۵/۲۸/۱۳۸۵

28 مرداد



یادش به خیر آن سال‌های دور، بر صندلی‌های عقب اتوموبیل می‌نشستیم و با انگشت‌‌هائی که از لکة جوهرهای قرمز، آبی و سیاه به نقاشی‌های پیکاسو می‌ماند، دفترچه‌های مشق را تند و تند ورق می‌زدیم، تا برسیم به «مشق امشب»! اگر در راه از یک میدان بزرگ به نام بانک سپه می‌گذشتیم، ذوق و خوشحالی‌‌مان تمام بود: فرصتی بود تا چند لحظه به مجسمة عظیمی که بر پایه‌ای از سنگ سفید در وسط میدان برافراشته بودند خیره بمانیم. اژدهائی سر به آسمان آورده بود، و مردی تنومند نیزه‌ به حلقومش فرو می‌کرد. این مجسمه هم قسمتی از بچگی‌های تهرانی‌ها بود، ولی آنروزها هیچکس نمی‌گفت حکایت این مجسمه چیست؟ بعدها بزرگ‌تر شدیم و از این مجسمه بیشتر برایمان گفتند، ولی دیگر کمتر به مرکز شهر تهران می‌رفتیم، و به تدریج، در پرتوی رسانه‌هائی که هیاهوی «ایران ـ ژاپن، ژاپن ـ ایران» به راه انداخته بودند، عظمت و ابهت دیرین این مجسمه نیز از ذهن ما زدوده شد.

راویانی چند، راست یا دروغ، مجسمه را به بزرگداشت 28 مرداد، روز «رستاخیز ملی» وصل می‌کردند. نامی از مصدق بر زبان نمی‌آمد؛ «شاه» کشور را از «خطری» بزرگ نجات داده بود، و در رؤیاهای کودکی ما «خطر»، همان اژدهائی بود که نیزه در دهانش فرو کرده بودند! بعدها پشت لب‌های‌مان سبز شد، به قول مادربزرگ‌ها سرمان بوی «قرمه‌سبزی» گرفت؛ از این سوی و آن سوی نداها شنیدیم: «مصدق، کودتا، آمریکا!» معنای سیاسی و اجتماعی کودتا را هم درست نمی‌دانستیم؛ صبر کردیم تا در شیلی کودتا شود! بله، برای آنکه معنای کودتا را در ابعادی هر چند سطحی دریابیم، تاریخ می‌باید ملت شیلی را در برابر چشمان‌مان «قربانی» می‌کرد؛ اینرا می‌گویند «حکم» تاریخ!

وقتی آلنده از قدرت فرو افتاد، ما فهمیدیم «حاکمیت» چه معناها دارد. ولی دیگر دیر شده بود، مصدق «قهرمان» ما شد و شاه، «خائن»! نوجوانی در جهان سوم همیشه بر بستر رویاهائی «دو قطبی» شکل می‌گیرد: «خوب‌ها» و «بدها». آنچه به ما گفتند، یعنی آنچه خود جرأت کردند به زبان آورند، در آینة جوان ذهن ما برتابید، استیصال‌شان را بی آنکه خود بدانند دریافتیم و در دم، عکس آنچه گفتند، شد «حقیقت» ما! نه مصدق را شناختیم، نه شاه را! از آمریکا هم یک باغ مصفا در خیابان تخت‌جمشید آنروز می‌دیدیم، با یک دژبان دو متری که دم در، به قول هدایت «قراول» رفته بود! بعد از ظهرها، وقتی «مشق‌شب» تمام می‌شد، یک تلویزیون سیاه و سفید از همین «آمریکا» فیلم‌های کابوئی و پلیسی روی آنتن می‌برد؛ ولی چه باک، «درد» را شناخته بودیم، و نسخه نیز، چند قدم دورتر همانجا بود!

از گذشتة ایران، امروز با تأسف یاد می‌کنم؛ بسیاری دوستان و همکلاسی‌ها، نه تنها به این «نسخه‌ها» ایمان آوردند، که جان خود و دیگران بر سر آن‌ گذاشتند، و این بوم و بر امروز در دامان «حقیقت» چه ویرانه شده؛ نام آنچه صورت گرفت «مبارزه»‌ بود! پاسخی بود «دندان‌شکن»‌ به خائنانی که «مصدق» می‌برند و زاهدی‌ می‌آورند؛ فریادی بود بر سر آنان که «مردم» را ندیدند و «شیطان» پرستیدند؛ جوابی بود در آینة تاریخ مبارزات یک ملت به قدرتی استعماری!

ولی هنوز، نه مصدق را می‌شناسیم، نه خمینی را! ‌ عهدنامه‌های استعماری چپاول نفت ایران را، که استعمارگران خود، هر 25 سال می‌باید به صلاحدید یکدیگر «تمدید» کنند، و نقش ملت‌هائی که می‌باید بر این «سفرة تهی» شکم سیر کنند، نیز «دیده نمی‌شود»! مصدق، قهرمان مبارزات ملی، از جوانی در دامان پر مهر «استعمار» بریتانیا پرورش می‌یابد. دائی او، فرمانفرما که در واقع بنیانگذار سلسلة پهلوی بود، به صلاحدید سفیر کبیر بریتانیا مصدق را به اروپا می‌فرستد، تا پس از بازگشت، روزهای دراز یکی از نزدیکان «رضامیرپنج» باشد، و خانواده‌ای که در 28 مرداد بازار تهران را برای «کودتا» به آشوب می‌کشاند، از قضای روزگار دختر ارشدش همسر همین مصدق است. ولی این‌ها را مردم نمی‌دانند، یا اگر می‌دانند، نباید «ببینند». مصدق نه فراماسون بوده، نه وابسته! «توده‌ای‌ها»، «گاردها» و آمریکائی‌ها به مصدق خیانت کرده‌اند؛ همین اینان که امروز همگی خود «مصدق‌پرست» شده‌اند!

مردم در جهان سوم باید فراگیرند که «قهرمانان‌شان» آدمیزاده نیستند؛ فرشتگانی فرستاده از سوی «حقیقت» الهی‌اند. چرا که، اعتقاد به وجود همین فرشتگان‌ است که، «دیو» را بر سرنوشت ملت‌ها حاکم می‌کند. ایرانی، که از 28 امردادماه 1332 تا به امروز به پرستش فرشتة خود، مصدق مشغول است، دو حاکمیت «دیوسیرت» بی‌مثال را، بیش از 50 سال است که متحمل می‌شود. جالب اینجاست که هر دوی اینان در پایان‌نامة قراردادهای نفتی 25 ساله، از آستین استعمار بیرون آمده‌‌اند! یکی به دلیل «قیام» مصدق، سلطنت «نیم‌بند» مشروطه را به استبداد نظامی تبدیل می‌کند، و دیگری با استفاده از «حسن‌شهرت» همین قیام حکومت نظامی را به یکی از «انسان‌ستیزترین» و «خونریز‌ترین» حاکمیت‌های فاشیستی و مذهبی تاریخ بشر تبدیل کرده؛ و اینهمه در راستای تلاش ملتی برای دستیابی به «حقیقت»!

اگر روزی دریابیم که «حقیقتی» در میان نیست، و می‌باید نیازهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه را در چارچوب «واقعیات» ارج نهیم، شاید از چنگال این دور باطل بگریزیم. تا آنزمان،‌ همه ساله،‌ در سالروز کودتای 28 مرداد، قلم‌ها بر صفحة کاغذ زخمه خواهد زد؛ پیام‌آور لحظات این کودتای ننگین خواهد شد، و همگام با این روزشمارهای تکراری،‌ هر سال بیش از سال پیش، کسانی بازهم در بوق «تقدس مصدق» خواهند ‌دمید، به این امید که در جمع «خوشبخت‌های حقیقت‌جوی»‌ آینده، صندلی شکسته‌ای نیز در اختیار آنان قرار گیرد. «کودتای ننگین 28 مرداد» نه مصدق، که منافع ملت ایران را «هدف» داشت، همان منافعی که فاشیسم کنونی در بارگاه قدرت‌های استعماری در حال قربانی کردن آن است. کودتای زاهدی‌ها، شعور ایرانی را، در آینة تاریخ ملل جهان،‌ به همان صورت به بازی گرفت که مضحکة 22 بهمن باورها و هوشیاری‌های این ملت را!

نیچه، فیلسوف پرآوازة جهان فلسفه، چه نیک می‌گوید: «بزرگ‌ترین قهرمانان را نزد خوارترین ملت‌ها بجوئید!» به امید روزی که ایرانیان، 28 مردادها در تاریخ این کشور را،‌ نه به بزرگداشت افسانه‌ها، که به بررسی عینی رخدادها سپری کنند.

۵/۲۷/۱۳۸۵

آمریکا یا اسرائیل؟



آتش‌بس در لبنان برقرار شده، و از ظواهر امر چنین برمی‌آید که «طرف اسرائیلی» در این جنگ، آغاز یک بحران جدید نظامی را، حداقل در شرایط فعلی، به «صرفه» نزدیک نمی‌بیند. این مطلب حائز اهمیت بسیار است، چرا که با نگاهی گذرا به بحران‌های نظامی در خاورمیانه درمی‌یابیم که آغازگر حملات همیشه دولت اسرائیل بوده. در واقع، طی چند دهة اخیر، دولت اسرائیل، تحت عناوین مختلف، و اکثراً بر محور شعار حق «برخورداری از امنیت»، جنگ‌ها را در این منطقه آغاز کرده است. امروز، در شرایطی که شکست «مفتضحانة» ارتش صهیونیست‌ها، با پیروزی غیرقابل پیش‌بینی یک گروه «شبه‌نظامی» همزمان شده، مشکل می‌توان توسل دوبارة دولت «نظامی‌ـ ‌مذهبی» تل‌آویو، به نیروهای ارتش را پیش‌بینی کرد.

در همین راستا است که می‌باید شکل‌گیری «راهبردهای» جدید در منطقه را مورد بررسی قرار داد. چرا که علیرغم اظهارات دولت اسرائیل، ریشة حملات نظامی‌ای را که ایندولت بر علیة ملت‌های دیگر در منطقه به راه می‌انداخت، نمی‌باید در مسیر استقرار «امنیت ملی اسرائیل» مورد تبیین قرار دهیم. از سوی دیگر، بر خلاف اظهارات برخی محافل «اسلام‌گرا» در منطقه، این حملات نتیجة «آموزة» صهیون و اشغال سرزمین‌های «مسلمانان» نیز نبوده است! به صراحت بگوئیم، این حملات صرفاً نتیجة مستقیم دیکته کردن الزامات اقتصادی، راهبردی، سیاسی و منطقه‌ای از جانب قدرت‌های سرمایه‌داری غربی به کشور اسرائیل است. و در این برنامه‌ریزی تماماً استعماری، این دست‌های سرمایه‌داری غرب است که حامی تعیین کننده‌ای برای سیاست‌های نظامی اسرائیل شده.

اگر پایان جنگ دوم جهانی با «تولد» کشوری به نام اسرائیل در منطقه همزمان می‌شود، تضاد راهبردهای سرمایه‌داری غرب با منافع بنیادین ملت‌های منطقه و کشاکش میان تمایلات نظامی و سیاسی اتحاد شوروی و غرب، ارتباط چندانی با «تولد» این دولت ندارد؛ این تضادها از دهه‌ها پیش از «تولد‌» اسرائیل نیز وجود داشته‌اند. در واقع، امتداد این بحران‌هاست که استقرار یک «نظام» نوین جهانی ـ جنگ سرد ـ را به دنبال آورد. ولی در گیرودار شکل‌گیری «جنگ سرد»، سرمایه‌داری‌های غرب به این صرافت افتادند که از وجود کشور اسرائیل به بهترین وجهی می‌توان استفاده کرد.

این بهره‌گیری بر پایة چند اصل بسیار پیش‌پا افتاده و مشخص سازماندهی شد. نخست گسترش روابط خصمانه میان ملت‌های مسلمان و یهودیان مهاجر بود. در مرحلة بعد، برقراری یک ارتباط «بی‌قید و شرط» میان موجودیت کشور اسرائیل و سیاست‌های نظامی آمریکا و اروپای غربی در منطقه قرار داشت. ولی، غرب جهت حفظ «ارتباط» با ملت‌های منطقه، از «ترهات» محافل «اسلام‌گرای» خاورمیانه به بهترین صورت ممکن نیز بهره‌برداری کرد. در واقع، بی‌دلیل نیست که یکی از نوکران صاحب‌نام شرکت‌های نفتی آمریکائی، شیخ سعودالفیصل، پادشاه عربستان سعودی، طی سال‌های طولانی یکی از بزرگ‌ترین دشمنان «آشتی ناپذیر» دولت اسرائیل معرفی می‌شود!

تا دیروز، این الگوی «اسلامی ‌ـ منطقه‌ای»، به بهترین صورت ممکن نیازهای سرمایه‌داری غرب را در خاورمیانه برآورده می‌کرد. از یکسو، آنزمان که غرب نیازمند ایجاد بحران‌های «منطقه‌ای» بود، می‌توانست با استفاده از «اهرم» ارتش اسرائیل ـ شاخه‌ای از ارتش ناتو ـ این بحران‌ها را در چارچوب‌های مورد نیاز خود پایه‌ریزی کند، و از سوی دیگر، به دلیل «تبلیغات» محافل «اسلام‌گرا» در منطقه، «مقصر اصلی» در ایجاد این بحران‌ها ملت‌های مهاجر یهودی و کشور اسرائیل معرفی می‌شد، و «دولت آمریکا» که در واقع طراح اصلی و بهره‌مند واقعی از این حملات نظامی بود، با این ترفند، خود را از زیر ضربات «انتقاد» سیاسی خارج نگاه می‌داشت!

در همین راستا، با کمی دقت نظر در «ادبیات» ضداسرائیلی‌ای که بسیاری «نویسندگان» اسلام‌گرای منطقه گسترش داده‌اند، ‌ به صراحت می‌توان دید که این «ادبیات استعماری»‌ بیش از آنچه به بررسی نقش سرمایه‌داری غربی در منطقه، خصوصاً‌ چپاول مناطق نفت‌خیز بپردازد، به تشریح این «پیش‌فرض»‌ مسخره مشغول می‌شود که گویا «یهودیان در کشور آمریکا تعیین کنندگان اصلی سیاست‌های خارجی و نظامی‌اند!» مسلماً، گسترش این «پیش‌فرض»، طی چند دهه، به صراحت به یکی از خطوط اصلی سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا تبدیل شد. چرا که با اشاعة این «پیش‌فرض» مضحک، مهم‌ترین و اساسی‌ترین مشکل ملت‌های منطقه، یعنی «اشتهای سیری‌ناپذیر»‌ شرکت‌های نفتی غرب در «چپاول»‌ ثروت‌های زیرزمینی این ملت‌ها از چشم «مردم» پنهان می‌ماند. در واقع، این «پیش‌فرض»، فرض دیگری را به صورتی موذیانه، در دامان خود پرورش می‌دهد: «آمریکا "بد" نیست، اسرائیل "بد" است!»

در واقع، در همین اواخر شاهدیم که آقای احمدی‌نژاد که ژست‌های ضداسرائیلی‌شان خنده و تفریح بسیاری برای ملت‌های جهان به همراه آورد، و رهبر حکومت اسلامی، که طی سال‌های دراز خود را یکی از «سرسخت‌ترین» دشمنان اسرائیل معرفی کرده‌اند، در مورد رابطه با آمریکا «اغمازهای عجیبی» می‌کنند، در حالیکه همزمان از عنوان کردن «نابودی اسرائیل»‌ روی بر نمی‌گردانند. در ‌مصاحبه‌های رئیس «جمهور» ایران با مطبوعات و کانال‌های تلویزیونی آمریکا، گوشه چشم‌ها و «ناز و غمزه‌های»‌ زیادی برای دولت مردان آمریکا می‌بینیم، در صورتی که «نابودی اسرائیل» از شعارهای ایشان، و حتی شریک سوری ایشان، بشار اسد، هرگز حذف نشده است!

در این مقاله، بالاجبار از تحلیل چند و چون این مسائل باید بگذریم، ولی این سئوال پیوسته مطرح می‌شود که چگونه اسرائیل را در مقام یک «عارضه»‌ مورد انتقاد قرار دهیم، و همزمان، «ریشة بیماری»: سرمایه‌داری غرب را، به صورت غیرمستقیم تذهیب کنیم؟ ولی مهم این است که داده‌هائی که در بالا عنوان شد، متعلق به گذشته‌اند. در واقع، شکست «مفتضحانة» ارتش اسرائیل ـ بخوانید ارتش ناتو ـ در کرانة دریای مدیترانه از یک گروه «شبه‌نظامی»‌، نقطة پایانی است بر آنچه در بالا آمد؛ امروز، غرب جهت حفظ موجودیت خود در منطقه می‌باید به مستمسک‌های دیگری، جز «منافع امنیتی اسرائیل»‌ و «احساسات اسلام‌گرایان راستین حسینی» متکی شود. چرا که ایندو عامل با شکست ارتش اسرائیل در جنگ «لبنان»، از دست غرب خارج شده‌اند. اینجاست که، صلح در لبنان، امروز مفهومی بسیار فراتر از «صلح»، در معنای گذشتة کلمه می‌تواند برای منطقه به همراه آورد.

توضیح در بارة یک سوء تفاهم!


برخی از خوانندگان این وبلاگ در یادداشت‌هائی از من خواسته بودند که رابطة «سعید سامان» را با مطالبی که تحت عنوان «س. سامان» و یا «سامان»، ‌در برخی از سایت‌ها به چاپ می‌رسد، توضیح دهم. البته شاید تشابه‌های اسمی در این میان وجود داشته باشد، ولی تأکید می‌کنم که اگر مطلبی به قلم بنده به سایتی ارسال شود، پیش از آن، عین متن در همین وبلاگ منعکس خواهد شد. در نتیجه، خدمت خوانندگان عزیز عرض می‌کنم که، خارج از ترجمه‌های «سعید سامان» روی سایت لوموند دیپلماتیک (از آوریل 2005 تا مارس 2006)، مقالات، پیام، ترجمه، و ... که در دیگر سایت‌ها به نام «سعید سامان»، «س. سامان» و یا «سامان» منتشر‌ شده، و پیشتر در این وبلاگ منعکس نشده است، هیچ ارتباطی به بنده ندارد.

۵/۲۶/۱۳۸۵

سیاسیون در صحنة نوین خاورمیانه


با وجود آنکه شخصاً معتقد نیستم که اصل را می‌باید بر پایة «ایرادگیری» از کسانی گذاشت که، حتی در ظاهر، مدعی گام برداشتن و قلمزدن بر علیة حاکمیت اسلامی هستند، ولی چاپ مطلبی تحت عنوان «از اوین تا هالیوود»، به قلم آقای دوشوکی، که در چند سایت اینترنتی نیز به چاپ رسید، همانطور که خواهیم دید از این «قاعدة کلی» مستثنی شد! نخست آنکه محتوای این نوشته درست در مسیر عکس «تبلیغات» همین سایت‌ها قرار می‌گیرد، و دوم آنکه، مردم ایران می‌باید در این مقطع: پس از شکست ارتش اسرائیل از «دشمنی» نامرئی، از زبان افرادی این «افاضات» را بشنوند که به قول خود، هم طی 27 سال گذشته «مبارز» بوده‌اند، و هم سال‌ها قلمزنی می‌کرده‌اند؛ کسانی که با وجود این «سابقة» چشمگیر هیچگاه جرأت و جسارت کافی در خود ندیدند که حق مطلب را در مورد رابطة وسیع راهبردی و نظامی آمریکا با رژیم اسلامی، در برابر ملت ایران ادا کنند!

نویسندة «از اوین تا هالیوود»، در مطالب خود بارها سخن از فردی به میان می‌آورد که فکر می‌کنم، با بازگو نکردن نام او در این مقاله، و میدان ندادن به «خیمه‌شب‌بازی» مهوعی که وی و دوستان امنیتی‌اش در سراسر جهان، تحت عنوان «حمایت از دمکراسی در ایران!» به راه انداخته‌اند، خدمت بزرگی به کشور خود کرده‌ام. اگر برای نام این فرد و دوستانش ارزش بازگوئی قائل نیستم، بر عکس، مجبورم به جناب دوشوکی گوشزد کنم که آوردن شعری از احمد شاملو در آغاز مقاله‌اشان، نمی‌تواند مطلعی بر یک تحلیل «اجتماعی‌ـ‌ سیاسی» به شمار آید، چرا که بر شاملو و رفتار سیاسی او بیش از این‌ها «ایراد»‌ وارد است که بتوان وی را «بت» مبارزه با «فاشیسم اسلامی»‌ جا زد! و اگر مبارز «نستوه» جناب دوشوکی، در ادامة توضیحات خود به کتاب «جامعه‌شناسی نخبه‌کشی» به قلم «علی ‌رضاقلی»‌ متوسل می‌شوند، مسلماً جای هیچ تعجبی نیست؛ آنکه مطلع‌اش شاملو ‌شود، دنباله‌اش «رضاقلی‌ها» خواهد شد. و بنده نیز، برای آنکه وزن استدلالات دوشوکی «سقوط» نکند، مسلماً نمی‌باید بگویم که «رضاقلی‌ها» در ایران چکاره‌اند، و خصوصاً نمی‌باید گفت که این «کتاب»، در اوج فضای خفقان و سانسور رسانه‌ها و کتب، از خردادماه تا آذرماه 1377، بیش از 13 بار به وسیلة یک ناشر «دولتی» و «محفلی» در ایران تجدید چاپ شده است! بله نمی‌باید گفت، چرا که خفقان گرفتن در برابر استدلال‌های «سیاسیون» ایران، تنها راه ممکن جهت فراهم آوردن زمینة گسترش افاضات‌شان است؛ دیروز چنین بود، امروز چنین است، و به باور دوشوکی‌ها، فردا نیز در بر همین پاشنه خواهد چرخید! ولی گوشزد کنیم که، «استبداد»، بر خلاف آنچه آقای دوشوکی می‌گویند برخاسته از یک «بیماری اجتماعی» نیست، غده‌ای است سرطانی که به دلیل بیماری «بیسوادی»، «عامی‌گری» و «خوش‌خیالی» موجود در عمق باورهای سیاسیون ایران، دامنگیر جامعه می‌شود.

نویسندة «دانشمند»، حقیر را از مطرح کردن «جزء جزء» مسائلی که در مقالة خود آورده‌اند معذور بدارند، چرا که نه کلامشان «ادبیانه» است که زحمت خواندن به جان بخریم، و نه فحوای آن غنی است، که در آن علت و سببی بر «سیه‌روزی» یک ملت بازجوئیم. و اگر سخن از این مقاله آوردیم، همانطور که در بالا رفت، اصل، بررسی چند و چون «موضع‌گیری‌های» نوین ایندسته از «سایت‌های مستقل» است، در رویاروئی با شرایط جدید سیاسی منطقه و بس.

تا چند روز پیش، اگر مقاله‌ای در فحوای کلام «از اوین تا هالیوود» ‌نوشته می‌شد، همین سایت‌های «مستقل» به هر بهانه‌ای از چاپ آن سر باز می‌زدند. چرا که غائلة 22 بهمن، و نظام برخاسته از این بلوا و غارت اموال ملی، ‌ بر خلاف آنچه رسانه‌های «بین‌الملل فاشیسم» قصد القایش را دارند، نه «کمونیستی» بود، نه «روسی» و نه «آخوندی»! این بلوا فقط «آمریکائی‌» بود. و اگر امروز آقای دوشوکی پس از 27 سال به این صرافت افتاده‌اند که، «بعنوان مثال جمهوري اسلامي را بنگريد: [...] كه به آمريكا و انگليس لعن و نفرين مي‌فرستد. اما در عوض امريكا دشمن مذهبي جمهوري اسلامي [...] طالبان را از بين مي برد و [...] امريكا و انگليس با صرف ميلياردها دلار [...] (صدام حسين) را از بين مي‌برد و در عراق نيز جمهوري اسلامي با اكثريت شيعه بر قرار مي گردد»، بسیاری از راد مردان این سرزمین، در همان روزهای بلوای ننگین 22 بهمن، در خیابان‌های تهران فریاد ‌زدند: «مرگ آخوند، مرگ آمریکاست!»

بله جناب دوشوکی، بجز نانخورهای حوزه و بازار که در این بلوا به آب و نانی رسیدند، «مبارزات» ضدامپریالیستی «حاج‌روح‌الله» را فقط یک مشت «وطن‌فروش» باور کرده‌ بودند. وطن‌فروش‌هائی که برخی از آنان، بعدها در زندان اوین، همانجا که دیگران را روانة سلول‌هایش می‌کردند، در سایة تعالیم «انسان ساز» اسلام و «فقه جعفری»، لعنت‌نامه‌هائی هم بر «سوسیالیسم» نوشتند، و علیرغم خیانت‌هایشان به ملت، آرمان‌های ملی، حتی سوسیالیسمی که خود «مبلغ» آن بودند، هنوز بر بعضی‌ سایت‌ها، پیش از نامشان عنوان «رفیق» خودنمائی می‌کند! «وطن‌فروشانی» که چمدان به دست به آمریکا و اروپا رهسپار شدند، تا در سایة «دمکراسی سرمایه‌داری» تحت عنوان «فعالیت‌های ضدحکومتی»، به این پیشداوری دامن زنند که گویا میان حکومت اسلامی و سرمایه‌داری غربی «جنگی» ناگفته در جریان است! وطن‌فروشانی که با برپائی نمایشات «مضحک»، تمامی نطفه‌های «مقاومت» مردم در برابر «فاشیسم اسلامی» را یک به یک، به بهانه‌های مختلف ـ کودتا، خیزش قومی، براندازی ـ ابتر کردند، و «پس از موفقیت» در مأموریت‌ به اروپا و آمریکا «مهاجرت» کرده، «حق‌الزحمة عملیات» را به دلار در بانک‌های سوئیس دریافت کردند!

با این وجود،‌ در «از اوین تا هالیوود» نویسنده از کمک‌های «اسمی»‌ سرمایه‌داری جهانی جهت مبارزه با حکومت اسلامی نام می‌برد؛ به این پندار دامن می‌زند که گویا سرمایه‌داری جهانی می‌باید با حکومت اسلامی مبارزه‌ای هم داشته باشد! در کجای دنیا نویسندة دانشمند شاهد بوده‌اند که استعمار، در برابر حکومتی «دست‌آموز»، «خودفروخته»، «فاسد» و بی‌حیثیت که برای حفظ بقاء خود دست به هر جنایتی می‌زند،‌ «توطئه‌ای» نیز فراهم آورده؟ مگر خدائی‌ناکرده «استعمار» دیوانه شده؟! نه جناب دوشوکی، این «حکومت» و «مخالفان»‌ این حکومت، که شرح مختصری از «جان‌نثاری‌هایشان» در بالا رفت، خواست واقعی استعماراند. و اگر شما این چنین محجوبانه دست به قلم برده‌اید، «گله‌گزاری‌های» بی‌خطری می‌کنید، و سایت‌های معلوم‌الحال که فضای اینترنت فارسی زبان را در همگامی کامل با ادارة مخابرات حکومت اسلامی،‌ به «پادگان» و محل «بولتن‌نویسی» داخلی و حزبی‌ تبدیل کرده‌اند، «افاضات» شما را چاپ می‌کنند، به این دلیل است که همانطور که پیشتر در همین وبلاگ به تشریح آورده‌ام، «جبهة سوم» در منطقة خاورمیانه گشوده شده؛ این «جبهه» نه آمریکائی است و نه اختیارش به دست ساواک آمریکائی‌ها است!

شیوة بیان در مقالة شما به خوبی نشان می‌دهد که قلم در دست توانای «سیاست‌شناس» نیست، و سابقة سایت‌هائی که این مقاله را چاپ کرده‌اند نیز روشن‌تر از آنست که جائی برای «حسن‌نیت» باقی گذارد؛ این مقاله در صحنة سیاست امروز کشور صرفاً‌ نمایندة تلاشی است مذبوحانه برای گسترش میدان عمل سازمان‌های زیرزمینی و وابسته به استعمار غرب، سازمان‌هائی که به دستور اربابان‌شان به تکاپو افتاده‌اند، چرا که اگر در منطقة خاورمیانه، مشتی لات و اوباش حزب‌الله ـ سوری، ایرانی و یا لبنانی ـ ارتش اسرائیل را «شکست» می‌دهند، مسلماً وقایع چشم‌گیرتر دیگری نیز در راه خواهد بود. ولی در میدان جدید سیاست، شما و دوستان‌تان جائی نخواهید داشت، پایگاه شما پس از سال‌ها همکاری «علنی»‌ یا «ضمنی» با حاکمیت اسلامی، همانجاست که پیشتر بوده‌اید. افرادی چون شما، که وابسته به تشکیلات سیاسی راست‌گرا و تندروی مذهبی هستید، در یک حکومت دمکراتیک مکانی جز «ارتش و آخوند» نخواهید داشت؛ این است جایگاه واقعی شما و دوستان «چپ‌نمای»‌ شما! این تنها مکانی است که عوامل «آگاه» یا «ناآگاه» سیاست غرب، پس از 80 سال «چپ‌نمائی»‌ و «مردمفریبی» در جامعة ایران فردا می‌باید «اشغال»‌ کنند. بله، جای شما «آغوش پر محبت» آخوندهاست! «جامه‌دان‌های سیاسی‌تان» را ببندید؛ فرصت زیادی باقی نمانده!

۵/۲۴/۱۳۸۵

موشک‌های ناشناس



آتش‌بس در لبنان برقرار شده! حداقل برای آنان که از این جنگ بی‌دلیل و خانمانسوز جان سالم به در برده‌اند، این چند روز «صلح» غنیمت است. در تهران، بیروت، واشنگتن و بسیاری پایتخت‌های دیگر حرف و سخن در مورد این جنگ فراوان است؛ هر یک از عواملی که مستقیم یا غیرمستقیم در این جنگ شرکت داشته‌اند، و یا نظام «رسانه‌های جهانی» از آنان به عنوان «بازیگران» جنگ سخن به میان آورده، پس از خاموش شدن شعله‌های این جنگ به بلبل‌زبانی افتاده‌اند: تهران «پیروز» شده، حزب‌الله به «اهداف» بلندپروازانة راهبردی خود دست یافته، اسرائیل به «پیروزی» مورد نظر خود رسیده، واشنگتن تهران را مقصر «آدمکشی‌ها»‌ معرفی می‌کند، اروپا از «صلح» استقبال می‌کند، و ... در این میان گوش به کدام «طبل» تبلیغاتی باید داد؟ واقعیات را از کدام زاویه باید بررسی کرد؟ افسانه‌های «مضحکی» چون حمایت «پاسداران اسلام» از حزب‌الله، و یا صلح‌دوستی ارتش اسرائیل و ... را چگونه باید ارزیابی کرد؟ مسلماً شناخت «سره از ناسره» در مقطع فعلی مشکل است، ولی می‌توان اذعان داشت، «خیلی‌ها» که دوست دارند خود را در میان «برندگان خوشبخت» این جنگ جا بزنند، از آنچه پیش آمده اصلاً خوشحال نیستند.

برخلاف تبلیغات وسیع رسانه‌های بین‌المللی، دولت ایران نه در میان «برندگان خوشبخت»، که از جمله بازندگان اصلی این «صلح» است. و دلیل این «باخت» بزرگ را نیز نمی‌باید در راستای تبلیغات جهانی: «همکاری ایران با حزب‌الله»، جستجو کرد. چرا که حتی اگر چنین همکاری‌هائی وجود خارجی داشته باشد، جهت سرکوب شاخة اصلی پنتاگون در منطقه ـ ارتش اسرائیل ـ نمی‌توانسته از «کارآئی» لازم برخوردار شود. ریشة تحلیل این پدیده، هر چند که ممکن است به مذاق بسیاری خوش نیاید، در این امر نهفته که دولت اسلامی ایران به عنوان یکی از دولت‌های دست‌نشاندة پنتاگون در منطقه، از شکست اسرائیل، حتی اگر این شکست صرفاً در سطح تبلیغات رادیوئی و تلویزیونی «واقعیت» داشته باشد، متضرر خواهد شد. دل به تبلیغات رسانه‌های جهانی سپردن، در مورد «عملیات» پاسداران حکومت اسلامی در جبهة جنگ لبنان، به معنای باور کردن یک «افسانة» احمقانه است؛ اگر این تبلیغات را قبول کنیم، باید بپذیریم که، دولت بی‌لیاقت تهران که از تأمین آب و برق پایتخت عاجز است، از این «قدرت» لوژیستیک برخوردار شده که، 2 هزار کیلومتر خارج از مرزهایش، در ساحل دریای مدیترانه ـ چرچیل به این دریا نام استخر ناتو داده بود ـ جنگی در این ابعاد بر علیة شاخه اصلی پنتاگون در منطقه «اداره»‌ کرده، صدها نفربر، تانک، زره‌پوش، ناوچة جنگی را منهدم کند، یک جنگ تبلیغاتی را، در داخل خاک لبنان، علیرغم انهدام کامل مرکز تلویزیونی «المنار»، بر علیه جهان غرب با «پیروزی تمام» اداره کند، و نهایت امر مسبباتی از نظر سیاست جهانی فراهم آورد که در سطح شورای امنیت به سرعت «قطعنامه‌ای» نیز در ترک مخاصمه به امضاء برسد! این سئوال را آدم «عاقل» از خود خواهد پرسید: «این دولت قدر قدرت چرا تا حال بیکار نشسته بود؟ چرا زمانی که آمریکائی‌ها افغانستان و عراق را بدون تکیه بر مصوبات قانونی شورای امنیت اشغال کردند، در سازمان ملل از اشغال کشورهای همسایه‌اش، تحت عنوان به خطر افتادن مرزهای کشور ایران سخنی به میان نیاورد؟ اگر این دولت از چنین قدرتی در سطح جهانی برخوردار است، چرا برای ماهیگیری در آب‌های سه جزیرة "تنب"‌ و "ابوموسی" به عجز و لابه در برابر امارات متحدة عربی افتاده، و ...»

از اینرو، علیرغم جشن «شیرینی‌خورانی» که عمله و اکرة حزب‌الله، برای پیروزی «نبرد لبنان»، ‌ دیشب تا دیرهنگام در شهرهای بزرگ ایران سازماندهی کرده بودند، این «پیروزی نظامی» هیچ ارتباطی با ملت ایران و خصوصاً با این دولت بی‌لیاقت نمی‌تواند داشته باشد. این دولت بنزین خودروها را در تهران تأمین کند، ‌ پیروزی در جبهة لبنان پیشکش‌اش!
ولی با وجود این «واقعیات» که مسلم و غیرقابل بحث‌اند، شاهدیم که واشنگتن، تل‌آویو و بسیاری از سایت‌های خبررسانی داخلی و خارجی حکومت ایران ـ حتی سایت‌های "مخالفان" نیز ـ همزبان با تهران، به صراحت سخن از «پیروزی»‌ حزب‌الله در جنگ به میان می‌آورند و مرتباً دست «توانای» دولت ایران را نیز پشت سر این حزب‌الله به مردم از همه جا بی‌خبر «نشان» می‌دهند! در واقع، اگر قرار بود ملت ایران را در «تله» بیاندازند، بهتر از این یک پیدا نمی‌شد.

دولت روسیه، با تکیه بر آتش خیره کنندة ناوگان خود‌، و نیروی هوائی‌اش در منطقة دریای مدیترانه، ارتش اسرائیل را بمباران می‌کند؛ شهرهای اینکشور را با حملات موشکی فلج می‌کند، یک سیستم تلویزیونی و رادیوئی فعال بر عرشة ناوگان روس مستقر می‌کند، و در سازمان ملل به اعضای شورای امنیت «تحکم» می‌کند که قطعنامة مورد نظر اینکشور را به تأئید برسانند، و در این میان ایالات متحد به دلیل درگیری در باتلاق عراق و افغانستان جرأت ندارد که سرش را بالا کند! این است آنچه در مرزهای لبنان و اسرائیل طی دو هفتة اخیر رخ داد. ولی ایالات متحد چگونه می‌تواند این شکست عظیم «راهبردی» را، که شاید در برخی ابعاد، از بحران 11 سپتامبر نیز سنگین‌تر باشد، در برابر افکار عمومی مردم کشور «تبیین» کند؟

اینجاست که نقش‌آفرینی‌های رسانه‌های بین‌المللی و ایرانی ـ داخلی و خارجی ـ آشکار می‌شود. و از قرائن چنین بر می‌آید که آمریکا قصد تجدید تجربة «افغانستان»‌ را، اینبار در ایران داشته باشد! نوام چامسکی در صفحة هفدهم کتاب «تفوق یا حفظ بقاء» توضیح می‌دهد که برای پیاده کردن تبلیغات «جنگ» بر علیه یک دولت دست نشانده، آمریکا چه اقداماتی صورت می‌دهد. به گفتة وی، می‌بایست «نخست اینکشور از اهمیت بسیار برخوردار باشد، در درجة دوم عملاً‌ بی‌دفاع باشد، و نهایت امر خطری بسیار جدی برای امنیت آمریکائیان معرفی شود.» اینجاست که آمریکائیان پس از شکست مفتضحانه‌ای که در برابر «راهبرد» مسکو متحمل شده‌اند، اینک دست به دامان «تبلیغات» جنگ زده‌اند: «ایران» و «حزب‌الله» اینک «خطری» بزرگ برای «دمکراسی»‌ هستند! همان «دمکراسی‌ای» که طی 50 سال گذشته، «سرکوب» آن ـ از طریق کودتا، حکومت اسلامی، جنجال‌آفرینی ـ در ایران و لبنان،‌ مهم‌ترین برنامة واشنگتن در صحنة سیاست‌گذاری‌های منطقة خاورمیانه بوده! این جشن‌های «پیروزی» که عمله و اکرة حزب‌الله در تهران به بهانه شکست اسرائیل به راه انداخته‌اند، در واقع لبیکی است به نیازهای «ارباب»!

ولی در اینجا مسئله‌ای وجود دارد که عمال «بی‌وطن» حکومت اسلامی از درک آن عاجز‌اند. آمریکا اگر بخواهد با ایران همان کند که با افغانستان و عراق صورت داد، می‌باید در یکی از داده‌های تغییرناپذیر سیاست «پساجنگ‌سرد» تغییراتی بنیادین ایجاد کند: روسیه تاکنون به هیچ عنوان هرج و مرج در مرزهای خود را نپذیرفته. و در «بحران»‌ ساختگی هسته‌ای ایران نیز، این روسیه بود که آمریکائیان، چینی‌ها و اروپائی‌ها را تهدید به بمباران ایران کرد. در واقع، اگر روسیه ایران را بمباران کند، هیچ رسانه‌ای جرأت نخواهد کرد از آن سخنی به میان آورد. این بمباران و عوارض سیاسی، اجتماعی و نظامی آن صرفاً دامنگیر واشنگتن خواهد شد، پایتختی که خود را «قهرمان» مبارزه با «تروریست‌ها» معرفی کرده! با در نظر گرفتن این واقعیات، آمریکا برای بیرون خزیدن از این «بحران» مجبور است راه چارة دیگری، جز جنگ و خونریزی بیابد، هر چند که راه‌حل‌های واشنگتن طی تاریخچة استعماری‌اش بیشتر بر جنگ متکی بوده، تا بر راهکارهائی دیگر.


۵/۲۳/۱۳۸۵

انقلاب «مخملين» و «قلابين»!!



روزنامة کیهان، که پس از بلوای 22 بهمن، حیات نوین خود را مدیون مدیریت بی‌مثال حجت‌الاسلام محمد خاتمی است، چندی پیش به قول «امنیتی‌های نظام عدل‌علی»، دست به افشاگری در مورد فردی به نام «رامین جهانبگلو» زد! و به این ترتیب، فهرست «جرم‌های» آقای جهانبگلو از طرف یک «مقام رسمی» در دولت اسلام و مسلمین «اعلام» شد! آقای جهانبگلو که مدتی بود بدون دلیل و مدرک در «بازداشت» حکومت اسلامی به سر می‌بردند،‌ به این ترتیب «رسماً» متهم شدند که قصد «انقلاب مخملین» داشته‌اند. البته به دنبال «بازداشت» ایشان، قبل از آنکه روزنامة سابق «معمار گفتگوی تمدن‌ها» آلو از دهانش در بیاورد، سایت بی‌بی‌سی، دیگر سردمدار «گفتگوها»، مقالات مفصلی در «وصف» کمالات آقای جهانبگلو به چاپ رسانیده بود، و هر از گاهی هم عکس روی جلد یک کتاب را به عنوان «سند» روشنفکری ایشان، ته مقاله چاپ می‌کرد. ولی پس از «افشاگری‌های»‌ کیهان، تئاتر «فراگیری» در سایت‌های «معلوم‌الحال» به راه افتاد؛ سایت‌های سردار و پاسدار، که امروز از «چپ کارگری» تا «راست‌نظامی» را کاملاً «پوشش» می‌دهند، داد و فریاد به راه انداختند که چه نشسته‌اید یک «استاد دانشگاه»، یک «متفکر» بدون هیچ دلیلی بازداشت شده! البته عقل سلیم از بازداشت بی‌دلیل هر فردی برآشفته می‌شود، ولی این سروصداها آنقدر «سرش گشاد» بود، که بعضی از همین نوچه‌ها و پادوهای سایت‌های «سردار و پاسدار» جیغ و فریادشان برآمد که، «این بابا اصلاً‌ کیست؟!»

بله، در حاکمیتی که «بازداشت» بدون اتهام و «تیرباران» بدون محاکمه‌، سکة رایج است، اینهمه سروصدا برای چه به راه افتاد؟ مگر این «صاحب‌نظران» که از بازداشت آقای «جهانبگلو» اینچنین برآشفته‌اند، از حکومت اسلامی عملکردی غیر از این‌ها انتظار داشتند؟ ولی، اگر کسی از خود بپرسد که، «ایشان چکاره‌اند؟» فکر نکنید مسئله حل می‌شود؛ در واقع، مشکل درست همینجا شروع شده! آقای جهانبگلو که در یکی از «دکان‌های» کشور متمدن و «مستقل»‌ کانادا، به امر «خطیر» تصحیح اوراق دانشجویان مشغول بوده‌اند، به دلایلی که نمی‌دانیم، در «یک چشم به هم زدن» به مقام معظم «دنبالیچه‌گری»‌ محمد خاتمی «منصوب» می‌شوند، و در دوران «پرشکوه» اصلاحات، مرتب این ور و آن ور تشریف می‌برند و «عالم و آدم»‌ را از نظرات «دلگشای» سیاسی و اجتماعی خودشان «محظوظ» می‌کنند! ولی یک باره، از قضای روزگار، بعد از «نیم‌تخته» شدن دکان «معمار گفتگوها»، حضرت را در فرودگاه بازداشت کرده، و به صورت معمول به عنوان حسن ختام چنین «مراسم»‌ باشکوهی، ایشان را به هتل «اوین» رهنمون می‌شوند. و دیگر از حضرتشان خبری نداریم، جز اینکه «جاسوس‌» هستند و می‌خواسته‌اند کاری «مخملین» کنند!

چند روز پیش، دیگر «ارگان» حاکمیت «بارفروشان» تهران: روزنامة جمهوری اسلامی، «افشاگری» کیهان را «کامل» می‌کند، و با چاپ مقاله‌ای بلندبالا فهرستی از اسامی و فعالیت‌های مطرح شده، جهت «انقلاب مخملین» در اختیار ملت همیشه در صحنه قرار می‌دهد. در این «فهرست»‌، نام گروهی آهنگ‌ساز، کاریکاتوریست، نقاش و دیگر «حرف حرام و ضاله»‌ و «مضر به حال مسلمین» به چشم می‌خورد، و این روزنامه «اعلام»‌ می‌دارد که اینان نیز از همدستان جهانبگلواند؛ و اینکه، این‌ها اعضای لشکر «فرهنگی» انقلاب مخملین هستند! در این میان یقة یکی از ناشران دولتی و محفلی ایران به نام «نشرنی» نیز به شدت گرفته می‌شود. گویا جناب جهانبگلو، با «سیدحسین نصر»، که روزنامة جمهوری اسلامی از وی به عنوان، «یکی از اندیشمندان سرشناس جهان اسلام!» نام می‌برد، مصاحبه‌ای کرده‌اند، و این مصاحبه با شتاب زیاد از جانب «نشرنی» چاپ شده و با اغلاط فراوان به بازار روانه شده است!

چه جرمی بزرگ‌تر از این؟! کتاب «یکی از اندیشمندان سرشناس جهان اسلام» با اغلاط فراوان! بعداً البته کاشف به عمل می‌آید که آقای جهانبگلو و «یکی از اندیشمندان سرشناس جهان اسلام» قوم و خویش هستند؛ گویا مشغول «نان قرض» دادن بوده‌اند که «گندش»‌ در آمده! امروز بنده یکی از آثار «سرشناس اندیشمند» خودمان را می‌خواندم: مجموعه سخنرانی‌های‌شان در «دانشگاه هاروارد!» دیدم واقعاً که نه تنها «سرشناس‌اند» که «صاحب نظر» هم هستند. بیخود نیست که آمریکائی‌ها دست از سرمان بر نمی‌دارند و مرتب برایمان امام و پیغمبر درست می‌کنند. این‌ها حتماً فکر می‌کنند که ما ایرانیان همه‌امان مثل همین «اندیشمند سرشناس جهان اسلام» هستیم. حتماً باور نمی‌کنید! مثلاً در این کتاب: «سه‌حکیم مسلمان»، اندیشمند محترم در بررسی «آراء ابن‌عربی» می‌فرمایند: «کثرت شمارة تألیفات ابن‌عربی خود دلیل کافی است بر اینکه از الهامی «فوق‌طبیعی» سرچشمه گرفته است». این سخن که فقط «مشتی است نمونة خروار»، به خوبی نشان می‌دهد که چه کسانی را این آمریکائی‌ها برایمان «اندیشمند»‌ کرده‌اند؛ از کی تا بحال «کثرت» آثار نشانة «الهام فوق طبیعی» است؟ مثلاً‌ آگاتاکریستی، میکی‌اسپیلین و جرج سیمنون هم که از پرکارترین نویسندگان جهان بودند، از «الهام فوق طبیعی» بهره‌مند می‌شدند؟ در جای دیگر «یکی از اندیشمندان سرشناس جهان اسلام» در مورد عرفان می‌فرمایند: «[...] راه عرفان از فیض و برکت الهی و ولایت جدا نیست. تهمت همه خدائی به صوفیان زدن بیشک خطاست [...]». البته ما قصد «تحلیل» نداریم ولی «عرفان» به عنوان یکی از کهن‌ترین نگرش‌های «فراگیر» و غیرفلسفی که ریشه در تعالیم زرتشت و سپس افلاطون دارد، با نظریة «فیض و برکت الهی و ولایت» که آینه‌ای از «فقه» دین اسلام است، و نهایت امر با مسئلة «صوفیان»، که برخوردهای‌شان خود «شقاقی» در بطن جهان اسلام ـ حتی شیعی‌مسلک ـ به شمار می‌آید، سه مسئلة کاملاً جداگانه‌اند؛ هیچکدام کوچکترین ارتباطی با آن دیگری ندارد. فقط «حاج‌روح‌الله» عوام فریب بود که اینهمه را در دکة «فقه شیعة اثنی‌عشری» به خورد پاسدارها و قمه‌کش‌ها حکومت اسلامی می‌داد! جالب این است که،‌ «استاد» دانشگاه هاروارد حتی یک قدم هم حاضر نشده از «حاج‌روح‌الله»‌ فاصلة «پدیده‌شناسانه» بگیرد!

به اینجا که رسیدم فهمیدم که این آمریکائی‌ها «خوب» جامعة ما را شناخته‌اند. «لشکر فرهنگی» انقلاب مخملین، به رهبری «یکی از اندیشمندان سرشناس جهان اسلام»! چنین لشکری واقعاً می‌باید در ایران «انقلاب» بکند. مگر این‌ها چه چیزشان از «حاج‌روح‌الله» کمتر است؟ اگر او «انقلاب» کرد، این‌ها حق ندارند انقلاب بکنند؟ چشم ملت هم کور!
 Posted by Picasa