۹/۲۶/۱۳۹۵

حلب و هاون!




حلب آزاد شد!  پس از حمص و پالمیرا،   نوبت به آزادی حلب رسید.  و سرانجام حلب آزاد شد،   هم از بند تروریست‌ اسلامگرا،   هم از زنجیر اسارت یکصد ساله‌ای که پس از فروپاشی عثمانی،  پروتکتورای فرانسه بر کل سوریه و خصوصاً بر این شهر استراتژیک و کلیدی تحمیل کرده بود.    اگر می‌گوئیم حلب کلیدی است،  دلیل دارد.   این شهر یکی از مراکز کهن مسیحیت خاورمیانه به شمار می‌رود،   و طی دهه‌ها،  آتلانتیسم از طریق اعمال فشار بر مسیحیان و دامن زدن به وحشت از توده‌های متعصب مسلمان،   از مسیحیت حلب اهرمی جهت پیشبرد سیاست‌های منطقه‌ای‌اش ساخته بود.  حلب در عمل،  عمق استراتژیک ارتش سازمان آتلانتیک شمالی در خاورمیانه به شمار می‌آید،   و مسیحیان حلب همچون مسیحیان لبنان طی دهه‌ها ارعاب و فشار تبلیغاتی رسماً به عوامل سیاست‌های انگلستان و فرانسه تبدیل شده‌ بودند.  بی‌جهت نبود که آشوب‌‌ اسلامگرائی که توسط اوباش ارسالی به سوریه آغاز شد،  مرکزیت‌ لوژیستیک و نظامی‌اش را در حلب مستقر کرد.  ولی اینک با فروپاشی سکوی نفوذی آتلانتیسم در حلب،  این شهر پای به مسیری نوین گذارده. 

پس از آزادی حلب از چنگال سازمان آتلانتیک شمالی،  مسلماً کل منطقه نیز در مسیر نوینی گام برخواهد داشت.   مسیری که در آن جای زیادی برای جولان عوامل آشکار و پنهان یانکی باقی نمی‌ماند.  با این وجود،   واکنش‌ها در برابر آزادی حلب به همان اندازه قابل پیش‌بینی بود که به دور از انتظار!   به طور مثال،   شبکه‌های خبری در کشورهای حامی اسلامگرایان،  و در رأس‌شان انگلستان،  آمریکا،‌  فرانسه و آلمان در بازتاب اخبار حلب خستی «مذبوحانه» نشان ‌می‌دهند.  به این خیال کودکانه که اگر آزادی حلب از چنگ تروریسم اسلامی انعکاسی در خور نیابد،   افکارعمومی‌ شکست فاحش و غیرقابل ترمیم آتلانتیسم را به تدریج به دست «فراموشی» خواهد سپرد.   ولی محاسبات‌شان درست از کار در نخواهد آمد!   چرا که،   شکست حلب نه پایان کار،  که آغازی است نوین بر سرنوشت ملت‌های منطقه.   و در چنین میعادی،  حتی اگر ملت‌های تحت سیطرة آتلانتیسم حلب را هم فراموش کنند،‌  از تبعات ملموس این شکست که در تمامی زمینه‌ها خود را به نمایش خواهد گذارد،  گریزی ندارند.   از سوی دیگر،  رسانه‌های روسیه تلاش دارند آزادی حلب و شرایط «عادی» زندگی اهالی آن را در بوق بیاندازند،   تبلیغاتی که پیرامون یک شهر جنگ‌زده گزافه می‌نماید.   خلاصة کلام جهان پای به میدان تبلیغات «جنگ» گذارده،  و هر طرف درگیر تلاش دارد موفقیت‌های خود را به رخ طرف مقابل بکشد.

در این میان وضعیت جمکرانی‌ها و بلندگوهای آشکار و نهان‌شان تماشائی‌تر از دیگران شده.  اینان تلاش دارند آزادی حلب از چنگال پیمان آتلانتیک شمالی را با آزادی خرمشهر طاق بزنند.  کم نیستند آن‌ها که این روزها دم از «خرمشهر» می‌زنند.   بله،   اگر خرمشهر سال‌هاست که ویران‌شهر شده،   و در انزوا،  فقر و بی‌تفاوتی حکومت جمکران روزگار می‌گذراند،  باکی نیست؛   «آزادی خرمشهر» بهترین ابزار جهت به ارزش گذاردن حقانیت رژیم دست‌نشاندة ولایت‌فقیه به شمار می‌آید! 

بالاخره «آزادی خرمشهر» باید به کار بعضی‌ها بیاید!  و به کار همان‌ها آمده که با بی‌تفاوتی ارتش را از میان بردند و راه بر صدام حسین گشودند.  همان‌ها که امروز در پاریس «انقلاب اسلامی» می‌نویسند،  یا در تهران روزنامه‌های مصادره شده را با بودجة ملت ایران به زباله‌دان حوزة علمیه تبدیل کرده‌اند!    و از قضای روزگار یکی از همین «بعضی‌ها» به نام «عماد آبشناس» در سایت اسپوتنیک دست به قلم برده و در مطلبی تحت عنوان «حلب آزاد شد،  ورق برگشت»،‌   به صراحت جنگ ایران و عراق را با پروژة براندازی استعماری در سوریه به قیاس کشیده:

«[...]  همان‌هائی که خرمشهر را آزاد کردند امروز حلب را آزاد کردند،  و همان هائی که آنروز شکست خوردند امروز هم شکست خوردند.»
منبع:  اسپوتنیک، مورخ 13 دسامبر 2016
    
باید اذعان داشت که چنین ادعائی پیوند آسمان به ریسمان است.  این یک واقعیت است که خرمشهر به دامان ملت ایران بازگشت،  ولی رژیمی خرمشهر را بازپس گرفت،  که اصولاً ایرانی‌ات و ملیت را منکر می‌شود.   یادمان نرفته در دورانی که ایران را ارتش عراق به توپ و بمب بسته بود،‌   ملایان مخالفان‌شان را به جرم ملی‌گرائی به چوبةدار بسته بودند،   و جغد جماران بارها و بارها رسماً گفت:  «ملی‌گرائی خلاف اسلام است.»  بله،  ملایان با رژیم لائیک بعث سوریه از زمین تا آسمان تفاوت دارند.  در ایران ملایان بندر خرمشهر را به دست خود به آتش کشیدند.   اینان نیروهای نظامی را عقب بردند تا خرمشهر به تصرف ارتش عراق در آید.   سپس از جنگ خونینی که در آن به راه انداختند «خرمن‌،  خرمن» منافع سیاسی درو کردند.   بعد هم بالاجبار آن را «آزاد» کردند،   چرا که،   دیگر امکان ادامة بازی موش‌وگربه و جنگ «تفریحی» با آتلانتیسم وجود نداشت.  یادمان نرفته که خمینی دجال جنگ استعماری را 8 سال ادامه داد،‌  و سرانجام قبول آتش‌بس و پایان دادن به آن را با سر کشیدن جام زهر به قیاس کشید! 

از سوی دیگر،  خرمشهر اگر از دست ارتش عراق آزاد شد،  به زنجیر اسارت یک حکومت قرون‌وسطائی گرفتار آمد.  در حالیکه،‌  آزادی حلب به معنای پیروزی لائیسیته بر اسلامگرائی و ملابازی است.  پیروزی ارتش ایران در خرمشهر بخشی از سیاستی بود که ملایان جهت فروپاشاندن کشور،   در قبال کسب حمایت از دستگاه کارتر و ریگان تقبل کرده بودند؛  دیدیم که این پیروزی چگونه به تداوم جنگ انجامید.  حال آنکه،   شکست ارتش ناتو در حلب به معنای فروپاشی سیاست‌های استراتژیک پساجنگ اول انگلستان در خاورمیانه است.   خلاصه بگوئیم،   اگر در خرمشهر و حلب «جنگ و درگیری» به راه افتاد،‌   مترادف ‌نمایاندن نبرد برای آزادی این‌دو شهر،  و قرار دادن آزادی خرمشهر با آزادی حلب در کفة یک ترازوی واحد،   اگر نشان از بی‌اطلاعی نباشد،   بازتابی است صریح از سوءنیت.   

در هر حال آزادی حلب،   امر جمکرانی‌ها و اوپوزیسیون‌نمایان‌شان  را به دو قطب کاذب تقسیم کرده.  و اگر می‌گوئیم «قطب کاذب» به هیچ عنوان بی‌دلیل نیست،   این به اصطلاح دو گروه متفاوت سر در یک آخور مشترک ـ  ایالات‌متحد ـ  دارند.   گروه نخست که اکثراً در خارج و در کنار مطالبات آتلانتیسم لنگر انداخته،‌  هر چند این روزها آنقدرها دل‌ودماغ «بلبل‌زبانی» ندارد،   به عناوین مختلف ناخرسندی عمیق خود را از عقب‌نشینی اوباش اسلامگرا از این شهر به نمایش می‌گذارد.   برای اینان شکست غرب در جنگ سوریه یک «فاجعه»‌ به شمار می‌آید.   و اما گروه دوم،  که عموماً در داخل مرزها می‌لولد،  از طریق «به‌به‌وچه‌چه» فراوان پیرامون این پیروزی تلاش می‌کند جنگ ایران و عراق را که حکومت روح‌الله خمینی تحت نظارت آمریکا به راه انداخته بود،  با فروپاشی پروژة براندازی در سوریه به قیاس کشد!   خلاصه به حساب خود می‌خواهد شاهکاری خلق کرده،   به خوش‌خیال‌ها این دروغ شاخدار را بباوراندکه پیروزی لائیسیته بر اسلامگرائی در شهر حلب،   از جمله همان پیروزی‌های «جهانی» حاج «روح‌الله» است!   جهت روشن‌تر شدن مواضع واقعی ایندو گروه می‌باید تحلیل عمیق‌تری از جریانات پروژة استعماری براندازی در سوریه ارائه دهیم،  تا طرف‌های درگیر سوریه را بهتر بشناسیم.

تقریباً از 6 سال پیش که درگیری‌ها در سوریه آغاز شد،  طرف‌های متعددی در سازمان دادن به پروژة «براندازی» شرکت داشته‌‌اند.   با این وجود،   طرف اصلی در این میانه همان دولت سوریه است.   دولتی که استخوان‌بندی‌اش همچون دیگر تشکل‌های استعماری توسط آتلانتیسم و از طریق کودتا شکل گرفته،   و همچون ارتش شاهنشاهی در ایران،  می‌بایست خود رأساً آغازگر بحران نظامی و فروپاشی رژیم می‌شد.   «برنامه» در سوریه روشن بود؛   فروپاشاندن دولت بعث،  و به قدرت رساندن اوباش اسلامگرا.   دقیقاً همان برنامه‌ای که آتلانتیسم طی غائلة «اسلام انقلابی» در ایران با رژیم شاه و ملایان به راه انداخت.   ولی به دلائلی که مسلماً مهم‌ترین‌شان حضور گستردة روسیه در خاورمیانه می‌باید به شمار آید،   بشار اسد کنار پلکان هواپیمائی که به مقصد لندن سوخت‌گیری می‌کرد،  توسط شاخه‌ای از ارتش بازداشت شد!   این گروه،   که شاخه‌ای مشخص از ارتش بعث به شمار می‌رود،  به «دکتر» اسد حالی کرد که جائی برای «فرار ملوکانه» وجود ندارد،‌  می‌باید مسئولیت بپذیرد؛   ‌به دمشق باز‌گردد و با پروژة براندازی که به تدریج صورت تهاجم نظامی پیدا کرده برخورد ‌کند!

بله،  تا پیش از دخالت مستقیم این شاخة «نابکار» ارتش،   که دیگر از لندن و واشنگتن دستور نمی‌گرفت،  برنامة بازیگران صحنة برادرکشی در سوریه مشخص و معین بود و احدی نیز اعتراضی نداشت!   حتی شخص بشار اسد هم از اینکه اربابان بخواهند وی را با مشتی اوباش دیگر از قماش باباجان اسدش جایگزین کنند،   ناخرسند نبود!   به قول علی خامنه‌ای و دیگر بلندگوهای تروریسم اسلامی،   برنامة «بیداری ملت‌های مسلمان» به راه اوفتاده بود؛   همه «اسلام» را می‌خواستند!   و در راه این اسلام نیز می‌بایست رژیم بعث سوریه ذبح شرعی و «مردمی» می‌شد.   ولی از آنهنگام که مچ اسد «قدرتمند» را شاخة «نابکار» و نافرمان ارتش دم پله‌های هواپیما گرفت،  برنامة همة طرف‌های درگیر در هم گره خورد.

دقیقاً در گیراگیر هیاهوی تبلیغاتی و عربده‌های «اسد باید برود» از بلندگوهای کاخ‌سفید بود،  که سفر تاریخی سرگئی لاورف،  وزیر امور خارجة روسیه به دمشق حمایت بی‌چون‌وچرای مسکو از رژیم بعث سوریه را رسماً به نمایش گذاشت.   در این مقطع بود که نقش‌ عمال و عوامل آتلانتیسم در منطقه دچار دگردیسی ‌شد.  چرا که،  پیش از موضع‌گیری مسکو،   غرب با خوش‌خیالی برنامه‌ای نظیر کودتای 22 بهمن 57 در ایران،   برای سوریه روی میز طراحی گذارده بود.   طرحی که در آن ویراست‌های سوری امثال بنی‌صدر و قطب‌زاده و یزدی و جبهة‌ملی و «نهضت‌عاظادی» می‌بایست «نقش‌آفرینی» کرده،   راه برای ملایان و مفتی‌ها باز می‌نمودند.   ولی بنی‌صدرهای سوری که پیشتر توسط غرب به صحنه آورده شده بودند،   «مرد» حضور نظامی و درگیری‌های مسلحانه نبودند.   در نتیجه در مقطع عملیاتی جدید،   به دلیل حمایت روسیه از دولت قانونی سوریه،   غرب می‌بایست،  هم در صحنه‌آرائی خود تجدید نظر می‌کرد،  و هم مهره‌های نوینی برای نقش‌آفرینی پیدا می‌نمود.   اینجاست که اوباش ‌فکل‌کراواتی‌ای که پیشتر از سوی بسیاری کشورهای عضو سازمان آتلانتیک شمالی ـ  به ویژه فرانسه،  انگلستان و آلمان ـ  به عنوان تنها نمایندگان ملت سوریه به رسمیت شناخته شده بودند،   دیگر به کار نمی‌آمدند.  

از همین لحظه‌ است که در سوریه و عراق،  سیاست‌ ملت‌سازی غرب پای در فروپاشی گذارد،  و به عنوان پاسخ به این شکست بود که شاهد شکل‌گیری پدیدة خلق‌الساعه‌ای به نام «داعش» بودیم.   در سیاست نوین آتلانتیسم،  شخصیت‌های فکل‌کراواتی‌ای که همچون حواریون روح‌الله خمینی در برابر خبرنگاران غربی،   رژیم‌ «مردمی ـ اسلامی» را به جهانیان «معرفی» می‌فرمودند،   از صحنه کنار گذاشته شده،  جای‌شان را دادند به یک مردک ریش‌پهن و عمامه‌به‌سر به نام ابوبکر ال‌بغدادی!  

بله،   از قضای روزگار از ایشان نیز همچون ملاعمر،  رهبر طالبان افغانستان،   فقط یک «عکس» در دست است؛  ولی به مصداق «در خانه اگر کس است،  یک حرف بس است»،  همین یک عکس معنا و مفهوم فراوان در خود پنهان دارد.  و مهم‌ترین‌اش اینکه،   آتلانتیسم همچون گرگ زخمی خشمگین شده،   و جهت بهینه کردن منافع نامشروع خود در منطقه،   به قول ولادیمیر پوتین،   از خلق یک افغانستان دیگر نیز ابائی نخواهد داشت!   در این مقطع بود که رژیم جمکران چشم از خواب خوش گشود.   تا این مرحله،   رژیم مفلوک و عاریه‌ای ولایت‌فقیه هنوز در خواب «پساجنبش سبز» خود دست و پا می‌زد.  جمکرانی‌جماعت‌ هنوز نفهمیده بود که تبعات واقعی شکست پروژة استعماری جنبش‌سبز چیست،   و ابعاد استراتژیک ناکامی ملایان در برنامة بازسازی اسلام انقلابی چه پیامد‌هائی می‌تواند داشته باشد.    شاهد بودیم که ملایان،   اسیر و مغروق این گندابة «ناآگاهی» و حماقت،  پس از هیاهوی اوباما،  چگونه به سرعت آغوش گرم خود را به روی حکومت‌های اسلامی برآمده از «بهارعرب» در منطقه گشوده بودند!    ولی آنزمان که چرخش روسیه بهارعرب را به پدیده‌ای فروهشته و شکست‌خورده تبدیل نمود،  به مصداق حکایت آن جوانک خوش‌خیال،  ملایان نیز فهمیدند که «چه فکر می‌کردند،  و چه برسرشان آمده!»   اینچنین بود که جمکران از وحشت فروافتادن به آغوش ال‌بغدادی،  به «شب‌شاشی» اوفتاد. 

ولی موضع‌گیری صریح جمکران در تقابل با داعش را می‌باید تلاشی همزمان از سوی دولت‌ تهران و اربابان غربی‌اش به‌ شمار آورد.   جمکرانی‌ها از وحشت تنها ماندن در صحنة منطقه‌ای،   تلاش کردند تا از طریق بازی با احساسات مذهبی عوام‌الناس و پیش کشیدن مسئلة حرمین مقدس و ...  مشتی پاسدار متعصب و گروهی افغان و پاکستانی بینوا را که از  کشورشان گریخته و به ایران پناهنده شده بودند،   به عنوان «مدافعان حرم» به استقبال مرگ در سوریه و عراق بفرستند.  حکومت جمکران در این میانه یک هدف مشخص داشت،   و آن اینکه جای پای همکاری گستردة خود با اوباش مسلح و اخوانی‌های تروریست را در خاورمیانه «پاک» کرده،   برای رژیم ولایت‌فقیه که از سرتاپا به ایالات‌متحد وابسته است چارپایه‌ای نیز در میدان مبارزه با «داعش» تأمین کند.  در عمل،   شاهدیم که تمامی ملت‌های و دولت‌های جهان در چند وجب خاک عراق و سوریه با همین داعش می‌جنگند!   در این آشفته‌ بازار،   آمریکا و انگلستان با داعش می‌جنگند،  جمکرانی‌ هم که ادعای مبارزه با غرب دارد با همین دشمن غرب می‌جنگد!   پس مسلماً مشکلی در کار است،  که حل آن فقط به اینصورت امکانپذیر می‌شود که قبول کنیم جمکران،‌  آمریکا و داعش در یک جبهة واحداند.    

بله،  حکومت ولایت‌فقیه به امید باقی ماندن بر صفحة شطرنج منطقه نخست انگ همکاری با «بهاریون عرب» را به پیشانی زد،   و زمانیکه کارت‌های غرب یکی پس از دیگری ‌سوخت،   و امیدهایش به ناامیدی تبدیل شد،   پرچم حمایت از سیاست روسیه و حزب بعث سوریه را به دست ولایت‌فقیه داد.   بالاخره حفظ یک مهرة وفادار آتلانتیسم در جبهة برنده به مراتب بهتر از حذف تمامی مهره‌هاست؛  لنگه کفش کهنه‌ای است در بیابان.   به این دلیل است که روزنامة کیهان جمکران،   برای «پیروزی» لائیسیته بر اسلامگرائی در حلب «جشن» گرفته! 

ولی اشتباه نکنیم،  آتلانتیسم هم به نوبة خود سعی دارد،   همچون ملایان از شکست فراگیر در حلب عامل «پیروزی» بسازد.   نظام خبرسازی غرب با مونتاژ عکس و فیلم فجایعی را که «دوست» دارد خلق می‌کند،   و این فجایع را به عملیات شخص ولادیمیر پوتین و حکومت ملایان تهران «منسوب» می‌نماید!   جالب اینکه،   همین ولادیمیر پوتین در نظام خبرسازی غرب به تدریج تبدیل شده به فردی که دونالد ترامپ را با «تقلب» از صندوق‌های رأی‌سازی ایالات‌متحد بیرون کشیده!‌    خلاصه،  ایالات‌متحد که دیگر مرد میدان برخوردهای استراتژیک با روسیه،  چین و هند نیست،   نوعی مکارتیسم مضحک به صحنه آورده،   و در پس این عملیات ابلهانه سیاست واقعی و نهائی چیزی نیست جز فروافتادن تدریجی غرب به دامان دولت‌های نظامی و سرکوبگر.  در عمل،   معرفی ژنرال جان کلی ـ  ایشان فرماندة تفنگداران ایالات‌متحد در آمریکای مرکزی و لاتین بوده ـ  به عنوان وزیر کشور دونالد ترامپ این واقعیت تأسف‌بار را به صراحت منعکس می‌کند. 

با این وجود،  نمی‌باید آنقدرها برای گزینه‌های کاخ‌سفید،   دودوزه‌بازی‌های دونالد ترامپ و موش‌مردگی‌بازی‌های دیگر سیاست‌مداران غرب که عملاً فاقد هر گونه ظرافت و عمق دیپلماتیک و استراتژیک شده‌اند ارزشی قائل شد.  آمریکا با دوران آقائی‌اش فاصلة زیادی دارد.  واشنگتن به امید واهی در هاونی به وسعت تمامی کرة ارض به کوبیدن آب مشغول شده.   و این آب‌کوفتن اگر چه در ژاپن،  چین،  هند و خاورمیانه بیهوده و عبث خواهد بود،   در داخل مرزها کارساز بحران و تنش می‌شود.