۸/۲۲/۱۳۸۸

روسیه و آسیا!



امروز دیمیتری مدودف، رئیس جمهور روسیه در سخنرانی‌ای تحت عنوان «وضعیت کشور» مطالبی در مورد شرایط فعلی روسیه بیان داشت که به دلیل همسایگی این کشور با ایران می‌تواند بازتاب‌هائی مستقیم بر مسائل داخلی کشورمان نیز داشته باشد. به همین دلیل سعی خواهیم کرد تا حد امکان از سخنان مدودف «کشف رمز» کرده، ابعاد مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آن را بشکافیم.

نخست می‌باید بپذیریم که پیش از به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین، که در عمل هنوز صاحب‌نظران وی را منبع الهام مدودف به شمار می‌آورند، سرنوشت فدراسیون روسیه، پس از دورة آشوبی که نتیجة فروپاشی اتحاد شوروی بود از نظر سیاسی در ابهام کامل قرار داشت. در دورة پوتین بود که تا حدودی خطوط اساسی و پایه‌ای در استراتژی‌های جهانی روسیه ترسیم شد و کشور را از دوران فترت یلتسین برای درازمدت بیرون کشید. با این وجود الگوهای ارائه شده از سوی محفل پوتین اگر نگوئیم تماماً، اکثراً بر پایة نظارت عالیة دولتی تکیه دارد. اصولاً در آندوره ارائة الگوهای دیگر غیرقابل تصور می‌نمود؛ ولی این «نظارت عالیه»، همانطور که می‌توان حدس زد چندین نتیجة ملموس به همراه می‌آورد که نخستین و مزمن‌ترین‌شان خارج از عدم کارآئی، پرهزینه بودن و دوربودن‌ این الگوها از نیازهای واقعی و روزمرة مردم است. این بلائی است که سوسیالیسم در نظام اقتصادی پیشنهادی خود با آن روبرو شد و هنوز نیز صاحب‌نظرانی که حامی اقتصادهای کنترل شده و مدیریت‌های فراگیر دولتی هستند برای این «معضل» راه‌حلی نیافته‌اند. خلاصة کلام، تبدیل سرمایه‌دار به «کارمند دولت» اگر در نظریه‌پردازی‌های سیاسی و انسانی خوش‌آیند و دلگرم کننده می‌نماید، در عمل فقط فاجعه به بار می‌آورد! به همین دلیل مدودف در سخنرانی امروز خود ضمن اشاره‌ به «ساختارهای گسترده» آن‌ها را «بی‌آینده» دانسته:

«آقای مدودف گفت [...] نهادهای بزرگی که توسط آقای پوتین تأسیس شده‌اند آینده‌ای در روسیه ندارند.»

بی‌بی‌سی، 12 نوامبر 2009

در اینکه این نوع «نهادگرائی» در یک ساختار دمکراتیک و انسان‌محور نمی‌تواند آینده‌ای داشته باشد مسلماً تردیدی نیست، با این وجود پیش از نهادن نقطة پایان بر فلسفة وجودی «نهادهای بزرگ» در جامعه، نخست می‌باید الگوی جایگزین را نه تنها از نظر ایدئولوژیک که در زمینه‌ای واقع‌گرایانه استوار کرد. شاید در همین چارچوب باشد که مدودف در سخنرانی خود پیشنهاد می‌کند:

«[...] سیاست خارجی روسیه باید صرفاً عمل‌گرایانه باشد و در جهت حل مسائل مدرنیزاسیون کشور اجرا شود.»

نووستی، 12 نوامبر 2009

مدودف در ادامه، شمه‌ای از مدرنیزاسیون مورد نظر خود ارائه داده که کلاً بر پایة برخوردی شفاف با مسائل روزمره و نیازهای داخلی کشور روسیه تکیه دارد. در این راستا برخورد دولت می‌باید در چارچوبی محدود بماند که می‌تواند به بهبود وضعیت معیشتی مردم منتهی شود. کنار گذاشتن هر گونه برخورد ایدئولوژیک با مسائل سیاست خارجی در همین مختصر به صراحت دیده می‌شود.

خلاصة کلام از «اطلاعاتی» که از سخنرانی اخیر مدودف به دست می‌آوریم به صراحت می‌توانیم خطوط آیندة سیاست خارجی روسیه را خصوصاً در ارتباط با قدرت‌های جهانی و همسایگان این کشور ترسیم کنیم. البته جهت ترسیم این خطوط، تحلیل‌گر نیازمند ارائة چند لایه اطلاعات جنبی خواهد بود، تا «کشف رمز» از سخنرانی مدودف اصولاً امکانپذیر شود. بنابراین در نخستین گام می‌باید بالاجبار نگاهی هر چند شتابزده به تحولات روابط نظامی میان مسکو و واشنگتن داشت؛ در کمال تأسف هنوز سنگ‌بنای روابط اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی میان کشورها را همان ارتباطات نظامی می‌سازد.

از منظر نظامی تحلیل‌گران جهت بررسی روابط غرب با روسیة امروز نیازمند ارائة مستندات گسترده نیستند. به طور خلاصه، زمانیکه کنترل نظامی در اردوگاه شرق از هم فروپاشید تمامی ساختارهای «امنیتی ـ نظامی» در سطح جهان ضربة مهلکی متحمل شدند. ولی در ورای این ضربة عظیم، استنباط اقتصادی غرب از شرایط کاملاً روشن بود؛ منطقة اروپای شرقی به همراه اتحاد شوروی پس از این فروپاشی می‌بایست تبدیل به «الدورادوی» سرمایه‌داری‌های غرب شود! همان برخوردی که پیشتر طی رشد و نمو سرمایه‌داری غرب در آفریقا، آسیای جنوب‌شرقی و حتی کشور خودمان، ایران شاهد بودیم. چپاول، حمایت از دولت‌ها و محافل فاسد و پوشالی، غارت مواد خام و نهایت امر، اگر منافع ایجاب کند برافروختن آتش جنگ!‌ این پروژة غرب در فردای فروپاشی اتحاد شوروی بود! و در شرایطی که جهان می‌توانست با یک برخورد انسانی بسیاری از مصائب هولناکی را که امروز به روزمرة انسان‌ها تبدیل شده از میان بردارد، «پایان» جنگ‌سرد برای سرمایه‌داری غرب فقط به معنای «آغاز» چپاولی نوین بود! مسلماً در پس این استنباط ویژه از روند تاریخ بشر، و نقش دولت‌ها و ملت‌ها در هزارة سوم، سنت‌های «مرضیة» واشنگتن نقش اصلی را بازی می‌کرد.

در همین راستاست که طی نخستین سال‌های پس از فروپاشی استالینیسم شاهد شکل‌گیری «امپراتوری‌های» پوشالی‌ای بودیم که با حمایت محافل مافیائی یک‌شبه از مرده‌ریگ صنایع غول‌آسای اتحاد شوروی سابق سر برمی‌آوردند و در این روند کارمندان یک‌لاقبائی که تا چند ماه پیش از فروپاشی، برای دریافت اجازة جابجائی از یک شهر به شهر دیگر می‌بایست یک هفته در برابر دفاتر حزب کمونیست صف می‌کشیدند، تبدیل به «امپراتوران» نفت و بانک و صنایع فولاد و گاز و غیره ‌شدند. البته کسی نمی‌پرسید که در پس «کارآئی» این حضرات چه دست‌هائی فعال شده! می‌دانیم که غرب هیچوقت از این گزافه‌گوئی‌ها نمی‌کند. ملت‌های جهان می‌بایست می‌پذیرفتند که «ظهور» این جماعت که ناکجاآبادهای سیاسی را یک‌شبه رها کرده، پای به مراکز تصمیم‌گیری در یک ساختار غول‌آسای صنعتی و مالی گذاشته‌اند، فقط و فقط به دلیل «فضیلت‌ها» و شایستگی‌شان در کارورزی‌های سرمایه‌سالارانه است! زهی خیال باطل! مردم جهان همه مخبط و احمق نیستند‌، قضیه از این حرف‌ها روشن‌تر بود.

جنگ‌های داخلی نیز که طی اینمدت در مناطق مختلف اتحاد شوروی سابق و خصوصاً اروپای شرقی به راه می‌افتاد مسئلة دیگری است که بررسی و تجزیه و تحلیل جداگانه‌ای را ایجاب می‌کند. ولی به صورت خلاصه بگوئیم که غرب جهت چپاول ملت‌هائی که از بند دیکتاتوری و استالینیسم رها شده بودند، دست به هر جنایتی ‌زد. در این روند «مقدس» سوءاستفاده از تمایلات مذهبی، قومی، نژادی و حتی بهره‌گیری از تقسیمات داخلی اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی کاملاً مجاز تلقی می‌شد! برخی اوقات جهت دامن زدن به جنگ‌های «نژادی»، مذهبی و قومی آنهم به صورتی کاملاً ساختگی، محافل غرب جهت توجیه خود فقط بر تقسیمات داخلی این کشورها پیش از فروپاشی استالینیسم تکیه می‌کردند! می‌دانیم که این نوع تقسیمات داخلی از منظر قوم‌شناسی اصولاً فاقد هر گونه ارزشی است. با این وجود بر اساس همین تقسیمات، کشوری چون چکسلواکی را یک‌شبه به دو نیم کردند تا هر نیمة آن در رأس یک شاخه از سیاست غرب در قلب اروپا بنشیند!‌ و یا به یک‌باره ملت «اوکراین» سر از کاسة مورخان به در می‌آورد تا دشمن درجة یک روس‌ها شود، آنهم در تقسیمات جغرافیائی‌ای که فقط یادگار اتحاد شوروی است!‌ یا شاهد تکرار خزعبلاتی از قماش «تمدن کهنسال» و چندین هزار سالة «ملت» کوسوو می‌شویم!‌ البته در این میان سرنوشت غم‌انگیز و هولناک مردم یوگسلاوی سابق، مسلماً از نظر تاریخی شاهدی خواهد بود بر وحشیگری و لجام‌گسیختگی غربی‌ها و متحدان‌شان.

اوج این جنگ‌سازی‌ها، خارج از اوباش‌پروری‌های غرب در مناطق مسلمان‌نشین روسیه و در رأس آن در چچنی، همان «اسطورة» ساکاشویلی، مبارز گرجستانی است که قرار بود دست در دست «خاندان جلیل» علی‌اوف نفت دریای خزر را به ثمن بخس در سواحل دریای سیاه تحویل نفت‌کش‌های غول‌آسای عموسام و جمبول بدهند!

عکس‌العمل در برابر این وحشیگری‌ها مسلماً فقط از نقطة نظامی می‌بایست آغاز می‌شد و چنین نیز شد. اشاره به جزئیات در اینجا غیرممکن است ولی این عکس‌العمل نظامی خارج از حملات کوبنده در جنگ‌ 33 روزة لبنان و سپس در جنگ قفقاز، نهایت امر به از سر گیری پروازهای استراتژیک هسته‌ای نیروی هوائی روسیه بر فراز مرزهای آمریکا، انگلستان و ... نیز منتهی می‌شود. پیام روشن بود، اگر اتحاد شوروی دیگر وجود ندارد، ساختاری در حال شکل‌گیری است که تهدید اتمی به همان اندازه در آن می‌باید «کارساز» تلقی شود. در این مقطع است که غرب، خصوصاً پس از تحمل شکست‌های استراتژیک و ایدئولوژیک سنگین در افغانستان و عراق نهایتاً دست به عقب‌نشینی می‌زند و به این ترتیب، در آغاز دورة ریاست جمهوری مدودف فضای نوینی در دیپلماسی جهانی نیز گشوده می‌شود.

حال پس از این «مقدمة» طولانی می‌باید نگاهی به گزینه‌های ممکن روسیه در این فضای دیپلماتیک جدید داشته باشیم؛ فضائی که همانطور که گفته شد فقط در نتیجة حمایت نظامی ساختارها و تهدیدات مستقیم هسته‌ای تأمین شده. بدون پای گذاشتن در جزئیات می‌باید در همینجا عنوان کنیم که روسیه در شرایط جدید فقط دو گزینه داشت: تبدیل شدن به یک کشور متحد آمریکا، و یا بازی کردن نقش «دشمن» این کشور! ولی نمی‌باید فراموش کرد که هر کدام از این دو گزینه نکات مثبت و منفی‌ای از آن خود دارد. در نتیجه نخست نگاهی شتابزده به بازتاب‌های گزینة «اتحاد با آمریکا» خواهیم داشت.

این گزینه‌ای بود که از سال‌ها پیش، حتی طی دوران بلبشوی یلتسین نیز از طرف بوق‌های تبلیغاتی، و در کتب متعددی که تبلیغات‌چی‌های پنتاگون به زیور طبع می‌آراستند در آن دمیده می‌‌شد. خلاصة کلام گزینه‌ای بود بسیار روح‌افزا، خصوصاً برای صنایع غرب. در این چارچوب روسیه می‌توانست همچون کشورهای ایتالیا و فرانسه در کنار امپریالیسم آمریکا چمباتمه بزند و حین همکاری با سیاست‌های جهانی واشنگتن دل به بهره‌وری از امکاناتی خوش کند که این سرمایه‌داری برای‌اش در جهان ایجاد خواهد کرد: دسترسی به مواد خام، دستیابی به فناوری‌های لازم،‌ بازار فروش و گردش سرمایه، بهره‌وری از نظام بیمه‌ها و بانک‌ها و ... خلاصه فهرست کلان است و پر‌شمار! ولی در عوض مسائل ویژة شرایط استراتژیک روسیه نیز بر این گزینه سنگینی خواهد کرد. خلاصة کلام روسیه نمی‌توانست از موقعیت جغرافیائی و جمعیتی خود «فاکتور» گرفته، و در قلب قارة آسیا تبدیل به ایتالیای ثانی شود.

به طور مثال، این گزینه از روسیه کشوری می‌ساخت با یک ساختار جمعیتی بسیار متزلزل که در آن هم‌نشینی مسلمان، مسیحی، یهودی و ... همچنانکه همشهری‌گری روس، تاتار و قرقیز و ... در قلب یک نظام واحد اقتصادی نه تنها همچون نمونة آمریکا زمینة قدرت‌نمائی نمی‌شد که شاهراهی بود جهت اوج‌گیری بحران‌های جمعیتی. البته نمونة بالا فقط جهت اطلاع عنوان شد، نمونه‌ها فراوان است. به طور مثال درگیری‌های استراتژیک روسیه با چین در قلب آسیا که تاریخچه‌ای بسیار کهن دارد، در چنین ساختاری تبدیل به معضل بزرگی برای مسکو می‌شد. و مسلم بدانیم آمریکا جهت بهره‌برداری از این «درگیری‌ها» کوچک‌ترین تردیدی به خود راه نمی‌داد. در این گزینه روسیه نهایت امر می‌بایست تمامی بلندپروازی‌های آسیائی، خاورمیانه‌ای و حتی اروپائی خود را فدای این اصل کند که یک «متحد» حرف‌گوش‌کن آمریکا است! و قبول این «اصل» مسلماً تجزیة فدراسیون روسیه را نیز الزامی می‌نمود و خلاصه، قضیه بیش از آنچه «صاحب‌نظران» سازمان سیا در بوق‌ها کرده بودند برای مسکو گران تمام می‌شد.

ولی بالاتر گفتم که گزینة دوم نیز وجود داشت: تبدیل روسیه به «دشمن» آمریکا! در این گزینه مسکو همچون دوران استالینیسم می‌توانست با بهره‌گیری از موضع ضدآمریکائی خود در مراودات جهانی سعی داشته باشد تا با این موضع‌گیری‌ها ارتباطاتی را به ارزش گذارد که فرضاً زمینة قدرت‌نمائی برای کرملین را افزایش می‌داد. ولی این گزینه مشکلات بسیاری را نیز به همراه می‌آورد، که در رأس آن می‌باید از عدم‌کارآئی ساختارهای صنعتی، علمی و تجاری در روسیة امروز سخن گفت. ساختارهائی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی سابق هنوز بازسازی نشده‌اند و به هیچ عنوان در هنگامة یک «تقابل» فعال با منافع ایالات متحد نمی‌توانند کارآئی نشان دهند. نتیجة منفی این گزینه همان انزوا، قرار گرفتن در «حیاط خلوت» تحولات فناورانه و علمی و تجاری، و نهایت امر کشیده شدن روسیه به حاشیة روابط بین‌المللی بود.

امروز، با در نظر گرفتن آنچه در سطح جهانی شاهدیم به جرأت می‌توان گفت که تاکنون روسیه سعی تمام داشته تا دیپلماسی جهانی خود را بر محوری استوار کند که بر هر دوی این گزینه‌ها همزمان تکیه داشته باشد. در این چشم‌انداز روسیه هم خود را «متحد» آمریکا معرفی می‌کند و هم به صورتی که شاهدیم در هر موقعیتی از ابزار «تهدید» به شیوه‌ای کاملاً قاطعانه بهره‌گیری کرده. روسیه هم در برابر شورای امنیت سازمان ملل، فرانسه را به جان آمریکا انداخت تا حمله به عراق را «غیرقانونی» جلوه دهد، و هم در عمل در برابر ارتش‌های انگلستان و آمریکا پای عقب گذاشت تا اینان اصولاً جرأت چنین عملیاتی داشته باشند. روسیه هم دست آمریکا را در صحنه‌گردانی‌های اروپای شرقی باز گذاشت، و هم در برابر استقرار موشک‌های آمریکائی در چک و لهستان چنان عکس‌العملی نشان داد که آمریکا بهتر دید اصلاً از خیر این بساط بگذرد. و نمونة این «مراودات» دیپلماتیک بین مسکو و واشنگتن امروز از شمار بیرون است. چه در آسیای شرقی، چه در آسیای مرکزی و خاورمیانه و چه در نوسانات قیمت نفت‌خام، ‌ طلا و گازطبیعی می‌توان همه روزه این «دیپلماسی» را به صراحت مشاهده کرد.

‌ولی به استنباط ما امروز دیگر روسیه پای به مرحله‌ای کاملاً متفاوت گذاشته. سخنان مدودف به صراحت نشان می‌دهد که هیئت حاکمة روسیه از لزوم آزادی‌های سیاسی و مطبوعات و دمکراسی و قوانین انسان‌محور جهت دستیابی به یک جامعة پویا و قدرتمند و صنعتی کاملاً آگاه شده. ولی چنین ارتباطاتی نمی‌تواند صرفاً در چارچوب یک روابط سیاسی آنهم به صورت «به نعل و به میخ»، با مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌داری به منصة ظهور برسد. این مسلم است که روسیه جهت خروج کامل از شرایط «پسافروپاشی» می‌باید رابطة خود را با مراکز تصمیم‌گیری «سرمایه» به مراتب شفاف‌تر از آنچه هست بنماید. ولی چنین شفافیتی کفایت نخواهد کرد. این کشور می‌باید در ارتباط با تحولات منطقة جغرافیائی خود به صورتی کاملاً‌ شفاف، نه تنها موضع‌گیری که قبول مسئولیت مستقیم نماید. حضور یک ارتش چند صد هزار نفرة غربی اگر در مرزهای جغرافیائی اتحاد شوروی سابق برای روسیه تاکنون مایة نگرانی نشده، مسلماً در چارچوب اعمال یک سیاست مستقل از جانب کرملین بسیار مشکل‌آفرین خواهد بود.

و این فهرست گسترده‌تر از آن است که بتوان در اینجا حتی اشاره‌ای به آن داشت، ولی از چه طریق می‌توان به این شفافیت‌ها و کارآئی‌ها دست یافت؟ به عنوان پاسخ به این پرسش در همینجا بگوئیم که هیئت حاکمة روسیه بدون همراهی و هم‌نوائی با منافع درازمدت کشور‌های همسایه نمی‌تواند جوابی برای این معضل پیدا کند. همانطور که بارها نیز گفته‌ایم روسیه نمی‌تواند از موضع جغرافیائی خود به عنوان یک قدرت آسیائی «فاکتور» گرفته، دست در دست محافلی گذارد که آسیا را فقط در مقام «شکارگاه» و قربانگاه می‌بینند. خلاصة کلام اگر ابتکار عمل از جانب مسکو در این زمینة ویژه، یعنی گشایش روابط گسترده و همکاری‌های اقتصادی و مالی و صنعتی با هند و با همسایگان، خصوصاً ایران و ترکیه در بزنگاه‌های آینده آغاز نشود، و نهایت امر تبدیل به سرآغازی بر روند نوینی از روابط منطقه‌ای نگردد، صرف موضع «نه سیخ بسوزد و نه کباب» دیگر قادر به حفظ امتداد و گسترش مواضع و دامنة منافع کرملین در سطح جهانی نخواهد بود.








...

۸/۲۰/۱۳۸۸

جایگاه «خوب»!




امروز برخورد «رادیو فردا» در مقام سخنگوی نیمه‌رسمی سازمان ‌سیا با مسئلة هسته‌ای حکومت اسلامی، به صراحت بعد دیگری از این بحران بین‌المللی را نمایان ساخت. «رادیوفردا»، مورخ 10 نوامبر 2009 از قول اوباما می‌نویسد:

«[...] بی‌ثباتی سیاسی در ایران کار رسیدن به توافق بر سر مبادلة سوخت اتمی میان جمهوری اسلامی و قدرت‌های جهانی را بغرنج‌تر می‌کند.»


البته مستأجر کاخ ‌سفید جهت توجیه مواضع جهانی ایالات متحد آنقدرها نیازمند توضیح و تفسیر شرایط سیاسی از منظر جمکرانی‌ها نیست؛ روی سخن با «دیگران» است! هر چند حکومت اسلامی همچون دیگر بزنگاه‌ها در تبلیغات رسانه‌ها تبدیل به کیسه بوکس سیاست‌بازان جهانی شده باشد. بر پایة «تفسیری» که رادیوفردا ارائه می‌دهد، اشارة اوباما به توافق «اصولی‌ای» است که گویا در 9 مهرماه سال‌جاری در ژنو میان حکومت اسلامی و سیاست‌های تعیین‌کنندة جهانی حاصل شده و پس از این توافق «اصولی» ظاهراً حکومت اسلامی جوابی در خور به این «توافق‌نامه» نداده است!‌

برای شناخت بهتر از معنا و مفهوم سیاسی موضع‌گیری‌های اوباما شاید بهتر باشد گامی به عقب برداشته، نگاهی به نتایج «انتخابات» در جمکران بیاندازیم. همانطور که دیدیم،‌ طی نمایشات انتخاباتی اخیر تمایل بی‌قید و شرط برخی محافل غربی جهت تأمین یک مشروعیت «مردمی» دوباره برای حکومت اسلامی به صراحت به نمایش گذاشته شد. سیرک «جنبش سبز» در عمل تلاشی بود، هر چند مزبوحانه، جهت احیای توجیهات فرضی‌ای که در تبلیغات سه دهة گذشته، استقرار حکومت اسلامی در ایران را در ترادف با خواست عمومی معرفی ‌کرد! می‌دانیم که بر اساس نوعی فلسفه‌‌بافی استعماری، از آنجا که اکثریت مردم در ایران مسلمان‌زاده هستند، پس استقرار حکومت اسلامی در کشورمان یک روند کاملاً طبیعی می‌باید تلقی شود! این نوع برخورد استعماری و مستهجن در کمال تأسف طی دهه‌ها نه تنها از طرف بلندگوهای حکومت استعماری در تهران، که از طرف بوق‌های برخی محافل «مخالف‌نما»، حتی در خارج از مرزها آنقدر به صدا در آمد که برخی خلق‌الله نهایت امر «تسلیم» این «استدلال» هم شده‌اند! ولی بهتر است بگوئیم چنین استدلالی از پایه و اساس مزخرفات است، و فقط ساخته و پرداخته محافلی است که در پس این دکان «دین ‌فروشی» کیسه‌های‌شان را از غارت اموال ما ملت پر می‌کنند. بر اساس این استدلالات حتماً در کشور چین هم باید یک فاشیسم بودائی و در ایالات متحد یک فاشیسم قرون‌وسطائی و مسیحی داشته باشیم!‌

خلاصة کلام، مسلمان‌زاده بودن اکثریت مردم ایران در هیچ معنا و مفهومی نمی‌تواند توجیه‌کنندة‌ استقرار یک فاشیسم اسلامی و سرکوبگر باشد. خصوصاً که این دستگاه یک بساط استعماری و دست‌نشانده نیز از آب درآمده. با اینهمه به دلائلی که توضیح آن از حوصلة مطلب امروز فراتر می‌رود، تأمین مشروعیت تمام و کمال و به اصطلاح «مردمی» برای حکومت آخوند در ایران، پس از انتخاب اوباما به ریاست جمهوری آمریکا تبدیل به یکی از شاه‌کلیدهای سیاست‌های «حزب دمکرات»، در مقام حزب حاکم ایالات متحد شد!‌ با این وجود آمریکا بر اساس توافقاتی که می‌توان آن‌ها را نیز در همینجا «اصولی» معرفی کرد، بخوبی می‌دانست که احمدی‌نژاد می‌باید در چارچوب سیاست‌های جاری برای بار دوم به ریاست قوة مجریه «منصوب» شود! در عمل برخورد خونسردانه و بسیار «خشک» مسکو در قبال هیجانات انتخاباتی ایران بخوبی نشان داد که ورود به عرصة هیجانات از طرف کرملین فقط به معنای دمیدن در بوق آمریکا، و نهایت امر عملی است بی‌ثمر!

عربدة «خط امام» و اصلاح‌طلبان و نمایشات مضحک و فداکاری‌های «مردمی» حزب‌توده و مجاهد و فدائی و غیره و ذلک، اهدافی جز این «انتخابات» را نشانه رفته بود، اهدافی که مسائل جنبی دیگری را مدنظر داشت!‌ هر چند تا به حال در مورد این «اهداف» در این وبلاگ مطلبی ننوشته‌ایم،‌ با در نظر گرفتن بن‌بستی که ظاهراً ایالات متحد پای در آن می‌گذارد شاید بهتر باشد این اهداف را هر چند به صورت شتابزده مطرح کنیم. فضاسازی‌ها، فریادها و همراهی‌های رادیوها و سایت‌ها و روزی‌نامه‌ها نیز نه برای میرحسین موسوی که برای مراسمی بود که چهار سال بعد می‌باید پای به منصة ظهور بگذارد!‌

در این راستا نخست در مورد شخص موسوی سخن می‌گوئیم. بارها گفته‌ایم، اینبار نیز تکرار می‌کنیم، تبدیل میرحسین موسوی به یک شخصیت سیاسی جهانی، به دلیل پروندة قتل‌عام زندانیان سیاسی، قتل‌عامی که فقط به تابستان 67 نیز محدود نمی‌ماند، اگر نگوئیم غیرممکن، عملی بسیار مشکل خواهد بود. یکی از دلائلی که برخی «چپ‌نمایان» در داخل و خارج سعی تمام دارند تا در حد امکان در آستین این فرد جنایتکار بدمند، همین است! صورتبندی ساده‌تر از آن است که می‌نماید، چرا که با تبدیل میرحسین موسوی به نامزد «برگزیده»، اگر نگوئیم «منحصربه‌فرد» از طرف جریان اصلاح‌طلبی، عملاً ابتکار عمل در سطوح مختلف بین‌المللی از اصلاح‌طلبان سلب خواهد شد، و این جریان به دلیل حضور موسوی کارآئی خود را نیز از دست می‌دهد. این شیوة عمل را «استخوانی کردن» یک جریان سیاسی یا سلب پویائی از آن می‌نامند. عملی که در کشورهای دمکراتیک به کرات در مورد سازمان‌ها، تشکیلات و گروه‌های سیاسی صورت می‌گیرد.

نتیجة عدم کارآئی یک جریان سیاسی کاملاً روشن است، حمایت محافل مختلف جهانی از اصلاح‌طلبان در ایران تبدیل به یک موضع‌گیری عبث و بیهوده خواهد شد. حمایت از اصلاح‌طلبان صورت یک سرمایه‌گزاری کلان را پیدا می‌کند که به هیچ و پوچ خواهد رسید. و در شرایط فعلی برای به بن‌بست کشاندن حکومت اسلامی چه بهتر از این! در نتیجه، امروز کسانیکه فریاد «میرحسین، میرحسین» سرداده‌اند الزاماً نه طرفدار حکومت اسلامی‌اند و نه اصلاح‌طلب!‌ این «خلاصه» نشان می‌دهد که مسائل سیاسی آنقدرها که برخی می‌پندارند از نوع مسائل کودکستانی نیست.

در وبلاگ پیشین اشارة کوتاهی به مسئلة فوق داشتیم. گفتیم که هجومی گسترده به سوی خیمة «اصلاح‌طلبی» از طرف گروه‌ها و «مستقل‌ها» قابل پیش‌بینی خواهد بود، چرا که محافل داخلی به این صرافت افتاده‌اند تا «موج فعلی» در حمایت از اصلاح‌طلبی را که در سطح جهانی و رسانه‌ای به راه افتاده، هر یک به هر ترتیب ممکن به نفع خود مصادره کند!‌ ولی همزمان این مطلب را نیز مورد تأئید قرار دادیم که موج کذا روی به ساحل «مرگ» گذاشته. و از قضای روزگار آمریکا نیز در همین مقطع گرفتار آمده!

خلاصة کلام، یک بار دیگر آمریکا همان‌جائی دمش به تله افتاده که فکر می‌کرد «برندة اعظم» است!‌ همانطور که گفتیم، با به قدرت رسیدن اوباما، در استراتژی‌های منطقه‌ای ایالات متحد «تجدید حیات» اسطورة آیت‌الله خمینی و مضحکة «امام‌بازی» از موقعیت بسیار مستحکمی برخوردار شد. محافل غرب با انتخاب یک رنگین‌پوست مسلمان‌زاده به ریاست جمهوری آمریکا، بر این باور بودند که با یک چرخش کوچک می‌توان هم منطقه را به زیر نگین انگشتری محافل «اسلام‌پناه» درآورد، هم مرزهای روسیه و هند را با «ارتش اسلام‌باوران» مورد تهدید قرار داده، از مسکو و دهلی‌نو باج‌خواهی کرد، و هم نهایت امر رئیس جمهور ایالات متحد می‌تواند تبدیل به رئیس‌ جمهور «دوفاکتوی» اتحاد جماهیر کشورهای مسلمان و رنگین‌پوست و جهان سومی و بدبخت و بیچاره شود! دلیل سفر کاملاً «اسلامی» اوباما به منطقه، و سخنرانی‌ مضحک وی در مصر، که در چند گامی اهرام ثلاثه ایراد شد، بدون آنکه کوچکترین اشاره‌ای به مصر باستان داشته باشد، فقط بازتاب همین توهم شیرین بود. خلاصه لقمه‌ای آماده کرده بودند که هم خیلی چرب بود و هم خیلی نرم، با یک اشکال عمده: استخوانی گلوگیر و کشنده و مرگ‌آور درست در مرکز آن جاسازی شده بود به نام میرحسین موسوی!‌

امروز برای ایالات متحد پای گذاشتن در روند «میرحسین زدائی» از جریان اصلاح‌طلبی کار بسیار مشکلی شده. فریادهای اخیر کروبی بر علیه موسوی نشان می‌دهد که بن‌بست کذا را بعضی‌ها از هم اینک بخوبی دیده‌اند!‌ از طرف دیگر، در شرایط اجتماعی و سیاسی‌ای که دولت احمدی‌نژاد بر کشور حاکم کرده، فراهم آوردن زمینة فعالیت‌های سیاسی گسترده عملاً غیرممکن است، در نتیجه میرحسین موسوی را در این شرایط نمی‌توان با مهرة دیگری جایگزین کرد، مهره‌ای که بتواند شانس بیشتری داشته باشد. همانطور که در مطلب پیشین نیز گفتیم اصولگرائی هم به طور کامل در موضع تدافعی است، و احمدی‌نژاد که نمایندة اصلی آن به شمار می‌رود حرفی برای گفتن نخواهد داشت. اگر جهت حفظ موجودیت حکومت اسلامی چشم امید آمریکا به اصلاح‌طلبان بود، دیدیم که این برداشت نیز تا چه حد خوش‌بینانه، اگر نگوئیم کودکانه بوده. اینجاست که مشکل اصلی خود را نشان می‌دهد و در گزارش «رادیوفردا» از زبان اوباما «بی‌ثباتی سیاسی» در ایران با بحران هسته‌ای «پیوند» می‌خورد!‌

ابعاد مختلف این به اصطلاح «بحران هسته‌ای» را پیشتر شکافته‌ایم. آنچه تحت عنوان بحران هسته‌ای ایران در رسانه‌ها مطرح می‌شود ارتباط زیادی نه با ایران دارد و نه با بمب‌ هسته‌ای حکومت اسلامی. این یک درگیری استراتژیک و بسیار دامنه‌دار است که مسکو و واشنگتن را در ‌آسیای مرکزی و خاورمیانه، اگر نخواهیم برخی مناطق اروپای شرقی را نیز منظور کنیم، در برابر یکدیگر قرار داده. ولی در قلب این درگیری استراتژیک اطمینان خاطر ایالات متحد از محفوظ ماندن «کارآئی» حکومت اسلامی در ایران بسیار بااهمیت تلقی می‌شود.

فراموش نکنیم که به قدرت رسیدن آخوندها در ایران در واقع سرآغازی بر یک سلسله حوادثی شد که نهایت امر پس از گذشت سه دهه در بسیاری مناطق مسلمان‌نشین کار را به استقرار حکومت‌های اسلامی کشانده. این سلسله روابط بخوبی نشان می‌دهد که ریشة بحران «اسلام‌گرائی» دقیقاً در ایران نهفته است. اگر این ریشه تضعیف شود تمامی استراتژی‌های اسلام‌گرایانة واشنگتن در آسیای مرکزی و خاورمیانه پای در تزلزل خواهد گذاشت. در نتیجه «بی‌ثباتی سیاسی» در سخنان آقای اوباما، فراتر از مرزهای ایران می‌رود، هر چند تحت حکومت اسلامی همانطور که پیشتر هم گفته‌ایم کشور ایران تبدیل به کیسه بوکس قدرت‌های جهانی شده. اینان درگیری‌ها میان منافع و مواضع خود را در سطح جهانی تحت عنوان «مخالفت» با سیاست‌های ایران مطرح می‌کنند! در ادامة همین خبر «رادیوفردا» از قول اوباما می‌نویسد:

«گر چه تا به حال پاسخ مثبتی را که از ایران انتظار داریم ندیده‌ایم، برای متحد ساختن جامعة بین‌الملل در جهت برنامة خود در جایگاه خوبی قرار داریم.»



این جملات در عمل تهدیدی است بر علیه کسانیکه «تزلزل سیاسی» مورد نظر را در سطوح مختلف حکومت اسلامی ایجاد کرده‌اند. هر چند آقای اوباما «اتحاد جامعة بین‌الملل» را در مسیر برنامه‌های ایالات متحد از موضع خوبی برخوردار می‌بینند، به استنباط ما به تأخیر افتادن تأئید نهائی جمکران از پروژة پیشنهادی فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد: ایالات متحد از آیندة حکومت اسلامی بیمناک شده! اگر سرنگونی این حکومت و جایگزینی یک‌شبة آن با یک ساختار تازه‌نفس و فوق‌العاده سرکوبگر نتواند در دستورکار ایالات متحد قرار گیرد ـ این تجربه در عمل بارها و بارها شکست خورد و پس از روی کار آمدن خاتمی کودتاهای بسیاری ناکام ماند ـ دولت متزلزل احمدی‌نژاد که روز به روز نیز متزلزل‌تر خواهد شد مسلماً نه در افغانستان و نه در منطقه قادر به ایفای نقشی در مسیر سیاست مورد نظر آمریکا نخواهد بود.

روزگاری بود که آمریکا از تحمیل انزوای سیاسی بین‌المللی بر ایران حمایت می‌کرد و دست اوباش این حکومت را نیز جهت هیاهوئی که «نبرد با آمریکا» نام گرفته بود در میانة میدان‌ها باز می‌گذاشت تا زمینة سرکوب ملت ایران و ایجاد خفقان مورد نیاز در داخل کشور فراهم آید. امروز بازگشت به شرایط گذشته دیگر امکانپذیر نیست، هر چند واشنگتن هنوز می‌تواند با تکیه بر متحدان‌اش در سراسر جهان ایران را تا حدودی از نظر سیاسی منزوی کند. ولی این حکومت در داخل دیگر از نفس افتاده و قادر نیست سرکوب گستردة داخلی را به صورت گذشته ادامه دهد. با این وجود روابط زیرزمینی گسترده‌ای که حکومت اسلامی را با منافع منطقه‌ای واشنگتن پیوند داده، هنوز نیازمند یک ساختار قدرتمند و بسیار «مردمی» در داخل جهت سرکوب عمومی،‌ و ایجاد یک انزوای گستردة بین‌المللی در ارتباط با خارج باقی مانده! سئوال اینجاست: آیا این شرایط را آقای اوباما می‌توانند در کشور ایران بازتولید کنند؟ پاسخ به این سئوال منفی است. ایشان حتی با معلق نگاه داشتن آنچه «توافقات هسته‌ای ایران» می‌نامند، نخواهند توانست به اهداف مورد نظر دست یابند. در عمل دیدیم که امید واشنگتن به هیاهوی خط‌امام و اصلاح‌طلبی، حتی در میعاد چهارسال آینده نیز «توزرد» از آب درآمد!

در ثانی، با نیم‌نگاهی به وضعیت دلار، افزایش قیمت طلا و نفت، و موضع‌گیری‌های دولت آلمان در قبال صنایع «اوپل» و ... می‌بینیم که حتی آنچه آقای اوباما «متحد ساختن جامعة بین‌الملل در جهت برنامة خود» معرفی کرده‌اند، بی‌نهایت خوش‌بینانه تحلیل شده. البته جامعة بین‌الملل به تدریج متحد می‌شود، ولی این اتحاد بر خلاف آنچه اوباما می‌گوید، نه در جهت «برنامه‌های» واشنگتن که در مسیری دقیقاً مخالف این برنامه شکل‌ می‌گیرد.








۸/۱۸/۱۳۸۸

شترمرغ دینی!




در وضعیت فعلی، شناخت آرایش نیروهای سیاسی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار می‌شود. چرا که این آرایش اهمیتی دوگانه یافته، داخلی و خارجی! نخست مسئله را در داخل بررسی می‌کنیم، و اگر فرصتی باقی بود ابعاد خارجی را نیز مد نظر قرار می‌دهیم. پس بپردازیم به ابعاد داخلی!

شاهدیم که عملاً تمامی جناح‌های داخلی، حتی دولت احمدی‌نژاد در وضعیت تدافعی قرار گرفته‌اند. اینان تلاش دارند به هر ترتیب ممکن با برآوردن الزامات محافلی که اینان را به چوب و چماق جهت سرکوب مطالبات دمکراتیک ملت ایران تبدیل کرده‌اند، به نحوی از انحاء خود را در سطح سیلاب‌های سیاسی کشور از گزند محفوظ دارند؛ خلاصة کلام سناریوی «حذف کامل» خود از تشکیلات حکومت اسلامی را در هر گام به عقب رانند. این روندی است که محافل مذکور پای در آن گذاشته‌اند تا هم در «جریان امور» باقی بمانند، و هم از ورود به خطوط خارج از حاکمیت اجتناب کنند!‌

با این وجود یک امر امروز دیگر غیرقابل تردید شده: بروز شکاف سیاسی در جناح ظاهراً «متحد» و «همگن» اصلاحات. و اینهمه به دلیل اینکه اجزاء تشکیل دهندة این جناح خلق‌الساعه بر خلاف ظاهر هیچ همگنی و هماهنگی با یکدیگر ندارند. این «اتحاد» عجیب، اگر نگوئیم «کودکستانی»‌ بیشتر نتیجة تحول مسائل کشور در بطن شرایطی بود که بازتابی از «ناپختگی‌های» تشکیلاتی در ایران می‌باید تلقی شود. طی ماه‌ها، مخالفت صرف با احمدی‌نژاد و «مخالف‌نمائی» در برابر قدرت ظاهراً فراقانونی «ولی‌‌فقیه»، تبدیل به یک عامل «انسجام» ‌شده بود؛ ولی می‌دانیم که در شرایط عادی و خارج از تنش، چنین «عاملی» به هیچ عنوان نمی‌تواند در میان اجزاء و احزاب و گروه‌ها و سازمان‌هائی که اهدافی اینچنین متنافر دارند،‌ انسجام سیاسی را به همراه آورد.

گروهی از آتش‌بیاران معرکة اصلاح‌طلبی متعلق به جناح چپ‌نمایان حزب توده و وابستگان به این جریان‌ هستند. اینان که عمدتاً بر محور حمایت از میرحسین موسوی متمرکز شده بودند، این خط تبلیغاتی را به «پیش» می‌راندند که گویا حکومت اسلامی می‌تواند یک بار دیگر به درون خیمة «22 بهمن» اسباب‌کشی کرده، آنچه را که اینان «آرمان‌های» والای انقلاب معرفی می‌کنند در سطح جامعه به «ارزش» گذارد. پرواضح است که این برخورد فاقد پایه و اساس بود؛ نه تنها حکومت اسلامی نمی‌تواند به گذشتة ظاهراً افتخارآفرین خود بازگردد، که مسئلة بغرنج و لاینحل باقی مانده‌ای به نام «انقلاب 22 بهمن» در شرایط فعلی و در افکار عمومی به تدریج پای به مرحلة «کشف رمز» گذاشته. «مردم»، همان‌ها که به قول این جریانات سیاسی حامیان واقعی «انقلاب» بودند امروز از خود می‌پرسند چطور شد که در پائیز سال 1357 با چند روز تظاهرات و چند شب الله‌اکبر رژیم شاهنشاهی با آنهمه ارتش و ساواک و غیره از پایه و اساس فروریخت، ولی اینک ملت هر چه می‌کند حریف یک مشت چاقوکش بازار و حوزه و آخوند جلنبر نمی‌شود؟ این پرسشی است که امروز ذهن ملت را به خود مشغول داشته و مسلماً ابعاد آن در روزهای آینده گسترده‌تر نیز خواهد شد.

برخورد چپ‌نمایان با مسئله‌ای به نام «انقلاب اسلامی» از نخستین روزهای کودتا 22 بهمن برخوردی مردم‌فریبانه و غیرانسانی بود، و در اینمورد بارها توضیح داده‌ایم. اینان به حساب خود خیلی زرنگی کردند؛ بجای قرار گرفتن در برابر سیل امواجی که سازمان سیا و «ام. آی. 6» در مرزهای شوروی سابق تحت عنوان «اسلام‌گرائی» و آخوندبازی به راه انداخته بودند، اینان به ترفند موج سواری متوسل شدند! و بر پایة این برخورد، هم خود را از گزند تحولات به اصطلاح «محفوظ» نگاه داشتند و هم سوار بر موجی ‌شدند که برای دیگران به راه افتاده بود! ولی از آنجا که تلفیق «رندی» با «آرمان‌گرائی» معمولاً کار را به «خرمردرندی» می‌کشاند، حضرات هم سرکوب شدند، هم قتل‌عام شدند، و هم مهر همکاری با فاشیسم اسلامی و نوکری در بارگاه آخوند تا ابد بر پیشانی‌شان نشست!‌

طی «انتخابات» اخیر در حکومت اسلامی همین چپ‌نمایان به دو گروه تقسیم شدند، حزب‌توده و حشو‌ و زوائدش علناً از میرحسین موسوی حمایت می‌کرد، و «دیگران» در ظاهر انتخابات را «تحریم» فرموده بودند! ولی زمانیکه درگیری‌های «نمایشی» به اوج رسید صحنه‌سازی «دیگران» نیز پایان یافت،‌ و شاهد شاخ‌وشانه ‌کشیدن امثال مسعود رجوی بر علیه حکومت اسلامی جهت حمایت از خانوادة میرحسین موسوی می‌شویم! این افتضاح سیاسی در عمل نشان داد که اینان از آنجا که یک بار موج‌سواری کرده‌اند، گویا از موج‌سواری خیلی خوش‌شان آمده و سرنوشت‌شان با موج‌سواری عجین شده. هر گاه موجی به راه بیافتد اینان بر آن سوارند. حتی اگر این موج آدمکش‌ شناخته ‌شده‌ای همچون میرحسین موسوی را به «ارزش» بگذارد.

ولی تب «موسوی‌مانیا» همانطور که دیدیم خیلی زود عرق کرد. در همان روزها نیز در همین وبلاگ‌ گفته بودیم که با در نظر گرفتن معضلات پیچیده‌ و مسئلة بحران هسته‌ای‌ ـ البته «هسته‌ای» صفتی است که محافل بین‌الملل به این بحران داده‌اند، ابعاد واقعی آن هر چه هست بماند ـ تغییر احمدی‌نژاد در مقام ریاست دولت جمکران منطقی به نظر نمی‌رسد. از طرف دیگر اصولاً میرحسین موسوی نمی‌توانست به ریاست قوة مجریه «منصوب» شود. موسوی به دلیل کشتارهای سیاسی 8 سال دوران نخست‌وزیری‌اش یک جنایتکار شناخته شده و تحت تعقیب به شمار می‌رود و حکومت اسلامی و اربابان‌اش هیچ منفعتی ندارند که در شرایط حساس فعلی چنین فردی را به ریاست جمهوری جمکران نیز بگمارند. به هر تقدیر بساط موسوی پس از چند «اطلاعیة» جانانه و مردم‌پسندانه فروکش کرد، و جناب «مهندس» به همان خانه‌های امن وزارت اطلاعات برگشته، به امر مهم و حیاتی «نقاشی اسلامی» مشغول شدند!

در این میان، اگر هنوز حزب‌توده مشغول فوت کردن در آستین «حسین! حسین! میرحسین!» است، و آرزوی بازگشت به دوران امام‌ خمینی را زیر دندان مزمزه می‌کند، «دیگران»، یعنی همان چپ‌نمایان «تحریم کنندة انتخابات» مهر سکوت بر لب نهاده‌اند. خلاصه حزب توده می‌خواهد نان «حمایت از میرحسین» را بخورد، و «دیگران» نیز قصد دارند نان «تحریمی» را میل کنند که اصلاً در کار نبوده!‌ ولی طی روزهای اخیر شاهد علنی شدن شکاف عمیقی بودیم که میان کروبی و موسوی به وجود ‌آمده. و این شکاف در عمل به استنباط ما آغاز کار است. در مطلب پیشین در مورد این «شکاف» توضیحاتی آورده و گفتیم که چگونه فرزند کروبی، موسوی را به دروغگوئی و ترسوئی متهم کرده بود.

امروز سایت «رادیوفردا» که حداقل در ابعاد تبلیغاتی از حامیان اصلی «اصلاح‌طلبی» آخوندها در ایران به شمار می‌رود، طی یک «گزارش» مفصل نه تنها از وجود این شکاف ابراز بی‌اطلاعی می‌کند که با تکیه بر دروغ‌پردازی‌های گستردة «ایرنا» قصد القاء این شبهه را دارد که درگیری ایندو جناح فقط «اختراع» ایرناست!‌ باید گفت که «رادیوفردا» واقعاً آب در هاون می‌کوبد، و سرنا را از سر گشادش می‌زند. چرا که حتی پیش از علنی شدن شکاف بین ایندو جناح‌، درگیری‌های لفظی شدید بین حاج‌فرج ‌دباغ و دولت‌آبادی، یکی به عنوان حامی کروبی و دیگری در قلب خیمة موسوی، به صراحت نشان داده بود که ایندو جناح هیچ هماهنگی، سنخی‌ات و همراهی با یکدیگر ندارند، و نمی‌توانند داشته باشند. خلاصه می‌کنیم، تحلیل‌گر برای رسیدن به نتایج منطقی‌ای که در بالا آوردیم نه نیازمند بررسی دروغ‌پردازی‌های متداول در سایت ایرناست، و نه نیازمند علنی شدن این شکاف!‌ این شکاف وجود داشت و از وجود آن نیز همگان مطلع بودیم، امروز فقط علنی شده، و در سطح کشور در میان طرفداران هر یک از این دو محفل آشکارا قابل رویت است. خلاصة مطلب اگر علی ساربان است و شتر را خوب می‌خواباند، «رادیوفردا» بهتر است بداند که میرحسین شتر نیست. ایشان «شترمرغ» تشریف دارند، خلاصه هر چند ظاهرشان به شتر می‌رود و نه به مرغ، «نه بار می‌برند و نه می‌پرند!» خاصیت‌شان فقط در همان «هیبت» غلط‌انداز خلاصه می‌شود.

«شترمرغ» حکومت اسلامی، به احتمال زیاد امروز سعی دارد که خود را هر چه بیشتر با فضاسازی‌ها و هیاهوطلبی‌های شیخ کروبی بیگانه نشان دهد. هدف اصلی از این «بی‌مهری» به احتمال زیاد تلاش جهت استقرار در قلب «خط امام راحل» است! اینهمه برای ممانعت از شکل‌گیری جریاناتی در قلب «جنبش‌سبز» که احتمالاً نطفة «جنبش» را از حیطة حکومت اسلامی خارج کند. خلاصة کلام، برای حفظ «ارزش‌های انقلاب»! به همین دلیل نیز موسوی از بحران‌سازی‌ها در فضاهای شهری حمایت به عمل نیاورده، و در چارچوب همین «سیاست» بود که در تظاهرات 13 آبان‌ماه سال‌جاری به بهانة اینکه در «حصر» قرار گرفته شرکت نکرد. ولی به صراحت بگوئیم، اینکه اهداف واقعی جناح موسوی از عدم شرکت در تظاهرات 13 آبان‌ماه چیست به هیچ عنوان از اهمیت برخوردار نخواهد بود. چرا که این اهداف گنگ‌تر و خام‌تر از آن است که اصولاً ارزش بررسی داشته باشد؛ مهم این است که در قلب حکومت اسلامی اینک می‌باید شاهد شکاف‌های جدیدی در جناح‌های اصلاح‌طلب نیز باشیم. و به دلیل شکل‌گیری همین شکاف‌ها، امواج توفنده‌ای که باز هم سازمان سیا و «ام. آی. 6» طی دوران «انتخابات» نمایشی در ایران به راه انداخته‌ بودند، به سرعت به ساحل آرامش رسیده، روی به مرگ خواهد آورد! و اینجاست که اهمیت تقابل نظری میان دو جناح «کروبی ـ موسوی»، بر محور تظاهرات 13 آبان‌ماه در مطلب امروز ما حائز اهمیت می‌‌شود. خلاصة کلام، «موج سبز» روی به مرگ دارد، و سرنوشت موج‌سوارانی که در بالا به آنان اشاره کردیم امروز بسیار تیره و تار و نامعلوم شده.

از طرف دیگر می‌باید نگاهی به جناح‌های راستگرا نیز داشته باشیم. در کمال تأسف راستگرایان در فضای سیاسی ایران به صورتی کاملاً مصنوعی خود را به نوعی «خلق‌دوستی» نیز آلوده‌اند و «کشف رمز» از این التقاط مزورانه، که نتیجة مستقیم تلفیق فاشیسم اسلامی با چپ‌نمائی توده‌ای است، همچون دیگر نمونه‌های فاشیسم در تاریخ بشر کار بسیار پیچیده‌ای خواهد بود. ولی تا آنجا که فضاهای فعلی نشان می‌دهد، جناح‌های راستگرا چه در طیف «اصلاح‌طلبان» و چه در میان محافل وامانده و پس‌افتاده‌ای از قماش مؤتلفه و مجاهدین انقلاب، و ... تلاش دارند هر چه بیشتر از احمدی‌نژاد فاصله بگیرند!‌ احمدی‌نژاد، علیرغم دستیابی به پست انتصابی ریاست دولت جمکران امروز مهره‌ای مرده به شمار می‌آید. وی طی حدود 5 سال که از آغاز فعالیت‌اش به عنوان رئیس قوة مجریه می‌گذرد نتوانسته یک جریان سیاسی قابل اعتنا در سطح جامعه به وجود آورد، و طی سال‌های آینده نیز نمی‌توان از وی چنین انتظاری داشت.

احمدی‌نژاد یک جسد سیاسی است که فقط در چارچوب الزامات تشکیلاتی و اداری و در ارتباط با نیازهای سیاست‌های خارجی فعالیت‌های‌اش «اجرائی» می‌‌شود. با این وجود طی دورانی که از دولت وی باقی مانده تلاش احمدی‌نژاد بر این محور متمرکز خواهد شد که هم اصلاح‌طلبان را از قدرت دور نگاه دارد، و هم به اعمال و سیاست‌های دولت خود رنگ و بوئی «عقیدتی» اعطا کند؛ پر واضح است که در هر دو سیاست به تمام و کمال شکست خواهد خورد. خلاصة مطلب، در شرایط فعلی، تلاش محافل داخلی و اوباش حکومت در داغ‌ نگاه داشتن «بحران هسته‌ای» و نبردهای «نرم» با یورش‌های فرهنگی امپریالیسم، و دیگر جبهه‌های «خیالی» که دون‌کیشوت‌های اسلامی برای خود گشوده‌اند مشکل می‌تواند به دولت احمدی‌نژاد موضعی عقیدتی و قابل اتکاء ارائه دهد.

ولی اگر نبود یک موضع عقیدتی قابل اعتنا در استراتژی‌های دولت احمدی‌نژاد را یکی از مهم‌ترین دلائل شکست خط وی معرفی می‌کنیم، دلیل عمدة دیگر مسلماً پیامد یورشی خواهد بود که راستگرایان جهت یافتن «جان‌پناه» در قلب خیمة اصلاح‌طلبان آغاز خواهند کرد. اینان خیمة دولت را رها کرده، همه سعی خواهند داشت که به نحوی از انحاء خود را «اصلاح‌طلب» جا بزنند! راستگرایانی که به این ترتیب به صورتی مسلسل تغییر موضع می‌دهند، به حساب خود می‌توانند هم از حمایت محافل بین‌المللی و موج‌سواری‌های «رایگان» برخوردار شوند و هم اقبال عمومی را در حمایت از خود داشته باشند! ولی این دو موضع فقط «مجازی» است، پیشتر نیز گفته بودیم که «موج» کذا، چه در ابعاد جهانی و چه در ابعاد داخلی، روی به ساحل مرگ گذاشته.

همانطور که می‌بینیم معضل امروزین در حکومت اسلامی مشکلی بنیادین شده؛ این حکومت فلسفة وجودی‌اش را از دست داده، و به تدریج تبدیل به یک سازمان پوشالی جهت ادارة امور جاری کشور می‌شود. سازمانی که پر واضح است از کارآئی نیز برخوردار نبوده و برخلاف گذشته دیگر قادر نخواهد بود بی‌لیاقتی‌های متعدد دستگاه دولتی را در ادارة امور کشور با تکیه بر پوششی «عقیدتی» توجیه کند. دولت سپر دفاع عقیدتی خود را از دست داده و در شرایط فعلی برهنه در مقابل افکارعمومی قرار گرفته. اینجاست که نقش سیاست‌های منطقه‌ای و بین‌المللی در شکل‌گیری شرایط آیندة کشور کلیدی می‌شود، و بالاتر نیز گفتیم که مسئلة سیاست خارجی نیز در میان خواهد بود. عامل سیاست‌های نوین منطقه‌ای را در شرایط فعلی به هیچ عنوان نمی‌باید در توضیح و تحلیل آیندة کشور از نظر دور داشت.



نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس