۱۰/۱۴/۱۳۸۷

«مبارک» و تاریک‌اندیشی!




بحران نظامی که بار دیگر توسط شاخک‌های استعماری غرب در منطقه، یعنی دولت اسرائیل و گروهک‌های مسلمان‌نما و ساخته و پرداختة واشنگتن آغاز شده، می‌رود تا در چارچوب نیازهای دولت جدید آمریکا، منطقه را به یک بشکة باروت تبدیل کند. همانطور که می‌دانیم آتش‌باری‌های حماس، یا حداقل عملیاتی که به این گروه منسوب ‌شده، آغازگر نمایشات خونین جدیدی است، تا نظام رسانه‌‌ای جهانی باز هم در اطراف مسئلة فلسطین و اسرائیل هیاهو و غوغای پوچ و مضحک به راه بیاندازد. اینکه پس از پایان جنگ دوم جهانی، قسمتی از کشور اردن هاشمی توسط مهاجران غیربومی یهودی اشغال شد و نتیجة اشغال این منطقه، نهایت امر تجزیة کشور اردن و تشکیل دولت اسرائیل بوده یک واقعیت تاریخی است. ولی جالب ‌این است که دولت اردن هاشمی از طریق ساختارهای سازمان ملل و دیگر مراجع بین‌المللی، به این عمل هیچگونه اعتراضی نکرده! اعتراضات از جانب محافلی مطرح می‌شود که هیچ ارتباطی با مردمان این منطقه ندارند، هر چند مانند حکومت جمکران، خود را با این اشغال بسیار «مخالف»‌ می‌نمایانند. اگر می‌گوئیم اینان مخالف‌نما هستند به این دلیل است که دولت ایالات متحد و بریتانیای «سابقاً» کبیر، به تجربه دریافته‌اند که در این میان «مخالف» در ترادف با «منافع» قرار می‌گیرد. ایجاد بحران بر سر چاه‌های نفت که منجر به فروش تسلیحات، ایجاد آشوب و برقراری حاکمیت‌های استبدادی و سرکوبگر در منطقه می‌شود، در ترادف با منافع ساختارهای اقتصادی و مالی در غرب قرار گرفته. در نتیجه، غرب به این صرافت افتاده که همزمان می‌باید هم از اسرائیل حمایت کند و هم از دولت‌های اسرائیل‌ستیز و تشکیلات دست‌سازی که خود را به خون اسرائیل تشنه نشان می‌دهند! و این همان تصویری است که امروز در برابرمان قرار گرفته.

از مدت‌ها پیش در مطالب این وبلاگ، از برنامه‌های احتمالی دمکرات‌ها در کاخ سفید سخنانی به میان آورده‌ بودیم. ساختار سیاسی احزاب در ایالات متحد طی دهه‌‌ها چنان شکل گرفته که اگر حزب جمهوری‌خواه وابسته به افزایش قیمت نفت‌خام می‌شود، «نان» حزب دمکرات در روغن بحران «فلسطین ـ اسرائیل» برشته خواهد شد. نتیجتاً در شرایطی که باراک اوباما خود را برای حضوری چند ساله در کاخ سفید آماده می‌کند، جای تعجب نیست که همزمان آتش بحران سنتی در خاورمیانه نیز شعله‌ور شود. در کمال تأسف تاریخچه‌ای متقن و محکم از ساختارهای سیاسی در منطقه در دست نیست؛ اینجا نیز ابهام تاریخی، خصوصاً در مورد گروهک‌های مسلمان‌نما کارساز بسیاری محافل ‌شده، و مسلم است که این «ابهام» همچون دیگر ابهامات، در مورد ساختارها، شخصیت‌ها و محافل عمدی است. در نتیجه، دنبال کردن مسائل با در نظر گرفتن نبود اطلاعات کار بسیار مشکلی خواهد شد. ولی به طور مثال می‌دانیم که اکثر گروه‌های «مسلمان‌نما» ـ این گروه‌ها پس از شکست آمریکا در ویتنام، و در اواخر دهة 1970 پس از برقراری حکومت اسلامی در پاکستان و سپس گسترش اسلام‌گرائی به ایران، پای به میدان سیاست منطقه گذاشته‌اند ـ وابستگی‌هائی پنهان و عیان به محافل سنتی دینی در منطقه دارند. به طور مثال اخوان‌المسلمین که یکی از تشکل‌های استعماری است، و مورخین بنیانگذاران آن را معمولاً بسیار «نزدیک» به بریتانیا معرفی کرده‌اند، در عمل و در پشت پرده افسار بسیاری از گروه‌های «تندروی» اسلامی را در منطقه در دست دارد.

با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، بحرانی که امروز در منطقة خاورمیانه به راه افتاده از ابعاد مختلفی برخوردار می‌شود. در تحلیل این مطلب می‌باید همزمان با توجه به سیاست‌های سنتی حزب‌ دمکرات آمریکا در منطقة خاورمیانه بررسی بازتاب‌های عقب‌نشینی انگلستان در سیاست‌های منطقه‌ای، و جایگزینی سیاست انگلیس با روسیه و یا دیگر قدرت‌ها را مد نظر قرارداد. در گام نخست می‌باید این امر را در نظر گرفت که دولت اسرائیل عملاً و بدون هیچگونه پنهان‌کاری «هدف» عملیات خود را جنبش «حماس» معرفی می‌کند! می‌دانیم که این «جنبش» یکی از تندروترین محافل استعماری در منطقه است که در ارتباط کامل و اندام‌وار با سیاست‌های دولت مصر و تحت فرمان ایالات متحد در مناطق اشغالی فلسطین مستقر شده. و امروز از طریق عملیات گسترده‌ای که اسرائیل بر علیه حماس به راه انداخته، کشور مصر نیز مستقیماً پای در بحران می‌گذارد، و ساختار حکومت دست‌نشاندة این کشور که از دهه‌ها پیش از سقوط امپراتوری عثمانی «انگلیسی» به شمار می‌رفت، متزلزل می‌شود.

کشور مصر همانطور که می‌دانیم سال‌هاست تحت یک نظام استبدادی بر پایة یک دیکتاتوری نظامی اداره می‌شود. حسنی مبارک که خود را «رئیس جمهور» معرفی می‌کند در عمل یک دیکتاتور نظامی از قماش پینوشه، باتیستا و سوموزا است. مسئلة جالبی که در این بحث می‌توان مطرح کرد این است که شرایط مصر به عنوان یکی از کهن‌ترین فرهنگ‌های جهان، و در مقام کشوری که بر شاهراه ارتباطی سه قاره اشراف دارد، به چه دلیل به صورتی شکل گرفته که یک عروسک بی‌اختیار و مضحک محافل انگلیس می‌تواند تحت عنوان حضرت ریاست جمهور نزدیک به سه دهه بر آن حکومت استبدادی و سرکوبگر اعمال کند؟

ولی حسنی مبارک به همراه پادشاه اردن شاید آخرین نمونه‌ها از جماعت دیکتاتورهائی باشند که در تاریخ منطقه از آنان تحت عنوان «دیکتاتورهای عصر روشنگری» سخن به میان آورده‌اند. خلاصة مطلب اگر اینان وابسته به محافل استعماری‌اند، اگر حاکمیت‌های‌شان از الهامات، فرهنگ‌ها و خصوصاً منافع مالی و اقتصادی توده‌ها فاصلة فراوان دارد، سخن‌گویان نوعی «روشنگری» نیز به شمار می‌روند. روشنگری‌ای که خصوصاً در برابر تاریک‌اندیشی دین‌پرستان توانسته برای خود اعتباری نزد بسیاری از طبقات اجتماعی کسب کند. همانطور که استدلال بالا به صراحت نشان می‌دهد، در صحنة سیاست منطقه،‌ تاریک‌اندیشی «دین‌پرستان» درست در ارتباطی اندام‌وار با «روشنگری» دیکتاتورهای نظامی قرار می‌گیرد؛ این «ارتباط» نامیمون در کمال تأسف توده‌های منطقه را در برابر انتخابی قرار می‌دهد که معمولاً به بیراهه‌های سیاسی و اجتماعی می‌انجامد. ما ایرانیان این بیراهه را 30 سال پیش با توطئه‌ای که غرب بر آن نام «انقلاب اسلامی» گذاشت تجربه کردیم.

امروز با شکست علنی «پروژة عراق»، که به قیمت عقب‌نشینی کامل بریتانیا از مواضع جهانی‌اش تمام شده، منطقاً می‌باید شاهد فروپاشی بسیاری از مهره‌های انگلیس در منطقه نیز باشیم. و مهم‌ترین مهرة این کشور در منطقه، همان حسنی مبارک است؛ فردی که طی سالیان دراز با حمایت کامل از پروژه‌های اسلام‌گرائی غرب‌ در منطقه،‌ سعی در توجیه حکومت دیکتاتوری خود بر ملت مصر داشته. امروز سیاست «با یک سنگ دو گنجشک» به روزهای آخر خود نزدیک می‌شود. و دلائل این فروپاشی‌ها فراوان است.

چند روز پیش از آتش‌باری‌های حماس بر علیه اسرائیل، شاهد مانور گستردة نیروی دریائی روسیه در مرزهای آبی فلسطین و اسرائیل بودیم. این مانورها بی‌دلیل صورت نمی‌گیرد؛ در عمل به معنای تأئیدی است بر قدرت نظامی کشور مانور دهنده، و اخطاری است به دولت‌های منطقه و قدرت‌های جهانی در اینکه نوعی سیاست مشخص که گویا مورد توافق واقع شده می‌باید «مو به مو» به مورد اجرا گذاشته شود. چندی از این مانورها نگذشت که به صورتی کاملاً غیرمترقبه آتش‌باری‌ها آغاز شد و جنگ بین اسرائیل و سازمان حماس درگرفت. جالب اینجاست که اسرائیل اگر همیشه ترجیح می‌داد متحدان اسلام‌گرای خود را در بیروت «هدف» قرار دهد، تا از اینراه فشارهای نظامی و دیپلماتیک بر سوریه در صحنة بین‌المللی افزایش یابد، اینبار حتی یک نگاه هم به جانب لبنان نینداخت! جنگ فقط با حماس است؛ هر چند که فریاد نوکران آمریکا در صحنة بین‌المللی از درون تمامی محافل وابسته به سرمایه‌داری غرب به یکسان به آسمان بلند شده!

ولی کار به اینجا ختم نمی‌شود، در گیراگیر همین «نبردها» شاهدیم که «منطقة سبز» در بغداد رسماً از جانب نیروهای اشغالگر آمریکائی به دولت عراق واگذار می‌شود؛ و در ضمن نظامیان انگلیسی فرودگاه بصره را ترک کرده این تأسیسات را که بسیار استراتژیک و مهم است به ارتش عراق واگذار می‌کنند؛ و تا آنجا که به ما ایرانیان مربوط می‌شود پادگان اشرف، که محل اجتماع چریک‌های مجاهدین خلق در عراق است، به ارتش اینکشور تحویل داده ‌شده! اینهمه، در شرایطی که هیچگونه موضع‌گیری جدیدی حداقل به صورت علنی در مورد مسائل عراق طی چند هفتة گذشته مطرح نشده بود.

این تحولات به صراحت نشان می‌دهد که توافقات کلی بر سر مسئلة عراق نهائی شده؛ هر چند رسانه‌ها از این دقایق هیچ اطلاعی به مردم نمی‌دهند! با وجود جنگ اسرائیل و حماس، رایس به منطقه سفری نخواهد داشت! و سفر رئیس جمهور فرانسه، یکروز پس از سفر سالتانوف، فرستادة مخصوص رئیس جمهور روسیه به منطقه صورت خواهد گرفت!‌ با عقب‌نشینی آنگلوساکسون‌ها و فرانسه، در مقام پادوی سیاست خاورمیانه‌ای انگلیس، هیچ بعید نیست که این بحران که تحت عنوان جنگ در نوار غزه و بر محور اختلافات «فرضی» اسرائیل و فلسطینی‌ها به راه افتاده، همانطور که گفتیم نهایت امر گریبان دولت حسنی مبارک را نیز بگیرد. و این نقطة پایانی خواهد بود بر دوران «دیکتاتوری عصر روشنگری» مصر. بی‌دلیل نیست که تظاهرات چند صد هزار نفری مسلمان‌نماهای مصری این روزها در خیابان‌های قاهره سکة رایج شده! ولی اگر ملت مصر از دوران «دیکتاتوری عصر روشنگری» پای بیرون می‌گذارد تا با سر به درون چاه تاریک‌اندیشی دینی و حاکمیت اوباش مسلمان‌نما فرو افتد، ملت‌هائی از قبیل ایرانیان درست در مسیر عکس متحول‌ خواهند شد. چرا که تجربة دولت دین‌پناه را پشت‌ سر گذاشته‌اند؛ این یک اصل بسیار تأسف‌بار و اعجاب‌آور است که ملت‌ها هیچگاه از تجربیات دیگر ملل درس نمی‌گیرند. تو گوئی تاریخ ملت‌ها نه در دفتر تاریخچة بشری که در دفترهائی کاملاً مجزا از یکدیگر نگاشته می‌شود، دفترهائی که دیگر ملت‌ها به آن‌ها دسترسی نخواهند داشت.





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

۱۰/۱۰/۱۳۸۷

جنگ و ننگ!


وزیر کشور، صادق محصولی، گویا به فرمان رهبر حکومت اسلامی، علی خامنه‌ای، به جانشینی فرماندهی کل نیروهای انتظامی نیز منصوب شده. البته این امر پیشتر نیز صورت گرفته بود و کم نبودند «وزرای» کشور که به این سمت منصوب می‌شدند. در عمل، با این انتصاب اختیار جابجائی فرماندهان نیروهای انتظامی در دست وزیر کشور قرار می‌گیرد. آخرین‌ وزیر کشور در حکومت اسلامی که به این سمت منصوب شده بود موسوی لاری، وزیر کشور دولت خاتمی بوده. نتیجتاً با در نظر گرفتن «اصول‌گرا» بودن محصولی و «اصلاح‌طلب» بودن موسوی لاری می‌توان گفت که انتصاب آقای محصولی از نظر ساختاری و سیاسی آنقدرها با اهمیت نیست. با این وجود به دلیل شرایط ویژه‌ای که کشور در آن قرار گرفته اوج‌گیری ستارة اقبال صادق محصولی، که پیشتر حتی برای پستی به مراتب کم‌اهمیت‌تر در کابینة احمدی‌نژاد نتوانسته بود از رأی «اعتماد» مجلس شورای اسلامی برخوردار شود، به تدریج سئوال برانگیز شده. اوج گیری محبوبیت تشکیلاتی ایشان به احتمال زیاد در ارتباط با تحولات منطقه است.

علیرغم سکون و آرامش «ظاهری» که به دلیل تعطیلات کریسمس بر فضای سیاست جهانی سایه انداخته، طی روزهای گذشته شاهد چند رخداد بسیار مهم بودیم. نخست حملات ارتش اسرائیل به تشکیلات حماس است که در حکومت اسلامی، به عادت همیشه بساط «مرگ بر اسرائیل»‌ به راه انداخته! ولی اگر می‌باید یک عملیات نظامی را به تحلیل کشید نخستین اصل اساسی تحلیل دوری جستن از احساسات و فضاسازی‌های سیاسی و اجتماعی است. با نیم‌نگاهی به گذشتة حماس درمی‌یابیم که این تشکیلات پس از دست به دست شدن «الفتح» و عقب‌نشستن انگلستان از صحنة سیاست «اسرائیل ـ فلسطین»، ‌ توسط ایالات متحد و خصوصاً شاخک‌ تندروهای مذهبی اسرائیل افتتاح شده. شیخ یاسین یکی از رهبران غوغاگر حماس را شخص آریل شارون از مصر به مناطق فلسطینی نشین آورد و هزینة افتتاح نخستین مسجد وابسته به تشکیلات حماس نیز توسط اسرائیل تأمین شد! «حماس» در عمل امتداد شاخة «جهادیون» آمریکائی است که تحت عنوان «طالبان» یک سر در افغانستان و شمال پاکستان دارد، و سر دیگرش به شیعی‌مسلکان قم و تهران و نجف و کربلا متصل شده. این اختاپوس نهایت امر با حمایت‌ دلارهای نفتی از عربستان سعودی تا قاهره‌ و حتی تا قلب شمال آفریقا امتداد یافته. نقش اصلی این «جهادیون»، زمینه‌سازی برای تحقق پروژه‌های «کلان ‌ـ سیاسی» سرمایه‌داری غرب در مناطق مختلف جهان است.

محمود عباس در دیدار دیروز خود از مصر، پیرامون وضعیت منطقه صریحاً عنوان کرده که، «حماس می‌باید در مورد یک آتش‌بس با اسرائیل به توافق برسد!» این اظهارات نشان می‌دهد که عملیات نظامی در منطقة اسرائیل و فلسطین از اهدافی که نظام‌های رسانه‌ای ادعا می‌کنند فاصلة فراوان دارد. و در شرایطی که به گفتة شبکه‌های اطلاع‌رسانی همین دیروز بیش از نیم‌میلیون نفر در خیابان‌های قاهره بر علیه این عملیات، تحت عنوان یک تعرض نظامی بر علیه ملت فلسطین راهپیمائی کرده‌اند، مقامات فلسطینی این درگیری را پدیده‌ای بسیار محدود تلقی کرده، آن را به نبود «تفاهم» بین تشکیلات حماس و ارتش اسرائیل محدود می‌کنند!‌

از طرف دیگر، مبارزان حرفه‌ای «ضداسرائیل»، چه در حکومت جمکران و چه در جمع شیخ‌های کازینونشین خلیج‌فارس همگی در راه آنچه «محکومیت» این عملیات می‌خوانند هم داستان شده‌اند، ولی کسی نمی‌گوید که دمیدن در بوق جنگ‌طلبی‌های منطقه‌ای نهایت امر زمینه‌های گسترده‌تری برای گردنکشی‌های دولت اسرائیل فراهم می‌آورد.

سازمان حماس که نخستین بار در سال 1987 جهان بشری را از «موجودیت» خود آگاه کرد، در عمل یک سازمان تندروی مذهبی است که شعارهای پوسیدة جمکران از قبیل حکومت عدل‌الهی، قسط اسلامی، نابودی اسرائیل و ... را در بطن تشکیلات خود در سایة حمایت‌های منطقه‌ای مصر و شبکة اخوان‌المسلمین به نوارغزه کشانده. با این وجود، دولت جمکران در صحنة سیاست جهانی سعی فراوان دارد که سازمان دیگری به نام «جهاداسلامی» را که مقر آن در دمشق قرار گرفته، و حتی «حزب‌الله» را‌ که معمولاً از شیعیان تشکیل می‌شود، گروه‌های مورد حمایت خود در منطقه معرفی ‌کند!‌ برداشت ما این است که چنین تقسیم‌بندی‌هائی از پایه کاملاً بی‌اساس است. چرا که معتقدیم برنامة «جهادی» کردن فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در منطقة خاورمیانه و خاورنزدیک در تمامی صور ممکن خود در نخستین گام تحت تأثیر الهامات و منافع استراتژیک واشنگتن جان می‌گیرد، تقسیم‌بندی‌های آن به صورتی که نمایشات رسانه‌ای به مردم جهان حقنه می‌کنند تلاشی است جهت ایجاد شاخک‌هائی ظاهراً متفاوت، هر چند که تمامی این شاخک‌ها ریشه‌ای «واحد» دارند، و نمی‌توان تفاوت‌هائی کلیدی در میان آنان جست.

ولی عملیات نظامی اسرائیل علیه تشکیلات حماس، اینبار درست با اخطار شدید وزارت امورخارجة هندوستان به کشورهای ایران، پاکستان، عربستان و چین به دلیل عدم همکاری در مبارزه با تروریسم صورت می‌گیرد! خبرگزاری ایسنا، مورخ 27 دسامبر سالجاری می‌گوید:

«هند در تلاش براي افزايش فشار بر پاكستان در بارة حملات تروريستي بمبئي از آمريكا، چين، ايران و عربستان خواست از نفوذشان در اسلام‌آباد براي مجازات عاملان اين حملات استفاده كنند.»

این اظهارات که گویا در تماس تلفنی میان متکی و وزرای امورخارجة آمریکا و هند مطرح شده نشان می‌دهد که موضع‌گیری‌های حکومت اسلامی و خصوصاً چین در مورد جهادیون آمریکائی، دیگر برای هندوستان قابل‌هضم نیست. به احتمال زیاد از نظر هند، تغییر دولت در ایالات متحد، که طی چند روز آینده می‌باید شاهد آن باشیم، موقعیتی مناسب جهت اعلام مواضع جدید دهلی‌نو ارزیابی شده. ولی نمی‌باید از نظر دور داشت که سیاست دیگری نیز سعی دارد مواضع خود را در منطقة خاورمیانه تحکیم کند: مسکو!

مسکو به دلیل همجواری با مناطق مسلمان‌نشین و برخورداری از یک اقلیت چند میلیون نفری از مسلمانان، صورتبندی‌های واشنگتن را در مناطقی که تبلیغات رسانه‌ای «جهان اسلام» معرفی می‌کند، مورد حمایت قرار نخواهد داد. چرا که واشنگتن در اسلام صرفاً ابزاری جهت بحرانی کردن روابط ملت‌ها در منطقه می‌بیند؛ دلیل حمایت از اسرائیل نیز دقیقاً همین است. اسرائیل با تکیه بر پیش‌فرض‌ها و تعصبات بی‌ریشة مذهبی، طی 60 ‌سال اخیر پیوسته بحران‌ساز روابط میان ملت‌ها در منطقه شده. این بحران‌ها که با جنگ‌هائی از قبیل آنچه امروز در مناطق مختلف فلسطین شاهدیم آغاز می‌شود، نهایت امر به تسلیح ‌دولت‌ها، قدرت‌یابی محافل تندرو، سرکوب ملت‌ها و جلوگیری از عروج فرهنگی و تأمین صلح و آرامش منطقه خواهد کشید. شاهد بودیم که چند روز پیش از درگیری‌های فعلی در فلسطین، انبارهای گسترده‌ای از موشک‌ و خمپاره‌انداز در برخی مناطق کشور لبنان نیز «کشف» شد! مسلماً آنان که قصد کشاندن بمباران‌های نیروی هوائی اسرائیل به کشور لبنان را داشتند از اینکه زمینه‌سازی‌های‌شان اینچنین بر ملا شده زیاد خوشحال نخواهند بود، ولی سیاست جنگ‌افروزی و جنگاوری «مزورانه» که نهایت امر آب به آسیاب آمریکا ریخته، سیاستی است که بیش از 60 سال از اصول کلیدی واشنگتن در منطقه بوده.

دلیل هم‌نوا شدن شیخک‌های خلیج‌فارس با دولت جمکران و دیگر محافل در غرب و حتی در شرق، و همگی در راه «جنگ ‌با اسرائیل» دقیقاً همین است. کدام احمقی می‌تواند تصور کند که صدها میلیون مسلمان در همسایگی اسرائیل برای تأمین یک سیاست منطقی نیازمند جنگ با این دولت باشند؟ تا زمانیکه دولت‌های تندرو و محافل وابسته به واشنگتن بر کشورهای منطقه حاکم‌اند، شعار «جنگ با اسرائیل» بهترین ابزار جهت سرکوب ملت‌ها، خصوصاً از میان بردن جنبش‌های صلح‌طلب در داخل مرزهای اسرائیل است و آمریکا بهتر از هر کس دیگری این صورتبندی را می‌شناسد. ولی همانطور که گفتیم به دلیل پایان سیاست‌های جنگ‌سرد،‌ این شیوة کار دیگر مشکل مسکو را حل نمی‌کند.

مسکو نه حاضر به قبول حضور فعال جهادگران آمریکائی در این منطقه است، و نه می‌تواند بپذیرد که تمامی تلاش‌های صلح که از طرف کرملین در منطقه مورد بررسی قرار می‌گیرد آناً توسط شبکه‌های وابسته به آمریکا ساقط شود. عملیاتی که اخیراً در مرزهای شرقی ایران در منطقة بلوچستان بر علیه پادگان‌های سپاه پاسداران صورت گرفت، و ظاهراً تلفات و خسارات فراوانی به بار آورده از نظر دولت جمکران می‌باید یک گوشزد بسیار جدی تلقی شود. منطقاً تبدیل کردن کشوری کلیدی چون ایران به «گوشت دم توپ» در چارچوب منافع سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا عمل خردمندانه‌ای به شمار نخواهد آمد. آمریکا از یک سو با حمایت از اصلاح‌طلبان قصد دارد که این گروه «سوخته» را تبدیل به آلترناتیو سیاسی در آیندة ایران کند، و از سوی دیگر، با حمایت از امثال «محصولی» در پست وزارت کشور قصد گسترش سرکوب در داخل مرزها را دارد. سرکوبی که در چارچوب تبلیغات رسانه‌ها ظاهراً شامل حال «اصلاح‌طلبان» می‌شود! در صورتیکه هدف این «سرکوب» جنبش‌های آزادیخواه ملت ایران است. این سیاست دوگانه که در هر صورت فقط سرکوب ملت ایران را تشدید خواهد کرد، مسلماً بازتابی بسیار سنگین در آینده‌ای نه چندان دور برای واشنگتن خواهد داشت. چرا که دوران اعمال پروژه‌های «برد، برد» برای آمریکا، و تحمیل شرایط «باخت، باخت» بر ملت‌ها، حداقل در مورد ایران دیگر سپری شده.

ولی در این میان یک اصل غیرقابل تغییر نیز وجود دارد، ملت ایران نمی‌باید عدم حمایت از دولت احمدی‌نژاد را به هیچ صورت ممکن در ترادف با حمایت از خاتمی، عبدالله نوری، زباله‌های باقیمانده از حزب توده، و یا حتی امثال ابراهیم یزدی قرار دهد. اینان هر کدام طی دوره‌هائی طولانی امتحان خود را در آوردگاه سیاسی کشور پس داده‌اند، و امروز به دلیل عملکردهای بسیار نابخردانة خود از کارنامه‌هائی بس سیاه برخوردار شده‌اند. ملت ایران نیازمند یک آلترناتیو واقعی است، و اگر آمریکا حاضر نیست حضور این آلترناتیو را در فضای سیاسی کشورمان قبول کند، وای به حال یانکی‌ها! چرا که فضای منطقه برای خروج از چرخة بحران،‌ خشونت، جنگ و درگیری، این آلترناتیو واقعی را به حکم یک منطق تاریخی می‌طلبد، و دیر یا زود جنگاوری‌های ظاهری و مزورانة عملة فاشیسم به آخر خط خواهد رسید.







نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

۱۰/۰۸/۱۳۸۷

«آغاز» تاریخ!





در هفته‌ای که در پی خواهد آمد بورس اوراق بهادار در نیویورک که به «وال‌استریت» شهرت یافته، نهایت امر بر دوازده ماه از سیاه‌ترین دوره‌های تاریخی خود نقطة پایان خواهد گذارد. آنچه یک سال پیش غیرقابل تصور می‌نمود، امروز تبدیل به واقعیتی کاملاً ملموس شده: نمودار اوراق بهادار در «اس‌اندپی 500» که به دلیل گسترة آن در تمامی شبکة اقتصادی ایالات متحد از «داوجونز» و «نزدک» در تحلیل‌های اقتصادی با اهمیت‌تر تلقی می‌شود، طی یک‌سال گذشته نزدیک به 41 درصد ارزش خود را از دست داده! و تا پایان سال مالی 2008 سه «روز کاری» بیشتر باقی نمانده. مشکل می‌توان تصور کرد که طی این سه روز، نمودارها بتوانند عکس‌العملی در جهت بهبود شرایط اوراق بهادار از خود نشان دهند.

سال 1931، در اذهان بورس‌بازان وال استریت خاطره‌ای بسیار تلخ برجای گذاشته. در این تاریخ که دوران هولناک «کسادی» در ایالات متحد و اروپا آغاز شد، وال‌استریت 47 درصد از ارزش خود را از دست داده بود. کاهشی که مهم‌ترین سقوط مالی در روند رشد سرمایه‌داری در تاریخ معاصر به شمار می‌آید. ولی آیا طی سه جلسة باقیمانده در سال 2008، شاهد سقوطی حتی بیش از 1931 خواهیم بود، یا عکس‌العملی در جهت مخالف پیش خواهد آمد؟ جواب به این سئوال ساده نیست.

با اعلام کمک‌های چند صد میلیارد دلاری به صنایع، بانک‌ها و مؤسسات مختلف مالی و تجاری از طرف دولت ایالات متحد، سرمایه‌داری در مفهومی ساختاری معنا و گوهرة خود را به طور کلی از دست داده. و این «حادثة» تاریخی می‌بایست در دوره‌ای اتفاق می‌افتاد که یکی از راست‌گراترین شاخه‌های سیاسی ایالات متحد، طی 8 سال عملاً بدون رقیب واقعی در صحنة سیاست جهانی بر آمریکا حکومت کرده است! این «رخداد» را فقط می‌توان یک دهن‌کجی تاریخ به شیوة‌ تولید سرمایه‌داری به شمار آورد.

بر اساس تحلیل‌های نمودار «داوجونز ویل‌شایر 5000» که در عمل مهم‌ترین و گسترده‌ترین نمودار اوراق بهادار به شمار می‌آید، طی سال مالی 2008 بیش 7300 میلیارد دلار «سرمایه» در بازار بورس ایالات متحد «بخار» شده! این امر بااهمیت‌تر از آن است که بتوان تصور کرد، چرا که طی تاریخ معاصر چنین فروپاشی مالی‌ای هیچگاه و در هیچ مقطعی رخ نداده بود. حتی فروپاشی گستردة مالی که طی بحران فراگیر دهة 1930 نهایت امر به جنگ دوم جهانی انجامید از چنین ابعادی برخوردار نبوده. اگر از سال مالی 2008 یک خاطرة واقعی در اذهان باقی بماند همانا «بازگشت» به این اصل کلی است که بسیاری مسائل را می‌باید از نو پایه‌ریزی کرد. «ژوسلین دریک» متخصص تحلیل‌های مالی در مرکز تحقیقات «شفرز این‌وستمنت» می‌گوید:

«چگونه می‌توان یک سال مالی را به تحلیل کشاند در شرایطی که بحران مالی بر فضای جهانی حکومت می‌کند و ما همزمان در چارچوب اقتصادی گرفتار آمده‌ایم که ستون‌هایش بر سرمان فرو می‌ریزد؟»

و این «مشکل» برای کاربران وال‌استریت در سه روز آینده بسیار سرنوشت ساز خواهد شد، چرا که به صورت سنتی چند روز آخر هر سال به دلیل تمدید بسیاری از قراردادهای مالی، خصوصاً در زمینة تعهدات شرکت‌ها نزد سرمایه‌گزاران، برای فعالیت‌های سال آیندة مالی، خود در مقام یک «نمودار» تحلیل می‌شود. نموداری که فضای بازارهای بورس را در سال آینده از هم اکنون ترسیم خواهد کرد! آیا در سه روز باقی‌مانده از سال 2008 چرخشی قابل تصور است؟ اگر طی این مدت سنگینی فضای افسردة مالی افزایش یابد، فقط یک نتیجه به بار خواهد آورد. و فروپاشی در روند انباشت سرمایه طی سال 2009 شدیداً تحت تأثیر ناامیدی‌های سال 2008 قرار گرفته، عمیقاً تشدید خواهد شد! و این برای کاربران وال‌استریت یک کابوس است. «بروس زارو»، استراتژ امور مالی در «دلتا گلوبال ادوایزر» می‌گوید:

«اگر به سال 2009 نگاه کنیم، آمار همچنان ناامیدکننده باقی خواهد ماند. مسئله این است که تا چه حد این ناامیدی و فروپاشی در ساختار مالی نفوذ کرده و تا چه مدت دوام داشته باشد.»


می‌بینیم که تحلیل‌گران حرفه‌ای، یعنی کسانیکه عادتاً همه ساله هر یک صدها میلیون دلار سرمایه را در چرخه‌های «بورس» به حرکت در می‌آورند، خود نیز جوابی برای مشکلات آتی ندارند. ولی در شرایط فعلی مشکل می‌توان تحلیل‌گری یافت که چشم امید به سه روز آینده در وال‌استریت دوخته باشد. از هم اینک نگاه‌‌ها به سال 2009 خیره مانده. طی سال آینده مسلماً مسائل جدیدی بروز خواهد کرد، مسائلی سیاسی، اقتصادی و مالی که با در نظر گرفتن روند کلی رخدادها طی چندین ماه گذشته، به احتمال زیاد همگی «نوین» خواهد بود.

فروپاشی «بهرة پول»، چه در ایالات متحد ـ این بهره در آمریکا عملاً به صفر رسیده ـ و چه در اروپا، بر خلاف سال‌های آغازین هزارة سوم آنقدرها سرنوشت‌ساز به نظر نمی‌رسد. فراموش نکرده‌ایم که طی نخستین بحران‌های مالی که در آغاز هزارة سوم در ایالات متحد بروز کرد عکس‌العمل بانک مرکزی فروپاشاندن بهرة پول بود، و در عمل با اینکار همگام با حمایت گسترده از سیاست جنگ‌افزارسازی پنتاگون و استقراض وسیع مالی، دولت واشنگتن بر بحران گسترده‌ای که امروز فراگیر شده سرپوش گذاشت. ولی آیا با همین ترفند‌ها می‌توان به استقبال سال مالی آینده شتافت؟ پاسخ به این سئوال منفی است.

این روزها اگر جنگ در عراق و افغانستان تحت سیاست‌های رسانه‌ای از تیتر خبرها «حذف» شده، سرمایه‌گذاری عظیمی که یک جنگ استعماری می‌طلبد به هیچ عنوان از «فهرست» مخارج دولت آمریکا بیرون نیامده. تا کی می‌توان هزینة این جنگ‌ها را با پول عربستان سعودی، کویت، امارات و ایران تأمین کرد؟ تا کی می‌توان با فروش «ظاهری» نفت 150 دلار، هم در آمریکا دست به ثروت‌اندوزی زد و هم پول نفت را در مقیاسی بالغ بر صدها میلیارد دلار در سال از دست کشورهای نفتخیز گرفت و بجای آن اوراق قرضة دولت ورشکستة ایالات متحد را به اینان حقنه کرد؟ و علیرغم این روند شناخته شدة استعماری، تا کی سیاست جهانی می‌تواند تحمل کند که خانم کاندی رایس در مصاحبه‌هایش بفرماید، با نفت بشکه‌ای 150 دلار ما اجازه دادیم روسیه از قرن نوزدهم به قرن بیست‌ویکم «جهش» کند!‌ هر چند نمی‌باید دچار خوشبینی‌های کودکانه شد، ولی شاید سال مالی 2009 بتواند برای این صورت‌بندی‌های مضحک و تبلیغاتی «جوابی» فراهم آورد.

سئوال باز هم می‌تواند به صورتی گسترده‌تر مطرح شود. بحران اقتصادی چین را چگونه می‌توان در سال 2009 خارج از یک فروپاشی گسترده در بطن حزب مائوئیست حاکم تحلیل کرد؟ چین نیازمند بازار آمریکاست، ولی با آنچه می‌بینیم آمریکا مشکل می‌تواند این «بازار» را برای چین تأمین کند؛ آمریکائی به سرعت قدرت «مصرف» را از دست می‌دهد و همزمان با این روند شاهدیم که از ماه سپتامبر گذشته نیز دولت چین که همچون کشورهای نفتخیز از دستان پر مهر عموسام «اوراق قرضة» دولت ایالات متحد را در ازاء صادرات محصولات به این کشور «دریافت» می‌کرد، خود تبدیل به فروشندة اصلی همین ارواق قرضه در سطح جهانی شده!‌ چین برای جلوگیری از فروپاشی نظامی که بر پایة «مائوئیسم» روی به ثروت‌اندوزی آورده نیازمند رشدی در حد 9 درصد در سال است. می‌باید توجه داشت که این «رشد» در کشور چین به هیچ عنوان ثروت ایجاد نخواهد کرد؛ 9 درصد رشد «تولید ناخالص ملی» فقط جهت جلوگیری از فروپاشی این نظام اقتصادی و پیش‌گیری از بحران‌های گستردة اجتماعی، مالی و سیاسی خواهد بود.

حال می‌باید پرسید چگونه چین می‌تواند به چنین «عملکرد بالائی» در سطوح اقتصادی و مالی دست یابد؟ می‌دانیم که زمینه‌سازی در همکاری‌های منطقه‌ای میان چین، ژاپن و کرة جنوبی نیز که از چندی پیش «علنی» شده آنقدرها نمی‌تواند کارساز باشد. روند اقتصادی‌ای که در بطن آن اقتصادهائی چون ژاپن و کره جنوبی چشم به جهان گشوده‌اند همانقدر به بازار آمریکا نیازمند است که چین! همکاری‌های منطقه‌ای هر چند امکانپذیر بنماید در بطن نظام اقتصادی جهانی علاج درد را نخواهد کرد.

بازنگری در مسائل اقتصاد جهانی همانطور که می‌بینیم نهایت امر به یک اصل کلی باز خواهد گشت: بازنگری در نقش واشنگتن، در مقام رهبر اقتصاد جهانی! ایفای این نقش دیگر از جانب ایالات متحد امکانپذیر نیست و شاید همین مهم‌ترین داده‌ای باشد که بر اساس آن، طی سال آیندة مالی مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جهان رقم خواهد خورد.







نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...