۲/۲۶/۱۴۰۱

پیرانه‌سر و توهم جوانی!

 

 

چرائی‌های جنگ در اوکراین فراوان است؛  حداقل نظام خبرسازی غرب جهت آنچه «تحلیل» درگیری‌ها می‌نامد،  دلائل و تبعات فراوان بر‌شمرده؛  پرسش‌های متعددی نیز مطرح می‌کند.    ولی نمی‌باید فراموش کرد که این «پرسش‌ها» با تکیه بر مبانی مشخصی مطرح می‌‌شود.   به عبارت ساده‌تر،  پرسشگر،  اغلب اوقات پاسخ استفسارش را در آستین می‌پروراند.  این همان شرایطی است که همیشه در شبکۀ خبرسازی غرب رایج بوده؛  پرسش را مطرح می‌کنند،  چرا که می‌خواهند پاسخ مشخصی را به مخاطب تحمیل نمایند.  امروز تحلیل‌های مربوط به درگیری نظامی در اوکراین صرفاً جهت معرفی یک طرف به عنوان «متخاصم» صورت می‌گیرد.   نظام رسانه‌ای در پی این نیست که آغازگران که‌ها هستند،  و اینکه راه حل دیپلماتیک جهت پایان دادن به این جنگ چیست.   به عبارت ساده‌تر،  شبکۀ خبرسازی غرب فقط در پی توجیه مواضع جنگ‌طلبانۀ آمریکا در اروپای شرقی هیاهو به راه انداخته.

 

از روز نیز روشن‌تر است که،  حداقل باند فعلی که قدرت را در ایالات‌متحد در دست گرفته،  جهت آغاز جنگ با روسیه پای به کاخ‌سفید گذارده.   روزنامه‌نگاران و خبرسازانی که با «تحلیل‌های» روشن‌گرشان چشم فلک را کور کرده‌اند،   عموماً یک واقعیت پیش‌پا افتاده را فراموش می‌کنند.  باند فعلی که تحت زعامت جو بایدن،  معاون باراک اوباما،  رئیس جمهور سابق پای به دایرۀ قدرت گذارده،   میراث‌خوار شکست بهار عرب و کودتاهای ناکام ترکیه،  مصر،  و خصوصاً شکست نظامی آمریکا در لیبی و سوریه‌ است.  طی هشت سال ناکامی‌های رنگارنگ سیاسی و نظامی نصیب باراک اوباما شد،   و پوتین دندان نیش‌ اینان را در آسیا،  آمریکای جنوبی،  و خصوصاً خاورمیانه کشید.   از اینروست که این جماعت برای انتقام آمده؛   انتقام از شخص پوتین،  از ارتش روسیه و از تمامی متحدان‌شان.

 

با در نظر گرفتن همین واقعیت غیرقابل انکار است که می‌باید دست به تحلیل سیاست‌های امروز آمریکا در اروپای شرقی بزنیم.  آمریکائی‌ها بخوبی با آنچه ما در این مقال روانشناسی تاریخی روسیه می‌خوانیم آشنائی دارند.  اینان بخوبی با حساسیت‌های تاریخی و بن‌بست‌های روانی در جامعۀ روسیه آشنای‌اند.   بخوبی می‌دانند که روسیه مشکل بتواند با مسائل مبتلا به اوکراین همچون کشوری بیگانه برخورد کند.   اوکراین نه فقط از منظر تاریخی پایه و اساس اسلاویسم و ارتدوکسی به شمار می‌رود،  که فی‌نفسه محوری است تاریخی بر هر آنچه هویت ملت روسیه می‌تواند باشد.   بسیاری از مهم‌ترین نویسندگان و سخنوران زبان روسی اوکراینی‌الاصل‌‌اند و امروز کم نیستند نویسندگان اوکراینی که صرفاً به زبان روسی می‌نویسند.  پر واضح است اگر در همسایگی روسیه که از منظر تاریخی همیشه خود را پیام‌آور اصلی و غیرقابل تردید ارتدوکسی و اسلاویسم به شمار ‌آورده،   گروهی ماجراجوی ضدروس را با حمایت خارجی به قدرت برسانیم حساسیتی شدید به وجود خواهیم آورد.  این بازی خطرناک و ضدانسانی‌ را واشنگتن طی چندین سال در اوکراین به مورد اجراء گذارده.  هر چند بارها جهت برافروختن آتش جنگ شکست خورده،  هیچگاه دست از دسیسه و بحران‌سازی برای جنگ‌افروزی برنداشته،  تا اینکه امروز به اهداف‌اش رسیده.  تحلیل‌گرانی که در مقالات‌شان برای ملت اوکراین،  کودکان بی‌سرپرست جنگ‌زده،  زنان باردار و آواره،  و ...  اشک تمساح سرازیر ‌کرده‌اند،   فراموش می‌کنند که جنگ همیشه دو طرف متخاصم دارد؛  جنگ یک‌طرفه نداریم!   

 

حداقل این مسئله برای ما ایرانیان به مراتب بیش از دیگر ملت‌ها قابل لمس است،  چرا که تجربۀ جنگ‌افروزی‌های روح‌الله خمینی را در عراق فراموش نکرده‌ایم.  اگر اوباش حکومت اسلامی با عربده‌های‌شان دهه‌هاست صدام حسین را آغازگر جنگ معرفی می‌کنند،  ملت ایران به یاد دارد که چگونه ماه‌ها پیش از آغاز درگیری،  روح‌الله خمینی در هر فرصتی از شیعیان و مسلمین عراق می‌خواست تا به قول خودش،  «تکلیف صدام کافر را یک سره کنند!»  خلاصه بگوئیم،  این شیوه‌ها شناخته شده است،  و آمریکائی‌ها در این نوع سیاست‌گزاری جهت جنگ افروزی از دیر باز مهارت داشته‌اند.   مورخان در مورد ترفندهائی که دستگاه روزولت جهت فراهم آوردن زمینه درگیری با ژاپن و آمادگی افکارعمومی جهت ورود آمریکا به جنگ دوم را به کار بست متفق‌القول‌اند.  به عبارت ساده‌تر،  آمریکا خود عمداً شرایطی به وجود آورد تا حملۀ ارتش ژاپن به پرل‌هاربر غیرقابل اجتناب باشد،  اینهمه تا روزولت بتواند جواز شرکت آمریکا در جنگ را بر کنگره تحمیل کند. 

 

بازتولید این سیاست شناخته‌شده را امروز در مورد روسیه و اوکراین به صراحت شاهدیم.  سروصدای عجیبی که شبکۀ خبرسازی غرب بر علیه شخص پوتین و کشور روسیه به راه انداخته،  یادآور هیاهوئی است که پس از قبول حملۀ‌ آمریکا به جبهۀ اروپای غربی،   شبکه‌های خبری برای جنایات هیتلر به راه انداخته بودند.  در قفای این هیاهو،  عوام‌الناس در آمریکا می‌بایست فراموش می‌کرد،  که این همان هیتلری بود که شرکت فورد آمریکائی درآمد سال 1938 خود را صرف عروج‌اش در آلمان کرده بود.   و اینکه پس از اشغال فرانسه توسط ارتش نازی،  بانک‌داران نیویورکی با چه شور و شوقی به استقبال مارشال پتن رفته،‌  مجسمۀ گرانقدر متحد همین هیتلر را در شهر نیویورک بر پا نمودند!  

 

ولی جو بایدن،  رئیس «خواب‌آلود» دولت آمریکا از اینهم پای فراتر گذارده.  وی در یکی از نخستین سخنرانی‌های‌اش پیرامون جنگ اوکراین خواهان پایان دادن به ریاست جمهوری پوتین شد!  موضع‌گیری‌ای که شدیداً از سوی سخنگوی کاخ‌سفید و وزارت امورخارجه به زیر سئوال برده شد و عنوان کردند که،  «این موضع رسمی دولت آمریکا نیست؛  حضرت رئیس جمهور احساساتی شده بودند!»  ولی در قفای سخنان بایدن،  و تکذیب‌های وزارت امور خارجه،  یک واقعیت برهنه نهفته و آن اینکه،  دولت آمریکا با میدان دادن به بحران اوکراین نه فقط قصد کشاندن روسیه به جنگ را داشته،  که ورای آن،   به قول خودش برنامۀ «رژیم چنج» در روسیه را نیز روی میز گذارده بود.   و این نوع برنامه‌ریزی فقط می‌تواند تأئیدی باشد بر آنچه بالاتر عنوان کردیم:   بایدن را برای انتقام از روسیه و ارتش اینکشور به کاخ‌سفید فرستاده‌اند.  

 

بله،  شیوه‌های «شیطان‌سازی» غرب تغییری نکرده،  ولی نمی‌باید در کاربرد آن شتاب کرد،  چرا که شرایط با دوران روزولت کاملاً متفاوت است.  نه کشور روسیه آلمان نازی است،  و نه ولادیمیر پوتین را می‌توان با هیتلر طاق زد.   امروز اگر واشنگتن هنوز بر روش‌های تاریخی کشاندن دولت‌های مخالف به میدان جنگ تکیه می‌کند،  و پنتاگون نقشه‌های «رژیم چنج» را روی میز می‌اندازد،   و حتی اگر «ضعف» ساختاری ارتش روسیه در مقابله با ناتو در اوکراین را رسماً مطرح می‌کند،   به هیچ عنوان نمی‌تواند به نتایجی برسد که در جنگ دوم کسب کرد.  

 

امروز تمامی این روش‌ها و تبلیغات بن‌بست‌های ویژه‌ای یافته که نتیجۀ تغییرات شرایط بین‌المللی است.  شبکۀ خبرگزاری‌های غرب که می‌باید رسماً نقش «شیطان‌سازی» را برعهده گیرند،  با مشکل گسترش وسیع اینترنت روبرو شده‌اند.  مونوپول خبرسازی دیگر همچون دوران روزولت در اختیار چند ایستگاه رادیوئی و فیلم‌سازان آماده به خدمت پاشنه‌ آهنی‌ها در داخل آمریکا نیست.   شبکه‌ها گسترده است؛   چین حتی شبکه‌هائی مختص به خود را احداث کرده.  از سوی دیگر،‌  ماهواره‌های پرشماری در اختیار بسیاری دول و ملل قرار دارد که آنقدرها هم شیفتۀ روش‌های سرکوبگرانه و نظامی سازمان آتلانتیک شمالی نیستند.  امروز نقش کشورهائی که «جهان سوم» می‌نامند،  در زمینۀ سیاستگزاری‌ها،  نقش‌پذیری فرهنگی،   تولید مواد صنعتی و کانی و حتی در حیطۀ سینما و تئاتر و ... بسیار گسترده‌تر از دوران جنگ دوم جهانی شده.   خلاصه بگوئیم،  اگر آمریکا جهت توجیه سیاست‌های جنگ‌افروزانه‌اش به صورت سنتی نیازمند جهانی «تک‌صدا» است،  این تک‌صدائی امروز بر خلاف گذشته دیگر امکانپذیر نیست.   

 

از سوی دیگر،  برخورد مشفقانۀ متحدان اروپائی با ماجراجوئی‌های خاورمیانه‌ای آمریکا ـ  تهاجم به افغانستان،  عراق،‌  سوریه و ... ـ  نمی‌تواند اینبار طابق‌النعل‌بالنعل در مورد اوکراین تکرار شود.  اینبار سخن از مرزهای روسیه است،   نه حیطۀ نفوذ حکومت‌های دست‌نشاندۀ بغداد، شام و کابل!  روسیه و نیازهای ژئوپولیتیک کرملین که امروز در رأس‌شان‌ عمق استراتژیک در دریای سیاه و اروپای شرقی قرار گرفته،  شخصیت‌ ساختگی و فره‌وش‌نمای امثال صدام حسین،  ملاعمر و بشار اسد نیست که یک‌شبه از صحنۀ دیپلماسی جهان محو شده،  جای به پدیده‌هائی جدید بسپارد.   «خروجی» جنگ اوکراین هر چه باشد هیچ اهمیتی ندارد،   نیاز روسیه به عمق استراتژیک در این منطقه تغییرناپذیر باقی خواهد ماند،  و این واقعیت یک خط‌قرمز سیاسی مشخص می‌کند.  خلاصه بگوئیم،    بهمن تبلیغاتی‌ای که شبکۀ خبرسازی غرب بر علیه روسیه به راه انداخته،  و تلاش دارد با آن مخیلۀ شهروندان‌اش را پوک ‌کند،   با کوچک‌ترین تغییر در استراتژی‌های «نظامی ـ اقتصادی ـ مالی» ـ  تغییری که  می‌تواند نتیجۀ تحولات پیش‌بینی نشده باشد ـ  به همان سرعت تبدیل به سیلابی بنیان‌کن علیه حاکمیت‌هائی می‌شود که اینک بی‌محابا به این هیاهو دامن زده‌اند.

 

چند روز پیش،  شاهد عملیات یک پسربچۀ دیوانه در شهر بوفالو بودیم.   بچۀ 18 ساله‌ای که تحت تأثیر تبلیغات محافل نژادپرست،   دست به کشتار بیش از ده شهروند آمریکائی در یک سوپرمارکت زده است.  آن‌ها که باد در بادبان امثال زلنسکی انداخته‌اند اشتباه نکنند؛  اینبار سخن از چند گروه نومهاجر مسلمان از فلان و یا بهمان منطقۀ خاورمیانه در میان نیست.  گروه‌هائی را که این جوانک را مسلح کرده،  به میدان آورده‌اند دیگر با نظارت یک مسجد و یک منبر و فلان موذن نمی‌توان تحت کنترل درآورد.  سخن از محافلی است که هم تعدادشان بسیار پرشمار است،  و هم از نفوذ اقتصادی،  فرهنگی و اجتماعی در قلب جامعۀ آمریکا برخوردارند.  اینان،  هر چند به غلط،  عمیقاً بر این باورند که سرزمین آمریکا فقط متعلق به آنان است و دیگران ‌باید بروند!   این یک واقعیت است که دولت آمریکا،  تشکیلات پلیس محلی و یا «اف.‌  بی‌. آی»  و ... در صورت بروز درگیری‌های گسترده توسط این محافل در درون مرزها،  نخواهند توانست اوضاع را تحت کنترل درآورند.   به عبارت ساده‌تر،  دولت آمریکا در خارج از مرزها دست به «ابتکار» احمقانه‌ای زده که نتیجۀ آن در درون مرزها به هیچ عنوان روشن نیست.  این احتمال وجود دارد که تبعات چنین «ابتکاری»،   به بحرانی غیرقابل کنترل در داخل خاک آمریکا منجر شود.

 

ولی وضعیت اروپا به مراتب خراب‌تر از آمریکاست.  نخست اینکه،  دولت‌های اروپائی در این میانه هیچ ابتکاری در اتخاذ سیاست‌ها از خود نشان نمی‌دهند.  اینان یک‌بار دیگر ثابت کرده‌اند که موجودیت‌شان یک «فرمالیته» نمایشی است،   نه یک واقعیت «سیاسی ـ نظامی!»  پایتخت‌های اروپائی بر این باورند که با نشستن در پناه سپر «فرضی» سازمان آتلانتیک شمالی می‌توان از «خطرات» آینده ایمن بود!   زهی خیال باطل؛   اینان نمی‌خواهند قبول کنند که مشکل از خاک روسیه نمی‌آید،  نمی‌خواهند ببینند که «دیگ» بحران در داخل است که می‌جوشد.  دیوانگانی از قماش پسربچۀ 18 سالۀ آمریکائی در اروپا به هیچ عنوان نایاب نیستند.  انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری فرانسه و رشد چشم‌گیر آراء فاشیست‌ها و نئوفاشیست‌ها به صراحت نشان داد که اروپا در این «جنون» به هیچ عنوان از آمریکا عقب نمانده.  در شرایط فعلی،  پیروی کورکورانه از سیاست‌های جنون‌آمیز واشنگتن برای اروپائیان چه به ارمغان می‌آورد؟   تورم کمرشکن،  رشد نرخ بیکاری،  سقوط درآمدها،  نایابی کالاهای اساسی و بحران‌های فزایندۀ اجتماعی و فرهنگی و ...  پر واضح است که این مجموعه می‌تواند نهایت امر کار را به بحرانی بکشاند که حاکمیت‌‌ها دیگر قادر به کنترلش نباشند.

 

با در نظر گرفتن تمامی آنچه بالاتر عنوان کردیم به استنباط ما،  جنگ اوکراین یک بحران تمدنی است.  ولی برخلاف آنچه آمریکائی‌ها در بوق انداخته‌اند،  این بحران به هیچ عنوان تقابل دمکراسی با استبداد نیست؛   بحرانی است که دامان تمدنی را گرفته که آمریکا خود را سردمدار آن می‌شمارد.   بی‌رودربایستی بگوئیم،‌   آمریکا پس از تحمل شکست‌های تلخی که طی دو دهه در خاورمیانه،  آمریکای لاتین و آسیای مرکزی متحمل شده،  اینک با پیروی از الگوهای نخ‌نمائی که دیگر شانس پیروزی هم ندارد،‌  در عمل پای در میدانی گذارده که مرد آن نیست.  آمریکا با حمایت بی‌قیدوشرط از نئونازیسم در اوکراین دست به یک نوع خودکشی سیاسی زده است.          

 

از سوی دیگر،  عملیات نظامی ارتش آمریکا که علیه روسیه سازماندهی شده،  به هیچ عنوان قادر به مقابله با ایدئولوژی‌ای نخواهد بود که روسیه پیام‌آور آن است.  روسیه به جهانیان می‌گوید، «ملت‌ها حق رشد دارند،  بدون آنکه به آمریکا باج بدهند!»   آمریکا با این سخن سنجیده مخالف است،  و از طریق حمایت از فروهشته‌ترین قشرهای اجتماعی فقط می‌خواهد به متحدان‌اش و حتی جهانیان تحمیل کند که هیئت حاکمه در واشنگتن «رهبر» جهانیان است!‌   پرواضح است که متحدان‌ آمریکا ـ  بخوانیم جوجه‌های‌اش ـ  در چنین شرایطی بر علیه هیئت حاکمۀ واشنگتن سخنی نخواهند گفت،   ولی مسلماً با سرکوب و تحمیل نظریات آمرانه بر متحدان،  مشکل بتوان ساختاری پایه‌ریزی کرد که قادر باشد در برابر رقبای واقعی مقاومت چشم‌گیری نشان دهد. 

 

به استنباط ما طی ماه‌های آینده تبعات توهماتی که هیئت حاکمۀ آمریکا در مخیله‌اش پرورانده در صحنۀ سیاست بین‌الملل علنی خواهد شد.  اوکراین چه مستقل و چه وابسته،  چه یک‌پارچه و چه چندپاره،  مشکل آمریکا را حل نمی‌کند.  چرا که همانطور که می‌گوئیم،  و بسیاری نیز پیش‌تر از ما گفته‌اند،  مشکل اوکراین نتیجۀ بحرانی است که یک «تمدن» با آن روبرو شده.   تمدنی که اگر دوران طلائی‌ را پشت سر گذارده و خاکستر پیری بر سرش نشسته،  هنوز خود را جوان می‌پندارد.