۱۰/۰۲/۱۳۸۵

تحریم و تعظیم!


مذاکرات در شورای امنیت سازمان ملل جهت تعیین آنچه رسانه‌های بین‌المللی «تحریم‌ها علیة ایران» لقب داده‌اند، آغاز شده. و معلوم نیست این صحنه‌سازی‌ها تا کی بر پردة نمایش «دیپلماسی» جهانی می‌باید باقی بماند؛ معلوم نیست که تا چند سال، شاید تا چند دهة دیگر، قدرت‌های حاکم جهانی سعی داشته باشند که «در را بر همین پاشنه بچرخانند»؛ با این وجود یک امر روشن و واضح است: حاکمیت امروز ایران، در روابط بین‌الملل، خود را گرفتار شرایطی کرده، که اینگونه «تحریم‌ها» شاید در چارچوب منافع همین هیئت حاکمه، بهترین وسیله جهت توجیه اعمال سیاسی، مالی و اقتصادی‌اش در داخل مرزها شده است. اینکه ملت ایران، پس از غائلة 22 بهمن، اینک به راستی 28 سال است که در بطن یک «تحریم‌» همه‌جانبة اقتصادی، مالی، فرهنگی و ... زندگی می‌کند، دیگر نیازمند بهره‌وری از سجایای فرضی «غیب‌گویان» چاه جمکران نخواهد بود. چرا ایرانیان می‌باید در چنین شرایطی، طی نزدیک به 3 دهه زندگی کنند؟ این سئوالی است که جواب آن، از طرف حاکمیت نالایق و به اصطلاح «مستقل» جمکران، کاملاً روشن است: «غربی‌ها با اسلام مخالف‌اند، و می‌خواهند در برابر خواست ملت‌ مسلمان ایران کارشکنی کرده، منافع "اسلام ما" را به تاراج برند، ‌و ... » مسلماً همة ایرانیان، امروز با این «گفتمان» خنده‌دار و مضحک آشنائی کامل دارند. ولی این سئوال را می‌باید از همین حاکمیت «مبارز»، «آگاه»، و خصوصاً مسلمان پرسید که نتیجة این «جهاد اکبری» که اینک سه دهه است تحت فرماندهی مرکزی «چاه جمکران» بر این ملت حاکم کرده‌اید، آیا در عمل همان نیست که ادعا می‌کنید از بروزش جلوگیری به عمل آورده‌اید؟ نه تنها ملت را به نابودی و بیچارگی کشاندید، حتی همین «اسلام عزیزتان» هم، تحت نظارت این سیاست استعماری نابود شد و رفت پی کارش!

امروز شاهدیم که پس از نزدیک به سه دهه «عربده‌جوئی»، و ادعاهای «استقلال»، در مملکت ایران، فقر، نابسامانی، فرارمغزها، فرارسرمایه‌ها، خرید و فروش زنان و کودکان، خرید و فروش امعاء و احشاء انسان، در شهرهای این «مدینه‌النبی‌های» فرضی، قصه‌ای تکراری شده، خجالت و شرم هم شاید خوب چیزی باشد! ایرانی از چه روی می‌باید 28 سال با «تحریم‌» اقتصادی زندگی کند، و امروز، به امضاء مشتی استعمارگر حرفه‌ای، به قول «سرداران مسکویت» تحریم «هسته‌ای» نیز شامل حالش شود؟ این اسلام چیست که نتیجه‌اش برای ما ایرانیان می‌باید رانده شدن از این جامعة جهانی باشد؟ مگر مردم در کشورهائی همچون ایران، چگونه زندگی می‌کنند، و ایرانی بر چه اساسی می‌باید «بزگر» این گلة انسانی شود؟

به صراحت بگوئیم، این «شعبدة» تحریم‌های اقتصادی، و این بازی مسخرة «هسته‌ای»، دیگر حنای‌اش برای ما ایرانیان رنگی ندارد. ما که می‌دانیم «تحریم» شدن و «تحریم» نشدن، در فضائی که این حاکمیت بر جامعه تحمیل کرده، معنای‌اش یکسان است. ما که می‌دانیم این حکومت ترجیح می‌دهد ایرانی از بقیة جهان بریده باشد، ما که می‌دانیم موافقان و مخالفان‌ این دولت ترجیح می‌دهند که ارتباط ایرانی با خارج از کشور، با غریبه و هم‌وطن خود، حتی با هم مسلکانش نیز قطع شود، تا خیال این بچه آخوندهائی که «قرآن» خواندن یاد گرفته‌اند راحت شود که کسی مزاحم حاکمیت «فرعونی‌شان»‌ نخواهد شد. ما که می‌دانیم، در مملکتی که مردم به معنای واقعی کلمه از گرسنگی می‌میرند، این دولت «اسلام و مسلمین» میلیون‌ها دلار در سال، حق حساب به شرکت‌های خارجی جهت «فیلترینگ» سایت‌های اینترنتی می‌دهد! چرا این دولت به مردم نمی‌گوید که «تحریم» ایران برای پیشبرد مقاصد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی‌ این هیئت حاکمه از «نان شب» هم واجب‌تر شده؟ ملت ایران بر اساس «پیش‌فرض‌های» این حاکمیت می‌باید «تحریم» شود، و در تحریم هم «باقی» بماند، ارتباطات‌اش با دیگران قطع شود، تا شرکت‌های نفتی برایش «قرارداد» بنویسند و به دست عمله و اکرة جمکران به امضاء برسانند. اگر همین سیاست‌های «بشر دوست»، کشور عراق را بیشرمانه، چون دزدان دریائی اشغال کرده‌اند و همه روزه چپاول می‌کنند، ایران را در مرز روسیه نمی‌توان با ترفند «جنگ برای دمکراسی»‌ چپاول کرد، کشور ما را با «دسیسة تحریم هسته‌ای»‌ می‌چاپند! و این دولت «بی‌قابلیت»، این حاکمیت مفلوک، دست در دست همین سیاست‌ها، برای پیشبرد آرمان‌های استعمار،‌ برایمان مرتباً از صندوق‌های مارگیری انواع مختلف «احمدی‌نژاد» بیرون می‌کشد.

ولی در میان سایت‌های «خبررسانی»، آن‌ها که نان غربی می‌خورند، از جزئیات این «تحریم» چیزی نمی‌گویند. مسئله ساده است، «تحریم» اینبار در چارچوب منافع روسیه بر ملت ایران تحمیل می‌شود! به قول معروف «همیشه شعبان، یک‌بار هم رمضان!» چرا که نه نیروگاه بوشهر، و نه شرکتی که قرارداد فروش موشک‌های فوق‌پیشرفتة روسی ـ جهت "حفاظت" از این نیروگاه را ـ با ایران به امضاء رساند، «شامل» این تحریم نخواهند شد. در عالم سیاستگذاری، به این می‌گویند، «بده و بستان» دوستانه! ولی چه فرقی می‌کند، «تحریم» همان است که هست، و ملت ایران در همان نقطه باقی خواهد ماند. نقطه‌ای که بی‌بی‌سی از طرف جناب آقای وزیر نفت اعلام می‌کنند:

«[...] برای تأمین منابع مالی برای اجرای پروژه‌های نفتی خود با مشکل مواجه شده و سرمایه گذاران خارجی به دلیل مشکلات سیاسی با این کشور همکاری نمی‌کنند.»

معلوم نیست جناب وزیر سخن از تأمین چه منابع مالی به میان می‌آورند؟ کشور ایران طی چند ماه که از آغاز «حکمرانی» سیدمحمد خاتمی می‌گذشت، تحت فرمان شرکت‌های نفتی آمریکائی «درآمد» نفتی‌اش از بشکه‌ای 12 دلار به بیش از 70 دلار رسید. این ثروت خداداد کجا رفت، که اینک برای پروژه‌های نفتی به گدائی دم در دکان شرکت‌های نفت خارجی افتاده‌ایم؟ چرا آقای وزیر نمی‌فرمایند که سرمایه‌گذاری‌های عظیم جهت دستیابی به «چرخة کامل هسته‌ای» با مشکلات سرمایه‌گذاری روبرو نمی‌شود، و فقط جهت تأمین سوخت مردم است که کشور ایران در مقام یکی از بزرگ‌ترین تولیدکنندگان نفت جهان قادر نیست «چرخة کامل سوخت مورد نیاز» کشور را تأمین کند؟ آقای وزیر در ادامه می‌فرمایند:

«[...] دولت [...] در هشت ماه گذشته بیشتر از 12 میلیارد دلار برای هزینه های جاری، پروژه های عمرانی و واردات بنزین از حساب ذخیره ارزی برداشت کرده [...] این رقم در پایان سال خورشیدی به بیشتر از 22 میلیارد دلار خواهد رسید.»

چشم ما ملت ایران روشن! کشوری که بر صدها میلیارد بشکه نفت و گاز طبیعی نشسته، جهت دستیابی به «چرخة کامل سوخت کشور»، نیازمند سرمایه‌های خارجی است! و بنزین ـ محصولی که تولیدش متعلق به چرخه‌های تولیدی دهة 1920 است ـ می‌باید از خارج وارد کند! ولی همین حکومت در چارچوب بحران آفرینی‌های صرف، و همگامی با سیاست‌های استعماری، تحت عنوان فعالیت‌های «صلح‌آمیز هسته‌ای» جهت سرمایه‌گذاری‌های کلان، که به دلیل تحریم‌ها، «چندلا پهنا» نیز به پای ملت حساب می‌شود، دچار هیچگونه کمبود سرمایه‌گذاری نمی‌شود! خوب، اینجا یک سئوال پیش می‌آید: چرا کشور ایران جهت خودکفائی «چرخة کامل سوخت کشور»، طی این سه دهه کاری صورت نداده؟ جواب به این سئوال هم بازمی‌گردد به همان جواب‌های همیشگی: «غرب با اسلام مخالف است!» و وزیر محترم حکومت اسلامی هم اضافه کرده‌اند:

«این وضعیت مختص صنعت نفت نیست و صنایع دیگر نیز با مشکلاتی برای تأمین سرمایه خارجی مواجه شده‌اند.»

بهتر است آقای وزیر حق مطلب را به درستی ادا کنند، و بفرمایند که اصولاً ایران دچار کمبود سرمایه نیست. چرا که سرمایه هم در دسترس است‌، و هم امکان تأمین آن موجود! مشکل این است که کشور ایران، به عنوان یک منطقة استعمار زده، و دولت ایران به عنوان یک دولت دست‌نشانده، نمی‌تواند از سرمایه‌های خود استفاده کند. و بازار مواد نفتی، از نفت خام گرفته تا بنزین هواپیما، در دست شرکت‌های خارجی است، و دولت ایران فقط یک وظیفه دارد: «فراهم آوردن امکان استخراج نفت خام به وسیلة شرکت‌های خارجی»! و از آنجا که توده‌های مردم حاضر نیستند، این «فقر» تحمیلی را که سوغات سرمایه‌داری غربی است تحمل کنند، و عکس‌العمل نشان ندهند، بهترین راه برای ساکت کردن این ملت، برقراری یک حکومت «فاشیستی اسلامی» است: «خفه کردن صدای مردم، سرکوب با بهره‌گیری از اراذل و اوباش خیابانی، نیروهای امنیتی، بسیج و سپاه!» اینرا می‌گویند یک برنامة کامل و بی‌عیب و نقص که متأسفانه قریب به سه دهه است از جانب غربی‌های «حقوق‌بشری»، و اینک در همکاری کامل با کرملین، در مملکت ما به اجراء گذاشته شده. این حرف بی‌منطق و این عمل مضحک را چگونه باید توضیح داد که، کشوری که نفت خام صادر می‌کند تا «بنزین» اتوموبیل وارد کند، معلوم نیست به چه دلیل، اینهمه «بلندپروازی‌های»‌ استراتژیک پیدا کرده، که می‌خواهد به قول خودش «چرخة کامل سوخت هسته‌ای» را نیز در «همین چند هفته» به دست آورد!

۹/۳۰/۱۳۸۵

«انتخاب» یا «انتخابات»؟



پس از اعلام نتایج «نهائی» انتخابات شوراها، به نظر می‌رسد که حکومت اسلامی پای به میدان جدیدی از موجودیت سیاسی خواهد گذاشت. هر چند ابراز این مطلب بر ایرانیانی که در شهرهای دیگری جز پایتخت اقامت می‌کنند ممکن است «سنگین» و یا شاید ناخوشایند آید، بی‌پرده می‌گوئیم، شهر تهران، در چارچوب سیاست حاکم بر کشور، طی نیم‌قرن گذشته، همواره میزان و معیار سنجش آراء عمومی بوده. این اصل به دلیل گسترش این «مادر شهر» در ابعاد غول‌آسای فعلی صورت پذیرفته، و هم اکنون شاهدیم که تهران، در بر گیرندة میلیون‌ها شهروند ایرانی است که هر یک از اقصی‌نقاط کشور در این فضای شهری پراکنده شده‌اند. در نتیجه، این امر که دولت جمکران، خود را «مجبور» دیده، فهرستی از «منتخبین» ارائه دهد، و در آن به صورتی غیرقابل انکار، «باخت» انتخاباتی رئیس دولت جمکران را، در شورای شهر تهران علناً اعلام دارد، نشاندهندة این واقعیت است که برخی سیاست‌های جهانی هم اینک دست از حمایت «مهرورزی» برداشته‌اند!

بله، «مهرورزی» یتیم شد! و سیاست‌های جهانی که با نظریة «مضحک» بازگشت به «اصول» اولیة غائلة 22 بهمن، سعی در گسترش فریبی وسیع‌تر و متمرکز کردن مراکز «توان‌بخشی» این حکومت مسخره داشتند، به درستی دریافتند که صحنة سیاست جهان، افکار عمومی ملت ایران، و فضائی که امروز ایرانی در آن می‌زید، دیگر جائی برای امثال این «آدمک‌ها» ندارد. پروژة «طالبانی» کردن ایران، در چارچوب این سیاست مضحک، نه در پای صندوق‌های تقلبی این رأی‌گیری‌های «دروغین»، که در برابر افکار عمومی ایرانیان سقوط کرد. دیدیم که «استعمار» هم، جهت اعمال حاکمیت بر یک ملت، امروز می‌باید از نوعی «حمایت» افکار عمومی برخوردار شود. و چون حکایت مضحک «مهرورزی» دیگر خریداری ندارد، همان‌ها که این دکان‌ را پیشتر برافراشته بودند، در دم تخته‌اش کردند.

بر اساس این «رهیافت» انتخاباتی، اکثریت برندگان در این بخت‌آزمائی سیاسی متعلق به گروه «اصطلاح‌طلبان» و «میانه‌روها» هستند! و نهایت امر، شورای شهر تهران بر سر کسی فروریخت که خود در بطن آن به عنوان «جناب‌آقای» شهردار رشد کرده بود، و در نتیجة خوش‌خدمتی‌های گسترده در محضر حاکمیت وابستة آخوندی، پای به «کاخ» ریاست همین دولتی گذاشت که بیشک تاریخ بشری از آن در مقام «مضحکة هزارة سوم» یاد خواهد کرد. بر اساس این «رأی‌گیری» که در واقع از آن می‌باید تحت عنوان «جهت‌گیری» مشخص سیاست خارجی نام برد، افرادی از قبیل «هاشمی‌رفسنجانی»، «قالیباف» و دیگر فعله‌های استعمار قرار است، طی «نقش‌آفرینی‌های» نوینی که مسلماً‌ بازهم از کاتالیزورهای فرضی «صندوق‌هائی انتخاباتی» عبور خواهد کرد، تبدیل به «حاکمان» جدید ملت ایران شوند. در وبلاگ‌های پیشین بارها موضع «اصلاح‌طلبان» و بازی‌های خطرناک فرهیختة اردکان را تحلیل کرده‌ایم. در واقع، تمایل قدرتمندی در جهان سرمایه‌داری غرب مشاهده می‌شود که در بطن آن «سردار فرهیختگی» ـ مقصود سیدمحمد خاتمی است ـ تبدیل به شخصیتی کلیدی در سیاست آیندة ایران شود. «شخصیتی» که در کنار روباه مکار حکومت اسلامی، هاشمی‌رفسنجانی، می‌تواند طی چند صباحی دیگر، «تولیدات» این ماشین پول‌سازی را به جیب سرمایه‌داری غرب سرازیر کند!

بی‌دلیل نیست که شاهد «لشکرکشی‌های» اصلاح‌طلبان، و به اصطلاح «میانه‌روها» در داخل و خارج از کشور هستیم؛ لشکرکشی‌هائی که هر چند فرماندهان آن سعی دارند در خفا صورت گیرد، چشمان تیزبین از شناخت آن‌ها و درک معنا و مفهوم واقعی اعمال ‌ آنان عاجز نخواهد ماند. همکاری‌های «راست‌افراطی» و «چپ‌افراطی»، که هر دو سعی دارند در کنار «اصلاح‌طلبی» خیمه‌ای وجیه‌المله بر پا کنند، اگر علنی‌ترین لشکرکشی در این میانه باشد، مسلماً مهم‌ترین آن نیست.

چرا که، سلاح قتالة «اصلاح‌طلبی حکومتی»، همان «اسلام عقلانی» است که از طریق ترهات عبدالکریم سروش و شاگرد مفتخر او آیت‌الله کدیور، در میان دیگر شاگردان و ریزه‌خواران سفرة «اسلام حکومتی» پیوسته توزیع می‌شود. همانطور که می‌دانیم، و بارها در سطوح مختلف، در سایت‌ها و وبلاگ‌های «روشنگر» عنوان شده، اصل کلی در این نوع نگرش، «بازنگری» در اسلام سیاسی است، به عبارت دیگر، تبدیل دوبارة مذهب شیعة اثنی‌عشری، به نوعی «ایدئولوژی سیاسی». این نوع «بازنگری‌» را پیشتر علی شریعتی و مطهری صورت داده بودند، و شاهد بودیم که غائلة 22 بهمن، حداقل تا آنجا که به پایه‌های «نظری» ‌مربوط می‌شود، به درستی سوغات هم اینان بود. این نوع برخورد خطرناک و «انسان‌سوز» با نظریة دین و مذهب در هزارة سوم میلادی، مسلماً ساخته و پرداختة گروهی «نوسواد» و «نسخه‌بردار» چون سروش و کدیور نیست. این نوع نظریه‌سازی، ریشه در منافعی دارد به گسترة میلیاردها دلار در سراسر جهان و می‌باید آنرا در مجراهای اصلی، یعنی در محافل قدرتمند سرمایه‌داری جهانی دنبال کرد. ولی همانطور که در بالا آمد، همین سرمایه‌داری جهانی، علیرغم اشتهای سیری‌ناپذیر در بلعیدن منابع مالی و اقتصادی ملت‌های جهان، امروز نهایت امر خود درگیر محضوراتی می‌بیند: حاکمیت می‌باید از نوعی «مقبولیت» عمومی، هر چند گذرا برخوردار شود، و یا حداقل، این حاکمیت می‌باید بتواند با تکیه بر عامل «فریب» مدعی ایجاد چنین مقبولیتی باشد. حال که داستان حکومت اسلامی به چنین منجلابی کشیده، که اربابانش از حمایت «اصلی‌ترین» مهره‌های این حکومت، یعنی همان «لباس‌شخصی‌ جماعت‌ها» که خیابان‌ها قرق می‌کردند، دست برداشته‌اند، می‌باید بدانیم که کار این حاکمیت دیگر از مسیر «هل‌من‌مبارزطلبی» نمی‌تواند به مقصود رسد. اینجاست که نقش مخرب «عقل‌گرایان»، می‌رود تا بار دیگر این مذهب بی‌معنا و بی‌هدف را تبدیل به یک ایدئولوژی فراگیر و فاشیستی کند.

بر اساس قوانینی که استعمار نیز بر آنان مهر تأئید زده، احمدی‌نژاد تا چندی دیگر ـ تا پایان دورة ریاست دولت ـ بر «اریکة» این قدرت استیجاری تکیه خواهد زد. ولی پرسش این است که این دورة فترت را ایرانی چگونه باید بگذراند؟ این دورة «بی‌دولتی» را، همچون دورة «بی‌دولتی» سیدمحمد خاتمی، می‌باید در چه فضائی بگذارنیم؟ اینجاست که نقش ملت‌ها در برابر حاکمیت‌های استعماری «روشن»‌ می‌شود، اینجاست که ملت‌هائی می‌بازند و ملت‌هائی از این مبارزات برنده سر بر می‌آورند. بر خلاف آنچه گروهی قصد القاء آن را دارند، «انتخاب»، به معنای «انتخاب واقعی»، اینک واقعاً در اختیار ملت ایران است.

۹/۲۹/۱۳۸۵

فاشیسم «پسافاشیستی»!



امروز، پس از پایان یافتن جنگ‌سرد، در کشورهائی چون ایران، مشکلی اساسی در برابر «تفکر اجتماعی» و سازماندهی سیاسی قرار گرفته. در گذشته‌هائی نه چندان دور، حاکمیت‌های ایران، بر پایة همگامی‌های راهبردی با سرمایه‌داری جهانی، موجودیت خود را «تحکیم» می‌بخشیدند. این شیوة نوین «تشکیل» حاکمیت، که از دوران رضامیرپنج شاهد آن بودیم، از ویژگی دیگری نیز برخوردار بود: فاشیسم! به عبارت دیگر تهی کردن واژه‌ها از معانی، وارونه نمایاندن محتواها، و به عبارت ساده‌تر بگوئیم «فریب‌» گستردة توده‌های مردم! چرا که «فاشیست‌ها» پیوسته «خادمان» خلق‌اند، هر چند که «خدا» را نیز، حداقل در کلام، به دست فراموشی نمی‌سپارند! ولی از آنجا که «فریب» فاشیسم، امتدادی است فروشکسته و فروپاشیده، در نقطه‌ای تاریخی، «دروغ» و «بهتان» این حاکمیت‌ها نهایتاً علنی می‌شود. و در ایران معاصر، آن زمان که «دروغ» آشکار می‌شد، طیفی «مخالف»، بر محور نوعی «چپ‌نمائی»، که گاه حتی به «چپ‌گرائی‌هائی‌» هم دست می‌یازید تشکیل می‌شد.

اگر می‌گوئیم نوعی «چپ‌نمائی» بی‌دلیل نیست، چرا که غائلة 22 بهمن، علیرغم حضور روحانیون در صف نخست، که خود در واقع نمایندگان سرمایه‌داری‌اند، در اذهان توده‌های مردم این بلوا بر پایة نوعی «عدالت‌خواهی»‌ اجتماعی استوار شده بود. این «پندار» غلط که از خادم سرمایه‌ می‌توان علیه حاکمیت بی‌قید و شرط سرمایه بهره‌برداری کرد، شاید یکی از کورترین نقاط «تفکر چپ» معاصر در تاریخ ایران باقی بماند. هیچ گروهی که نوعی «عدالت‌خواهی» اجتماعی را هدف و نهایت فعالیت‌های سیاسی خود معرفی کند، و در طیف همکاران و همراهان «غائله‌گران» 22 بهمن قرار گرفته باشد، از نظر تاریخی به هیچ عنوان نمی‌تواند موضع‌گیری‌های خود را «توجیه» کند. این «انقلاب، انقلاب» گفتن‌های تشکل‌های «چپ‌گرا»‌ و «چپ‌نما»، بیش از آنچه بازتاب واقعیات سیاسی ایران باشد، تبدیل به وسیله‌ای جهت «توجیه» موضع‌گیری‌های «خام» و گاه «خائنانة» برخی افراد شده. به عبارت ساده‌تر، این «انقلاب شکوهمند ملت ایران»‌ که آب به دهان برخی سخن‌گویان گروه‌های چپ ایرانی می‌اندازد، اگر درست بنگریم، تبدیل به تنها وسیلة توجیه همراهی‌های اینان با «آخوندک‌هائی» شده که اینک 28 سال است مملکت را به غارت سرمایه‌داری بین‌الملل داده‌اند.

«روحانیت» شیعة اثنی‌عشری آنطور که امروز آنرا می‌شناسیم، زائده‌ای بود، از نظر تاریخی متعلق به حاکمیت اواخر دورة قاجار. این روحانیت، آنهنگام که گروه‌های اجتماعی و مذهبی دیگر را، غالباً با همکاری امیرکبیر، و با شقاوت و بی‌رحمی تمام به تیغ‌جلادان سپرد، و یا در دام قتل‌عام‌های گروهی گرفتار آورد، توانست پای به میدان «نقش‌آفرینی» گذارد. قرائت علمی از جریان مشروطیت، نقش منفی و سرکوبگرانة این «روحانیت» را طی بحران‌های چندین‌ ساله‌ای که بر محور مبارزات «مشروطه‌خواهی» در کشور رخداد کاملاً روشن می‌کند. از طرف دیگر، نقش روحانی شیعه، در تحکیم حاکمیت رضامیرپنج، و سپس در سرکوب نهضت‌های آزادیخواهی که پس از فروپاشی فاشیسم میرپنج در ایران پای گرفت ـ و برای آنان که هنوز هم شیفتة مصدق باقی‌اند ـ طی رخدادهائی که به «کودتای 28 مرداد» انجامید، کاملاً‌ آشنا و شناخته شده بود. ماهیت ضد مردمی و ارتجاعی این «روحانیت»، بر خلاف آنچه «راست‌افراطی» و باقیمانده‌های «ساواک آمریکائی»، امروز عنوان می‌کنند، متعلق به تجربه‌ای نوین در تاریخ ایران نیست. این تجربه بسیار قدیمی‌تر، کهن‌تر و عمیق‌تر از آن است که برخی گروه‌ها، در راستای منافع خود، امروز عنوان می‌کنند؛ در واقع، منافع آنان که در صدد ایجاد «اتحاد» شوم «راست‌افراطی» و «چپ‌افراطی‌اند»، چنین اقتضا می‌کند که این تجربه «نوین» قلمداد شود!

کسانی که خود را «نظریه‌پرداز» معرفی می‌کنند، ولی در آغازین هیاهوهائی که به 22 بهمن انجامید،‌ قادر نبودند عمق وابستگی این «قشر» فرومایه را به شبکه‌های «فساد مالی، بهره‌کشی‌های اجتماعی، دسیسه‌های ضدملی، و ...» ببینند، حق ندارند «اشکال» را به گردن «تاریخ» معاصر بگذارند. قرائت آنان از تاریخ معاصر «اشتباه» بود، معمول آن است که، از تاریخ «پند» ‌گیریم، نه آنکه اشتباهات و ندانم‌کاری‌های خود را به گردن «تاریخ» گذاریم. اگر به عملکرد چپ‌نماهای امروز درست بنگریم، درمی‌بابیم که، بر بهتان و دروغی که 28 سال است حاکمیت «روحانی» برای ملت ایران به ارمغان آورده، اینک به یمن عملکرد امروزین چپ، می‌باید «خیمه‌شب‌بازی‌»‌ و شعبده‌های پامنبری‌های «چپ‌نما» و «راست‌اندیش»، محافل بین‌الملل را نیز اضافه کنیم.

بی‌پرده بگوئیم، آندسته از «نیروهای چپ» که دیروز خود را «انترناسیونال» معرفی می‌کردند، و دست در دست مسکو مبلغ «استالینیسم» شده بودند، امروز نیز در «انترناسیونالیسم‌شان» به نظر‌ پا بر جا می‌نمایند؛ با یک تفاوت کوچک، «استالین‌شان» امروز خود سرمایه‌دار شده! و بی‌دلیل نیست که جای پای چپ‌های وابسته به مسکو را هم در تهران می‌یابیم، و هم در همایش‌ ساواکی‌های سابق رژیم پهلوی در خارج از کشور! بی‌جهت نیست که «تعاریف» چپ‌نوین آنچنان «نوین» است، که عقل سلیم از درک آن عاجز می‌ماند، و بی‌دلیل نیست که این «تعاریف» شامل همه «چیز» خواهد شد، جز یک امر مسلم و غیرقابل تردید: حقوق انسان‌ها در جامعه، در چارچوب نظریة چپ نوین!

«چپ‌نمایان» امروز ایران، یا خود تبدیل به «کارگران» جاده‌صاف کن امپریالیسم روسی شده‌اند، یا با پای فشردن در سنت «توده‌ای ـ نفتی‌ها»، سخنگوی «چپ‌گرایان‌» غرب در بطن روابط اجتماعی و اقتصادی کشور ایران‌اند. این دو معضل، جامعة ایران را، در برخورد با حاکمیت آخوندها، درگیر بحرانی «عقیدتی» خواهد کرد. بنیاد حزب توده، و چپ‌های وابسته به این حزب از دهه‌ها پیش همچنان در کنترل مسکو باقی مانده، و حاکمیت کرملین، صرفاً به دلیل «ملاحظات» ایدئولوژیک ـ که عملاً‌ هیچگاه وجود خارجی هم نداشت ـ حاضر نیست از دست پروردگان رام خود دست بکشد. مسکو اینان را در بطن مواضع داخلی و خارجی خود، در مقام «چپ‌های»‌ ظاهری کاملاً ابقاء کرده است. چپ‌هائی که در نماز جمعة تهران شرکت می‌کنند، و همزمان همکاران‌شان در غرب، بر ضد حاکمیت بنگاه‌های «شعارپراکنی» به پا کرده‌اند! و این «شبکه»، امروز با همیاری غرب تبدیل به اهرمی جهت سیاست‌گذاری در بطن جامعه ایران شده. این شبکه، بسیار خطرناک است، چرا که در سنت «چپ‌نمائی» می‌تواند با الهام از «منابع» سیاسی و «کاربردی»، منافع ملی را به راحتی به تاراج «محافل» مختلف دهد!

از طرف دیگر، «توده‌ای نفتی‌ها»، یعنی همان‌ها که از زمان مصدق، «چپ می‌زنند»، تا منافع «راست» ـ اینبار غربی‌ها ـ تأمین شود، خود سخنگوی منافع «سوسیالیسم» پس افتادة «پساجنگ سرد» در کشورهای غربی شده‌‌اند. اینان در رابطه با معضلات جامعة ایران از همه چیز می‌گویند، از همة پدیده‌ها انتقاد می‌کنند، جز آنچه می‌باید نهایت امر مورد بررسی قرار گیرد: نقش حاکمیت مشتی آدمکش بر سرنوشت ایرانیان! ولی مشکلی که فروپاشی جهانی «چپ»، در بطن مسائل سیاسی ایران ایجاد کرده، در کمال تأسف به این دو نمونه «محدود» نمی‌ماند. چرا که سرمایه‌داری جهانی در عمل ـ حداقل در دو مورد چین و ویتنام ـ ثابت کرده که، جنگ واقعی «غرب ‌ـ ‌شرق»‌ نه بر سر «ایدئولوژی‌ها» که بر اساس تقسیم بازار و منافع اقتصادی است. در واقع، اگر اتحاد جماهیر شوروی اردوگاه مستقل اقتصادی شرق را بنیانگذاری نکرده بود، اصولاً غرب دلیلی بر مبارزه با «کمونیسم» نیز نمی‌دید؛ مگر امروز «کمونیسم چینی» برای غربی‌ها «مشکل‌‌آفرین» است؟

در کمال تعجب، اینبار تحت نظر محافل سرمایه‌داری و در همراهی کامل با سیاست‌های مسکو، شاهد شکل‌گیری نوع نوینی «کمونیسم»‌، مخصوص «جهان سوم» هستیم، دیکتاتوری‌هائی که می‌باید تحت عنوان «حکومت‌های توده‌ای»، تمامی حقوق انسانی و شهروندی را تحت لوای نوعی «کمونیسم» مصادره کرده، کشور را تماماً در راستای منافع امپریالیسم جهانی قرار دهد. حمایت‌های دولت آمریکا از برخی گروه‌های «چپ» ایرانی در ایالات متحد، فقط نمونة کوچکی از این نوع «جهت‌گیری» است.

به طور خلاصه، فروپاشی کمونیسم در روابط جهانی، ایجاد بحرانی وسیع در کشورهای کوچک و جهان سوم کرده، و ایران نمی‌تواند از این توفان خود را جدا بداند. فروپاشی وحشت از کمونیسم ـ وحشتی که سرمایه‌داری به آن دامن می‌زد ـ می‌تواند امروز توده‌های مردم را تحت عنوان حکومت «کمونیستی» به سرعت به جانب «فاشیسم‌های» نوین سوق دهد، فاشیسم‌هائی که به دلیل وابستگی به جریان مالی و اقتصادی غرب، نه تنها از جانب غربی‌ها که از طرف کشور روسیه نیز مورد حمایت قرار می‌‌گیرند. نزدیک شدن طیف‌های «چپ‌افراطی» و «راست افراطی» ایران، به شیوه‌ای که جدیداً در اروپا شاهد آن بودیم، برای تمامی وطن‌دوستان ایران یک زنگ خطر به شمار می‌رود. تأکید بیش از اندازه بر پدیده‌ای به نام «فروپاشی»‌ کمونیسم، این خطر را به همراه خواهد آورد، که مسائل مبتلا به این «فروپاشی» نیز با همین «سادگی» و به صورتی کاملاً «سطحی» مورد بررسی قرار گیرند. نباید فراموش کرد که در تاریخ ملت‌ها، ضربات هولناک و نابهنگام پیوسته از نقطه‌ای اعمال شده، که کمترین توجه را به خود جلب کرده بود.

۹/۲۸/۱۳۸۵

کاسه و کلنل!



پیش از این جهت بررسی «چتم‌هاوس» و مواضع این تشکیلات، یک وبلاگ کامل را به این موسسه اختصاص دادم. ولی هر چند از تکرار مکرارات بیزارم، از آنجا که گویا یکی از «مقامات» این مؤسسة به اصطلاح «پژوهشی» ـ آقای ویکتور بولمرتوماس در واقع مدیر این مؤسسه معرفی می‌شوند ـ در هنگام خداحافظی با مسند ریاست، فرصت را غنیمت شمرده و هر آنچه به دهان‌شان آمده، از انتقاد و زخم‌زبان، تحویل آقای بلر و دولت وی داده‌اند، لازم دیدم باز هم مصدع احوال خوانندگان شوم.

به زعم رئیس پیشین «چتم هاوس»، دورة ریاست بلر به عنوان یک اشتباه بزرگ در اذهان باقی خواهد ماند! البته نباید این واقعیت را فراموش کنیم که در جهان سیاست همیشه این «برندگان» هستند که از رحمت و الطاف امثال «چتم‌هاوس‌ها» برخوردار خواهند شد، و اگر آقای بلر، علیرغم تمامی جنایاتی که دنباله‌روی‌های مضحک ایشان از سیاست‌های جرج بوش، در افغانستان و عراق به همراه آورد، امروز می‌توانست در صحنة بین‌الملل از نوعی «پیروزی» داد سخن دهد، مسلماً هدف «تیرهای انتقادی» و زهرآگین امثال بولمرتوماس قرار نمی‌گرفت، چرا که این «تیراندازی‌ها»، نه به دلیل برخوردی مستقل و منسجم با مسائل انسانی و حتی اقتصادی جهان، که به دلیل در آمدن «گند» سیاست «نئوکان‌ها» است که سینة تونی بلر را هدف قرار داده. تا آنجا که به یاد داریم، همین «چتم‌هاوس»، زمانی که نیروهای ارتش پیروزمند «امپراتوری» انگلستان دست در دست یانکی‌ها مردم بینوای افغانستان و عراق را زیر چرخ تانک‌های‌شان له می‌کردند، نه تنها از مستأجر شمارة 10 داونیگ استریت، انتقادی به عمل نمی‌آورد، که در مدح «دمکراسی‌هائی» که اینگونه لشکرکشی‌ها برای ملت‌های بینوا و غارت شدة جهان سوم به ارمغان خواهد آورد، کم نمی‌گذاشت!

امثال پروفسور «بولمرتوماس» که خود را «محققی» مستقل هم معرفی می‌کنند، بخوبی می‌دانند که چرا آقای بلر، در چارچوب منافع «امپراتوری» بریتانیا مجبور بود همگام با جرج بوش پای به باتلاق عراق بگذارد . اینکه چرا امروز این «همراهی» یک اشتباه تاریخی قلمداد می‌شود، نه به دلیل غلط بودن اصل مسئله است، «صورت مسئله» هنوز هم از واضحات است؛ «دولت علیاحضرت ملکه، می‌باید چارچوب‌های اقتصادی‌‌ای که از دوران "جنگ‌سرد" به ارث رسیده، به هر قیمتی حفظ کند.» ولی حال که حفظ این چارچوب‌ها در عمل «امکانپذیر» نیست، به قول معروف «آش را که با جاش» به زباله نمی‌اندازند؛ «سیفون» را برای آقای بلر می‌کشند! امپراتوری انگلستان کار و زندگی دارد؛ برای «پسرکی» که پست نخست‌وزیری را مدیون «مقام» شامخ پدر همسرش در بعضی ‌محافل خفیه است، نمی‌توان امپراتوری ملکة ارجمند را لجن‌مال کرد!

ولی لای این برخوردهای «علمی» آنقدر «باد می‌دهد» که، جناب پروفسور، در ادامة «خطابه‌هایشان» می‌فرمایند که در آینده، انگلستان می‌باید به اتحادیة اروپا نزدیک شود، و اینکه جهان تک قطبی وجود نخواهد داشت! جهان از نظر آقای پروفسور، جهانی خواهد بود دوقطبی: «آمریکا ـ چین»! البته حق مطلب را باید ادا کرد، چرا که نزدیک شدن انگلستان به اتحادیة اروپا، همیشه امکانپذیر است. و انگلستان از سال‌ها پیش، همیشه سعی بر آن داشته که سیاست‌های اتحادیة اروپا را با تأخیر چند ساله دنبال کند، و در مورد واحد پول مشترک ـ یورو ـ نیز درست همین سیاست را به کار برد. ولی زمانی که «محققی» در ردة جهانی، در مورد روابط بین‌الملل و جبهه‌های آتی در سطح جهان چنین موضع‌گیری‌ای می‌کند، تازه می‌فهمیم که چرا می‌باید ایشان بر «مسند» ریاست «چتم‌هاوس» تکیه زده باشند؛ چرا که آقای پروفسور گویا اصلاً یا در این دنیا زندگی نمی‌کنند، یا به طور کلی مردم دنیا را مسخره کرده‌اند. این اظهارات و پرت و پلاگوئی‌ها درست در شرایطی از تریبون «چتم‌هاوس» عنوان می‌شود که چند روز پیش، کلنل پوتین، پایگاه‌های متحرک پرتاب موشک‌های قاره پیمای هسته‌ای را در غرب روسیه، و در چند صد کیلومتری مرزهای انگلستان شخصاً «افتتاح» کرد! در نتیجه، سخن گفتن از جهان دو قطبی، «چین ـ آمریکا»، در شرایطی که نوازش کلاهک‌های هسته‌ای موشک‌های کرملین را بر گیسوان‌تان احساس می‌کنید، نشانة چه نوع «برخورد» دیپلماتیک می‌تواند باشد؟ و یادمان نرفته که به دنبال «افتتاح» همین پایگاه‌ها بود، که آقای بلر سراسیمه به بغداد، لبنان و فلسطین شتافتند تا شرایطی فراهم آورند و «دستگاه» استعماری حماس را تا آنجا که امکان دارد «جمع و جور» کنند. تاکنون فکر می‌کردیم، سیاست «آدرس‌عوضی» دادن را، استعمار برای ما ملت‌های جهان سوم خلق کرده، نمی‌دانستیم که به موقع، در داخل خاک کشورشان نیز موارد استفاده پیدا خواهد کرد.

همزمان شدن این «افسانه‌سرائی‌ها»، با گزارش‌های جدیدی در احوال «قطعنامة تحریم» ملت ایران از طرف شورای امنیت سازمان ملل متحد، شاید آنقدرها هم اتفاقی نباشد. ولی با وجود آنکه آقای پروفسور، جهان را «آمریکائی ـ چینی» تصویر می‌کنند، پیش‌نویس تازة قطعنامة تحریم ایران را کشور روسیه، که در این «جهان» گویا قرار نیست «نقشی» داشته باشد، مورد «تأئید» قرار می‌دهد. در اینکه این «تحریم» اقتصادی در واقع چه «معنائی» خواهد داشت، می‌باید به یک بررسی اجمالی قناعت کرد. این نوع «قطعنامه‌ها» که تحت عنوان «محدود کردن فعالیت‌های نظامی ـ هسته‌ای ایران» قرار است به خورد جهانیان داده شود، در واقع، وسیلة جدیدی است جهت «کلاشی» از دولت ایران، و همزمان «چپاول» هر چه بهتر ملت ایران! گویا این قطعنامه که پیشتر از جانب سه کشور «آلمان، فرانسه و انگلستان» آماده شده بود، علیرغم تأئیدات ایالات متحد، هنوز نیازهای مالی «کرملین» را جوابگو نبوده، از اینرو مدت‌ها در تعلیق باقی مانده بود؛ تا آنکه پس از افتتاح پایگاه‌های موشکی جدید به یک‌باره، «شرایط» ایده‌آل جهت «اجرای»‌ این «قطعنامه»‌ نیز فراهم می‌آید!

ولی ملت ایران، نه کور است و نه ابله! کشور ایران، به دلیل سیاست‌های نادرست حاکمیتی که غائلة 22 بهمن بر سرنوشت این مملکت حاکم کرد، از سال‌های دور با تحریم «اقتصادی» زندگی می‌کند. بهتر است آقای لاوروف، وزیر محترم امور خارجة روسیه، مقصودشان را از «تحریم» ایران صریح‌تر و روشن‌تر عنوان کنند. چرا که، آنکه می‌باید در این میان «تحریم» شود و تحت «فشار» قرار گیرد، دولت وابستة ایران، و همکاران بین‌المللی این مجموعة «چپاول و غارت» است، که 28 سال تمام ملت را به نفع سرمایه‌داری‌های جهانی سرکیسه کرده، نه ملت ایران. اگر امثال آقای لاوروف فکر می‌کنند که، پس از فروپاشی «حاکمیت» دیواره‌های امنیتی «جنگ سرد»، اینک هیئت حاکمة روسیه، می‌تواند با ایران همان کند که با اوکراین، روسیه‌سفید و قزاقستان کرده، و در راه دست‌درازی به منافع ملی ایرانیان «میدان‌دار» باشد، راستش را بگوئیم، خیلی کور خوانده‌اند! چرا که نه ایرانی در دوران فتحعلی‌شاه قاجار زندگی می‌کند، و نه کلنل پوتین تزار روسیه است، که «گلستان و ترکمانچای» بر ما تحمیل کند.

احمدی‌نژاد، نه رئیس «دولت ایران» است، و نه سخنگوی «منافع ملی ایرانیان»؛ ایشان و ارباب عمامه‌دارشان، نمایندة بی‌اختیار و سرسپردة حاکمیت‌های استعماری هستند ـ که متأسفانه دولت فعلی روسیه نیز در میان‌شان خیمه زده. تصمیمات حکومت اسلامی نمی‌تواند از طرف ملت ایران مورد تأئید قرار گیرد. ایرانیان، این «دستگاه» مسخره را که با دسیسه‌های بین‌المللی، خود را به ناحق بر سرنوشت یک ملت بزرگ حاکم کرده، از میان برخواهند داشت؛ این یک را مطمئن باشید. اگر یانکی‌های گاوچران، به دلیل نبود ریشه‌های تاریخی در فرهنگ‌شان، قادر به درک ظرایف جهان بشری نیستند، و نمی‌دانند که نمی‌توان با یک مشت تفنگچی، به گهواره‌های تمدن بشری ـ عراق و افغانستان ـ «حمله» کرد و جان سالم هم به در برد، داغ سیلی آتشین دهقانان و کوه‌نشینان افغانستان، بر گونة ژنرال‌های ارتش سرخ هنوز باقی است.

در راه هموار کردن مسیر سعادت بشری، ملت‌ها نیازمند همکاری و همگامی‌اند، ولی گاه پیش آمده که دولت‌ها فراموش می‌کنند، الزامات اساسی در حفظ موجودیت‌شان نمی‌تواند خارج از تکیه بر ملت‌ها باشد. برای کشوری چون روسیه، که بیش از 10 میلیون شهروند مسلمان دارد، نه گزینة جنگ «اسلام ـ مسیحیت ارتودوکس» راه چاره است، و نه حاکم کردن «گفتمان» تحکم ‌آمرانه؛ ملت‌های همجوار صرفاً در چارچوب تفاهم می‌توانند در صلح با یکدیگر زندگی کنند. این مطلبی است که هیئت حاکمة امروز روسیه بهتر است هیچگاه فراموش نکند. چرا که الزامات «استراتژیک» حکم می‌کند که، اگر موشک‌های هسته‌ای را می‌توان برای ترساندن امثال «تونی‌بلر» به کار برد، در بحران‌های همسایگی این موشک‌ها هم کاربردی نخواهند داشت.

۹/۲۶/۱۳۸۵

سقوط در سکوت!



با پایان یافتن انتخابات میاندوره‌ای ایالات متحد، و خصوصاً با اعلام رسمی مقامات روسیه، مبنی بر «عملیاتی» کردن پایگاه‌های متحرک موشک‌های قاره‌پیما در منتهی‌الیه غرب خاک این کشور ـ این موشک‌ها نه تنها قادر به عبور از سپرهای دفاعی‌اند که از بردی تا 10 هزار کیلومتر نیز برخوردار ـ شاهدیم که بحران‌های نظامی در افغانستان و عراق صورتی کاملاً متفاوت به خود گرفته‌. به نظر می‌آید که، ارتباطی که میان روسیه و آمریکا پس از به قدرت رسیدن جرج والکر بوش برقرار شده بود، اینک جهت حفظ بقاء خود نیازمند همکاری‌های وسیع‌تری از جانب طرف روسی شده، و شاید اعمال تهدیدات نظامی بر علیة مخالفان جرج بوش، اینک شامل اهدافی در داخل خاک آمریکا و اروپا نیز خواهد شد! این مطلب را، هر چند به صورتی اجمالی، در این وبلاگ مورد بررسی قرار می‌دهیم.

«گزارش گروه تحقیق عراق» که به وسیلة منتخبین دو حزب قدرتمند آمریکا ـ جهموریخواهان و دمکرات‌ها ـ روی میز جرج والکر بوش قرار گرفت، به هیچ عنوان از استقبال کاخ سفید برخوردار نشده است. چرا که نخست، جرج بوش اعلام می‌دارد، این گزارش را با دقت «بررسی» خواهد کرد، سپس در مصاحبه‌هائی فقط «گزینه‌هائی» از این گزارش را مورد تأئید قرار می‌دهد، و نهایتاً کار به جائی می‌کشد که جیمز بیکر، وزیر امور خارجة سابق آمریکا، که در فراهم آوردن این گزارش نقشی کلیدی داشته، با کنایه‌ای بسیار تند و خارج از پروتکل به رئیس جمهور آمریکا «گوشزد» می‌کند: «این گزارش، سالاد میوه نیست که هر چه را میل دارید، بردارید!» ولی در عین حال، جرج بوش پس از شکست صریح در انتخابات میاندوره‌ای، شاید قصد داشته با جایگزین کردن رامسفلد در وزارت دفاع با فردی که رسماً کارمند سازمان سیا است، به محافل مخالف خود «گوش‌چشمی» نشان دهد! چرا که به صورت «سنتی»، میان وزارت دفاع و سازمان سیا جنگی «مخفیانه» از سال‌ها پیش در جریان است؛ این جنگ ریشه در دوران آیزونهاور و نهایت امر «تقسیم» بودجه‌های کلان دفاعی دارد! ولی صرفاً با جایگزین کردن یک مهره ـ حتی اگر خروج جان بولتون را نیز به آن اضافه کنیم ـ نمی‌توان بحرانی را که اینک می‌رود تا تبدیل به یکی از مهم‌ترین بحران‌های «نظامی ـ سیاسی» در تاریخ ایالات متحد شود، به یک راه حل نزدیک کرد، همانطور که جیمز بیکر عنوان کرده، «برای حل بحران عراق معجزه‌‌ای وجود ندارد!»

در حال حاضر، احزاب کلاسیک آمریکا ـ حزب جمهوریخواه و دمکرات ـ خود را در برابر رئیس جمهوری می‌بینند که به هیچ عنوان قادر به حل مسائل مهم کشور آمریکا نیست، و ایندو حزب، همزمان در به «راه آوردن» این رئیس جمهور ناخلف، به سوی «سنت‌های» گذشتة کاخ‌ سفید، خود را کاملاً خلع‌سلاح شده نیز می‌بینند. در کمال تعجب، رهبران این احزاب شاهداند که، ساختارهائی که پس از فروپاشی جنگ سرد، در رابطه با مسائل «اقتصاد راهبردی» نوین شکل گرفته، قادر است در شرایطی بسیار حساس ـ جنگ عراق و افغانستان ـ عملاً محافل سنتی سرمایه‌داری غربی را، از موضع «طرف مذاکره» خارج کند. امروز جرج والکر بوش، با کمک چند محفل محدود سرمایه‌داری داخلی، و با جلب حمایت «نیروهای» نوینی که در چارچوب اقتصاد جهانی در حال شکل‌گیری هستند، به پدیده‌ای جان داده که به صراحت می‌توان آنرا «بنیادی غیرآمریکائی»‌ به شمار آورد، بنیادی که همانطور که صاحب‌نظران اقتصادی، سال‌ها پیش در بارة موجودیت آن گمانه‌زنی می‌کردند، اگر «ریشه» در کشور آمریکا دارد، با آمریکا، منافع کشور و ملت آمریکا، عملاً هیچگونه ارتباطی برقرار نمی‌کند!

این مسئله را زمانی به صراحت می‌بینیم که در نظر داشته باشیم که، «گزارش گروه تحقیق عراق» جهت ایجاد «اجماعی» سیاسی از طرف دو حزب قدرتمند آمریکا، همزمان پیشنهاد شده بود. ولی جورج بوش، اینک اصولاً خود را موظف به رعایت این «اجماع» نمی‌بیند! حتی پیش از راه یابی به کاخ سفید، این مسئله عنوان شده بود که «جمهوری‌خواهان سنتی» در آمریکا، که از قضای روزگار پدر جرج بوش نیز یکی از سردمداران آنان به شمار می‌رود، با سیاست‌های اعلام شده از جانب «نئوکان‌ها» به شدت مخالف‌اند. سالخورده‌ترین سناتور جمهوریخواه در سنای آمریکا، حتی پیش از حملة ارتش آمریکا به عراق، در یک جلسة سخنرانی عمومی در مقابل تمامی سناتورهای آمریکا، جرج بوش را یک «احمق» نامیده بود.

خروج حاکمیت فعلی آمریکا از «سیطرة» سنتی امپریالیسم شناخته شده، یعنی آنچه امروز در واقع با آن رو در رو هستیم، صرفاً می‌تواند از طریق «سازش‌های» استراتژیک با روسیه، هند و چین صورت گیرد. امضاء قرارداد همکاری‌های هسته‌ای آمریکا و هند را در چند روز گذشته شاهد بودیم ـ هند با عدم قبول ان‌پی‌تی، عملاً از چارچوب قوانین هسته‌ای آمریکا خارج شده، ولی مشاهده می‌کنیم که با چه سهولتی دولت آمریکا از این «تخلف» کوچک چشم می‌پوشد! در وبلاگ (چین و آمریکا) رابطة ویژة ایندو کشور را نیز به صورتی بسیار اجمالی بررسی کردیم، و آخرین‌ خبرها حاکی از آن است که طی دیدار وزیر خزانه‌داری آمریکا از چین، حداقل آنچه علناً عنوان شده این است که کشور چین، جهت دستیابی به اورانیم غنی‌شدة مورد نیاز خود، شرکت‌های فرانسوی را با طرف آمریکائی «جایگزین» می‌کند؛ قراردادی که بالغ بر میلیاردها دلار خواهد شد! این خود نشانة کوچکی است از آنچه در حال انجام است: پروژة جدید سرمایه‌داری بین‌الملل!

ولی در جهان سرمایه‌داری ـ این خبر را می‌باید در کمال خوشوقتی اعلام داشت ـ «اجماع» هیچگاه به معنای فاشیستی و یا بولشویکی کلمه پیش نیامده؛ «جناح‌بندی» در بطن سرمایه‌داری، هنوز در واقع یکی از ویژگی‌های اساسی این شیوة تولید باقی مانده است. و شواهدی در دست است که گروه‌های قدرتمندی در بطن سرمایه‌داری جهانی، در کشور آمریکا، اروپای غربی و حتی در روسیه، هند و چین در حال شکل‌گیری هستند؛ گروه‌هائی که در واقع قصد ایجاد «آلترناتیوی» در برابر مجموعة «نئوکان‌ها» و همران امروزی‌شان در روسیه و چین را دارند. اینکه اینگونه «طرح‌ها» ـ چرا که مسلماً، فقط یک طرح واحد در میان نخواهد بود ـ تا چه حد در اعمال راه‌بند بر سیاست‌های «سرمایه‌داری» نوین موفقیت خواهد شد، مسلماً در آینده می‌باید مورد بررسی قرار گیرد، ولی می‌توان به صراحت دید که «نئوکان‌ها»‌ و شرکای فرامرزی‌شان از خود تمایل بسیاری جهت «یارگیری‌های» جدید سیاسی نیز نشان می‌دهند و جایگزینی رامسفلد با یک کارمند عالیرتبة سازمان سیا، که در واقع می‌بایستی نمایندة جناح «سنتی»‌ تلقی شود، تلاشی است بسیار صریح در همین راستا.

از طرف دیگر، خروج چین از برنامه‌های گرانقیمت و پر هزینة هسته‌ای فرانسه، و پای گذاشتن به جهان صنایع هسته‌ای آمریکا، عکس‌العمل طرف فرانسوی را بسیار سریع‌تر از آنچه تصور می‌رفت در صحنة سیاست جهانی به همراه آورد؛ وزیر دفاع فرانسه در کابل اعلام داشت که 2 هزار سرباز فرانسوی افغانستان را تا چند هفتة دیگر ترک خواهند کرد؛ این اظهارات در شرایطی اعلام می‌شود که آمریکا و انگلستان بدون هر گونه پرده‌پوشی، اعزام نیروهای جدید و تازه نفس به افغانستان را مرتباً در ترادف با «پیروزی» نهائی قرار داده‌اند! مسلماً طرف‌های دیگری نیز سعی خواهند کرد که ناخرسندی‌های خود را تا حد امکان به نمایش گذارند: خروج کامل ارتش ایتالیا از عراق ـ عملی که «پرودی» تمام تلاش خود را در معلق نگاه داشتن آن به کار برد، نهایتاً به دلیل افتضاحاتی که ترور یک مأمور سابق «کا‌گ‌ب» در انگلستان به همراه آورد، عملی شد. طرح‌های دیگری نیز مسلماً جهت به تحلیل بردن قدرت عمل «نئوکان‌ها» در دست اجرا است.

گذشته از این، اظهارات جدید جرج بوش در مورد اعزام 25 هزار سرباز دیگر به عراق، درست در جهت مخالف پیشنهادات «گروه تحقیق عراق» قرار می‌گیرد، و معلوم نیست دولت بوش، چگونه می‌خواهد جنگی باخته را، صرفاً از طریق افزایش نیروی نظامی، به یک برد سیاسی تبدیل کند. افزایش نیروهای آمریکائی در عراق، عقب‌نشینی فرانسه در جبهة افغانستان، اعلام انتخابات «احتمالی» پیش‌ از موعد در فلسطین، همگی نشان از آن دارد که جبهة «نئوکان‌ها» در سراشیب قرار گرفته، و به احتمال زیاد در انتخابات آیندة آمریکا نماینده‌ای جهت اشغال کرسی ریاست جمهوری معرفی نخواهند کرد. شاید به همین دلیل است که در کشور ایران نیز، پس از فروپاشی اجماع فرضی بر محور «اصولگرایان تندرو»، و پای‌گیری دیگر جناح‌ها به دلیل «نتایج» «انتخابات» شوراها، می‌باید شاهد فروپاشی زودرس پدیده‌ای باشیم، که به غلط نام «مهرورزی» بر خود گذاشت؛ هر چند که از «مهر» او نصیب ملت ایران جز «قهر» نبود. ولی «محافظه‌کاران میانه‌رو» و یا «اصلاح‌طلبان دولتی» در ایران، می‌باید در نظر داشته باشند که بازگشت به مواضع گذشته در شرایط اجتماعی امروز، عملاً‌ غیرممکن خواهد بود؛ چرا که در جهان سیاست، هر «بازگشتی» به مواضع گذشته، صرفاً‌ به قیمت از دست دادن پشتوانه‌های «پیشین» و «سنتی» عملی می‌‌شود. امروز، وظیفة نیروهای جدید و مترقی در بطن جامعة ایران، تفهیم سیاسی این مطلب به «اصلاح‌طلبان‌دولتی» و «محافظه‌کاران میانه‌رو» است که، در صورت بازگشت به قدرت، حضور نیروهای جدید سیاسی ـ نه از قبیل ملی‌مذهبی‌ها، و دیگر شرکای آشکار و پنهان حاکمیت ـ در سطوح مختلف کشور، در چارچوب سیاستگذاری‌های «بنیادین»، و شرکت وسیع‌تر احزاب و تشکل‌های «غیرمذهبی» عملاً غیرقابل اجتناب خواهد بود. «پروژه‌ای» که احمدی‌نژاد را به ریاست دولت ایران «منصوب» کرد، شکست خورده، نه در پای صندوق‌های رأی، که از پایه و اساس و در بطن سیاست‌های جهانی! یعنی همانجا که از روز نخست شکل گرفته بود. این «اصل» را هر چه بنامیم، یک «بازبینی» اساسی در اصل ولایت فقیه، پیش از انتخابات ریاست دولت اسلامی در ایران، به احتمال زیاد در رأس مسائل کشور قرار خواهد گرفت.