۱/۲۶/۱۳۸۵

انتقام سرمایه‌داری غرب از ایرانیان!



هاوارد زین، مورخ و نظریه پرداز پرآوازة آمریکائی، در مورد سیاست خارجی کشورش مطلب جالبی عنوان می‌کند. وی می‌گوید: «این استنباط در بطن حاکمیت آمریکا جایگیر شده که آزادی انتخابات در یک کشور، نتیجه‌اش الزاماً تولد دولتی طرفدار غرب خواهد بود. در حالیکه غرب خود شاهد است که آزادی قلم و کلام، معمولاً‌ به بازگوئی جنایات‌اش منجر شده، و در چنین شرایطی دولت‌هائی که بر مسند قدرت تکیه می‌زنند، برای توجیه موجودیت خود در بطن سیاست‌های جاری کشور، مجبور به "ضدیت" با غرب خواهند بود.» این چند جمله، بار سنگینی از تفکر هاوارد زین را بر دوش دارد، و تعمق در مورد آن، پرده از مسائل بسیار پیچیده و ظریفی برمی‌دارد. ولی طرح برداشت هاوارد زین در این وبلاگ، بیشتر به این دلیل است، که به نظر نویسنده، «وصف‌الحال» شرایط سیاسی کشور ایران شده.

دنبالة مطلب »»»

۱/۲۵/۱۳۸۵

پسامدرن و روشنفکری در حکومت اسلامی ایران


سال‌ها پیش که بحث بر سر موضوع روشنفکر و نقش روشنفکری در ایران، در اوج خود بود، مقاله‌ای در این باره نوشتم، که آنروزها در یکی از نشریات کثیرالاانتشار به چاپ رسید. در آنزمان، هنوز بحث‌های دولتی در حکومت اسلامی ایران، از نظر بسیاری از صاحب‌نظران فلسفه، «علنی» نشده بود. به عبارت دیگر، نقش تفکر «پسامدرن» اروپائی در سازماندهی آنچه «تفکر» حکومت اسلامی نامیده می‌شد، برای بسیاری از دست اندرکاران فلسفه هنوز ناشناخته باقی مانده بود. به همین دلیل نیز، مقالة فوق با وجود آنکه از اقبال خوبی برخوردار شد، نتوانست زمینة برخوردی جدی‌ با بحث روشنفکری در جامعة ایران ایجاد کند. و این بحث، عملاً تا به امروز، در انحصار محافل دولتی ایران، در گوشه و کنار سازمان‌های «روشنفکری» حکومتی «خاک» می‌خورد.


دنبالة مطلب »»»

۱/۲۴/۱۳۸۵

جنگ در بطن جهان اسلام


تلاش برای تقسیم جهان اسلام به دو شاخة سنی و شیعه، همچنان ادامه دارد. در چند روز گذشته، اظهارات حسنی مبارک در مورد اینکه شیعیان عراق به ایران بیشتر وفادارند تا به کشور عراق، باعث شد که هیئت عراقی از شرکت در نشست کنفرانس عرب در قاهره سر باز زند. بجای عراق، ترکیه به این نشست وارد شد!

دو شاخه کردن، و یا چند شاخه کردن جهان اسلام، از سال‌ها پیش در دستور کار دولت‌های غربی بوده. روزگاری که صفویه در ایران به قدرت رسید، اولین تأثیری که «شیعی‌گری» بر آرایش نیروهای منطقه بر جای گذاشت، تضعیف امپراتوری عثمانی در برابر تهاجمات ارتش‌های روسیة تزاری «ارتدوکس‌ها» و اتریش «کاتولیک‌ها» بود. همین نتیجة «راهبردی» گروهی از روشنفکران را در دوره‌های بعد به این «صرافت» انداخت که «شیعه‌گری» را غربی‌ها در ایران دامن زدند، و پس از «فتوحات» و در واقع «غارت‌های» نادرشاه افشار در هند، که تقریباً همزمان با به قدرت رسیدن کمپانی هند شرقی انگلستان صورت گرفت، جلال آل‌احمد، نویسندة غوغاسالار ایران، در مقاله‌ای به نام «غرب‌زدگی» که بیشتر شهرت به هم زد تا آنکه حاوی مطالبی اساسی باشد، صریحاً اظهار داشت که نادرشاه را انگلیس به قدرت رساند!

این مسائل هر چند امروز خنده‌دار به نظر می‌آید، از نظر تاریخی می‌تواند قابل بررسی باشد. در واقع، یک پارچه بودن جهان اسلام، نمی‌تواند برای غرب مسئله‌ای مثبت و کارساز تحلیل شود. امروز، پس از به قدرت رسیدن ارتش آمریکا در عراق، و سقوط دولت صدام حسین که اصولاً ارتباط زیادی با «اسلام» نداشت، دولت «دست‌نشاندة»‌ ارتش غرب در عراق، دولتی است «مذهبی»! زنان در عراق حجاب بر سر می‌کنند، بحث‌ها پیوسته بر سر مسائل مذهبی صورت می‌گیرد، و دخالت‌ها و اظهارنظرهای سیاسی در چارچوب مرزهای عراق بیشتر بر محور شاخه‌های مذهبی و قبایل مختلف صورت می‌گیرد؛ در شرایط «جنگ‌داخلی» که به دست ارتش آمریکا به راه افتاده، کسی سخن از آزادی‌های شهروندی، و یا حقوق بشر به میان نمی‌آورد. اهدافی که گویا در روزهای نخست، این لشکرکشی برای تحقق آن‌ها، صورت گرفته بود.

عدم شرکت دولت عراق، در نشست کنفرانس عرب، به دلیل اظهارات حسنی مبارک در مورد شیعیان عراق، بار دیگر به این نظریه دامن می‌زند که جنگ آمریکا در عراق، نه تنها جنگی استعماری است، که هدف اصلی آن، ایجاد شکاف در کشورهای منطقه، ایجاد بحران در جهان اسلام، پراکنده کردن کشورهای مسلمان در اقطاب متفاوت و ایجاد چندین محور تصمیم‌گیری مذهبی در بطن جهان اسلام است. محورهائی که با حمایت مالی عربستان یعنی شاختة وهابیون، با حمایت نظامی ایران یعنی تنها دولت شیعی مذهب منطقه‌، با حمایت لوژیستیک ترکیه تنها ملت مسلمان عضو اتحادیة ناتو، و حمایت سیاسی اردن و مصر مهم‌ترین دولت‌های سنی مذهب، در حال شکل گیری است و اینهمه در «دامان» ارتش آمریکا!

حال که در ظاهر، دولت آمریکا، به دلیل بن‌بست‌های راهبردی در مراوداتش با قدرت‌های بزرگ منطقه، از گزینة حملة مستقیم به کشور ایران، جهت خروج «آبرومندانه» از عراق، دست برداشته، گویا ایجاد شکاف و جدال در جهان اسلام را مد نظر قرار داده باشد. و برای اینکار دو دولت، از وابسته‌ترین دول‌ منطقه ـ مصر و عراق ـ را در تئاتری سیاسی به جان یکدیگر انداخته؛ موضوع جدل ایندو نیز مربوط به شیعیان می‌شود. شاخه‌ای مذهبی که نه در مصر در قدرت‌اند، و نه در ساختار کنونی کشور «لائیک ‌ـ‌ آمریکائی» عراق، قرار بوده تصمیم‌گیری سیاسی را به عنوان یک نیروی تعیین کننده در دولت به دست داشته باشند.

دولت آمریکا از اواسط دهة 1970 تا به امروز، از اسلام به عنوان اساسی‌ترین نیروی «آمریکائی» منطقه نفت‌خیر خلیج‌فارس و آسیای مرکزی استفاده کرده است. نخست با اعدام علی‌بوتو و حاکمیت ژنرال‌های «مسلمان» بر پاکستان، بحران بزرگی در منطقة آسیای جنوبی برای هند و سیاست روسیه‌شوروی آنروز ایجاد کرد، سپس با تکیه بر همین «اسلام» طرح حاکمیت بر افغانستان از طرف «اتحادشوروی» را به جنگی داخلی تبدیل کرد، و با ساقط کردن محمدرضاپهلوی در ایران و به روی کار آوردن دولت اسلامی، پشت جبهة اسلام‌گرایان در افغانستان را مورد حمایت قرار داد. آنگاه، از جنگ ایران اسلامی و عراق «لائیک» تا آنجا که امکان داشت برای پر کردن جیب سرمایه‌داران آمریکائی استفاده کرد، و نهایتاً دولت طالبان را در افغانستان برای «حفظ آرامش در سطح کشور» و در واقع به دستور شرکت‌های نفتی برای انتقال گاز منطقة آسیای مرکزی به اقیانوس هند به قدرت رساند. اینهمه اگر نخواهیم از «دسیسه‌های اسلامی» که امروز در خاک روسیه، چین و هند قدم به قدم از جانب آمریکا و همپیمانان غربی‌اش دنبال می‌شود، نامی ببریم.

امروز، با حملة نظامی مستقیم به عراق و سرنگونی تنها دولت «لائیک» در منطقة نفت خیز خاورمیانه، زمینة سوءاستفادة استراتژیک دیگری از اسلام برای آمریکائی‌ها باقی نمانده. نه روسیة کمونیست برجاست و نه دیگر دولتی «لائیک» بر مخازن نفتی حاکم! امروز، برای حفظ مواضعی که سال‌ها آمریکا برای آنان جان هزاران انسان را گرفته، راه دیگری جز درگیری در بطن جهان اسلام باقی نمانده است. و این همان سیاستی است که ارتش آمریکا در منطقه، در حال حاضر دست اندر کار زمینه‌سازی‌اش شده.

۱/۲۲/۱۳۸۵

معجزه در کشور ایتالیا!



آن‌ها که می‌گویند دوران «معجزه» گذشته، شاید زیاد هم حق نداشته باشند. در واقع، نه تنها دوران «معجزه» سپری نشده، که به قول حافظ شیرین سخن:

باش تا صبح دولتت بدمد
کین هنوز از نتایج سحر است

بله، از معجزه بگویم! این معجزه دیشب در کشور ایتالیا به وقوع پیوست، و اگر باور نمی‌کنید خود بنده شاهد حی و حاضر و زندة آن هستم. دیشب زمانی که به خبرهای منتشره از سوی بنگاه‌های «خبرپرانی» جهانی گوش می‌دادم، متوجه شدم که میان «مزخرفات» این کمپانی‌ها که معمولاً با سخاوت و گشاده‌روئی در اختیار جماعت توده‌های «گرفتار زن و بچه و کار و زندگی» قرار داده می‌شود، اوضاع، به قول هواشناسی مادام‌العمر کشور ایران، کمی تا قسمتی ابری است و در سطح زمین خاک و خاشاک، آشغال و احتمالاً «بچه‌ـ‌ پاسدار» به همراه دارد.

«خبرپرانی»‌ جاودان ملکه الیزابت دوم، بی‌بی‌سی، در مورد ایتالیا، تا صبح امروز، هر دو پایش را کرده بود توی یک کفش که «برلوسکونی» نخست وزیر «منتخب» ملت بدبخت ایتالیا است. خبرگزاری «ریش‌ و پشم و نعلین» هم ـ منظور همان «ایرنای» حکومت اسلامی است ـ پای جای پای بی‌بی‌سی، مرجع تقلید شیعیان ایران و عراق می‌گذاشت و یک قدم از ریاست جمهور «برلوسکونی» کوتاه نمی‌آمد. خبرگزاری «فرانس‌پرس» که مثل خود فرانسوی‌ها معمولاً‌ مست و منگول است، «من، ‌من» می‌کرد، و می‌گفت: «آقا نمی‌دونم!» ولی در این میان خبرگزاری روسیه، در اخبار فرانسه و انگلیسی خود از مسکو، دیشب از ساعت 8 بعد از ظهر، قبل از هر گونه اظهار نظری از سوی مسئولان رأی‌گیری کشور ایتالیا، رسماً اعلام کرد که «رومانو پرودی» دولت آینده را تشکیل می‌دهد!‌

اول فکر کردم گوینده تحت تأثیر ودکاهای خوب روسی است. ولی وقتی رادیو «کلنل» برای نخست وزیری «رومانو پرودی» خیلی اصرار کرد، فهمیدم که اشتباهی در کار نیست. امروز حدود ساعت 2 بعد از ظهر بی‌بی‌سی و به دنبال آن خبرگزاری «ریش و پشم و نعلین»، قبول کردند که، «رومانو پرودی» دولت تشکیل دهد، ولی جای شما خالی هنوز «فرانس پرس» رضایت نداده، و سخن از دولت «احتمالاً ائتلافی» به میان می‌آورد. البته ما که می‌دانیم در ایتالیا، پس از پایان جنگ دوم، همیشه دولت‌ها ائتلافی‌ بوده‌اند، در نتیجه «فرانس پرس»، به قول خود فرانسوی‌ها، در حال فروریختن «دروازه‌های شکسته» است!!

حال این آقای «رومانو پرودی» کیست، که بر سر نخست وزیری ایشان اینهمه داد و فریاد به راه افتاده، و «برلوسکونی» بیچاره را از کاخ نخست وزیری آواره کرده؟ زیاد دنبال آقای «پرودی» نگردید. همینجا هستند! در واقع، آخرین پست مبارکة این «حضرت»، ریاست کمیسیون اروپا بوده، یعنی مهم‌ترین مقام ارشد و رسمی «اتحادیة اروپا» که طرف مذاکره با روسیه برای حفظ منافع آمریکاست!
به شما قول می‌دهم که با این «انتخابات»، که البته هنوز «فرانس پرس» و برخی «پرس»های دیگر نتایج آنرا قبول ندارند، سیاست ایتالیا زیاد دستکاری نخواهد شد. نگران نباشید! شاید قول‌های «سر خرمن»، برای خروج سربازان ایتالیائی از عراق ارائه شود، ولی مسلماً تا رسیدن موسم «خرمن»‌ راه درازی در پیش است، ولی تا آنجا که مربوط به سیاست منطقة اروپای غربی می‌شود، یک کارگزار مستقیم آمریکا ـ برلوسکونی ـ کنار گذاشته شد، تا یک دلال محبت دوجانبه «روسی‌ ـ آمریکائی» سر جایش بنشیند. اعتصاب‌ و هیاهو هم که نیروهای «چپ!»‌ و «راست افراطی» این چند روزه در پاریس و دیگر شهرهای فرانسه راه انداخته بودند، حتما برای آن بود که بر این «انتخابات» تأثیری را که قرار است بگذارند، تحمیل کنند، چرا که با قبول حضور پرودی در رأس دولت «منتخب» ایتالیا، ناگهان، تظاهرات «دانشجویان» هم در فرانسه رنگ و رخ دیگری به خود گرفت! به عقیدة شما این معجزه نیست؟ آن‌ها که می‌گویند دمکراسی غربی حضور مردم در پای صندوق‌های رأی نیست، نگاه کنند و یاد بگیرند.

۱/۲۱/۱۳۸۵

در ایران کسی زنده است؟


احضار نمایندة اول مجلس ششم از تهران، آقای محمدرضا خاتمی، به «دادگاه»، هر ناظر بی‌طرفی را بی‌اختیار متعجب می‌کند. در واقع، ایران کشور «عجیبی» است. اگر برای تحلیل برخورد بنیادهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی این کشور با مسائل روزمره ـ این مسائل هر چه باشد ـ بر رخدادها تکیه کنیم، شاهد یک اصل غیر قابل انکار خواهیم بود: نه تنها توده‌های مردم، که حتی بنیادهائی که خود را مستقیم و یا غیر مستقیم در قدرت شریک می‌بینند، همیشه به نحوی با مسائل کشور برخورد می‌کنند که گوئی در حال تماشای یک فیلم سینمائی‌اند، و نهایتاً از قبول هر مسئولیتی در روند مسائل کشور سر باز می‌زنند.

به یاد داریم که پس از بحران «آغازین روزهای» محمد خاتمی، رئیس جمهوری که در بلندگوهای جهانی از او به عنوان اولین رئیس جمهور «فیلسوف» و «فرهیختة»‌ کشور ایران نام می‌بردند، و آرائی «چشم‌گیر» در صندوق‌ها به وی نسبت می‌دادند، گروهی از «همراهان» این «فرهیخته‌جناب» به زندان افتادند، و امروز پس از گذشت سال‌ها، جرم برخی از آنان که هنوز در حبس مانده‌اند، از نظر «حقوقی»، نامشخص است. و از همه جالب‌تر اینکه، ملتی که تا چند روز پیش از این بازداشت‌ها و محاکمات، برای این «فرهیختة والا مقام» سر و دست می‌شکست، در مخالفت با این «بازداشت‌ها» هیچ نگفت! هیچ اعتراضی، هیچ اعتصابی، هیچ راه‌پیمائی‌ای، برای حمایت از «همراهان» کسی که به درست و یا به غلط «رئیس جمهور فرهیختة ملت ایران» معرفی شده بود، و بسیاری از همین مردم به سرش «قسم» می‌خوردند، و میلیون‌ها رأی به پایش ریخته بودند،‌ صورت نگرفت!

پس از این رخدادها، آقای خاتمی هشت سال تمام، در چنین شرایطی، بر اریکة قدرت در ساختار سیاسی‌ای تکیه زد، که به قول خودش به وی نقش «تداراکات‌چی» اعطا کرده بود. خود وی نیز از این «موضع»، که برای یک رئیس جمهور مسلماً «توهین‌آمیز» است، هیچگاه به صورت جدی «گله‌ای» نکرد، و میلیون‌ها ایرانی که در دو رأی‌گیری، حداقل در ظاهر امر، وی را از درون صندوق‌ها بیرون کشیده بودند، از اینکه رئیس جمهور «فرهیخته‌اشان»، «تدارکات‌چی» باشد، حتی خم به ابرو نیاوردند.
طی انتخابات اخیر نیز در ابعادی دیگر، درست همین برخورد از جانب «توده‌های» رأی دهنده، و «بنیادهای قدرت» را شاهدیم. در واقع، انتخاباتی که منجر به ریاست‌جمهوری آقای احمدی‌نژاد شد، به نحو دیگری این بی‌تفاوتی عمومی و «تشکیلاتی» را به نمایش می‌گذارد. آقای احمدی‌نژاد که در ظاهر امر، با آرای عمومی از صندوق بیرون آمده بودند، درست یکصد‌وهشتاد درجه در موضع مخالف با خاتمی قرار می‌گرفتند، و به قول بعضی‌ها، طی تمامی دوران فعالیت‌های انتخاباتی‌اش دریغ از یک کلمه در ثنای «آزادی»! باید توجه داشت که «آزادی» یک شعار انتخاباتی نیست، یک «اصل» بلاتغییر در روند هر گونه حاکمیت «منتخب» است. جالب‌تر اینکه، آقای احمدی‌نژاد با «اکثریت مطلق» آرای مردم، در برابر نامزدی پیروز شد، که نه تنها پیش‌تر، هشت سال تمام رئیس جمهور بود، که سال‌ها وزارت کشور، ریاست مجلس قانون‌گذاری و بسیاری مشاغل و مواضع رسمی و خصوصاً «امنیتی» ایران را در دست داشت، و امروز نیز شغل «انتصابی، هر چند "نامشخصی" که حدود و ثغور آن نیز از نظر قانونی مشخص نیست در ید قدرت وی باقی مانده: ریاست مجمع تشخیص مصلحت!»

دوستان، همفکران و صاحبان مناصب در اطراف آقای هاشمی رفسنجانی، از اینکه فردی ناشناخته و کم‌آوازه، چون محمود احمدی‌نژاد، با درجة نامشخصی از آگاهی علمی و تخصص سیاسی، در یک انتخابات رسمی، اینچنین «مقهورانه»، یکی از سردمداران حاکمیت را، که 25 سال به همنشینی و همفکری با آیت‌الله خمینی معروف شده بود، و یکی از «ارکان» این نظام به شمار می‌آید، «سنگ روی یخ» کند، به هیچ عنوان ابراز نگرانی نکردند! و از میان ملت ایران نیز، که در واقع «شرکت‌کنندگان» در این انتخابات به شمار می‌آیند، هیچ کس صدایش بلند نشد، که چگونه از «هشت‌سال شعار آزادی ـ هر چند که فقط شعار بود، و اولین کسی که می‌دانست فقط شعار باقی خواهد ماند، شخص خاتمی بود ـ یک باره به دوره‌ای باید قدم بگذاریم که سخن از همه چیز هست، جز آزادی؟

این طرز برخورد را برخی اندیشمندان که برای اظهارات‌شان قابلیت‌هائی «جامعه‌شناسانه» قائل‌اند، «بی‌تفاوتی» نام می‌گذارند. ولی این «بی‌تفاوتی» را چگونه تحلیل کنیم؟ اولاً، اگر توده‌های مردم را می‌توان، به دلیل سرکوب پیگیر و حاکم کردن جو «نبود حدود قانونی» به سوی «بی‌تفاوتی» راند، بنیادهای یک حاکمیت، بنا بر تعریف، نمی‌توانند «بی‌تفاوت»‌ باشند. چرا که، در لحظه‌ای که «بی‌تفاوتی» بر این بنیادها سایه اندازد، موجودیت‌شان می‌باید از نظر تاریخی و فیزیکی از میان برداشته شود. و همانطور که در بالا اشاره شد، این «بی‌تفاوتی»، در دو نمونة کوچکی که به آن پرداختیم، صرفاً شامل توده‌های مردم نمی‌شود؛ «بنیادها» نیز بی‌حس شده‌اند، و از خود هیچ تحرکی نشان نمی‌دهند.

اینجاست که تحلیل ما اجباراً به مرحلة عمیق‌تری از کاوش پای می‌گذارد. مرحله‌ای که می‌باید این «بی‌تفاوتی» در بطن توده‌های مردم، و در عمق «بنیادهای حاکمیت» را بتواند تشریح کند. ولی عملاً چنین تحلیلی غیرممکن است. و صرفاً از طریق تحقیق عمیق در تاریخ معاصر ایران می‌توان «عملکرد» این بنیادهای «بی‌بنیاد» و این توده‌های «خاموش» را بررسی کرد. در بطن همین بررسی است که «ویژگی» حیرت‌آور ملت ایران چشم‌گیر می‌شود.

در واقع، ایرانی نه دولت دارد، و نه ملت! نه خود را عضوی از یک خانوادة بشری می‌شناسد و نه عضوی از یک مذهب و مرام مشخص. ایرانی «آزاد» است، نه در مفهوم «تفکر آزاد و انسانی و ... » نه، اشتباه نکنید، ایرانی خود را در فکر «خود» آزاد کرده تا «اسیر» هیچ بنیاد عقیدتی مشخصی نباشد! ولی، این «آزادی»، به معنای واقعی کلمه، همان اسارت کامل و بی‌قید و شرط می‌شود. چرا که انسان آزاد، انسانی است که به «اصولی»‌ پای‌بند است، و آنزمان که این اصول در تفکر و عمل انسان‌ها از هم فرو می‌پاشند، «آزادی» انسان‌ نیز از میان می‌رود.

عدم توجه بنیادها به اینکه «صاحب‌منصبی» چون هاشمی رفسنجانی را در بطن همان بنیادها با یک «تازه‌وارد» بی‌هنر و بی‌نشان، چون احمدی‌نژاد می‌توان یک شبه جایگزین کرد، بیشتر از آنچه نشانة «آزاد منشی» و یا «احترام»‌ به «آرای مردم» باشد، نشانة «اسارت» بنیادهاست. اینکه توده‌های مردم ایران، خاتمی را که 8 سال تمام به عنوان یک «متفکر والامقام» به او معرفی کرده بودند، به این راحتی با «تفکری» ـ اگر مجموعه نظرات احمدی‌نژاد را بتوان «تفکر» نامید ـ جایگزین می‌کند که از «والائی»، عملاً‌ هیچ ندارد، نشانی از «زنده بودن مردم ایران نیست». این مردم مرده‌اند. چرا که فقط با جسد یک «مرده» می‌توان چنین کرد.

آنگاه که پای به این نقطه از جدل می‌گذاریم، سخن از «سیاست‌های جهانی»، «تمایلات شرکت‌های نفتی»، «جنگ بر سر دلارها»، و اینکه «نقطة پایان سفر دلارها باید در نیویورک باشد» ، و ... بسیار سخن خواهد رفت، ولی همة این بحث‌ها یک سئوال را هنوز بی‌جواب گذاشته:‌ چرا یک ملت، به اینجا می‌رسد؟