۸/۱۹/۱۳۸۵

عروسک‌های شکسته!



خبرگزاری‌ها، سخن از احتمال برکناری جان بولتن، نمایندة ایالات متحد در سازمان ملل، به عنوان دومین قربانی «انتخابات میاندوره‌ای» آمریکا به میان آورده‌اند. باید اذعان داشت که افراد «بی‌سروپا»، کسانی که موقعیت خانوادگی شناخته شده‌ای ندارند، و پیش از عروج «نئوکان‌ها»‌ به قدرت سیاسی، معمولاً در نقش «پادوهای» محفلی ظاهر می‌شده‌اند، در کابینة آقای بوش نایاب نیستند؛ مهم‌ترین نمونة آن‌ها بی‌شک خانم کوندولیزا رایس است. ایشان قبل از حضور در کابینة بوش، در یک سازمان «مافیائی» ـ کارلایل ـ و بسیار شناخته شده، پست «مشاورت» عالی داشته‌اند. رایس،‌ در یک جامعة نژادپرست، به عنوان یک زن سیاه‌پوست؛ و در یک جامعة سنت‌پرست و عقب‌افتاده چون ایالات متحد، به عنوان یک زن مجرد؛ زندگی کرده‌، و امروز در کنار جرج بوش، رئیس جمهور «فوق‌محافظه‌کار» آمریکا ایستاده، ولی نباید فراموش کرد که خاستگاه اجتماعی‌اش یکی از فقیرترین قشرهای ایالات‌ متحد آمریکا بوده، و امروز از خانم رایس، رسماً تحت عنوان «محافظ سیاسی» جرج بوش سخن می‌گویند. این نمونه، که در این کابینه «یگانه» نمونه نیز نیست، نشان می‌دهد که «سازماندهی سیاسی» ویژه‌ای در بطن جامعة آمریکا به دست «نئوکان‌ها» پایه‌ریزی شده. این «سازماندهی» در واقع در حال فروپاشی است؛ چرا که در جامعة ایالات متحد، از «دیرباز»، کلام «ثروتمندان» و نظر «سرمایه‌داران» پیوسته همان ترجمان «حقیقت آمریکائی» به شمار رفته! جامعة آمریکا بیش از هر جامعه‌ای در جهان «طبقاتی» و «نژادی» است، هر چند که سیاستمداران جهت پیشبرد مصالح خود برخی اوقات بر علیة «طبقات» سخنرانی‌هائی هم می‌کنند.

در مورد آقای رامسفلد، آنزمان که «کبک‌شان» در پنتاگون خروس می‌خواند، مطلبی در همین وبلاگ آوردم، و با تکیه بر مدارک و مستندات، نشان دادم که ایشان چگونه از دورة دانشجوئی عملاً جزو حقوق‌بگیران دولت آمریکا بوده‌اند. ولی نمونة آقای بولتن از دیگران بسیار جالب‌تر است. ایشان که فرزند یک مأمور آتش‌نشانی هستند، به ناگاه پای به دانشکدة حقوق می‌گذارند، البته همچون نمونة آقای رامسفلد، «یک بورس تحصیلی»‌ معلوم نیست از کجا، نصیب‌شان می‌شود، چرا که با حقوق یک مأمور آتش نشانی، در کشور آمریکا مشکل می‌توان هزینة تحصیلات دانشگاهی تأمین کرد! همچون آقای رامسفلد، بورس‌های تحصیلی جناب بولتن هم مرتب «تکرار» می‌شوند، تا اینکه نهایتاً بعد از سال‌ها ایشان پای به دانشگاه معروف «ییل» می‌گذارند! ولی بولتن جوان با وجود طرفداری کامل از جنگ ویتنام، از آنجا که به قول خودشان «جنگ ویتنام جنگی بود که آمریکا آنرا باخته بود!» از «قضای روزگار» بجای اعزام به جبهه جنگ، در گارد ملی مأمور دفاع از «سرزمین آمریکا» می‌شوند! خلاصه بگوئیم، این فرزند «مأمور» بینوای آتش‌نشانی، که فرضاً بسیار هم در درس و تحصیل «ساعی» بوده، همانطور از رفتن به جبهة جنگ ویتنام می‌گریزد که «بچه‌میلیاردر» ننر و لوسی چون جرج بوش! اینجاست که معلوم می‌شود بورس‌های مادام‌العمر دانشگاهی ایشان، از کجا آب می‌خورده‌اند.

آقای بولتن طی مسیر سیاسی خودشان، همچون خانم رایس، یک سرشان هم به یک شرکت معلوم‌الحال وصل می‌شود، و همچون دیگر همکاران‌شان در این شرکت «مشاورت» عالی شغل شریف ایشان است! این شرکت که امروز وابستگی‌اش به محافل «نئوکان‌ها»‌، و خصوصاً مافیا، کاملاً روشن است، همان موسسة «اینترپرایز» است! کار آقای بولتن طی خدمات اجتماعی‌شان به جهانیان و آمریکائیان آنقدر بالا می‌گیرد، و ایشان آنقدر در برنامه‌های «یواس ایدز» فداکاری می‌کنند، که حتی «محفل» معلوم‌الحال نوبل هم قصد داشته چند سال پیش به ایشان جایزة «صلح نوبل» بدهد! ولی با وجود اینهمه «صلح‌دوستی» فرضی، آقای بولتن همیشه یکی از «طرفداران» جنگ عراق بوده‌اند، و در حال حاضر هنوز نمایندة دولت آمریکا در سازمان ملل هم به شمار می‌آیند، و با این وجود، مدارک سنای آمریکا از ایشان به نام یک «متهم» یاد می‌کند! چرا که وی در «دروغ‌پردازی» و «پرونده‌سازی» در مورد «سلاح‌های فرضاً هسته‌ای» در عراق، عملاً دست داشته!

از روزها پیش، حتی قبل از آنکه بولتن از حمایت‌ «نئوکان‌ها» محروم شود، در سنای آمریکا برخی سناتورهای جمهوریخواه بر علیه وی موضع‌گیری‌هائی کرده بودند. در واقع، کنار گذاشتن بولتن، اگر صورت پذیرد، همانند فروریختن مجسمة «رشادت‌های» نظامی رامسفلد، صرفاً یکی از ضرورت‌های سیاسی‌ای است که دولت نئوکان‌های ایالات متحد می‌باید بی‌قید و شرط بپذیرد. ایندولت در روزهای آینده سیاست‌های دیگری، تحت عنوان «همکاری با اکثریت پارلمانی دمکرات» در پیش خواهد گرفت. ولی مطمئن باشیم! نه دمکرات‌ها و نه جمهوریخواهان، هیچکدام با نفس «جنگ» در عراق و افغانستان مخالف نیستند و شاهد بودیم که هر دو گروه از جنگ به عناوین مختلف «حمایت» می‌کردند؛ اگر دولت آمریکا امروز تحت عنوان اینکه اکثریتی پارلمانی و مخالف، قدرت را به دست گرفته، سعی در تجدید نظر در سیاست‌های جنگی خود دارد، به دلیل آن است که ملت‌های منطقه، در چارچوب امکانات بسیار محدود خود توانسته‌اند نقشه‌های جهان‌گشائی این ابر قدرت پوسیده را با شکست کامل روبرو کنند.

نئوکان‌ها از هم اینک سعی خواهند داشت که یا با یک «توافق» از منطقه جان سالم به در برند، و یا با یک «توافق» به حضور خود در منطقه تداوم بخشند. ولی این «توافق» دیگر نه در دست دولت‌های دست‌نشاندة آن‌ها ـ ایران، عربستان، ترکیه، و ... ـ قرار دارد، و نه در دست قدرت‌های دیگر ـ روسیه، چین و هند. خروج واقعی از بحران فزایندة عراق، که اینک جنگی علنی در افغانستان نیز آنرا همراهی می‌کند، فقط در یک صورت امکانپذیر است: قبول حضور و شرکت واقعی مردم در سطوح مختلف اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در منطقه. اینکار فقط می‌تواند با کنار گذاشتن سیاست‌های «استعماری»، سیاست‌هائی که طی 80 سال گذشته از سرکوب ملت‌ها به دست دولت‌های دست‌نشانده حمایت به عمل آورده، فراهم شود. می‌باید زمینه‌های جنگ، سرکوب و تروریسم، که قربانیان واقعی آن‌ها مردم این منطقه، و بهره‌وران واقعی‌اش استعمار و دولت‌های دست نشاندة استعمار هستند، از دستور کار دولت آمریکا برای همیشه خارج شود. منطقة خاورمیانه حق دارد از صلح، پیشرفت و آرامش بهره‌مند گردد، در غیر اینصورت جنگ، پا به پای مأموران آمریکائی، سربازانش، سیاستمداران و دست‌نشاندگانش، تا به درون مرزهای آمریکا آنان را دنبال خواهد کرد.

«گزینة» قبول موجودیتی انسانی برای ملت‌های خاورمیانه، همان «گزینه‌ای» است که دولت آمریکا سعی دارد با تکیه بر «تئاتر» انتخابات میاندوره‌ای، به هر صورت ممکن، آنرا به «تعویق» اندازد. ولی آیا حکم تاریخ را می‌توان تا ابد معلق نگاه داشت؟

۸/۱۸/۱۳۸۵

رفیق نیمه راه!



بالاخره «تخم‌طلای» انتخابات میاندوره‌ای مجالس قانونگذاری ایالات متحد گذاشته شد، و با وجود آنکه هنوز «برخی» رسانه‌ها پیروزی کامل دمکرات‌ها بر جمهوریخواهان را «حتمی»‌ قلمداد نمی‌کنند، با توجه به هم آنچه تاکنون «قطعی» شده، این پیروزی در نوع خود «تاریخی» است. چرا که چنین تغییرات وسیعی در آرایش سیاسی کنگره و مجلس نمایندگان ایالات متحد، عملاً هیچگاه نتیجة «انتخابات میاندوره‌ای» نبوده است. جرج والکر بوش، در اولین عکس‌العمل به نتایج «تکاندة» این انتخابات، فرد «مشکل‌‌آفرین» دولت خود، یعنی رامسفلد، وزیر دفاع را، که اکثر رسانه‌ها از او به عنوان مقصر اصلی تمامی ناکامی‌های سال‌های جرج بوش یاد می‌کردند، و فاجعه‌‌های نظامی در عراق و افغانستان بازتاب ندانم‌کاری‌های شخص وی قلمداد می‌شد، از کار بر کنار کرد. باید اذعان داشت که برکناری رامسفلد، خارج از آنکه یک نتیجة مستقیم و غیرقابل بحث این شکست انتخاباتی است، مفری برای جرج بوش نیز به شمار می‌رفت؛ نه تنها مخالفان جرج بوش، بلکه دوستان نزدیک کاخ‌سفید نیز همگی در کمین «قربانی» کردن رامسفلد نشسته بودند. خروج رامسفلد از پنتاگون پیوسته از طرف مخالفان دولت بوش «درخواست»‌ شده بود؛ و این پیگیری از نظر سیاسی رامسفلد را در واقع تبدیل «گوشتی» کرده بود که، دولت بوش در هنگامة بحران‌های سیاسی، از نوعی که در انتخابات میاندوره‌ای اخیر تجربه شد، جهت ارائه به رسانه‌ها، افکار عمومی و آرام نگاه داشتن مخالفان، قرار بود آنرا در دم لولة «توپ» بگذارد.

اگر فراموش نکرده باشیم، همین آقای رامسفلد، طی بحران شکنجه‌های «اعلام» شده از جانب رسانه‌ها در ابوغریب، و سپس در گوانتانامو، حداقل یک پای در «اخراج» از کابینه داشت. و فقط «حمایت‌های» شخص جرج بوش از وی ـ حمایت‌هائی که در پایه مسلماً محدود به شخص ریاست جمهور نمی‌شد ـ توانست از این «اخراج» جلوگیری به عمل آورد. صاحب‌نظران حضور رامسفلد در پنتاگون را امری بسیار پیچیده تحلیل می‌کنند. نخست آنکه وی پیشتر نیز به سمت وزارت دفاع گماشته شده بود، و در همان دوران نیز، شکست‌های رسوائی‌آور انتخاباتی تا حدود زیادی نتیجة سیاست‌های «غلط» وزارت دفاع تحلیل ‌شد. کسانی که با سیاست‌های حاکم بر پنتاگون ‌آشنائی دارند، معتقدند که رامسفلد جهت بازسازی نیروهای نظامی تحت فرمان «پنتاگون» پای به وزارت دفاع گذاشته بود؛ این بازسازی مسلماً نتیجة مستقیم «فروپاشی» دیپلماسی‌های جنگ‌سرد بود. به عبارت دیگر، ایالات متحد دیگر نیاز چندانی به تجمع نیروهای نظامی در اروپای شرقی نمی‌دید؛ نیروهائی که برای مقابله با حملات «احتمالی» اتحادشوروی سابق بسیج شده بودند. ولی تحقق چنین «بازسازی» نظامی، به هیچ عنوان از نظر «تشکیلاتی»، از نظر «مالی» و سیاسی کار ساده‌ای نبود. در واقع رامسفلد می‌بایست مسیر حرکت صدها میلیارد دلار بودجة نظامی را در بطن اقتصاد ایالات متحد تغییر می‌داد؛ چنین کاری نه تنها برای رامسفلد «دوستان» زیادی تأمین نمی‌کرد که، بر تعداد دشمنان‌اش هم می‌توانست بیافزاید.

ریشة تبلیغات وسیع رسانه‌های آمریکائی بر محور «شکست‌های» ارتش آمریکا در عراق، و امروز ناکامی‌های روزافزون این ارتش در افغانستان را، می‌باید در چارچوب همین «تقسیم‌» دوبارة منابع مالی پنتاگون در میان «تفنگ‌‌فروشان»‌ جستجو کرد. ولی خروج رامسفلد از وزارت دفاع، مشکل می‌تواند نشانة پایان یافتن یک دیپلماسی جنگی به شمار آید. چرا که «فلسفة» وجودی نئوکان‌ها، هر چند که این فلسفه پس از دومین مرحلة انتخابات جرج بوش به شدت در بطن کابینه تضعیف شد، هنوز عامل اصلی در تشکل سیاسی‌ای به شمار می‌آید که ایندولت بر محور آن شکل گرفته. اصولی از قبیل «جهانی‌شدن‌بازارها»، «مبارزه با تروریسم»، «گسترش دمکراسی»، «بالا نگاه داشتن قیمت نفت خام»، و ... با رفتن رامسفلد تغییری نخواهد کرد. هر چند که هر کدام از این اصول، با آنچه معنا و مفهوم اصلی آن می‌تواند به شمار آید، میلیاردها سال نوری فاصله دارد، این روندها که از آغاز قدرت‌گیری «نئوکان‌ها» بر سیاست خارجی و داخلی آمریکا سایه انداخته‌، طی دو سالی که از حکومت جرج بوش باقی مانده، هنوز خطوط اصلی دولت به شمار خواهند آمد.

از طرف دیگر، جایگزینی رامسفلد با یک کارمند عالیرتبة سازمان سیا، خود نیز مسئله آفرین است. سازمان سیا به هیچ عنوان از خطوط راهبردی «رامسفلد» پیروی نمی‌کرد، و اصولاً، صاحب‌نظران در امور داخلی آمریکا معتقدند که پیوسته نوعی «تقابل» غیرقابل حل میان پنتاگون و سازمان سیا، از دیر باز وجود داشته است. تقابلی که به عقیدة‌ برخی می‌باید ریشه‌هایش را در شکست‌های پی‌درپی در کرة‌شمالی و سپس در فروپاشی ارتش آمریکا در نبرد ویتنام جستجو کرد.

در اینجا، ناگزیر به مطالب پیشین در همین وبلاگ اشاراتی خواهیم داشت؛ آنزمان که شاهد فروپاشی ارتش اسرائیل در برابر ارتشی بودیم که، رسانه‌های بین‌المللی شبه‌نظامیان «حزب‌الله» لقب دادند، در همین وبلاگ آوردیم که شکست ارتش اسرائیل از هیچ نظر نمی‌تواند یک راهبرد نظامی از جانب دولت‌های ضعیف و دست‌نشانده‌ای چون ایران، سوریه، و یا تشکیلات شبه‌نظامی‌ای چون حزب‌الله تلقی شود. نتایج این شکست، در یک وبلاگ مستقل تحت عنوان «پایان کار نئوکان‌ها»‌ تشریح شد. در واقع، در همان روزها مشخص شده بود که برنامة نظامی رامسفلد، که با بهره‌گیری از شرایط جنگی در افغانستان و عراق می‌بایست فرضاً بازسازی ارتش ایالات متحد را به صورتی تأمین کند که «برندة» بی‌قید و شرط هر نوع «نبرد» در سطح جهانی باشد، با شکست کامل روبرو شده بود؛ شکست در جبهة لبنان نشان داد که در این بازسازی اصولی، ارتش روسیه از پنتاگون به مراتب بهتر عمل کرده. با کنار گذاشته شدن «طرح‌های» رامسفلد از پنتاگون، شخص وی نیز از نظر سیاسی دیگر مرده بود؛ ولی قرار دادن جسد بی‌جان یک «کارمندعالی‌رتبة» امپریالیسم آمریکا در برابر کرکسان رسانه‌های جهانی، نیازمند مناسبتی است، این مناسبت را «شکست انتخابات میاندوره‌ای» در اختیار جرج بوش و دوستان‌اش قرار داد.


۸/۱۷/۱۳۸۵

آن «روز» و این «روز»!


آنروزها که «مخالفان» واقعی، و در کمال تأسف گروه وسیعی از «مخالف‌نمایان» حکومت اسلامی، سخن از عدم شرکت در انتخابات «ریاست‌جمهوری» به میان می‌آوردند؛ آنروزها که «نسیم» پیروزی طرفداران «رهبری» فضای سیاسی کشور را انباشته بود، و «اصلاح‌طلبان» با به اصطلاح «خودزنی‌های» نمایشی ـ همچون حلالی‌طلبیدن معین از «رهبر» ـ به دست خود احمدی‌نژاد را جلو می‌انداختند؛ در همان روزها، روزی‌نامه‌ای «اینترنتی» بنیانگذاری شد، و در اطراف آن حرف و سخن‌ کم نبود. ولی منصفانه بگوئیم، این «روزی‌نامه» هنوز پای در میدان «قضاوت» خوانندگان فارسی زبان نگذاشته، با چنان سرعت سرسام‌آوری از جانب بسیاری از سایت‌های «مرجع»‌ مورد تأئید و تکریم قرار گرفت، و «لینک‌ها» از داخل و خارج، یکی پس از دیگری تقدیم قدوم‌اش شد، که اگر «غرض» و «مرضی» در میان نمی‌بود، می‌بایست شبهه‌برانگیز تلقی شود. حضور چند «چهرة» شناخته شده، و بسیاری چهره‌های «ناشناخته»، در میان افرادی که نهایت امر «فعالان» این روزی‌نامه بودند، مسلماً نمی‌تواند توجیه کنندة چنین «اقبالی» باشد. چرا که تقریباً تمامی همین «چهره‌ها»‌، خود نیز هنوز از صافی «قضاوت» خوانندگان ایرانی، در چارچوب برخوردهای سیاسی، عقیدتی، و حتی آنچه می‌تواند برخوردهای «تخصصی» و «سبک‌ نگارش» نام گیرد، عبور نکرده‌ بودند.

خلاصه بگوئیم، فضای این «روزی‌نامه» مسئله ‌برانگیز بود؛ هر چند که «برخی» از روی حسن نیت، «وجود» آنرا از «عدم ‌وجودش» کارسازتر تلقی کردند. در واقع، جز یک تن، بقیة «همکاران» این نشریه، به صراحت در شمار «نوقلم‌ها» بودند، و چنین «جنجالی» در اطراف این «نو نهال»، یا نشان از خطی سیاسی داشت که از جانب محافل بسیار قدرتمند مورد حمایت قرار می‌گرفت، و یا نشاندهندة «تشنگی» فزایندة فرهنگی در نزد ایرانیان بود. یک تشنگی فرهنگی‌ که صرفاً می‌توانست به دلیل اسارت در بند یک نظام «استبدادی» ایجاد شده باشد! شخصاً، ترجیح می‌دادم که همین گزینة دوم صحت داشته باشد، چرا که به دلیل دخالت‌های مخرب «استعماری»، که هر دم به صور مختلف به دست ایادی «دولت‌ها»، تحت عناوین «سالم‌سازی»، «مبارزه با فساد»، «حفظ شعائر دینی»، و ... طی 80 سال بر کشورمان حاکم شده، ایرانی عملاً از هر گونه فعالیت‌ سازندة فرهنگی، هنری و خصوصاً روزنامه‌نگاری محروم مانده، و این بار سنگین، با نتایج بسیار زیان‌بار آن، در فرداهای تاریخ این سرزمین بر دوش فرزندان‌مان سنگینی خواهد کرد.

ولی از آنجا که کم پیش آمده تا روزگار به «کام» ما شود، این «یک» نیز نه آنطور که خواجة ‌شیراز خواست: «در خلاف آمد عادت»، که درست در مسیر عادت قرار گرفت. در چند روز گذشته، برخوردهای «اینترنتی» میان «دست‌اندرکاران» و «آشنایان» و همکاران این نشریه، به تدریج پرده از «موجودیتی» بر داشت، که اگر نگوئیم یک «برنامه‌ریزی» کامل جهت استحمار فرهنگی ایرانی بوده، حداقل می‌توان آنرا یک «توطئة» بچگانه و رذیلانه لقب داد.

در اینکه چرا هر نوع فعالیت فرهنگی و سازنده، در ارتباط با فارسی زبانان می‌باید به دلیل دخالت مستقیم «اجانب» و ایادی حکومت دست نشاندة آنان، تحت عناوین مختلف، همیشه «ناکام» بماند، در بالا مطرح شد. و فراموش نخواهیم کرد که، «قدرت» آنان و ذلت «ما»، پیوسته از همین مجرا تأمین ‌شده. امروز، عدم شناسائی «حقوق نویسندگان»، «مترجمان»، «روزنامه‌نگاران»، و حتی نبود «شناخت» حقوقی برای بسیاری محصولات «فرهنگی» دیگر در کشور، از چشم کسی پوشیده نمانده. ولی بررسی ضربات فرهنگی و بازتاب‌های مخربی که به طور مثال، «بستن» و «باز گشودن» ده‌ها نشریه در عرض چند ماه، می‌تواند بر فرهنگ یک کشور اعمال کند، کمتر مورد بررسی قرار گرفته. بازتاب‌های مخرب و سرکوب کنندة این اعمال، که نهایتاً در رسانه‌های استعماری، تحت عنوان مبارزة «اصولگرایان» با «اصلاح‌طلبان» معرفی می‌شود، یک هدف کلی را دنبال می‌کند: جلوگیری از شکل‌گیری یک «صنف» خبرنگار، یک «صنف» نویسنده، تحلیل‌گر امور سیاسی، تحلیل‌گر امور اجتماعی، و ... خلاصه بگوئیم جلوگیری از شکل گرفتن طبقه‌ای اجتماعی و تخصصی در یک کشور، که زندگی اجتماعی نهایت امر نیازمند آن خواهد بود! پر واضح است که این طبقه‌ نیز همانند دیگر طبقات، نه تماماً «سیاه» است و نه کاملاً «سپید»، و چنین انتظاری نیز نمی‌باید داشت.

امروز شاهدیم که بر خطوط اینترنت، برخوردهائی «مضحک» همان «گروهی» را هدف حملات خود قرار می‌دهد، که با استفادة «غیرمنطقی»، اگر نگوئیم «مزورانه» از تمامی امکانات موجود اینترنت فارسی زبان، گویا دیروز می‌باید، «به هر قیمت ممکن»، تحت عنوان «سخنگوی» گزینة سیاسی کشور به ملت ایران «حقنه» شود! اینجاست که مسئله‌ای به وجود می‌آید. اینجاست که سئوالی مطرح می‌شود: آیا «استعمار» ملت ایران را «کودک» تصور کرده، یا اینکه همین استعمار صرفاً جهت بازی‌دادن یک ملت، پیوسته دست بر «افرادی» می‌گذارد که حتی از حداقل «اعتبار» جهت پیش بردن یک فعالیت فرهنگی ـ در حد چاپ یک روزی‌نامة اینترنتی هم ـ بی‌بهره باشند؟

نمونة چنین مسائلی را پیشتر، نه در عهد اینترنت، که در دوران «روزی‌نامه‌های» کاغذی شاهد بوده‌ایم؛ بودجه‌هائی که فرضاً می‌بایست صرف شکل‌گیری مراکز پژوهشی و انتشاراتی شود، و به دلایلی نامشخص به حساب‌های شخصی در بانک‌های سوئیس منتقل می‌شد، و کارمندانی که به کار غیرقانونی گماشته شده بودند و پرداخت حقوق‌شان از طرف افرادی به «تعویق» افتاده بود که، ادعای تأمین «حاکمیت» ملت ایران در سطح بین‌المللی را نیز «یدک» می‌کشیدند، در گذشته‌ها نیز نایاب نبوده. ولی نباید یک واقعیت را فراموش کرد، این افراد واقعاً «هیچکاره‌اند»! در پشت درهای بستة این «جنجال‌های»‌ مطبوعاتی، همانطور که در بالا آمد، دست استعمار خوابیده. دست محافلی خوابیده که هر روز با «بستن» و «باز گشودن» یک روزی‌نامه، در داخل و یا خارج از کشور، هر گونه «تداوم» در تحرک اجتماعی، فرهنگی و سیاسی اینکشور را به «تعطیل» می‌کشاند.

ولی روزهای واپسین این نوع «سیاستگذاری» نیز از راه می‌رسد، چرا که اگر آنچه را دو دهة پیش با «روزی‌نامه‌های چاپی» انجام دادند، امروز قصد دارند عیناً با یک «روزی‌نامه» اینترنتی تکرار کنند، این خود نشان دهندة‌ واقعیتی است تکاندهنده: استعمار حاضر نیست، عامل گذشت زمان را بپذیرد، حاضر نیست به حکم تاریخ گردن نهد. با تکیه بر همان عوامل و همان اهرم‌ها قصد «تکرار» تاریخ را دارد؛ جهان تغییر کرده، و اگر علیرغم این تغییرات، اینان فکر می‌کنند که هنوز در همان حال و هوای گذشته قادر به تنفس خواهند بود، این بر ما ایرانیان است که استعمار را از خواب خوش بیدار کنیم. و آنروز زیاد دور نیست.

۸/۱۶/۱۳۸۵

لعنت به هر دو تا شون!



مسائل متعددی این روزها در جریان است. اعلام حکم اعدام صدام حسین، مذاکرات «پنهان»‌ آمریکا با «مخالفان» حکومت در عراق، سفرهای خاتمی و جایزه‌باران کردن عوامل حکومت اسلامی از طرف محافل «ادبی»، «علمی»، «روزنامه‌نگاری» را شاهدیم، و مدت‌هاست که اصلی اساسی و بنیادین «تحت‌الشعاع» اینهمه قرار گرفته: آیندة ایران و ایرانیان! بله، همانطور که در وبلاگ روز پیش گفته شد، صدام حسین را ممکن است در بارگاه منافع امپریالیسم، چون یک گوسفند فربه «ذبح» کنند؛ آقای خاتمی، همانطور که در وبلاگ‌های پیشتر عنوان شد، ممکن است نه تنها یک «دکترای افتخاری» که چندین و چند «دکترا» هم بگیرند، خانم عبادی و جوایز و مدارج ایشان نیز، شکر ایزد، از نظر هیچکس دور نمانده، پس نهایت امر دور از انتظار نخواهد بود اگر، در آینده‌ای بسیار نزدیک شاهد باشیم که «کلیة»‌ جوایز فرهنگی، هنری، ادبی، سیاسی و ... در سطح جهان، از طرف محافل «معلوم‌الحالی» که رایحة نفت، و رنگ سبز و دلفریب دلار دیوانه‌شان کرده، همگی به عمله و اکرة حکومت اسلامی ارزانی شود؛ ولی در این میان بهرة ملت ایران از این حاتم‌بخشی‌ها چه خواهد بود؟

به صراحت بگوئیم، در این چارچوب و با در نظر گرفتن این شرایط، که هر لحظه سایه‌اش بر مسائل جهانی سنگین‌تر می‌شود، نمی‌باید آیندة ملت‌ها را ترسیم کرد، چرا که انتظار «معجزه‌ای» از این «امامزاده‌ها» داشتن خبط است و خطا! امروز حداقل بر گروه وسیعی از هم‌میهنان ما روشن شده که «غرب» همکار حکومت اسلامی است، همکاری یک شرکت آلمانی برای «فیلترینگ» سایت‌های اینترنتی فقط مشت نمونة خروار است؛ این قبیل همکاری‌ها که نهایت امر، از درخت حکومت اسلامی تنها میوة آن، غارت و چپاول ملت ایران را نصیب «غرب» خواهد کرد، نتیجة 80 سال سرمایه‌گذاری بنیادهای غرب در راه چپاول ملت ایران است.

امروز باز هم به صراحت می‌دانیم که هر چند «شرق»، مستقیماً دستی در تحکیم پایه‌های این حاکمیت ندارد ـ سوابق استعماری‌اش در منطقه شاید این اجازه را به او نداده ـ اگر منافع‌اش حکم کند، نه تنها با «غرب» همداستان خواهد شد، که در چپاول، دست کمی از «یانکی‌ها» نخواهد داشت. بحران عراق و جنگ ناجوانمردانه‌ای که در «ظاهر» صرفاً آمریکا و انگلستان بر عراق تحمیل کرده‌اند، ولی در عمل تمامی قدرت‌های منطقه، کشورهای صنعتی اروپای غربی، ژاپن و چین نیز بر سر سفرة آن به «چرا» مشغول‌‌اند، بهترین شاهد بر این مدعاست که ملت‌ها نمی‌توانند بدون همکاری‌های منطقه‌ای، بدون نزدیک شدن به همسایگان و پایه‌ریزی‌ اتحادهای سیاسی میان ملت‌های منطقه، امیدی هر چند کوچک به صلاح و فلاح داشته باشند. ایرانی، امروز نه جهت خودنمائی یا پیروی از «مدروز» که، صرفاً برای حفظ موجودیت خود نیازمند ملت‌های همسایه است.

امروز ما از همسایگی یک ملت قدرتمند: ملت روسیه برخورداریم. این همسایه دیگر در بند تبلیغات بولشویسم دولتی نیست؛ و مشکلاتی که بحران «جنگ‌سرد»، طی 60 سال بر شانه‌های ملت‌های منطقه فرو افکنده بود، امروز از میان برداشته شده. به علاوه، حضور ارتش آمریکا در مرزهای جنوبی کشور فقط تابلوئی رنگ و رو رفته از دیپلماسی «قایق‌های توپدار» است، دیپلماسی دوران آقائی امپراتوری «سابقاً» جهانی انگلستان؛ عمر این «لشکرکشی‌ها» هر روز بیش از پیش به پایان خود نزدیک می‌شود. روابط اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و حتی استراتژیک، امروز، علیرغم گسترش وسیع روابط و ارتباطات جهانی، به مراتب بیشتر در بند ابعاد جغرافیائی قرار دارد‌ تا در گذشته‌ها؛ امروز ملت‌های همجوار، ملت‌های همسایه، هم‌فرهنگ و یا برخوردار از ریشه‌های مشترک فرهنگی و تاریخی، بیش از گذشته به یکدیگر نزدیک خواهند شد. این دیگر «خواست» این یا آن «محفل» نخواهد بود، این نزدیکی‌ها، این مراودات امروز حکمی است تاریخی!

هانتینگتن و نظریة «مضحک» جنگ تمدن‌هایش را می‌باید برای همیشه به دست فراموشی سپرد؛ جنگی در میان نخواهد بود. یا اگر جنگی در میان باشد، «ملت‌ها» درآن حضور نخواهند داشت. ولی یک اصل را نباید فراموش کنیم، دیوار‌های سنگین «جنگ‌سرد» میان ملت‌های این منطقه را فقط مردم همین منطقه می‌توانند فرو ریزند.

سیاست بنیادهای مالی «غرب» در منطقة خاورمیانه کاملاً‌ روشن است. وحشت این بنیادها از این است که روزی مجبور خواهند شد این منطقة وسیع را علیرغم 150 سال سابقة استعماری ترک کرده، در پناهگاه‌های طبیعی خود مقام گزینند، مقامی که خود به آنان پناهی نخواهد داد، چرا که ملت‌های غرب نیز آمادة مبارزه با این «بنیادهای»‌ چپاول‌ شده‌اند. دلیل اصلی حضور ارتش آمریکا در افغانستان و عراق، و دلیل اساسی تهدید‌های نظامی علیه ملت ایران ـ و نه حاکمیت ایران ـ همین است.

در چند سال اخیر، مسائل جهانی بر محوری متمرکز شد که شاید «بدترین» صورت‌بندی موجود را در اختیار ملت‌های منطقه قرار داد؛ روسیه‌ای فروپاشیده، در بند فقر که هر دم دسیسه‌های بنیادهای غرب می‌توانست حتی موجودیت مرزهایش را نیز به زیر سئوال برد؛ «این روسیه» در همسایگی ما قرار گرفت، و امروز اینکشور در حاکمیتی فرو غلطیده که صراحتاً بگوئیم، یک «دیکتاتوری» نظامی بیش نیست.

این دیکتاتوری نظامی شاید تنها راه نجات حاکمیت سابقاً «بولشویک» روسی، و حفظ بقای قدرتی مرکزی بود. بنیادهای «نظامی ـ صنعتی» آمریکا به دلیل همکاری نزدیک با «این روسیه»، عراق را «جایزه» گرفتند، هر چند که عراق هدیه‌ای شد بس «زهرآگین» و «خونین»! ولی به آینده با اطمینان نگاه کنیم، چرا که مقاومت ملت عراق نشان داد که «این‌روسیه»، و این آمریکای «نئوکان‌ها»، دیر بازی دوام نخواهند آورد. به ملت‌ها ایمان داشته باشیم؛ شرایط اینچنین باقی نخواهد ماند، ملت‌ها نهایت امر نقش خود را ایفا خواهند کرد، چرا که هم فروپاشی نئوکان‌ها در آمریکا دور نیست، و هم سازماندهی یک مجموعة دولتی «دمکراتیک» و انسانی در روسیه نمی‌تواند آنقدرها دور از انتظار باشد. در چنین میعادگاهی است که حضور همة ملت‌های منطقه دست در دست ملت ایران می‌تواند تاریخ استعماری این منطقه را دگرگون کند.

۸/۱۵/۱۳۸۵

دیکتاتور قهرمان!



صدام حسین، دیکتاتور خونریز عراق، هر چند که امکان استیناف خواهد یافت، در حال حاضر، با تکیه بر حکم دادگاه عالی اینکشور به چوبة دار سپرده شده. جرم وی، فرمان قتل‌عام 148 تن در شهر الدجیل عنوان شده است، لیک نیک می‌دانیم که جنایت الدجیل تنها مشتی از خروار سبعیت‌هائی است که صدام حسین در آن استاد بود. در واقع، «قتل‌عام» مردم، فقط یکی از «تخصص‌های» این دیکتاتور است؛ غارت ثروت‌های ملی عراقی‌، تسلیم کشور به سیاست‌های استعماری، باز گذاشتن دست مستشاران ارتش‌های غربی و گاه شرقی جهت تعیین سیاست کشور عراق و خصوصاً جنگ‌افروزی، شمار دیگری از شاهکارهای اوی‌اند. ولی «اینبار»، تو گوئی قلم در دست «دشمن» عراق افتاده، چرا که صدام حسین صرفاً به دلیل «بد رفتاری» با مردم محاکمه می‌‌شود!

از قضای روزگار، نمونة این بدرفتاری‌ها، کشتارها و سرکوب‌ها، امروز، در دورانی که صدام حسین «میهمان» ارتش آمریکاست، در سرزمین عراق نه تنها «نایاب» نیست، که می‌توان گفت از «رشدی»‌ چشم‌گیر برخوردار بوده! آمار سازمان‌های حامی «حقوق‌بشر» از پیک‌نیک شرکت‌های نفتی در سرزمین عراق، همین چند روز پیش شمار قربانیان را به 600 هزار تن بالغ دانسته. اگر صدام حسین می‌باید به محکمه رود؛ که این حکم تاریخ است و «بیدادگران» همگان میعادشان همانجاست، آنان که از چند بهار به خون خفتة پیشین، تا به امروز، خون بیش از نیم میلیون انسان را، تحت عنوان «جهانی‌کردن»، «دمکراتیک‌کردن»، «انسانی‌کردن»، و ... بر زمین ریخته‌اند؛ کودکان، زنان و مردان عراقی، کرد، نظامیان آمریکائی، انگلیسی و دیگران را صدها و صدها همه روزه روانة گورستان‌ها کرده‌اند، اینان راه به کدام محکمه خواهند برد؟

دیوانعالی عراق، امروز خود را نگران این مسائل «بی‌ارزش» نخواهد کرد. معضل این دادگاه، که شاید «فرمایشی‌ترین» و «مضحک‌ترین» نوع خود در تاریخ بشر باشد، تعیین سرنوشت صدام حسین در چارچوب نیازهای حاکمیت‌ آمریکا است، نه بررسی ابعاد فاجعه‌ای که به دست چندملیتی‌های نفتی بر ملت‌های تحت ستم جهان اعمال می‌شود! صدام حسین، مستبدی است همچون دیگر انواع خود، چرا که از جوانی در دامان پر مهر استعمار پرورش یافت. فردی است که از «هیچ»، همچون دیگر «مستبدان»‌ خودفروخته، یک‌شبه به «همه چیز» رسید، ولی با رعایت اصلی اساسی؛ چرا که چون دیگر فعلة استعمار نقطة آغازین این «عروج» سرسام‌آور جنایت بود. صدام حسین با «ترور» مخالفان خود زندگی سیاسی‌اش را آغاز کرد! و پس از آنکه به «افتخار» دامادی رئیس دولت وقت نائل آمد، بی‌آنکه خاندانی داشته باشد، و یا علمی و اعتباری، پدر زن خود را نیز «خانه‌نشین» کرد، تا قدرت سیاسی را تماماً در ید خود گیرد. در دوران حکومت وی، عراق آنچنان در پنجة استعمار اسیر شد، که زمانیکه نخستین یورش بر علیه مردم عراق را ایالات متحد برنامه ریزی می‌کرد، نیروی هوائی به دستور اجنبی جنگنده‌های فوق پیشرفتة «روسی» را به ایران فرستاد! تا «دشمن» از گزند نیروی هوائی در «امان» بماند. این جنگنده‌ها هنوز در ایران‌اند، و حکومت اسلامی «جمکران»، گاهی آنان را «غنیمت» جنگی معرفی می‌کند، و زمانی اعلام می‌دارد که به عراق باز پس داده خواهند شد!

در هر حال، در این مختصر، آنچه چشم‌ بینا می‌باید ببیند، و در این مضحکه، آنچه انسان و انسانیت می‌باید به حق دریابد، دیدیم و دریافتیم؛ کشوری به نام عراق هیچگاه وجود نداشته، هر چند که مستبد خونریزی فرضاً «عراقی»، هنوز در دالان‌های پادگان‌ آمریکائی‌ها همه روزه استحمام کند و سر و روی خود بشوید! ‌ صدور «فرمان» ارتش اشغالگر ایالات متحد به «اعدام» صدام حسین، تحت عنوان «حکم» دادگاه، شاید برای سیاستگذارانی کارساز تلقی شود. همگان می‌دانیم که «افکار عمومی» در آمریکا نگران شده! «نگران»‌ پیروزی سربازان «دلیر» سرزمین «مک‌دونالد» و «میکی‌ماووس»! این جوانان، که هر کدام با دنیائی وعده و وعید به سرزمین‌های دوردست فرستاده می‌شوند، پس از کوتاه مدتی، اغلب درمی‌یابند که ماشین جنگی کشورشان، نه نیازی به «قهرمان» دارد و نه سرنوشت سربازان این مملکت، «نیویورک نشین‌ها» و سرمایه‌سالاران را سر سوزنی نگران خواهد کرد؛ اینان علیرغم «هیاهوی» کر کنندة تبلیغات، روزی در می‌یابند که ماشین جنگی امپریالیسم فقط خون می‌خواهد؛ عراقی، کرد، افغان؛ چه تفاوتی دارد، حتی آمریکائی هم می‌تواند باشد. خون، همیشه خون است!

شرایط عراق روز به روز بدتر ‌شده. دولت ایالات متحد در واقع، در حال مذاکره با «شورشیانی» است که تا دیروز همکاران بن‌لادن معرفی شدند! ولی همه می‌دانیم که جنگیدن برای حفظ خاک میهن، کار بن‌لادن‌ها نیست. امروز، بسیاری از روزنامه‌نگاران، سیاستمداران و شخصیت‌های کلیدی در ایالات متحد، سعی در فاصله گرفتن از جرج بوش و سیاست‌های جنگ در عراق دارند؛ پیراهن عثمان از هم اکنون به آسمان رفته. «جنگ عراق» دیگر «افتخارآفرین» نیست؛ باید هر چه زودتر، نه تنها به آن خاتمه‌ داد که هواداران شناخته شده‌اش را از صحنة سیاست دور کرد. اگر عراق مرد، اگر اینکشور دیگر تا دهه‌ها، اگر نگوئیم سده‌ها، روی آسایش و آرامش نخواهد دید، «ایالات متحد» که نمرده. حی و حاضر، زنده و پا برجاست و هم امروز شاخص‌های بورس نیویورک در پرواز بودند. سیاست عقب‌نشینی را باید «سامان» داد، باید «گوسفندان»، توده‌هائی که به قول نوام چامسکی هر از گاهی می‌آیند تا میان «بد و بدتر»‌ انتخاب کنند، به سرطویلة «انتخابات» آمریکا باز گردند.

موعد انتخابات میاندوره‌ای در ایالات متحد نزدیک ‌شده. و شاهدیم که جنگ‌افروزانی چون آقای «پرل» که چند سال پیش، در برنامه‌های تلویزیونی، یکی از اصلی‌ترین‌ حامیان این جنگ در حزب‌جمهوریخواه بودند، و مخالفان خود را «هیتلرهای» عصر جدید لقب می‌داند، امروز بر علیه جرج بوش «موضع‌گیری» کرده‌اند. ایشان دولت بوش را، بر اساس گزارشات بی‌بی‌سی، «بدترین دولت تاریخ نیم قرن گذشتة آمریکا خطاب می‌کنند!» این تغییر موضع، مسلماً معصومانه نیست؛ امثال آقای «پرل» هزاران «دردسر» و «وابستگی» به صدها محفل و «سوراخ‌سنبه» دارند، ایشان نه «حق» و حقیقتی عنوان می‌کنند، و نه بر اساس «مشاهدات» عینی و علمی مطلبی بیان خواهند نمود. حزب جمهوریخواه «نگران» است، نتیجة انتخابات میاندوره‌ای عملاً می‌تواند دست محافل حامی جرج‌والکر بوش را از سیاست کشور کوتاه کند. نه آنکه صلحی در عراق و خاورمیانه شاهد باشیم، نه! نان این جنگ دیگر به دست جمهوریخواهان نخواهد بود؛ دزد دیگری از راه خواهد رسید!

اینجاست که حزب جمهوریخواه، همزمان هم صدام حسین را به چوبه‌دار می‌سپارد و هم جرج‌والکر بوش را در مرداب بی‌لیاقتی غرق می‌کند! این است سیاستگذاری کشوری که پایه‌هایش بر «دلار»‌ استوار شده. راه چاره‌ را برخی در همین دیده‌اند، و چون همیشه، اگر «همة راه‌ها به رم ختم می‌شود»، مشکل‌گشای امپریالیسم در خاورمیانه، همان صدام حسین است، ولی اینبار می‌باید در بارگاه حاکمیت «جهانی‌شده‌ها»، همین صدام حسین را ذبح کنند!

دست پروردة جهان استعمار، این «دیوانة ‌قدرت»، اگر امروز به دست آمریکا به «قتل» برسد، چرا که به آنچه صورت می‌گیرد نام «محاکمه» نمی‌توان اطلاق کرد، «شهید» خواهد شد. او در حال حاضر یک دیکتاتور خونریز نیست، «قربانی» یک تجاوز نظامی اجنبی است، دیکتاتوری سرنگون شده نیست، شهیدی است در راه استقلال «عراق»! این «ارتقاء مقام»، از آن نوع است که شاید صدام حسین حتی در خواب هم نمی‌توانست ببیند. ارتش‌های ایالات متحد و انگلستان، که پیشتر فرزندان دیکتاتور را به «عمد» به قتل رسانده‌اند، امروز با اعلام حکم یک دادگاه فرمایشی، منطقه را در مقابل تاریخ خود قرار داده‌اند. صدام حسین اینچنین نخواهد مرد، جاودان می‌ماند، و باز هم اسباب حاکمیت استعمار در منطقه‌ای خواهد شد، که امروز استعمار خود به دست خود، در آن گور خود را می‌کند.