مطلب امروز را
به بررسی شتابزدة «پیمان نوین» رضا پهلوی اختصاص میدهیم. نخست در همینجا بگوئیم، روی سخن رضا پهلوی نمیتواند با «ملت ایران»
باشد. چرا که ایرانیان در داخل و یا حتی
در خارج از کشور ارتباط گستردهای با طیف سیاسی ندارند؛ عموماً درگیر مسائل روزمرهاند. علیرغم تمامی معضلاتی که سیاست امروز کشور برایشان
به ارمغان آورده نه حوصلة کار سیاسی دارند و نه خود را جهت بررسی امور سیاسی کشور آماده
و مهیا میبینند. پس به صراحت بگوئیم، در ویدئوی جدیدی که رضا پهلوی روی یوتوب
گذارده، روی سخن با حامیان و خصوصاً با
دشمنان اوست. اگر میگوئیم با حامیاناش سخن گفته، روشن است؛ اینان
همچون طوطیهای شکرشکن هندوستانی جز «به به و چه چه» برای سخنان شاهزاده، نه چیزی بر زبان دارند، نه جوهری در قلم. اگر هم میگوئیم برای دشمنان بوده، باز هم سخنمان روشن است؛ اینان جز تکفیر و تخریب راه دیگری نمیشناسند؛ موجودیتشان،
چه در داخل باشند و چه در خارج، در گرو سکون و حفظ شرایط موجود است.
ولی در این
میان ایرانیانی نیز میتوان یافت که در این سه طیف ـ روزمرهگان،
حامیان و دشمنان ـ قرار نمیگیرند.
نه سیاست کشور را آجیل مشکلگشای میهمانیها میدانند، نه مجیزگوی این سیاستبازند، و نه دشمن خونی آن یک. و در
کمال تأسف این دسته ایرانیان را مشکل بتوان با سخنانی از قبیل آنچه در «پیمان
نوین» ارائه شده جذب نمود. این گروه
ایرانیان هر چند معدود سعی میکنند سخنان را بسنجند، سعی در شناخت تاریخ کشور دارند، با بنبستهای ژئواستراتژیک بیگانه نیستند، پیچ و خمهای اقتصادی را نیز از نظر دور نمیدارند، و ... خلاصه بگوئیم، مرغی نیستند که بر آنان بتوان دامی گستراند. رضا پهلوی در سخناناش اینان را «بددلان» میخواند.
چرا که «بددلان» جسارتاً میخواهند
بدانند آلترناتیو پیشنهادی رضا پهلوی چیست!
« بد دلان
خواهند گفت آلترناتیو چیست؟»
منبع: سخنرانی
رضا پهلوی «پیمان نوین»
متأسفانه خبر
بدی آوردهایم، چرا که در شرایط فعلی
کشور، «بددلان» که ما آنها را شکاکان میخوانیم، همانهائی هستند که در مقام موتورهای اصلی
نظریهپردازی سیاسی، اجتماعی و فلسفی عمل
میکنند. البته در تاریخ ایران این قشر
پیش از اینها نیز وجود داشته، ولی در هر
میعاد توسط جماعتی که جملگی در اشخاص، اهداف
معنوی، و خصوصاً در «مردم» ذوب میشدند، از سطح جامعه حذف، به اعماق رانده شده، و گاه نابود شدهاند.
مطلب دیگری که
در سخنان رضا پهلوی اگر نگوئیم برخورنده،
حداقل عجیب مینماید عدم تمایل وی به قبول این اصل کلی است که گذشتهها
گذشته، و میباید به آینده نگریست. رضا پهلوی ژئواستراتژی جدید را نادیده میگیرد، به زبان بیزبانی از طرفداراناش میخواهد تا
دست از گذشتهها نشویند؛ آنان را عموماً
در همان طیف مککارتیستهای آمریکادوست ترجیح میدهد. طیفی که عمیقاً باور دارد، آمریکا خیرخواه ملت ایران است، و برای
«مردم» نسخههائی قابل قبول، انسانی و خصوصاً
«ایرانی» در دست دارد! طیفی که نه بنبستهائی را میبیند که پدر و
پدربزرگ رضاپهلوی عالماً و عامداً، با
همکاری و حمایت همین آمریکا به وجود آورده بودند،
و نه حاضر است بپذیرد که جامعة ایران مرحلهای را پشتسر گذارده، که دیگر نمیتواند به آن بازگردد. بله، قدما به این افراد نصیحت میکردند، «آب رفته به جوی بازنمیگردد!»
« انگیزة من
به دست گرفتن قدرت سیاسی نیست»
همان منبع
حداقل نویسندة
این خطوط اظهارات خمینی را در نوفل لوشاتو فراموش نکرده: من یک طلبه هستم، روحانیون به حوضهها برمیگردند، روحانیت مقام دولتی قبول نمیکند، و ...
زمانی که میگوئیم، «آب رفته به
جوی باز نمیگردد»، روی سخن دقیقاً با
همین نوع اظهارات است. چرا که تجربة
تاریخی ملت ایران نشان داده، چنین اظهاراتی فقط از سوی کسانی ابراز شده که صرفاً
خواهان به دست گرفتن تمامیت قدرتاند. این تجربهای است که هر بچه مدرسهای امروز به
صراحت آن را تشخیص میدهد. البته بسیاری
از افراد به دلائل شخصی، روانشناختی، اجتماعی، مالی و اقتصادی سعی در واپس زدن این
شناخت دارند، ولی سیاستبازان وطنی میباید
بدانند که علیرغم برخی به به و چهچهها،
جامعة ایران به طور کلی از مرحلة «ذوب» شدن در اهداف معنوی و افراد و وعدة
نور و ظلمت و فلسفهها دیگر گذشته.
«[...] طرف
نور و زندگی و رفاه هستید یا طرف جمهوری اسلامی»
همان منبع
البته در ناکارآمدی
ملایان نمیتوان شک کرد. راستش را بخواهید
باید اذعان داشت که اینان خودشان هم تصور نمیکردند به دولتمداری برسند؛ بدبختها
اینکاره نبودند؛ گردنگیرشان شد. ولی آنها که میگویند قصدشان به دست گرفتن
«قدرت» نیست، باید بدانند که، خطکشی سیاسی خود نوعی گسترش استبداد
ایدئولوژیک به شمار میآید. هنوز در گوش ما «بددلان» نداهائی طنینانداز
است: «جمهوری اسلامی، آری یا نه!»
بعضی چپیها هم کم نمیگفتند: «یا طرفدار حکومت کارگری هستید یا بورژوائی
کثیف و بهرهکش!» بله، متاسفانه از این نوع ادبیات استبدادی در کشورمان
کم نداریم، و فراموش هم نکردهایم، خصوصاً آن زمان که اعلیحضرت فرمودند: «یا عضو حزب رستاخیز هستید، یا پاسپورت بگیرید و بروید!»
در ثانی، فرانسویها مثل جالبی دارند که میگوید: «قبل از شکار خرس پوستاش را نمیفروشند!» به عبارت سادهتر، از کجا معلوم که الگوی مورد نظر رضا پهلوی فراهم
کنندة «نور، رفاه، زندگی» و خلاصه بقیة قضایا شود؟ اگر وضع خرابتر شد چه کنیم؟ برگردیم به آغوش آخوندها؟
« حکومت
اسلامی کشور را به بیگانه واگذار کرده است»
همان منبع
البته در این
مورد بخصوص هیچ شکی در میان نیست، فقط نمیدانیم
مقصود رضا پهلوی از بیگانه کیست؟ تا آنجا
که ما میدانیم، آخوندها را محفل «کارتر ـ
برژینسکی» برای ما ملت سوغات آورد. بعد هم
تا آنجا که به یاد داریم آخوندها حامیان جنگ آمریکا بر علیه ارتش سرخ در افغانستان
بودند. در جنگ عراق هم سیل اسلحه، آذوقه،
قطعات و ... از سوی طرفهای
آمریکائی ـ ترکیه، آلمان، اسرائیل و ... ـ به ایران سرازیر بود، و شورویها تسلیحات نظامیشان را به صدام حسین
تحویل میدادند. چپگرایان و حزب توده و
دیگر طرفداران سیاست شرق را هم که آخوندها در ایران «اعدام انقلابی» میکردند. عوامل و منادیان و لاتولوتهای حکومت اسلامی
نیز با کیسههای پرپول و اموال دزدی به دامان سرمایهداریهای مغرب زمین پناه میبرند.
پس شاهنشاه جوان بهتر است بگویند، این «بیگانه» کیست که حکومت اسلامی کشور را به
او واگذار کرده؟ نکند خدای ناکرده
مقصودشان آمریکای «عزیز» باشد!
ولی نه! اشتباه نکنیم.
مقصود اعلیحضرت از بیگانه فقط روسیه است!
حداقل اظهارات ضدونقیض طرفداران ایشان،
اینجا و آنجای اینترنت به صراحت نشان میدهد که این بیگانة کثیف فقط میتواند
«روسیه» باشد. بله، زمانیکه سخن از «آب رفته» به میان آوردیم مقصود
دقیقاً همین نوع «آبها» بود. اظهارات
رضا پهلوی نشان میدهد که ایشان و طرفدارانشان هنوز در دنیای مصدقی جنگسرد دستوپا
میزنند؛ واقعیتهای ژئواستراتژیک را
نادیده میگیرند، و فقط در صدد بهرهبرداری
از اوهام و مالیخولیائی هستند که توسط شبکههای سخنپراکنی غرب پیرامون اهداف
«شیطانی» روسیه در ایران در ذهنیت عوامالناس تزریق شده. ولی واقعیت این است که روسیه همسایة ایران
است. شرایط استثنائی دوران جنگسرد، هر چند یک واقعیت بود، همانطور که دیدیم آنقدرها هم به نفع ایران و
ایرانی تمام نشد. ایرانیان نتوانستند از
رشد تکنولوژیک و فرهنگی روسیه در زمینههای متفاوت بهرهمند شوند؛ آمریکا
نیز ایران را در حد شیلی و برزیل میخواست؛ یک منبع درآمد مفت و مجانی و یک پادگان در برابر
نفوذ شوروی و بس. ولی امروز روسیه سازمان
آتلانتیک شمالی را از منظر نظامی منکوب کرده،
و چین تمامی کشورهای غرب را در زمینة تکنولوژیک به محاصره درآورده. در چنین شرایطی سخن گفتن از فروش کشور به
بیگانه، آنهم از سوی کسی که پدر و پدربزرگاش
توسط بیگانه به قدرت رسیده و از قدرت ساقط شدهاند، منطقاً چیزی نیست جز «پروپاگاند.» چه دلیلی دارد که فردی خواستار «امنیت، رفاه، آسایش، سربلندی و ...» در کشورش باشد و همزمان به
تکرار پروپاگاند رادیوهائی بنشیند که مستقیماً از سنای آمریکا پولتوجیبی دریافت
میکنند؟ این سئوالی است که مسلماً نه
شخص رضا پهلوی پاسخگویاش خواهد بود، و نه
طرفدراناش.
«وظیفة
نیروهای نظامی حفظ کشور است.»
همان منبع
در این امر
مسلماً متفقالقول هستیم، با این تفاوت که
از دورة کلنل آیرون ساید، نیروهای نظامی
کشور ایران تنها کاری که طی دوران موجودیتشان نکردهاند، حفظ کشور بوده. این نیروها ـ
ارتش، شهربانی، ژاندارمری و امروز سپاه پاسداران و بسیج و ... ـ از نخستین روزهای موجودیتشان پیوسته یک هدف را
دنبال کردهاند: ذوب شدن در اهداف حاکمیت
و رهبر! سر نیزهها نیز به سینة ملت ایران نشانه گرفته
شده. ولی باز هم اشتباه نکنیم، «رهبر» برای این گروهای مسلح ـ مخصوصاً آنها را نظامیان ایران نمیخوانم ـ نه
رضامیرپنج بوده و نه آریامهر، نه خمینی و خامنهای. «رهبر» واقعی اینان در همان شطرنج ژئوپولیتیک
سرفرماندهی نیروهای نظامی آتلانتیست است.
همانها که روز 25 شهریور میرپنج را از کشور اخراج کردند؛ همانها
که به مصدق امکان دادند بلوای نفت شمال و سمنان را به راه بیاندازد و تحت عنوان
«آزادی آذربایجان» کودتائی خزنده در کشور به راه بیاندازد. همانها که 28 مرداد 32 را رقم زدند، و همانها که روز 22 بهمن 57 با کودتا بر علیه نخستوزیر قانونی، شاپور بختیار کشور را به اوباش و ملایان تحویل
دادند. بله، کارنامه نیروهای انتظامی و مسلح ایران در همین
خلاصه میشود. این به اصطلاح ارتش، همانطور که شاهد بودیم حتی در حدی نبود که
بتواند تفنگچیهای صدام حسین را از خاک کشور بیرون براند؛ خروج اینان نهایت امر نتیجة فشارهای بینالمللی
بود. با این وجود، هنوز عربده خمینی در گوش «بددلان» پیچیده
است؛ «من میخواهم ارتشی آقای خودش
باشد!» دیدیم که چقدر هم آقای خودش شد.
بررسی امروز
را در همین مرحله خاتمه میدهیم، هر چند
مسائل بسیاری را هنوز میتوان در این سخنرانی دنبال کرد. به طور خلاصه از منظر نویسندة این وبلاگ رضا
پهلوی با این سخنرانی تلاشی مذبوحانه را جهت خزیدن در پوست خمینی و مصدق آغاز
کرده. ولی این پروسهای است که تاریخمصرفاش
سپری شده. جامعة ایران با دوران خمینی و
مصدق و آریامهر هزاران سال نوری فاصله گرفته.
ایرانی نه ذوب در شخص رهبری را میپذیرد،
و نه حاضر است تجربة گذشته را یکبار دیگر تکرار کند. با هشتگ زدن و قربان صدقه رفتن از خاندان
پهلوی نمیتوان تاریخ را به سوی گذشته ورق زد.
طرفداران
دمکراسی به صراحت میدانند که حکومت دمکراتیک یک ساختار حقوقی است. برخلاف
اظهارات رضا پهلوی دمکراسی هیچ ارتباطی با «آراء مردم» و «حکومت مردم بر مردم» ندارد؛
این خمینی بود که مرتب دم از «آراء مردم» میزد. دمکراسی پاسدار آزادی بیان انسانهاست؛ نه اسیر توهمات و تشنجها و اوهام تل موهوم
مردم. اگر رضا پهلوی در برابر پدیدهای به نام «آراء
مردم» سر تعظیم فرود میآورد، چرا روز 22
بهمن 57 در یکی از میدانهای شهر تهران
حضور به هم نرساند تا همان «مردم» که امروز برایشان سینه چاک میدهد،
و تحت نظارت بیبیسی و اوباش و آخوند به خون او تشنه شده بودند در همان
میدان تکه تکهاش کنند؟ بله، ما
«بددلان» با این نوع دمکراسی خیابانی و نیست درجهان که صرفاً مبتنی بر «آراء مردم»
باشد هیچ نوع همزیستیای نداریم؛ پوپولیسم را هم به همان نامی میخوانیم که میباید
بخوانیم. حتی اگر جزئیات این پوپولیسم را
از زبان ولیعهد پهلویها بشنویم.