۴/۲۳/۱۳۸۶

چینی بندزده!


همانطور که در وبلاگ دیروز مطرح کردیم، آنچه زمینه‌ساز مشکلات آتی جهانی خواهد بود، به احتمال زیاد موضع‌گیری‌های سنتی حزب دمکرات آمریکاست. در تأئید همین نظرات است که امروز نیز به بررسی برخی «وقایع» در ارتباط با منطقه و ایران می‌پردازیم؛ این وقایع نهایت امر، اصل کلی‌ای را مطرح خواهد کرد که، به دنبال انتخابات آینده و بازگشت احتمالی دمکرات‌ها به قدرت در ایالات متحد، چه نتایجی برای منطقه، کشور ایران، مسئلة اشغال عراق و دیگر سر فصل‌های مورد توجه ایرانیان می‌تواند به همراه آید. در این بررسی مسلماً بر اطلاعات و مطالبی تکیه می‌کنیم که نظام رسانه‌‌های بین‌المللی «صلاح» دانسته‌اند مردم جهان را در جریان وقوع آنان قرار دهند؛ البته این چارچوب ـ چارچوب نظام رسانه‌ای ـ به شیوه‌ای تعیین شده که اغلب مطالب مهم، اصولاً زمینه‌ای جهت مطرح شدن پیدا نکند.

در درجة نخست می‌باید این اصل کلی را در نظر گرفت که گویا دمکرات‌های آمریکا برای منطقه طرحی خارج از آنچه در دورة کلینتن در دست بوده، تهیه نکرده‌اند! این نتیجه‌گیری بر پایة تحلیل مواضع اعلام شده‌ای صورت می‌گیرد که دمکرات‌ها در مورد منطقه، به صورتی پیگیر عنوان می‌کنند: «مذاکره با ایران و سوریه»، «خروج نظامی آمریکا از عراق»، «حضور احتمالی گروه محدودی از مستشاران آمریکائی جهت آموزش نیروهای عراقی»، و ... همانطور که می‌بینیم سخنی از «دمکراسی»، «حقوق‌بشر»، «انتخابات» و ... در سخنرانی‌های حزب دمکرات، دیگر در میان نیست! این سیاست‌ها همگی در تأئید یک خط کلی قرار می‌گیرد، سیاستی که فقط می‌توان به طور خلاصه بازگشت به دورة کلینتن تعریف شود. همانطور که شاهد بودیم، در دورة کلینتن سیاستی کاملاً «بازدارنده» بر کشور عراق حاکم شده بود، و این منطقه را تحت محاصرة کامل نظامی و اقتصادی قرار داده بودند. برای دولت کلینتن مهم‌ترین اصل، جلوگیری از تحرکات حاکمیت «غیرمذهبی» بعث در عراق بود! این نظام، در صورت حمایت روسیه ـ هر چند روسیه در آنزمان از چنین قدرتی برخوردار نبود ـ می‌توانست به صراحت «آرایش» نیروها را که در چارچوب نیازهای کاخ‌سفید صورت گرفته بود، به خطر اندازد. نیروهائی که امروز، به صراحت می‌بینم چگونه بر محور اسلام و اصولگرائی دینی، در حرکت افتاده‌اند.

اگر جبهة ناخواسته‌ای، در آن روزها می‌توانست در منطقه تشکیل شود، این آرایش از ویژگی‌های «خوش‌آیندی» که امروز آمریکا برایش «ارزش» بسیار زیادی قائل است، دور می‌ماند! دو جنگی که بر علیة ملت عراق، و نهایت امر ملت‌های منطقه از طرف کاخ‌سفید بر کل «خاورمیانه» تحمیل شد، در واقع جهت فراهم آوردن زمینه‌های تحمیل «اسلام‌گرائی‌هائی» بود که امروز در ظاهر «مقبول» همگان می‌نمایند! اگر روسیه در شرایطی قرار می‌داشت که آنروزها می‌توانست «جبهه‌ای» غیرمذهبی به رهبری عراق در منطقه فراهم آورد، و در عمل از آن حمایت کافی صورت دهد، آمریکا به صراحت دچار دردسر می‌شد. ولی ضعف ساختاری مسکو در آن روزها، نتیجه‌اش همان شد که دیدیم: نه تنها به آمریکا اجازه داد که، ایران، افغانستان و عراق را در شرایطی بحرانی نگاه دارد، که این کشورها را به صورتی پایه‌ای در گیر مسئله‌ای به نام «اسلام حکومتی» کند، و بر اساس آنچه گویا در دست تهیه است، این تمایل دیده می‌شود که هر چه زودتر نوعی حکومت «اسلامی» نیز در ترکیه به خلق‌الله تحمیل شود.

ولی طرح عراق، تا آنجا که به تحکیم کامل پایه‌های یک دولت مرکزی «اسلامی» مربوط می‌شد، با شکست کامل روبرو شده! در این وبلاگ بارها از «شکست»‌ پروژة عراق سخن گفتیم، ولی نمی‌باید فراموش کرد که یکی از ستون‌های اصلی این طرح، فروانداختن کشور عراق به دامان یک نظام مذهبی متمرکز بود! و زمانی که این تمرکز از نظر مذهبی غیرممکن به نظر آمد، سریعاً طرح تجزیة عراق روی میزهای طراحی آمریکا قرار گرفت، ولی اینبار به دلیل بحران کردستان، و امکان فروپاشی «دژ» سازمان ناتو در منطقه ـ کشور ترکیه ـ آناً این طرح را نیز به «بایگانی» سپردند! ولی از آنجا که دوران دولت جرج بوش و نئوکان‌ها تا چندی دیگر به پایان خود نزدیک خواهد شد، متولیان کاخ‌سفید از هر حزب و دسته‌ای، یا می‌باید برای طرح عراق مفری بجویند، و یا به استراتژی‌های سابق بازگردند؛ منطقاً راه دیگری در دست نیست.

چند روز پیش از کشور آمریکا، و خصوصاً ایالت کالیفرنیا، بار دیگر سر و صدای تلویزیون‌های «مستقل» و «آزادة» فارسی‌زبان به آسمان بلند شده؛ همان برنامه‌های تلویزیونی که طی دوران کلینتن مورد حمایت کاخ‌سفید قرار داشت، و به صورت مداوم، با «کیفیت» بسیار پائین، هر چند در «کمیتی» چشمگیر، به روی ماهواره‌ها ‌فرستاده می‌شد. نتایج «درخشان» این نوع «مبارزة» سیاسی را، که گویا بسیار باب میل «اهالی» کالیفرنیا و حزب دمکرات است، در کشور ایران شاهد بودیم: به قدرت رسیدن یک عضو ساواک به همراه ساواکی‌هائی دیگر، تحت شعار «اصلاح‌طلبی»؛ برنامه‌ای که اینک عملاً مضحکة خاص و عام شده! اخیراً در اطلاعیة یک تلویزیون ایرانی، به یکی از نمونه‌های «چراغ سبزی» برخورد می‌کنیم که این نوع برنامه‌های «سیاسی» از متولیان کاخ‌سفید دریافت کرده‌اند. در عمل، در اطلاعیة تلویزیون سابق «هما»، بر این اصل تکیه می‌شود که با کمک مالی هم‌میهنان، این تلویزیون قصد دارد، بر اساس سه اصل پایه‌ای که آن‌ها را، «اطلاع‌رسانی امانت‌دارانه»، «تنش‌زدائی از مناسبات ایران و آمریکا»، «و آشتی ملی عنوان کرده»، فعالیت‌های سیاسی خود را از نو آغاز کند. همان فعالیت‌هائی که حزب جمهوریخواه با آن به مخالفت برخاست و با دستیابی جرج بوش به مسند ریاست جمهوری، دکان این نوع «تلویزیون‌ها» تخته شد!

در اینکه مسئلة اطلاع‌رسانی در کشور ایران از کمبود‌های فراوان رنج می‌برد تردیدی نیست. این معضلی است که به تمام و کمال، ابعاد فاشیسم مذهبی را که بر کشور حاکم شده، به نمایش می‌گذارد. ولی در اینکه امثال تلویزیون «هما» بتواند در این میانه کار مثبتی صورت دهد، جای تردید بسیار وجود دارد، هر چند که آغاز فعالیت‌هائی از این قبیل، به صراحت نشان دهندة خطوط سیاسی آتی در مورد ایران است! همزمان با بازگشت سیاست ایالات متحد به دوران کلینتن در مورد ایران، نوعی بازگشت نیز در مورد عراق دیده می‌شود. چرا که رسانه‌ها عملاً از تمرکز وسیع قوای نظامی ترکیه در مرزهای شمال عراق سخن به میان می‌آورند. می‌دانیم که اگر آمریکا قصد داشته باشد عراق را ترک کند، مهم‌ترین مسئله از نظر استراتژی منطقه، مهار کردن «بحران» کردستان خواهد بود، نه آنچه در تبلیغات کاخ‌سفید، بحران «شیعه ـ سنی» مطرح می‌شود. از قرار معلوم، این «مهم» از طرف کاخ‌سفید به عهدة ارتش ترکیه گذاشته شده، که همزمان با پاسداران حکومت اسلامی، قلع‌وقمع احزاب مختلف در کردستان را جهت برقراری نوعی استراتژی «دلخواه» آمریکا، بر عهده گیرند.

و نهایت امر، در همین روزها شاهد بازگشت استراتژیک آمریکا به جبهة اروپای شرقی هستیم، و می‌بینیم که روسیه به صراحت از قراردادهای استراتژیک اروپای شرقی خارج می‌شود، و مجلس نمایندگان و سنائی که از اکثریت «دمکرات» برخوردار است، سخن از «سپر» دفاعی در اروپای شرقی به میان می‌آورد. این نکته از نظر سیاسی قابل توجه است که اصولاً دمکرات‌ها، تمایل فراوانی به نزدیکی استراتژیک با اروپای غربی دارند، تمایلی که در میان جمهوریخواهان طرفداران زیادی ندارد. و بازگشت «قدرتمندانة» کاخ‌سفید به اروپای غربی، به احتمال بسیار زیاد یکی از طرح‌های اصلی دمکرات‌ها خواهد بود!

حال که ابعاد مختلف «برنامه‌ریزی‌های» دلخواه سیاسی از طرف کاخ‌سفید، جهت بازگشت به مواضع از دست رفته را عنوان کردیم، شاید بهتر باشد به زمینه‌های عملی و امکانپذیر این طرح‌ها نیز اشاره‌ای داشته باشیم. از نظر منطقی بازگشت حزب‌دمکرات به مواضع دورة کلینتن عملاً غیرممکن است، هر چند که این تمایل به شدت در سیاست‌های پیشنهادی دمکرات‌ها خودنمائی کند. در مورد عراق می‌باید متذکر شویم که، تأثیرات یک جنگ خانمانسوز و خونین را نمی‌توان با یک «اطلاعیه» از تاریخچة منطقه پاک کرد. در ثانی آمریکا در صورت خروج از عراق به کجا خواهد رفت؟ این سئوالی است که مسلماً جهت یافتن جواب آن می‌باید به شیخک‌های حکومت اسلامی و شیوخ عرب‌تبار در خلیج‌فارس مراجعه کرد؛ مفر دیگری نیست! در ثانی، طی چندین سال گذشته، روسیه از بحرانی ساختاری به نوعی سازماندهی سیاسی دست یافته، این روسیه دیگر روسیة دوران یلتسین نیست، ایالات متحد نمی‌تواند منافع خود را مانند گذشته به این روسیه «دیکته»‌ کند! و نهایت امر، همانطور که بارها گفته‌ایم، اسلامگرائی تندرو را روسیه در مرزهایش مشکل قبول خواهد کرد، چرا که این مسئله می‌تواند بحرانی ساختاری برای این ملت ایجاد کند! و امروز شاهدیم که مشکلات بزرگ مشارف در پاکستان، که در ایجاد آن طرف‌های چینی نیز دخالت داشتند، فقط به دلیل فشار روسیه است که به جانب طرح‌هائی «غیر اسلامی» کشانده ‌شده! به عبارت دیگر، روسیه از حضور طالبان در افغانستان فقط در یک صورت حمایت خواهد کرد، زمانی که از مسکو «دستور» بگیرند! و این امر مسلماً‌ شامل حال «طالبان» شیعی مسلک در ایران نیز خواهد شد.

در مورد ایران، بهتر است پرانتزی در آخر این مطلب باز کنیم، چرا که شاید مهم‌ترین مطلب از نظر فارسی‌زبانان همان مسائل ایران باشد. به صراحت بگوئیم، بازگشت «پیروزمندانة»‌ اصلاح‌طلبان به قدرت سیاسی در ایران، بیشتر به یک شوخی می‌ماند، تا نوعی سیاست‌گزاری! حکومت اسلامی دو راه بیشتر در برابر خود ندارد، پوسیدن در آغوش «لباس‌شخصی‌های» احمدی‌نژاد و جستجوی راه‌های جدید برای نزدیکی به مسکو، یا باز کردن فضای سیاسی کشور. گشایش فضای سیاسی کشور، به دلیل عملکردهای غیرانسانی این حاکمیت در گذشته، مسلماً‌ به قیمت جان اینان تمام خواهد شد، در نتیجه، در چارچوب همان منطق «کور» که موجودیت 28 سالة این حاکمیت را رقم زده، اینان با «لباس‌شخصی‌های‌شان»‌ دست در دست آنقدر می‌مانند، و آنقدر تلاش می‌کنند تا با حفظ منافع واشنگتن خود را در حد امکان به روسیه نزدیک کنند، تا در مقطعی بحرانی، به دلیل تلاطمات وسیع سیاسی در کشور، بدون فروپاشی‌ها و بحران‌سازی‌هائی که طی 80 سال گذشته شاهد آن بوده‌ایم، و هر کدام «سوغات» جنگ‌سرد بودند، نهایت امر کشور از وجود این حاکمیت پاک شود! و در این راستا، سیاست‌های «تلویزیونی» حزب دمکرات، که با کمک «سرداران» و «سازندگان» قرار است در لوس‌آنجلس، «کاری کنند کارستان»، مشکلی را حل نخواهد کرد!


۴/۲۲/۱۳۸۶

افسانة سپر!



آقای گوردون براون، نخست وزیر جدید بریتانیای «کبیر»، گام به گام به مرحلة گذاشتن «تخم‌طلای» مبارک‌شان، که گویا جهت همان، «قدرت» را به دست گرفته‌اند، نزدیک‌تر می‌شوند. امروز خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، در گزارشی از سفر «داگلاس الکساندر»، وزیر توسعه بین‌المللی در کابینة گوردون براون به ایالات متحد، با دستپاچگی «اعلام» می‌کند که، ایشان در بیاناتی در «شورای روابط خارجی» در واشنگتن، «گوشه‌هائی» از همین تغییرات احتمالی را گویا «گوشزد» کرده‌‌اند! این در حالی است که، اصولاً فردی در مقام «داگلاس الکساندر» را نمی‌توان «سیاستگذار»، آنهم در چنین مرتبه‌ای «خطاب» کرد، و در ثانی اگر مقصود «بی‌بی‌سی» از «شورای روابط خارجی» در واشنگتن، همان «محلی» باشد که ما فکر می‌کنیم، این به اصطلاح «شورا» فقط یک «باشگاه» است؛ محلی است جهت گپ زدن و مزمزه کردن ویسکی‌های 25 سالة اسکاتلندی؛ اعضای این باشگاه، متشکل از مشتی خبرنگار و بازنشستگان وزارت امور خارجه، و یا استادان و مدرسان دانشگاه‌های‌اند. گروه‌هائی‌ که اصولاً هیچگونه مسئولیت سیاسی خاص، نه در دولت و نه در دیگر محافل ندارند!‌ حال می‌باید پرسید، اظهارات یک «جوان» تازه به «میدان» آمده، در چنین محلی از چه ارزشی می‌باید برخوردار شود؟ مسلماً این اظهارات از «ارزش» خود برخوردار بوده، چرا که همان بی‌بی‌سی ـ اینبار بی‌بی‌سی به زبان انگلیسی ـ به شیوة روسای سازمان‌های ضدامپریالیست خودمان، غلط کردم نامه‌ای جهت اظهارات همین «جوان» منتشر می‌‌کند، و از قول «داونینگ ستریت» اظهار می‌دارد که این بیانات هیچگونه ارتباطی با «جدائی» احتمالی‌ انگلستان از سیاست خارجی آمریکا نمی‌تواند داشته باشد! به عبارت دیگر، «مست بودم اگر گهی خوردم»! اینجاست که می‌بینیم، زمانی که دست‌های یک حاکمیت تا مفرق به خون صدها هزار انسان بیگناه آغشته شده، «مسئولیت»، با شیر اندرون شود و با جان به در رود! تلاش‌های آقای براون را صمیمانه تبریک می‌گوئیم، ولی شاید بهتر باشد در تلاش بعدی شخص علیاحضرت ملکه و لرد فیلیپ روانة این «باشگاه» بشوند!

آنچه در بالا آمد، خلاصه‌ای است در حد قطره‌ای از یک اقیانوس! اگر آقای «الکساندر»، در چنین موقعیتی به خود اجازه می‌دهند که، سخن از «چندجانبه‌گرائی»، «سازندگی» و «همراهی با ملل دیگر»، مبارزه با فقر و خلاصه تمامی مسائلی به میان ‌آورند که اصولاً در سیاست خارجی جرج بوش جائی ندارد، نه به خاطر «مبارزه» با جرج بوش، که صرفاً جهت فراهم آوردن زمینة «باقی» ماندن «حزب کارگر» در صحنة سیاست جهانی است. صحنه‌ای که در کمال تعجب ـ قسمت تعجب‌آور را می‌باید از چشم بوش و بلر عنوان کرد ـ بیش از پیش جهانی می‌شود، و آنچه محافل تجاری و غارتگر پیشتر «جهانی‌شدن» می‌نامیدند، امروز از ابعاد رسانه‌ای، تبلیغاتی و ارتباطی نیز برخوردار شده! جهان «جنگ‌سرد» اگر از میان رفت، «جهانی»‌ بجای آن پای گرفته که اگر نیازهای مایکروسافت، آی‌بی‌ام، و بوئینگ و ... را بر طرف می‌نماید، زوایای دیگری نیز به زندگانی انسان در هزارة سوم افزوده؛ آنرا «خاطره» می‌نامیم، خاطره‌ای که هر لحظه از «قدرت» و شفافیت بیشتری برخوردار می‌شود. سیاست‌بازها دیگر نمی‌توانند، مردم را مفت و مجانی به قتل‌گاه بفرستند، و بعد هم از همگان بخواهند که «فراموش» کنند! ‌ این مسائل در ابعاد جهانی امروز دیگر امکانپذیر نیست!

ولی در اینکه آیا کشور انگلستان، پس از افتضاح تونی بلر، قادر خواهد بود به عنوان یک ملت متمدن پای در صحنة سیاست جهانی بگذارد، مسئله‌ای است که می‌باید به محک آزمایش گذاشت! با چند سخنرانی از طرف چند «جوان» در این گوشه و آن گوشه نمی‌توان «موفقیت» آتی چنین سیاستگذاری‌هائی را «محک» زد؛ خصوصاً که آناً‌ کار به «معذرت» خواهی خواهد کشید! اصولاً در چارچوب روابطی که اینک در حال سازماندهی است، حتی برای ایالات متحد نیز مشکل می‌توان «نقشی» فراگیر پس از سقوط جرج بوش به تصویر در آورد.

در چند روز گذشته شاهد بحران‌های عظیمی در سطح مناطق استراتژیک جهانی هستیم؛ مناطقی که در کمال تعجب هر چه بیشتر از خاورمیانه فاصله می‌گیرند! اگر «مجلس نمایندگان» در ایالات متحد، به ریاست خانم «پلوسی» مرتباً و در اطلاعیه‌هائی که بیشتر جهت تبلیغات «انتخاباتی‌» در آینده تنظیم شده، از دولت می‌خواهد «جنگ» را در عراق «تمام» کند! سنای آمریکا در عوض، در 13 ژوئیه سالجاری، از قول خبرگزاری «نووستی»، رسماً از ایالات متحد خواسته که در پروژة «سپردفاعی» در اروپای شرقی عقب نشینی نکرده، و این تجهیزات نظامی را در این منطقة استراتژیک، جهت مقابله با حملات موشکی «ایران» مستقر کند! البته عنوان کردن نام «ایران» در اطلاعیة سنا ـ اکثریت مجلس سنا نیز از قضای روزگار در دست همان حزب دمکرات است ـ بیشتر یک اشتباه چاپی باید باشد، ولی زمانی که یک «حزب» قرار است نان تبلیغات بخورد، این نان را همانطور که دستش می‌دهند دهانش می‌گذارد! بله، حزب دمکرات آمریکا نمی‌گوید که این تهدید، اگر وجود داشته باشد، از جانب روسیه است، و اینکه آمریکا در موضع عقب‌نشینی از منطقة خاورمیانه قرار گرفته، و اگر قرار است نان تفنگ‌فروش‌ها در عراق آجر شود، «حزب‌دمکرات» می‌باید در اروپای شرقی لقمة چربی به دهان اینان بگذارد؛ و به این کار می‌گویند، «بده‌بستان‌های» دمکراتیک!

پیشتر در همین وبلاگ توضیح داده‌ایم که در حال حاضر «سپردفاعی» یک «افسانه‌» است! چنین سپری نه وجود خارجی دارد، و نه هیچ اطلاعیة رسمی‌ای از کارآئی‌های فرضی آن از طرف ایالات متحد در سطح جهانی منعکس شده! سخن گفتن از «سپردفاعی» در سنائی که به دست دمکرات‌ها افتاده، و همزمان سخن گفتن از «عقب‌نشینی» از عراق از طرف «مجلس نمایندگانی» که اکثریت‌شان «دمکرات» هستند، به این معناست که حزب دمکرات حاضر است بودجة جنگ عراق را به جانب «تحقیقات» سپر دفاعی منحرف کند! و به تفنگ‌فروش‌ها اطمینان می‌دهد که بنیة مالی آمریکا، و چپاول‌هائی که در سطح‌ جهانی صورت می‌دهد، همچنان در اختیار صنایع تسلیحات باقی خواهد ماند! اینجا نیز دقیقاً مسئلة اظهارات جانانة همان «جوان» انگلیسی در «شورای روابط بین‌الملل» مطرح می‌شود! باید دید اصولاً‌ جهان امروز، کارش به کجا کشیده؟ آیا ایالات متحد می‌تواند پس از کشتار و ناامنی فزاینده‌ای که تحت عنوان «دمکراسی» در عراق و افغانستان بر منطقه و مردم این کشورها تحمیل کرده، با خیال راحت خود را در پس پردة «سپردفاعی» فرضی پنهان کند؟ در ثانی این سپر که وجود خارجی هم ندارد، قرار است چه کسانی را از تهاجمات چه کسانی محفوظ نگاه دارد؟

در چند روز گذشته شاهد بودیم که، قراردادهای نفتی که میان روسیه و آمریکا عملاً به مرحلة نهائی رسیده بود، «معلق» گذاشته‌ شده‌اند، و بر اساس گزارش روزنامة لوموند، در تاریخ 12 ژوئیة سالجاری، بجای طرف‌های آمریکائی، در میدان «اشتوک‌مان» روسیه، شرکت «توتال» فرانسوی در کنار «گازپروم» روسی قرار می‌گیرد! ولی نمی‌باید اشتباه کرد، این همان فرانسه‌ای است که چند ماه پیش در آن انتخاباتی تحت عنوان چرخش به سوی انگلستان رخ‌ داده! و وزارت امور خارجة همین فرانسه، به دلیل اظهارات نامناسبی که از طرف مقامات فرانسوی علیة «حزب‌الله» لبنان صورت گرفت، رسماً از «حزب‌الله» عذرخواهی می‌کند! تا بحال ندیده بودیم که یک قدرت نظامی هسته‌ای، عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد، به دلیل اظهارات «نابجا»، رسماً و در سطح جهانی، از یک سازمان «شبه‌نظامی» که معلوم نیست اصولاً چکاره است، «عذرخواهی‌» هم‌ بکند! بی‌دلیل نیست که پس از لگدی که اولمرت از همین به اصطلاح «حزب‌الله» نوش جان کرد، یک سال آزگار است که حرف زدن یادش رفته!

روابط «جنگ‌سرد» پایان یافته، و کسانی چون گوردون براون، سرکوزی و شاید نخست وزیر چین «کمونیست»، که چند روز پیش جهت دریافت «تو سری» به دلیل موش دوانی‌هایش در پاکستان، به کرملین «دعوت» شده بود، بهتر است چشم‌هایشان را بیشتر باز کنند! اگر پیام «جهان نوین» به آن‌هائی که در بالا عنوان کردیم، به سرعت منتقل شد، و در جریان امور قرار گرفتند، مشکل اصلی در چند ماه آینده مسلماً‌ حزب دمکرات آمریکا خواهد بود!‌ این حزب، گویا شکست‌های خونین جرج بوش در سیاستگذاری‌های کاخ‌سفید را، نه بر پایة تغییرات استراتژیک جهانی، که به دلیل «عدم لیاقت» شخص بوش تحلیل می‌کند، و همانطور که امروز شاهدیم، اصولاً‌ از موضع‌گیری‌های پایه‌ای نوین برخوردار نیست! امیدواریم که پایان دوران «خوش» جمهوری‌خواهان، با آغاز یک دوران «خوش» برای دمکرات‌ها توام نشود! جهان نیازمند این زورآزمائی‌ها نیست، خصوصاً که دیگر اصولاً زمینه‌ای برای اینگونه برخوردها وجود ندارد.





۴/۲۰/۱۳۸۶

از ایوانف تا ایوانف!


یکی از بازتاب‌های سفر پوتین به اقامتگاه خانوادگی بوش را، می‌توان اینک به صراحت در سیاست خارجی و امنیتی کشور روسیه ملاحظه کرد: کناره‌گیری ایگور ایوانف از سمت ریاست شورای امنیت روسیه! اگر به این «مختصر»، چند مطلب دیگر را نیز اضافه کنیم: تهدید ایران به وسیلة القاعده، بحران پاکستان که نهایت امر به منزوی شدن هر چه بیشتر مشارف در میان اسلامگرایان منجر شده، و نهایت امر حملات خونین به «محوطة سبز» در بغداد، که رسانه‌ها در چند و چون تلفات آن که گویا همگی آمریکائی‌ و انگلیسی‌اند، خست زیادی به خرج می‌دهند، می‌توان نوعی جمع‌بندی از پایان دورة حکومت بوش و پوتین، و آغاز روابط جدید «آمریکا ـ روسیه»، که اینک بیش از پیش جایگزین «جنگ‌سرد» می‌شود، به دست داد.

مطلبی که اکثر سایت‌ها و رسانه‌ها از نظر دور داشته‌اند، نزدیکی ایگور ایوانف به محافلی است که بحران دوران «یلتسین» را به راه انداختند. ایگور ایوانف در عمل، شاید مهم‌ترین بازماندة حکایت «شیرین» یلتسین است، و به این ترتیب با کنار رفتن وی، یکی از مهم‌ترین مهره‌های نزدیک به سیاست ناتو، رأس هرم تصمیم‌گیری‌ها را در روسیه ترک می‌کند. ایوانف در دورة جنگ یوگسلاوی دست در دست ارتش ناتو گذاشت؛ و علیرغم ژست‌های مخالف، در عمل هیچگونه مخالفتی با کشتار در یوگسلاوی توسط ارتش ناتو و همکاران محلی از خود نشان نداد. از طرف دیگر، و در بحرانی دیگر، باز هم نام ایگور ایوانف به چشم می‌خورد: بحران گرجستان! امروز دیگر جای حرف و سخن باقی نیست که محفل ایوانف در سرنگونی حکومت شوارناتزه در کشور گرجستان نقش بسزائی داشته. همانطور که بعدها دیدیم، محفلی متشکل از آمریکائی‌ها، که امروز از طریق «رئیس جمهور» گرجستان، ساکاشویلی، بر این کشور حاکم شده، نتیجة عملیات گرجستان از طرف ایوانف می‌تواند به شمار آید. در عمل، نزدیکی ایوانف به «مسئلة» گرجستان آنقدر واضح و روشن بود که وی جهت سرنگونی شوارناتزه قدم رنجه نمود، و شخصاً به گرجستان رفت!

مطلب مهم دیگری نیز در مورد کناره‌گیری ایگورایوانف وجود دارد: موضع وی در قبال اشغال عراق! این فرد نمایندة محافلی در روسیه بود که سعی تمام داشتند موضع به اصطلاح «بی‌طرفانة» مسکو در قبال اشغال کشور عراق از جانب ارتش آمریکا را به نوعی «توجیه»‌ کنند؛ عملی که مستقیماً ایجاد نگرانی در محافل نظامی کرد و از جانب آن دیگر «ایوانف» ـ سرگی ایوانف ـ که در آنروزها وزیر دفاع بود، با سردی بسیاری مورد قبول قرار گرفت! جهت نشان دادن وابستگی‌های استراتژیک صدام‌حسین به ارتش سرخ سابق، نیازی به شعبده نیست؛ هر چند این وابستگی‌ استراتژیک، نمی‌تواند به معنای وابستگی ساختاری به سیاست شرق «تلقی» شود، ولی در هر حال، اشغال عراق به دست ارتش آمریکا، در عمل، یکی از سکوهای پرتاب سیاست‌های کرملین را در منطقه مورد «تعرض» جدی قرار داد، و این امر اگر منصفانه قضاوت کنیم، در مسکو نمی‌باید با نشاط و خوشحالی همراه شود. ولی ایگور ایوانف در دوران تصدی مشاغل حساس در بطن حاکمیت روسیه، از چنین اشغالی، در عمل حمایت کرده بود.

ولی ستارة اقبال «ایگور» رو به افول گذاشت! پیش‌بینی‌های کاخ‌سفید در مورد مسائل عراق تقریباً همگی «تو زرد از آب درآمد»: عراق هنوز می‌جنگد، و بر خلاف ادعاهای ارتش آمریکا، مسئلة مقاومت ملی، هیچ ارتباطی با «القاعده» ـ که خود نوکر اصلی آمریکا در منطقه است ـ ندارد. «اشغال» عراق موفقیت‌آمیز نبود، به هزاران دلیل پنهان و آشکار که مسلماً در این وبلاگ امکان پوشش دادن به آنان، حتی در حد ارائة یک فهرست نیز، وجود نخواهد داشت. بدیهی است در چنین شرایطی طرفداران پروژة «اشغال» عراق در روسیه، بیش از پیش منزوی خواهند شد، خصوصاً در بزنگاهی که بازتاب اعمال ایگورایوانف در گرجستان عملاً‌ برای مسکو دردسر درست کرده. همانطور که می‌توان حدس زد، در چنین شرایطی آن دیگر «ایوانف» ـ سرگی ـ به احتمال زیاد از راه خواهد رسید. کسی که هم از او به نوعی تحت عنوان جانشین پوتین یاد می‌کنند، و هم کسی که از روز نخست نه به آمریکائی‌ها در عراق روی خوش نشان داد، و نه حضور ارتش آمریکا در آسیای مرکزی را از نظر اصولی مورد قبول قرار داد!‌

در اینکه بحران «روسیه ـ آمریکا» که اینک عملاً به نوع دیگری از «جنگ‌سرد» تبدیل شده، به کجا خواهد انجامید، بازار گمانه‌زنی بسیار گرم است. در عمل، این بحران، در اروپای شرقی، کار را به درگیری‌های لفظی و امنیتی کشانده. از یک طرف رایس و از طرف دیگر مقامات روسی به جان یکدیگر افتاده‌اند، و هنوز تکلیف آنچه «پروژة سپردفاعی» در اروپای شرقی عنوان می‌شود، و معلوم نیست که اصولاً چیست، کاملاً در پردة ابهام فروافتاده؛ در اروپای غربی، این بحران عملاً متحدان دیرین آمریکا ـ فرانسه و انگلستان ـ را از نظر سیاسی به اضمحلال و مضحکه کشانده. به قدرت رسیدن براون در انگلستان و سرکوزی در فرانسه، در شرایطی صورت می‌گیرد که هیچ برنامة سیاسی‌ای روی میز وزرای ایندو دولت قرار نگرفته! در خاورمیانه، اسرائیل پس از شکست از قدرت آتشی که به «حزب‌الله» نسبت داده شد، اصولاً از معادلات سیاسی منطقه در حال حذف شدن است؛ و در پاکستان، همانطور که در بالا گفتیم، مشارف روز به روز منزوی‌تر می‌شود، و معلوم نیست «عمارت» نظامی‌ای که وی با تکیه بر اسلامگرائی و طالبان‌سازی سر هم کرده، و خود اینک به عنوان «رهبر»، در طبقة آخر جلوس نموده، امروز، در با در نظر گرفتن مواضع مشارف، آیا از وی حمایت خواهد کرد یا خیر؟

ولی همانطور که می‌بینیم، این مبحث به دلایل بسیار، تا حدودی به مسائل کشور ایران نیز مربوط خواهد شد، نمی‌باید فراموش کنیم که سرنوشت ایران نیز در همین میانه رقم خواهد خورد. به طور مثال، ادعاهای جدیدی که در رأس حکومت اسلامی در مورد جزیرة بحرین عنوان می‌شود، با در نظر گرفتن امکانات بسیار ناچیز نیروی دریائی حکومت اسلامی، در تصرف و یا حتی محاصرة دریائی یک جزیره بزرگ چون بحرین، می‌باید صرفاً بازتاب تأئیدات هیئت حاکمة اسلامی از برخی سیاست‌های محفلی غربی تلقی شود؛ سیاست‌هائی که اینک سعی می‌کنند از طریق ارسال سومین ناوهواپیمابر به منطقه، و تهدیدات فرضی گروهی به نام «القاعده» علیة حکومت اسلامی، هم منطقه را آشوب‌زده بنمایانند، و هم به عنوان مسببین این آشوب‌ها، انگشت بر کارگزاران خود در هیئت حاکمة اسلامی بگذارند. در این بررسی‌ها اصل اساسی همان است که همیشه می‌باید مورد نظر داشت، روسیه از بحران در مرزها خود می‌گریزد، و غرب قصد آن دارد که از طریق نوکران‌اش در بطن حاکمیت اسلامی، این بحران را هر چه بیشتر به مرزهای روسیه نزدیک کند. حال، دولتی چون دولت احمدی‌نژاد که حتی نمی‌تواند حاکمیت ایران را در برابر شیخک‌نشینی چون امارات، بر سه جزیرة مدخل خلیج‌فارس تأمین کند، چگونه به خود اجازه می‌دهد، سخن از بحرین به میان آورد؟ در شرایطی که می‌دانیم این جزیره تا پایگاه‌های نظامی آمریکائی‌ها در عربستان سعودی و قطر فقط چند کیلومتر فاصله دارد!

این سئوالی است که مسلماً بی‌جواب می‌ماند، چرا که سخن گفتن از تملک جزیرة بحرین، خصوصاً در شرایط فعلی، فقط یک دیوانگی سیاسی است و بس! از نظر تاریخی، در جهان سیاست، این نوع دیوانگی‌ها را در دو شرایط کاملاً‌ متفاوت شاهد بوده‌ایم؛ شرایط سقوط و فروپاشی، و یا شرایط پیروزی‌های چشم‌گیر و خیره کننده!‌ در اینکه حاکمیت ایران در کدام یک از این شرایط دست و پا می‌زند، مسلماً نیازی به قلمی کردن یک وبلاگ کامل نخواهد بود.



«عدالت» عصرحجر!


به عقیدة شما، امروز می‌باید در مورد حکومتی صحبت کنیم که «حکم» سنگسار می‌دهد، یا در مورد مردمی حرف بزنیم که «سنگسار» می‌کنند؟ در مورد حکومتی سخن بگوئیم که، به مصداق «چهارپائی بر او کتابی چند»، چند هزار جلد «کتاب‌دعا»، «زیارت‌نامه»، «وردنامه» و جادو و جنبل، به اسم کتابخانه‌ای از «علوم دینی»، بر پشت مشتی دستاربند «عالم» گذاشته، یا در مورد ملتی سخن بگوئیم که اجازه می‌دهد این نوع «جانوران» موذی، نه تنها در مملکتش زندگی کنند، که «حاکم» بر روزمره‌اش نیز باشند؟ در مورد ساواکی‌هائی چون سعید حجاریان صحبت کنیم، که گویا طی کشتار زندانیان در تابستان «معروف» ـ بر اساس اظهارات‌ اخیرشان در سایت «نوروز» ـ اصلاً نمی‌دانسته‌اند «قضیه» از چه قرار است، یا از همان آقای حجاریانی سخن بگوئیم که خودشان معرف سعیدامامی معروف جهت «استخدام» وی در وزارت اطلاعات حکومت اسلامی بوده؟ به عبارت ساده‌تر، از «واقعیات» جامعة ایران سخن بگوئیم، یا از قصه‌ها و حکایاتی حرف بزنیم که روزی‌نامه‌های حکومتی برایمان همه روزه «نقل» می‌کنند؟ این‌هاست همان سئوالاتی که معمولاً‌ جماعت «نیمچه ‌روشنفکر» ـ آن‌ها که تمامی دقایق روزانه‌اشان در پی دوندگی به دنبال نان و آب از دست نمی‌رود ـ سعی می‌کنند، هیچوقت از خود نپرسند!

واقعیت این است که حکم سنگسار «اجرا» می‌شود، فقط «حرفش» را نمی‌زنند! و برای اجرای چنین احکامی، افرادی حضور دارند که سنگ «محترم» را بر می‌دارند و توی سر یک انسان دیگر می‌کوبند! این‌هاست واقعیات! حال سخن گفتن از اینکه این امر جایز شرعی است، یا قانونی است و ... دیگر کاری به بحث ما ندارد. خدا را شکر، نه قاضی هستیم، نه زندان‌بان، نه مجری اوامر «ولی‌فقیه»! ما انسان‌ایم و خارج از آنچه یک انسان می‌تواند سخن بگوید، اظهارنظر کند، و در اطراف خود در پرس و جوی «خیر»‌ و «شر» باشد، از دستمان بر نخواهد آمد. و در مقام همان «یک» انسان می‌گوئیم، اینان ـ آمران، عاملان و خصوصاً تماشاچیان ـ مشتی «جانور» موذی‌اند!

همانطور که می‌بینیم، زمانی که به احساسات یک انسان، انسانی که در درون هر یک از ما نشسته و به این دنیای پر «آشوب»، خارج از هر مرض و غرضی «نگاهی» انسانی می‌‌اندازد، سخن می‌گوئیم، جواب‌ها «ساده» می‌شود؛ روشن و واضح می‌شود! ولی در عمل، اگر ما، همان «انسان» باقی بمانیم، جهان اطراف‌مان «انسانی» نیست. و آنچه امروز «بی‌بی‌سی» می‌نویسد، «جعفر کیانی، روز پنجشنبه در تاکستان سنگسار شد!» هم یک واقعیت تلخ اجتماعی است ـ نمادی است از یک جامعة فروپاشیده، یک حکومت قرون وسطائی و یک نظام منحط و طاعونی ـ و هم یک موضعگیری کاملاً «سیاسی»! بله، درست خواندید، یک موضعگیری کاملاً سیاسی! اگر قربانی این «سیاست‌بازی»، جعفرکیانی بینوا می‌دانست که مرگ هولناکش را در کدام یک از اتاق‌ها‌ی «بحران» از کاخ‌سفید تا کرملین طراحی کرده‌اند، شاید به اندازة یک «سر انگشت»، از اینهمه درد و رنج، که بی‌دلیل بر او تحمیل کردند، کاسته می‌شد.

هم‌وطنان! ایران، فاقد حکومت است؛ آنچه تحت عنوان حکومت در این کشور بر «اریکة» قدرت نگاه‌ داشته‌اند، چرخ‌فلکی است که، به دست اجنبی و منافع او در حرکت افتاده، حرکتی که ملت ایران را در هر چرخش، در راه منافع این و آن، چون «جعفر کیانی‌ها» خرد می‌کند. در حکومتی که نفس ملت ایران را 28 سال است در سینه خفه کرده، سخنگوی قوة به اصطلاح «قضائیه»، علناً‌ عنوان می‌کند که، «حکم سنگسار قرار نبوده به اجرا در آید!» و حاکم شرع تاکستان رأساً دست به اینکار زده! ‌ همان حکایت همیشگی و داستان «خوش» گذشته‌ها: «ما که تقصیر نداشتیم، تقصیر از دیگری است!» همان سخنی که آقای سعید حجاریان نیز در سایت «نوروز»، به نوعی دیگر تحویل ملت ایران می‌دهد و می‌فرمایند، در هنگام قتل‌عام زندانیانی که حکم زندان‌شان هم به پایان رسیده بود، ایشان «فقط» معاون سیاسی استانداری خوزستان بودند! به عبارت دیگر، گویا آنجا هم «قرار نبوده چنین شود!» ولی هم آنجا، و هم اینجا «چنین» شد، و اینکارها مسلماً «مسئولانی» دارد!

همانطور که می‌توان حدس زد، سخنگوی «محترم» قوة قضائیة این حکومت به خود اجازه نخواهد داد بگوید، «اجرای حکم سنگسار غیرقانونی است!» حال یک سئوال باقی می‌ماند، اگر اجرای حکم سنگسار «قانونی» است، به چه دلیل حاکم شرع تاکستان را «مسئول» معرفی می‌کنید؟ این فرد هم بر اساس قوانینی که این حکومت و قوة قضائیه در برابرش قرار داده‌، دست به عمل زده!‌ می‌بینید که «بازی» سیاست در این حاکمیت «استیجاری»، مملکت را تا کجا به کثافت کشانده! اگر این عمل «غیرقانونی» است، حاکم شرع، و عاملان این قتل‌عمد خود می‌باید بر اساس همان «شرع» مبین، قصاص شوند! مگر آدمکشی شاخ و دم دارد؟ اگر هم قانونی است، بهتر است جناب آقای رئیس قوة قضائیه، با همان فارسی شکسته بسته‌شان، بیایند و بگویند که «سنگسار» در ایران «قانونی» است، تا هم ما ملت تکلیف‌مان را بدانیم و هم «حامیان» این حکومت وقتی چاوزها را می‌فرستند به دیدارشان، در برابر افکار عمومی بگویند، جناب «کلنل» با چه افرادی دیده بوسی می‌‌فرمایند!

ولی این مسئله، از ابعاد دیگری هم برخوردار است. در بالا گفتیم که این حاکمیت از مشتی «پهلوان‌پنبه‌» تشکیل شده؛ اینان از پادوی سفارتخانه‌ها «دستور» می‌گیرند، و یکی از وظایف‌شان ایجاد بحران در سطح جامعه است! نباید فراموش کنیم که «فاشیسم»، کشتی شکسته‌ای است که فقط بر امواج «بحران» می‌تواند به موجودیت‌اش ادامه دهد. یک روز بحران «اتمی»، یک روز بحران «بنزین»! یک روز «جنگ نمایشی با ارباب»، یک روز «حجاب و اوباش»، و امروز هم سنگسار یک انسان! این‌هاست واقعیاتی که برخی دوست ندارند ببینند! این حکومت در صدد است که به هر قیمت ممکن بر موج یک بحران اجتماعی سوار شود، تا بتواند موجودیت ننگین‌اش را از سرنوشتی محتوم برهاند، و دیروز هم گفتیم که نه تنها کور خوانده، و نه تنها داستان ننگین دستاربند جماعت در این مملکت به پایان رسیده، که دیگر هیچ بحرانی و در هیچ ابعادی نمی‌تواند ملت ایران را بار دیگر به زنجیر استعمار غرب و یانکی‌جماعت در آورد.

«سنگسار» یک ایرانی، این عمل غیرانسانی، که می‌باید یک صدا از جانب هر انسان وارسته‌ای در جهان محکوم شود، از نظر سیاسی در واقع پیش پردة «تئاتر» مبارزات «تحکیم وحدتی‌ها» است! اینان، فکر می‌کردند که با های و هوی و حمایت مشتی روزی‌نامه نویس محفلی و نان‌خورهای ولایت فقیه، می‌توانند باز هم فضای اجتماعی را مناسب حال سرکوب فاشیستی کنند، و دست در دست حکومت مطلوب‌شان، چند روزی در برابر دوربین‌های خبرنگاران «دوست و همکار»، ‌ ژست گرفته، عکس‌های انقلابی‌اشان را در رأس اخبار جهانی به چاپ برسانند! همانطور که دیدیم، این‌ها هم کور خوانده بودند! ملت ایران فراموش نکرده که «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» جایگاه اجتماعی و سیاسی‌اش همان «مقام» فاشیسم مذهبی است! ملت ایران، جنایاتی را که به دست همین «تحکیم وحدت»، بر ملت ایران و خصوصاً بر دانشگاهیان کشور، طی سال‌های دراز اعمال شده، نیز فراموش نکرده.

امروز شاهدیم که حکومت اسلامی، در چارچوب نمایشات مهوعی که جهت برقراری خیمة «ولایت» به روی صحنه می‌برد، عملاً و در برابر جهانیان، در برابر صدها میلیون انسان در اقصی نقاط این کرة ارض، دست به «قتل‌عمد» زده! این طرز برخورد از جانب یک حکومت وابسته و عروسکی، با ملت ایران، شایستة یک ملت کهنسال نیست. می‌باید به این حاکمیت و حامیان بین‌المللی آن ـ در رأس آن‌ها دولت جنایتکار آمریکا ـ نشان داد که دست درازی بیش از این به حیثیت تاریخی یک ملت، و در سطح جهانی برای‌شان بسیار گران‌تر از آنچه فکر کرده‌اند تمام خواهد شد! و مسلم بدانیم، که اینچنین نیز خواهد شد.



۴/۱۸/۱۳۸۶

زورق شکسته!



دیروز مطلبی در مورد روزی‌نامة سابق «سلام» نوشتیم، و شاید می‌بایست بیش از آنچه در مورد نقش عوامل مختلف در سیاست جاری ایران عنوان شد، سخن می‌راندیم؛ امروز تلاش بر آن خواهد بود تا شاید بتوانیم نقطه ضعف دیروز را تا حد امکان جبران کنیم. در اینکه فضای سیاسی کشور ایران، پس از انتخاباتی که به «حماسة» دوم خرداد معروف شده، کاملاً زیر و رو شد، نمی‌توان تردید داشت. ولی اینکه چنین فروپاشی‌ای بتواند خوش فرجام باشد، یا خیر، جای بحث باقی است؛ «حماسة» دوم خرداد، در عمل نقطة پایانی بر سیاست سنتی سرمایه‌داری جهانی شد، که پس از کودتای «میرپنج» بر ایران حاکم شده بود؛ هر چند این امر «توده‌ای‌ها» و دیگر «خلق‌یون» را خوش نیاید، در شکل‌گیری این «سیاست» استعماری، به همان اندازه دولت‌های آمریکا و انگلستان سهم داشتند که خاموشی و رضایت‌های «ضمنی» اتحادشوروی سابق! در این روند، ایران بر صفحة شطرنج ابر قدرت‌های شرق و غرب مهرة پیش‌پاافتاده‌ای شد؛ سربازی که در خدمت پیشبرد منافع غرب بود، ولی به دلیل همجواری و مرزهای طولانی با «شرق»، از حمایت علنی همان غربی‌ها نیز نمی‌توانست برخوردار شود! همانطور که شاهدیم، صورتبندی‌ای که پس از کودتای «میرپنج» بر ملت ایران حاکم شد، شاید یکی از بدترین گزینه‌های سیاسی‌ای است که در آن دوره، و حتی طی دوره‌های بعد، می‌تواند در صحنة سیاست جهانی بر ملتی تحمیل شود.

ایران به دلایل استراتژیک، نه می‌توانست چون ترکیه از حمایت ارتش ناتو برخوردار شود، نه می‌توانست همچون عربستان سعودی در انزوای مطلق، روابط سیاسی با اتحادشوروی را اصولاً «مردود» شمرده سر به کار خود داشته باشد، و نه حتی، همچون نمونه‌های جهان سوم در اروپای شرقی از حمایت ارتش سرخ برخوردار با‌شد. طی سال‌های دراز، ایران در چارچوب این سیاست هولناک، به دلیل ضعف ساختارهای نظامی و سیاسی خود، عملاً موضع طفل بی‌دفاعی را پیدا کرد، که در برابر گردنکشان قادر به حمایت از موجودیت خود نیست. همانطور که دیدیم، حتی هم امروز نیز، در بر همین پاشنه می‌چرخد؛ ایران امروز به صراحت چپاول می‌شود، نیروهای انسانی کشور به غارت صنایع غرب می‌رود، سرمایه‌های کشور به اقصی نقاط جهان «ارسال» می‌شود، و در داخل مرزها یک حاکمیت بی‌قانون و سرکوبگر فقط سعی در یافتن جواب بر یک سئوال اساسی و پایه‌ای دارد: چگونه به همین سیاست «امتدادی» عملی بدهد، و شرایطی ایجاد کند که همین «وضعیت» به نفع غرب حفظ شود؟ دیگر مسائل، از قبیل «اسلام»، «سلطنت»، «حکومت کارگری»، «مجاهدان راه خلق» و ... دکوراسیون‌های همین ساختار نهائی و غائی‌اند.

البته می‌توان عنوان کرد که، در به ثمر رساندن این «مهم»، استعمار غرب از وحشی‌گری مردم ایران به تمام و کمال بهرهمند شده؛ می‌توان عنوان کرد که، ملت ایران که خود را گویا یکی از بنیانگذاران «تمدن» بشری به شمار می‌آورد، در عمل، و در آئینة اعمالش، از کودتای «میرپنج» تا به امروز ثابت کرد، که نه تنها برای هم‌میهن خود هیچ ارزشی قائل نیست، که در ارتباط با «دیگری»، هر که می‌خواهد باشد، حاضر است دست به اعمالی بزند که وحشی‌ترین حیوانات از آن رویگردان‌اند. نمی‌باید پنهان کرد که، شکنجه‌های هولناکی که تحت عناوین مختلف: «اعلیحضرت همایونی»، «امام»، «اسلام»، «ایران» و ... ایرانی بر هم‌میهن خود در زندان‌های و بیدادگاه‌های رژیم‌های استعماری از «میرپنج» تا به امروز، تحمیل کرده، جای پرس‌وجوی باقی نمی‌گذارد؛ این شکنجه‌گران ایرانیان‌اند! ولی از طرف دیگر، این «خصوصیت» مختص ایران و ایرانی نیست، به طور مثال، گزارشات رسیده از افغانستان، کشور هم‌کیش، همسایه و همزبان ما، حاکی از آن است که اگر نظارت افراد وابسته به سازمان‌های حقوق بشر از میان برداشته شود، زندانیان افغان یک به یک به دست شکنجه‌گران هم‌میهن خود در زندان‌ها قتل‌عام خواهند شد! برخی ممکن است این گزارشات را «اغراق‌» آمیز بدانند، و نتیجة تبلیغات یک ارتش اشغالگر، که افغانستان را به صورتی کاملاً غیرقانونی به اشغال خود در آورده، ولی آیا در کشور خودمان شاهد چنین رفتاری نیستیم؟ در عراق، ارتش اشغالگر آمریکا، جهت «شکنجة» زندانیان از شکنجه‌گران عراقی استفاده می‌کند؛ این سئوال را باید پرسید که چرا یک عراقی این عمل را «توهینی» به کشور و ملت خود تلقی نمی‌کند؟

ولی اصل کلی اینجاست که غربی‌ها از این «خصوصیات» کاملاً آگاه‌اند، و طی دورانی که «جنگ‌سرد» دیپلماسی اینان را شکل می‌داد، تمامی تلاش خود را جهت تشویق این «نگرش» غیرانسانی در بطن «نگهبانان» رژیم‌ها، و در میان «مخالفان» رژیم‌ها، خصوصاً در ایران صورت می‌دادند. حال می‌باید پرسید که اصولاً کاربرد «خشونت» چیست؟ آیا صرفاً وسیله‌ای است جهت خاموش کردن مخالفت‌ها، یا ابزاری است جهت سیاستگزاری‌ها؟

ولی همانطور که در تاریخ معاصر شاهدیم، در توجیه وحشی‌گری، روش‌های مختلفی «بنیانگذاری‌» شده، به طور مثال، بسیاری افراد معتقدند که وحشی‌گری‌های ساواک در دوران شاه سابق، به دلیل عملیات نظامی گروه‌های کوچکی بود ـ برادران رضائی شاید نخستین آنان باشند ـ که به کشته شدن فرسیو، طاهری و چند آمریکائی در ایران منجر شد! اینان ادعا دارند که اگر چنین وحشی‌گری‌هائی از سوی «مخالفان» صورت نمی‌گرفت، شاید «ساواک» به موجود دیوسیرت و خون‌آشام سال‌های 70 تبدیل نمی‌شد! البته همانطور که می‌دانیم به قول معروف «اگر را کاشتیم و بر نداد»! با «اما» و «اگر» نمی‌توان استدلال کرد، ولی به صراحت می‌توان گفت که در شرایطی که رژیم شاه سابق قرار گرفته بود، اعمال چنان شکنجه‌ها و وحشی‌گری‌ها اصولاً بی‌دلیل بوده! رژیم گذشتة ایران نیازی به چنین سرکوب‌ها نداشت؛ این سرکوب اعمال می‌شد، چرا که رژیم فاقد اهداف عملی، اجتماعی و اقتصادی بود، و برنامه‌های عنوان شده در سطوح مختلف بیشتر جنبة نمایشی داشت؛ «قدرت‌نمائی» رژیم از قماش آنچه دیدیم، نهایت امر، تنها وسیله‌ای بود که می‌توانست «حضور» این رژیم را در سطح جامعه «توجیه» کند!

اینکه یک رژیم فاقد اهداف مطرح شده باشد، همانطور که می‌توان حدس زد، برآیندی است از سیاست‌هائی که بر این رژیم «تحمیل» می‌شود، و اینجاست که می‌باید دست اجنبی را در پس وحشی‌گری‌های رژیم‌های استعماری بازشناسیم! گاندی رهبر بزرگ ملت هند، در بسیاری از سخنرانی‌هایش به مردم می‌گفت: «اعمال خشونت از جانب ما، همان است که انگلستان می‌خواهد!» متاسفانه ملت ایران از وجود رهبرانی چون گاندی و نهرو بی‌نصیب ماند. کسانی سکان تحرکات سیاسی در ایران را به دست گرفتند که خود شخصاً خشونت را «تقدیس» می‌کردند، و در مقام چنگیزخان و تیمور، قصد آن داشتند که در برابر تحرکات طبیعی اجتماع، تحرکاتی که به دلیل زنده بودن یک جامعه غیرقابل اجتناب است، همانطور که چنگیز در توجیه شیوة تولید گله‌داری خود، شهرها را به آتش می‌کشید، اینان نیز در توجیه نظریة واپس‌ماندة قرون‌وسطائی خود، و نظریة مردودی که انسانیت و فردیت را اصولاً به رسمیت نمی‌شناسد و آنرا محدود در حیطة یک نظریة پوسیدة باستانی می‌طلبد، «شهروندی» را از اصول اجتماعی کشور کنار بگذارند. به صراحت بگوئیم اینان «شهروند» ندارند، و این پدیده را اصولاً در چارچوب نظام خود «مفید» به فایده‌ای نمی‌بینند! این نگرش جدید نیست؛ متعلق به دوران گذشته و تاریخچة فئودالی کشور ایران است! تاریخچه‌ای که در آن یک «حاکم» وجود داشت، مشتی «رعیت» و چند «مباشر»! این صورتبندی «اعجاب‌آور» که یادگار دوران بسیار دور تاریخ ایرانیان است، در کمال تعجب تا به امروز با ما گام به گام همراه بوده، و ما ایرانیان هزارة سوم میلادی را دست در دست همین نظریة فروهشتة ننگین آغاز کرده‌ایم.

ملت ایران درگیر چنین برداشت‌هائی از نظریة حکومت در کشور باقی مانده، که به ناگاه در برابر پدیده‌ای به نام «حماسة» دوم خرداد نیز قرار می‌گیرد! در وبلاگ روز گذشته در مورد جزئیات این «پدیده» کمی سخن گفتیم، ولی می‌باید تکرار کنیم که، «حماسة» دوم خرداد در عمل به معنای «آزادسازی» فعالیت‌های «مستقل» محافل مختلف سرمایه‌داری در بطن جامعة ایران، خارج از صلاح‌دیدهای استراتژیکی است که «جنگ‌سرد» بر همین محافل پیشتر تحمیل می‌کرده است! به عبارت دیگر، حضور ایران در جهان سرمایه‌داری، که از دورة «میرپنج» تا دوم خرداد، بر اساس اصل «مبارزه با کمونیسم اتحاد شوروی» شکل گرفته بود، به یک‌باره تغییر کرد. و بی‌دلیل نیست که نخستین «عواملی» در هیاهوی «دوم‌خرداد»، سخن از آزادی‌بیان، آزادی مطبوعات و ... به میان می‌آوردند، در عمل خود از مهم‌ترین عناصر سازمان‌های امنیتی بودند؛ خادمان اصلی حاکمیت غرب در ایران! عباس عبدی، آیت‌الله نوری، مهاجرانی، حجاریان، عطریانفر و ... همگی ساواکی‌اند، و خدمات «ارزنده‌ای» به منافع غرب در سلول‌های زندان و شکنجه‌گاه‌ها صورت داده‌اند، پرونده‌های اینان در خدمت به ساواک علناً در اختیار مردم قرار دارد.

ولی شاهد بودیم که، این تغییر سیاست در ایران، نتوانست نتیجه‌ای که غرب به دنبال آن بود به همراه آورد! حال، در اینکه «نتیجه‌ای» که غرب می‌جست چه بوده، می‌توان بحث کرد. ولی در اینکه آیا چنین بحثی روشنگر باشد، جای سئوال باقی می‌ماند. شکست سیاست غرب در ایران، منجر به پدیدة هولناک دیگری شده، که اینبار نیز تحت حمایت همان عناصر سرکوبگر وابسته به غرب، ولی به صورت حکومت «لباس‌شخصی‌ها»، سایة منحوس‌اش را بر شئونات مملکت تحمیل کرده. امروز ما ایرانیان در برابر پدیده‌ای قرار گرفته‌ایم که شاید در تاریخ‌مان کاملاً ناشناخته باشد! در برابر حکومت بی‌ریشه‌ای که نه مشروعیت ظاهری مذهبی دارد، نه مشروعیت ظاهری سلطنتی، و نه قادر است از مشروعیت نوین ملی، و مردمی برخوردار شود! به عبارت دیگر، اینان نه «امام» دارند، و نه «شاه»، و نه ملت! ایرانیان در برابر حکومتی ایستاده‌اند که به دست مشتی «مباشران» فرودست به قدرت رسیده، مباشرانی که خود فاقد «ارباب‌اند»، و ملت نیز آنان را به رسمیت نمی‌شناسد! «توده‌گرائی‌های» مضحکی که برخی اوقات از جانب ریاست جمهور و «باند» مورد حمایت ایشان هر از گاهی «خودنمائی» می‌کند، در واقع نشان دهندة همان بعد «لمپنیسم» حاکم بر این جماعت است. ولی، این نیز خود در مقام یک «نوآوری» می‌تواند قابل بحث باشد. اینکه چگونه می‌توان از شر چنین پدیدة «شترگاوپلنگی» نجات یافت، و اربابان غربی اینان را به این صرافت انداخت که دکان‌شان را جمع کرده، و در شیوه‌های چپاول خود «تجدید»‌ نظر کنند، مطلب پیچیده‌ای خواهد بود.

مطلبی که نیازمند برخوردهائی ساختاری، سیاسی و نظری است. حکومت اسلامی، بر خلاف تمامی خودنمائی‌های «اصلاح‌طلبانة» اخیر خود، که امروز از طریق مشتی نوکران اجنبی به منصة ظهور می‌رساند، در عمق، به صراحت می‌داند که، گزینة نهائی در چارچوب این حکومت به همین گروه «اوباش» لباس‌شخصی‌ محدود مانده! به عبارت ساده‌تر، ملت ایران می‌باید خود را برای تغییر حاکمیت آماده کند، اینبار نه برای انتقامجوئی از این و آن، و نه جهت به ارزش گذاشتن این ایدئولوژی و یا آن دین و مذهب و توهم، که جهت آزادی واقعی کشور، سازندگی، آرامش و به دست آوردن حقوق اساسی شهروندی. با جمع‌شدن مشتی دانشجو در کوی و برزن، که خود اغلب وابسته به همین محافل‌اند، نمی‌توان جوابی بر این سئوالات پیدا کرد. گروه «لمپنیسم» حاکم به صراحت می‌داند، تا لحظه‌ای که در خدمت منافع مستقیم غرب پارو زند، بر این قایق شکسته سوار خواهد ماند. حال باید دید ایرانیان تا چه حد می‌توانند بنیان شکنندة این قایق شکسته را در زیر گام‌های استعمار به لرزه در آورند.




۴/۱۷/۱۳۸۶

مرگ «سلام»!


این امر واقعیت دارد که توقیف روزنامة «سلام» 8 ساله می‌شود! این «روزی‌نامه» که طی سال‌های دراز زیر نظر فرد شناخته‌شده‌ای به نام موسوی‌خوئینی‌ها، نمایندة سابق روح‌الله خمینی در گروه «دانشجویان خط امام» اداره می‌شد، در میان آن گروه از «حزب‌اللهی‌ها» که هنوز سراب حکومت «عدل‌علی» را شب‌هنگام به خواب می‌دیدند، طرفدارانی داشت. روزی‌نامة سلام که عنصری بود از عناصر سرکوبگر حکومت اسلامی، نهایت امر خود به ضرب «چماقی» از پای در آمد که سالیان دراز مبلغ «کارآئی‌های» الهی‌ آن در «سرکوب» این و آن گروه شده بود. به عبارت دیگر، «سلام» خود در چرخ‌دنده‌های ماشین ضدبشری‌ای گرفتار شد که طی سالیان دراز در برپائی آن، شرکت همه جانبه داشت. ولی چون دیگر سوغات‌های اجنبی و استعمار، «سلام» نیز، هم در اوج «کرکری‌» خواندن‌های اسلامی‌اش، و هم در حضیض فروپاشی و رسوائی‌اش، قربانیان متعددی با خود به همراه برد؛ برخی از جمله همکاران و همفکران‌اش بودند، و برخی دیگر از جمله وابستگان به گروه‌های مخالف‌اش! ولی در چنین رسوائی‌های سیاسی، یعنی در بزنگاه‌هائی که چماقداران اجنبی به فرمان محافل ارباب، به جان یکدیگر می‌افتند، تا وزنة چپاول‌ها را تا آنجا که قادرند به نفع این و آن محفل «منحرف» کنند، مسلماً برخی بیگناهان نیز در زیر سم ستوران سیاست‌ پیشگانی که فضای کشور ایران را جبهة جنگ محافل اربابان‌شان می‌پندارند، خرد خواهند شد! و حکایت «سلام»، از این اصل جدا نبود!

چنین معروف شده که نهال پربار «سلام»، پس از مرگ «بوم» جمکران، روح‌الله خمینی، به دست طرفداران «ایشان»، و از بطن جریانات به اصطلاح «چپگرای» روحانیت، در تخالف با «زوج» خوشبخت «هاشمی‌ ـ خامنه‌ای» سر بر آورده! در صحت و سقم این ادعا، از آنجا که تاریخی مدونی در دست نیست، فقط می‌گوئیم، «هر چه شما بفرمائید!» در کشوری که تاریخنگاری عملاً «جرم» است، روزی‌نامه‌ای که سال‌های سال یکی از پرفروش‌ترین ورق‌پاره‌های همین حاکمیت به شمار می‌آمد، و بازتاب دهندة نظرات یکی از مهم‌ترین محافل سیاستگذار کشور ـ مجمع روحانيون مبارز ـ معرفی می‌شد، حتی در بطن همین حاکمیت هم «تاریخچه‌» ندارد! ولی می‌دانیم چه کسانی «سلام» را «قلمی» می‌کرده‌اند، و یا حداقل در «سلام»، قلم به نام چه افرادی می‌چرخید: عباس عبدی در مقام «سردبیر»، محسن آرمین، میردامادی، به همراه مقالاتی از حجاریان، تاج‌زاده و مزروعی! همانطور که می‌بینیم بی‌دلیل نیست که سالیان دراز، حزب‌الله «ناراضی»، روزی‌نامة «سلام» را شمعی می‌پنداشت که ارزش‌های «انقلاب‌اش» را‌ گرامی می‌داشته است! قلم‌زنان «سلام»، همان مشعل‌های فروزان «انقلاب» ملایان و آخوندهای‌اند که گویا قرار بوده بشریت را به سر منزل مقصود رهنمون شوند؛ همان اوباش و ولگردانی‌اند‌ که یک شبه از حلبی‌آباد، در سعدآباد رها شدند!

در عمل، فقط چند روزی از آغاز حکومت آقای آنتونی بلر، «جنتلمن» انگلیسی در لندن نگذشته بود که حضرت آیت‌الله خاتمی، طی مراسم ویژة «گربه‌رقصانی»، و تئاتر روحوضی و همیشگی: «خر پنداشتن ملت»، «تخم طلای» حکومت اسلامی را هم در مقابل مردم ایران گذاشتند: «مردم‌سالاری دینی»، «آزادی‌های مدنی»، «حکومت قانون در چارچوب یک حاکمیت بی‌قانون»، و ... اینهمه «شعارهای» دهان‌پرکن، صرفاً برای آنکه به ملتی چپاول شده، قتل‌عام شده، سرکوب شده، این امید واهی را نیز بدهند که این «ویرانه سرا» قرار است روی کاغذپاره‌های ایشان، روزگاری «آبادان» شود؛ آنهم به دستور همان‌ها که خرابی این ملت و مملکت از سالیان دراز به معنای لبریز کردن کیسه‌های زرشان بوده: به دستور ارباب استعمار! ولی خوب، اگر ملتی را سرکوب کردند، نه تنها برومند‌ترین فرزندان‌شان را به بند کشیدند، نه فقط به دستور «خداوند» بخشنده و مهربان شتربانان، گروه گروه پاسدار، بسیجی و ساواکی به شایسته‌ترین دختران‌شان در بندهای همان زندانی تجاوز کردند، که پایه‌هایش را «طاغوت» برایشان ریخت، که در عمل نشان دادند، ذلت و خفت و خواری را چه آسان بر ملت‌ها تحمیل می‌کنند. بله، آنان که در صف‌های طویل به این «سیدک خندان» نه یک بار که دوبار رأی دادند، به صراحت و با زبان بی‌زبانی فریاد می‌زدند، ما شایستة ذلتی هستیم که استمعار بر ما تحمیل می‌کند! و دیدیم که اینان چه خوب شایستة همان ذلت بودند، دیدیم که چگونه سالیان دراز است که در انتظار «تخم‌طلای» همان سید نشسته‌اند، نشسته‌اند تا جوجه‌های پائیزی را نیک بشمارند، شمارشی که هنوز هم ادامه دارد!

ولی از آنجا که در فرهنگ «قربانیان»، فرهنگی که سالیان دراز است تاریخ ویژة ما ایرانیان بر فرد فرد ما تحمیل کرده، و طی 80 سال گذشته، استعمار از آن حمایت بیدریغ می‌کند، «قربانی» فی‌نفسه از «اعتبار» برخوردار می‌شود، آنان که در تئاتر مسخرة بسته شدن و بسته ماندن «سلام»، زیر دست و پای دوستان و همپالکی‌های‌شان خرد شدند، در نزد «قربانیان» اصلی، یعنی ملت ایران سریعاً از ارج و قرب برخوردار شدند؛ بی‌جهت نیست که در این بوم و بر سیدالشهدا می‌پرستند! «قربانی»، خود از مقام والائی برخوردار می‌شود، بدون آنکه در مورد آنچه این قربانی قصد انجام‌اش را داشته تعمق و تعقلی صورت گیرد. «سلام»، که در آستانة برخوردهای محفلی استعمارگران به ناگاه «بی‌پدر» شد و آواره، و بنیانگذارش پس از سال‌ها حمایت از یک حاکمیت فاسد و استبدادی به نام «ولایت فقیه»، یک شبه خانه نشین شد، در این «منطق» خلاف عقل، سید‌الشهدای عصر نوین «اصلاح‌طلبی» است!‌

بله، دعوا بر سر چپاول ملت ایران در میان استعمارگران بالا گرفته: دیگر اتحادشوروی در کار نیست که اینان را به مصداق سخن «امام‌شان» ید واحده کند! جناح‌های مختلف سرمایه‌داری جهانی، آزادانه هر یک به طمع چپاول وسیع‌تر و بیشتر، نوکران‌ وابسته به خود را در درون مرزهای کشور استعمار زدة ما، به جان یکدیگر انداخته‌اند. یکی اصولگرا شده، دیگری «اصلاح‌طلب»! ولی آنکه زیر دست و پای این «وحوش»، این جانوران درنده خرد می‌شود، و فریادش به جائی نخواهد رسید، ایران و ایرانی است. یکی از قربانیان «مضحکة» دمکراسی «نابهنگام» و «فرمایشی» ایران، همانطور که در بالا گفتیم، روزی‌نامه‌ای بود که طیف حاکمان آنرا «سلام» می‌خواند! روزی‌نامه‌ای که حتی نامش توهینی بود بر انسانیت چرا که، «سلام» را نشانة دوستی‌ها و مودت‌ها دانسته‌اند، و این «سلام»، فقط سلامی بود بر اجنبی، آئینة تمام نمای حمایتی بود از یک رژیم استعماری و سرکوبگر! و امروز در هشتمین سالگرد «توقیف» این روزی‌نامه، که به دست همکاران و همپالکی‌های بنیانگذارانش به تعطیل کشانده شد، به نقل از شاعری معاصر می‌گوئیم:

سلام‌ات را نمی‌خواهند گفت پاسخ
که سرها در گریبان است!


خداحافظ، «سلام»!