۶/۰۹/۱۳۹۲

نمایشات و فرمایشات!


 

 عقب‌نشینی جنجالی انگلستان در برابر بحران سوریه،   به رابطة جنگ‌افروزانه‌ای که حزب‌کارگر اینکشور از دوران تونی بلر با محافل محافظه‌کار آمریکا برقرار کرده بود،  و دیویدکامرون نیز بالاجبار میراث‌خوار آن شد،‌  پایان داد.   در این عملیات «پارلمانی» که همچون دیگر نمایشات معاصر انگلستان بیشتر «مردمفریبی» و هیاهو مد نظر بود تا واقعیات،  نخست‌وزیر بریتانیا در تقابل آشکار با روند حاکم بر دمکراسی‌های غرب،  مجوز «جنگ و صلح» را از رئیس دولت و فرماندة کل قوا گرفته،   به مجلس واگذار کرد! ‌ ولی این بدعت نه تنها در مقام یک پادزهر بر جنگ‌افروزی‌ها نمی‌تواند به موجودیت خود تداوم بخشد،‌   که در هیچ مقطع تاریخی نتوانسته به عنوان یک گزینة قابل اعتنا مطرح شود.  خلاصه بگوئیم،  جنگ و صلح در ید اختیار قوة مقننه نیست؛‌   به پیشنهاد قوة مجریه و به مسئولیت فرماندهی کل قوا به مورد اجرا گذارده می‌شود،  و مسلماً دولت محافظه‌کار انگلستان از این روند حقوقی بیش از ما مطلع است. 

 

در کمال تأسف در دورانی که عربدة بوق‌های «ارتباطات اینترنتی» و اطلاع‌رسانی همگانی با استفاده از آخرین پیشرفت‌های فناورانه،‌   گوش همه را کر کرده،  علیرغم تمامی امکانات،   مشکل می‌توان به اطلاعات درست و صحیح دست یافت.   کار تحلیلی،   نهایت امر به گمانه‌زنی می‌رسد،   و گمانه‌زنی پیرامون این عملیات نظامی‌ که همچون دیگر نمونه‌های‌اش تماماً «فوق‌محرمانه» باقی خواهد ماند،  بیهوده است.    

 

ولی به یاد داریم که در روزهای گذشته،   همان روزها که هنوز کفگیر وست‌مینستر به ته دیگ نخورده بود،   تونی بلر،  ژیگولوی سبک‌مغز و بذله‌گوی هیئت حاکمة انگلستان،  جایگاه ویژة خود در پیشگاه علیاحضرت را رها کرده و نخست‌وزیر بریتانیای «کبیر» شده بودند.   در آن روزها،  ایشان  برای جنگ و خونریزی در عراق،  از مجلس «حلالی» نمی‌طلبیدند.   در آن دوران شیرین مخالف‌ مجلس‌نشین تونی بلر ـ‌  رابین کوک ـ  به صورت «اتفاقی» از کوه به پائین می‌افتاد و‌ کارشناس رسمی سلاح‌های کشتار جمعی بریتانیا ـ دیوید کریستوفر کلی ـ   نیز دچار افسردگی می‌شد و در پارک دست به خودکشی می‌زد!   ولی امروز سناریوی دیگری به میدان آمده،  و «بعضی‌ها» مجلس نواز شده‌اند و گویا به افکارعمومی هم «احترام» می‌گذارند:

 

«پارلمان بریتانیا در اقدامی بی‌سابقه در دو قرن اخیر،  طرح پیشنهادی نخست وزیر برای اقدام احتمالی نظامی علیه کشوری دیگر را رد کرد.»

منبع:‌  بی‌بی‌سی،  جمعه 30 اوت 2013

 

بله،  از حق نگذریم خیلی «بی‌سابقه» بود!  و آقای کامرون هم پس از عملیات موفقیت‌آمیز  «رأی‌سازی» فرمودند،‌  ملت و دولت آمریکا مواضع ما را «درک» خواهند کرد.   پس از فرمایشات دیوید کامرون،   سیل دیگر فرمایشات سرازیر شد.  جان‌کری،  رئیس جنگ‌طلب دیپلماسی ایالات‌متحد فرمایش فرمود که،‌   «ما مسئول سیاست خارجی دولت‌های دیگر نیستیم!»  سپس ولادیمیر پوتین،  یک کاسه روغن‌داغ به آش‌کشک مجلس عوام اضافه کرده و گفت،   «انگلستان دریافت که حمله به سوریه عواقب نظامی بدی می‌تواند داشته باشد!»   ولی،  هیچیک از این «فرمایشات» به ما نخواهد گفت که پشت این نمایشات چه خوابیده؟     

   

در اینکه انگلستان با این صحنه‌سازی از میدان «جنگ‌بازی‌های» رایج واشنگتن بیرون پریده هیچ تردیدی نیست،   ولی به چه قیمتی و جهت انجام چه «خدماتی؟!»  چرا که با این مانورهای خنده‌دار نمی‌توان به وابستگی بنیادین سرمایه‌داری انگلستان و آمریکا پایان داد.   در ثانی،‌   همانطور که بارها در همین وبلاگ گفته بودیم،  تصمیمات روسیه پیرامون عملیات نظامی غرب،   نه تنها در منطقة خاورمیانه که عملاً در کل جهان بر تصمیمات دیگر تأثیری غیرقابل تردید ایفا می‌کند.‌   به همین دلیل «عواقب نظامی بد» که رئیس فدراسیون روسیه به آن اشاره دارد،‌   در آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک دو واکنش متضاد ایجاد کرده؛‌  نخست‌وزیر بریتانیا را به عقب‌نشینی واداشته،   در صورتی‌که «جان کری»‌ را در جایگاه‌ نفس‌کش‌طلب و عربده‌جو «تثبیت» کرده!  ‌ به استنباط ما،   چه جنگی در پیش آید و چه نیاید،  بهتر است «صحنه» را دقیق‌تر از این‌ها نگاه کنیم. 

 

چرا که،‌  به گواهی تاریخ منطقه و روابط بین‌المللی،   انگلستان پس از پایان جنگ دوم در بسیاری از کشورها به همین مانور نخ‌نما متوسل شده.   بریتانیا نخست در یونان و ترکیه جای خود را به شریک آنسوی آتلانتیک سپرد،   سپس نوبت به عراق هاشمی‌ها رسید. و  جالب‌ترین نمونة این سناریوی مهوع با بحران‌سازی محمد مصدق در ایران به روی صحنه آمد.   سپس در سال‌های 1980 نوبت به لبنان رسید.  و پس از فروپاشی اتحاد شوروی،‌   لندنی‌ها دیگر رودربایستی را کنار گذاشته و رسماً «بهار عرب» به راه انداختند.   روند روشن است،   نوکران محلی انگلستان به جان یکدیگر می‌افتند؛   مطبوعات و شبکه‌های اطلاع‌رسانی دست به شایعه‌پراکنی و «خبرسازی» می‌زنند؛  آنگاه انگلستان عقب‌ می‌نشیند،   و صحنه را به شریک‌اش در واشنگتن می‌سپارد.    البته فرانسه نیز به عنوان عضوعلی‌البدل و معترض دائمی،   در آن گوشه‌کنارها «می‌لولد!»   

 

نیاکان والاتبار ما هنگام سفر به «خانه‌بپاها» می‌گفتند:  «جون تو جون خونه،   علی‌الخصوص صندوقخونه!»  آن روزها اتحاد شوروی در جایگاه رفیع «دشمن» امپریالیسم نشسته بود،  ولی امروز مسکو خودش یک‌پا «شریک» شده.   باید دید آن کاسة روغن‌داغی که ولادیمیر پوتین توی آش‌کشک دیوید کامرون سرازیر کرد،   برای واشنگتن چقدر «آب» ‌خواهد خورد.   فعلاً هنوز اول کار است،   ولی بر اساس گزارشات مالی و اقتصادی،   شهر لندن از هم اکنون تبدیل شده به مهم‌ترین مرکز سرمایه‌گزاری آمریکائی‌ها!   

 

بله،‌  سناریوی جنگ‌های نوین منطقه‌ای در حال شکل‌گیری است.  و در این سناریو،  نقش پرسوناژ «محبوب» و ضدجنگ را انگلستان ایفا می‌کند،‌   به فرانسه نیز که در لیبی و مصر متحد بریتانیا بود،    نقش پرسوناژ جنگ‌طلب و متحد آمریکا داده شده.   جالب اینکه،   دولت روسیه ـ  این دولت در تنظیم روابط نظامی منطقه‌ای مهم‌ترین نقش را دارد ـ  پرسوناژ «خردمند» و «هیچکارة» این سناریو شده!   این‌هاست آنچه در پایان این سناریوی خونین برای ملت‌های منطقه باقی خواهد ماند.  و جهت رهائی از این نمایش مهوع است که،  خاورمیانه به جنبش‌های سیاسی و اجتماعی نوینی نیاز دارد.     

 

 

 

 

     

۶/۰۷/۱۳۹۲

لندن و کیهان!


 

همزمان با سفر سلطان قابوس به جمکران،   هفته‌نامة «کیهان لندن» پس از سه دهه انتشار پی‌گیر «قلم» را زمین گذاشت،   و باز هم میدان جهت تاخت و تاز عوامل و ایادی حکومت اسلامی بازتر شد.   خلاصه،  کیهان پس از سه دهه مقاومت همچون بسیاری از روزنامه‌ها،  مجلات و سایت‌ها و حتی «انتشارات» ایرانیان تبعیدی تسلیم «شرایط حاکم» شد!

 

البته در اینکه،   نویسندة این وبلاگ هیچگاه از جمله دوستداران و خوانندگان کیهان لندن نبوده،   حداقل همان‌ها که «کیهان‌خوان» و «کیهان‌نویس» هستند تردیدی ندارند.  بی‌رودربایستی بگوئیم،  خارج از مقالات ایرج پزشکزاد و دیگر قلم‌زنان و طنزهای جالب‌،‌ اکثر آنچه کیهان طی سه دهه ‌نوشت،  بیشتر به ویراست لندنی حکومت اسلامی نزدیک بود،‌  تا به نگرشی نو،‌  جذاب و جدا از آخوندیسم متعغن جمکران.   در کمال تأسف،   کیهان لندنی نتوانست از مرده‌ریگ رژیم پیشین ایران خود را رها کند،‌   و هر چند خام و جابجا شده،   اسیر دست دکترین «درباری ـ آخوندی» باقی ماند.   کیهان لندن،  طی گذشت این سه دهه،‌   برای گروه مشخصی از ایرانیان تبعیدی که هر روز تعدادشان کم و کم‌تر ‌شد نوعی  فضاسازی در خارج از مرزها به شمار می‌رفت.  

 

و باز هم در کمال تأسف،‌  طی سه دهه موجودیت،  کیهان لندن جهت هماهنگی با الهامات و نیازهای روشنفکرانة ملت ایران،  خصوصاً جوان‌ترها تلاش چندانی نکرد یا به دلیل محدودیت‌های سیاسی نتوانست.   ولی خارج از آنچه شرایط چاپ و انتشار بر کیهان تحمیل کرده بود،‌  و از آن شاید هیچ نمی‌دانیم،   یکی از مهم‌ترین مصیبت‌هائی که استبداد بر ملت‌ها حاکم می‌کند،‌   همین است که اکثریت ملت را در ناکجاآبادی به دور از واقعیات منجمد نگاه می‌دارد.‌   در سایة‌ استبداد حرکت از میان می‌رود،  و بجای نقادی،‌  شاهد رشد «احترام» به اعتقادات هستیم،  همان احترامی که مستبد نیز از خلق‌الله می‌جوید!   نزد مخالفان استبداد اینچنین است که احترام به «شرایط حاکم» تبدیل می‌شود به «نامة راه.» 

 

استبدادزده،‌  حتی اگر معتقد به مبارزه با استبداد باشد،‌   نمی‌خواهد آنچه را که دوست ندارد از زبان و قلم دیگری بشنود و بخواند؛   نمی‌خواهد زمانة مأنوس خود را ترک کرده،   در زمانة دیگری بنشیند؛   نمی‌خواهد سخن نو گفته شود!    به کهنه راضی است،  چرا که استبداد،  همان استبدادی که گویا با آن سر جنگ دارد،‌   او را به کهنه‌پرستی عادت می‌دهد.   استبدادزده از سخن و گویش،‌   از برخورد عقاید و سنجش،  از بحث و تبادل نظر بین انسان‌ها،   از نقد عقاید فراری است،‌   چرا که خود بیش از هر کس دیگر می‌داند،‌  مواضعی غیرقابل دفاع دارد.   استبدادزده کتاب نمی‌خواند،  اگر هم بخواند فقط برای ایرادگیری است؛   آنقدرها مطلب و مقاله نمی‌نویسد،‌  چرا که حیطة دانش او ضعیف شده،   گسترة تفکرش را موریانة‌ استبداد پوک کرده. 

 

خلاصه بگوئیم،  استبدادزده بیمار می‌شود،   چرا که خود نیز هر روز بیش از پیش به مستبدی شبیه ‌شده که او را «دشمن» می‌خواند!   دیدیم که استالین هم بیش از آنچه به مارکس و انگلس شیبه باشد،  شبیه به راسپوتین،  سمبل فئودالیسمی شده بود که قصد نابودی‌اش را داشت!‌   کیهان لندن اینچنین بود که پای به بستر بیماری گذارد،   با رد نیازهای نوین جامعة ایران؛  خصوصاً نیازهای جامعة جوان ایران در خارج از مرزها.   تنویر افکار ایرانیان در کیهان فقط با این هدف صورت می‌گرفت که تکراری باشد بر مکررات؛    دنباله‌ای شود بر اخباری که پیشتر بی‌بی‌سی،‌  ایرنا و دیگر خبرگزاری‌ها انتشار داده‌اند.  به این ترتیب،‌   پیام این «هفته‌نامه»‌ تبدیل شد به حمایتی ضمنی از فضای اجتماعی،   اقتصادی و سیاسی‌ای که گویا خود را اسیر آن می‌خواست؛   فضای آریامهریسم واپسین روزهای شاه.

 

با این وجود،‌  اگر منصف باشیم،   می‌باید قبول ‌کنیم که چاپ و انتشار یک نشریه،   به صورت منظم،  آنهم در شرایطی که دست‌اندرکاران‌اش تبعیدی‌‌اند،  کار ساده‌ای نیست.   نیازمند فراهم آوردن امکاناتی است که اگر در شرایط عادی آنقدرها مهم جلوه نکند، ‌  در شرایطی که تبعیدیان دست به قلم می‌برند،  شگفت‌انگیز و سرنوشت‌ساز می‌شود.   و نهایت امر،  آنزمان که بی‌وطن‌ایم،  و نوشتارمان در لندن به چاپ می‌رسد،   بیش از آنچه در تهران و توسط آخوندیسم تبهکار شیعی‌مسلک سانسور شویم، ‌  قیچی «جنتلمن‌های» انگلیسی بر اندام نشریه‌‌مان خواهد تاخت.

 

کیهان لندن با این شرایط سه دهه دوام آورد،‌  از حق نگذریم پوست کلفتی کرد.   هر چند این پوست کلفت شاید آنچنان که می‌توانست دردها را نه در ایران بازتاب داد و نه در خارج از ایران.    امروز دلائل تعطیلی این هفته‌نامه را به استنباط ما،   و برخلاف ادعاها می‌باید بیشتر در تغییرات سیاست انگلستان پیرامون وضعیت حال و آیندة ایران جستجو کرد.  موضوعی که می‌باید در مطالب دیگر این وبلاگ مورد بحث قرار گیرد.    به هر تقدیر از خاموشی صدائی دیگر،  صدائی که اگر با ما هم‌نوا نبود،   تاحدودی و در حدی چشمگیر فضای دین‌خوی حاکم بر روزمرة ایرانیان را تلطیف می‌کرد،   متأسف‌ایم.   امیدواریم که جای خالی کیهان را کسانی پر نکنند که نمایندگان رسمی آخوندیسم حاکم،   سرکوبگر و دین‌خو باشند.        

 

 

 

 

        

 

   

۶/۰۵/۱۳۹۲

قابوس یا فلتمن؟!


 
 

در اوج هیاهوی رسانه‌ای پیرامون احتمال «حملة غرب» به سوریه‌،  اتحادیة اروپا از طریق لندن و پاریس به دوست و متحد پیشین خود،   بشار اسد چنگ و دندان نشان می‌دهد؛  جناح نزدیک به سیاست‌های اروپا در آمریکا که جان کری،‌  در رأس آن نشسته برای جنگ در سوریه «چه کنم،‌ چه کنم» به راه انداخته؛   باراک اوباما که نهایت امر می‌باید منافع حاکمیت ایالات متحد را خارج از تمهیدات و وابستگی‌های اروپائی‌اش حفظ کند با جنگ در سوریه رسماً «مخالفت» می‌ورزد؛  چین راه‌حل سیاسی را تنها راه‌حل ممکن می‌بیند،   و ... و در این میانه لاوروف،  وزیر امور خارجه روسیه رسماً تأکید می‌کند که کشورش نه در سوریه و نه در هیچ کجای دنیا برای حمایت از دیگران پای به میدان جنگ نخواهد گذارد!   به استنباط ما پیام وزارت امور خارجة روسیه این است که اگر می‌خواهید وارد جنگ بشوید،  ‌ نتیجه همان خواهد بود که در جنگ 33 روزة «اسرائیل ـ لبنان»‌ دیدید! 

 

خلاصه بگوئیم،  تصویر آنقدرها که می‌نمایانند پیچیده نیست.    مواضع سنتی بریتانیا که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در مرده‌ریگ این امپراتوری تثبیت شده بود،  اینک در سوریه با اعمال استراتژی‌های نوین منطقه‌ای در خطر افتاده.  و از اینرو دیپلماسی «لندن ـ پاریس»،  همچون زوج «لورل ـ هاردی» دست به کار شده تا شاید بتواند خود را از خطر برهاند.  حمایت‌های مقطعی ایالات‌متحد از دیپلماسی «لورل ـ هاردی» جای تعجب ندارد،   چرا که ارتباطات گسترده لندن با واشنگتن به دوران کشف و تسخیر قارة آمریکا باز می‌گردد؛   مسئله از شب‌جمعة گذشته شروع نشده.

 

ولی به استنباط ما،   ارتباطات کاخ‌سفید با بحران سوریه نه به نفع انگلستان که به نفع برپائی دیپلماسی نوین آمریکا در منطقه تمام خواهد شد.   خلاصه،   همان پروسه‌ای را که در ارتباط با کودتای ژنرال ال‌سیسی در مصر شاهدیم،   اینبار با بشار اسد در سوریه خواهیم دید.  و در این میانه،‌   اعزام سلطان قابوس به تهران هیچ نتیجه‌ای برای لندن به همراه نمی‌آورد،  حداقل سفر وی نخواهد توانست نتایج سفر فلتمن،‌   نمایندة «غیررسمی» سیاست نوین ایالات متحد را در تهران ابتر کند.   تهران در چارچوب دیپلماسی نوین،‌  و تحت نظارت دولت به اصطلاح «منتخب» روحانی،   بالاجبار از مواضع انگلستان فاصله خواهد گرفت؛  ‌ از یک‌سو به سیاست نوین آمریکا،   و از سوی دیگر به روسیه در مقام محل اتکاء منطقه‌ای نزدیک می‌شود.

 

ولی مسائل سیاسی به این سادگی‌ها نیست.   و محافلی که طی سیصدسال گذشته در تهران،  آنکارا،  بغداد و کابل و ... مشک انگلستان را پردوغ نگاه می‌داشتند،   یک‌شبه دست از این «دعوا» نخواهند شست.  درگیری‌های «سیاسی ـ امنیتی» جدید در این پایتخت‌ها قابل پیش‌بینی است،  هر چند ابعادشان بسیار محدود خواهد ماند،   چرا که انگلستان دیگر نمی‌تواند برای حفظ منافع‌اش پای در جنگ،   آنهم جنگی بدون حمایت مستقیم دولت آمریکا و پنتاگون بگذارد.        

 

 

۶/۰۳/۱۳۹۲

ایدئولوژی‌های استبداد!

 
در آخرین سال‌های دوران باراک اوباما،  شاهد حرکت‌‌های نوینی در سیاست خارجی ایالات متحد،  خصوصاً در منطقة خاورمیانه هستیم.   در عمل،  آمریکا که به دلیل تغییرات استراتژیک ناشی از فروپاشی اتحاد شوروی،   پای در حیاتی نوین گذارده،  بیش از هر منطقة دیگر این تغییرات را در خاورمیانه،  آسیای مرکزی و ترکیه،‌  یعنی در دروازه‌های شرقی اروپا و مدیترانه متحمل می‌شود.  به طور مثال،  مسکو اگر خواستار حضوری معنادار در معادلات جهانی است،   ناگزیر می‌باید در خلیج‌فارس،  دریای سیاه،  آسیای مرکزی و خاورمیانة عربی از لاکی که بلشویک‌ها برای کرملین ساخته بودند خارج شود؛  چراکه انزوای منطقه‌ای روسیه به معنای پذیرش سیطره و تفوق غرب خواهد بود.   و به همین دلیل نیز مسکو در ارتباط با دولت‌های ایران،  ترکیه و حتی شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس پنجه‌های آهنین‌اش را در دستکش مخملین پنهان داشته و سعی دارد که سیاست‌هائی بسیار محتاطانه اتخاذ کند. 
 
از سوی دیگر،   واشنگتن نیز نمی‌تواند بدون برخورداری از یک استراتژی قدرتمند،   هم کنترل بر مناطق مذکور اعمال کند؛  هم در برابر حضور مسکو قد علم نماید،   و هم آیندة اهرم‌های محلی،  محافل و شبکه‌هائی را تأمین نماید که از سیصد سال پیش نخست توسط انگلستان پایه‌گزاری شدند،‌  و سپس دست در دست‌ «پرمحبت» امپریالیسم آمریکا منطقه را در ید سیاست‌گزاری غرب فروانداخته‌اند.   به همین دلیل نیز همزمان بابحران‌های علنی در سوریه،  مصر و لبنان،  شاهد بروز بحران‌های «زیرجلکی» در ترکیه و ایران هستیم.  پس نخست نگاهی داشته باشیم به بحران‌های علنی یا بهتر بگوئیم تقابل‌ها و جنگ‌ها.   
 
مصر و سوریه اینک پای در مرحلة بسیار حساسی از حیاط سیاسی‌شان گذارده‌اند.  تاریخچة معاصر مصر ویژگی‌های پیچیده ندارد،   چرا که اینکشور پس از خروج از دوران «فاروق‌ها»،  و از سر گذراندن هیجانات انقلابی «افسران جوان»،   تا به امروز توسط کودتاچیان نظامی وابسته به انگلستان اداره ‌شده،   هر چند در مسیر همیاری‌های استراتژیک «واشنگتن ـ لندن»‌ بخشی از هزینة نگاهداری «حکومت نظامی» در مصر را آمریکا بر عهده گرفته.  
 
با این وجود،  جغرافیای طبیعی و انسانی مصر اینکشور را از عراق و افغانستان کاملاً متمایز می‌کند.  مصر به فاصلة‌ چند ده کیلومتری از ایتالیا و فرانسه،  عملاً بر شاهرگ‌های دروازه‌های آبی اروپا اشراف دارد؛  همسایة جنوبی قارة اروپاست؛   جغرافیای انسانی آن با دیگر کشورهای آفریقائی و خصوصاً مناطق مسلمان‌نشین کاملاً متفاوت است؛  و روابط گستردة مصر با جهان غرب و رگه‌های اجتماعی و فرهنگی انقلاب صنعتی اروپا از اواخر دوران ناپلئون حدود یک سده پیش از ارتباط نزدیک ایرانیان با ایده‌های «مستفرنگ» دوران مشروطه آغاز شده بود.   خلاصه بگوئیم، پیشینة تاریخی،   تعدد مذاهب،  ادیان و اقوام در مصر شرایطی به وجود آورده که یک‌کاسه‌ کردن اینکشور در «دکترین اسلامگرائی» که غرب در تمامی نقاط مسلمان‌نشین با شتاب تمام به آن دامن می‌زند غیرممکن شده.   در نتیجه،  همانطور که شاهد بودیم،  سر سیاستگزاران غرب در مصر به سنگ خورد. 
 
طی غوغاسالاری «بهارعرب»،   دیدیم که چگونه دست‌های استعمار غرب یک‌شبه محمد مُرسی،  یک آخوند فکل‌کراواتی و پشمالو را تحت عنوان «رئیس‌جمهور» منتخب از ناکجاآباد بیرون کشیده،  بر اریکة قدرت نشاندند.   اهداف غرب مشخص بود؛  بازتولید شرایط ایران در مصر!   و همان روزها گفتیم که این گزینه خنده‌دارتر از آن است که جدی تلقی شود.   زمانیکه بن‌بست «مُرسی‌گرائی» برای غرب روشن شد،  و دیگر امیدی به حفظ اهرم‌های نگاهبان رئیس‌جمهور «منتخب» متصور نبود،   باز هم غرب به دامان ارتش مصر متوسل شده با یک کودتای مثلاً «مردمی» یک گام به عقب برداشت؛  ارتش باز هم با تکیه بر گفتمان «امر می‌کنم!» کار را به دست گرفت،  باشد که به دلیل بن‌بست‌های سیاسی اخوان‌المسلمین و ندانم‌کاری‌های رئیس‌جمهور «منتخب» ستون‌فقرات دکترین غرب،  یا همان «ایدئولوژی اسلامگرا» محفوظ بماند.   همان موقع نیز گفتیم که این کودتا نه برای رهائی ملت مصر از چنگال آدمخواران اسلامگرا که فقط جهت تأمین حاشیة امن برای همین اسلامگرائی به راه افتاده.
 
البته این عقب‌نشینی،  نتوانست آمریکا را به مواضع «برتر» سابق‌اش در دوران «پیش‌مُرسی» بازگرداند.   غرب در این میانه خیلی چیزها از دست داد؛  و پرواضح است که امروز مصریان این امکان را خواهند داشت تا با نگرشی عمیق‌تر به ایدئولوژی سیاسی‌ای بنگرند که محافل آنگلوساکسون از دین اسلام برای آنان ساخته و پرداخته بودند.   جالب اینکه،‌  ارتش مصر نیز دیگر قادر به دنباله‌روی کورکورانه از سیاست‌های معمول آتلانتیست‌ها نیست.  دست ارتش مصر نه در مورد بحران‌سازی‌های اسرائیل باز است،  نه پیرامون مسئلة فلسطین.  این ارتش دیگر نمی‌تواند با عملیات ایذائی و عمدی و با تکیه بر هیاهوی «انساندوستانة» غربی‌ها برای اخوان‌المسلمین و اسلامگرایان مصر «سنگرحق» بسازد،   و دست اینان را برای سربازگیری در سطوح مختلف اجتماعی،  مالی و صنعتی باز بگذارد.   خلاصه بگوئیم،  اهدافی که غرب از نخستین ساعات این کودتا دنبال می‌کرد جملگی نقش بر آب شده،   «نه از تاک نشان ماند،  و نه از تاک‌نشان!»  هم مرسی و دارودستة اخوان‌المسلمین رنگ ‌و روی‌شان پرید،  هم ارتش قافیه را باخت.  نهایت امر اخوان‌المسلمین که با هر گونه مذاکره مخالف بود،   اینک پای میز مذاکره آمده!   
 
به دلیل همین شرایط متزلزل است که واشنگتن می‌کوشد برای کاخ‌سفید «ندائی» مجزا از اروپائیان در بحران مصر «خلق» کند.  به طور مثال،   لندن خواهان قطع کمک‌های مالی به ارتش مصر می‌شود،  ولی واشنگتن با اینعمل به شدت «مخالفت» می‌کند!   این نوع «سیاست‌سازی‌ها» فقط به این دلیل به راه می‌افتد که به قول آمریکائی‌ها «تمام تخم‌مرغ‌ها توی یک سبد نیفتد!»  ولی چه تخم‌مرغ‌ها در یک سبد باشد و چه نباشد،   همزمان با باخت استراتژ‌های غرب در مصر نتایج گستردة این فروپاشی را در تونس و سوریه نیز شاهدیم.  دولت «خیابانی» اسلامگرا در تونس به سرعت حمایت‌های محلی خود را از دست می‌دهد،   و می‌بینیم که در اینکشور مخالفت گسترده با حضور آخوندها در رأس حکومت عملاً تبدیل به نوعی ایدئولوژی‌ سیاسی «نوین» شده!   در درگیری‌های سوریه نیز،   هیئت حاکمة کودتائی مصر به رهبری ژنرال «السیسی»،   برای پر کردن خلاء سیاست غرب دست به هماهنگی با دمشق پیرامون «مبارزه با تروریسم» زده! 
 
این مختصر را عنوان کردیم تا روشن شود،  جدا کردن سیاست‌بازی‌‌های جاری در مصر،‌ سوریه،  تونس و دیگر مناطق خاورمیانه و آفریقای شمالی از منافع استراتژیک غرب،  حداقل در مرحلة فعلی یک اشتباه محاسبه خواهد بود.   در بحرانی که در این مناطق به راه افتاده هدف غرب کاملاً روشن است.  غرب می‌خواهد با به کار گیری کارت‌های «اسلامگرائی،  کودتا،  دولت متخصص،  همراهی و نهایت امر مخالفت با غرب» بتواند سیطرة‌ خود را بر استراتژی‌های منطقه حفظ کند؛‌  از حضور رقبا ـ  هند، چین و روسیه ـ  در این مناطق جلوگیری به عمل آورد و وابستگی «سنتی» اقتصادهای منطقه به واشنگتن و لندن را دست‌نخورده نگاه دارد.   در این راستا لازم است افکارعمومی را به هر قیمت ممکن،‌   از هیاهو پیرامون «کودتای لائیک» گرفته تا «به‌به‌وچه‌چه» در مورد «انقلاب اسلامی»،‌  با سیاست‌ آتلانتیست‌ها هم‌ساز کند.    
 
ولی همانطور که می‌بینیم در هر گام،  غرب مجبور می‌شود قدمی به عقب بردارد.   و این پس‌روی نشان می‌دهد که دخالت‌های استعماری غرب در این کشورها نمی‌تواند جز این پیامدی داشته باشد؛   ملت‌های منطقه به سرعت بندهای سیطرة سیاسی غرب را شناسائی کرده خود را از آن آزاد می‌کنند؛   چه این بندها اسلامی و دینی و بومی باشد و چه غیر! 
 
ولی در این میان وضعیت ایران و ترکیه ویژگی دیگری دارد.   این دو هم همسایگان مستقیم روسیه به شمار می‌روند،   و هم مهم‌ترین مراکز «فرهنگی ـ تاریخی» آسیای غربی‌اند.  بدون هماهنگی با ایندو کشور روسیه هیچگاه نخواهد توانست محاصرة دریائی غرب را در دریای عمان و دریای سیاه دور زده،  به ایفای نقشی تعیین‌کننده در اقتصاد و صنعت منطقه دست یابد.   و در عمل تمامی بحران‌هائی که اخیراً در یونان،  عراق،  سوریه،  لبنان و حتی کویت و قطر به راه افتاده چیزی نیست جز «پشت‌جبهة» ایران و ترکیه! 
 
از ترکیه آغاز کنیم که طی چند ماه گذشته،  پای در یک بحران خیابانی پیرامون تخریب یک «پارک» نیز گذارد!   سیاست غرب در ترکیه از دیرباز بر پایة مشخصی استوار شده:   تأمین حاکمیت به اصطلاح «دمکراتیک» برای یک دولت ظاهراً منتخب،   و نهایت امر سلب مسئولیت از عملکرد همین دولت با استفاده از اهرم کودتای نظامی!   به عبارت دیگر،  آنزمان که عملکرد ضدانسانی دولت به اصطلاح «دمکراتیک» ترکیه علنی می‌شد،‌  و جامعه در صدد دست‌یازیدن به گزینشی خارج از فضای سیاست «آتلانتیست‌ها» برمی‌آمد،  ارتش پای به میدان می‌گذاشت تا به قول خودشان «حیاتی نوین» برای ملت ترک و «آتاترکیسم» فراهم آورد!   پرواضح است که «حیات نوینی» در کار نبود،   همه چیز در «حیاط‌خلوت» سازمان ناتو حل‌وفصل می‌شد. 
 
دولت اردوغان نیز پس از شکست استراتژی‌های آنکارا در سوریه منتظر ماند تا چنین «حیات نوینی» طبقة حاکمة ترکیه را از بی‌اعتباری منطقه‌ای نجات دهد؛   چنین نشد.   هر کودتائی که برنامه‌ریزی کردند پیش از موعد «لو» رفت،  و نهایت امر اردوغان مجبور شد برای اجتناب از «لو» رفتن ارتباطات اسلامگرایان با کودتاچیان و «گرگ‌های خاکستری» و دیگر چماق‌کش‌های آتلانتیست،‌   تعداد قابل توجهی از افسران بلندپایة ارتش را با هیاهو به زندان بیاندازد،‌   تا گفته‌ها و داده‌های اینان به دست خبرنگاران نیافتد.   ولی زندانی کردن ژنرال‌های چهارستارة آتلانتیست اگر ارتباط اردوغان را با کودتا «پوشش» داد،   مشکل دولت اسلامگرا را حل نکرده.   دولت اردوغان به طور خلاصه اگر بگوئیم،   هم در بحران سوریه صحنه را باخته،   هم در لبنان،  هم در ارتباط با ایران،   و هم در ارتباط با سیاست‌های اتحادیة اروپا.   
 
از سوی دیگر،  اسلامگرائی ترک‌زبان که در دفترچه‌های «ایدئولوژیک» آتلانتیست‌ها قرار شده بود «پلی» باشد بین جمهوری‌های ترک‌زبان و مسلمان‌نشین شوروی سابق با مرکزیت تصمیم‌گیری نظامی ناتو،   از پایه و اساس فروریخته.  در سایة این فروپاشی،   منطقة گسترده‌ای از ترکیه که کُردنشین به شمار می‌رود عملاً از سیطرة دولت آنکارا خارج شده،   و اسلامگرائی اردوغان نیز در دیگر مناطق ترکیه نفس‌های‌اش به شماره افتاده!   
 
در چنین شرایطی است که پل‌های ارتباطی دولت‌های اسلامگرای ترکیه و ایران با مناطق مختلف قفقاز و ترک‌زبانان آسیای مرکزی یکی پس از دیگری فرو می ریزد.   برقراری مجدد ویزای ورود به گرجستان برای ایرانیان،   «لو» رفتن قضیة اسلامی بودن «نظامی گنجوی» در جمهوری آذربایجان،  و دیگر سرفصل‌هائی که جملگی تحت نظارت غرب بین تهران با طرف‌های «مربوطه» در جمهوری‌های پساشوروی برقرار شده بود از دست می‌رود.  بدیهی است که غرب در برابر این بی‌تکلیفی،  هم تهران را از دست خواهد داد و هم آنکارا را.  خلاصه اگر وضع به همین منوال ادامه یابد،   هیئت‌های حاکمه در ایندو پایتخت،   تا چند صباح دیگر در برابر هجوم گستردة فرهنگی،  صنعتی و نهایت امر تجاری و مالی روسیه تنها خواهند ماند.           
 
حال نگاهی داشته باشیم به ایران که در آن کارت «سنتی» انگلستان،  با دولت «منتخب» روحانی بار دیگر به روی میز افتاده!   البته هر چند خوشباورهائی پیدا ‌شدند که دل‌شان را برای «اصلاحات» روحانی صابون زده بودند،   با اظهارات وزیر ارشاد حکومت،  که از قضای روزگار پسر جنتی،  عضو فعال محفل آخوندهای اصولگراست،  خط‌قرمز کودتای 22 بهمن 57 یک‌بار دیگر از زبان به اصطلاح وزیر منتخب «ترسیم» شد.  خلاصه کنیم،‌  اظهارات جنتی،  وزیر ارشاد به صراحت موضع کودتائی «شاهنشاهی ـ آخوندی» 22 بهمن 57 را یک‌بار دیگر مورد تأئید قرار داد.  و بر اساس این موضع‌گیری ضدایرانی،  گویا ملت ایران قرار است تا ابد وامدار آخوند و مکه و کعبه و کربلا باشد!  ملتی به قول ایشان انقلاب کرده تا کتاب‌ها و اینترنت و روزنامه‌ها را «سانسور» کند!   این دیدگاه مهلک کودتائی که از نخستین روزهای نکبت‌بار حضور خمینی دجال و حواریون خودفروخته‌اش بر فضای جامعة ایران سنگین شده بود،   عملاً مبارزه با آزادی بیان را تبدیل به نوعی «ایدئولوژی» کرده!  فقط و فقط نازی‌های آلمان و فاشیست‌های ایتالیا با چنین دریدگی،  وقاحت و بی‌شرمی‌ای «ممیزی» را توجیه کرده بودند.  
 
از سوی دیگر،  حضور یک آخوند پرونده‌دار به نام پورمحمدی در رأس وزارت دادگستری پیام دیگری است از جانب همین امپراتوری بریتانیا به ملت ایران.  پیامی که مشخص می‌کند در راه حفظ منافع این امپراتوری،‌  دولت دست‌نشاندة جمکرانی‌ها از جاری کردن خون ایرانیان ابائی نخواهد داشت.  پورمحمدی با حضور در کابینه‌های متفاوت عملاً در سیاست سرکوب استعماری در ایران نقش «آچار فرانسه» را بازی می‌کند.   ولی طوطیان شکرشکنی که برای روحانی و خاتمی و «جنبش سبز» سینه چاک می‌دهند،   و امروز برای مخالفت با پورمحمدی آدمکش حنجره پاره می‌کنند،  نمی‌گویند که این مردک بی‌سروپا در دوران میرحسین موسوی معاون وزارت اطلاعات بوده،  و مسئولیت قتل‌عام‌ها بیش از آنچه بر گردن پورمحمدی باشد،  از منظر حقوقی بر گردن میرحسین موسوی،   نخست‌وزیر خامنه‌ای،‌   و خصوصاً هاشمی‌ رفسنجانی رئیس وقت مجلس جمکران سنگینی می‌کند.   
 
البته ما از این خودفروختگی‌ها هیچ تعجبی نمی‌کنیم،  اگر نان خوردن از قِبَل خون به اصطلاح «شهدا»،  یکی از ترفندهای آخوندهاست،   ایادی دفترودستک‌های سیاسیون که جملگی در قعر منجلاب روابط «جنگ‌سرد» دست و پا می‌زنند نیز آن را خوب یاد گرفته‌اند.  ولی چه بگوئیم،  که هم این جنگ لعنتی تمام شده،  هم کار بازیگران‌اش به پایان رسیده،   هر چند  نسیم آزادی و دمکراسی برای وزیدن در سرزمین ایران،  می‌باید از توفان‌ها و دره‌ها،  قلل و دشت‌های سترگ‌ بگذرد.