند.

تحلیلی بر پایة گزارشات روزنامه‌های هندوستان، که امروز مستقیماً از طرف خبرگزاری روسیه، نووستی نیز منتشر شده، نشان خواهد داد که کوچک‌ترین حرکت حکومت اسلامی در راستای نزدیکی به ارتش آمریکا، و کم‌ترین تلاش اوباش این حکومت جهت کشاندن نفوذ یانکی‌ها به درون مرزهای کشور، ‌ پاسخ دندان شکنی از طرف قدرت‌های منطقه‌ای خواهد داشت. حکومت اسلامی در شرایطی نیست که در برابر چنین تخاصم گسترده‌ای، حتی به بهای نابودی مملکت مقاومت کند، پس چه بهتر که خروج از «آخوندیسم» را خود بر عهده گیرد. چرا که در غیر اینصورت با عکس‌العمل‌هائی به مراتب تندتر و مخرب‌تر مواجه خواهد شد.




...