۸/۰۲/۱۳۸۸

اسکولاستیک و اینترنت!



حکومت اسلامی اخیراً پس از برگزاری آنچه «انتخابات» نام گرفت، همانطور که دیدیم پای در میدان تضادی بنیادین با قسمت عمده‌ای از بدنة خود گذاشت. این حکومت همزمان می‌باید هم سعی در «بازتولید» گفتمان به اصطلاح «انقلابی» داشته باشد، و هم با علم به این امر که فاقد هر گونه پایگاه اجتماعی است، می‌باید این به اصطلاح «انقلاب» را که فراگیر و همه جانبه و به قول خود «مردمی» هم معرفی می‌شود حداقل در شعار و تبلیغات حکومتی «راهبری» کند! نیازی به توضیح نیست، ولی این «تضاد کلی» کار را نهایت امر به فروپاشی خواهد کشاند. حکومت اسلامی پای در سراشیبی گذاشته که بازگشت از آن و گام نهادن در مسیر نوعی «اعتلای» دستگاه حاکمیت دیگر عملاً امکانپذیر نیست. اگر جهت نشان دادن زمینة فروپاشی این حاکمیت استبدادی دیگر نیازی به شعبده و چشم‌بندی نداریم، جامعه هنوز درگیر مسائلی باقی مانده که همان مرده‌ریگ حاکمیت 80 سالة فاشیسم دست‌نشانده و استعماری در کشور است. خلاصة کلام با فروریختن کاخ استبداد آخوندی مشکلی در عمل و در سطح جامعه حل نخواهد شد؛ تمامی مشکلاتی که این حکومت و حکومت‌های پیشین در سطح جامعه ایجاد کردند باقی می‌ماند و این بر عهدة ملت ایران است که مسائل و مشکلات کشور را با حوصله و صرف وقت و سرمایه در حد امکان یک به یک مورد حل و فصل قرار دهد!‌ یکی از مهم‌ترین مشکلات فوق نبود یک نظریة مستحکم و بنیادین در تفکر سیاسی معاصر است.

در اینکه این «فقر» در نظریه‌پردازی به چه دلیل امروز گریبانگیر ملت ایران شده جای بحث و گفتگو مسلماً بسیار فراخ‌تر از آن است که برخی گمان می‌کنند. به طور مثال، تاریخ پرفراز و نشیب ملت ایران شاید یکی از مهم‌ترین دلائل در توضیح «فقر» کنونی باشد؛ دین اسلام و سپس اختراع شاخة من‌درآوردی «شیعی‌گری»، که امروز مذهب ملت ایران معرفی می‌شود می‌تواند زمینة بحث دیگری قرار گیرد؛ شکست‌های سیاسی در برابر ترک‌های آسیای مرکزی و سپس فروپاشی سلسله‌های ایرانی مسلماً در ساخت و پرداخت آنچه «تقابل طبیعی ملت ایران با ساختار دولت» می‌نامیم به احتمال زیاد نقشی اساسی بازی می‌کند؛ و مسائل دیگری از این دست! تمامی تحولاتی که ملت ایران طی چند هزار سال پای در آن گذاشته، امروز همچون حافظة یک «سوپرکامپیوتر» عظیم در شیوة ریزپردازی لایه‌های مختلف اجتماعی نقشی ریشه‌ای و اساسی بازی می‌کند. خلاصه می‌کنیم،‌ ملت ایران شب پیش با باران از آسمان بر زمین فرونیافتاده، این ملت پیشینه‌ای دارد که فرار از آن امکانپذیر نیست. و بر اساس نظریة «حذف» و تحدید عملکرد لایه‌های مختلف اجتماعی ملت ایران نمی‌تواند از یک زندگی بهنجار و سازمان‌یافته برخوردار شود.

ولی هر چند مسائل مطرح شده در بالا را نمی‌باید در بررسی مشکلات جامعه فراموش کرد، اصل دیگری نیز در تفکر سیاسی بسیار پایه‌ای و اساسی است؛ شاخة علمی‌ای که تحت عنوان «بررسی نظریة سیاسی معاصر یک جامعه» مطرح می‌شود، شاخه‌ای بسیار نوین است. این شاخه خود سوغاتی است که گذار از مرحلة مدرنیته به پسامدرنیته برای علوم انسانی در غرب به ارمغان آورده. در نتیجه در شرایطی که تفکر سیاسی رایج در کشور ایران هنوز پای در جریان «مدرنیته» هم نگذاشته، انتظار اینکه یک حرکت منتج از جاافتادگی نظریة پسامدرن بتواند در عمل بر تفکر اجتماعی حاکم شود کمی دور از ذهن می‌نماید. همانطور که می‌بینیم بحث در اینمورد گسترده‌تر از آن است که بتوان در یک مطلب کوتاه آنرا به نتیجه‌ای رساند، با این وجود امروز به بررسی مسئلة دین و مذهب در جامعة معاصر ایران و نقش بنیاد دین در آیندة کشور می‌پردازیم. اینهمه به این امید که آیندة سیاسی ایران در چارچوبی دمکراتیک ترسیم شود.

در این بررسی شاید بهتر است از پای گذاشتن به بحث‌های «اسکولاستیک» اجتناب کنیم. ولی کیست که نداند، یکی از اصول تفکر ادیان ابراهیمی، همان «اصل اثبات» وجود خداست! در جامعة ایران بنیاد دین با تکیه بر توجیهاتی کاملاً کلاسیک «موجودیت خدا» را صدها و هزارها بار در روز از طریق شبکة تبلیغاتی رادیو و تلویزیون و روزی‌نامه‌ها و مجلات رنگارنگ «بازتولید» می‌کند. و یکی از مهم‌ترین کلیشه‌های بحث «اسکولاستیک» در مورد اثبات وجود خدا همان «نظمی است که بشر در روند مسائل جهانی و کهکشان‌ها از دیرباز مشاهده کرده»!‌ بر اساس این استنتاج، وجود این نظم خود نشان از وجود خدا دارد!‌ باید گفت که این برخورد از نظر فلسفی متعلق به مشتی عقب‌افتادة ذهنی است. اگر بشر به عنوان «مخلوق» مدعی وجود نوعی «نظم» می‌شود، این «نظم» را الزاماً در چارچوب منطقی از آن خود «دریافت» کرده، و این چارچوب منطقی متعلق به «مخلوق» است. مخلوق نمی‌تواند با تکیه بر منطق خود وجود «خالق» را اثبات کند! اگر در این روند به اصطلاح «فلسفی» عمل «اثبات» صورت گیرد، «خالقی» که پای از این بحث بیرون می‌گذارد بیشتر ساختة ذهن و ذهنیات و «منطق» همان مخلوق خواهد بود، تا موجودیتی مستقل و خارج از «مخلوق»! خلاصة کلام بسیاری از پایه‌های فکری و نظری در اسکولاستیک اسلامی و غیره، همانطور که نمونة بالا نشان داد، خود پای در «دورهای باطل فلسفی» و پوچ‌گوئی می‌گذارد. اندیشمندان بزرگ ایرانی در دورة اسکولاستیک همچون بوعلی‌سینا و فارابی مسلماً از جمله افتخارات هر ایرانی‌اند، ولی اینان متعلق به دورة دیگری از موجودیت بشرند، با ابزار اسکولاستیک نمی‌توان به استقبال هزارة سوم و عصر اتم و اینترنت و فضا رفت. «وجود خدا» در چارچوب تفکر اسکولاستیک در دنیائی به اثبات می‌رسد که فقط یک «منطق» بر آن حکومت می‌کرد، امروز ده‌ها نوع منطق بر فضای علمی، نظری و صنعتی حاکم شده؛ حتی سخن از «منطق مبهم» نیز به میان می‌آید! در چنین فضائی سخن گفتن با تکیه بر اسکولاستیک یا نشانة عقب‌ماندگی است، یا دلیلی است غیرقابل تردید بر مردم‌فریبی و دکان‌داری!

این خلاصه را گفتیم تا مسئلة برخورد «اعتقادی» و «تعبدی» با دین و مذهب را به طور کلی از بحث «نظریة سیاسی ایران معاصر» خارج کرده باشیم. با این وجود اگر افرادی معتقد به وجود خدا هستند ـ «موجودیت» را به هر ترتیبی که مایل‌اند به اثبات برسانند ـ این مسئله مربوط به خودشان خواهد بود، وارد کردن این مباحث، در علوم انسانی و فلسفة «غیراسکولاستیک» و وانمود کردن اینکه این مباحث موضوعیتی معاصر نیز می‌تواند داشته باشد، عملی است کاملاً غیرقابل توجیه.

اینک سعی می‌کنیم به موضوع اصلی وبلاگ بپردازیم. همانطور که شاهدیم مدتی است بحث گسترده‌ای بر محور دین و نقش دین در جامعة ایران آغاز شده. در عمل دستیابی ملایان به قدرت سیاسی به صورتی طبیعی راه بر این بحث‌ها گشوده. در اینکه زمینة سیاسی و استراتژیک این «بحث‌ها» چه می‌تواند باشد، ده‌ها وبلاگ نوشته‌‌ایم. بارها گفته‌ایم که منافعی در پشت‌پرده «دین» را ابزار چپاول کرده، بارها نوشته‌ایم که برخورد محافل استعماری با مسئلة دین اسلام در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی برخاسته از منافع پیچیده‌ای است، و در پناه همین منافع است که محافل کذا از طریق اوباش وابسته به خود سعی در طبیعت‌زدائی از دین و تبدیل آن به یک «ایدئولوژی» کرده‌اند. با این وجود دین به عنوان یک بنیاد در تمامی کشورهای جهان وجود دارد،‌ و اگر «اثبات وجود خدا»، همانطور که دیدیم فراتر از اسکولاستیک‌ها می‌رود، جهت اثبات اینکه بنیاد دین در جامعة ایران وجود دارد نیازمند هیچ استدلال و اثباتی نیستیم.

پس در این مبحث می‌باید نخست به بررسی «بنیادها» پرداخت. همانطور که گفتیم دین یک بنیاد است، و اگر استدلال‌هائی جهت ایجاد «تقدس» در اطراف دین به وجود آمده، صرف موجودیت این «استدلال‌ها» به هیچ عنوان دلیلی بر «تقدس‌» این بنیاد نخواهد بود. بنیاد دین همچون دیگر بنیادهای جامعه برخاسته از شیوة تولید حاکم بر کشور است، و همچون دیگر بنیادها بالاجبار هم در روند «تولید» شرکت می‌کند، هم در روند «عرضه» و هم در بازار«مصرف». فقط «تولید» بنیاد دین تولیدی ویژه است؛ این همان است که پیشینیان‌مان آنرا به سخره «دین‌فروشی» نامیده‌ بودند. خلاصة کلام، بنیاد دین نیازمند ارتزاق است، نیازمند ارتباط با جامعه است و در نتیجه نمی‌تواند همانطور که گروهی از مخالفان حکومت اسلامی امروز عنوان می‌کنند «خارج از حکومت» قرار گیرد! اینکه دین خارج از حکومت قرار داشته باشد، دقیقاً به این معناست که گروهی بخواهند مثلاً بازار، شرکت و یا یک مرکز تولیدی و صنعتی را خارج از دولت و ارتباط اندام‌وار با مسائل روزمرة کشور قرار دهند.

این روش غیرمنطقی، خصوصاً آنجا که «ارتباط دین با حکومت» را افرادی به زیر سئوال می‌برند که به اصطلاح مدعی نوع بخصوصی از «دمکراسی» نیز هستند، بیشتر مشکل‌آفرین می‌شود. البته اینان تعریف ویژه‌ای از «دمکراسی» ارائه می‌دهند! می‌دانیم که دمکراسی بر خلاف آنچه اینان تبلیغ می‌کنند به هیچ عنوان حاکمیت اکثریت بر اقلیت نیست؛ این تحریف دمکراسی است و نهایت امر فاشیسم و سرکوب فردیت‌ها را در بطن جامعه به ارزش می‌گذارد. این روشی است که حکومت فعلی اسلامی با تکیه بر آن خود را بر افراد جامعه تحمیل کرده. دمکراسی سیاسی در نخستین گام در چارچوب احترام به فردیت‌هاست که می‌تواند شکل گیرد. در گام‌های بعد مسئلة انسان‌محوری و تاریخ‌شمولی قوانینی است که بر افراد جامعه حاکم می‌شود،‌ و این روند همچنان به پیش خواهد تاخت. حکومت اکثریت بر اقلیت و حکومت مردم، همان است که آدولف هیتلر تعریف کرده!

در ثانی، زمانیکه طرفداران این نوع به اصطلاح «دمکراسی»، هر چند بیشتر فاشیسم است تا دمکراسی، همزمان خواهان کنار گذاردن دین از معادلات حکومتی نیز می‌شوند، کار دیگر واقعاً بیخ پیدا می‌کند. چگونه می‌توان بنیاد دین را خارج از دولت قرار داد، و همزمان ادعا داشت که این دولت نمایندة تمایلات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اکثریت مطلق افراد جامعه نیز هست؟ خلاصه بگوئیم، این برخوردها فقط نشان می‌دهد که بحث «نظریة سیاست معاصر در کشور» به هیچ عنوان مورد التفات قرار نگرفته، و کسانی سعی دارند که هر گونه بحث در این موارد را به بیراهه کشانده از آب گل‌آلود ماهی بگیرند. بنیاد دین نمی‌تواند خارج از حکومت قرار گیرد، خصوصاً در یک دمکراسی، و آنان که امروز سخن از بیرون بردن بنیاد دین از دولت به میان می‌آورند بخوبی می‌دانند که بنیاد دین اگر خارج از حکومت قرار گیرد، هم تبدیل به عامل بحران‌زائی در روابط اجتماعی خواهد شد و هم به مشروعیت دینی حکومت ضربه وارد خواهد آورد. چنین جامعه‌ای هم بنیاد روابط اجتماعی‌اش متزلزل است و هم بنیاد دولت و حکومت‌اش. پرواضح است که ایرانیان خواهان چنین جامعه‌ای نباشند.

امروز کشورهای جهان برای معضلی به نام «بنیاد دین» و ارتباط آن با مسائل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هر یک جوابی در حد فرهنگ، تاریخ و نقش خود در سطح جهان یافته‌اند؛ مشکل ایران این است که «بنیاد دین»، به صورتی که حاکمیت فعلی در چارچوب نیازهای استعماری غرب تعریف کرده، در کارزار سیاست و اقتصاد و امور مالی اینک به بن‌بست رسیده. در غرب سرمایه‌داری و بورژوازی به طور کلی دین را به عقب نشانده و رابطة اندام‌وار «دنیوی» و «اخروی» به طور کلی از هم گسسته؛ میان ایندو فضا حد فاصلی ایجاد شده که غیرقابل فروپاشی است. یا به طور مثال در کشور عربستان سعودی روابط به شیوه‌ای شکل گرفته که یک «بنیاد دینی» بسیار متحجر دهه‌هاست گام به گام با پیشرفت و رشد اقتصادی جامعه همراه است، و به هیچ عنوان در کلاف روابط اجتماعی مورد تعرض قرار نمی‌گیرد! این «ایستائی» در جامعة سعودی‌ها البته نمی‌تواند ایده‌آلی برای کل بشریت تعریف شود، ولی مشکل ارتباط بنیاد دین با جامعه در این کشور وجود ندارد. در شرایطی که این مسئله در همسایگی عربستان سعودی و در ایران در اوج خود قرار گرفته.

آنچه در کشور ایران بر محور مسئلة دین بحران‌آفرین شده ارتباطی است که دین، علی‌الخصوص مذهب شیعه پیوسته با ایدئولوژی سیاسی برقرار می‌کند. خلاصة کلام ارباب مذهب شیعه خود را صرفاً روحانی به حساب نمی‌آورند، اینان در چارچوب نوعی تعلیم و تعلم هم نمایندگان «الهیت» هستند و هم تنظیم‌کنندگان غائی و نهائی روابط زمینی و مادی!‌ و در توجیه این مأموریت «الهی ـ زمینی» یا بهتر بگوئیم «اخروی ـ دنیوی» آناً بر سنت پیامبر اسلام و برخی امامان که بیشتر الگوی اینان را بازتاب می‌دهند تکیه می‌کنند! بی‌دلیل نیست که امام اول شیعیان که خود نهایت امر «امپراتور» هم شد، و امام سوم که در راه دستیابی به قدرت سیاسی و نظامی به قتل رسید از نظر اینان مهم‌ترین الگوها باشند! خلاصة کلام این برخورد سیاسی نتیجة نوعی التقاط میان مادیت و معنویت است که نهایت امر بهترین وسیله جهت به دست گرفتن قدرت سیاسی ‌شده.

همانطور که می‌بینیم این طبیعت ویژه، به بنیاد شیعة اثنی‌عشری قابلیت عجیبی در ایجاد بحران سیاسی نیز اعطا می‌کند. اینان به نام «خدا» و با استفاده از موضع روحانی تحت عنوان رتق‌وفتق امور مسلمین هم سخنگوی معنویت می‌شوند و هم مدعی ادارة امور روزمرة مردم. گروهی را به امید به دست آوردن بهشت موعود و گروه دیگر را به امید چپاول و مال‌اندوزی در اطراف خود جمع می‌کنند! به قولی «شانس» را از همه طرف محاصره کرده‌اند؛ فقط با یک اشکال عمده: چنین صورتبندی ایده‌آلی نهایتاً به نتیجه‌ای نه چندان مشعشع می‌رسد که امروز شاهدیم. بسیاری از همین روحانیون و دین‌خویان و دین‌باوران تلاش دارند تا از طریق «بازتعریف» این مذهب خلق‌الساعه هم گلیم دین را از آب‌های پرتلاطم سیاست معاصر بیرون بکشند، هم گلیم منافع مالی و اقتصادی محافل و تشکیلات خودشان را.

با این وجود باید قبول کرد که مشکل امروز ایران از نظر تاریخی سابقه‌ای طولانی در دیگر کشورها نیز داشته. اگر نمونة اروپای غربی را مشاهده کنیم، حکومت کشیش‌ها بر این منطقه از جهان شاید یکی از تاریک‌ترین دوره‌های تاریخ بشری باشد، کشیشان نیز در همین رابطة جادوئی دست و پا می‌زدند: همزمان هم ادارة کنندة امور دنیوی بودند و هم تنظیم‌کنندگان امور «اخروی»!

ولی در کمال تأسف جهت بیرون رفتن از بحران فعلی ایرانیان نمی‌توانند بر تجربة ملت‌های دیگر تکیه کنند. نمونة اروپا به ما نشان داد که رشد گسترده و فراگیر بورژوازی می‌تواند بر حاکمیت دین بر جامعه نقطة پایان بگذارد، ولی چنین رشدی برای کشور ایران در شرایط فعلی غیرقابل تحقق است. از طرف دیگر کشورهائی همچون ژاپن توانسته‌اند بر دین‌خوئی‌ها و نقش روحانی‌جماعت در روزمرة مردم نقطة پایان بگذارند، ولی دین در ژاپن از ویژگی‌های دین در ایران برخوردار نیست. نهایت امر در کشور کوبا، فیدل کاسترو توانست با تکیه بر پیشینة آفریقائی مهاجران و میدان دادن به مذاهب این خطه از جهان در کوبا به شدت با رشد نفوذ کاتولیک‌ها و قدرت گیری اهرم‌های سیاستگزاری «پاپ» در این کشور مبارزه کند، ولی پیشینة دینی ایرانیان در حال حاضر قادر به جایگزینی شیعی‌گری نیست. اگر هم چنین جایگزینی‌ای صورت گیرد موبدان در دورة ساسانی خود پایه‌گذاران التقاط «اخروی ـ دنیوی» بوده‌اند؛ اینان خود یک‌پا صاحب منافع‌اند.

از همین رو برخورد با پدیدة دین و نقش دین در ایران فردا را ما از منظر یک بررسی نظری، البته در چارچوب یک جامعة دمکراتیک در همینجا در مقام یک «پیشنهاد» مطرح می‌کنیم. امیدواریم که دیگران، خصوصاً صاحب‌نظران در این امور قبول زحمت کرده این مفاهیم را تا آنجا که امکان دارد حتی در چارچوب استنباط‌های شخصی و گروهی خود به پیش رانند.

نخست اینکه در چارچوب نظریة سیاسی‌ای که ما مبلغ آن هستیم جامعة ایران نمی‌تواند به صورت یک جمع‌گرائی و امت‌پروری اداره شود. ملت ایران از پیروان ادیان و مذاهب و باورها و آداب و رسوم متفاوت تشکیل شده، و به اعتقاد راسخ ما، حضور چندگانة قومیت‌ها و زبان‌ها و مذاهب و ادیان مختلف در دامان یک سرزمین و در متن یک هویت تاریخی مشترک رمز اساسی در حفظ موجودیت ملت ایران، فرهنگ ایران و خصوصاً زبان ایرانیان است. ایرانی می‌تواند مسلمان باشد، ولی ایرانی الزاماً مسلمان نیست. در نتیجه برخورد «یک کشور، یک مذهب» که پس از ایجاد کشورهای اسرائیل و پاکستان در فردای جنگ دوم جهانی تبدیل به اهرمی جهت اعمال سیاست‌های استعماری در منطقه شد، اگر از طرف برخی بلندگوها تبلیغ می‌شود، برخوردی در خور ایرانی و شایستة ملت ایران نخواهد بود.

در مورد نقش «بنیاد دین» نیز همانطور که پیشتر گفتیم ادعای اینکه این بنیاد می‌باید خارج از دولت و مسئولیت حکومت قرار گیرد، از نظر ما ادعائی کاملاً بی‌اساس است. این بنیاد همچون دیگر بنیادهای یک جامعه نه تنها نمی‌تواند خارج از حیطة مسئولیت دولت و حکومت قرار گیرد، که در ساختار حکومت و دولت نیز می‌باید نقش داشته باشد. حکومتی که «بنیاد دین» را به حاشیة روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی می‌راند از دین عامل ایجاد بلوا و آشوب خواهد ساخت؛ خصوصاً دینی که آمادگی و تجربة این نوع بلواها را نیز از نظر تاریخی دارد. پس به استنباط ما راه دیگری جز «نوسازی» ساختار بنیاد دین باقی نمی‌ماند، ولی برخلاف مسیری که تحت عنوان «اصلاح‌طلبی» در حال حاضر در کشور در جریان است، ما قبول نمی‌کنیم که در چارچوب این «نوسازی» به دین نقشی بازهم فزاینده‌تر از گذشته در زمینة سیاسی و عقیدتی اعطا شود. این مسیری است که «اصلاح‌طلبان» در پیش گرفته‌اند، و بی‌دلیل نیست که از نظر ما اینان پیروان همان خط استعماری «یک کشور، یک مذهب» می‌باید تلقی شوند.

بحث را کوتاه می‌کنیم و به یک جمع‌بندی کوچک بسنده خواهیم کرد. امروز دین اسلام در ایران در موضع تدافعی قرار گرفته. با این وجود نمی‌توان نتیجه گرفت که پایان دین‌سالاری و دین‌فروشی در کشور ایران از راه می‌رسد، چرا که نظریه‌های مخالف دین‌خوئی در کمال تأسف هنوز از صیقل کافی جهت تقابل و رودرروئی با این عامل برخوردار نیستند. در چارچوب همین نقصان و ضعف است که گروه‌هائی تحت عنوان «اصلاح‌طلبی» قصد دارند که به نام مبارزه با استبداد دینی، در عمل دین را در زمینه‌هائی باز هم گسترده‌تر و فراگیرتر بر فعالیت‌های روزمرة جامعه حاکم کنند، و این از نظر ما می‌باید یک خطر جدی تلقی شود. به استنباط ما، ایرانیان در آینده‌ای نه چندان دور راه‌هائی جهت خروج از بن‌بست حکومت دینی خواهند یافت، تاریخ ملت‌ها را یک‌شبه ننوشته‌اند. ‌ اگر امروز این بحث را پیشنهاد می‌کنیم فقط برای آن است که در راه فراهم آوردن الزامات این خروج، خروجی که غیرقابل اجتناب خواهد بود، ابزاری هر چند کوچک جهت کارورزان ارائه کرده باشیم.





نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


۷/۲۹/۱۳۸۸

«چنج» در سپاه!



پس از انفجارهای اخیر در بلوچستان که به قتل گروهی از فرماندهان سپاه و متنفذان محلی منجر شد، امروز خبرگزاری‌ها از تهاجم مسلحانه به پاسگاه‌های مرزی در ایرانشهر خبر دادند. خلاصة کلام بحرانی که دولت احمدی‌نژاد و در مجموع، حکومت اسلامی کشور را در آن فرو افکنده، برخلاف تمامی بحران‌های امنیتی و حتی نظامی که طی سه دهة گذشته شاهد بودیم از ریشه‌هائی بسیار عمیق برخوردار است. و این صورتبندی فقط نشان می‌دهد که شرایط استراتژیک منطقه به طور کلی تغییر کرده و حکومت اسلامی در مقام یک ساختار دست‌ساز و بی‌اراده هنوز نتوانسته خود را با تحولات منطقه آنطور که باید و شاید همراه کند.

درک تغییرات گسترده‌ای که در منطقه پیش آمده نیازمند هوش و ذکاوت و کنکاش فوق‌العاه‌ای نیست؛ حضور چند صدهزار سرباز ارتش ناتو که در عمل جهت تقسیم دوبارة کارت‌های «امنیتی ـ نظامی» در منطقه پای به میدان جنگ گذاشته‌اند به صراحت مسیر این تغییرات را نشان می‌دهد. فقط مشتی خوش‌خیال قبول خواهند کرد که ارتش‌های غرب با صرف صدها میلیارد دلار هزینه برای دستگیری ملاعمر، سرنگونی صدام حسین و برقراری دمکراسی در عراق پای به میدان جنگ در منطقه گذاشته‌اند. مسائل پشت پردة این جنگ گسترده‌تر از آن خواهد بود که امروز حتی در بحث‌های «کلان ـ استراتژیک» بتواند مورد بررسی قرار گیرد. ولی تا آنجا که این بحث‌ها به کشور ایران مربوط می‌شود می‌باید قبول کرد که صورتبندی‌های حکومت اسلامی و برنامه‌هائی که ایالات متحد برای این حکومت در سر می‌پروراند کاملاً غلط از آب درآمده و پای در هوا دارد.

مطلب امروز را در گام نخست با یک بررسی کوتاه و بسیار موجز از نقش سپاه‌پاسداران در صحنة سیاست و مسائل امنیتی ایران آغاز می‌کنیم، چرا که به استنباط ما آنچه تحت شرایط فعلی در حال تغییر است وضعیت سپاه‌پاسداران و صورتبندی‌هائی است که این سپاه در ارتباط با «قدرت» در حکومت اسلامی برقرار کرده. می‌دانیم که این سپاه در هنگامه‌ای که طی کودتای 22 بهمن ایجاد شده بود، توسط مهره‌هائی که امروز وابستگی‌شان به سازمان‌های امنیتی غرب دیگر از جمله «اسرارمگو» به شمار نمی‌رود پایه‌ریزی شد. افرادی از قماش محسن‌ سازگارا، ابراهیم یزدی، علی لاریجانی و ... که مسیر حرکت‌شان در چارچوب سیاست‌های غرب در ایران کاملاً واضح است از جمله کسانی بودند که در قلب هیاهوی تبلیغاتی، به درست یا به غلط از جمله «بنیانگزاران» و حامیان اصلی نظریة «سپاه پاسداران» معرفی می‌شوند. به هر تقدیر این ساختار «نظامی ـ عقیدتی» در عمل به چند دلیل پایه ریزی شد.

نخست اینکه از نظر «عقیدتی»، ارتش سابقاً شاهنشاهی از نظر آمریکائی‌ها که خود آنرا از پایه و اساس سازماندهی کرده بودند قابل اطمینان نمی‌نمود. در عمل،‌ در بطن کودتای 22 بهمن که توسط ایالات متحد و با تکیه بر سوءاستفاده از تعلقات مذهبی توده‌ها صورت گرفته بود، علیرغم حضور فعال و خاضعانة ارتش در خدمت آخوندیسم،‌ این ساختار با سابقه‌ای که در اذهان توده‌ها ایجاد کرده بود نمی‌توانست بازیگری «مؤثر» در صحنة هیاهوی «اسلام‌گرائی» نیز تحلیل شود. از طرف دیگر نزد برخی قشرهای اجتماعی حمایت از «انقلاب اسلامی» در ضدیتی اندام‌وار با ارتش عجین شده بود! می‌توان گفت که حتی به دلائلی، این ارتباط تبدیل شده بود به یک اصل «انقلابی» و تغییر این برخورد در کوتاه مدت امکانپذیر نبود. از این گذشته،‌ ارتش در ساختار خود نمی‌توانست در مقام اهرم «اسلام‌گرائی» در برابر گروه‌ها، قشرها و دستجات سکولار «قد» علم کند. خلاصة کلام پایه‌ریزی یک «ارتش دینی» پس از «پیروزی» غائلة 22 بهمن امری اساسی تلقی شد؛ بخصوص که گروه‌های چپ ـ این گروه‌ها آنروزها از حامیان چشم‌گیری در میان مردم برخوردار بودند ـ انحلال ارتش را مطرح می‌کردند. در نتیجه، پافشاری دولت‌ اسلامی در حفظ ارتش و پیش‌انداختن این «تشکیلات» در برخوردهای سیاسی و اجتماعی آتی می‌توانست برای این دولت‌ زمینة سرشکستگی‌های «انقلابی» فراهم آورد.

به این ترتیب نقش واقعی سپاه پاسداران، با در نظر گرفتن مسائلی که در بالا مطرح کردیم کاملاً‌ روشن می‌شود. حکومت اسلامی زمانیکه قدرت را به دست گرفت تحت تأثیر فضای چپ‌گرایانة کشور نمی‌توانست دست در دست ارتشی آمریکائی شرایط کودتائی را نیز بر شهرها و مناطق مختلف تحمیل کند.‌ در نتیجه با تشکیل پدیده‌ای به نام سپاه پاسداران، حکومت اسلامی هم در برابر قشرهای حامی «انقلاب» خود را انقلابی جا می‌زد، و هم جهت سرکوب مردم کشور می‌توانست از همان ابزاری استفاده کند که به صورتی سنتی پس از کودتای میرپنج در ایران تبدیل به تنها اهرم سیاستگزاری در سطح کشور شده بود: سرکوب نظامی!

بارها و بارها در ترهاتی که اوباش حکومت اسلامی تحت عنوان موعظه و سخنرانی و غیره تحویل مخاطبین ‌داده‌اند، بر این اصل تکیه ‌شده که سپاه پاسداران یک «ارتش» عادی نیست؛ سپاهی عقیدتی است!‌ باید اذعان داشت که ملا جماعت در چرندبافی واقعاً ید طولائی دارد؛ در کدام کشور دنیا و در کدام برهه از «تاریخ بشر» می‌توان ارتشی یافت که «عقیدتی» نباشد؟ خلاصة کلام ارتش‌ها، چه ارتش آلمان هیتلری، چه ارتش سرخ، چه لشکر تازیان صدراسلام، و چه ارتش مدرن آمریکای امروز همه و همه «عقیدتی» هستند؛ هر چند پایه‌های این بنیادهای «عقیدتی» متفاوت باشد!‌ خلاصه می‌گوئیم، اگر از بنیاد یک ارتش ساختارهای عقیدتی را بیرون بکشیم، سازماندهی ارتش غیرممکن شده، در دم فرو خواهد ریخت. با این وجود اگر ملایان علاقة عجیبی به تکرار اوراد و آیات و قصص دارند و طوطی‌وار سخن گفتن یکی از «ویژگی‌های» اینان شده، تکرار این مزخرفات دلیل دیگری هم دارد. اینان با تکرار این سخنان سعی می‌کنند ساختار سپاه پاسداران را که در عمل بیش از آنچه وامدار حوزه‌های علمیه و ملا و «انقلابی‌جماعت» باشد، وامدار ساواک آریامهری، ارتش شاهنشاهی و خصوصاً‌ «ادارة دوم» است تبدیل به یک نیروی نظامی ویژه از آن ملایان کنند! به عبارت دیگر این ارتش هم سازماندهی‌اش از «آسمان» رسیده، هم تجهیزات‌اش را «امام زمان» فرستاده، هدف اصلی‌اش نیز فقط خدمت به ملایان است! این تصویری است که ملایان از سپاه پاسداران ساختند، و باید قبول کنیم تا زمانیکه سیاست غرب ـ در این مبحث بیشتر انگلستان و آمریکا مورد نظر است ـ در مسیر جان دادن به خزعبلات اینان گام برمی‌داشت، کار سپاه هم روبه‌راه بود، و ایام به کام!‌

طی دو دهة اول حکومت اسلامی، شاهد بودیم که سپاه پاسداران به تدریج تبدیل به یک حکومت در درون حکومت اسلامی شد. و تمامی قلم‌به‌مزدهائی که امروز فریاد «کودتا! کودتا!» به هوا بلند کرده‌اند، و با دفاع جانانه از «اوباش سبز» سعی در مبارزه با «نظامیان» دارند، آنروزها حال‌شان خوب بود و رشد سرطانی این غدة استعماری را به هیچ عنوان «مخالف» آزادیخواهی‌های فرضی خود تحلیل نمی‌کردند!

ولی با فروپاشی دیواره‌های امنیتی غرب در منطقه که بازتابی از تغییرات گستردة پس از 11 سپتامبر می‌باید تحلیل شود، در حمایت ساختاری غرب از رشد سرطانی پدیده‌ای به نام سپاه پاسداران در ایران سکته‌ای اساسی پیش آمد. در معادلات منطقه‌ای، این «سپاه» که طی دو دهه در حکومت اسلامی عزیزدردانة رهبری و «مردم» و غیره معرفی می‌شد، و همیشه چرب‌ترین لقمه‌ها از سفرة ملت ستمدیدة ایران توسط استعمار به دهان اینان گذاشته می‌شد، نه تنها تشت‌رسوائی‌اش از بام فروافتاد و کاشف به عمل آمد که همچون تمامی «سپاه‌ها» طی قرون و اعصار «عقیدتی» است و کوچک‌ترین تفاوتی با هیچ ارتش دنیا ندارد، که پس از فروپاشی‌ای که در منطقه پیش آمد فلسفة وجودی‌اش را نیز از دست داد!‌ اینجا بود که در عمل قصة «سپاه» به پایان رسید، آنچه از «سپاه» باقی ماند این امر خطیر بود که قلم استعمار چگونه مؤخرة این دفتر ادبار را به نگارش در آورد.

دیدیم که این امر چگونه صورت گرفت. اوباشی که با حمایت غرب مسلح شدند تا ملت ایران را سرکوب کنند، یک به یک از صحنه کنار ‌رفتند. بحران «سپاه» عملاً در هفته‌های آخر دورة ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی آغاز گشت و طی این دوره بود که سقوط بی‌بازگشت سپاه پاسداران در معادلات سیاسی علنی ‌شد و به همین دلیل نیز شاهد فریادهای «آزادیخواهانة» اوباشی بودیم که تا دیروز در کنار «سپاه» خوش و خرم می‌خرامیدند و تضعیف این ساختار استعماری را تهدیدی برای موجودیت‌شان می‌دیدند. از تکرار نام اینان، محافل و تشکیلات‌شان خودداری می‌کنیم ولی خوانندگان به صراحت می‌دانند که مقصود چه کسان و چه محافل و سازمان‌هائی هستند.

در چارچوب همین تغییر سیاست، مهم‌ترین نطفه‌های سخت‌افزارانه و سرکوبگرانة سپاه پاسداران در سوانح و حوادث «غیرمترقبه» از میان رفتند؛ بسیاری دیگر «خانه‌نشین» شدند،‌ و برخی دیگر را که بی‌ارزش‌تر و بی‌بنیه‌تر می‌دیدند به لفت و لیس، کثافتکاری و خرید و فروش اجناس قاچاق و خدمات صدمن‌یک‌قاز در «شرکت‌هائی» واداشتند که وابسته به سپاه معرفی می‌شد! خلاصة کلام یک سپاهی مسلح که می‌توانست در راه سیاست‌های استعماری خدمات گسترده‌ای ارائه دهد، یا جسدی بود در سردخانة پزشکی قانونی، یا یک بازنشستة خانه‌نشین و یا یک تاجر قاچاق‌فروش، کارچاق‌کن و دلال! این تصویری بود که ایالات متحد به دلیل فشارهای عدیده‌ای که سیاست‌های منطقه‌ای بر الزامات استعماری‌اش اعمال می‌کردند نهایت امر از چهرة عزیزدردانة خود، یا همان سپاه پاسداران ارائه کرد.

البته طی این پروسه فریاد «کودتا! کودتا!» همچنان از حلقوم طرفداران واقعی نظریة «سپاه» به گوش می‌رسید. چه بسا که ورود سپاه پاسداران به مجموعه‌های اقتصادی از طرف برخی محافل دلیلی روشن و غیرقابل تردید بر صحت امر کودتا تلقی شد؛ در واقع قضیه جز این بود! و در مطلبی که تحت عنوان «کشک‌ولوژی» پیشتر نوشتیم در عمل جوابی به همین هیاهوها ارائه داده، نظریة «ارتش سرمایه‌دار» را که در آغاز حاکمیت پهلوی‌ها توسط انگلستان در ایران پایه‌ریزی شد و بعدها سر از حکومت اسلامی نیز به در آورد، در شرایط ایران امروز غیر قابل تحقق دانستیم.

اگر به سوءقصدهائی که اخیراً به جان چندین تن از فرماندهان سپاه پاسداران صورت گرفته، تغییرات جدید در ساختار سپاه و «بسیج مستضعفان» را نیز اضافه کنیم تصویری دقیق‌تر از روند جریانات به دست خواهیم آورد. می‌دانیم که طی چند روز گذشته تصمیمات بسیار مهمی در مورد سپاه پاسداران اتخاذ شد. اگر این اطلاعات صحیح باشد، در درجة نخست واگذاری «اطلاعات سپاه» به وزارت اطلاعات حکومت اسلامی از اهمیت کلیدی برخوردار می‌شود. «اطلاعات سپاه» سالیان دراز در مقام یک سازمان اطلاعاتی و امنیتی مستقل از دولت عمل می‌کرد، و در واقع وزارت اطلاعات را در زمینة ضداطلاعات به پشت پرده رانده بود. وزارت اطلاعات همچنانکه از نامش پیداست بیشتر امنیتی است تا نظامی!‌ در نتیجه عکس‌العمل نظامی در برابر دولت و تغییراتی که طی روزهای آینده به احتمال زیاد شاهد خواهیم از طرف این وزارتخانه قابل تصور نیست. از طرف دیگر بساط «نظامیان بسیج» به طور کلی برچیده شد و به قول خودشان نظامیان بسیج در سپاه «ادغام» شدند! البته ما هنوز مطمئن نیستیم که پدیده‌ای به نام «نظامیان بسیج» وجود داشته، و این صحبتی است که از بلندگوهای حکومت می‌شنویم.

از آنچه در بالا آوردیم می‌توان به صراحت نتیجه گرفت که بنیاد سپاه پاسداران به سرعت پای به مرز نابودی تشکیلاتی خواهد ‌گذارد. چرا که با یک ساختار وابسته به ایالات متحد به نام سپاه پاسداران، ورود ایران به فضای «امنیتی ـ نظامی» جدید، فضائی که ملهم از داده‌های «پیمان شانگهای» روابط منطقه را تنظیم خواهد کرد، نمی‌تواند قابل تصور باشد. در این چشم‌انداز اگر سپاه پاسداران موجودیت‌اش هم محفوظ بماند، تحت عنوان یک ساختار کلیدی نقش اصلی خود را از دست خواهد داد. در این راستا ادغام سپاه و بسیج بر خلاف آنچه برخی عنوان می‌کنند از میان رفتن بسیج نیست؛ نابودی سپاه پاسداران است.

ولی سعی خواهیم کرد مسئلة فروپاشی بنیادهای وابسته به آمریکا را تا آنجا که فرصت اجازه می‌دهد در ابعاد منطقه‌ای نیز بررسی کنیم. می‌دانیم که در افغانستان پایه‌های حکومت حمید کرزای در حال فروریختن است. «تقلب» انتخاباتی ایشان را آمریکائی‌ها هم «کشف» کردند و در بوق و کرنا هم گذاشتند. بارها گفته‌ایم که کرزای در دوران حکومت طالبان، به عنوان نمایندة پیشنهادی شخص ملاعمر جهت حضور در سازمان ملل معرفی شده بود! کرزای در واقع یکی از بلندپایگان تشکیلات طالبان به شمار می‌رود. و امروز که عبدالله عبدالله شاخ در شاخ وی انداخته، و واشنگتن نیز اینچنین در برابر این عمل «عقب‌نشینی» کرده، چرخش کابل به سوی قدرت‌های منطقه‌ای و دور شدن هر چه بیشتر افغانستان از سیاست‌های آمریکا بیش از پیش قابل پیش‌بینی است.

از طرف دیگر بحران پاکستان نه تنها پایان نیافته که هر دم بر آتش این فتنه افزوده می‌شود. حکومت پاکستان امروز حتی در کراچی و اسلام‌آباد نیز کنترل مسائل امنیتی را از دست داده،‌ و یکی از تجلیات فروپاشی در پاکستان همان است که امروز در قالب ترور در مرزهای بلوچستان ایران شاهدیم. برخلاف آنچه حکومت اسلامی عنوان می‌کند دولت آمریکائی پاکستان از بدو تشکیل حکومت اسلامی یک شریک استراتژیک برای آخوندها بوده؛ هنوز اسکناس‌های رایج در حکومت اسلامی با عکس «حضرت امام» در چاپخانه‌های کراچی، تحت نظر کارشناسان انگلیسی به چاپ می‌رسد. چطور ممکن است دولت اسلام‌آباد در ترور بر علیه عمال درجة یک آمریکا، یعنی سران سپاه پاسداران دست داشته باشد؟ شرایطی که امروز در مرزهای بلوچستان پیش آمده فقط نتیجة این اصل کلی است که به دلیل الزامات جدید ایالات متحد دیگر قادر نیست از عمال خود در رده‌های مختلف امنیتی، نظامی و اطلاعاتی حمایت صورت دهد!‌ با این وجود، اینکه اینان به چه ترتیب و تحت چه شرایطی از بین می‌روند آنقدرها اهمیت ندارد؛ مهم جایگزین شدن‌شان با عناصر نوینی است که پاسخگوی شرایط جدید باشند.




نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۷/۲۷/۱۳۸۸

بلوچستان و ایران!




امروز در استان سیستان و بلوچستان گروهی از سرداران سپاه پاسداران و سران محلی در یک عملیات انتحاری به قتل رسیدند. دولت احمدی‌نژاد تاکنون به صورت رسمی شمار کشته‌شدگان را 42 تن گزارش کرده! ولی از آنجا که در چنین حوادثی مسائل مختلف نظامی، امنیتی و قومی نیز مطرح می‌شود، ‌ مسلماً برای در دست داشتن آمار صحیح از اسامی و مصادر مقتولین می‌باید چند روزی دندان روی جگر گذاشت. ویژگی بسیار چشم‌گیر انفجار امروز نه تعداد کشته‌شدگان است و نه مصادر آنان. این انفجار در واقع «پیش‌انفجاری» است که می‌باید سیاست خارجی و داخلی حکومت جمکران را از پایه و اساس دیگرگون کند، و مطلب امروز را به همین بحث اختصاص می‌دهیم.

نخست نگاهی به مسائل منطقة بلوچستان می‌اندازیم. حکومت اسلامی که خمیرمایة آن را همان دستگاه کودتای 22 بهمن 57 و ارتش سابقاً شاهنشاهی و فعلاً «جمهوری اسلامی» تشکیل می‌دهد از روز نخست در ارتباط با قومیت‌ها شمشیر خود را از رو بست! برخلاف تمام توجیهات دینی و مذهبی و خزعبلات ملایان و اوباش انقلابی، این سیاستی بود که طی دوران «جنگ سرد» و پس از کودتای میرپنج همواره از طرف انگلستان و سپس از سوی ایالات متحد در ایران مورد تشویق قرار می‌گرفت و هیچ ارتباطی با موجودیت حکومت جمکران و به اصطلاح «انقلاب اسلامی» نداشته و ندارد. در بررسی دلائل واقعی این سیاست استعماری نمی‌باید راه درازی پیمود. می‌دانیم که اتحاد جماهیر شوروی سابق، حداقل در ظاهر امر حکومت را بر اساس شوراهای «انتخابی» در مناطق مختلف با قومیت‌های متفاوت پی‌ریزی کرده بود. از اینرو در کشور ایران بوق‌های استعمار هر گونه حمایتی از «قومیت‌ها»، فرهنگ و زبان اینان، و حتی منافع مالی، صنعتی و اقتصادی‌شان را به معنای دفاع از سیاست‌های اتحاد شوروی تفسیر می‌کردند!

این سیاست ضدایرانی و استعماری که با دقت و وسواس بسیار از طریق اوباش دست‌نشاندة استعمار طی 8 دهه در ایران دنبال شده نهایت امر کار را به جائی کشانده که امروز شاهدیم. حتی پس از فروپاشی اتحاد شوروی، دولت جمکران بجای پایه‌ریزی آغازی نوین در ارتباط با قومیت‌ها، بده بستان‌هائی از نوع دیگر با محافل استعماری برقرار کرد. و این روابط که در رأس آن «شیعی‌پروری» اجباری و سرکوب محلی توسط سپاه پاسداران و ارتش خودفروختة حکومت اسلامی قرار گرفته، مسائل بسیار پیچیده‌ای در مناطق مختلف کشور به همراه آورد. بحث در مورد پیامدهای این سیاست کار را به درازا خواهد کشاند، با این وجود در همین مرحله صریحاً عنوان کنیم که تحولات منطقه‌ای،‌ خصوصاً در مرزهای کشور دیگر جائی برای حمایت «محفلک‌های» داخلی از سیاست‌های 80 سالة انگلستان در ایران باقی نخواهد گذاشت. آنان که دست در دست لندن سرکوب قومیت‌های ایرانی را در رأس سیاست‌های داخلی قرار داده‌اند یا از خواب خرگوشی بیدار می‌شوند یا زیر آواری که پیامد فروریختن کاخ استعماری 80 ساله‌ است جان خواهند باخت؛ راه دیگری متصور نیست.

از طرف دیگر منطقة بلوچستان از ویژگی‌ بسیار پیچیده‌ای برخوردار است. نخست اینکه طی تاریخ ایران، پس از دوران باستان، این منطقه هیچگاه قسمتی از خاک ایران به شمار نمی‌رفته. حتی در دوران «پرشکوه» شاه‌عباس و نادرشاه نیز این منطقه تحت نظارت شبه‌قارة هند و خوانین محلی بلوچ اداره می‌شد. اگر اصفهان به قولی آنروزها نصف‌جهان بود، بلوچستان به نصف دیگر جهان تعلق داشت. ولی حکومت مرکزی ایران طی دوران آغامحمدخان قاجار بلوچستان را به یک منطقة ایرانی‌نشین تبدیل کرد. به دلائلی الحاق بلوچستان به ایران در آن روزها اگر حساسیت قدرت‌های استعماری را برانگیخت به اینان امکان عکس‌العمل نداد. در درجة نخست انگلستان که در «شبه ‌قاره» به شدت فعال بود از نظر نظامی از استراتژی‌های خیره‌کنندة آغامحمدخان وحشت فزاینده‌ای داشت. انگلستان ترجیح داد بجای آنکه در تضاد با آغامحمدخان، لشکر پیوسته فاتح و بسیار خونریز وی را به جان کابل و شاه‌ شجاع افغانی، دست نشاندة انگلستان که در برابر نفوذ روسیه مهرة سرنوشت‌سازی بود بیاندازد، بلوچستان را به تهران واگذار کند. از طرف دیگر سیاست روسیه نیز در آن دوران از منطقة بلوچستان بسیار دور بود و ارتباطی با فتوحات گستردة آغامحمدخان در این منطقه نمی‌توانست برقرار کند، خصوصاً اینکه در نبرد با لشکر آغامحمدخان، چه در منطقة قفقاز و چه در آسیای مرکزی مسکو همیشه بازندة اصلی بود! این بود شمه‌ای از دلائل «الحاق» درازمدت بلوچستان به خاک ایران، الحاقی که اینک نزدیک به 200 سال از آن می‌گذرد.

با این وجود مسئلة بلوچستان در دوران قاجارها تغییر ماهیت داد. پس از تضعیف چشم‌گیر سیادت دولت در اواسط دوران فتحعلی‌شاه، بلوچستان به صورت غیررسمی توسط حاکمان دست‌نشاندة انگلستان، و حتی فرماندار انگلیسی در «هندانگلیس» اداره می‌شد. انگلستان دلیلی نمی‌دید که رسماً خود و سیاست‌هایش را در ادارة امور بلوچستان ایران دخیل کرده برای لندن تعهدات دیپلماتیک ایجاد کند. طی سالیان دراز، از اواسط دوران سلطنت فتحعلی‌شاه تا پایان جنگ دوم جهانی، روابط فوق همچنان برقرار بود! پس از استقلال هند، ساختار استعماری انگلستان در جنوب آسیا از هم فرومی‌پاشد، و اینجاست که با تجزیة هند و ایجاد کشور مسلمان‌نشین پاکستان، لندن دست به بازسازی استراتژی‌های استعماری خود زده، و بار دیگر در این راستا بلوچستان موضع خود را در محور سیاست‌های منطقه‌ای انگلستان محفوظ نگاه می‌دارد. قسمتی از بلوچستان به دست کشور خلق‌الساعة پاکستان می‌افتد و قسمت دیگر نصیب ایران می‌شود، جالب اینکه هر دو کشور توسط رژیم‌های دست‌نشاندة لندن اداره می‌شدند!

آنچه در ادبیات اوباش حکومت جمکران «انقلاب اسلامی» خوانده می‌شود، به هیچ عنوان در صورتبندی بالا، حداقل تا آنجا که مربوط به سرنوشت بلوچستان خواهد شد تغییری ایجاد نمی‌کند. کاملاً برعکس، وابستگی محافل محلی در این منطقه به سیاست‌های استعماری، به دلیل آغاز جنگ «مقدس» سازمان سیا با ارتش سرخ در افغانستان شدت می‌گیرد. اینک منطقة بلوچستان در چارچوب منافع واشنگتن و لندن از اهمیت استراتژیک فوق‌العاده‌ای نیز برخوردار است. طی جنگ «مقدس» یانکی‌ها با ارتش سرخ، جریان نقدینگی عظیمی از خزانة کشورهای نفتخیز منطقه تحت نظارت سازمان سیا به درون افغانستان سرازیر گشت، و در مسیر این سیل نقدینگی بلوچستان به یکی از شاهرگ‌های ارتباطی سازمان سیا با آنچه «مجاهدین افغان» لقب گرفته، تبدیل می‌شود. ولی نقدینگی‌هائی که نتیجة جنگ‌های استعماری‌اند هیچگاه برای ساکنان یک منطقه آرامش، آبادی و صلح و صفا به همراه نخواهند آورد، این نقدینگی‌ها توسط گروه‌های ماجراجو، جانی و سازمان‌یافته از قماش «طالبان» یا اوباش وزیرستان، هنگ‌های عرب، و حتی برخی ایرانی‌نمایان «ضدکمونیست» نهایت امر تبدیل به ثروت‌های مافیائی در خدمت قاچاق مواد مخدر، آدم‌ربائی، خرید و فروش تسلیحات و مواد منفجره، دزدی و باند‌بازی می‌شود.

در چنین شرایطی است که دولت «مستقل» جمکران بجای برنامه‌ریزی جهت خروج منطقة بلوچستان از بحران، دست در دست سیاست‌های استعماری سعی در گرم کردن دکان طالبان‌بازی، شیعی‌گری، قاچاق مواد مخدر و به قول زعمای قوم «کسب حلال» دارد‌. چند روز پیش از انتخابات مفتضح حکومت اسلامی، دولت احمدی‌نژاد در همگامی کامل با قوة قضائیه چند تن از وابستگان به گروه‌های مخالف حکومت را در زاهدان بدون هیچگونه محاکمه‌ای صرفاً جهت ایجاد رعب و وحشت اعدام کرد! در محکوم کردن سیاست اعدام‌ در مقام یک سیاست «کشورداری» در همین وبلاگ نوشتیم و به صراحت عنوان کردیم که واکنش مردم را در برابر ستم قومی نمی‌توان با سرکوب و ایجاد وحشت از میان برداشت. مسلماً اوباشی که دست در دست استعمار، بلوچستان را به خون و آتش کشیده‌اند بخوبی از این مسئله آگاه‌اند، راه خروج این است که شرایط را به نحوی سازمان داد که گروه‌های محلی همکاری با دولت مرکزی را در مسیر منافع واقعی منطقه تحلیل کنند؛ سیاستی که به صراحت از عهدة یک دولت دست‌نشانده و عروسکی برنخواهد آمد. در واقع آنچه امروز در بلوچستان پیش آمد یک بار دیگر صورتبندی کلی را در مورد این حکومت بی‌اراده به اثبات رساند: جمکران یک مجموعة دست‌نشانده است و در عمل قادر به حکومت بر کشور ایران در چارچوب منافع ملی نیست.

ولی انفجار یک بمب، آنهم در شرایطی که ظاهراً شمار قابل توجهی از اوباش «صاحب‌منصب» جمکران را به دیار عدم فرستاده نمی‌تواند صرفاً در چارچوب یک مسئلة قومی و استانی مورد حل و فصل قرار گیرد. می‌دانیم که جمکرانی‌ها می‌باید فردا، 19 اکتبر 2009 در مورد مسئلة «فعالیت‌های هسته‌ای» در برابر گروه «1+5» جوابگو باشند. و در همین راستا نیز شاهد بودیم که سیاست‌های استراتژیک قدرت‌های منطقه‌ای طی چند روز گذشته فعال شده. در همین راستا وزیر امور خارجة روسیه، سرگئی لاوروف به صراحت از ایران درخواست کرد که با اسرائیل در مورد مناقشات میان دو «حکومت» ـ این مناقشات ساخته و پرداختة دستگاه استعمار است و هیچ ارتباطی با ملت‌های ایران و اسرائیل ندارد ـ وارد گفتگو شود. طی چند روزی که از اظهار نظر مستقیم لاوروف در مورد اسرائیل و ایران گذشت شاهد بودیم که اوباش حکومت جمکران در مناصب مختلف و مراسم متفاوت هر کدام با شدت و حرارت به صورت تلویحی و غیرمستقیم از این «پیشنهاد» ابراز «انزجار» کردند!‌

در همینجا شاید بهتر است اضافه کنیم که سیاست پیروی کورکورانة جمکران از اهداف منطقه‌ای واشنگتن که پس از کودتای مفتضحانة 22 بهمن 57 به خط سیاسی حاکم بر ایران تبدیل شده در شرایط فعلی به شدت تزلزل یافته. عربده‌کشی‌های اوباش جمکران در مقاطعی از این قبیل می‌تواند برای حکومت بسیار گران‌تر از آنچه اربابان‌اش در واشنگتن تخمین زده‌اند تمام شود. حکومت اسلامی بر دو شاخة «مقدس» و استعماری موجودیت نفرت‌انگیز خود را مستقر کرده: مبارزة فرضی با اسرائیل و آمریکا، و فرار از مذاکرات مستقیم با آمریکا در مورد مسئلة هسته‌ای. البته این دو «شاخه» در واقع به یک شاخة واحد‌ منتهی می‌شوند: سیاست‌های استعماری در منطقة خاورمیانه.

ظاهراً مقامات جمکران می‌پندارند که هنوز می‌توانند بدون هیچگونه هزینة سیاسی، نظامی و استراتژیک،‌ صرفاً با زدن چوب حراج به مایملک ملت ایران، و وانمود کردن اینکه مشغول سرکوب میرحسین موسوی و «جنبش سبز» هستند، و از طریق فروش مستقیم و یا غیرمستقیم نفت‌خام به شرکت‌های آمریکائی، از رودرروئی با سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای بگریزند. حداقل می‌باید قبول کرد که طرف‌های حکومت اسلامی در پایتخت‌های کشورهای قدرتمند غربی توانسته‌اند این صورتبندی جادوئی را به عنوان معجزة «امام غایب» در جیب‌ اینان بگذارند! به همین دلیل نیز شاهدیم صفار هرندی از اوباش حکومت می‌خواهد تا در سالروز «تسخیر» سفارت سابق آمریکا به خیابان‌ها بیایند و فریاد «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» سر دهند! جالب این است که «جنبش سبز» نیز از خلق‌الله از همه‌جابی‌خبر درخواست کرده تا جهت «مبارزه با دیکتاتوری» در همین روز به تظاهرات بپیوندند!

ولی محسن رضائی نامزد «خوش‌اقبال» انتخابات اخیر کارش بالاتر از این حرف‌هاست! ایشان به خود اجازه ‌داده در برابر پیشنهادات لاوروف، در سایت «تابناک» دادوفریاد نیز به راه انداخته، گردن‌کشی کند!‌ می‌باید از جناب «سردار» پرسید سرکار که خیلی اهل مبارزه و گردن‌کشی هستید بهتر است بفرمائید با تکیه بر کدام اهرم‌ها امروز در برابر مسکو عربده می‌کشید! جنابعالی در انتخاباتی شرکت کردید که دوستان و برادران‌ دینی‌تان به راه انداخته بودند،‌ و اینان برای فردی به نام محسن رضائی ـ نام واقعی‌تان هر چه هست اصلاً برای ما اهمیت ندارد ـ حتی در حد «گنجشک اشی‌مشی» هم رأی در آمار ساختگی‌شان منظور نکردند!‌ حال باید دید کدام محفل داخلی و خارجی از جنابعالی حمایت کرده که به خود اجازه می‌دهید در مرزهای یک قدرت جهانی به سیاستی که رسماً از طرف مسکو اعلام شده در یک سایت نیمه‌رسمی «اعتراض» کنید؟! ولی از آنجا که گویا «نبرد با آمریکا» نوعی مرض واگیردار است، طی چند روز گذشته، افراد دیگری نیز بودند که از قماش شریعتمداری و ... در برابر آمریکا، البته در ظاهر امر دوباره شمشیرشان را از رو بستند!‌ به عبارت دیگر افرادی در این حاکمیت پوسیده و مندرس هنوز می‌پندارند که اربابان‌شان در چارچوب حمایت‌های معمول از موضع‌گیری‌های «انقلابی‌شان» دفاع خواهند کرد! این یک برداشت احمقانه و غیرقابل درک است؛ اربابان شما پشت‌تان را خالی کرده‌اند.

خلاصه بگوئیم، تا آنجا که مربوط به موضع رسمی دولت در برابر مسائل منطقه‌ای می‌شود نه محسن رضائی حرفی برای گفتن خواهد داشت، نه شریعتمداری و صفارهرندی و «جنبش سبز» جائی برای خودنمائی و خودشیرینی. این سیاست‌ها با توسری به دولت احمدی‌نژاد و شخص علی خامنه‌ای «ابلاغ» می‌شود، اینان نیز سیاست‌های کذا را به مورد اجرا می‌گذارند. روند کار همان است که طی مذاکرات مختلف از 4 سال پیش شاهد بودیم و مسلماً در ادامة کار دولت احمدی‌نژاد نیز این روند امتداد خواهد یافت. در چارچوب همین فضای احمقانه که نتیجة ندانم‌کاری‌های حکومت اسلامی است، انفجار یک بمب در میان گروهی «صاحب منصب» و قتل‌عام چند تن از سران سپاه اگر بتواند برای دولت مفلوک احمدی‌نژاد بهانه‌ای جدید جهت سرکوب قومی در بلوچستان فراهم آورد، به صراحت بگوئیم بهترین وسیله جهت ایجاد ارعاب در میان همان اوباشی است که هنوز خود را با الزامات اجباری دولت احمدی‌نژاد در شرایط فعلی هماهنگ نکرده‌اند.

حکومت اسلامی از نخستین روزهای دستیابی به قدرت در عمل ثابت کرده که در راه هماهنگ کردن «دستگاه کودتا» با الزامات سیاست‌های بزرگ جهانی همیشه حاضر به قبول تصفیه‌های خونین خواهد بود. کشتارهائی که از دوست و دشمن طی سه دهه، چه از طریق بمبگزاری و چه در مسیر ترور افراد توسط عمال حکومت اسلامی صورت گرفته جائی برای تردید در این صورتبندی باقی نمی‌گذارد. تأثیر این انفجار را در موضع‌گیری‌های آیندة دولت و سخنان و خبرپرانی‌های نگون‌بخت حکومت استعماری، چه در قبال مسئلة هسته‌ای و چه در ارتباط با سیاست استعماری «نبرد با اسرائیل» مسلماً شاهد خواهیم بود. حکومت اسلامی پای در مقطعی گذاشته که این «قضیه» دیگر سوخت و سوز ندارد، دیر یا زود دارد!

با این وجود مسئلة بلوچستان و خصوصاً ارتباطاتی که این منطقه و ساکنان ستمدیدة آن را مستقیماً به بحران‌های جهانی متصل کرده در این خلاصه نمی‌گنجد،‌ امیدواریم که این موضوع را در آینده مورد بررسی وسیع‌تری قرار دهیم.







نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


...