...
میلوسویچ در سلول خود در زندان دادگاه لاهه مرد! این خبری است که دقایقی پیش خبرگزاریهای جهان اعلام کردند. اسلوبودان میلوسویچ یکی از چهرههائی بود که در رسانههای جهان، یادآور فروپاشی کشور یوگسلاوی است. کشوری که در چارچوب منافع راهبردی غرب، تحت لوای کمونیسم «مستقل»، و زعامت مارشال تیتو، پس از جنگ دوم جهانی شکل گرفت. بسیاری از ما تاریخچة کوتاه این کشور را ـ که امروز موجودیتاش به تاریخ پیوسته ـ نمیشناسیم، و به احتمال زیاد تا چند سال دیگر، جوانترها حتی نامی از آنهم به یاد نخواهند آورد. ولی یوگسلاوی وجود داشت، به عنوان یک مجموعة سیاسی، به عنوان یک دولت «پیشرو» کمونیستی و به عنوان یکی از پایهگذاران نهضت «عدم تعهد»! تیتو، رهبر کمونیست این کشور، روزگاری همنشین و همصحبت جواهر لعلنهرو، سوکارنو و جمالعبدالناصر بود، سه تن از شخصیتهای کلیدی در سیاستها و بحرانهای جهان سوم در دهة 1950.
چرچیل نخست وزیر معروف انگلستان، در جنگ دوم جهانی، از منطقهای که بعدها نام کشور یوگسلاوی بر آن گذاشتند، در خاطراتش به عنوان «شکم نرم اروپا» یاد میکند. چرا شکم نرم اروپا؟ شاید از اینرو که این منطقه پس از خلاصی از دست امپراتوری عثمانی در اواخر جنگ اول، عملاً فاقد هر گونه تمرکز سیاسی، نظامی و قومی بود. و کشوری که بعد از جنگ به نام «یوگسلاوی» پای به تاریخ جهانی گذاشت، در واقع منطقهای بود پاره پاره شده، و اغلب مسیحی نشین، که سالهای دراز میان اتریش و دولت عثمانی دست به دست میشد. منطقهای فاقد هر گونه مرکزیت فرهنگی، زبانی و تاریخی، در شرایطی که قدرتهای بزرگ هر لحظه میتوانستند آنرا در راستای سیاستهای خود به آتش کشند.
پس از پایان جنگ دوم، و تقسیم عملی اروپا به مناطق نفوذ غربی و شرقی، «شکم نرم اروپا»، سواحل استراتژیک مدیترانه را از تاریخ به «ارث» برد، مدیترانهای که از آن به نام استخر «خصوصی» سازمان آتلانتیک شمالی نام میبردند. به دنبال این بحران «استراتژیک»، بحران دیگری هم ظهور کرد، کشور آلبانی. اینکشور نیز سواحل مدیترانه را به ارث میبرد. غرب در جدال با شرق، بر سر نظارت بر دریای مدیترانه ناچار به پذیرش پدیدهای در ایندو کشور شد که بعدها نام «کمونیسم مستقل از شوروی» بر آنان نهادند. کمونیسمهائی ضدروسی، آمریکائی، در انزوای مطلق اقتصادی ـ سیاسی، و در تفکر رایج «روشنفکری» تازهپای جهان سوم، بسیار «پیشرفته». بیدلیل نیست، زمانی که ناصر را عملاً آمریکائیها برای بیرون راندن انگلستان از مصر به قدرت رساندند، دست او را در دست مارشال تیتو نهادند.
مارشال تیتو سالهای دراز کشور یوگسلاوی را در سکوت، فقر و انزوای سیاسی، که از قضای روزگار خواست غرب نیز بود، اداره کرد، ولی با اینهمه، برای ملتهائی که سدهها جنگ و ناامنی در چنگال امپراتوران خونریز عثمانی و اطریشی تجربه کرده بودند، دورهای طولانی از ثباتی نسبی و آرامش به ارمغان آورد. آرامشی که آمریکائیها، به دلیل سقوط امپراتوری شوروی، در اواخر قرن بیستم، دلیلی بر ادامة آن ندیدند. آنچه را «به درست یا به غلط» ساخته بودند، «به غلط و با سنگدلی تمام فروپاشاندند»، نه رحمی بر مردمان کردند و نه تاریخ را گواه گرفتند. صدها هزار «یوگسلاو» ـ این ملت نیست در جهان ـ آواره شدند و بحران اجتماعی و اقتصادیای که جنگ آمریکائیها بر این ملت تحمیل کرد، تا دههها بر شانة بازماندگانشان سنگینی خواهد کرد. ولی سیاست را در آن سالها خط دیگری برای «شکمنرم اروپا» افتاده بود، و تجربه ثابت کرد که اگر طی تاریخ در دورهای هر چند کوتاه، «شکم نرم» باشی، همیشه «همان شکمنرم» باقی میمانی.
چرچیل نخست وزیر معروف انگلستان، در جنگ دوم جهانی، از منطقهای که بعدها نام کشور یوگسلاوی بر آن گذاشتند، در خاطراتش به عنوان «شکم نرم اروپا» یاد میکند. چرا شکم نرم اروپا؟ شاید از اینرو که این منطقه پس از خلاصی از دست امپراتوری عثمانی در اواخر جنگ اول، عملاً فاقد هر گونه تمرکز سیاسی، نظامی و قومی بود. و کشوری که بعد از جنگ به نام «یوگسلاوی» پای به تاریخ جهانی گذاشت، در واقع منطقهای بود پاره پاره شده، و اغلب مسیحی نشین، که سالهای دراز میان اتریش و دولت عثمانی دست به دست میشد. منطقهای فاقد هر گونه مرکزیت فرهنگی، زبانی و تاریخی، در شرایطی که قدرتهای بزرگ هر لحظه میتوانستند آنرا در راستای سیاستهای خود به آتش کشند.
پس از پایان جنگ دوم، و تقسیم عملی اروپا به مناطق نفوذ غربی و شرقی، «شکم نرم اروپا»، سواحل استراتژیک مدیترانه را از تاریخ به «ارث» برد، مدیترانهای که از آن به نام استخر «خصوصی» سازمان آتلانتیک شمالی نام میبردند. به دنبال این بحران «استراتژیک»، بحران دیگری هم ظهور کرد، کشور آلبانی. اینکشور نیز سواحل مدیترانه را به ارث میبرد. غرب در جدال با شرق، بر سر نظارت بر دریای مدیترانه ناچار به پذیرش پدیدهای در ایندو کشور شد که بعدها نام «کمونیسم مستقل از شوروی» بر آنان نهادند. کمونیسمهائی ضدروسی، آمریکائی، در انزوای مطلق اقتصادی ـ سیاسی، و در تفکر رایج «روشنفکری» تازهپای جهان سوم، بسیار «پیشرفته». بیدلیل نیست، زمانی که ناصر را عملاً آمریکائیها برای بیرون راندن انگلستان از مصر به قدرت رساندند، دست او را در دست مارشال تیتو نهادند.
مارشال تیتو سالهای دراز کشور یوگسلاوی را در سکوت، فقر و انزوای سیاسی، که از قضای روزگار خواست غرب نیز بود، اداره کرد، ولی با اینهمه، برای ملتهائی که سدهها جنگ و ناامنی در چنگال امپراتوران خونریز عثمانی و اطریشی تجربه کرده بودند، دورهای طولانی از ثباتی نسبی و آرامش به ارمغان آورد. آرامشی که آمریکائیها، به دلیل سقوط امپراتوری شوروی، در اواخر قرن بیستم، دلیلی بر ادامة آن ندیدند. آنچه را «به درست یا به غلط» ساخته بودند، «به غلط و با سنگدلی تمام فروپاشاندند»، نه رحمی بر مردمان کردند و نه تاریخ را گواه گرفتند. صدها هزار «یوگسلاو» ـ این ملت نیست در جهان ـ آواره شدند و بحران اجتماعی و اقتصادیای که جنگ آمریکائیها بر این ملت تحمیل کرد، تا دههها بر شانة بازماندگانشان سنگینی خواهد کرد. ولی سیاست را در آن سالها خط دیگری برای «شکمنرم اروپا» افتاده بود، و تجربه ثابت کرد که اگر طی تاریخ در دورهای هر چند کوتاه، «شکم نرم» باشی، همیشه «همان شکمنرم» باقی میمانی.
امروز با مرگ میلوسویچ در زندان لاهه، آخرین یادگار این کشور «خیالی و دستساز» نیز از جهان رخت بر بست، کشوری که به هر تقدیر، به ملتی امکان داد لمحهای را، در صلحی هر چند زودگذر، زندگی کند.