۷/۰۸/۱۳۹۹

پیمان نوین با پوپولیسم!

 

 

مطلب امروز را به بررسی شتابزدة «پیمان نوین» رضا پهلوی اختصاص می‌دهیم.  نخست در همینجا بگوئیم،  روی سخن رضا پهلوی نمی‌تواند با «ملت ایران» باشد.  چرا که ایرانیان در داخل و یا حتی در خارج از کشور ارتباط گسترده‌ای با طیف سیاسی ندارند؛  عموماً درگیر مسائل روزمره‌اند.   علیرغم تمامی معضلاتی که سیاست امروز کشور برای‌شان به ارمغان آورده نه حوصلة کار سیاسی دارند و نه خود را جهت بررسی امور سیاسی کشور آماده و مهیا می‌بینند.   پس به صراحت بگوئیم،  در ویدئوی جدیدی که رضا پهلوی روی یوتوب گذارده،  روی سخن با حامیان و خصوصاً با دشمنان اوست‌.   اگر می‌گوئیم با حامیان‌اش‌ سخن‌ گفته،   روشن است؛   اینان همچون طوطی‌های شکرشکن هندوستانی جز «به‌ به ‌و چه چه» برای سخنان شاهزاده،  نه چیزی بر زبان دارند،  نه جوهری در قلم.   اگر هم می‌گوئیم برای دشمنان بوده،   باز هم سخن‌مان روشن است؛   اینان جز تکفیر و تخریب راه دیگری نمی‌شناسند؛   موجودیت‌شان،‌  چه در داخل باشند و چه در خارج،   در گرو سکون و حفظ شرایط موجود است.  

 

ولی در این میان ایرانیانی نیز می‌توان یافت که در این سه طیف ـ  روزمره‌گان،  حامیان و دشمنان ـ قرار نمی‌گیرند.  نه سیاست کشور را آجیل مشکل‌گشای میهمانی‌ها می‌دانند،  نه مجیزگوی این سیاست‌بازند،   و نه دشمن خونی‌ آن یک.   و در کمال تأسف این دسته ایرانیان را مشکل بتوان با سخنانی از قبیل آنچه در «پیمان نوین» ارائه شده جذب نمود.   این گروه ایرانیان هر چند معدود سعی می‌کنند سخنان را بسنجند،  سعی در شناخت تاریخ کشور دارند،   با بن‌بست‌های ژئواستراتژیک بیگانه نیستند،  پیچ و خم‌های اقتصادی را نیز از نظر دور نمی‌دارند،  و ... خلاصه بگوئیم،  مرغی نیستند که بر آنان بتوان دامی گستراند.  رضا پهلوی در سخنان‌اش اینان را «بددلان» می‌خواند.   چرا که «بددلان» جسارتاً می‌خواهند بدانند آلترناتیو پیشنهادی رضا پهلوی چیست! 

 

« بد دلان خواهند گفت آلترناتیو چیست؟»

منبع: سخنرانی رضا پهلوی «پیمان نوین»

 

متأسفانه خبر بدی آورده‌ایم،  چرا که در شرایط فعلی کشور،   «بددلان» که ما آن‌ها را شکاکان می‌خوانیم،  همان‌هائی هستند که در مقام موتورهای اصلی نظریه‌پردازی سیاسی،  اجتماعی و فلسفی عمل می‌کنند.  البته در تاریخ ایران این قشر پیش از این‌ها نیز وجود داشته،   ولی در هر میعاد توسط جماعتی که جملگی در اشخاص،  اهداف‌ معنوی،  و خصوصاً در «مردم» ذوب می‌شدند،   از سطح جامعه حذف،   به اعماق رانده شده،  و گاه نابود شده‌اند‌.

 

مطلب دیگری که در سخنان رضا پهلوی اگر نگوئیم برخورنده،  حداقل عجیب می‌نماید عدم تمایل وی به قبول این اصل کلی است که گذشته‌ها گذشته،  و می‌باید به آینده نگریست.  رضا پهلوی ژئواستراتژی جدید را نادیده می‌گیرد،  به زبان بی‌زبانی از طرفداران‌اش می‌خواهد تا دست از گذشته‌ها نشویند؛  آنان را عموماً در همان طیف مک‌کارتیست‌های آمریکادوست ترجیح می‌دهد.  طیفی که عمیقاً باور دارد،  آمریکا خیرخواه ملت ایران است،  و  برای «مردم» نسخه‌هائی قابل قبول،  انسانی و خصوصاً «ایرانی» در دست دارد!   طیفی که نه بن‌بست‌هائی را می‌بیند که پدر و پدربزرگ رضاپهلوی عالماً و عامداً،  با همکاری و حمایت همین آمریکا به وجود آورده بودند،  و نه حاضر است بپذیرد که جامعة ایران مرحله‌ای را پشت‌سر گذارده،  که دیگر نمی‌تواند به آن بازگردد.   بله،  قدما به این افراد نصیحت می‌کردند،  «آب رفته به جوی بازنمی‌گردد!»  

 

« انگیزة من به دست گرفتن قدرت سیاسی نیست»

همان منبع

 

حداقل نویسندة این خطوط اظهارات خمینی را در نوفل لوشاتو فراموش نکرده:  من یک طلبه هستم،  روحانیون به حوضه‌ها برمی‌گردند،  روحانیت مقام دولتی قبول نمی‌کند،  و ...  زمانی که می‌گوئیم،  «آب رفته به جوی باز نمی‌گردد»،   روی سخن دقیقاً با همین نوع اظهارات است.  چرا که تجربة تاریخی ملت ایران نشان داده، چنین اظهاراتی فقط از سوی کسانی ابراز شده که صرفاً‌ خواهان به دست گرفتن تمامیت قدرت‌اند.   این تجربه‌ای است که هر بچه مدرسه‌ای امروز به صراحت آن را تشخیص می‌دهد.  البته بسیاری از افراد به دلائل شخصی،  روانشناختی،‌  اجتماعی، مالی و اقتصادی سعی در واپس زدن‌ این شناخت دارند،  ولی سیاست‌بازان وطنی می‌باید بدانند که علیرغم برخی به به و چه‌چه‌ها،  جامعة ایران به طور کلی از مرحلة «ذوب» شدن در اهداف معنوی و افراد و وعدة نور و ظلمت و فلسفه‌‌ها دیگر گذشته.         

 

«[...] طرف نور و زندگی و رفاه هستید یا طرف جمهوری اسلامی»

همان منبع

 

البته در ناکارآمدی‌ ملایان نمی‌توان شک کرد.  راستش را بخواهید باید اذعان داشت که اینان خودشان هم تصور نمی‌کردند به دولت‌مداری برسند؛   بدبخت‌ها اینکاره نبودند؛  گردن‌گیرشان شد.  ولی آن‌ها که می‌گویند قصدشان به دست گرفتن «قدرت» نیست،   باید بدانند که،   خط‌کشی سیاسی خود نوعی گسترش استبداد ایدئولوژیک به شمار می‌آید.   هنوز در گوش ما «بددلان» نداهائی طنین‌انداز است:   «جمهوری اسلامی،  آری یا نه!»  بعضی چپی‌ها هم کم نمی‌گفتند: «یا طرفدار حکومت کارگری هستید یا بورژوائی کثیف و بهره‌کش!»   بله،  متاسفانه از این نوع ادبیات استبدادی در کشورمان کم نداریم،  و فراموش هم نکرده‌ایم،  خصوصاً آن زمان که اعلیحضرت فرمودند:  «یا عضو حزب رستاخیز هستید،  یا پاسپورت بگیرید و بروید!»  

 

در ثانی،  فرانسوی‌ها مثل جالبی دارند که می‌گوید:  «قبل از شکار خرس پوست‌اش را نمی‌فروشند!»   به عبارت ساده‌تر،  از کجا معلوم که الگوی مورد نظر رضا پهلوی فراهم کنندة «نور،  رفاه،  زندگی» و خلاصه بقیة قضایا شود؟  اگر وضع خراب‌تر شد چه کنیم؟   برگردیم به آغوش آخوندها؟

 

« حکومت اسلامی کشور را به بیگانه واگذار کرده است»

همان منبع

 

البته در این مورد بخصوص هیچ شکی در میان نیست،  فقط نمی‌دانیم مقصود رضا پهلوی از بیگانه کیست؟  تا آنجا که ما می‌دانیم،  آخوندها را محفل «کارتر ـ برژینسکی» برای ما ملت سوغات آورد.  بعد هم تا آنجا که به یاد داریم آخوندها حامیان جنگ آمریکا بر علیه ارتش سرخ در افغانستان بودند.  در جنگ عراق هم سیل اسلحه،  آذوقه،  قطعات و ... از سوی  طرف‌های آمریکائی ـ ترکیه،  آلمان،  اسرائیل و ... ـ  به ایران سرازیر بود،  و شوروی‌ها تسلیحات نظامی‌شان را به صدام حسین تحویل می‌دادند.  چپ‌گرایان و حزب توده و دیگر طرفداران سیاست شرق را هم که آخوندها در ایران «اعدام انقلابی» می‌کردند.  عوامل و منادیان و لات‌ولوت‌های حکومت اسلامی نیز با کیسه‌های پرپول و اموال دزدی به دامان سرمایه‌داری‌های مغرب زمین پناه می‌برند.  پس شاهنشاه جوان بهتر است بگویند،  این «بیگانه» کیست که حکومت اسلامی کشور را به او واگذار کرده؟   نکند خدای ناکرده مقصودشان آمریکای «عزیز» باشد!

 

ولی نه!  اشتباه نکنیم.  مقصود اعلیحضرت از بیگانه فقط روسیه است!  حداقل اظهارات ضدونقیض طرفداران ایشان،  اینجا و آنجای اینترنت به صراحت نشان می‌دهد که این بیگانة کثیف فقط می‌تواند «روسیه» باشد.   بله،  زمانیکه سخن از «آب رفته» به میان آوردیم مقصود دقیقاً همین نوع «آب‌ها» بود.   اظهارات رضا پهلوی نشان می‌دهد که ایشان و طرفداران‌شان هنوز در دنیای مصدقی جنگ‌سرد دست‌وپا می‌زنند؛  واقعیت‌های ژئواستراتژیک را نادیده می‌گیرند،  و فقط در صدد بهره‌برداری از اوهام و مالیخولیائی هستند که توسط شبکه‌های سخن‌پراکنی غرب پیرامون اهداف «شیطانی» روسیه در ایران در ذهنیت عوام‌الناس تزریق شده.  ولی واقعیت این است که روسیه همسایة‌ ایران است.  شرایط استثنائی دوران جنگ‌سرد،  هر چند یک واقعیت بود،  همانطور که دیدیم آنقدرها هم به نفع ایران و ایرانی تمام نشد.  ایرانیان نتوانستند از رشد تکنولوژیک و فرهنگی روسیه در زمینه‌های متفاوت بهره‌مند شوند؛   آمریکا نیز ایران را در حد شیلی و برزیل می‌خواست؛  یک منبع درآمد مفت و مجانی و یک پادگان در برابر نفوذ شوروی و بس.  ولی امروز روسیه سازمان آتلانتیک شمالی را از منظر نظامی منکوب کرده،  و چین تمامی کشورهای غرب را در زمینة تکنولوژیک به محاصره درآورده.  در چنین شرایطی سخن گفتن از فروش کشور به بیگانه،  آنهم از سوی کسی که پدر و پدربزرگ‌اش توسط بیگانه به قدرت رسیده و از قدرت ساقط شده‌اند،  منطقاً چیزی نیست جز «پروپاگاند.»  چه دلیلی دارد که فردی خواستار «امنیت،  رفاه،  آسایش، سربلندی و ...» در کشورش باشد و همزمان به تکرار پروپاگاند رادیوهائی بنشیند که مستقیماً از سنای آمریکا پول‌توجیبی دریافت می‌کنند؟  این سئوالی است که مسلماً‌ نه شخص رضا پهلوی پاسخگوی‌اش خواهد بود،  و نه طرفدران‌اش.

 

«وظیفة‌ نیروهای نظامی حفظ کشور است.»

همان منبع

 

در این امر مسلماً متفق‌القول هستیم،  با این تفاوت که از دورة کلنل‌ آیرون ساید،  نیروهای نظامی کشور ایران تنها کاری که طی دوران موجودیت‌شان نکرده‌اند،  حفظ کشور بوده.   این نیروها ـ  ارتش، شهربانی، ژاندارمری و امروز سپاه پاسداران و بسیج و ... ـ  از نخستین روزهای موجودیت‌شان پیوسته یک هدف را دنبال کرده‌اند:  ذوب شدن در اهداف حاکمیت و رهبر!   سر نیزه‌ها نیز به سینة ملت ایران نشانه گرفته شده.   ولی باز هم اشتباه نکنیم،  «رهبر» برای این گروهای مسلح ـ  مخصوصاً آن‌ها را نظامیان ایران نمی‌خوانم ـ نه رضامیرپنج بوده و نه آریامهر،    نه خمینی و خامنه‌ای.  «رهبر» واقعی اینان در همان شطرنج ژئوپولیتیک سرفرماندهی نیروهای نظامی آتلانتیست است.   همان‌ها که روز 25 شهریور میرپنج را از کشور اخراج کردند؛   همان‌ها که به مصدق امکان دادند بلوای نفت شمال و سمنان را به راه بیاندازد و تحت عنوان «آزادی آذربایجان» کودتائی خزنده در کشور به راه بیاندازد.  همان‌ها که 28 مرداد 32 را رقم زدند،  و همان‌ها که روز 22 بهمن 57  با کودتا بر علیه نخست‌وزیر قانونی،  شاپور بختیار کشور را به اوباش و ملایان تحویل دادند.  بله،  کارنامه نیروهای انتظامی و مسلح ایران در همین خلاصه می‌شود.  این به اصطلاح ارتش،  همانطور که شاهد بودیم حتی در حدی نبود که بتواند تفنگ‌چی‌های صدام حسین را از خاک کشور بیرون براند؛  خروج اینان نهایت امر نتیجة‌ فشارهای بین‌المللی بود.   با این وجود،  هنوز عربده خمینی در گوش «بددلان» پیچیده است؛   «من می‌خواهم ارتشی آقای خودش باشد!»  دیدیم که چقدر هم آقای خودش شد.

 

بررسی امروز را در همین مرحله خاتمه می‌دهیم،  هر چند مسائل بسیاری را هنوز می‌توان در این سخنرانی دنبال کرد.  به طور خلاصه از منظر نویسندة این وبلاگ رضا پهلوی با این سخنرانی تلاشی مذبوحانه را جهت خزیدن در پوست خمینی و مصدق آغاز کرده.  ولی این پروسه‌ای است که تاریخ‌مصرف‌اش سپری شده.   جامعة ایران با دوران خمینی و مصدق و آریامهر هزاران سال نوری فاصله گرفته.  ایرانی نه ذوب در شخص رهبری را می‌پذیرد،   و نه حاضر است تجربة گذشته را یک‌بار دیگر تکرار کند.  با هشتگ‌ زدن و قربان صدقه رفتن از خاندان پهلوی نمی‌توان تاریخ را به سوی گذشته ورق زد.

 

طرفداران دمکراسی به صراحت می‌دانند که حکومت دمکراتیک یک ساختار حقوقی است.   برخلاف اظهارات رضا پهلوی دمکراسی هیچ ارتباطی با «آراء مردم» و «حکومت مردم بر مردم»  ندارد؛  این خمینی بود که مرتب دم از «آراء مردم» می‌زد.  دمکراسی پاسدار آزادی بیان انسان‌هاست؛  نه اسیر توهمات و تشنج‌ها و اوهام تل موهوم مردم.   اگر رضا پهلوی در برابر پدیده‌ای به نام «آراء مردم» سر تعظیم فرود می‌آورد،  چرا روز 22 بهمن 57  در یکی از میدان‌های شهر تهران حضور به هم نرساند تا همان «مردم» که امروز برای‌شان سینه چاک  می‌دهد،  و تحت نظارت بی‌بی‌سی و اوباش و آخوند به خون او تشنه شده بودند در همان میدان تکه تکه‌اش ‌کنند؟   بله،  ما «بددلان» با این نوع دمکراسی خیابانی و نیست درجهان که صرفاً مبتنی بر «آراء مردم» باشد هیچ نوع همزیستی‌ای‌ نداریم؛   پوپولیسم را هم به همان نامی می‌خوانیم که می‌باید بخوانیم.  حتی اگر جزئیات این پوپولیسم را از زبان ولیعهد پهلوی‌ها بشنویم.                

 

 

   

 


۶/۰۱/۱۳۹۹

کتاب و کباب!

 

 

اخیراً عوامل حکومت اسلامی با انتشار زیرجلکی کتاب «رضاشاه»،   به قلم صادق زیبا کلام گام بلندی به سوی وحدت محفل «شیخ‌وشاه» برداشته‌اند.   مهم اینکه،    کتاب کذا گویا در خارج از کشور ـ  انگلستان ـ  به چاپ رسیده،  و به عادت معمول دستگاه ولایت‌فقیه پیرامون آن های و هوی فراوان به راه انداخته است.   علیرغم جیغ‌وویغ مقامات ولی‌امر،   در اینکه در این کتابچه چه‌ها می‌توان یافت نمی‌باید دچار توهم شد.   کتابی است در جهت توجیه سیاست‌های استعماری و توجیه روش‌های چپاول‌ سازماندهی شده،   که طی یکصدة اخیر در کشورمان به مورد اجرا گذارده شده.   از سوی دیگر،  چاپ این کتاب با بحران اجتماعی «رضا شاه روحت شاد»،   و پروسة «جلو کشیدن» رضا پهلوی به عنوان ولیعهد دربار پهلوی‌،  و خصوصاً‌ سیاست‌های فشار همه‌جانبه از سوی کاخ‌سفید همزمانی جالبی نشان می‌دهد.  در تحلیل چرائی به راه افتادن این هیاهو،   این‌‌ها مسائلی است که نمی‌باید از نظر دور داشت.

 

با این وجود،  هر چند که بالاتر از هماهنگی مقامات ولایت فقیه با سلطنت‌چی‌ها سخن به میان آوردیم،  به دلائلی که بررسی‌شان حوصله‌ای بیش از حد این وبلاگ می‌طلبد،  شاهد مقاومتی از سوی مقامات حکومت ملایان در برابر گسترش ایده‌‌های مطروحه در این کتاب نیز هستیم،  مقاومتی که در حال حاضر به حذف  ویراست گویای کتاب از صفحة اینترنت داخلی منجر شده.   و افراد شناخته شده‌ای که یک پای در ساواک جمکران دارند و پای دیگر در بولتن‌نگاری،  از قبیل عباس سلیمی‌نمین استدلالات زیباکلام را همزمان به باد انتقاد شدید گرفته‌اند!


در همینجا بگویم،  استدلالات هر دو طرف ـ  زیبا کلام و سلیمی نمین ـ  از منظر نویسندة این وبلاگ به طور کلی ظاهرسازی و به دور از هر گونه منطق و تعقل تاریخی می‌نماید.  پیرامون این کتاب نیز به عادت مرضیه،  همان دوقطبی‌سازی‌های در کار اوفتاده،  باشد تا اصل مطلب،  یعنی دلائل واقعی به قدرت رسیدن فردی به نام میرپنج در ایران از صحنة تأملات سیاسی و اجتماعی خارج شود.  بله،  آنجا که زیباکلام به شیوة خود سعی دارد موضع‌گیری‌های پساکودتائی کلنل آیرون ساید را که به حاکمیت نظامی میرپنج و قزاق‌های همراه وی انجامید،  برخاسته از آرمان‌های انقلاب مشروطه معرفی کند،  به همان اندازه با واقعیات ژئواستراتژیک کشور فاصله گرفته،  که سلیمی نمین بدون هیچگونه بررسی استراتژیک همین سیاست‌ها را صرفاً «خواست» لندن معرفی می‌کند.  ولی منطقاً در شرایطی که حاکمیت سنتی قُجرها به دلائل بیشمار سیاسی،  اقتصادی و اجتماعی اهرم‌های کنترل بر امور کشور را از دست داده‌ بود،   و ایران عملاً به نیابت از جانب ارتش انگلستان توسط گروهی سیاست‌باز بی‌وجهه و بی‌اهمیت «اداره» می‌شد،   عنوان اینکه لندن «خواستار» سیاست‌هائی در ایران بود که جهت برآوردن‌شان نیازمند به حضور فردی به نام رضا میرپنج شده،   به دور از هر گونه منطق سیاسی است.   اگر سلیمی‌نمین تلاش دارد اوج‌گیری قدرت نظامی و انتظامی فردی به نام میرپنج را صرفاً به دلیل «خواست» لندن توجیه کند،   بهتر است بگوید به چه دلیل لندن نیازمند چنین فردی بوده؟   انگلستان به راحتی می‌توانست از مهره‌های بیشماری که در دربار قُجرها در اختیار داشت استفاده کند و احتیاجی به کودتا،  زیرورو کردن ساختار حکومت،  جابجائی افراد و ... نمی‌داشت.   

 

از سوی دیگر،  تاریخ به صراحت شهادت می‌دهد که در بسیاری از کشورهای منطقه،   این نوع جابجائی‌ها در فردای جنگ اول جهانی توسط لندن به صورتی زیرجلکی و بی‌سروصدا عملی شده است.  پس «نیاز» مبرم انگلستان به امثال میرپنج می‌باید توسط آن‌ها که مدعی‌اش هستند بتواند توجیه شود.   عملی که از سوی امثال سلیمی‌نمین فقط به مخالفت لندن با روحانیت شیعه محدود می‌ماند!   تو گوئی امپراتوری انگلستان با آنهمه دنگ و فنگ،  از مشتی ملا و رمال و دعانویس که عموماً به شهادت تاریخ خودشان نانخورهای سفارت انگلستان در منطقه بوده‌اند وحشتی عظیم در دل داشته!

 

از سوی دیگر،  امثال زیباکلام نیز می‌باید مشخص کنند،  که رضامیرپنج به عنوان فردی محروم از سواد خواندن و نوشتن،  و فاقد هر گونه تخصص علمی،  فرهنگی،  سیاسی و ... چگونه علمدار اجرای اهداف والای نهضت مشروطة ایران می‌باید تلقی شود؟   علمدار نهضتی که در جهان واپس‌ماندة آن روز‌ها اهمیت انفجار بمب اتم در هیروشیما را داشت!‌  ادعای به راه انداختن راه‌آهن،   بانک ‌مرکزی،  دانشگاه،  ارتش منظبط،   شهربانی و ... توسط فردی که از منظر دماغی در شرایطی نبوده که بتواند مکانیسم اجتماعی و تشکیلاتی چنین ساختارهائی را بشناسد چگونه می‌تواند از سوی امثال زیبا کلام توجیه شود؟  زیباکلام می‌گوید،  «این‌‌ها خواست مردم و دولت بوده!؟»  تو گوئی در آن روزگاران دولتی وجود داشته،  و افکارعمومی،  مطبوعات،  محافل،  احزاب و  ... در کنار این دولت همچون جمهوری‌های امروز فرانسه و یا آلمان فدرال فعال بوده و خواسته‌هائی داشته‌اند! 

 

میرپنج که به راحتی روزنامه‌نگار و شاعر و نویسنده و مخالف سیاسی خود را به قتل می‌رساند،  چگونه تن به خواسته‌هائی داده که منجر به تأسیس دانشگاه،  سیر نقدینگی،  شهربانی، و ... شده بدون آنکه بداند این بساط به درد چه می‌خورد؟   ادعای اینکه این‌ها «خواست دولت و مردم بوده،»  فقط معنای به سخره گرفتن واقعیات دوران میرپنج را می‌تواند داشته باشد؛  عملی که از سوی یک استاد دانشگاه خجالت‌‌آور است.  

 

دلائل رد نظریات ایندو محفل را که زیباکلام و سلیمی‌نمین هر کدام سخنگویان‌اش شده‌اند،   به طور خلاصه در بالا آوردیم.   فهرست این ضدونقیض‌گوئی‌ها به مراتب از آنچه نوشته‌ایم فراتر می‌رود ولی از آنجا که می‌باید تحلیل را در حد یک یادداشت خلاصه کرد،  در همینجا متوقف می‌مانیم.  و‌ شاید بهتر باشد که در این مقطع تحلیل خودمان را نیز از اوج‌گیری میرپنج‌ایسم ارائه کنیم.

 

همانطور که بارها گفته‌ایم،  تحولات تاریخی در یک کشور را نمی‌توان صرفاً با مطالعة احوالات همان کشور مورد بررسی قرار داد.  در عمل،  نتایج پایانی جنگ اول جهانی که با به قدرت رسیدن میرپنج‌ایسم در ایران همزمان شد،  کارت‌هائی بر جغرافیای جهانی افزوده بود که جهت بررسی چند و چون کودتای آیرون‌ساید غیرقابل چشم‌پوشی است.   در بررسی احوالات ایران،  فروپاشی امپراتوری عثمانی و خصوصاً به قدرت رسیدن بلشویسم در امپراتوری تزارها مهم‌ترین عوامل توجیه‌کنندة میرپنج‌ایسم‌اند.  محفل «شیخ‌وشاه»،  از طریق سخنگویا‌ن‌اش سعی دارد،   یا میرپنج را نوکر انگلستان بخواند،‌   یا با پروبال دادن به وی از میرپنج علمدار مطالبات انقلاب مشروطه بسازد.   ولی هر دو نگرش «ظاهراً»  فراموش می‌کنند که در مرزهای شمالی ایران دو امپراتوری ـ  تزارها و عثمانی‌ها ـ همزمان با اوج‌گیری میرپنج‌ایسم سقوط کرده بودند،   و انگلستان به عنوان مهم‌ترین برندة جنگ اول جهانی می‌بایست به رتق‌وفتق امور این سرزمین‌ها بپردازد. 

 

مورخان متفق‌القو‌الند که انگلستان حتی به دلیل فروپاشی امپراتوری‌های پروس و هابسبورگ‌ در قلب اروپا نیز گرفتاری‌های فراوانی پیدا کرده بود.  و اینکه،  لندن بعدها سعی کرد تا با حمایت از هیتلر و موسولینی اوضاع این مناطق را تحت کنترل نگاه دارد.  خلاصه،   بررسی تحولات گسترده‌ای که در اروپای شرقی به وجود آمد و نهایت امر به جنگ دوم جهانی منجر شد در بسیاری کتب در دسترس است،  و محققین‌ می‌توانند به آن‌ها مراجعه کنند.  ولی در مورد ایران به دلائلی این بررسی‌ها از صحنة تاریخ‌نویسی رسمی «غایب» مانده؛   دلیل نیز تا حدودی روشن است. 

 

محافل شیخ‌وشاهی که امروز پیرامون رضا میرپنج معرکه گرفته‌اند،‌ به عمد فراموش می‌کنند که در آستانة به قدرت رسیدن رضامیرپنج در مقام یک ضدکمونیست دوآتشه،   ارتش آمریکا با اعزام نیرو از طریق قطب شمال،   و ارتش انگلستان از طریق مرزهای فنلاند،  لیتوانی،  لتونی و ... با بلشویک‌ها در جنگ بوده‌اند.  در چنین معرکه‌ای،  رضا میرپنج و کمال آتاترک دو مهرة شناخته شده انگلستان در مرزهای جنوب غربی امپراتوری تزارها به شمار می‌رفتند که وظیفة اصلی‌شان مبارزه با کمونیسم بود. 

 

در همین چارچوب است که سیاست‌های متفاوت میرپنج در ایران،   و کمال آتاترک در جمهوری ترکیه می‌باید مورد بررسی قرار گیرد.  و صد البته این نوع بررسی‌ها به مذاق شیخ‌وشاهی‌ها اصلاً خوش نمی‌آید.   چرا که،  وابستگی شیخ‌وشاهی‌ها به انگلستان یک واقعیت است،  و لندن همیشه نشان داده که در برخورد با مسائل ایران به هیچ عنوان نمی‌خواهد از چارچوب گزینه‌های شیخ‌وشاهی پای بیرون گذارد.  در واقع تحولات اخیر ایران ـ  اصلاح‌طلبی‌های ممد خاتمی،  جنبش سبز،  مبارزات خیابانی دی‌ماه،  رضاشاه روحت شاد، و  ... ـ  که جملگی مورد حمایت گستردة رسانه‌ای غرب قرار گرفت به صراحت نشان داد که اگر تحولی در ایران روی دهد،  از منظر غرب،  شیخ‌وشاه می‌باید جایگزین یکدیگر شوند،  و بس!           

 

بله،  پس از فروپاشی تزاریسم است که میرپنج را سفارت انگلستان جهت مقابله با شعارهای بلشویک‌ها زین می‌کند تا با صحنه‌سازی منادی ایران نوین شود،  به طور مثال حقوق زنان را پاسداری نماید!  صحنة جالبی است،  فردی که خود چهار زن عقدی و گروه پرشماری صیغة «شرعی» داشته،   طرفدار آزادی زنان معرفی شد؛   کشف حجاب ‌کرد؛  به زنان در ادارات امکان کار ‌داد؛  و ...  هر چند فراموش کرد که تعدد زوجات را محکوم ‌کند؛  کودک‌همسری را غیرقانونی اعلام نماید؛   حاکمیت مواضع شرعی بر زندگی زناشوئی و اجتماعی و جنسی در جامعه را به زیر سئوال برد؛  و ...  خوب این سئوال هم می‌باید همزمان مطرح شود،   که چنین آزادیخواهی‌ای جز صورت ظاهر چه داشته؟   واقعیت این است که این بساط فقط جهت بزک یک دولت دست‌نشانده عملی شده بود،   باشد تا بلشویسم نتواند در تبلیغاتی که جهت گسترش نفوذ خود در خارج از مرزها علم می‌کرد،  حاکمیت وابسته به انگلستان را به حمایت از ذلت زن در ایران متهم کند!   حقیقت امر را بگوئیم،  رضا میرپنج کجا و آزادی کجا؛   چه برای زن و چه برای مرد!

 

امروز به صراحت می‌بینیم که شیخی‌ها ‌و شاهی‌ها بر دو شاخ می‌کوبند.  یا میرپنج را روزا لوکزابورگ جا زده‌اند،  و او را علمدار مطالبات مشروطه‌طلبان معرفی می‌کنند،  یا او را با شمر مترادف کرده،  هتک حرمت زن مسلمان توسط وی را به رخ  عوام می‌کشانند.   ولی جالب اینکه،   هر دو بر سر سفره واحدی نشسته‌اند؛   دعوای‌شان از انواع خانگی است.  بر سفرة امپراتوری انگلستان سابق جا خوش کرده‌اند؛  سفره‌ای که پس از کودتای 22 بهمن 57 تبدیل شد به سفرة آمریکای قاهر!   

 

یکی دیگر از جبهه‌های جنگ بامزه و خانگی شیخی‌ها ‌و شاهی‌ها،  مسئلة راه‌آهن کشیدن میرپنج است!   بله،  شاهی‌ها از راه‌آهن ایشان استقبال فراوان می‌کنند،  شیخی‌ها هم می‌گویند راه‌آهن می‌بایست بجای «شمالی ـ جنوبی»،  «شرقی ـ غربی» کشیده می‌شد!  احدی هم نمی‌گوید که این راه‌آهن در آغاز توطئة میرپنج برای اعزام احتمالی نیروی زمینی انگلستان جهت جنگ با بلشویسم و حمایت از منافع نفتی انگلستان در خلیج‌فارس کشیده شده بود،  ارتباطی هم با مسائل اقتصاد داخلی ایران نداشت!   شاهی‌ها نمی‌گویند این راه‌آهن آزادیخواهانه،  و مترقی و ...  به چه دلیل توسط متخصصین آلمان نازی کارشناسی شده است؟   شیخی‌ها هم نمی‌گویند چرا همزمان با محاصرة سن‌پترزبورگ توسط ارتش آلمان نازی،   روحانیت شیعه که امروزه اینهمه «مترقی» شده،  در تکیه‌ها فریاد می‌زد: «ارتش امام حسین است که به یزید حمله‌ور شده است!»   بله،  با حذفیاتی کوچک،  محفل‌گردانان شیخ‌وشاه،  در برابر چشم ایرانیان،   عمده‌ترین عملیات استعماری در مرزهای کشور را تبدیل کرده‌اند به آجیل مجالس خاله‌خانم‌ها.  با یک دست آخوند را بر اساس کتاب‌سازی‌ پهلوی‌ها مشروطه‌طلب و آزادیخواه کرده‌اند،  با دست دیگر آثار فریدون آدمیت،  مهم‌ترین محقق تاریخ مشروطه ایران را به دلیل عدم سازش با این نگرش در محاق سانسور انداخته‌اند.   حضرات ظاهراً با شاه و شاه‌بازی می‌جنگند؛  ولی همان نان گندیده‌ای را سق می‌زنند که صد سال پیش،  عین استخوانی که جلوی سگ می‌اندازند،  دربار پهلوی به فرمان لندن و واشنگتن برایشان پرتاب کرده بود. 


ادامة این بحث مفصل است و همانطور که پیشتر نیز گفتیم از حوصلة این مقال خارج خواهد شد.  ولی برای شیخی‌ها و شاهی‌ها خبر بدی آورده‌ایم.  شما بولتن‌نویس‌ها که تحت پوشش خبرنگار،  استاد دانشگاه،  محقق،  سخندان،  فعال حقوق بشر،  و ... میداندار این معرکة استعماری شده‌اید فراموش کرده‌اید که دوران بلشویسم و انگلستان قدرقدرت و گاوچران جهان‌دار و امام‌ها و آخوند‌هائی که به زعم شما مشروطه‌طلب و مشروعه‌خواه بوده‌اند گذشته.  شاید مدهوشی و فراموشی به دلیل استشمام بوی کبابی باشد که مشا‌م‌تان را پر کرده،  و نمی‌بینید که بجای کباب،  سیخ کباب حواله‌تان خواهد شد.

 

 

 

 


 

 

 

 

    

 


۵/۰۷/۱۳۹۹

گاسوژ



گاسوژ رُمانـی است که ترجـیح می‌دادم آن را به قلم نویسنده‌ای توانا می‌خواندم.   متأسـفانه چنین سعادتی دسـت نداد.  گاسوژ را ننوشـتند،  پـس نگارش آن را برعهده گرفتم و بیش از بیست سال افسانة گاسوژ مرا به خود مشغول داشت.   می‌دانستم که کمـی‌ها و کاستی‌های این رمان،  در مقـام نگارنده‌اش بیش از هر کس مرا آزار خواهد داد،  با این وجود دست از آن نشستم.  

گاسوژ اسطوره نیسـت؛  تاریخ نیسـت؛   حکایـت صرف نیز نخواهد بود.    لنگرگاه‌ها و تکیه‌گاه‌های تاریخی و جغرافیائی این رمان،  چه فلات بلند ایران زمین و چه شهرها،  دریاچه‌ها،  کوه‌ها و چه ...


۱/۲۳/۱۳۹۹

باکرونا و بی‌کرونا!


اخیراً کاخ‌سفید در مخالفت با سخن‌پرانی‌های صدای آمریکا بیانیه‌ای منتشر کرده،   که محتوی آن جای تأمل و تفکر فراوان بجای می‌گذارد.   از بررسی جزئیات این بیانیه خودداری می‌کنیم،   ولی به طور خلاصه در این بیانیه «صدای آمریکا» عملاً به خیانت به سیاست‌های دولت فدرال متهم شده!   اتهامی که می‌تواند برای گردانندگان شبکة کذا بسیار گران تمام شود.  

پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که در ایالات‌متحد،   بر اساس «قوانین» دولت فدرال حق ندارد در داخل مرزها،   نشریات و یا بنگاه‌های خبرپراکنی و تبلیغاتی داشته باشد!   البته اینهمه ظاهر امر است؛  در واقع بارها و بارها به اثبات رسیده که دولت مرکزی ـ  طی دوران پاشنه‌آهنی‌ها و مک‌کارتی،  خصوصاً در سال‌های ریگان ـ  کنترلی تمام و کمال و «غیرقانونی» بر نشریات اعمال کرده است.   ولی همین به اصطلاح «قوانین»،  به واشنگتن حق می‌دهد تا با استفاده از بودجة ملی،  شبکه‌ای به نام «صدای آمریکا» را در خارج از مرزها به راه بیاندازد.  این‌ شبکه دست در دست رادیوآزادی اروپا،  و بسیاری شبکه‌های ظاهراًَ «غیرآمریکائی» دیگر،  در زمرة سخنگویان و ریزه‌خواران سفرة تبلیغاتی واشنگتن در خارج از مرزهاست.  

طبیعی است که سیاست‌های تبلیغاتی حاکم بر این شبکه‌ها،   که جملگی از سوی دولت فدرال تأمین بودجه می‌شوند،‌  بدون قیدوشرط در چارچوب پروپاگاند‌ دولت تنظیم شود.  در نتیجه،   بیانیة اخیر کاخ‌سفید که در محکومیت صدای آمریکا،   می‌تواند بازتاب نوعی شکاف «درون ـ تشکیلاتی» باشد.   شکافی که ناشی از تحولات گسترده‌ای در سطح جهان است.  و در این میان اگر صرفاً به چند سرفصل بسنده کنیم می‌توان از شکست و عقب‌نشینی در جبهة سوریه،   ناکامی برنامه‌های سیاسی ایالات‌متحد در اروپا،   و خصوصاً ناتوانی واشنگتن در قدرت‌نمائی‌‌های نظامی در منطقة آسیای شرقی و جنوب شرقی سخن به میان آورد.  حال پس از این مقدمة شتابزده می‌باید پرسید،  دعوا و گیس‌کشی در میان هیئت‌حاکمة ایالات‌متحد در این مقطع مشخص چه معنائی می‌تواند داشته باشد؟   و این درگیری‌ها که مسلماً‌ با آغاز مسابقات انتخاباتی ریاست جمهوری بی‌ارتباط نیست،   تا به کجا پیش خواهد رفت؟

ولی از هر چه بگذریم،  سخن کرونا ویروس «عزیز» خوش‌تر است.   چرا که جنجال تبلیغاتی پیرامون این بیماری همه‌گیر عملاً تبدیل شده به یک پروپاگاند سیاسی.   هر چند بر اساس آمارهای رسمی CDC در آمریکا،  آنفلوانزا‌های فصلی طی سال‌های اخیر،  علیرغم واکسیناسیون گسترده،  به مراتب بیش از کرونا ویروس تلفات داشته‌اند،   و تا حال هیچ دولتی جهت پیشگیری از این بیماری‌ها و مرگ‌ومیر شهروندان،   کشور‌را به تعطیلی نکشانده بود!   از سوی دیگر،   ویروس مرز نمی‌شناسد؛  همه را مورد تهاجم قرار خواهد داد و عده‌ای را که از نظر جسمی آسیب‌پذیرترند به کام مرگ خواهد کشاند.  بله،  تجربه نشان داده که ویروس علاج،  واکسن و یا سرم ندارد؛   همه را به درجات متفاوت مبتلا خواهد کرد!   گروهی که از سلامت‌ فیزیکی بالاتری برخوردارند در برابر ویروس مصونیت پیدا می‌کنند،  گروهی دیگر نیز به دلائل متفاوت جان خواهند سپرد.  پس این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل دولت‌ها به بهانة مبارزه با کرونا ویروس کشورها را به تعطیلی کشانده‌اند؟

برخی دولت‌ها ادعا دارند که جهت تقلیل مراجعان به بیمارستان‌ها و کلینک‌ها دست به این عمل زده‌اند.  بله،  زمانیکه مردم سالم را خانه‌نشین می‌کنید و ارتباطات را به حداقل ممکن می‌رسانید تعداد مراجع به بیمارستان کاهش می‌یابد،   ولی ویروس نهایتاً همه را مبتلا خواهد کرد؛  و گروهی در آیندة نزدیک به بیمارستان مراجعه می‌کنند.  به قولی این قضیه دیر یا زود دارد،  ولی سوخت‌وسوز نخواهد داشت.   خصوصاً که ظاهراً ویروس کرونا فصل مشخصی نیز ندارد،  و می‌تواند تمام سال به فعالیت خود ادامه دهد!

اگر چه این چشم‌انداز تیره‌وتار برای انسان‌ها مرعوب‌کننده بنماید،  به نظر می‌رسد که برخی سیاست‌بازان،  در آن زمینة مناسبی جهت تحمیل سیاستگزاری‌های خود یافته‌اند.  سیاست‌هائی که اعمال‌شان در شرایط عادی امکانپذیر نمی‌بود.   به طور مثال،  تحمیل حکومت‌های نظامی و شبه‌نظامی،   تحدید آزادی‌های اجتماعی،  صنفی، سیاسی و فرهنگی،  توجیه ژست‌های آمرانة حکومتی و ...  بله،  شرایط این امکان را فراهم آورده تا سیاست‌بازانی که تا همین چند هفتة پیش کوس‌ رسوائی‌شان را در هر کوی و برزن می‌زدند،  تبدیل شوند به «ناجی ملت» و حامیان انسانیت و تمدن و بشریت!

با این وجود نمی‌باید در بررسی مسائل به بیراهه رفت.   اگر دولت‌هائی دست به قرنطینه‌سازی زده‌،   و با تزریق صدها میلیارد دلار ثروت‌های ملی در شرکت‌ها،  و مؤسسات مالی،‌  پرچم حمایت از «مردم» برافراشته‌اند،  مسئلة اصلی‌شان حفظ جان شهروندان نیست.   واقعیت این است که پیش از گسترش کرونا ویروس،  استخوان‌بندی حاکمیت‌های جهانی با یک بحران پایه‌ای و ساختاری رودررو شده بود.  و این بحران می‌توانست بسیاری از محافل و هیئت‌های حاکمة جهانی را از تخت الهی سلطنت به زیر بکشاند.   این است دلیل هیاهوی دولت‌ها پیرامون «خطرات» کرونا ویروس برای جان شهروندان.      

بدیهی است،  آنزمان که دولتی روش‌های‌اش‌ را تنها راه نجات بشریت «جا» بزند،  در صورت ایجاد خلل در حاکمیت‌اش ادعا خواهد کرد که بشریت در خطر است.  این ادعائی بود که بلشویسم داشت،  و امروز آن را در چنتة اسلامگرایان و یانکی‌ها می‌یابیم.  ولی بی‌رودربایستی بگوئیم،   بشریت در خطر نیست؛  دیروز بلشویسم در خطر بود،   و امروز سیطرة شرکت‌های آی‌بی‌ام،  اینتل، گوگل، مایکروسافت و ... و خصوصاً بانک‌های چپاولگر غرب است که در خطر اوفتاده.   

با نیم نگاهی به آمارهای ارائه شده توسط دانشگاه «جان هاپکینز» در مورد تلفات و مبتلایان به کورنا ویروس در کمال تعجب می‌بینیم که کشورهای آتلانتیست ـ  آمریکا،  انگلستان،  ایتالیا، آلمان و ... ـ  علیرغم برخورداری از بالاترین امکانات بهداشتی در جهان در رأس این آمار نشسته‌اند!   در صورتیکه کشورهای پرجمعیت و فاقد امکانات بهداشتی از قبیل برزیل و هند در این آمار از مرتبة «بالائی» برخوردار نیستند. 

با این وجود،  می‌‌باید در مورد چین یک پرانتز باز کنیم.   همانطور که دیدیم،  مائوئیست‌های چینی در آغاز کار هیاهوی زیادی بر سر همه‌گیر بودن کرونا ویروس به راه انداختند؛   آمارهای هولناک نیز از تلفات منتشر می‌کردند و ... و ناگهان روز 18 فوریه سال‌جاری «سروصدای» قضیه را خواباندند!   پاسخ به چرائی این «عملیات» کاملاً روشن است؛  آنچه چینی‌ها ابزاری مناسب جهت استفادة سیاسی تلقی می‌کردند،   ظاهراً توزرد از آب در آمده بود،   به همین دلیل به یک‌باره تغییر جهت دادند.  ولی آنچه از دست چینی‌ها اوفتاد،   اروپای غربی و آمریکای شمالی آناً از زمین برداشت.  آمارهای هولناک یکی پس از دیگری در اروپا و آمریکا منتشر می‌شود و خلاصه،  دولت‌های غربی برای حفظ مناسبات و استیلای نظامی،  اقتصادی و مالی‌شان بر جهان،  نه تنها کشورها را به تعطیل کشانده‌اند،  که کربلای کرونائی به راه انداخته و از کشته پُشته‌ ساخته‌اند!

ولی آنچه چینی‌ها تصور می‌کردند،‌  و آنچه غربی‌ها هنوز باورش دارند،   به صراحت «ره به تُرکستان می‌برد.»   اگر امروز اقتصاد جهانی با معضلاتی غیرقابل حل روبرو شده،   به این دلیل است که زیربنای «سیاسی ـ نظامی» غرب به تزلزل اوفتاده.   غرب سیطرة یکصدوپنجاه ساله‌اش بر خاورمیانه را از دست داده،  و می‌باید بالاجبار این منطقه را ترک کند.   این مسئله برای اقتصادهائی که به برکت نفت مفت‌ومجانی،  و نیروی کار رایگان گردن‌شان را کلفت کرده‌اند،  مشکلات غیرقابل تحملی به همراه خواهد آورد.   به استنباط ما در همین چارچوب است که می‌باید برنامة گیس‌کشی دونالد ترامپ و صدای آمریکا را مورد بررسی قرار داد. 

کاخ‌سفید ظاهراً هنوز نتوانسته مهره‌های مورد نظرش را در قلب صدای‌آمریکا جا بیاندازد؛   رقبا در این شبکه گویا بیش از کاخ‌سفید تاخت‌وتاز می‌کنند!   ولی اینک در اوج بحران کرونائی،  و به بهانه‌های واهی ـ  توئیت ممد‌جواد ظریف،  و آمار تلفات کرونا ویروس در چین و ... ـ   کاخ‌سفید قصد آن دارد تا تجدید قوا کرده،  حاکمیت جناب ریاست‌جمهوری را بر این شبکه «تحکیم» نماید!   البته مثل همیشه ندائی که از واشنگتن برمی‌آید بر دل خیلی‌ها می‌نشیند؛  ژست‌های اخیر دونالد ترامپ و دارودسته‌اش،  آب از دهان بسیاری از ایرانیان سرازیر کرده،  تا جائی که در تهران هم سیل به راه اوفتاده!  ولی می‌باید خدمت‌ این حضرات خوش‌خیال بگوئیم،   ول معطل‌اید!    شما شیعی‌ها که طی چهار دهة اخیر از پرستش روح‌الله خمینی شروع کردید،   و نهایت امر سر از دامان مجاهد و فدائی و اصلاح‌طلب و جنبش‌سبز‌ و سلطنت‌چی‌ها و جرج‌بوش کربلائی در آورده‌اید،  فقط راه‌تان به چاه خواهد بود.   اگر هم تغییراتی در کشورمان به وجود آید،   کارساز شما نخواهد شد.  چرا که این تغییرات به معنای تغییر بنیادهای حاکمیت منطقه‌ای است؛  همان حاکمیتی که امثال شما قسمتی از آن بوده و هستید.   تا آنجا که به سرنوشت ما ملت مربوط می‌شود،  صدای آمریکا هیچگاه تغییر نکرده و نخواهد کرد.   صدای آمریکا،  برای ملت ایران،  صدای استبداد است؛   ندای برتری‌طلبی هیئت‌حاکمة کشور آمریکاست بر دیگر کشور‌های جهان.



۱۱/۲۹/۱۳۹۸

حقوقی، عمومی، حمومی!



پس از نشست امنیتی مونیخ و برملا شدن دیدار مم‌جواد با سناتور مورفی، ‌ معلوم شد حکومت ملایان رقیب آمریکاست!  ‌ دیپلماسی هم تبدیل شد به حمام و‌ نوع خصوصی و عمومی پیدا کرد!  به عبارت دیگر از این پس محور دیپلماسی روابط حقوقی نیست؛  حمامی است!

نهایتاً سناتور کریس مورفی،  شخصاً تأئید کرد که در حاشیة نشست امنیتی مونیخ،  با مم‌جواد ظریف،  وزیر امور خارجة ملایان دیداری «مخفیانه» داشته.   این پیشامد،  و خصوصاً اعلام رسمی آن توسط مقامات آمریکائی،   برای بسیاری از طرفداران ملایان و به همچنین فدائیان سیاست آمریکا در تهران خبر بسیار بدی است.  حکومت مذهبی تهران،  طی چهار دهه‌ای که از کودتای 22 بهمن 57 می‌گذرد،  تمام سعی خود را به خرج داده تا با عربدة «مرگ بر آمریکا»،  نعل وارونه بزند و توجیه‌نامه‌ای جهت سیاست‌های‌اش تأمین کند.   ولی اینک در برابر افکارعمومی همان عوام می‌باید این معضل را حل کند که به چه دلیل وزیر امور خارجه‌اش علیرغم اعمال تحریم‌های یکجانبه بر ملت ایران،  و حتی ترور اعضای سپاه پاسداران به خود اجازه می‌دهد،  با مقامات بلندپایه هیئت حاکمة واشنگتن دیدار و گفتگوی «محرمانه» داشته باشد؟   از سوی دیگر،  آن‌ها که چشم امیدشان بر در است،  و انتظار دارند که روزی از روزها،  با برنامه‌های خررنگ‌کن رادیوفردا و صدای آمریکا و ...  یانکی‌جماعت برای‌شان «دمکراسی» به ارمغان آورد نیز با این واقعیت تلخ رودررو شده‌اند که رابطة حکومت ملایان با هیئت‌حاکمة ایالات‌متحد آن نیست که طی سال‌های ممتد از طریق بوق‌های تبلیغاتی به خوردشان داده شده. 

با این وجود با نیم‌نگاهی به این صحنه‌ها،   به صراحت می‌توان دید که این ملاقات زیرزمینی نه غیرمترقبه بوده،  و نه بی‌سابقه؛   دلائل نیز فراوان است.  «ریشه» این روابط ویژه را می‌باید در نخستین روزهای حکومت ملایان جستجو کرد.  آن زمان که اوباش «خط‌امام» با بالا رفتن از دیوار سفارتخانة آمریکا در تهران در واقع این دیپلماسی استعماری و «ایران‌ بر باد ده» را پایه‌گزاری کردند.   صحنة سیاست کشور در آن روزها کاملاً روشن بود.  ملایان فاقد ایدة روشنی از حکومت بودند،   و ادعای اینکه «مردم» حکومت اسلامی می‌خواهند از آندسته کلی‌گوئی‌هائی بود که نهایتاً راه به چاه می‌برد.   چرا که نه اسلام در زمینة اجتماعی،  سیاسی و اقتصادی حرفی برای گفتن دارد،   و نه خط فکری‌ای که قرار بود این دین قرون‌وسطائی را به ایدئولوژی امروزین در جامعة ایران تبدیل کند از پایه و اساس برخوردار است.   در همین مسیر،   تحت نظارت ساواک،  ارتش شاهنشاهی،  شهربانی و ... تأکید اوباش بر «ولایت ‌فقیه» در عمل ابزاری بود جهت خروج از همین بن‌بست.   ولی با تکیه صرف بر هیچ‌وپوچ،  حتی زمانیکه دست به اسلحه دارید مشکل بتوان حکومت کرد.  به همین دلیل نیز برنامة خارج کردن سیاست کشور از روابط حقوقی با «تسخیر سفارت» عملی شد. 

بارها گفته‌ایم که تسخیر سفارت آمریکا به فرمان واشنگتن صورت گرفت؛   در واقع تمامی آن‌هائی که از دیوار سفارت بالا رفتند،  و بیش از دیگران برای این صحنه‌سازی پستان به تنور می‌چسباندند،   امروز از جمله فدائیان سیاست‌های آمریکا در ایران‌اند.  ولی واشنگتن با به کارگیری این ترفند سیاسی توانست به اهداف فراوانی در ایران و کل منطقه دست یابد.   تا به امروز تحلیل‌گران در مورد دلائل «جاسوس‌گیری» مطالب و مقالات بیشماری نوشته‌اند.‌   به طور خلاصه،  تحلیل‌ها را اینچنین می‌توان دسته‌بندی کرد.  فراهم آوردن زمینة‌ مناسب برای تحمیل تحریم‌های اقتصادی به ملت ایران؛   طولانی کردن جنگ فرسایشی‌ای که چند ماه بعد قرار بود علیه ملت‌های ایران و عراق آغاز شود؛   گسترش سرکوب ملت ایران،‌  تحت عنوان مبارزه با آمریکا؛  میدان دادن به سانسور،  دین‌خوئی،  زن‌ستیزی و ...  در فهرست دستاوردهای مهم واشنگتن از برکت خیمه‌شب‌بازی «جاسوس‌گیری» قرار می‌گیرد.   با این وجود،  کم‌تر کسی به  نقش هماهنگ‌کنندة سیاست داخلی آمریکا با تحولات جامعة ایران از طریق اشغال سفارت اشاره کرده.  

آنچه ما در این مقطع نقش «هماهنگ‌کننده» می‌خوانیم،  مجموعه برنامه‌ای است که باندهای جمهوریخواه و دمکرات جهت بهینه کردن چپاول ملت ایران،‌   همزمان با تحکیم حکومت ملایان در ایران تنظیم کرده بودند.   اگر فراموش نکرده باشیم،  در دوران «تسخیر» سفارت شعارها همه متوجه جیمی کارتر،  رئیس‌جمهور وقت بود.  ملایان همه روزه خلق‌الله را دم دیوارهای سفارتخانة آمریکا ردیف می‌کردند و با بلندگو عربدة «مرگ بر کارتر» سر می‌دادند.  با اینهمه،  علیرغم برخورداری آمریکا از حق دخالت نظامی در ایران به دلیل اشغال سفارت،  کارتر آلو در دهان داشت و مرتباً فقط تکرار می‌کرد:  «اسلام این نیست!»  این تأئیدات بی‌مزه و خارج از موضوع از سوی وی کار را بجائی رساند که روح‌الله خمینی دلگرم شده،  ارباب‌‌اش را به سخره گرفت و گفت:  «حالا آقای کارتر هم اسلام‌شناس شده!»  

ولی کارتر اسلام‌شناس نشده بود،  در سیاست‌ داخلی از حزب جمهوریخواه عقب افتاده بود.  از اینرو قصد داشت با پیش انداختن جمهوریخواهان در مذاکرات پشت‌پرده با ملایان،  هم از بن‌بست‌هائی خارج شود که سیاست «احترام به حقوق بشر» برای دولت دمکرات به وجود آورده بود،  و هم برای جمهوریخواهان راه ورود به سیاست‌های داخلی و خارجی ملایان را هموار کند.  عملی که با موفقیت به انجام رسید،   و پس از کودتای «رجائی ـ باهنر» کارمندان و تلفن‌چی‌های سفارت را با اهن‌وتلپ به فرودگاه برده،  تحویل رئیس‌جمهوری جدید دادند.

در آن روزها در مورد ساخت‌وپاخت ملایان با جمهوریخواهان مطالبی عنوان می‌شد،  ولی کسی پیگیر این واقعیت نبود که اگر رژیمی بر این پایه استوار شود،  تا پایان عمر در همین مسیر ادامه خواهد داد.  خلاصه بگوئیم،  دیواری خواهد شد که تا ثریا کج می‌رود.   و اگر فراموش نکرده باشیم،  زمانیکه «برادران ارزشی» لش‌ولوش‌های آمریکائی را تحویل واشنگتن می‌دادند،   شرایط با امروز آنقدرها تفاوت نداشت؛  کشور در تحریم اقتصادی واشنگتن دست‌وپا می‌زد؛   ذخائر ارزی ایران در واشنگتن مصادره شده بود؛  جنگ ایران و عراق جامعه را به تنش کشانده بود؛  آمریکا رسماً،  حداقل در مرحلة اعلامیه‌های دولتی،  خود را با ایران در «جنگ» می‌دید؛   و ...  باید پرسید در ازای عقب‌نشینی ملایان در برابر آمریکا «برادران ارزشی» چه چیزی به دست آوردند؟   پاسخ روشن است؛  تأئید موجودیت حکومت ملایان توسط واشنگتن و تضمین بازماندن زمینه‌های عروتیزهای رسانه‌ای آمریکا و آخوندها برای یکدیگر.

بله،  از قضای روزگار همین باز ماندن «زمینه‌ها» است که در این مقطع اهمیت دارد.   امروز نیز علیرغم تحمیل تحریم‌های اقتصادی بر ایران،   و اعلام جنگ واشنگتن بر علیه ملت،   حکومت ملایان همان نقشی را ایفا می‌کند که چهار دهة پیش نیز بر عهده گرفته بود.  به عبارت ساده‌تر با حزب مخالف رئیس‌جمهور در آمریکا حشرونشر «زیرمیزی» به راه می‌اندازد؛   به اینان وعده و وعیدهای نظامی،  مالی،  اقتصادی می‌دهد؛  زمینة چپاول مالی،  قاچاق مواد مخدر، اسلحه و برده برای پنتاگون فراهم می‌کند؛  و ... اینهمه به این امید که واشنگتن باز هم از وی حمایت خواهد کرد. 

البته فریب نعره‌های پمپئو و ترامپ در نکوهش این «ملاقات زیرمیزی» را نخوریم؛  این حضرات همه با هم به سفرة ما ملت هجوم ‌آورد‌ه‌اند.  باند ترامپ خودش در این بساط دست دارد.  و اگر پمپئو در مصاحبه‌اش که در صدای آمریکا انعکاس یافته، ژست خشمگین گرفته،   حکومت ملایان را دشمن آمریکا معرفی می‌کند و ظریف را مورد نکوهش قرار می‌دهد،   اظهارات‌اش را نباید جدی گرفت.   پمپئو هم عین آخوندها نعل وارونه می‌زند و می‌خواهد رد گم کند:

«این شخص [ظریف] در فهرست تحریم‌های ایالات متحده آمریکا قرار دارد.  او وزیر خارجه کشوری است که یک هواپیمای مسافربری را شلیک و سرنگون کرد و هنوز جعبه سیاه هواپیما را تحویل نداده است.  او وزیر خارجه کشوری است که روز ۲۷ دسامبر [۲۰۱۹] یک آمریکایی را کشت و وزیر خارجه کشوری است که بزرگترین حکومت حامی تروریسم در جهان، و بزرگترین حامی یهود‌ستیزی در جهان است.»
منبع: صدای آمریکا،  18فوریه 2020      

معلوم نیست چرا پمپئو خشمگین است؛  ظریف دقیقاً در همان چارچوب مرسوم و مطلوب یانکی‌ها با مورفی دیدار کرده!   ملاقات کذا به همان صورتی انجام شده که پیشتر در دوران روح‌الله خمینی بین مقامات «انقلاب اسلامی» با دارودستة ریگان صورت می‌گرفت.  آنزمان هم اگر گند این نوع روابط زیرمیزی در آمده بود،   مسلماً‌ کارتر مجبور می‌شد همین حرف‌ها را بزند.  مثلاً بگوید،  «این افراد در رأس کشوری هستند که آمریکا آن را تحریم کرده؛   اینان پرچم ما را آتش می‌زنند،  بر علیه اسرائیل،  مهم‌ترین شریک نظامی واشنگتن در خاورمیانه شعار می‌دهند،‌  دیپلمات‌های ما را به گروگان گرفته‌اند و قوانین بین‌المللی را به زیر پا گذارده‌اند،  و ...» ولی خوب از آنجا که مدتی طول کشید تا «گند» کار در آید،   کارتر هم حرفی نمی‌زد؛  فقط می‌گفت «اسلام این نیست!» 

امروز که گند کار حکومت اسلامی و روابط زیرمیزی‌اش با هیئت‌ حاکمه آمریکا در رسانه‌های جهان در آمده،  ترامپ مشکل بتواند همان نقشی را ایفا کند که کارتر بازی می‌کرد و هی بگوید «اسلام این نیست!»   ولی وزارت امور خارجة ملایان همان نقش قدیم را ایفا می‌کند،  و می‌کوشد با «واژه‌سازی» و پوچ‌گوئی اصل مطلب را ماستمالی کند.  سخنگوی این وزارتخانه جهت توجیه مذاکرات «زیرمیزی» با ارباب،  ‌آن را در بسته بندی «دیپلماسی عمومی»  پیچیده!   توگوئی دیپلماسی،   نوع خصوصی هم دارد:    

«[...] ملاقات ظریف با برخی اعضای گنگرة آمریکا بخشی از دیپلماسی عمومی است!»
منبع:  ایرنا، 29 بهمن 1398

معلوم نیست «دیپلماسی عمومی» از کدام فاضلاب بر زبان سخنگوی وزارت امور خارجه ملایان جاری شده!  تو گوئی «دیپلماسی» حمام است و خصوصی و عمومی دارد!   ولی با این جفنگ‌گوئی‌ها نمی‌توان واقعیت امر را به حاشیه راند.  انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نزدیک است،  و حکومت اسلامی دست به زمینه‌سازی جهت تغذیة سیاسی حزب دمکرات زده.  و وظیفه دارد همان چفتک‌وچارگوش‌هائی را بیاندازد که در دوران «تسخیر» سفارت می‌انداخت.   ولی این بار گند کار در آمده و هر عقل سلیمی می‌داند که روابط زیرمیزی فقط وقتی «منفعت» دارد که علنی نشود.  این روابط زمانیکه آشکار ‌شد،  نه تنها منفعتی ندارد که سراپا خسارت است.