۸/۱۶/۱۳۹۱

نفت گهربار!


 

با آغاز رأی‌گیری جهت تعیین ریاست جمهور آیندة ایالات متحد،  در چارچوب منافع ایرانیان چند مسئله از منظر کلی مطرح خواهد بود.   نخست می‌باید از ارتباط حاکمیت ایالات متحد با پدیدة «انقلاب اسلامی» سخن به میان آورد.  علیرغم تمامی جنجال‌ها،   این «رابطه‌» موجودیت بین‌المللی،  سیاسی و استراتژیک دارد؛   و پافشاری طرفین بر «عدم وجود» آن ‌ خود به این معناست که رابطة کذا تا چه حد از اهمیت برخوردار شده.  در گام بعدی،   مسئلة حضور «نظامی ـ امنیتی» و شبکه‌های اطلاعاتی ایالات متحد در منطقه مطرح می‌شود.  حضوری که به صراحت نقش کاخ سفید در عراق،  افغانستان،  پاکستان و خصوصاً کشورهای نفتخیز خلیج‌فارس را در ارتباط با مسائل داخلی ایران علنی می‌کند.  لایة‌ بعدی که جهت تعیین سیاست در ایران از اهمیت برخوردار می‌شود نقش‌پذیری دولت آیندة ایالات متحد پیرامون بحران «خاورمیانه» و ارتباط گنگ و مبهمی است که از آن به عنوان رابطة «اسرائیل ـ فلسطین» سخن به میان می‌آید.    در لایة پراهمیت بعدی،  تحولات روابط دولت «اوباما 2» با پکن،  دهلی‌نو و مسکو مطرح می‌شود.  پس به قول معروف «آسیاب به نوبت!»  و ما هم مطلب را از مسئلة «غامض» و پیچیده‌ای آغاز می‌کنیم که در ادبیات سیاسی آن را «ارتباط» ایالات متحد با «انقلاب اسلامی»‌ می‌نامند. 

 

اهمیت ارتباطی که آمریکا با «انقلاب اسلامی» برقرار کرده،‌   از اینجا ناشی می‌شود که نقش اصلی جهت فروپاشانی سلطنت پهلوی و جایگزینی آن با حکومت ملائی توسط ایالات متحد و دیگر هم‌سفره‌ای‌های واشنگتن ایفا شده.   فروپاشاندن یک حکومت و تبدیل آن به مضحکه‌ای که شاهدیم،   نمی‌باید فقط به معنای عقب‌نشینی از آنچه طی سدة‌ اخیرپیشرفت اجتماعی نام گرفته تلقی شود.   مسئله به قدرت رساندن یک نگرش ضدانسانی است که بشریت را در چند کتاب‌ دعا خلاصه می‌کند؛   از آن شاهکارهای سینمائی که فقط محفل «کارتر ـ برژینسکی» می‌توانست سناریونویس‌اش باشد و بنی‌صدر،  شیخ‌مهدی بازرگان و روح‌الله خمینی نیز بازیگران اصلی‌‌اش.   با اینهمه،  تلاش‌های روزافزون حزب‌توده جهت ارائة تصویر دلپذیر از «انقلاب اسلامی» بخوبی نشان می‌دهد که سازش بلشویک‌ها با واشنگتن بر سر «انقلاب» و خصوصاً طبیعت به اصطلاح «اسلامی» و «رهبری»‌ بلامنازع آن هیچ حرف نداشته. 

 

حداقل امروز تحلیل‌گران «غیرمشکوک» مسائل جهانی،   که با نگرش خوشبینانة ویژة‌ خود،   همة تحولات را نتیجة «فعل‌وانفعالات» معصومانه و درونی معرفی کرده،‌  و در هر فرصت صدها ورق‌پاره در مورد همین فعل‌وانفعلات «مردمی» به خورد مخاطبان‌شان می‌دهند،  با نیم‌نگاهی به جریانات سوریه به صراحت در خواهند یافت که حمایت و یا عدم حمایت یک قدرت جهانی تا چه حد می‌تواند بر سرنوشت‌ ملت‌ها تأثیر بگذارد.  اینان در خواهند یافت که چگونه طی دهه‌ها،   بلشویسم آدمخوار مسکویت منافع ملت‌ها را در مسیر سازش با آنچه «امپریالیسم آمریکا» لقب داده بود،  طاق می‌زد.    درمی‌یابند که چگونه در مرزهای ابرقدرت اتحاد شوروی سابق مشتی لات‌ولوت می‌توانستند با یک مشت دلار «خاصه‌خرجی» یک‌شبه کودتای 28 مرداد،   انقلاب سپید،  و یا انقلاب «اسلامی» به راه ‌اندازند،   و محافل سرمایه‌داری را خشنود سازند.  در اینصورت،  شاید حضرات دریابند که «انکار» رابطه آمریکا و حکومت اسلامی در واقع از رابطة‌ گستردة ایالات متحد با این حکومت نشان دارد!   

 

این «رابطه»،  که هم تهران آن را منکر می‌شود و هم واشنگتن،   در عمل مهم‌ترین ریسمانی است که سیاست ایالات متحد را به منطقة خاورمیانه متصل کرده،   و از قضای روزگار آتش  تحولات مسائل منطقه،‌   دامن همین ریسمان پوسیده را گرفته.   دیری نخواهد گذشت که تاروپود این ریسمان خاکستر  شود و نقاب فریب از چهرة همان‌هائی برافتد که نقش‌سازان اصلی سیاست‌های منطقه‌ای شده‌اند.  

 

اوباما و یا میت رامنی،  پیرامون مسائل ایران هیچیک برنامة مشخصی ندارند.   به عبارت دیگر،  هر چند این «موضع» مطرح نمی‌شود،  ولی برنامة‌ اینان فقط و فقط از تغییراتی منبعث خواهد بود که مسکو و به دنبال آن پکن،  در منطقه به وجود آورند.   شعارهائی از قماش مبارزه با «حکومت ملایان» که در سخنرانی‌های انتخاباتی دو نامزد ریاست جمهوری آمریکا می‌شنویم بیشتر یک «شوخی خنک» است.   شوخی جهت دلخوشی عوام‌‌الناسی که باد نفخ «مک‌دونالد» و کوکاکولا تا به زیر مژگان‌شان رسیده.   هیئت حاکمة آمریکا نیک می‌داند که خارج از توافق با مسکو،‌   در مرزهای روسیه امکان هیچگونه عملیات نظامی،  اطلاعاتی و ایذائی نخواهد داشت؛  و مشکل از همینجا ناشی می‌شود.   چرا که رشد سرمایه‌داری روسیه پیرامون مسکو چنبرة وسیعی از منافع مالی و اقتصادی در لایه‌های متفاوت به وجود آورده.   امروز دیگر واشنگتن نمی‌تواند همچون دوران بلشویسم،   در قالب یک توافقنامة «حداقلی»،  هم نیازهای تاواریش‌ها را برآورده کند،‌  و هم جهت موش‌دوانی در امور ایران جواز دخالت بگیرد. 

 

به همین دلیل نیز به استنباط ما،  واشنگتن پس از انتخابات به سوی ایجاد رابطة علنی با دست‌نشاندگان اسلامگرای خود در تهران کشیده خواهد شد؛   «روابط پنهان» دیگر فلسفة وجودی‌‌اش را از دست داده‌،  ‌ و وضعیت فعلی مسکو در منطقه برای اینگونه روابط محلی از اعراب باقی نمی‌گذارد.   روشن است که اگر مسائل در این مسیر متحول شود،  مسلماً گروه‌های قدیم،   یا همان شبکة معروف کودتای 22 بهمن 57 نیز می‌باید به سرعت از صحنة سیاست حذف و یا خانه‌نشین شود.   چرا که فعال باقی ماندن این شبکه به این معنا خواهد بود که سیاست روابط پنهان فلسفة وجودی‌اش را هنوز از دست نداده!

 

دقیقاً در همین راستا،   اگر آیندة استراتژی‌های «امنیتی ـ نظامی» واشنگتن را در خاورمیانه مورد ارزیابی قرار دهیم،   به اهمیت برقراری روابط «علنی» ایالات متحد با حکومت اسلامی بیشتر پی خواهیم‌‌ برد.   چرا که،   شیخ‌نشین‌های عربستان،   قطر و امارات که به عنوان عروسک‌های سرمایه‌داری انگلستان و آمریکا در منطقه آتش‌افروزی می‌کنند،  در صورت ادامة روابط «غیرعلنی» بین تهران و واشنگتن امکان نزدیک شدن به تهران را نخواهند داشت.  و اینبار،  برخلاف دوران جنگ‌سرد،   تجزیة کاذب قدرت «آتشبار ‌سیاسی» آمریکا به دو «اسلام» آمریکائی و ضدآمریکائی به نفع واشنگتن تمام نمی‌شود.    اسلام ضدآمریکائی،  به رهبری ملاعمر،   بن‌لادن و روح‌الله «ضدامپریالیست»،   به آخر خط خود رسیده؛   وحشت ایالات متحد امروز بیشتر متوجه این معضل شده که ادامة سیاست «نبرد با آمریکا» که دقیقاً از سوی واشنگتن رهبری شده و می‌شود،   نهایت امر «اسلام آمریکائی» را نیز در خطر اندازد.   همان اسلامی که امروز آمریکا در مصر،  لیبی و تونس تمامی تلاش خود را معطوف به تأمین آیندة سیاسی‌اش کرده.  

 

البته می‌باید قبول کرد که در این میانه وضعیت ترکیه استثنائی است.   این کشور از یک‌سو هم‌مرز فدراسیون روسیه به شمار می‌آید و همچون ایران،   در خط نخست تهاجم «مالی ـ اقتصادی» سرمایه‌داری نوین روسیه قرار گرفته.   و از سوی دیگر،   این «تهاجم» که نهایت امر منافع سرمایه‌داری‌های غرب را هدف می‌گیرد،  ‌ به فروپاشی ساختار قدرت در ترکیه منجر می‌شود!   چرا که،‌  ترکیه در مقام عضو رسمی سازمان آتلانتیک شمالی مهره‌ای است صرفاً «نظامی ـ استراتژیک» در پروندة منطقه‌ای ایالات متحد؛   حکومت ترکیه تا گریبان درگیر نظامیانی است که با «سوبسیدهای» پنتاگون یونیفورم‌های‌شان را نگاه داشته‌اند.   اگر بگوئیم که در چنین صحنه‌ای تزلزل ساختار نظامی ترکیه،   به معنای تزلزل ساختار حاکمیت این کشور خواهد بود گزافه نگفته‌ایم.   آتاترکیسم به صورتی‌که پس از جنگ دوم واشنگتن با آن برخورد کرد،   صورت یک زائدة «آمریکائی» را به خود گرفته،   و نابودی ارتش و روابط نظامی به حذف این زائده منجر خواهد شد.   این مطلبی است که برای آمریکا بسیار گران تمام می‌شود.

 

در عمل،  طی سال‌های اخیر،‌  موضع‌گیری‌های عجیب و غریب اردوغان،   نخست وزیر آتاترکی‌های اسلامگرا نشان از اضطراب دارد.  اضطرابی که فروپاشی ساختار قدرت در محافل حاکم ترکیه به وجود آورده.   ترکیه در جستجوی موضعی است تا هم اسلام آمریکائی را به حساب خود «رهبری» کند،   و هم «ریش‌سپیدی» به شمار آید در قلب موضع‌گیری‌های «اسلام ضدآمریکائی!»   باید گفت برای ارضاء چنین اشتهائی،‌   دست اردوغان آنقدرها در سفرة حاتم‌بخشی‌های غرب باز نیست،   و به علاوه روسیه نیز به نقش‌آفرینی‌های «پان‌ترکیست» آنکارا در جمهوری‌های سابقاً شورائی با سوظن می‌نگرد.   به  دلائل فوق،  به استنباط ما نخستین ضربة قطعی بر پیکر سیاست پساجنگ دوم آمریکا در منطقة آسیای غربی می‌باید در ترکیه علنی شود. 

 

همانطور که دیدیم،   تئاتری که آتاترکی‌های اسلامگرا از سال‌ها پیش پیرامون «بحران» اسرائیل و فلسطین به راه انداخته بودند،   نهایت امر فقط دست ترکیه در حمایت از سازمان اسلامگرا و دست‌نشاندة غرب،  یا همان «حماس» در نوار غزه را رو کرده.   هشدار کاخ‌سفید به اردوغان در مورد حمایت از «بحران‌سازان» حماس،   که در پی انتشار خبر مسافرت وی به غزه و دیدارش با هنیه صورت گرفت،   به صراحت نشان داد که ترکیه اگر خیلی هنر کند می‌باید به ایفای نقش «اسلامگرای معتدل» رضایت داده،   «ریش‌سپیدی» را به دست فراموشی بسپارد.    اینهمه،   اگر «اسلامگرائی معتدل»،  پس از تحولات مصر هنوز معنا و مفهومی داشته باشد.   با این وجود،   معضل «اسرائیل ـ فلسطین» هنوز دست‌نخورده و تمام‌قد در برابر رئیس جمهور آیندة آمریکا خواهد ایستاد. 

 

بارها گفتیم و بازهم تکرار می‌کنیم،   اسرائیل در شرایط فعلی به میز مذاکرات باز خواهد گشت،  و هر چه در اینکار از خود تعلل نشان دهد،   زمان به زیان تل‌آویو متحول می‌شود.  اوضاع دیگر همچون سابق نیست.  جالب اینکه،   دقیقاً همان صورتبندی که پیشتر به آن  اشاره کرده بودیم،  تکرار شده.  سیاستگزاری‌های محافل وابسته به لندن و پاریس در لبنان و  سوریه شکست خورده؛   نقش عربستان سعودی،   قطر و «جهادیون» مزدور غرب در بحران‌های سوریه آشکار شده؛   و نهایت امر آنکارا به دلیل هراس از تبعات نظامی و امنیتی  دست از تحرکات خود در سوریه برداشته.   در چنین شرایطی است که تل‌آویو دوباره به پای میز مذاکره باز می‌گردد،   و به احتمال زیاد باز هم عقب‌ خواهد نشست؛   به این امید واهی که   جهت فرار از «صلح» راهی بیابد!  

 

در این رابطه،   نقش رئیس جمهور آیندة ایالات متحد به این محدود می‌شود که کاخ‌سفید چگونه خواهد توانست باز هم برای تل‌آویو راه فرار از مذاکرات را «باز» بگذارد!   هر چند به صراحت بگوئیم این «بازی» مسخره دیگر کارساز هیچکدام از پایتخت‌های غرب و شرق نخواهد شد،   دیر یا زود دکان «مذاکرات نمایشی» می‌باید تعطیل شده جای خود را به مذاکرات هماهنگ‌کننده و واقعی بسپارد.   

 

اینک به آخرین و جدی‌ترین لایه از بررسی سیاست‌های کاخ‌سفید در منطقه می‌رسیم.  در این مرحله باید ببینیم گسترش روابط واشنگتن با مسکو،  دهلی‌نو و پکن چه تحولاتی در  خاورمیانه ایجاد خواهد کرد.   از مواضع روسیه شروع کنیم.   اینکشور به عنوان یکی از مهم‌ترین «نفت‌فروشان» جهان آنقدرها از نقشی که ایالات متحد پس از جنگ دوم به عربستان،   ایران و عراق در زمینة صادرات نفت اهداء کرده خشنود نیست.   مسئله مسکو روشن است؛   بهای نفت را نمی‌باید نوکران آمریکا در تهران،  ریاض و بغداد تعیین کنند.   این مسکوست که «قیمت» را در چارچوب نیازهای مالی و استراتژیک خود مشخص خواهد نمود.  تا اینجا قضیه روشن است،  ولی اینکه با نفت‌فروشان دیگر چه می‌باید کرد هنوز مشخص نشده. 

 

بحران‌سازی و ایجاد تنش‌های سیاسی و نظامی در اینکشورها،  خصوصاً در ایران همانطور که دیدیم برای روسیه نگران‌کننده است؛   به دلائلی که فراتر از وبلاگ امروز ماست،   فروپاشانی ساختار قدرت نیز از جانب مسکو به عنوان یک راه‌حل در منطقه «تحلیل» نمی‌شود.   در نتیجه،  می‌باید راه‌حلی «بینابین» یافت.   ولی در این مسیر مسکو از حمایت پکن برخوردار نیست،  چرا که چین ترجیح می‌دهد در ادامة گسترش «صادرات» خود به بازارهای حوزة دلار،  نفت را با گشاده‌دستی بیشتر از واشنگتن تحویل بگیرد تا از مسکو که ناخن‌خشکی نشان می‌دهد!   تلاش دولت جدید ایالات متحد مسلماً بر این امر متمرکز خواهد شد که طی 4 سال آینده دهلی‌نو را نیز به خیمة پکن وارد کند.   به عبارت دیگر،  آمریکا می‌خواهد با قرار دادن مسکو در برابر دو قدرت آسیائی رو به رشد،  در سیاست نفتی روسیه ایجاد انسداد کند.   ولی مسلماً مسکو در سیاست «قیمت‌سازی» خود از هماهنگی و پشتیبانی برخی شرکت‌های نفتی غرب برخوردار است،  و این «هماهنگی» به بحرانی تبدیل خواهد شد که در قلب هیئت‌های حاکمة غرب رشد خواهد کرد.   ضربات مالی و اقتصادی‌ای که اتحادیة اروپا و حتی ایالات متحد در آینده متحمل می‌شوند،  به احتمال زیاد از زاویة همین «هماهنگی‌ها» می‌باید مورد بررسی قرار گیرد. 

 

از سوی دیگر،  طی 4 سال آینده،  چین تلاش خواهد کرد برای عقب راندن مسکو،‌  هر چه بیشتر به غرب نزدیک شود.  ولی همانطور که شاهدیم این سیاست روزهای آخر خود را می‌گذراند.   تمام «شخصیت‌هائی» که دوری از مسکو و  تمایل مستقیم به غرب را در رأس مواضع‌شان قرار داده بودند،‌  به عناوین مختلف هیئت حاکمة چین «کمونیست» را ترک می‌کنند!   در نتیجه،   به دلیل استبداد سیاسی حاکم بر پکن،‌  غرب برای هماهنگ کردن چین با سیاست‌های‌اش با مشکل روبرو خواهد شد و به احتمال زیاد خود را بر دمکراسی هندوستان متمرکز می‌کند.   باشد که سرمایه‌داری‌های غرب از مسیر دمکراتیک و با سهولت بیشتر به اهداف خود دست یابند. 

 

این خلاصه‌ای بود «بسیار فشرده» از فعل‌وانفعالات احتمالی سیاست ایالات متحد طی 4 سال آینده،   در رابطه با ایران و کشورهائی که تأثیرات سیاسی گسترده بر مسائل ایران خواهند گذارد.  با این وجود،  مسئلة بن‌بست سیاسی حکومت اسلامی هنوز مطرح است،  و مسلماً طی 4 سال آینده تلاش آمریکا متوجه این معضل خواهد بود.  اگر برای واشنگتن جایگزینی حکومت اسلامی با نوع دیگری از «اوباش‌سالاری» امکانپذیر نیست،  باید دید آمریکا جهت حفظ منافع استعماری‌اش در ایران،  طی 4 سال آینده،  پای در کدام مسیر خواهد گذارد.

 ...