۱۲/۲۰/۱۳۸۴


ملت‌هائی که می‌آیند، ملت‌هائی که می‌روند!
...
میلوسویچ در سلول خود در زندان دادگاه لاهه مرد! این خبری است که دقایقی پیش خبرگزاری‌های جهان اعلام کردند. اسلوبودان میلوسویچ یکی از چهره‌هائی بود که در رسانه‌های جهان، یادآور فروپاشی کشور یوگسلاوی است. کشوری که در چارچوب منافع راهبردی غرب، تحت لوای کمونیسم «مستقل»، و زعامت مارشال تیتو، پس از جنگ دوم جهانی شکل گرفت. بسیاری از ما تاریخچة کوتاه این کشور را ـ که امروز موجودیت‌اش به تاریخ پیوسته ـ نمی‌شناسیم، و به احتمال زیاد تا چند سال دیگر، جوان‌ترها حتی نامی از آن‌هم به یاد نخواهند آورد. ولی یوگسلاوی وجود داشت، به عنوان یک مجموعة سیاسی، به عنوان یک دولت «پیشرو» کمونیستی و به عنوان یکی از پایه‌گذاران نهضت «عدم تعهد»! تیتو،‌ رهبر کمونیست این کشور، روزگاری همنشین و هم‌صحبت جواهر لعل‌نهرو، سوکارنو و جمال‌عبدالناصر بود، سه تن از شخصیت‌های کلیدی در سیاست‌ها و بحران‌های جهان سوم در دهة 1950.

چرچیل نخست وزیر معروف انگلستان، در جنگ دوم جهانی، از منطقه‌ای که بعدها نام کشور یوگسلاوی بر آن گذاشتند، در خاطراتش به عنوان «شکم نرم اروپا» یاد می‌کند. چرا شکم نرم اروپا؟ شاید از اینرو که این منطقه پس از خلاصی از دست امپراتوری عثمانی در اواخر جنگ اول، عملاً فاقد هر گونه تمرکز سیاسی، نظامی و قومی بود. و کشوری که بعد از جنگ به نام «یوگسلاوی» پای به تاریخ جهانی گذاشت، در واقع منطقه‌ای بود پاره پاره شده، و اغلب مسیحی نشین، که سال‌های دراز میان اتریش و دولت‌ عثمانی دست به دست می‌شد. منطقه‌ای فاقد هر گونه مرکزیت فرهنگی، زبانی و تاریخی، در شرایطی که قدرت‌های بزرگ هر لحظه می‌توانستند آنرا در راستای سیاست‌های خود به آتش کشند.

پس از پایان جنگ دوم، و تقسیم عملی اروپا به مناطق نفوذ غربی و شرقی، «شکم نرم اروپا»، سواحل استراتژیک مدیترانه را از تاریخ به «ارث» برد، مدیترانه‌ای که از آن به نام استخر «خصوصی» سازمان آتلانتیک شمالی نام می‌بردند. به دنبال این بحران «استراتژیک»، بحران دیگری هم ظهور کرد، کشور آلبانی. اینکشور نیز سواحل مدیترانه را به ارث می‌برد. غرب در جدال با شرق، بر سر نظارت بر دریای مدیترانه ناچار به پذیرش پدیده‌ای در ایندو کشور شد که بعدها نام «کمونیسم مستقل از شوروی» بر آنان نهادند. کمونیسم‌هائی ضدروسی، آمریکائی، در انزوای مطلق اقتصادی ـ سیاسی، و در تفکر رایج «روشنفکری» تازه‌پای جهان سوم، بسیار «پیشرفته». بی‌دلیل نیست، زمانی که ناصر را عملاً آمریکائی‌ها برای بیرون راندن انگلستان از مصر به قدرت رساندند، دست او را در دست مارشال تیتو نهادند.

مارشال تیتو سال‌های دراز کشور یوگسلاوی را در سکوت، فقر و انزوای سیاسی، که از قضای روزگار خواست غرب نیز بود، اداره کرد، ولی با اینهمه، برای ملت‌هائی که سده‌ها جنگ و ناامنی در چنگال امپراتوران خونریز عثمانی و اطریشی تجربه کرده‌ بودند، دوره‌ای طولانی از ثباتی نسبی و آرامش به ارمغان آورد. آرامشی که آمریکائی‌ها، به دلیل سقوط امپراتوری شوروی، در اواخر قرن بیستم، دلیلی بر ادامة آن ندیدند. آنچه را «به درست یا به غلط» ساخته بودند، «به غلط و با سنگدلی تمام فروپاشاندند»، نه رحمی بر مردمان کردند و نه تاریخ را گواه گرفتند. صدها هزار «یوگسلاو» ـ این ملت نیست در جهان ـ آواره شدند و بحران اجتماعی و اقتصادی‌ای که جنگ آمریکائی‌ها بر این ملت تحمیل کرد، تا دهه‌ها بر شانة بازماندگان‌شان سنگینی خواهد کرد. ولی سیاست را در آن سال‌ها خط دیگری برای «شکم‌نرم اروپا» افتاده بود، و تجربه ثابت کرد که اگر طی تاریخ در دوره‌ای هر چند کوتاه، «شکم نرم» باشی، همیشه «همان شکم‌نرم» باقی می‌مانی.

امروز با مرگ میلوسویچ در زندان لاهه، آخرین یادگار این کشور «خیالی و دست‌ساز» نیز از جهان رخت بر بست، کشوری که به هر تقدیر، به ملتی امکان داد لمحه‌ای را، در صلحی هر چند زودگذر، زندگی کند.

ایکاش من هم یک مرغ بودم!
...
طی سخنرانی‌های حاج‌اکبر رفسنجانی در مجلس خبرگان، یکی از ملاها از جا بلند شده و فریاد زده: «مرغ یک روزه هزار تومان گران شد!» البته مرغی که یکروزه هزار تومان گران می‌شود، بچة خیلی «بدی» است. ولی مسائل را هم نباید قاطی کرد. مرغ کاری به بمب هسته‌ای و انتخابات و جنگ عراق ندارد. مرغ اگر بچة خوبی باشد، می‌تواند همه روزه به چرا رفته، و قد قد کند. و اگر بچة بدی باشد، مثل بعضی‌ها هم خودش را گرفتار می‌کند و هم مردم یک مملکت را.

بله بالاخره، آمریکا آن کاری را که دوست داشت، با همکاری احمدی‌نژاد و رهبر و دیگر شرکاء، انجام داد: فرستادن پروندة ایران به شورای امنیت! جهت چک وچانه‌ها در محل و تعیین نرخ مرغ و ماهی و شیرآلات و توالت فرنگی و غیره در ایران. حالا در این شورا چه‌ها خواهد گذشت؟ کسی که به ما نمی‌گوید. اصلاً کار به این صورت شروع شده که «جلسات غیرعلنی است!!» یعنی مرغ که هیچ، ماهی هم حق اظهار نظر ندارد. ژست‌های «ملی‌ـ‌میهنی» رهبر و جناب ریاست جمهور هم خیلی‌ها را حسابی خر کرده و عرق وطن‌پرستی از هیکل‌شان شر و شر می‌ریزد!

ولی، رفسنجانی که از دهات اطراف کرمان، با هزار کلک و بامبول دستش را به این آب قنات وصل کرده، به این سادگی‌ها «خر» نمی‌شود. رفسنجانی می‌داند که آمریکا احمدی‌نژاد را از صندوق بیرون کشید که کاسه و کوزه‌ای اگر قرار است بشکند سر او بشکند، و مهره‌های اصلی رژیم، در رأس آنان، شخص سردار سازندگی، از خطر دور بماند. حال که با کمک همة دست اندرکاران زمینة سرکوب و بحران‌زائی در ایران فراهم شده، آمریکا فقط باید به قول بچه‌ها «شافتک» بزند، و کار تمام است. ریشة واقع گرائی‌های اخیر حاج اکبر را باید در همین اصل کلی دید.

روس‌ها ایران را «معامله» کردند، چینی‌ها نفت از روس‌ها می‌خرند و دیگر احتیاجی به ایران ندارند، هند را هم بوش با چند تا عروسک‌کوکی و رایانة هسته‌ای راضی کرد، ماندیم خودمان در دست آمریکا، یعنی همان که «رهبر» آرزو داشت. برای همین هم سخنرانی محکمی کرد و گفت با آمریکا کنار نخواهیم آمد. و بعد هم زیر لب اضافه کرد: «چون قبلاً‌ کنار آمده‌ایم!»

خوب همین چند روزه است که مرغ نه یک دفعه، که هر روز، هزار تومان گران شود. تازه بر می‌گردیم سر شعارهای 22 بهمن 57 : «ایکاش من هم یک مرغ بودم»!
انگولک‌چی
...
ایرنا ـ کارشناسان سياسي روسيه: آژانس انرژي اتمي مستنداتي عليه ايران ندارد
انگولک‌چی ـ مستندات لازم نداریم، آمریکا از خودمونه!

ایرنا ـ ناشران ايراني در نمايشگاه بين‌المللي كتاب ايتاليا شركت مي‌كنند
انگولک‌چی ـ با لیست کاملی به زبان ایتالیائی از تمامی کتاب‌های سانسور شده! از انتشارات امیرکبیر!

ایرنا ـ دولت در لرستان
انگولک‌چی ـ همونجا بمونه خوبه

ایرنا ـ مجمع بين المللي استادان زبان و ادبيات فارسي در تاجيكستان آغاز به‌كار كرد
انگولک‌چی ـ زبان فارسی در تهران کی آغاز به کار می‌کند؟

بی‌بی‌سی ـ شرکت اماراتی اداره بنادر آمريکا را واگذار کرد
انگولک‌چی ـ مال بد بیخ ریش صاحابش

بی‌بی‌سی ـ نماينده زن مجلس ايران: 'زنان جهان از رايس انتظار صلح طلبی دارند'
انگولک‌چی ـ انتظارات دیگر زنان جهان را هم لطفاً بفرمائید.

بی‌بی‌سی ـ آمريکا: ايران آزمونی برای شورای امنيت سازمان ملل
انگولک‌چی ـ کورخوندی!


بازتاب ـ واكنش رهبر انقلاب به تحولات هسته‌اي
انگولک‌چی ـ هسته را نخورید، تف کنید!

بازتاب ـ گام نخست دستگاه قضائي براي مقابله با كارچاق‌كني
انگولک‌چی ـ تعطیل قوة قضائیه

بازتاب ـ آقاي احمدي‌نژاد، زن بختياري تا كي زير برف بميرد؟
انگولک‌چی ـ با زن مردم چکار داری؟

بازتاب ـ بدقولي به اپوزيسيون: مخالفت با 75 ميليون دلار در كنگره آمريكا
انگولک‌چی ـ بیله بیل، بیله چغندر!

بازتاب ـ جستجوي محور اصلي دعواي ايران و آمريكا
انگولک‌چی ـ محمودی چراغ بیار!

بازتاب ـ صد ميليون دلار، هزينه دادگاه جنجالی ترور حريري
انگولک‌چی ـ زنده‌اش کم خرج‌تر بود.

ایرنا ـ همايش امامان جماعت نهادهاي دولتي در مشهد برگزار شد
انگولک‌چی‌ ـ همگی آنقدر نماز جماعت خوندند که از حال رفتند.

ایرنا ـ وزير بهداشت لبنان از بيمارستان فوق تخصصي رضوي مشهد بازديد كرد
انگولک‌چی ـ بیماران هم از این بیمارستان دیدن کردند؟

۱۲/۱۸/۱۳۸۴

انگولک‌چی
...
بی‌بی‌سی ـ تأکید رهبر جمهوری اسلامی بر ادامة برنامه‌های اتمی
انگولک‌چی ـ دو کلمه هم از «مادر عروس».

بی‌بی‌سی ـ احمدی نژاد: قلدرها آسيب پذير هستند
انگولک‌چی ـ پرروها چطور؟

بی‌بی‌سی ـ مجلس به سهميه بندی بنزين رای داد
انگولک‌چی ـ مجلس به چه رأی نداده؟

بی‌بی‌سی ـ سردرگمی در باره 50 فرد 'ربوده شده' در بغداد
انگولک‌چی ـ پوتین باز شلوغ کرد.

بی‌بی‌سی ـ افزايش اختلافها بر سر نحوه رای دهی به کابينه افغانستان
انگولک‌چی ـ مورچه وکله‌پاچه‌اش!

بی‌بی‌سی ـ آمريکا خواستار ادامه فشار جهانی بر ايران شد
انگولک‌چی ـ فشار بر ملت یا بر دولت؟

بی‌بی‌سی ـ موقعيت زنان ايرانی را در مقايسه با کشورهای ديگر چگونه می بينيد؟
انگولک‌چی ـ درست همانطورکه شما می‌خواهید!

بی‌بی‌سی ـ حامد کرزائی: دختران را وادار به ازدواج نکنيد
انگولک‌چی ـ مگر‌اینکه آمریکا بیاد خواستگاری!

بی‌بی‌سی ـ ايران: امريکا مانع توسعه حمل و نقل هوايی ماست
انگولک‌چی ـ خبه خبه! اونجا که مانع نیست چه غلطی کردید؟

بی‌بی‌سی ـ چرا مشارف خشمگين است؟
انگولک‌چی ـ خودت بیدی، ریده بیدی!

ملت غایب ایران!
...

خبرگزاری‌ها اعلام می‌کنند که 200 تن از زنان برای حمایت از حقوق و آزادی زن در جامعة ایران دست به تظاهرات زدند! این در حالی است که دولت ایران می‌گوید تعدادشان بیش از 60 تن نبوده. 200 نفر یا 60 نفر، چه فرقی می‌کند؟ ملت ایران با 70 میلیون جمعیت در روز جهانی زن «غایب» بود؛ این اصلی است که باید به خاطر سپرد.

این نتیجة عملکرد کم‌رنگ و بی‌ارزش بنیادها، تشکیلات سیاسی، احزاب و گروه‌هایی است که 27 سال بر طبل مبارزه برای آزادی زنان، آزادی سیاسی، حمایت از حقوق انسان‌ها، حمایت از قوانین و حقوق شهروندان ایران، و دیگر شعارهای دهان پرکن کوبیده‌اند. شعارهائی که بیشتر برای خوشامد این محفل و آن محفل بر زبان‌ها رفت تا برای دستیابی به اهدافی روشن و منسجم!

ایرانیان، امروز این افتخار را دارند که «ملت غایب» این قرن‌اند. در همه صحنه‌ها غایب‌اند: تفکر اجتماعی، مبارزة سیاسی، حضور فناورانه، تجارت جهانی، ادبیات ارزشمند، هنرها و موسیقی، و ... روزی شاعری از سرزمین طوس می‌گفت: هنر نزد ایرانیان است و بس. ولی مسلماً مقصود او این ایرانیان نبوده، این ایرانیانی که فقط 60 نفرشان خواهان حقوق مساوی زنان در جامعه شده‌اند، نمی‌توان حتی نیم بیت هم خرجش کرد.

میلیون‌ها تن از مردان فکر می‌کنند که حقوق مساوی زنان در جامعه مربوط به زنان است. صاحبان این تفکر «احمقانه»، نگرشی که ریشه در بطن سنت‌های فئودال دارد، فراموش می‌کنند که مهم‌ترین داده‌های جامعه‌شناسانة امروز جهان تأکید دارند که، «درجة آزادی سیاسی و اجتماعی در یک جامعه‌ را اساساً زنان آن جامعه تعیین می‌کنند.»

روز زن از آن زن نیست. این حرف را کجا و به چه کسانی باید حالی کرد؟ مصدق می‌گفت: ملت قهرمان ایران! خمینی می‌گفت: ملت مسلمان ایران! امروز، پس از این شاهکار باید گفت: ملت غایب ایران!

۱۲/۱۷/۱۳۸۴


مصرف‌کنندگان "بحران"
...
چند روز پیش، روزنامه‌نگاری از انگلستان، پس از دیداری از عراق، در بی‌بی‌سی به اظهار نظر پرداخت و عملاً عنوان کرد که اینکشور در شرایطی نیست که به آیندة آن بتوان امیدی بست. شاید برای بسیاری از افراد این مسئله از اهمیت برخوردار نباشد، ولی باید بار دیگر متذکر شد که جنگی «مخفیانه»، خونریز و وحشیانه در کوچه‌ها و خیابان‌های شهرهای عراق، هر روزه در جریان است. جنگی که چهرة «خوبان» آن سربازان به اصطلاح «ائتلاف‌اند» و «دیو و دد‌ش» گروهی که، آمریکا و جهان سرمایه‌داری ـ اینک به همراه مسکو ـ به آن لقب «القاعده» داده‌اند. جزئیات این جنگ که، تا به امروز، به دلیل قتل‌عام خبرنگاران از جانب نیروهای «ائتلاف» تماماً در سکوتی هولناک جریان دارد، هم از چشم جهانیان پنهان مانده، و هم مقامات این «ائتلاف»، به دلیل این بی‌اطلاعی می‌توانند، منافع و اهداف چپاولگرانه‌شان را آنسان که می‌خواهند در طبق نمایشات «تبلیغاتی» به خورد مردم بدهند.

در این رستا، یکی از «مانورهای» دیپلماتیک «ارتش دمکراسی» در عراق، سخنان جدید آقای رامسفلد، وزیر دفاع ایالات متحد است که، اگر اظهارات‌شان را پیش از وقوع این جنگ در نظر بگیریم، گویا از صدقة سر قتل‌عام مردم عراق قصد بازسازی زرادخانة پنتاگون و «هماهنگ» کردن آن با ضرورت‌های زمانه را دارند! ایشان روز سه‌شنبه 7 مارس 2006، در یک نشست خبری در پنتاگون می‌فرمایند: "اعضای نیروی قدس سپاه پاسداران ایران به صورت مخفیانه به عراق نفوذ می‌کنند." و در همین راستا ایران را به حساب «دیپلماتیک» خودشان «تهدید» هم کرده‌اند. این نوع مانورهای دیپلماتیک و سیاسی که با هدف منحرف کردن افکار عمومی از بحران ناشی از تهاجم ارتش آمریکا در منطقه و خصوصاً در کشور عراق‌ صورت می‌گیرد، شاید تاریخ مصرف‌اش دیگر تمام شده باشد. چه کسی است که نداند، ایران دوش به دوش نیروهای «ائتلاف» در سرکوب نهضت‌های مردمی عراق شرکت داشته و گام به گام از سیاست‌های اعلام شده از جانب واشنگتن در مورد عراق حمایت می‌کند؟ اکثریت کسانی که امروز، تحت عناوین مختلف بر پست‌ها و مقامات «دولت عراق!» تکیه زده‌اند، یا ایرانی‌الاصل هستند و یا از جمله سیاست‌بازانی‌اند که طی چهل‌سال گذشته، خود و یا محفلی که وابسته به آن بوده‌اند، مستقیماً از نظر مالی و نظامی تحت پشتیبانی ایران قرار داشته‌. حال باید از آقای رامسفلد پرسید: این اعضای نیروهای قدس سپاه پاسداران که مستقیماً توسط دولت ایران در قدرت سیاسی و تشکیلاتی عراق استقرار یافته‌اند،‌ چه نیازی دارند که «مخفیانه» پای به اینکشور گذارند؟

مسلماً جواب این سئوال را آقای رامسفلد نخواهند داد. طی همین مصاحبه آقای رامسفلد اضافه می‌کنند: "ما نمی‌توانیم آنان را زائر بنامیم". پس مشکل حل شد. چرا که ایشان در ادامه می‌گویند: "شیعیان عراقی، عراقی هستند، و تحت تأثیر همسایگان خود قرار نخواهند گرفت". برای آنان که با برخوردهای دیپلماتیک آشنائی دارند این مصاحبة «شیرین» که بی‌بی‌سی هم دست به کار پخش آن شده، پیام کاملاً روشنی در خود پنهان دارد.

آمریکا، در چارچوب سیاست کلی منطقه‌ای عملاً با شکست روبرو شده. بحران عراق رو به افزایش دارد و خشونت‌ها، هم از جانب مخالفان این حکومت، و هم به دلایل راهبردهای اتخاذ شده از جانب ارتش «ائتلاف» ـ حتی به صورت انفجارات عمدی در کوچه‌ها و خیابان‌های کشور ـ رو به تزاید است. در چنین شرایط خشونت‌باری نمی‌توان امیدی به آیندة روابط ارتش آمریکا با ملت عراق بست. از طرف دیگر، مذاکرات هسته‌ای در «آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای» نیز به نتیجه‌ مطلوب ایالات متحد نرسید . غنی‌سازی در خاک ایران، زیر نظر کارشناسان سیا و اینتلیجنت سرویس غیر ممکن است، حتی ـ اگر اخبار جدید را مورد بررسی قرار دهیم ـ در ابعاد فعالیت‌های «دانشگاهی!» در نتیجه برای این همه شکست‌های پیاپی باید گوشتی را دم توپ برد و کاسه و کوزه را بر سر کسی شکست. چه کسی بهتر از دولت رسوای ایران؟

تجربة 27 سالة ملت ایران، در چارچوب سیاست‌های جهانی جمهوری اسلامی، برای هر ایرانی صاحب‌نظری این امر را مسجل می‌کند که اگر هدف آقای رامسفلد از «حملات» دیپلماتیک امروزشان، پرده‌پوشی شکست‌های آمریکا در عراق باشد، برای اینکار چه کسی بهتر از دولت دوست و همکار، «ایران اسلامی!»؟ دولتی که همه گونه همکاری با ارتش‌های اشغالگر در مرزهای خود صورت داده، و امروز که به دلایل راهبردیِ اعمال شده از جانب مسکو، دیگر قادر نیست بادبان کشتی ارباب دیرین را برافرازد، شایستة هر گونه فحاشی، از جانب اربابان می‌شود. یادمان نرود که انگلستان ـ بازندة اصلی پیک‌نیک خونین عراق ـ چندی پیش دقیقاً همین اتهامات را بر ایران وارد دانسته بود، و در واقع، به دلیل اخراج هیئت دیپلماتیک‌اش از مذاکرات هسته‌ای ایران، گویا در جنوب کشور دست به بمب‌گذاری در میان مردم کوچه و بازار هم زده بود.

ولی جواب دولت ایران به این اظهارات، اظهاراتی که از آن بوی جنگ به مشام می‌رسد، چیست؟ واقعیت امر را اگر بخواهیم، باید یادآور شویم، که ایران قادر به اعمال هیچگونه سیاست مستقل و ملی در این مورد نخواهد بود. به عبارت ساده‌تر اگر آمریکا احساس کند که در جریان عراق دستش روز به روز بیشتر رو می‌شود و شکست‌هایش آشکارتر از آن می‌شود که بتواند در پس تبلیغات جنگ آن‌ها را پنهان نگاه دارد، از حمله ـ اینبار حملة نیروهای زمینی ـ و آزار و اذیت شهروندان ایرانی در مرزهای جنوب کشور به عنوان «کارت برنده‌ای»‌ برای خروج از بحران استفاده خواهد کرد. سئوال اینجاست که در چنین شرایطی، قدرت‌های دیگر منطقه‌ که برتری خود را در برابر سیاست آمریکا، حداقل در مذاکرات هسته‌ای به منصة ظهور رساندند، در صورت اتخاذ چنین سیاست‌هائی چه اقداماتی صورت خواهند داد؟ در هر حال تا آنجا که مربوط به «دولت قدر قدرت ایران» می‌شود، حکومت اسلامی صرفاً «مصرف‌کنندة» بحران‌هاست، در تمامی ابعادشان.

۱۲/۱۶/۱۳۸۴

اقتصاد غرب و افغانستان
...
رسانه‌های بین‌المللی تلاش دارند مشکل افغانستان را «حل شده» تلقی کنند. این برخورد با افغانستان، در چارچوب سیاست‌های نوین قدرت‌های جهانی در منطقة آسیای مرکزی نه تنها بی‌دلیل نیست، که کاملاً نیز قابل پیش‌بینی بود. بحران افغانستان از نظر ایالات متحد و به طور کلی غرب، از ابعادی برخوردار است که می‌توان آن را به معنای واقعی کلمه «حیاتی» دانست.

مهم‌ترین بعد «بحران» افغانستان شامل مسائل «راهبردی‌ای» می‌شود که، به صورتی کاملاً غیرمنتظره، پس از سقوط امپراتوری شوروی، در مقابل غرب قد علم کردند. اقتصاددانان متفق‌القولند که شاهراه‌های آبی، طی چند سدة اخیر کلیدهای موفقیت اقتصادی غرب بوده‌اند. اگر به نقشة جهانی با دقت نظر کنیم، به صراحت درمی‌یابیم که تمامی شاهراه‌های آبی جهان، چه طی جنگ سرد و چه امروز، زیر نظر نیروهای نظامی کشورهائی قرار دارند که در اردوگاه سنتی «غرب» واقع شده‌اند. در واقع بسیاری از این شاهراه‌ها، همچون جبل‌الطارق در شمال آفریقا، امید نیک در آفریقای جنوبی و کانال سوئز، خود زمینه‌ساز بحران‌های وسیعی در میان کشورهای غربی بوده‌اند. این امر که جبل‌الطارق قسمتی از خاک اسپانیاست، ولی تحت نظر ارتش بریتانیای کبیر اداره می‌شود؛ این مسئله که، عملاً میان فرانسه، انگلیس و آمریکا بر سر بحران کانال سوئز جنگ به راه افتاد، و روند بهره‌برداری از این کانال، به بحرانی منجر شد که ناصر را به دست آمریکا به قدرت رساند و زمینه‌ساز جنگ اعراب و اسرائیل شد؛ و این مهم که در سنا و مجلس نمایندگان ایالات متحد، رنگین‌پوستان و نمایندگان سپید پوستی که واشنگتن را در چارچوب حمایت از رژیم آپارتاید، همه ساله تقبیح کرده و بودجه‌های کلان «بوئرهای» آفریقائی برای تأمین «امنیت شاهراه امید نیک» را به بحران می‌کشاندند، نشان می‌دهد که این شاهراه‌ها برای اقتصاد غرب از چه اهمیتی برخوردارند. در واقع، هیچکدام از این مخالفت‌ها و بحران‌ها، طی جنگ سرد، نتوانست حاکمیت اردوگاه «غرب» بر شاهراه‌های دریائی را به زیر سئوال برد.

حال خواننده از خود خواهد پرسید، ارتباط این شاهراه‌های آبی با بحران افغانستان چیست؟ این سئوال را فقط در رابطه با وزنة عظیم جمعیتی و فراخنای وسیع جغرافیائی‌ای می‌توان پاسخ گفت که سقوط امپراتوری شوروی در آسیای مرکزی و شرقی، منطقة سیبری، مغولستان، چین، هند، و ... در برابر اقتصاد جهانی قرار داده. در واقع نزدیک به دو سوم جمعیت جهان در این نقاط زندگی می‌کنند، و اگر روند گسترش و استقرار شیوة زندگی مصرفی در این مناطق شایع شود، اهمیت آبراه‌هائی که 300 سال رشد صنعتی و «آقائی» برای غرب به ارمغان آوردند به طور کلی از میان خواهد رفت.

به عبارت دیگر، آمریکا و به طور کلی غرب، از حضور در افغانستان هدفی مشخص دارد: حفظ نیروهای نظامی، و در راستای آن تحمیل شیوه‌های تولید و سازوکارهای موافق اقتصاد غربی بر این منطقه! در شرایطی که حضور آمریکا در عراق ـ حضوری که دلایل دیگری در پس آن خفته، و بر خلاف تمامی اظهارات گاه ضد و نقیض مقامات آمریکائی ارتباط زیادی با مسئلة افغانستان ندارد ـ هر روز با مشکل نوینی روبرو می‌شود، قدرت‌های بزرگی که هر کدام از صدها و گاه هزاران سال تاریخ منطقه‌ای برخوردارند، نخواهند توانست حضور ارتش یانکی‌ها در افغانستان و آسیای مرکزی را، بپذیرند. عکس‌العمل آمریکا در برابر فعال شدن قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای در جهت منافع وسیعی که در این منطقه می‌توانند دنبال کنند، تاکنون فعال کردن «زیرمجموعة» سازمان سیا در آسیای مرکزی، یعنی سازمان القاعده، و هدف قرار دادن منافع کشورهای بزرگ منطقه از طریق شاخه‌های مختلف این سازمان بوده.

این سئوال امروز مطرح است که آمریکا در رأس نیروهای «چند ملیتی» ـ غربی ـ تا کی می‌تواند در افغانستان حضور نظامی خود را تحت عنوان مبارزه با القاعده، و در واقع جهت مستحکم کردن ریشه‌های این سازمان برای باج‌خواهی از دولت‌های بزرگ منطقه حفظ کند؟ برای جواب به این سئوال می‌باید چند ماه دیگر صبر کرد و بازتاب بده‌بستان‌های غرب و هند را در پاکستان و چین دنبال کرد. پس‌لرزه‌های اقدامات و مذاکرات دولت بوش در هند، مسلماً در کابل پیش از هر پایتخت دیگر در منطقه به گوش خواهد رسید.

۱۲/۱۵/۱۳۸۴

"در حاشیة نشست آژانس انرژی اتمی در مورد ایران"..
بحران هسته‌ای ایران
...
ماه‌های متمادی است که پدیده‌ای به نام «بحران هسته‌ای» ایران در رسانه‌های بین‌المللی و داخلی،‌ تبدیل به طبلی برای ایجاد «هیاهوی سیاسی» شده. شیوة برخورد رسانه‌ها، چه در داخل و چه در خارج، به نحوی است که از ارائة ابعاد واقعی این «بحران!» عملاً پیشگیری می‌کند. در واقع، این اصل را در «هیاهوی سیاسی» باید بپذیریم، که «هدف اصلی»، آن نیست که عنوان می‌شود.

ناظران مستقل مسائل سیاسی در جهان، «بحران هسته‌ای» ایران را از هفته‌ها پیش خاتمه یافته تلقی کردند، و در این برآورد ظاهراً اشتباهی پیش نیامده. ایران در چارچوب آنچه مطرح شده، و «قانونی» تلقی می‌شود، حق دستیابی به «غنی‌سازی» اورانیوم را در خاک خود از دست داده، و این مسئله قطعی است. برخی افراد عادی در سطح کوچه و بازار، از دست دادن این «حق» را برای کشور، آن هم بر اساس «قوانین بین‌المللی»، به سختی هضم می‌کنند؛ درگیر تصورات و احساسات «وطن‌خواهانه» شده و فکر می‌کنند که حق ایرانیان پایمال شده است. و برخی از سیاست‌بازان صحنة داخلی و خارجی با اطلاع از این «حساسیت‌ها» سعی در داغ نگاه داشتن «تنور بحران هسته‌ای» دارند. این برخوردهای رسانه‌ای در داخل و خارج کشور، از اینرو شدت گرفته که ابعاد واقعی این «فعالیت غنی‌سازی» در پس پرده‌ای از ابهام فرو افتاده است، موشکافی در مورد آن صورت نمی‌گیرد، و هر دسته و گروه داخلی و خارجی سعی بر آن دارد که از این نمد ـ نمد «بحران هسته‌ای» ـ کلاهی مناسب حال و روز خود بردارد.

در همین راستا برخی از سیاست‌بازان صحنة داخلی، هر از گاهی جهت تسویه حساب‌های شخصی یا گروهی با دولت فعلی و یا دیگر نهادهای ایرانی و یا خارجی، در خطابه‌هائی «نمک بر زخم» این بحران می‌پاشند. ولی، اگر بررسی دقیقی از شرایط هسته‌ای در ایران صورت پذیرد، این فضای سراسر «غوغاسالاری»، مسلماً از کشور رخت بر خواهد بست.

ایران، از نظر فناوری، اقتصادی و یا سیاسی در شرایطی قرار ندارد که بتواند از فناوری «غنی‌سازی» اورانیوم در داخل کشور بهره‌برداری واقعی صورت دهد. این فناوری که تماماً در دست قدرتمند کارتل‌های جهانی اسیر است، در دهة آینده وسیله‌ای خواهد شد که با تکیه بر آن کشورهای قدرتمندتر، ملت‌های تحت ستم را بهتر از امروز سرکوب، غارت و چپاول کنند. ولی، این امر که دولت ایران خود را اینچنین سپر برخوردهای هسته‌ای قرار داده، نه تنها کمکی به آزادسازی کشورهای فقیرتر در جهت دستیابی به نیروی هسته‌ای نخواهد کرد، که صرفاً یک بازی سراپا کذب سیاسی است.

در سیاست‌های تبلیغاتی این امر از اهمیت برخوردار است که مسئله‌ای را که در اطراف آن هیاهوی سیاسی به راه می‌اندازند از حداقل «اصالت و صحتی»‌ برخوردار باشد. این امر در مورد «بحران هسته‌ای» ایران نیز صدق می‌کند. و همانطور که در بالا عنوان شد، محدود کردن دستیابی به نیروی هسته‌ای در چارچوب یک «باشگاه» اتمی، دسیسه‌ای است که به دست چند قدرت جهانی شکل گرفته و قدم به قدم دنبال می‌شود. ولی سیاستی که کشور ایران در این زمینه در پیش گرفته بود، آن سیاستی نبود که عنوان می‌شد. دولت ایران با اعطای اجازة فعالیت‌های هسته‌ای به کشورهای چین، فرانسه و آلمان در خاک خود، در واقع زمینه ساز ورود و فعالیت فناورانی می‌شد که کار واقعی آنان ایجاد یک منطقة هسته‌ای در چارچوب راهبرد سیاسی «غربی» در خاک کشور بود، راهبردی که نهایتاً وسیلة باج‌گیری از روسیه در دریای خزر می‌شد.

از این سیاست «وابسته و نان‌خور غربی» تا رسیدن به ادعای «خوکفائی هسته‌ای» راه درازی است، که دولت‌های پی‌درپی ایران به راحتی پیموده بودند. در واقع، آنچه تحت عنوان فناوری هسته‌ای در چارچوب این سیاست به خاک کشور ایران وارد می‌شد، همانطور که طی جنگ با ارتش سرخ در افغانستان، برای دولت پاکستان صورت گرفت، وسیله‌ای جهت پیشبرد راهبردهای غربی در منطقه بود.

در شرایط فعلی، گویا دولت روسیه در مرزهای کشور خود حاضر به قبول پاکستان دیگری در منطقه نیست. «پاکستان دومی» ‌که فعالیت‌های‌اش در چارچوب خدماتی که به «غرب» می‌توانست ارایه دهد، قابل پیش بینی بود. برنامة «چرخة سوخت هسته‌ای مستقل ایران!»، که با این همه طمطراق از طرف برخی محافل داخلی و خارجی عنوان می‌شد، همین «مختصر» است که عرض شد.

ولی امروز، اگر «غنی‌سازی»‌ طبق برنامه‌های پیش‌بینی شدة آمریکا و غرب، در ایران دیگر میسر نیست، مسئله گویا هنوز حد و مرز مشخصی پیدا نکرده، چرا که نانخورها و آتش‌‌بیاران غرب، و در رأس آنان، آقایان البرادعی و ژاک شیراک، حتی برخی دون پایگان واشنگتن، گاه و بی‌گاه هنوز بر طبل این «بحران» می‌کوبند. این پس‌لرزه‌ها را فقط می‌توان در چارچوب باج‌خواهی‌های داخلی و خارجی تفسیر کرد. چرا که، سیاست در قرن بیست و یکم عملاً به اصل خود رجوع کرده: باج‌گیری، هتاکی و یاوه‌گوئی. باید از خود پرسید، بشر چه کرده که در هزارة‌ سوم میلادی، حاکمیت چنین افراد و تحمل چنین شیوه‌هائی را بر سرنوشت خود شاهد باشد؟ این بحث، حکایت دیگری است که آنرا به روز دیگر موکول می‌کنیم.

۱۲/۱۴/۱۳۸۴


آمریکا در هند؟
...
زمانی که ارتش آمریکا به افغانستان حمله‌ور شد، بسیاری از صاحب‌نظران این عملیات نظامی را مسخره جلوه دادند. دلایل ارائه شده در این مورد بسیار متفاوت بود، ولی روحی واحد بر همگی آنان حکومت می‌کرد. در درجة نخست، پس از فروپاشی اتحاد شوروی، دولت آمریکا از «وحدت» نظامی «درون‌جبهه‌ای» دیگر برخوردار نیست، این مسئله به همان اندازه شامل اروپا و دول‌ دست‌نشاندة آمریکا در منطقة آسیای جنوبی می‌شود که شامل مجموعة صنعتی نظامی در بطن حاکمیت آمریکا. شاید بسیاری از دولت‌های جهان و محافل داخلی آمریکا، پس از سقوط شوروی دلیلی بر دنباله‌روی صرف از سیاست‌های کاخ سفید نداشته باشند. این معضل در حال حاضر بر آیندة افغانستان و عراق سایه انداخته. و جای هیچ تردیدی وجود ندارد که در مورد ایران نیز به همین نقطة گنگ سیاسی خواهیم رسید.

سفر جدید جورج بوش به هند و سپس پاکستان، سفری که در چارچوب سیاست‌های راهبردی آمریکا، عملاً می‌بایست در جهت عکس صورت گیرد ـ اول پاکستان و سپس هند ـ به خوبی نشان می‌دهد که توافق‌‌های پاکستان ـ «شبه‌دولت» دست نشاندة سرمایه‌داری غرب ـ مستلزم تأئید هندوستان است! درست همزمان با این سفر «دیپلماتیک!» که اهداف آن روشن‌تر از آن است که بتوان با اعلامیه‌های سراسر «تخیلی» کاخ سفید،‌ از نظر پنهان بماند، ‌ خبرپراکنی‌های جهانی، و در رأس آنان بی‌بی‌سی ـ پرشنونده‌‌ترین بنگاه خبرپراکنی در منطقة خاورمیانه و افغانستان ـ سخن از درگیری وسیع با «طالبان» در مرزهای منطقة وزیرستان می‌دهد، منطقه‌ای که عملاً به دست طوایف اداره شده، فاقد مرکزیت حکومتی است و حاکمیت پاکستان و یا افغانستان بر آن، عملاً ظاهری است.

مشارف، که چون همتای عرب خود شاه‌عبدالله بر بشکة باروت نشسته است، شاید نمی‌داند که دوران کارآئی حمایت‌های رسانه‌ای بی‌بی‌سی و ایالات متحد دیگر به سر آمده. «طالبان»، که خود ساختة سرویس‌های اطلاعاتی غرب‌اند، در ساختار حکومت پاکستان حرف آخر را می‌زنند، و پرزیدنت مشارف در شرایطی نیست که با آنان درگیر شود، از طرف دیگر نزدیک شدن آمریکا به هند ـ راهبردی که به دنبال شکست آمریکا و طرفداران‌اش در گفتگوهای «هسته‌ای» ایران، تنها راه ممکن برای واشنگتن شده ـ خود به تنهائی می‌تواند زمینه‌ساز سقوط مشارف و حاکمیت «اسلامی دست‌ساز» آمریکائی در پاکستان شود. نباید فراموش کرد که فلسفة وجودی پاکستان ریشه در بحران مذاهب دارد، و در دسیسه‌های فردی به نام «جناح»، که جهت تضعیف انقلاب هند، از جانب انگلستان مورد حمایت قرار داشت. اگر قرار بر این باشد که آمریکا گسترش روابط خود با پاکستان را منوط به توافق‌های راهبردی با هند کند، فلسفة وجودی حاکمیت پاکستان بیش از پیش در مقابل هواداران‌اش بی‌رنگ خواهد شد.

این مشکلات، همزمان در خاک افغانستان، به صورت دیگری رخ می‌نمایند. دولت «صوری» آقای کرزائی که اعمال حاکمیت‌اش مسلماً از چند کیلومتر مربع در مرکز کابل و دهات اطراف پایتخت فراتر نمی‌رود، امروز بیش از پیش با مقاومت‌هائی روبرو شده که در رسانه‌های غربی علاقه‌مند هستند آنان را «بازساخت القاعده» نام گذارند. در واقع، کسب اطمینان از ریشة این نوع «مقاومت‌ها»، در کشوری که از نظر تاریخی، هیچگاه مرکزیت سیاسی، نظامی و خصوصاً اقتصادی‌ای نداشته، کار بسیار دشورای است. مخالفت با دولت مرکزی می‌تواند هر ریشه‌ای داشته باشد، ولی دولت‌های غربی تمایل را دارند، آنرا «القاعده» بنامند.

مسافرت آقای بوش به هند، بر خلاف ادعای بسیاری از بنگاه‌های خبرپراکنی غربی، نه تنها یک موفقیت سیاسی به شمار نمی‌رود، که نشاندهندة امتداد یک شکست راهبردی در منطقة آسیای مرکزی و میانه است. شکستی که با اعزام پرزیدنت شیراک به عربستان سعودی ابعاد «چند قاره‌ای» نیز به خود می‌گیرد. کیست که نداند، شاه عبدالله، نه از نظر اقتصادی و نه از نظر سیاسی، خارج از چارچوب راهبرد منطقه‌ای آمریکا نمی‌تواند گامی بردارد؟ پس مسافرت آقای شیراک به عربستان ـ کشوری که موقعیت‌ ژئواستراتژیک خود را، به دلیل حضور سربازان آمریکائی در عراق، به سرعت از دست می‌دهد، فقط می‌تواند گام دیگری در ترمیم راهبرد «شکست خوردة» آمریکا در خاورمیانه به شمار آید.

در واقع، نه حمایت نظامی ایالات متحد از پاکستان ـ با دست ودل‌بازی‌های دیپلماتیک جرج بوش در هند ـ و نه حمایت راهبردی فرانسه از عربستان ـ دوست دیرینه و در ظاهر فراموش شدة آمریکا در سرزمین‌های نفت خیز که موجودیت خود را در چارچوب راهبرد جدید هر روز بیش از پیش مورد تهدید می‌بیند ـ هیچ کدام نمی‌تواند شکست راهبرد منطقه‌ای آمریکا را، که در رأس آن بهره‌برداری از حوادث 11 سپتامبر و حمله به افغانستان قرار گرفته، پنهان دارد. در واقع، بحران نه صرفاً برای آمریکا، که برای تمامی دولت‌های وابسته که از این ابر قدرت از نفس افتاده پیروی می‌کنند، تازه در راه است.