۱۰/۱۰/۱۴۰۱

چشمک به شرق، گردش به غرب!

 

 

تحولات اخیر سیاسی ایران،  دکترین تحمیلی حکومت ملائی را به صورتی غیر قابل بازگشت به چالش کشانده.  حاکمیت و محافل نزدیک به قدرت به دو جریان اصلی تبدیل شده‌اند.  گروه اول معتقد است که می‌باید با قدرت هر چه بیشتر مخالفان را سرکوب نمود،  و گروه دوم که عموماً برخاسته از شاخه‌های اصلاح‌طلبی‌ است،   ضمن انتقاد از عملکرد گروه نخست،  به این ایده دامن می‌زند که فقط با عقب‌نشینی در برابر خواست‌های ملت است که می‌توان حکومت را از سقوط نجات داد.   از منظر ما هر دو گروه دچار توهم‌اند؛  توهمی ناشی از استبداد و وابستگی سیاسی.   هر دو گروه،  یک اصل کلی را از نظر دور داشته‌اند،  و آن اینکه،  سرنوشت یک کشور بیش از آنچه به «تصمیم‌گیری‌های» محفلی وابسته باشد،  بازتابی است از مسیر سیاست جهانی،  آرایش نیروهای منطقه‌ای،   اقتصاد سیاسی،  و خصوصاً جغرافیای انسانی کشور.  در مطلب امروز نخست می‌پردازیم به بررسی ریشه‌های این «خودبزرگ‌بینی» در حکومت ملایان،  سپس نگاهی خواهیم داشت به نقش اپوزیسیون در تحولات سیاسی.

 

شاید لازم به توضیح نباشد،   ولی یکی از دلائل اصلی «خودبزرگ‌بینی» رایج در ایران،   که نهایت امر به نوعی «خودباوری» بیمارگونه میدان داده،  تحلیل‌هائی است که از بحران،  آشوب و اغتشاشات سال1357 در ذهنیت عوام،  و خصوصاً عملۀ حکومت اسلامی ریشه دوانده.   پر واضح است،  آشوب‌هائی که روز 22 بهمن 1357،  به کودتای ارتش شاهنشاهی منجر شد،  از منظر این جماعت «انقلاب» تحلیل می‌شود!   ولی این به اصطلاح «انقلاب» نقائص بسیاری داشت؛    فاقد حزب سیاسی بود؛  ایدئولوژی و مسیر حرکت‌اش فی‌البداهه ارائه می‌‌شد؛   قشرهای اجتماعی و اقتصادی حامی آن به هیچ عنوان مشخص نبودند؛    نهایت امر آنان که خود را رهبران این «انقلاب» جا زده بودند،   بجای ارائۀ الگوهای اجتماعی،   سیاسی و اقتصادی،  با نادیده گرفتن کنونیت‌های جامعه،‌  پای در تقدیس شخصیت‌های موهوم،  افسانه‌ستائی و ارائۀ الگوهای مبهم از صدر اسلام گذارده بودند.   خلاصه بگوئیم،   زمانیکه چنین ملغمه‌ای الهام‌بخش نظریه‌پردازی می‌شود،  نمی‌توان انتظار داشت که تجزیه‌وتحلیل در مسیر منطقی قرار گیرد.  از اینرو جامعه دچار نوعی توهم دیرپای در تحلیل و بررسی رخدادهای تاریخی شده.  

 

در کمال تأسف الگوبرداری‌های «صدرانقلابی» هنوز که هنوز است سایۀ شوم خود را بر جامعۀ ایران گسترانده.  از اینرو طی خیزش ملی که بیش از یکصد روز به طول انجامیده شاهدیم که الگوهای حاکم بر اغتشاشات دهۀ 1357 همچنان بر تحولات امروز سایه انداخته.   هنوز گروهی بر این باورند که با تظاهرات،  شعارسرائی،  درگیری‌های پراکنده با گروه‌های سرکوب حکومت،  حمایت چند سایت‌ و بلندگوی اجنبی و ... «انقلاب» شده،  و سرنگونی رژیم حاکم در راه است!   به صراحت بگوئیم،  این الگوبرداری بیمارگونه است؛   برداشتی است ساده‌انگارانه از آنچه ملایان و حامیان فرامرزی‌شان از بدو استقرار حکومت اسلامی به اذهان عمومی تزریق کرده‌اند.  

 

یک تحلیل‌گر می‌باید سرنوشت پادشاهی پهلوی را در ارتباط با سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا،  برنامه‌ریزی جنگ در افغانستان،  و هزینۀ گزاف و سرمایه‌گزاری طولانی پنتاگون در جنبش‌های مذهبی،  خصوصاً اسلامی جستجو کند،   نه در تظاهرات و شعارسرائی و الله‌اکبرهای پشت بام.   ولی چرا به این نقطۀ موهوم و بی‌فردا پای گذاشته‌ایم؟  در کمال تأسف بن‌بست کارورزانۀ امروز صرفاً نتیجۀ عملکرد وحشیانۀ دولت ملایان نیست؛  دیگر گروه‌های سیاسی نیز که در میدان سیاست‌ورزی کشورمان فعال‌اند بر همین آتش توهم،  روغن می‌ریزند.  با این وجود،  نخست از ملایان بگوئیم.

 

ملایان که حکومت و آقائی استیجاری‌شان را تماماً مدیون تحولات 22 بهمن 57 هستند،  به هیچ عنوان از نقش آمریکا و اروپای غربی در شکل‌گیری حکومت اسلامی سخن نخواهند گفت.   چرا که در اینصورت تصویر «انقلابی و اصیلی» که اینان طی 44 سال اخیر با تکیه بر پروپاگاند رسانه‌های بیگانه ترسیم کرده‌اند به زیر سئوال خواهد رفت.   در نتیجه،  شبکۀ ملائی از همان روز 22 بهمن،   لحظه‌ای از دمیدن در بوق «انقلاب اسلامی»،  نقش توده‌های مسلمان،  اسلام انسان‌ساز،  مبارزات ضدامپریالیستی و ...  و خصوصاً فراگیر کردن شعار «نبرد با آمریکا» در شکل‌گیری دولت ملائی دست برنداشته و نخواهد داشت.   ولی از سوی دیگر،  گروه‌های سیاسی مخالف نیز در همین لجن‌زار تبلیغاتی دست‌وپا می‌زنند. 

 

چپ‌گرایان که خود را «رهبران واقعی» این انقلاب می‌دانند،   ملایان را به دزدیدن «انقلاب» متهم می‌کنند!   هر چند حاضر نیستند پای در ریشه‌یابی تحرکات سال‌ 57 و خصوصاً سقوط ناگهانی حکومت پهلوی بگذارند،   چرا که به ناچار می‌باید به نقش تعیین‌کنندۀ حزب دمکرات آمریکا و دکترین جیمی کارتر نیز اذعان داشته باشند.   اذعان به این واقعیت تبعات ناخوشایندی برای چپ‌گرایان خواهد داشت.   چرا که دیگر دود انقلاب بر خلاف ادعای اینان نه از کندۀ مواضع ضدامپریالیستی «خلق» که از دودکش کاخ‌سفید به هوا می‌رود.  یک برداشت تاریخی و منطقی از نقش «تعیین‌کنندۀ» آمریکا نتیجتاً نقش گروه‌های چپ‌گرا و انقلابیون حرفه‌ای را عملاً به زیر سئوال خواهد برد.  در نتیجه،  در زمینۀ ریشه‌یابی تحولات سال 1357 گروه‌های چپ‌گرا بسیار دست به عصا حرکت کرده،   به قولی کاری می‌کنند که «گربه شاخ‌شان نزند!»  و این نوع برخورد،  به نوبۀ خود آب به آسیاب آخوندها می‌ریزد.

 

ولی گروه‌های دست‌راست افراطی نیز که اینک تحت عنوان «سلطنت‌طلب» در اطراف رضاپهلوی خیمه‌های متعدد بر پا کرده‌اند به طور غیرمستقیم آب به آسیاب آخوند می‌ریزند.   چرا که اینان  به دلیل وابستگی،  اگر نگوئیم دست‌نشاندگی و جیره‌خواری،  نمی‌توانند نقش ولینعمت‌شان ـ  کاخ‌سفید ـ  را در به راه انداختن افتضاحی به نام «انقلاب اسلامی» علنی کنند.  در نتیجه با کوبیدن بر طبل «بی‌اطلاعی» کاخ‌سفید از عمق اسلامگرائی در ایران تلاش دارند برای آمریکائی‌ها در غائلۀ خونین اسلامگرائی در ایران چهرۀ «معصوم» ترسیم کنند.  از سوی دیگر،  کدام سلطنت‌طلبی حاضر است بپذیرد که مشتی تیمسار شکم‌گندۀ زن‌باره و بیکاره که هفته‌ای دوبار از اعلیحضرت قدرقدرت نشان و سردوشی و تاج و زلنگ‌وزولونگ دریافت می‌کرده‌اند،   از برابر مشتی لات‌ولوت اینچنین فراری شده،  هر کدام در گوشه‌ای پنهان شوند.  بله،  اگر این ارتش شاهنشاهی که در تبلیغات آریامهری پنجمین ارتش جهان بود،  توسط مشتی لات سرآسیاب‌دولاب یک‌شبه کله‌پا می‌شود،  پس اعلیحضرت هم طی سالیان دراز بجای واقعیات به عوام‌الناس مزخرفات تحویل داده بودند.   و قبول این واقعیت می‌تواند حرمت فر ایزدی ایشان را واقعاً خدشه‌دار کند؛   هیچ سلطنت‌طلبی حاضر نیست چنین تف پرملاطی به صورت شاهنشاه و معبودش بیاندازد!        

 

در چنین شرایطی است که امروز جوانان ایران،   عاصی از تحکمات یک حکومت واپس‌گرا،  فاسد و سرکوبگر با الهام از پیش‌فرض‌هائی سراپا دروغ و بی‌پایه به میدان اعتراضات خیابانی پای می‌گذارند.   اینهمه با این تصور نادرست که صرف اعتراضات،  همزمان با حمایت رادیوهای خارجی و هیاهوی اوپوزیسیون خارج نشین که وصف‌اش بالاتر آمد،  منطقاً انقلاب است و منجر به سقوط حکومت ملایان خواهد شد.  ولی این «عملیات» چنین نتایجی به بار نخواهد آورد.  بارها در مطالب‌مان «کف‌خیابان» را به برخورد منطقی با مسائل دعوت کرده‌ایم.  گفته‌ایم در مصاف با یک رژیم ددمنش و دست‌نشانده نمی‌باید با دست خالی به میدان مبارزه پای گذارد. 

 

در کمال تأسف پیرامون خیزش «کف‌خیابان»،   تحلیل‌هائی که رادیوهای خارجی،  گروه‌های سیاسی و فعالان‌مایشاء از شرایط کشور ارائه کرده‌اند سراسر بی‌معنا و پوچ است.   ایران دیگر در شرایط ژئواستراتژیک سال‌های 1350 نیست؛  و برای تحلیل شرایط فعلی نیازمند برخورد متفاوتی با تحولات هستیم.   به طور مثال،  ایالات‌متحد در عمل ثابت کرده که به هیچ عنوان حاضر به دست شستن از روحانیت خودفروختۀ شیعه در ایران نیست.  و شاهدیم که آمریکا جهت برقراری دوبارۀ حکومت طالبان در افغانستان چه هزینه‌های گزافی متحمل شده.   ادعای مخالفت آمریکا با حکومت‌ اسلامی در افغانستان بی‌اساس است.   کدام عقل سلیمی می‌پذیرد که در تمامی کشور افغانستان هیچ گروه و جماعت سیاسی‌ای جز طالبان نبوده تا آمریکا ارتش و قدرت را در کف او قرار دهد،  و کشور را ترک کند؟  از اینرو،   حمایت‌های رسانه‌ای آمریکائی‌ها از تحولات ایران ظاهرسازی است؛  این «حمایت‌ها» اهداف دیگری دنبال می‌کند.  اهدافی که هیچ ارتباطی با برقراری دمکراسی و تأمین رفاه و آسایش ملت ایران ندارد.        

 

متأسفانه حکومت ملایان و اپوزیسیون داخلی و خارج‌نشین آن هنوز در دوران جنگ‌سرد گیر افتاده‌اند،‌  و چرخش به شرق نیز که توسط حزب توده مورد «عنایت» فراوان قرار می‌گیرد دقیقاً در راستای همین سیاست دوران جنگ‌سرد شکل گرفته،  ارتباطی با کنونیت استراتژیک ندارد.    در جهان امروز چرخش به شرق و غرب معانی متفاوتی یافته.  مسئله دیگر این نیست که با کدام کشور بجنگیم،   مسئله اینجاست که یک کشور چگونه می‌تواند با به کارگیری بجا و به موقع ابزار سیاسی،  هم موجودیت‌اش را حفظ کند،  و هم اسباب رشد و توسعۀ داخلی را فراهم آورد.   نشستن در دامان یک سیاست «حامی»،  در مفهوم سال‌های 1950 دیگر محلی از اعراب ندارد؛   این چارچوب  به همان اندازه برای غرب‌پرستان بی‌معناست که چرخش به شرق چپ‌نمایان. 

 

در کمال تعجب،  حکومت ملایان علیرغم خرفتی حاکمان‌اش،  این مکانیزم را بخوبی فراگرفته،  چرا که آن را در هر شرایطی به کار می‌گیرد.  با علم به اینکه فدراسیون روسیه با شکل‌گیری یک مک‌کارتیسم نوین،  از نوع آریامهریسم مخالفت جدی دارد،  حکومت ملائی علیرغم سرسپردگی تام‌وتمام به بانک‌ها و مراکز پولشوئی و دول غربی،  در هر میعاد سناریوی «چرخش به شرق» را به روی صحنه می‌آورد تا با ارعاب،‌  اوپوزیسیون را هر چه بیشتر به دامان غرب براند.   از این مفر ارتباط سازندۀ اپوزیسیون با دولت‌های شرق به بن‌بست کشانده شده است.   و شاهدیم که جهت بهینه کردن این روش،  ملایان همه روزه گروه‌ گروه پرستو و لاشخور و سلبریتی و سیاست‌باز و ... را «فراری» داده،   به دامان دولت‌های غربی سرازیر می‌کنند.  از این طریق،  یک شبکۀ سیاسی روس‌ستیز را در خارج از کشور،  به عنوان اوپوزیسیون سازمان ‌داده‌اند.   از سوی دیگر،  رهبران همین اپوزیسیون نیز،   همه روزه با حمایت بی‌قید و شرط از مواضع ضدروس سازمان آتلانتیک شمالی،   سرسپردگی و وابستگی جریانات متبوع‌شان را به اثبات می‌رسانند.  از این طریق تحولات کشور ایران در انحصار و کنترل دول غربی و کارگزاران محلی‌شان یعنی آخوندها باقی می‌ماند.  و این تصویری است که تحلیل واقع‌بینانه از ژئواستراتژی فعلی کشور به دست می‌دهد.

 

نتیجۀ این سیاست نیز روشن است.  غرب قادر خواهد بود حکومت ملائی را تا آنزمان که مایل است،  در قدرت نگاه دارد،   چرا که اوپوزیسیون این حکومت نیز با مراکز تصمیم‌گیری شرق هیچ ارتباطی ندارد.  از سوی دیگر غرب،  در هر میعاد،  جهت بهینه کردن منافع و مواضع‌اش دست به آشوب‌سازی در ایران می‌زند؛   بساط بکش‌بکش و اعدام در ملاء عام و سرکوب اجتماعی به راه می‌اندازد،‌  و ملت را مقهور و وادار به سکوت می‌کند.   ولی آندسته از اوپوزیسیون که حامیان واقعی ملت ایران و منافع ملی‌ هستند می‌باید بدانند که در همسایگی فدراسیون روسیه،   بدون همکاری مسکو امکان تغییر رژیم وجود نخواهد داشت.  به عبارت دیگر،   تا زمانیکه مُهر وابستگی به واشنگتن را بر پیشانی چسبانده‌اید،  در عمل نقش حامیان حکومت ملایان را ایفا می‌کنید.         

 

 

 

 

 

 

 

 

 


۹/۲۸/۱۴۰۱

استالین، حرم رضا، مالیبو!

 

 

سروصدائی که شبکه‌های تبلیغاتی غرب بر سر خیزش «کف‌خیابان» به راه انداخته بودند تا حدودی فروکش کرده؛  دلیل نیز روشن است.   این شبکه‌ها در داخل مرزها جهت آشوب‌،  غوغاسالاری و هیاهو اهرم‌هائی در اختیار دارند،  و آن‌ها را جهت بهینه کردن صورت‌بندی‌های‌شان در ارتباط و هماهنگی کامل با عوامل حکومت ملایان به کار می‌گیرند.  مجموعۀ فوق نه مطالبات ملت را می‌بیند و نه برای‌اش‌ اهمیتی قائل است؛   مطالبات اربابان‌شان را پی‌می‌گیرد.   اگر بتواند هیاهو و هیجانات پوچ و توخالی‌ به راه بیاندازد،   و در میدان بده‌بستان‌های محفلی آبی به آسیاب کارفرمایان‌اش بریزد،   همراه و همکار «کف‌خیابان» است،   در غیراینصورت دلیلی برای هیاهو و میدان دادن به بحران نخواهد دید.  به همین دلیل فعلاً سروصدای‌شان خوابیده،   ولی ملت بیدار است.   و هر چند غرش ایرانیان را امروز می‌باید به گوش جان شنید؛   مطالبات‌ ملت هنوز از راه نرسیده.   در مطلب امروز سعی  بر آن داریم تا مواضع‌ جریانات متفاوت داخلی و خارجی را در قبال «خیزش کف خیابان» مورد بحث قرار ‌دهیم.  پس نخست برویم به سراغ داخلی‌ها،   که به دو شاخۀ رسمی و غیررسمی تقسیم شده‌اند و دوقطبی‌های‌ کاذب ایجاد می‌کنند.           

 

شاخۀ رسمی،  متشکل از بیت‌رهبری و رئیس «ناجمهور» اسلامی‌اش تحرکات «کف‌خیابان» را توطئۀ آمریکا و اسرائیل می‌خواند.  رد و یا تأئید این ادعا اتلاف وقت است،  چرا که به طبع‌اُلی کشورهای خارجی،  در این بحران،‌  همچون دیگر بحران‌هائی که در تمامی کشورهای جهان ایجاد می‌شود،  دست دارند!   کشورها در خلاء جغرافیائی زندگی نمی‌کنند؛   سیاست چنین ایجاب می‌کند و راهی جهت اجتناب از آن وجود ندارد.  در نتیجه حکومت با این کلی‌گوئی‌ها سعی دارد ضمن سلب مسئولیت از خود،  به خیال خام،   «کف‌خیابان» را بی‌اعتبار سازد!  ولی هیچ حکومتی نمی‌تواند مطالبات تمامی یک قشر اجتماعی را با کلی‌گوئی بی‌‌اعتبار نماید.   

 

نیازی نیست که بگوئیم کلی‌گوئی حکومت آنهم در چنین شرایطی فقط نشان استبداد است و این خود ابعاد گستردۀ‌ بی‌خبری‌اش از واقعیات اجتماعی را بر ملا می‌کند.   در همینجا بگوئیم،  حکومت اسلامی جهت برخورد با هیجانات داخلی و مطالبات ملموس و منطقی ملت از درایت برخوردار نیست؛   اگر نمی‌بیند و یا نمی‌خواهد قبول کند،   واقعیت در برابرش نشسته؛   امروز قدرت از دست حکومت خارج شده است.   با این وجود دولت را می‌بینیم که  مذبوحانه در صدد حفظ قدرت است و با عقب‌نشینی‌ها و پیشروی‌های مقطعی که به «سُس» خون و اعدام،  ارعاب و سرکوب آغشته شده،  می‌خواهد به جامعه «تفهیم» کند که هنوز قدرت را در دست دارد.   ولی واقعیات اجتماعی هزاران سال نوری با فضاسازی‌های حکومت اسلامی فاصله گرفته.  اینک شبکه رسمی را رها ‌کنیم و نگاهی بیاندازیم به «شبکۀ غیررسمی!»  

 

این شبکه علیرغم فاصله‌گیری نمایشی از حکومت،  همکارهای ایدئولوژیک و تشکیلاتی گسترده‌ای با طیف حاکم برقرار کرده است؛   خلاصۀ کلام،  هم از توبره می‌خورد و هم از آخور!   اجزاء شبکۀ کذا که در واقع قسمت پنهان حکومت اسلامی به شمار می‌روند،  تلاش دارند خیزش «کف‌خیابان» را به نفع مواضع محفلی خودشان مصادره کنند.   در میان‌ اینان از هر قماش بنجل می‌توان یافت؛   تفاله‌های جنبش‌سبز،   بازماندگان حزب توده،   نایاکی‌ها،  سلطنت‌طلب‌های وسط‌باز،  «چهره‌های» اصلاح‌طلب،  سلبریتی‌های «ناراضی» و ... و این فهرست سر دراز دارد.   شبکۀ‌ مذکورکه موقعیت سیاسی کنونی‌اش را مدیون چپاول دوران «سازندگی» و افتضاحات مالی پساجنگ است،  هم با داخل ‌ساخته،  هم با خارج‌نشینان بده‌بستان مفصل به راه انداخته.   خلاصه بگوئیم،  حلقۀ رابطی شده میان فاشیست‌ها و امام‌حسینی‌های بیت‌رهبری با سلطنت‌طلبان،  مجاهدین و توده‌ای‌های خارج‌نشین. 

 

آن هنگام که شرایط ایجاب کند،  این شبکه از طریق عوامل‌اش می‌تواند به بحران‌های داخلی دامن بزند.  ولی زمانی که پشت‌اش خالی می‌شود،  سکوت خواهد کرد.   و چه بسا که شبکۀ مذکور در بحران‌سازی‌های اخیر نقش عمده‌ای نیز ایفا کرده باشد،  هر چند سکوت نسبی‌ای که امروز بر جامعه حاکم شده به صراحت نشان می‌دهد که به دلائلی،  یا قدرت عمل‌‌‌اش تضعیف شده،  یا روابط‌اش با خارج از مرزها و سرسپردگی‌اش به مرکزیت قدرت فاشیسم اسلامی،  چنین ایجاب می‌کند که فعلاً ساکت بماند.  

 

اینک به مواضع جریانات خارج از کشور نیم‌نگاهی بیاندازیم.  در میان اینان سلطنت‌طلبان را می‌یابیم که اصولاً نگرش مشخصی از قدرت سیاسی مطلوب‌شان ندارند.   هم طرفدار چماق‌کشی‌ میرپنج هستند،  هم دلدادۀ لیبرالیسم و آزادیخواهی!  هم طرفدار شیعۀ اثنی‌عشری و به قول خودشان پیرو اعتقادات «بومی و دینی» هستند،  و هم طرفدار حقوق‌بشر و لائیسیته!   هم از جمله عشاق پلاژ مالیبوی کالیفرنیا هستند،  و هم خاک کورش هخامنشی سرمۀ چشم می‌کنند!   هم جان را فدای آمریکا و کاخ‌سفید می‌کنند،‌  و هم ادعا دارند که خون‌شان را در راه ایران بر زمین خواهند ریخت!  خلاصه ملغمه‌ای شده‌اند بی‌سروته که فقط جهت حفظ موجودیت سیاسی‌شان به هر تخته‌پاره‌ای متوسل می‌شوند،  و هر وصله‌ ناجوری را به لحاف چل‌تیکه‌شان می‌دوزند.                           

 

در کنار اینان اعضای سازمان مجاهدین خلق نشسته‌اند.   هر گاه تبلیغات این گروه،  خصوصاً «انتشارات» اولیه‌‌شان را می‌بینم بی‌اختیار به یاد گوستاو فلوبر،  نویسندۀ صاحب‌نام فرانسوی می‌افتم.  فلوبر در واکنش به سانسور یکی از آثارش می‌گوید،   «ما در میان آبستنی مریم باکره،  و کاسۀ غذای کارگر سرگردان‌ایم!»   البته خوشبختانه در فرانسه این سرگردانی متعلق به دوران فلوبر است،   امروز حداقل برای فرانسوی‌ها قضیه از تعلیق بیرون آمده.  ولی سازمان مجاهدین خلق هنوز در این زمینه دچار گُه‌گیجه عجیبی است.  چرا که مجاهدین نیز بین «عدالت علی»،‌  خلیفۀ‌ خون‌ریز عرب که در قرن هفتم میلادی جهت غارت کشورمان،   صدها هزار ایرانی را قتل‌عام کرد،  و حقوق کارگران ایران در هزارۀ سوم سرگردان‌اند.   هم از حقوق زحمتکشان قصه می‌گویند،  هم عدل این «بابا علی» را می‌ستایند!   به هر تقدیر،  از صدقۀ سر حکومت ملایان،   فعلاً خشم ملت آنچنان ابعاد ضددینی پیدا کرده که تبلیغات برای «عدل علی» پاسخی جز فحش و فضاحت به دنبال نخواهد آورد.  در نتیجه  اینان نیز با شعار «السابقون،  والسابقون ...»   و مزخرفات مشابه،  در پستوی یانکی‌ها به امید فروکش کردن خشم ضددینی ملت ایران منتظر فرصت‌های آینده نشسته‌اند.  گاه سماق می‌مکند، گاه  نماز به کمر می‌زنند، گاه برای سر بریدۀ حسین‌شان معرکه می‌گیرند،   و از کارهای «مستحب» هم غافل نمی‌شوند.   مثلاً برای «خواهران» شوهر پیدا می‌کنند!   خلاصه فعلاً جائی برای عرض‌اندام ندارند،   تا در آینده چه پیش آید.    

 

گروه دیگر چپ‌نمایان خارج از مرز هستند.  در این وبلاگ از اعضای درونمرزی حزب توده‌ و بده‌بستان‌های اسلامی،  برادرانه و انقلابی‌شان با ملایان کم نگفته‌ایم،   اینک بپردازیم به توده‌ای‌ها و فدائیان برونمرزی!   اینان هنوز در دوران استالین و لنین «سلام‌الله» زندگی می‌کنند.  خلاصه،  «حزب،  فقط حزب کمونیست!»  شعارهای‌شان هم مشخص است.   سرکوب بورژواهای کثیف،  برپائی حزب واحد کارگر،  بیرون کشیدن زبان مخالف از پس گردن،   لگد زدن به تهیگاه کارفرمای ضدخلق،  و ... خلاصه کارشان حرف ندارد.   فقط از نظر تاریخی حدود یکصد سال تأخیر دارند،  که آنهم به دلیل استواری یا بهتر بگوئیم،  انجماد ذهنی‌شان مسلماً هیچ اهمیتی نخواهد داشت.   و پر واضح است که برای اینان «کف‌خیابان» جنبشی است لنینیستی که می‌باید تا برقراری سوسیالیسم «علمی» ادامه یابد.   اگر هم در این میانه به بهای خون مبارزان ذره‌ای «آزادی بیان» کسب شد،   نباید این آزادی «حرام» شود؛  آن را خرج سوسیالیسم علمی می‌کنند.   هدف‌شان روشن است،   آنقدر هیاهو به راه می‌اندازند و با وعده‌های سرخرمن به آتش عدالت‌طلبی عوام‌الناس دامن می‌زنند تا با بهره‌برداری از این «آزادی بیان»،  یک حکومت در ضدیت تام و تمام با بشریت و آزادی و انسان و ...  بر گردۀ ملت ایران حاکم کنند.   و این برداشتی است که «مارکسیسم ـ لنینیسم» و استالینیسم وطنی که در غرب لنگر انداخته از خیزش ملت ایران دارد.              

 

همانطور که می‌توان حدس زد تمامی محافل و جریاناتی که در بالا از آن‌ها سخن گفتیم،  در به در به دنبال «رهبر» می‌گردند؛  ملت برای اینان گلۀ گوسفندی است نیازمند چوپان!  در درجۀ نخست اینان رهبر می‌خواهند.   سپس خواستار تحکیم حکومت استبدادی با کمک ارتش و نیروهای انتظامی و سازمان‌های امنیتی می‌شوند،   تا تحت فرمان همان رهبر کشور را اداره کنند،   و با تکیه بر این روند مملکت «حفظ» ‌شود!  در گام بعد ادعا دارند که رهبر مورد نظرشان برای ملت «آزادی» به ارمغان خواهد آورد!   البته این «آزادی» فاقد چارچوب حقوقی معاصر است؛   واژه‌ای است مبهم و بی‌دروپیکر،  مشابه همان «آزادی» موعود پنجاه‌وهفتی‌ها!   

 

بله،  درست حدس زدید،  همان الگوی استعماری‌ای مورد نظر اینان است که آمریکا برای عرعرهای روح‌الله خمینی تنظیم کرده بود.  تو گوئی تجربۀ هولناک حکومت ملایان را یا ندیده‌اند،  یا اصولاً کورمادر زادند و نمی‌بینند.  زهی بیشرمی،  دریدگی و خودفروختگی!  اینان نمی‌خواهند بفهمند که «آزادی بیان»‌ انسان‌ها هدیۀ هیچ رهبری نیست؛  حقی است که ملت با مشت گره‌کرده،  از حلقوم حکومت‌ها بیرون می‌کشد.   زمانیکه ملت خلع‌سلاح شد،  دیگر «آزادی بیان» در کار نخواهد آمد.  خلاصۀ کلام،   این جریانات سیاسی با ترهات‌شان قصد دارند از آغاز کار ملت را در برابر حاکمیت مطلوب‌شان،  به بهانه‌های واهی «خلع‌سلاح» کنند.

 

بله،   این جماعت چنین القاء می‌کند که اگر چوپان نباشد،  گوسفندها را گرگ خواهد ‌درید.   البته نمی‌گوید که اگر لازم آید چوپان جهت شکم‌چرانی هر شب گلوگاه گوسفندی را بدرد،  دیگر اهمیتی نخواهد داشت!  چرا که از منظر اینان،   «نقش» چوپان اینچنین ایفا می‌شود،   و حق دارد گوسفندها را یکی‌پس از دیگری سر بریده،   به مصرف نیازهای‌اش برساند.   فراموش نکنیم که در قلب تمامی جریانات سیاسی‌ای که بالاتر معرفی کردیم،‌   عین حکومت آخوندها،   یک تئوری استبدادی نهفته.   و بر اساس این تئوری،  انسان‌ فقط در چارچوب ایدئولوژی‌ اینان ارزش پیدا می‌کند.   خارج از این محدوده،   انسان برای این جریانات وجود خارجی ندارد،  و همانطور که علی خامنه‌ای بارها در مورد مخالفان‌اش گفته،  «این‌ها علف‌ هرز هستند!»  

 

ولی برای رهبران منتظرالوکاله که پشت مرزهای ایران نشسته‌اند،  خبر بدی آورده‌ایم.   خیزش «کف‌خیابان»،  حداقل به آن صورت که تاکنون تجربه کرده‌ایم،  به هیچ عنوان با این تئوری‌های قرون‌وسطائی هم‌سازی نشان نمی‌دهد.  و مهم‌ترین عاملی که نقش استبدادپرستان را در این خیزش بسیار تضعیف کرده،  اصل «رهبری» آن در چارچوب مطالبات و خواست‌های زن‌ است.   فراموش نکنیم،  در هر گونه نگرش قرون‌وسطائی ـ   دینی،  فئودال،  استعماری،  و ... ـ  استبداد با ارائۀ الگوهائی جهت سرکوب زن،  بی‌اهمیت نشان دادن تمایلات زن،  و تحدید آزادی اجتماعی و فردی زن پای پیش می‌گذارد.   بی‌دلیل نبود که اوباش حکومت ملایان از آغاز کار به حجاب و «کرامت» بانوان و مزخرفاتی از این قماش «آویزان» شده بودند.   به همین دلیل نیز امروز برخی محافل ـ   چه مخالف و چه مخالف‌نما ـ  که رایحۀ تعفن تعلقات استبدادی و شخصیت‌پرستی‌شان مشام را می‌آزارد،   تلاش دارند به هر ترتیب ممکن شعار «زن،  زندگی،  آزادی» را به حاشیه برانند.   یک گروه از این اراذل،   از زن و زندگی فاکتور گرفته،  صرفاً به «آزادی» چسبیده‌اند،   چرا که این نوع آزادی فاقد چارچوب و تعریف حقوقی معاصر است،  و استبداد مطلوب‌شان را می‌تواند حاکم کند.   گروه دیگر سعی دارد «زن،  زندگی، آزادی» را به عنوان شعار کمونیست‌ها و مبلغان فحشاء و بی‌بندوباری و زنان همجنسگرا و مزخرفاتی از این دست معرفی کند،   و یا اینکه اصولاً آن را جهت دستیابی به اهداف سیاسی نارسا و ناکافی بخواند،   چرا که اربابان این جماعت خودفروخته بخوبی می‌دانند که اگر این شعار فراگیر شده،   «رمز» خیزش شود،   مشکل بتوان استبداد قرون‌وسطائی را بار دیگر به صحنۀ سیاست ایران بازگرداند.           

 

همانطور که بارها در این وبلاگ گفته‌ایم،   محافل و احزاب و جریانات شناخته شدۀ سیاسی از آخوند گرفته تا بلشویک مسلح و لیبرال بازاری و ... که طی یکصدوپنجاه سال گذشته،  به عناوین مختلف خود را بازیگران صحنۀ سیاست ایران «جا» زده‌اند،  اینک موجودیت‌شان به خطر افتاده.   خلاصه بگوئیم،  اینبار «نه فرشته خواهد آمد،   نه دیو قرار است برود!»  این ملت و خصوصاً زنان با گام‌های مصمم پیش خواهند آمد،  و با مطالبات انسان‌محورشان در هر گام حکومت دست‌نشاندۀ ملائی،  و اپوزیسیون نوکرصفت‌اش را به عقب می‌رانند.  رهبر در کار نخواهد بود،  تغییر رژیم هم آنقدرها اهمیت ندارد،   چرا که آلترناتیوی که اوپوزیسیون خودفروختۀ این رژیم ارائه می‌دهد،   در تمامی ویراست‌های‌اش همین کره‌الاغ «متدین و مسلمان» حکومت اسلامی است؛  می‌خواهند پالان‌اش را عوض ‌کنند.   خلاصه بگوئیم،   پروسۀ خیزش «کف‌خیابان» یک جهش تمدن‌ساز است،  نه یک کودتای سازمان‌یافته از سوی کاخ‌سفید!  و امروز این واقعیت تلخ را ملت ایران به درستی دریافته که نمی‌باید چشم انتظار تحفه‌های یانکی‌ها بماند،   و نمی‌باید آتش‌بیار «انتظارات» مشتی اوباش باشد،  که خود را گاه حاکم و گاه محکوم جلوه داده‌اند!   بله،  حاکم و محکومی در کار نیست؛  خیزش «کف‌خیابان» جنبشی است متعلق به ملت ایران،  در مصاف‌اش با استعمار دیرپای و تمامی مظاهر آن.       

 

 

 

 


۹/۲۳/۱۴۰۱

مائو، ملا، مرداب!

 

 

شاید سفر اخیر شی‌جین پینگ،  رهبر چین کمونیست به کشورهای حاشیۀ خلیج‌فارس از جمله مهم‌ترین رویدادهای چند ماه گذشتۀ کشورمان به شمار آید.  می‌دانیم که رئیس حکومت چین در این دیدار طی دو بیانیۀ مشترک با شیخ‌نشین‌ها،‌  حکومت ملایان تهران را به شدت مورد حملۀ دیپلماتیک،   اگر نگوئیم استراتژیک قرار داد.  حمله‌ای که بسیاری از داده‌های ژئوپولیتیک منطقه را به زیر سئوال می‌برد و چهرۀ جدیدی،  هم از چین و هم از حکومت ملایان در متن ژئواستراتژی منطقه ارائه می‌کند.  جهت دریافت ویژگی این بیانیه‌ها و تبعات‌شان،  چه بهتر که،   هر چند به صورت خلاصه،   نیم‌نگاهی به تاریخچۀ روابط حکومت‌های ایران با شیخ‌نشین‌ها داشته باشیم. 

 

حضور پدیده‌ای به نام شیخ‌نشین‌های خلیج فارس پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و پایان جنگ اول آغاز شد.  پیش از جنگ اول،‌   مناطقی که امروز از آنان تحت عنوان کشورهای عراق،  سوریه،  لبنان،  اردن هاشمی،  کویت،  قطر،  امارات متحدۀ عربی و حتی عربستان سعودی نام می‌بریم،  روی نقشۀ جهانی،  تقسیمات داخلی امپراتوری عثمانی به شمار می‌رفته‌اند.   ولی در عمل،  طی دهه‌هائی که سیطرۀ این امپراتوری رو به افول گذارده بود،   مناطق مذکور یک‌به‌یک و به تدریج به شیخ‌نشین‌های تحت‌الحمایۀ بریتانیای کبیر تبدیل ‌‌شدند.   در واقع جنگ اول،   آنچه پیشتر اتفاق اوفتاده بود،  یعنی خروج این مناطق از کنترل عثمانی را به صورت رسمی تثبیت کرد؛   شیخ‌نشین‌هائی تحت نظارت بریتانیا در منطقه ظاهر شد،  و طی گذشت سالیان،  برخی از آنان همچون عراق،  سوریه،  مصر،  لبنان و اردن به مرتبۀ «کشور» و یا جمهوری دست یافتند.   برخی دیگر همچنان «شیخ‌نشین» باقی ماندند.           

 

یادآور شویم پایان جنگ اول جهانی برای ایرانیان نیز پیامد ناخوشایندی داشت؛  کودتای انگلیسی میرپنج و شکل‌گیری پدیدۀ استعماری «سلطنت پهلوی!»  ولی از آنجا که در این دوره تمامی مناطق خلیج‌فارس و کشورهای ایران و افغانستان و هند ـ  انگلیس هنوز پاکستان را از شکم هند بیرون نکشیده بود ـ  به زیر نگین و تحت‌فرمان لندن بودند،  همزیستی «مسالمت‌آمیز» شیخ‌نشین‌ها با ایرانیان نیز در دستور کار قرار داشت؛  تمامی دولت‌های منطقه دست‌نشاندۀ انگلیس بودند و موظف به اجرای فرامین لندن!   با این وجود،  از آنجا که در تاریخ معاصر ایران دولت و ملت پیوسته دو پدیدۀ فی‌نفسه متخالف‌اند،   همزیستی مسالمت‌آمیز جوجه‌های لندن با یکدیگر به هیچ عنوان به معنای همزیستی مسالمت‌آمیز ملت‌ها نبود.   و در این میانه،  خصوصاً ایرانیان به دلیل سبقۀ تاریخی ـ  هجوم وحشیانۀ اقوام بیابان‌نشین عرب و افغان به ایران و غارت و کشتار ایرانیان ـ  اصولاً نه چشم دیدن عرب را داشتند و نه حضور افغان را تحمل می‌کردند.  

 

از نظر تاریخی،  ایرانیان،  آن زمان که می‌توانستند این اقوام را تحت انقیاد و کنترل بگیرند از آنان رعایای مطیع ‌ساختند،  و زمانی که انقیادشان به پایان رسید،  با تکیه بر پدیدۀ من‌درآوردی «تشیع اثنی‌عشری» تنفر خود را از این اقوام در قالب پایه‌ریزی نوعی اسلام ایرانی به منصۀ ظهور رساندند.  خلاصه بگوئیم،  ایرانی با گسترش شیعه‌بازی از مناطقی که دیگر قادر به اداره و بهره‌برداری از آن‌ها نبود عقب نشست،  به این امید که با انزوا خود را از گزند دشمنان‌اش محفوظ دارد؛  مسیری که از منظر تاریخی نمی‌توانست پاسخگوی نیازهای کشور باشد.

 

تاریخچۀ منطقه‌ای که به صورت شتابزده ارائه کردیم به صراحت نشان می‌دهد که دوئیت و درگیری مابین اقوام و ملت‌ها در این منطقه ریشه‌هائی کهن دارد و تردیدی نیست که شبکه‌های استعماری از این ریشه‌ها بخوبی آگاه‌ باشند.   پس از کودتای 22 بهمن که در رسانه‌ها تحت عنوان «انقلاب اسلامی» از آن یاد می‌شود،‌  سازمان آتلانتیک شمالی نقش حکومت ملایان در منطقه را دقیقاً در راستای تحکیم و گسترش همین دوئیت‌ها و دشمنی‌ها تدوین و ترسیم کرد.  در این چارچوب،  حکومت ملا،  علیرغم وابستگی تام و تمام به واشنگتن،   دوست طناز و دلربای توده‌های ناراضی و عموماً ضدآمریکائی،  و دشمن غدار دولت‌‌های دست‌نشاندۀ منطقه معرفی ‌شد!    نیازی نیست که بگوئیم این ضدیت ساختگی طی نزدیک به نیم‌قرن تمامی منابع درآمد منطقه‌ را در پروسه‌های جنگ‌سازی،  آشوب‌های منطقه‌ای و قومی،  درگیری‌های تروریستی،  تحریم‌های اقتصادی و ... به حلقوم صنایع نظامی آمریکا و شرکاءاش سرازیر کرده.  در نتیجه،   بحران دست‌ساز پنتاگون که پیشتر با علم کردن ضدیت «اسرائیل ـ اعراب» ثروت‌های عراق،  مصر، سوریه و ... را به جیب آمریکا سرازیر می‌کرد،  پس از کودتای کثیف 22 بهمن 57 تبدیل شد به یک ماشین جک‌پات واقعی!   دیگر قضیه به فروش چند تانک و خمپاره و بالگرد به اعراب و اسرائیل محدود نمی‌شد؛  زرادخانه‌ها در منطقه ابعادی نجومی پیدا کرد،  که هر کدام ده‌ها بار بیش از درگیری «اسرائیل ـ اعراب» برای آمریکائی‌ها ثروت به همراه می‌آورد.  

 

در همکاری با این ماشین پول‌سازی،   ملایان،  همانطور که به یاد داریم وظیفه‌شان را با دامن زدن به جنگ داخلی و برقراری شرایط جنگی با عراق آغاز کردند.  روندی که هنوز در سوریه،  لبنان،  افغانستان، کردستان،  یمن و ...  در جریان است.  در میانۀ جنگی که از آن رایحۀ تعفن دلار آمریکائی به مشام می‌رسید،  چین مائوئیست نیز از آغاز درگیری آمریکا با اتحاد شوروی در افغانستان عصای دست واشنگتن و یار و یاور اسلامگرایان بود.  نتیجۀ همکاری‌ جناح‌های مختلف در منطقه‌ همان شد که شاهدش بودیم،   فروپاشی اتحاد شوروی.

 

پس از فروپاشی بلشویسم روس،‌   نقش چین در اقتصاد جهانی به طور بی‌سابقه‌ای اوج گرفت.  سرمایه‌های کلان آمریکائی و انگلیسی به چین سرازیر شد،‌  و با بهره‌برداری از  نیروی کار ارزان قیمت که نظام مائوئیست در اختیارشان قرار می‌‌داد،   در عمل پس از چند سال شبکۀ تولید صنعتی غرب،   به قول معروف «گرده‌بُر» به چین منتقل شد!   چین در سایۀ این سیاست تبدیل شد به «مرکز تولید جهان!»   ولی سودجوئی سرمایه‌داران غرب که در جستجوی بهره‌های بالا سرمایه‌ها را به چین  سرازیر کرده بودند،   گرفتاری‌های جدیدی ایجاد کرد که به طور خلاصه می‌توان آن‌ها را به ترتیب زیر خلاصه کرد:   فروپاشی شبکۀ تولید در غرب،  قرار دادن هستۀ اصلی تکنولوژی،  اختراعات و علوم جدید در قلب نظام دولتی چین،   زمینه‌سازی جهت تبدیل چین به یک قدرت جهانی در میدان نظامی،  اطلاعاتی و ضداطلاعاتی،  و ...  خلاصه بگوئیم،  دیگر چین «الدورادوی» سرمایه‌داران غرب نبود،  غولی بود در زمینۀ نظامی!   پکن خارج از حیطۀ سنتی نفوذش در آسیای شرقی،  اینک در آفریقا،  اروپای جنوبی،  خاورمیانه و حتی آمریکای لاتین و مکزیک کارفرمای اصلی و رقیب سرمایه‌داران آمریکائی شده بود. 

 

با ورود دونالد ترامپ به کاخ‌سفید،   نگرانی‌ محافل واشنگتن‌نشین از اوج گیری قدرت چین عملاً تبدیل به دکترین دولت ترامپ شده،    نقطۀ آغاز تلاش‌ کاخ‌سفید جهت به انزوا کشاندن پکن بود.   ولی این سیاست به دلائل فراوان،  که مسلماً سودجوئی محافل سرمایه‌داری آمریکائی در آن نقشی اساسی ایفا ‌‌کرد موفقیت چندانی نداشت.   محافل قدرتمند آمریکا دونالد ترامپ را با نوعی «کودتای انتخاباتی» از کاخ‌سفید اخراج کردند،  هر چند پروندۀ چین همچنان روی میز طراحان استراتژی‌های آمریکا دست‌نخورده و بلاتکلیف باقی ماند.   در این مرحله بحران جدیدی از راه رسید:   «کووید 19»

 

شبکه‌های اطلاعاتی هنوز به صورت رسمی،  صریح و روشن از ریشه‌های پاندمی «کووید» در رسانه‌ها کشف رمز نکرده‌اند.  هنوز معلوم نیست که این بیماری به چه دلیل،‌   دقیقاً در دورانی که آمریکا قصد به بن‌بست کشاندن چین در زمینه‌های اقتصادی،  نظامی و سیاسی را داشته سر از کاسه به در آورده است.   ولی اگر ریشه‌ها مشخص نشده،  تبعات کووید کاملاً روشن است.   زلزلۀ «کووید» بحران اقتصادی فراگیری در ساختار تولیدی چین به وجود آورد؛   آمریکا و اروپا را تحت فشار اقتصادی بی‌سابقه قرار داد؛   کشورهای جهان سوم و وابسته به اقتصاد غرب را به مرحلۀ‌ فروپاشی‌های اجتماعی و اقتصادی کشاند،   و به صورتی کاملاً غیرمنتظره،   به نقش فزایندۀ روسیه و سهم‌خواهی‌های اقتصادی،  سیاسی و نظامی کرملین میدان داد!  در واقع،‌  بحران کووید یک بار دیگر بحران جنگ افغانستان را به یاد واشنگتن انداخت؛   به صراحت نشان داد که همچون نمونۀ جنگ افغانستان،  حمایت چین از سیاست‌های غرب سرنوشت‌ساز است.    به طور خلاصه،   دکترین ترامپ از پایه‌واساس پوک و بی‌معنا شده بود،   چرا که بدون حمایت چین از سیاست‌های غرب،  آمریکا نمی‌توانست برندۀ میدان ژئوپولیتیک شود؛    روسیه برنده می‌شد! 

 

در پاسخ به فروپاشی سیطرۀ ژئوپولیتیک غرب بود که جو بایدن با کارت «جنگ اوکراین» پای به میدان سیاست جهانی گذارد.   نمی‌باید فراموش کرد که یکی از تخصص‌های پنتاگون «جنگ‌سازی» است.   به این ترتیب که در هجمه‌ای تبلیغاتی و همه‌جانبه یک کشور را تحت محاصره قرار می‌دهد،‌  و همزمان از طریق نوکران محلی‌اش زمینۀ تهدیدات نظامی را نیز بر علیه این کشور به صورت زیرجلکی فراهم می‌آورد.    نتیجه روشن است؛  کشور تحت محاصره مجبور به عکس‌العمل خواهد شد،  و شبکۀ تبلیغات جهانی در غرب امکان می‌یابد تا اینکشور را «مهاجم» معرفی ‌کرده،  ضمن کمک نظامی به طرف مقابل سفرۀ دلسوزی برای قربانیان جنگ و خانواده‌های آواره و کودکان بی‌سرپرست و ...  در سطح جهان پهن کند!   این سناریو که در آغاز کودتای 22 بهمن 57 توسط روح‌الله خمینی و اوباش سازمان سیا که در محفل «شورای انقلاب» تلنبار شده بودند،  برای صدام حسین روی پرده رفت،   دقیقاً همان است که در اوکراین به مورد اجرا گذاشته شد.  

  

سیاست چین نیز در این میانه از پیش مشخص بود.   و همچون گذشته،  در حمایت از  طالبان،  اسلامگرایان پاکستان،  ملایان تهران،  و ... جهت بهینه کردن شانس پیروزی سیاست آمریکا بر روسیه خلاصه می‌شد.   بله،   در شرایطی که آمریکا همچون گذشته بر طبل تبلیغات «مبارزه با تروریسم» می‌کوبید،   به صورت زیرجلکی از همکاری چین،  ملایان تهران،  رجب اردوغان و علی‌اف با تروریست‌های «طالبان» حمایت نیز به عمل می‌آورد،   هر چند تنها پایتختی که حکومت طالبان را در افغانستان به رسمیت شناخت،  پکن بود!       

 

در این شرایط،   سفر اخیر رئیس دولت چین به شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس و خصوصاً نشان دادن چنگ‌ودندان به حکومت ملایان تهران با سه تحلیل متفاوت همراه شد.   تحلیل‌هائی که که مورد تأئید سازمان سیا قرار داشت،   ادعا می‌کردند که چین با این عمل حمایت از روسیه در اوکراین را کنار گذارده، ‌  و چرخشی به سود سیاست آمریکا نشان می‌دهد!  تحلیل‌گران چپ‌نما و حامیان زیرجلکی ملایان،  بر بی‌اهمیت نشان دادن این سفر تلاش داشته،  موضع‌گیری‌های چین در قبال ایران را فاقد ارزش ژئواستراتژیک قلمداد ‌کردند.   ولی تحلیل سومی نیز در میان است که «تحریم» شده و به هیچ عنوان زمینۀ‌ انتشار رسانه‌ای نمی‌یابد.   بر اساس این تحلیل «تحریم» شده،  چین با این سفر از ایفای نقش دوگانۀ خود در سیاست‌های آمریکا دست برداشته و با چرخش به سوی مسکو عملاً در برابر سیاست اسلامگرائی آمریکا در خاورمیانه دست به بازی «نظامی ـ سیاسی» زده است. 

 

تحلیل سوم از نظر نویسندۀ این وبلاگ از آن رو حائز اهمیت است که در فردای انتشار بیانیۀ مشترک چین و شیخ‌نشین‌ها،  هتل محل اقامت بازرگانان چینی در کابل مورد حملۀ تروریستی قرار می‌گیرد،   و دهها کشته و زخمی بر جای می‌گذارد.  در ثانی،  روز پس از این عملیات تروریستی،‌  در خبر دیگری که باز هم مورد تحریم رسانه‌ای قرار گرفت،  سخن از ورود 18 فروند بمب‌افکن اتمی چین به آسمان جزیره تایوان به میان آمد،   و فقط به صورت خلاصه مورد عنایت خبرگزاری فرانسه قرار گرفت:

 

«دولت تایوان تأئید کرد که 18 فروند هواپیمای نظامی چینی با قابلیت اتمی به آسمان جزیرۀ تایوان تجاوز کرده‌اند،   عملیاتی که تا حال بی‌سابقه بوده است.»

منبع:  خبرگزاری فرانسه،   13 دسامبر 2022

 

با نیم‌نگاهی به این تحولات مشخص می‌شود که تغییر سیاست چین در مورد ایران ارتباطی با ادعای گروهای متمایل به آمریکا ندارد.   نخست اینکه مذاکرات آمریکا و روسیه،  پشت درهای بسته در ترکیه همچنان در جریان است،   و هیچگونه اطلاعی از محتوای این مذاکرات به بیرون درز نکرده.   در ثانی،   اگر این چرخش چین،‌  به سود سیاست واشنگتن و جهت انزوای بیشتر مسکو تلقی می‌شد،   رزمایش اتمی اخیر چین در آسمان تایوان این تحلیل را بی‌معنا می‌کند.  چرا که چین با این رزمایش به کسانی پاسخ دندان‌شکن داده که در پی چرخش سیاسی چین،   کابل را برای شرکت‌های چینی خطرناک کرده‌اند.  

 

تبعات این چرخش کاملاً روشن است.   برداشت ما این است که همکاری‌های زیرجلکی و اسلامگرایانۀ چین با آمریکا به شدت مورد تهدید قرار گرفته.  و این تهدید فقط می‌تواند از سوی مسکو صورت گرفته باشد.  در ادامۀ همین تغییر موضع چین است که می‌توان سفر غیرمترقبۀ  دادستان کل فدراسیون روسیه به ایران را که روز 13 دسامبر سال‌جاری صورت گرفت مورد بررسی قرار داد.   ایگور کراسنوف،  دادستان کل فدراسیون روسیه در این سفر،   هم با محمد جعفر منتظری،   دادستان کل کشور،  و هم با آخوند اژه‌ای،  رئیس قوه قضائیۀ ملایان دیدار کرده است:

 

«ایگور کراسنوف،  دادستان کل فدراسیون روسیه روز سه‌شنبه در تهران با محمد جعفر منتظری همتای ایرانی خود دیدار و گفتگو نموده و برنامه همکاری‌های نهادهای نظارتی ایران و روسیه تا پایان سال 2025 را به امضاء رساندند.»

منبع: اسپوتنیک،  13 دسامبر 2022

 

البته از سوی خبرگزاری روس سفر فوق در ادامۀ همکاری‌ها و عضویت ایران در سازمان شانگهای اعلام شده،   ولی کیست که نداند در بحبوحۀ خیزش عمومی و ناآرامی‌های اجتماعی،   خصوصاً در هیهات بکُش‌بکُشی که ملایان در پی عضویت ایران در شانگهای ـ  25 شهریورماه سال‌جاری ـ  به راه انداخته‌اند،  این ملاقات معنا و مفهومی به مراتب بیش از تأئید بر عضویت ایران در شانگهای خواهد داشت.  به هر تقدیر،  برداشت ما این است که سیاست مسکو نهایت‌امر زمینۀ انزوای هر چه بیشتر اسلامگرایان در افغانستان،  ایران،  ترکیه و پاکستان را فراهم می‌آورد.   مناطقی که به دلیل حمایت آمریکا از تروریسم اسلام سیاسی،  عملاً کارشان به تشکیل دولت‌های قرون‌وسطائی کشیده.   و نهایتاً در چارچوب همین تحلیل است که می‌باید سرنوشت خیزش اخیر ایرانیان بر علیه ملایان را نیز مورد بررسی قرار دهیم.   تحلیلی که به فرصت‌های بعد موکول می‌کنیم.