۳/۲۲/۱۳۸۸

بی‌بی‌سی‌نژاد!



تجربیات اخیر در جامعة ایران به صراحت مسیری را که ایرانیان می‌باید برگزینند مشخص نمود، و نشان داد که این مسیر کدامین است. امروز دورنمای تحولات کشور بسیار نگران‌کننده شده، با این وجود کم نبودند آنان که جزئیات‌ این دورنما را از روزها پیش می‌شناختند، و باز هم کم نبودند آن‌ها که چالش‌هایش را بر شمردند. هر چند نگران کننده باشد، ولی باید بگوئیم که چالش‌ها دقیقاً همان شده که پیشتر نیز گفته شده بود.

در شرایط فعلی کشور، نخستین چالشی که در برابر یک تحرک و جنبش اجتماعی می‌توان مشاهده کرد، درگیر کردن مخالفان حکومت استبدادی در «بحران‌هائی» است که حاکمیت به دست خود در زمینه‌های مختلف اجتماعی و فرهنگی ایجاد می‌کند. فراموش نکنیم که حکومت اسلامی یک مجموعة «بحران‌ساز» است. این مجموعه فقط با تکیه بر بحران‌سازی و تخدیر افکار عمومی می‌تواند به موجودیت خود تداوم دهد. در همین راستا تمامی شعارهائی که از نخستین هیاهوهای خیابانی، در آغاز غائله‌ای که به کودتای 22 بهمن انجامید بر سر زبان‌ها افتاد فقط جهت بهره‌گیری از عامل «بحران‌سازی» بوده.

این اصل کلی متأسفانه از نظر آنان که بر «مسند» اپوزیسیون رسمی این حکومت گویا تاجگذاری کرده‌اند، به هیچ عنوان مورد التفات قرار نمی‌گیرد. دلیل نیز روشن است و بارها و بارها در مطالب همین وبلاگ عنوان کرده‌ایم: اپوزیسیون «رسمی» در یک حاکمیت دست‌نشانده، خود به طبع‌اولی دست‌نشانده خواهد بود. در غیراینصورت محافل رسانه‌ای در اطراف این اوپوزیسیون سروصدای سیاسی به راه نمی‌اندازند، و به تدریج جنبش و تحولاتی که خارج از کنترل محافل استعماری قرار گرفته در عمل سرکوب می‌شود، و به دست فراموشی سپرده خواهد شد. اگر اینان حضور فعال دارند، و در تمامی سایت‌ها، خبرگزاری‌ها، وبلاگ‌ها و ... نام‌شان به هزاران صورت ممکن بازگو می‌شود، فقط به این دلیل است که مورد حمایت استعماری‌اند.

در نتیجه جای تعجب نیست که زمینة فعالیت چنین «اوپوزیسیونی» همان باشد که تا به حال شاهد بوده‌ایم: فراهم آوردن هیزم خشک جهت آتش‌دان جناح‌های تندرو و سرکوبگر در حکومت اسلامی. به عبارت دیگر، این اوپوزیسیون پیوسته در مسیر بحران‌سازی‌های مورد نیاز طیف «حاکم» گام برمی‌دارد، و تلاش خواهد داشت که تنش‌های اجتماعی را به نوبة خود به حداکثر ممکن برساند! ولی اشتباه نکنیم، این نوع برخورد سیاسی، به هیچ عنوان مختص شرایط امروز نیست. همان‌ها که به عناوین مختلف در ردة مخالفان «برجستة» این حکومت ثبت‌نام فرموده‌اند، دیروز هم در دورة سلطنت در همین «کلاس» نشسته بودند!‌ و کارشان دقیقاً همین بود که امروز هست؛ شرکت در بحران‌سازی، حمایت از رفورم‌ها، سروصدای فراوان در اطراف «کودتاهای نظامی» و یا تشکیلاتی و ... و نتیجه نیز همان است که دیروز بوده. دولتی که این حضرات گویا با آن مخالفت می‌کنند در هر گام قدرتمندتر، تمامیت‌خواه‌تر، سرکوبگرتر و در نتیجه فاسدتر، و در انظار جهانیان «مشروع‌تر» می‌شود! یک رابطة «علت» و «معلول» بین دولت تمامیت‌خواه و این نوع «اوپوزیسیون» رسمی برقرار می‌شود که برندة اصلی آن استعمار و بازنده نهائی‌اش ملت ایران خواهد بود.

به طور مثال، زمانیکه یک حکومت سرکوبگر، فاسد و به معنای واقعی کلمه وابسته و دست‌نشانده ادعای برگزاری «انتخابات» می‌کند، در کمال تعجب این گروه‌های به اصطلاح مخالف بجای ایجاد تردید و شبهه در صداقت و کارآئی چنین حکومتی در راه فراهم آوردن زمینة یک «انتخابات»، تمامی سعی خود را به خرج می‌دهند تا به این عملیات مضحک «مشروعیت» و عظمت نیز اعطا کنند!‌ اولین گروه‌هائی که با شتاب فراوان به خطوط «انتخاباتی» این رژیم ارزش و اعتبار می‌دهند، و دفتر و دستکی جهت حمایت از این خیمه‌شب‌بازی به راه می‌اندازند، همان‌ها هستند که چه در داخل و چه در خارج خود را «مخالفان» اصولی و پایه‌ای استبداد حاکم «قلمداد» کرده‌اند! دیگر گروه‌ها اگر هم سخنی بر علیه چنین انتخاباتی به میان بیاورند، از آنجا که خطوط اصلی حاکمیت دست‌نشانده را مورد حمایت قرار نمی‌دهند، از کانال‌های حامی و تبلیغاتی استعماری بهره‌مند نخواهند شد، صدای‌شان بجائی نمی‌رسد. این رابطة «روضه‌خوان و پامنبری» یا بهتر بگوئیم «لوطی و عنتر» از دیرباز بر روابط سیاسی ایران حاکم بوده.

حال اگر قبول کنیم که یک حکومت بر پایة ایجاد بحران، درگیری‌های مختلف اجتماعی و فرهنگی، و ... به موجودیت خود ادامه می‌دهد، مهم‌ترین عمل یک گروه مخالف در چنین شرایطی نه شرکت در غوغاسالاری و هیاهوهای حکومتی، که دعوت از مردم جهت دوری جستن از این نمایشات است. در چارچوب چنین فراخوانی، قشرهای مختلف جامعه می‌باید به تدریج به درجة مناسبی از آگاهی در راه مبارزه با این مجموعة فاسد و فاسدپرور دست یابند. مردم می‌باید به این نتیجة کلی برسند که هوشیاری نه در همگامی با هیاهوها، که از طریق به انزوا کشاندن‌شان می‌باید به منصة‌ظهور برسد.

اگر تاریخچة ننگین حکومت اسلامی را در ایران ورق بزنیم به صراحت می‌بینیم که این تشکیلات استعماری و دست‌نشانده که در فردای کودتای 22 بهمن توسط امثال قره‌باغی و فردوست و بسیاری افسران خودفروختة دیگر از بقایای ساواک و شهربانی و ارتش شاهنشاهی سر هم شد، از نخستین روزهای موجودیت خود تحت عنوان «برخوردهای انقلابی» رسماً به جان مردم افتاد. اربابان به عمال این حکومت تفهیم کرده بودند که در صورت برقراری شرایط عادی و روزمره در کشور امکان تأمین حاکمیت آخوند و پاسدار و اوباش وجود نخواهد داشت. در نتیجه اگر اینان خواهان دست‌یابی به قدرت «استیجاری» و استعماری‌اند، می‌باید از نخستین گام‌ها اصل را بر «تقابل» بگذارند.

در همین راستاست که تشکیلات حکومت اسلامی که در عمل تماماً وامدار ساواک و شهربانی و ارتش شاهنشاهی است، در گام‌های اول «ضدطاغوتی» شد! مبارزه بر علیه «طاغوت» و طاغوتیان از نخستین شعارهای احمقانه و گوساله‌پسندی بود که پس از کودتای 22 بهمن فضای سیاسی کشور را آناً اشباع کرد! آخوندها که خود نانخورهای رسمی میرپنج و فرزند او بودند، همگی ضدپهلوی شدند؛ و با هیاهو اوباش و بینوایان شهری را بر محور «مصادره» و حیف‌ومیل اموال «طاغوتیان» متمرکز کردند. در اینجا شاید لازم به یادآوری باشد که اصل «مصادره» فواید بسیاری داشت. نخست اینکه مسئلة «شکاف طبقاتی» را به طور کلی زیرسبیلی در می‌کرد. اگر خانه و ملک و اسباب و جواهرات و غیره «مصادره» می‌شد، به این معنا نبود که این اموال متعلق به مردم است، این مصادره در ویراست‌های مورد حمایت ساواک و شهربانی پهلوی که پس از کودتا در خدمت حوزة علمیه قم عمل می‌کردند، فقط به نفع «ولی‌فقیه» تمام می‌شد! توده‌ها فقط مأموران مصادره بودند، احیاناً مجاز به «ناخنک» هم می‌شدند!‌ و در همین مرحله بود که نخستین لایه‌های فساد و فاسدپروری در امور اداری و مالی در تشکیلات حکومت اسلامی پای گرفت. و افرادی از قماش هاشمی بهرمانی، منتظری و پسرش، صادق قطب‌زاده، خامنه‌ای، و ... از جمله کسانی‌اند که در همین روزها سبیل‌هایشان را حسابی چرب کردند و بعدها حتی به دلیل همین دزدی‌ها و دعواهای جناحی که منتج از این «چپاول‌ها» بود، هاشمی، خامنه‌ای و شخص منتظری مورد سوءقصد نیز قرار گرفتند.

حال باید برخورد گروه‌هائی را مورد بررسی قرار دهیم که در نخستین روزهای کودتای 22 بهمن به صراحت خود را از گاری شکستة کودتا جدا می‌دیدند! این گروه‌ها در برابر هیاهوسالاری عمال حکومت اسلامی دقیقاً همان رفتاری را کردند که امروز می‌کنند. فریاد «مرگ بر طاغوت» و «طاغوت‌زدائی احیاء باید گردد»، و ... شبانه روز از حلقوم اینان به بیرون تراوش می‌کرد. به طور مثال، رادیوهای حزب توده در آذربایجان شوروی سابق، در آن روزها از اوباش جمکران نیز در راه مبارزه با «طاغوت» پیشی گرفته بودند! ولی در واقع، حکومت اسلامی دنباله‌ای بر حکومت پهلوی‌ها بود؛ یک حکومت استعماری و وابسته به آمریکا! دلیلی نداشت که چنین حکومتی فریاد «مبارزه با طاغوت» سر دهد! پس مبارزه با طاغوت فقط یک «بحران‌سازی» بوده، در پس این بحران‌سازی شاید نوعی «تقسیم دوبارة کارت‌ها» مد نظر قرار داشته، ولی تا آنجا که به «اوپوزیسیون» این حکومت مربوط می‌شود، این بحران از قماش همان بحران‌ها بود که بعدها یک به یک از دکان استعماری حکومت اسلامی سر بیرون آورد.

کسی در بطن «اپوزیسیون»، بساط «طاغوتی‌‌گیری» را به زیر سئوال نبرد. و این گشاده‌دستی و تأئید ضمنی حکومت اسلامی، آغازگر برنامه‌ای شد که پس از سه دهه امروز به «انتخابات» و پیروزی احتمالی احمدی‌نژاد و یا موسوی جنایتکار ختم خواهد شد. همانطور که دیدیم آن‌روزها با آرام شدن «جبهة» طاغوتی‌گیری، آناً جبهه‌های دیگری به عنوان موضوعات «بحران‌ساز» در دکان استعماری حکومت اسلامی «خلق» شد: مبارزه با آمریکا، مبارزه با «فحشاء»، گروگان‌گیری، جنگ داخلی، جنگ «تفریحی»، حجاب، انقلاب فرهنگی، مجاهدگیری، چپ‌کشی، و ... هر یک قصه‌ای است از حکایات همان «کتاب قصة» قدیم. و در کنار هر کدام از این داستان‌ها در کمال تأسف، سایة عملیاتی و تأئیدات گروهی را به عنوان «مخالفان» حکومت نیز مشاهده می‌کنیم، گروه‌هائی که از این «عمل ویژه» به قول خودشان حمایت‌هائی محدود و هدفمند صورت می‌دادند‌! تنها نتیجة این حمایت‌های هدفمند این بوده که اینک سه دهه است یک فاشیسم سرکوبگر بر ملت ایران حاکمیت تمام و کمال اعمال می‌کند!

طی این سه دهه، گروه‌های مخالف بجای گسترش آگاهی‌ها و فعال نمودن نطفه‌های آرامش‌بخش در ارتباطات اجتماعی، تمامی سعی خود را به خرج دادند تا به حساب خود بر موجی سوار شوند که به دست استعمار جهت تأمین قدرت هر چه وسیع‌تر حکومت اسلامی در کشور به راه می‌افتد. نتیجة این نوع «حسابگری» احمقانه همان شد که قضیة حساب‌های کور با کوزة شیره‌اش بود!

در همینجا می‌باید عنوان کنیم که فضای سیاسی کشور نیازمند نوعی برخورد مسئولانه‌تر با عامل قدرت سیاسی است. اگر چنین برخوردی، خصوصا در میان مخالفان فاشیسم در کشور ایجاد نشود، از بن‌بست کنونی هیچگاه نمی‌توان خارج شد. حکومت اسلامی تحت زعامت استعمار بخوبی می‌داند که در هر مقطع چگونه جهت تحمیق مردم ایران با مهره‌های گوناگون در درون بساط جمکران «بازی» به راه بیاندازد. این بازی‌ها همانطور که در نمونة «انتخابات» امروز شاهدیم بخوبی می‌تواند در بوق‌های استعماری طنین‌افکن شده زمینه‌ساز سرکوب‌های گسترده‌تر مردم کشور باشد.

نتیجة «انتخابات» امروز هر چه باشد در سرنوشت ملت ایران تأثیر مثبتی نخواهد داشت. «انتخاب» موسوی فقط زمینه‌ساز بحران‌های فزایندة اجتماعی خواهد بود، بحران‌هائی که همچون دورة خاتمی بازگشت به اصولگرائی را «الزامی» می‌کند! و در صورت «انتخاب» مجدد احمدی‌نژاد هیچ تغییری در روند مسائل قابل پیش‌بینی نیست؛ بلاتکلیفی و بی‌برنامگی در رأس امور قرار خواهد گرفت. حال از گروه‌ها و احزاب و «شخصیت‌هائی» که شرکت همه‌جانبة مردم کشور را در این خیمه‌شب‌بازی «توصیه» کرده‌اند می‌باید پرسید، اهداف واقعی‌شان از چنین نمایشاتی چیست؟

در مسیر مبارزه با فاشیسم می‌باید یک اصل کلی را مورد نظر قرار داد: حمایت از برخورد منطقی! چرا که فاشیسم بنابرتعریف منطق‌گریز و منطق‌ستیز است، و در شرایطی که برخورد منطقی در کشور فراگیر شود، شعلة فاشیسم رو به خاموشی خواهد گذاشت. ولی می‌دانیم که سیاست‌ فی‌نفسه نوعی بازی «منطق‌گریز» تعریف شده، و همین «باریکة» کارورزانه است که مبارزه با فاشیسم را از منظری صرفاً سیاسی، خصوصاً زمانیکه این فاشیسم از حمایت محافل قدرتمند بین‌المللی برخوردار می‌شود بسیار مشکل می‌کند.

ما ایرانیان نیازمند گسترش یک نگرش اجتماعی‌تر، آرامش‌بخش‌تر، و نهایت امر «غیرسیاسی‌تر» در گسترة کشور هستیم، تا بتوانیم از این مسیر جنبش ضدفاشیست را به ابزاری مسلح کنیم که بتواند نگرش فاشیست‌ها را در جامعه منزوی کند. و نخستین گام در این مسیر عدم حمایت از امواج اجتماعی و سیاسی است که فاشیسم به راه می‌اندازد. گروه‌های سیاسی بجای آنکه در نخستین وهله در برابر هر نوع موج‌سازی فاشیست جامه بر کنده و در امواج توفندة‌ ساخته و پرداختة‌ بحران‌سازان حرفه‌ای شناگری آغاز کنند، می‌باید سعی در آرامش‌بخشی به فضای اجتماعی داشته باشند. متأسفانه طی سه دهه، اوپوزیسیون حکومت اسلامی و یا مدعیان آزادیخواهی در عمل ثابت کرده‌اند که نه تنها صحنة سیاست کشور را نمی‌شناسند که بر خلاف تمامی ادعاها اصولاً شناگر ماهری هم نیستند.






نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۳/۲۰/۱۳۸۸

میرپنجک‌نژاد!




زمانیکه عنوان کردیم، تحریم این شبه‌انتخابات یکی از مهم‌ترین تصمیمات ملت ایران طی سه دهة گذشته است، اغراقی در میان نبود. ما همچنان معتقدیم که تحریم سراسری این مضحکه می‌باید با تمام قدرت و در تمامی سطوح جامعه مورد دفاع قرار گیرد. از روز نخست دلائل این تحریم کم نبوده، ولی همانطور که شاهدیم روند جریانات به صراحت نشان می‌دهد که این دلائل هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود. شرایط فعلی این اصل کلی را در برابر ملت ایران قرار داده که فرو افتادن در بازی «سیاسی ـ تبلیغاتی» حکومت اسلامی و اربابانش، برای ما ملت فقط یک باخت همه جانبه خواهد بود.

برخلاف آن‌ها که با تکیه بر توجیهاتی گاه «ظاهرالصلاح» حضور مردم در برابر حوزه‌ها را تبلیغ می‌کنند، ما معتقدیم که اصولاً این نوع برخورد با مسئله، در شرایط فعلی فقط یک همکاری غیرقابل تردید با بنیادهای رژیم است. رژیمی که به دلیل عملکردهای خود طی سه دهة گذشته دیگر محلی جهت توجیه موجودیت خود ندارد. با این وجود، برنامه‌های جنبش لائیک فقط می‌تواند در همگامی با تحرکات جامعة ایران تدوین شود. ما بر خلاف طرفداران حکومت اسلامی و احزاب «آهنین» و پیش‌ساخته، یک طرح «اسلام‌ انسان‌ساز» از پیش در جیب نگذاشته‌ایم و دور دنیا هم مبلغ آن نشده‌ایم. قصد تحمیل هیچ نوع نگرش، دین و مرامی را نیز بر مردم ایران نداریم. در نخستین گام فقط و فقط به آزادی قلم و بیان تکیه خواهد شد. ما معتقدیم اگر این آزادی در جامعة ایران نهادینه شود برای بسیاری از مشکلات اجتماعی می‌توان راه‌حلی ملموس و عملی ارائه داد.

امروز خبرگزاری‌ها از «نامة» هاشمی بهرمانی به علی خامنه‌ای «گزارش» داده‌اند! اینکه دو «کبوتر عشق» در حکومت اسلامی، اینک در ملاء‌عام با یکدیگر نامه‌نگاری هم بکنند، دیگر از آن حکایات است. آقای هاشمی رفسنجانی از سی سال پیش در مقامات بالای این حکومت جا خوش کرده؛ یکی از عوامل کودتای 22 بهمن بوده، سایه این موجود منحوس در تمامی آدمکشی‌ها و تحولات استعماری که پس از سقوط رژیم سلطنت در ایران تا به امروز توسط مهره‌های سازمان سیا و دیگر همکارانشان در کشورمان به راه افتاده، قابل تشخیص است. چه شده که حال ریش بزی مقام معظم را حبل‌المتین یافته؟

در ثانی مقام معظم حکومت اسلامی، که ما ایشان را از دیرباز «رهبر مستأصل» نام گذاشته بودیم، چه شده که در برابر تحرکات و قدرت‌نمائی‌های یک پسرک فالانژ و بی‌سروپا تا به این حد دست و پای مبارک‌شان را گم کرده‌اند؟ ایشان که در تبلیغات حکومت اسلامی «رهبر شیعیان جهان» معرفی می‌‌شوند چرا با یک «دستخط»، از همان ترهات‌پرانی‌های متداول حجج اسلام، در این حکومت «تئوکراتیک» مسخره جلوی اعمال احمدی‌نژاد را نمی‌گیرند؟ با دنبال کردن سیر تحولات جامعه طی سه دهة گذشته ناظر بی‌مرض و بی‌غرض به این نتیجة اصلی و اساسی خواهد رسید که جبهة واحدی توسط هاشمی، خامنه‌ای، حزب توده و دیگر همکاران قدیمی اینان به صورت کاذب در برابر احمدی‌نژاد گشوده شده.

این است واقعیت هیاهوی تبلیغاتی جهت شرکت در انتخابات و «مقاومت» در برابر احمدی‌نژاد!‌ و نه آنچه قلم به مزدان در بوق‌های حماقت‌پرور تبلیغات رسانه‌ای به خورد مردم ایران می‌دهند. آقای خامنه‌ای به هیچ عنوان نمی‌تواند با یاران دیرینه و هم‌سفرة چپاول‌ها و آدمکشی‌هایش یعنی هاشمی بهرمانی، میرحسین موسوی، ناطق‌نوری، و ... در تضاد قرار گیرد؛ خلاصه می‌گوئیم، خامنه‌ای بر همان «موج سبزی» نشسته که اوباش حزب توده امروز برایش آتش‌گردانی می‌کنند.

از روزی که یک پسرک بی‌سروپا به نام محمود احمدی‌نژاد از صندوق‌های مارگیری امام‌زمان بیرون کشیده شد، پروژة «میرپنج‌سازی» به صراحت در افق سیاسی حکومت اسلامی به چشم می‌خورد. اینکه مشتی آدمکش حرفه‌ای از قماش موسوی، خامنه‌ای و هاشمی که عمری را به چپاول و وطن‌فروشی و خودفروشی گذرانده‌اند در برابر یک خانه شاگرد بی‌مقدار که خودشان نان و کبابش را می‌دهند اینچنین سر تعظیم فرود آورند، فقط و فقط یادآور خضوع و خشوع‌ امثال فرمانفرما در برابر میرپنج است. ولی در اینجا قصد تاریخنگاری‌ در میان نیست، خلاصه می‌گوئیم، اگر میرپنج توی سر فرمانفرما می‌زد و این مردک با میلیاردها ثروت خود مهم‌ترین حامی میرپنج می‌شد و حتی جان پسر ارشدش را در زندان فدای جلادان میرپنج می‌کرد، فقط به این دلیل بوده که هر دوی اینان نوکران یک ارباب واحد بودند: دربار انگلستان! هیچ دلیل تاریخی، اجتماعی و نظامی و سیاسی غیر از وابستگی و نوکرصفتی بر این رفتار نمی‌توان یافت. این نمونة یک «رفتار سیاسی» شد که تمامی صاحبان جاه و مقام در ایران از آن یک به یک پیروی کردند. نخست فرمانفرما را به زیر پا انداختند، تا نوبت به تیمورتاش‌ها، سردار اسعدها، و ... در نوبت‌های بعدی برسد. و این سیر «نخبه‌زدائی» تا آخرین روزی که رژیم سلطنتی در چهار دیواری کاخ‌ نیاوران نفس نفس می‌زد، در تمامی ابعاد خود دنبال شد، و نتیجة «مبارک» و «میمون» آن نیز چیزی نبود جز «رهبری» کشور ایران توسط حاج‌ روح‌الله یکی از نوکران شناخته شدة همان انگلستان!

ما بر اساس همین تحلیل کلی از تاریخ معاصر کشور کودتای 22 بهمن را دنبالة رژیم پهلوی اول می‌دانیم. و معتقدیم که بازگشت به روح انقلاب مشروطه یکی از مهم‌ترین مراحل در تصفیة آلام و پریشانی‌هائی است که ملت ایران همه روزه متحمل می‌شود. به همین دلیل نیز نه از پروژة «میرپنج‌سازی» امام زمان جمکرانی حمایت می‌کنیم، و نه حاضریم آراء خود را در کنار آراء اوباشی از قماش هاشمی و موسوی و خامنه‌ای به صندوق «موج سبز» و دیگر اصلاح‌طلبان بیاندازیم. تحریم این صحنة انسان‌ستیز تنها عملی است که می‌تواند در مسیر تاریخ آیندة کشور خود را توجیه کند.

امروز روند مسائل به صراحت نشان می‌دهد که محمود احمدی‌نژاد با حمایت محافل استعماری به سرعت تبدیل به یک «بت» روحانی‌ستیز نیز شده!‌ بتی که با تکیه بر عملکرد هولناک مشتی روضه‌خوان می‌تواند بر موج نفرت عمومی از آخوند جماعت سوار شده، ملت را به قربانگاه نظام‌های استعماری بفرستد. این مردک دیگر نیازی به روحانیون نخواهد داشت، و دلیل نامه‌نگاری هاشمی رفسنجانی به خامنه‌ای فقط همین است.

حال می‌باید از «نخبگان» و به اصطلاح «سیاست‌شناسان» که ملت ایران را به شرکت در این خیمه‌شب‌بازی مهوع دعوت می‌کنند پرسید، منافع ملت ایران را چگونه می‌توانید در تأمین حاشیة امن برای امثال هاشمی، موسوی و خامنه‌ای ببینید؟ منافع ملت ایران را چگونه می‌توان در ارتباط با موجوداتی رقم زد که اینک به دلیل کج شدن مسیر حرکت اربابان‌شان همچون فرمانفرما توسری می‌خورند و صدای‌شان هم در نمی‌آید؟ حال می‌خواهید میرحسین موسوی را که سال‌ها و سال‌ها در کنار امام عزیزش برنامة «ناز و گوز» اسلامی داشت، به ریاست جمهوری جمکران برسانید؟ این حضرت آقا که در یک مناظرة احمقانه نمی‌تواند از پس یک لات بی‌سروپا برآید، در مقام ریاست جمهوری چه غلطی خواهد کرد؟ باز هم برنامة تئاتر «خاتمی خوب است، خامنه‌ای بد است»، برای ما ملت پیش‌بینی کرده‌اید؟

بعضی مبلغان شرکت در انتخابات عنوان می‌کنند که تحریم‌کنندگان «برنامه»‌ ندارند! چه خوب! برنامة شما چیست؟ تأمین مشروعیت برای کسانیکه امروز از یک لات توسری می‌خورند؟ کسانیکه برای حفظ مواضع احمقانه‌اشان نالان و گریان دست گدائی حمایت سیاسی به سوی موجود مفلوکی چون خامنه‌ای دراز کرده‌اند؟ مگر آقایان موسوی و رفسنجانی و اخیراً 50 تن از آیات عظام به «مقام معظم» نامه نمی‌نویسند که جلوی احمدی‌نژاد را بگیرید؟ این موجودات مفلوک و توسری‌خور می‌خواهند در این ساختار سرکوبگر فردا با رأی مردم «ریاست قوة مجریه» را نیز تحویل بگیرند؟ این است برنامة مشعشعانة شما؟

جالب‌تر اینکه هر چه این اوباش احمق نامه‌نگاری می‌کنند، و در بارگاه «رهبری» گریه و زاری به راه می‌اندازند؛ احمدی‌نژاد بیش از پیش در نقش لولوی کوچولوی «فریبکار» خود بهتر جا می‌افتد! و به دلیل نفرتی که این آخوندک‌ها و بچه‌آخوندها و کلاهی‌های حکومت جمکران طی این سی سال در اذهان ملت ایجاد کرده‌اند، فقط محبوبیت وی بیشتر می‌شود!‌ این است برنامة «واقعی» شما! برنامة شما کشاندن مردم این کشور به میدان بازی‌ استعماری‌ای است که بوق‌های تبلیغات‌چی‌های «بی‌بی‌سی»، صدای‌آمریکا، رادیوفردا، و دیگر وق‌وق‌صاحاب‌های نانخور محافل غرب برای ملت ایران به پا کرده‌اند.

کدام دسته از فدائیان «شرکت در این انتخابات» فردا در برابر تاریخ ایران می‌تواند از موضع‌گیری خود دفاع کند؟ به صراحت می‌گوئیم، اینان «دفاعیه‌ای» ندارند، همان‌ها هستند که در کرة ماه عکس خمینی می‌دیدند، همان‌ها هستند که در گروگان‌گیری شرکت کردند یا «هورا» کشیدند، همان‌ها هستند که با بدحجابی مبارزات «ضدامپریالیستی» می‌فرمودند، این‌ها فرزندان و بازماندگان همان‌ها هستند که پس از انقلاب بلشویک‌ها در روسیه آتش‌بیاران معرکة انگلستان و بعدها آمریکا بر فراز چاه‌های نفت خلیج‌فارس شدند. خلاصه می‌گوئیم، این‌ها از سیرة همان وطن‌فروشان‌‌اند، از قماش فرمانفرماها، تیمورتاش‌ها و ... که بجای شلیک یک گلوله در سر میرپنج، پیشخدمت این قاطرچی لات و آخوندنواز شده بودند.

ولی ملت ایران اجازه نخواهد داد که بار دیگر برگ‌های تاریخ این سرزمین در مسیر باد و طوفانی ورق بخورد که استعمار در راه منافع خود در کشورمان به راه می‌اندازد. ارادة ملت ایران در برخورد با محافل استعماری نهایت امر سقف این تئاتر مضحک و احمق‌فریب را بر سر هواداران و صحنه‌گردانان «انتخابات» جمکران خراب خواهد کرد. و دیری نخواهد گذشت که هواداران این به اصطلاح «انتخابات» با نامه‌های «چه کنم؟ چه کنم؟» به گدائی به درگاه ملت ایران بیایند! ولی از هم امروز بگوئیم که این «موضع‌گیری» و این «سنگر نجات» دیگر از دست امثال ‌شما خارج شده. شما می‌مانید و مسئولیتی که در برابر ملت ایران به دلیل حمایت از پروژه‌های استعماری بر عهده گرفته‌اید.






...

۳/۱۹/۱۳۸۸

سوارکار و اژدها!



چهار روز دیگر، جمعه 22 خردادماه سالجاری، حکومتی که طی سی ‌سال گذشته برای ملت ایران جز فقر، جنگ، سرکوب، ناامنی، در به دری و فساد اداری و مالی هیچ به ارمغان نیاورده از ایرانیان خواهد خواست تا به پای صندوق‌های رأی بروند، و برای تأئید کسانی در برابر حوزه‌های رأی‌گیری اجتماع کنند که طی این سه دهه خود در رأس همین روند ضدملی و ضددمکراتیک قرار داشته‌اند. پرواضح است که بهترین فرزندان این سرزمین در برابر چنین «فراخوان» وقیحانه‌ای دستخوش امواج خشم و نفرت شوند. مسلم است که در برخورد با چنین عوامفریبی و «هیچ‌انگاری» مردم، خشم بر بسیاری از ایرانیان حاکم گردد. و جای تردید نیست که گروه کثیری فقط به دلیل همین خشم و نفرت فزاینده، به دامان ترس و وحشت فروافتند. می‌دانیم که ایجاد وحشت در میان مردم، و استفادة ابزاری از آن یکی از هنرهای «بدیع» این نوع حکومت‌ها است.

ولی آنان که دیگر سایة «لذت» از حلال،‌ و دامان «وحشت» از حرام در این حکومت از سر گذرانده‌اند؛ آن‌ها که توانسته‌اند «نفرت» را طی سه دهه به سلاحی سیاسی، ایدئولوژیک و اجتماعی تبدیل کنند؛ همان‌ها که «خشم» را در فضای فرهنگی و هنری معاصر، در قالب نوشتار و گفتار و وبلاگ و شعر و کتاب به نمایش می‌گذارند، اینان می‌باید بپذیرند که مبارزه با فاشیسم خود یک «هنر» است. هنری که ملت‌ها، هر کدام در راه آموختن زیر و زبرهایش دهه‌ها، اگر نگوئیم سده‌ها سرمایه‌گذاری کرده‌اند.

هنر خلاصی از چنگال ایدئولوژی‌های مردمی‌نما و «ظاهرالصلاح»، هنر بی‌تفاوت گذشتن از کنار سنت‌های مقدس، همان توجیه‌گران «ارزش‌های ابدی»، «هویت‌های ازلی»، و ... هنر صبر و تحمل، بردباری و تلاش در مسیر دستیابی به آرمان‌هائی که اگر به صراحت والا،‌ سترگ و تاریخی‌اند، عظمت‌شان را مشکل می‌توان با تکیه بر مرده‌ریگ پوچ‌باوری‌ها به ارزش گذاشت. عظمت‌شان آینده‌ای می‌طلبد، تا زینت‌اش بخشند و پاس‌اش دارند! و نهایت امر هنر زنده ماندن و زندگی بخشیدن به آنان که اسیر پنجة عفریت فاشیسم حتی زندگی و رنگ و بوی زیست انسانی را دیگر بکلی فراموش کرده‌اند. خلاصه بگوئیم، هنر تمیز «راه از چاه»، هنر فریاد زدن و همزمان زمزمه کردن، هنر زندگی برای خود داشتن و زندگی برای دیگری خواستن.

امروز پس از طی سه دهه، برای نخستین بار جامعة ایران در آستانة تحولی بزرگ قرار گرفته. دلیل این تحول را کجا می‌باید جست؟ آنقدرها مهم نیست. بسیاری ملت‌ها پای در جنبش‌هائی تاریخی گذاشتند، بی‌آنکه خود بدانند و یا متفکران‌شان بشناسند. روزی که ولتر نویسندة نامدار فرانسه داستان «زادیک» را می‌نوشت آیا می‌توانست تصور کند که سال‌ها پس از مرگش این داستان چراغ راه انقلابی خواهد شد که هنوز پس از گذشت سه سده جهانیان آنرا «کبیر» می‌خوانند؟ ما هم قبول داریم که شاید نگرش «جبری» به روند تحولات ملت‌ها، در دادگاه تاریخ آنقدرها سند محکمه‌پسندی ننماید، ولی چه کنیم که مهم‌ترین توجیه در بیان شکست‌ها و پیروزی‌ها، حتی اگر بعدها نیز اینان تغییر ماهیت دهند و شکست‌ها پیروزی شود یا غیر، «رخداد» است! رخدادی که کم‌تر می‌توان تاریخ‌شناسی‌اش نمود، رخدادی که کم پیش می‌آید تا «پدیده‌شناسی‌اش» کرد. «رخدادی» که در تاریخ ملت‌ها همان میوه‌ای است که بر شاخسار روزی می‌رسد و نهایتاً در راه تکامل سیر تحول خود دامان پذیرای درخت و شاخسار حامی را نیز رها خواهد کرد.

«رخداد» می‌تواند عالمانه و عامدانه «دنبال» شود، می‌تواند رذیلانه و بی‌شرمانه «سرکوب» شود، می‌تواند به ارزش گذاشته شده، همچون تحولات هنری و ادبی و سینمائی در جهان غرب به کیسة زر و دستگاه زور دست یابد، حتی می‌تواند در نطفه خفه شده، دهه‌ها دنیا را بی‌خبر از وجود خود رها کند. با اینهمه، «رخداد» نه از آن ماست، و نه در تملک ما باقی خواهد ماند. رخداد سوارکاری است که از افق به سوی ما می‌تازد و به سرعت باد گذشته به افق دیگر می‌پیوندد. ولی این رخداد از راه می‌رسد، همیشه و برای همة ملت‌های جهان از راه رسیده.

طی بحرانی که سه دهة پیش سرزمین‌مان را در هم کوبید، چند برگ از تاریخ این کشور نیز ورق خورد. نخست فریاد خشم توفندة توده‌ها بود، بر علیه ستم و زورگوئی که به عرش ‌رسید. سپس این «رخداد» دامان بر آرمانگرائی گشود، هر چند در آئینة ملتی کم‌تجربه آرمان از فکاهی‌هائی کودکانه پای فراتر نگذاشت؛ و در آخر فاشیسم بود که از راه رسید. فاشیسمی که خشم توفندة توده‌ها را به جانب توده‌ها منحرف کرد، فاشیسمی که آرمان‌ستیزی را همان «آرمان» تعریف نمود؛ و ملت را دوباره و از نو به «تعریف» کشید! فاشیسمی که هنوز همچون اژدهائی هفت‌سر در بطن قدرت سیاسی کشور تنفس می‌کند، و با نفس‌های زهرآگین‌اش انسانیت را از فضا می‌زداید و در قلب یک نظریه‌پردازی انسان‌ستیز، همه چیز را از آن خود می‌خواهد، حتی خلوت انسان‌ها و کنه تفکر و احساس آنان را!

بر این جانور درنده نامی گذاشته‌اند، نامی آشنا: «حکومت اسلامی»! امروز پس از طی سه دهه از حضور و تحمیل سیاست این پدیدة انسان‌ستیز بر فضای اجتماعی و فرهنگی و مالی و اقتصادی کشور رگه‌هائی از فروپاشی در دیواره‌های سنگین این رژیم به چشم می‌خورد. امروز اژدهای پیر و فرتوت نفس‌هایش سنگین شده، تیغ انسان‌ستیزی را به دست همکارانش داده، تیغی که اگر هنوز گلوگاه مردمان را همچنان می‌درد، گهگاه در کف این و آن، خودی‌ها را نیز بی‌نصیب نمی‌گذارد. اژدها برای حفظ موجودیت خود به دریدن توله‌هایش افتاده، خون اینان را می‌بلعد تا تحت عناوینی مردمفریب همچون «انتخابات»، «شرکت مردم»، «حضور زنان»، و ... رسیدن قاصد مرگ را دمی چند به تأخیر اندازد. ولی قاصد مرگ از راه رسیده؛ هنوز دق‌الباب نکرده.

گفتیم که «رخداد» همان سوار گردآلوده‌ای است که از افق‌ها تا به افق‌ها می‌تازد؛ ولی نگفتیم چگونه «تاریخ» را این سوار به طنز می‌کشاند، نگفتیم ملت‌ها را چگونه در آبگینة زمان از «ارزش» تا به «ضدارزش» می‌تازاند، و نگفتیم که سوار گردآلوده دیر زمانی است از این سرزمین گذر نکرده؛ زمان آن رسیده که مقدمش را گرامی داریم.

ولی امروز در تاریخ ما مردمان گاه رقصاندن اژدها شده. اژدها را نمی‌باید کشت؛ روح اژدها می‌تواند در کالبد دیگری ظهور کند. از فریدون خردمند بیاموزیم که چگونه دشمن خود را تا ابد در البرزکوه به زنجیر افکند. می‌باید بیاموزیم چگونه اژدها را به رقص آوریم؛ می‌باید بیاموزیم چگونه اژدها را بفریب‌ایم، و چگونه به آهنگ خواست و ارادة مردمان، همان‌ها که دهه‌ها اژدها خون‌شان را بلعید، افسار بر پوزه، زین بر گرده و مهمیز بر شکم‌اش بنشانیم. فراموش نکنیم، نزد ملت‌هائی که از این آزمون سرفراز بیرون آمده‌اند، مبارزه با فاشیسم، همیشه یک «هنر» است.





نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

...

۳/۱۷/۱۳۸۸

سوپاپ‌طلبان!



با اوج‌گیری تبلیغات سیاسی در اطراف نامزدهای «انتخاباتی» مسائل جدیدی نیز پای به میدان مباحثات سیاسی گذاشته. از جمله می‌توان سخن از افترا و تهمت‌هائی به میان آورد که طی مناظرة تلویزیونی بین احمدی‌نژاد و میرحسین موسوی رد و بدل شده. این «فضا» از نظر تاریخی و اجتماعی برای ایرانیان که معمولاً دولت و حکومت را به نوعی «تقدس» و خدشه‌ناپذیری ارزشی و الهی وابسته می‌کرده‌اند بسیار تازگی دارد. اگر ما به دلائلی، و هم‌صدا با جنبش لائیک کشور این انتخابات را تحریم کرده‌ایم، و این دلائل نیز به صورت گسترده در مطالب پیشین آمده، از یک اصل نمی‌توانیم چشم‌پوشی کنیم و آن اینکه با فروپاشی دیوارة «تقدس‌ها» که مهم‌ترین عامل سازنده و تداوم‌دهندة استبداد و دیکتاتوری سیاسی‌ است، فضای کشور در پایان این «انتخابات»، به صورت کلی تغییر خواهد کرد. خلاصة کلام تفاوت چندانی ندارد که چه کسی از این «صندوق‌ها» بیرون کشیده خواهد شد؛ فضای سیاسی کشور پای در مرحله‌ای می‌گذارد که در آن سیاستمداران در کنار تکیه بر قوانین الهی و «عقل» ازلی و آسمانی می‌باید در برابر مردم نیز به نوعی جوابگو باشند! و این شاید تنها نکتة مثبتی است که در پایان این نمایشات شاهد خواهیم بود.

سال‌ها پیش در یک فیلم سینمائی کارگردان صحنة جالبی گنجانده بود. در این صحنه شخص کارگردان به تماشاچیان می‌گفت، فیلم‌ها معمولاً با ازدواج عاشق و معشوق به پایان خوش می‌رسد!‌ ولی آنچه ما در اینجا می‌خواهیم به تماشاچیان ارائه کنیم، مشکلاتی است که پس از این «ازدواج» عاشقانه می‌تواند پیش آید. همانطور که می‌توان حدس زد کمتر کسی به این فکر افتاده که لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد و یا دیگر زوج‌های عاشق‌پیشه در ادبیات و قصص ما انسان‌ها زمانیکه همچون آدم‌های عادی ازدواج کنند، و پای به میدان زندگی روزمره بگذارند، چه‌ها خواهد گذشت؟ اگر مجنون از کار اخراج ‌شد، و لیلی هم به دلیل بی‌پولی مجنون آش رشته را شور ‌کرد؛ روابط عاشقانه‌ای که اینهمه در بارة آن قصه گفته‌اند و حکایت و داستان به هم بافته‌اند به کجا خواهد کشید؟

امروز که رسانه‌های بین‌المللی با تبلیغاتی هولناک، «انتخابات» حکومت اسلامی را در بوق و کرنا گذشته‌‌اند، و با انتشار عکس‌های طرفداران هیجان‌زدة این و یا آن نامزد سعی در بازارگرمی هر چه بیشتر در اطراف این نمایشات دارند، ما نیز سعی خواهیم کرد همان کاری را بکنیم که کارگردان کذا با داستان فیلم خود کرد؛ ما هم می‌گوئیم که اگر این حکایت «عاشقانه» و «دلدادگی‌های‌» سیاسی به انجام برسد، چه‌ها در انتظارمان خواهد بود. البته همچون تمامی تلاش‌هائی که جهت تبیین تحولات آینده صورت می‌گیرد، تلاش ما نیز مسلماً نمی‌تواند تمامی ابعاد را شامل شود، و در بهترین صورت ممکن فقط قادر خواهد بود قسمتی از تحولات آینده را منعکس کند.

نخست با این «پیش‌فرض» آغاز می‌کنیم که اصلاح‌طلبان در این برنامة انتخاباتی پیروز شوند. همانطور که در دورة محمد خاتمی نیز شاهد بودیم نخستین مسئله‌ای که حضور گروه‌های اصلاح‌طلب در بطن قدرت ایجاد خواهد کرد، صف‌آرائی و تلاقی اعمال و خواست‌هایشان با محافلی است که به صورت غیررسمی و غیرعلنی در برابر آن‌ها قرار خواهند گرفت. محافلی که نام و تعریف مشخصی ندارند، ولی بسیار قدرتمندند، و صریحاً بگوئیم از دیرباز تعیین‌کنندگان نطفة «قدرت» در حاکمیت‌های ایران بوده‌اند. این محافل که محمد خاتمی در یک نشست انتخاباتی اخیراً از آن‌ها به عنوان «محافل موازی» نام برده، هنوز در فضای سیاست کشور «تعریف» درستی ندارند. و در این رابطه، مشکل می‌توان آن‌ها را به این و یا آن نامزد مشخص نیز مرتبط کرد، ولی یکی از اصول کلی در حاکمیت‌های بی‌پایه و اساس در کشورهای تحت استعمار تعیین‌کنندگی این محافل است.

اینان در ایران از دورة میرپنج توسط انگلستان پایه‌ریزی شدند، و پس از فرار سیدضیاء به لبنان و پایان پروژة «حکومت اسلامی» وی، این جماعت به تدریج تحت کنترل دربار پهلوی اول قرار گرفت. تا اینکه با خروج رضاشاه از کشور در شهریور 1320، این گروه‌ها به عنوان اهرم‌ سیاست‌گذاری بین چندین محفل موازی تقسیم شدند. و هر کدام از این محافل تا رخدادی که به کودتای 28 مرداد معروف شده، فعال مایشاع بودند و در خدمت این و آن رکاب می‌زدند. پس از کودتا، حاکمیت نظامی این محافل را یک‌کاسه کرد و تمامی آن‌ها را تحت نظارت ساواک و شهربانی قرار داد. تردیدی نیست که در رخداد دیگری که ما از آن به عنوان کودتای 22 بهمن یاد می‌کنیم، این تشکیلات به محافل مشخصی «تفویض» شدند‌ که در رأس آنان با حمایت غرب شبکه‌ای از ساواک، ارتش و نیروهای انتظامی قرار گرفته. طی سال‌های دراز پس از کودتای 22 بهمن،‌ به این توهم توسط غرب در ایران دامن زده می‌شد که شخص آیت‌الله خمینی رهبری این «شبکة» قدرت را به دست دارد، در صورتیکه شکست «طرح 8 ماده‌ای امام» به صراحت نشان داد که خمینی هیچکاره است! خلاصة مطلب پس از این مرحله به اثبات رسید که این شبکه نه از خمینی دستور می‌گیرد و نه از دیگر افراد شناخته شده.

و اگر اصلاح‌طلبان به قدرت سیاسی دست یابند نخستین چالش در برابر دولت اصلاح‌طلب، خارج از تمامی بن‌بست‌های قانون‌اساسی، مجلس اصولگرا، قوة قضائیه، و احتمالاً معضلات فقهی و مذهبی، عملکرد همین گروه‌های فشار خواهد بود. تا به امروز این گروه‌ها بدون آنکه نام و نشانی از خود بر جای بگذارند، در دولت‌ها و حتی رژیم‌های متفاوت سیاسی ایران، به صورت یک شبکة فراگیر عملاً به امر «قدرت‌سازی» اشتغال داشته‌اند. و مشکل می‌توان از دولت «اصلاح‌طلب» انتظار داشت که این شبکه را خلع‌سلاح کند؛ خواهیم دید که چنین کاری نیز نخواهد کرد!

با این وجود همانطور که مشاهده می‌شود، زمانیکه دولت به اصطلاح «اصولگرا» در قدرت قرار می‌گیرد، توازی «قابل احترامی» نیز همزمان میان تمایلات شبکة «گروه‌های فشار» و خط‌مشی سیاسی دولت به وجود می‌آید! خلاصة کلام دولت احمدی‌نژاد طی چهار سال گذشته به هیچ عنوان در مسیر برنامه‌های اجتماعی و سیاسی خود ـ اگر در فعالیت‌های احمدی‌نژاد اصولاً بتوان از پدیده‌ای به نام «برنامه» سخن به میان آورد ـ در تضاد با شبکة موازی قدرت قرار نگرفته. و این سئوال پیش می‌‌آید که به چه دلیل این «کارشکنی‌های» تعیین‌کننده بیشتر شامل حال دولت‌های ویژه‌ای می‌شود؟

به عقیدة ما معضل اصلی که بیرون کشیدن نام یک رئیس جمهور اصلاح‌طلب از صندوق‌ها برای ملت ایران به وجود خواهد آورد، قرار دادن «دو حاکمیت» در برابر یکدیگر در بطن قدرت است. یعنی به صراحت همان تجربه‌ای که طی دوران محمد خاتمی با آن روبرو بوده‌ایم. و در این مقطع مشکل می‌توان پذیرفت که این «دو حاکمیت» در تضادی تشکیلاتی نیز با یکدیگر قرار داشته باشند. خلاصة کلام یک شبکه ادعای «اصلاحات» را مطرح می‌کند، و جهت ملغی کردن طرح‌های اصلاحی، شبکة «دوست» فعالیت‌های فراقانونی گروه‌های فشار را بر علیه دولت به «نمایش» می‌گذارد، نمایشی که بیشتر مرعوب کردن مردم در آن مد نظر است.

این صحنة موهنی است که از سال‌ها پیش، یعنی پس از شکست طرح «8 ماده‌ای امام خمینی»، تا به امروز بر فضای سیاست حکومت اسلامی حاکم شده و گروه‌ها و به اصطلاح «احزاب» سیاسی جمکرانی نیز هیچکدام جهت مقابله با این شبکه دست به عملی نزده‌اند. این بی‌عملی خود نشان دهندة این اصل کلی است که حاکمیت در بطن خود با تشکیلاتی که «گروه‌های فشار» خوانده می‌شود به هیچ عنوان در تضاد قرار نمی‌گیرد. به طور مثال، طی دوران اصلاح‌طلبی محمد خاتمی، فردی به نام «سعید عسگر» با اسلحة گرم به جان حجاریان، یکی از «شخصیت‌های» اصلاح‌طلب سوءقصد کرد، و او را روی صندلی چرخدار نشاند. ولی آقای سعید حجاریان، شکایت خود را از ایشان «پس» گرفت!‌ و دادسرای حکومت اسلامی نیز خارج از تمامی عرف و رسوم حقوقی حاضر نشد یک آدمکش را به دلیل به خطر انداختن امنیت اجتماعی به دادگاه ببرد!‌

می‌باید پرسید که در پس پردة این نمایش هولناک چه دست‌هائی فعال‌اند؟ خلاصه بگوئیم داستان مخالفت‌های «گروه فشار» با اصلاح‌طلبان و «تضادهای» کذا، بیشتر نمایشی و جهت خر کردن خلق‌الله است. گروه‌های فشار در عمل تضمین‌کنندگان استمرار روند‌های اقتصادی، مالی و اجتماعی‌ای هستند که نهایت امر این حکومت در کل و مجموع می‌باید در راه ارضاء نیازهای فرامرزی اربابان خود اتخاذ کند. به همین دلیل اگر اصولگرایان با این گروه‌ها دعوائی به راه نمی‌اندازند؛ دلیل هر چه می‌خواهد باشد، هیچ استبعادی ندارد که اصلاح‌طلبان با اینان همکاری نکنند.

برنامة «اصلاحات»، که از نظر تاریخی نیز اصولاً نوعی «برنامة فقهی» بوده، و از همان مسیر حوزوی و شیعی نهایت امر پای به فضای سیاست معاصر ایران گذاشت، در عمل همچون یک «سوپاپ اطمینان» عمل می‌کند. هر از گاهی جهت از میان بردن فشارهای داخلی کمی این «سوپاپ» را باز می‌کنند تا فشارها تحت عنوان «اصلاح‌طلبی» تقلیل یابد. ولی طی این دورة اصلاح‌طلبی هر گاه مطالبات گستردة مردم در تضاد با خطوط ترسیم شده توسط سیاست‌های استعماری قرار گیرد، سریعاً حکایت «گروه‌های فشار» مطرح خواهد شد. تا هم از دولت رفع مسئولیت کنند، و هم کلاه گشادی سر ملت بگذارند.

در «انتخاباتی» که طی روزهای آینده جمکرانی‌ها به راه می‌اندازند، حاکمیت استعماری اگر قصد تقلیل نسبی فشارهای اجتماعی را داشته باشد، مسلماً یک نامزد اصلاح‌طلب از صندوق بیرون خواهد آورد. و طی چهار سال آینده بازی معروف «کی بود کی بود دستم بود، تقصیر آستین‌ام بود» در برابر خلق‌الله به نمایش گذاشته خواهد شد. نتیجة ملموس این نمایش ضدمردمی همان است که پس از 8 سال از دولت خاتمی به دست آمد، بی‌تفاوتی کامل مردم به این ماجرا و ناامیدی از یافتن راه‌حل‌های سازنده در مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشور.

صحنه بار دیگر در چنین شرایطی به دست گروه‌های به اصطلاح «اصولگرا» قرار می‌گیرد، گروه‌هائی که قادرند بار دیگر «امنیت» شهری را تضمین کنند، و ضمن گسترش سرکوب فراگیر مردم چند نفر از همین «اوباش» ارجمند و همکاران خود را در برابر دیدگان وحشتزدة شهرنشینان در خیابان‌ها حلق‌آویز نمایند.

حال به شق دوم، یعنی امکان انتخاب مجدد احمدی‌نژاد نگاهی خواهیم داشت. اگر در 22 خردادماه آینده احمدی‌نژاد بار دیگر از صندوق‌ها بیرون کشیده شود، در بطن حاکمیت اسلامی بحران فزاینده‌ای ایجاد خواهد شد. در چنین شرایطی سیاست‌های استعماری غرب از «سوپاپ اطمینان» کذای خود بی‌بهره می‌مانند. می‌دانیم که احمدی‌نژاد همچون اصلاح‌طلبان برنامه‌ای ندارد، ولی شعارهای «خررنگ‌کن» وی آنقدرها که شرایط می‌طلبد قادر به رنگ کردن مردم نیست. در نتیجه، انتظارات و مطالبات عمومی در پشت سد سرکوبگر حکومت استعماری انبار خواهد شد، و فشار بر حاکمیت افزایش می‌یابد. با این وجود، در این شرایط که دولت مجبور است همچنان بر شعارهای نخ‌نمای «اصولگرائی» خود تکیه ‌کند، اصلاح‌طلبان نیز در بطن حکومت به دلیل شکست انتخاباتی تضعیف می‌شوند. اینان از نظر سیاسی و تشکیلاتی دیگر قادر به راست کردن کمر خود نخواهند بود. پر واضح است که این بحران، شکاف در کل حاکمیت را به همراه می‌آورد، و این شکاف تمامی دستگاه استعماری را به چالش خواهد ‌کشاند.

به طور مثال، طی روزهای اخیر شاهد بودیم که برخی «چهره‌های» سرشناس اصولگرائی که سردستة اوباش و اراذل خیابانی نیز هستند، از قماش «استاداعظم» مهدوی کنی، علی لاریجانی، حداد عادل، و ... مجبور شده‌اند که به دفعات از مواضع «مبهم سیاسی» خود رفع ابهام کرده، رسماً از احمدی‌نژاد حمایت کنند! می‌دانیم که اگر احمدی‌نژاد را از صندوق بیرون بکشند، از همان روز نخست در سراشیب قرار خواهد گرفت، و نخستین عکس‌العمل سردستة اوباش رد هر گونه همکاری و هم‌راهی با دولت وی خواهد بود. چرا که اینان از سرنوشت خود نگران می‌شوند، و جهت حفظ رهبری گروه‌های اوباش شهری می‌باید در افکار عمومی به این شبهه دامن بزنند که با مسیر حرکت احمدی‌نژاد در تخالف‌اند، تا بتوانند به حضور در دولت آینده امیدی داشته باشند. و چنین شرایطی از نظر سیاسی در ایران بسیار نوین خواهد بود؛ دولت اصولگرا در برابر اوباش قرار می‌گیرد!

بی‌دلیل نیست که تمامی شبکه‌های استعماری غرب این «انتخابات» را در بوق و کرنا گذاشته‌اند، و از تمامی کانال‌های ممکن سعی در به «ارزش گذاشتن» اصلاح‌طلبان دارند. همانطور که دیدیم اگر اصلاح‌طلبان بیرون بیایند، یک دورة چند سالة سرکوب و بی‌مسئولیتی، و نهایت امر فراهم آوردن زمینة بازگشت به اصولگرائی در انتظار ملت ایران خواهد بود، و در شرایط فعلی چه چیزی بهتر از این‌ برای غرب. با این وجود ما مطمئن هستیم که علیرغم نمایشات مردمفریب که توسط حکومت تحت عناوین مختلف در گوشه و کنار کشور به راه افتاده، اکثریت قریب به اتفاق هم‌میهنان‌مان با تحریم این نمایشات، به این «افتضاحات» ضدمردمی پشت خواهند کرد. مردم اجازه نمی‌دهند که یک حکومت استعماری پس از سی سال سرکوب امروز توده‌های شهری کشور را تبدیل به سیاهی لشکر اوباش و آخوند و پاسدار کند.

شاهدیم که «حکومت» جهت ترغیب شرکت جوانان در مراسم احمقانه‌ای که به راه انداخته، حتی از جشن‌های خیابانی که پس از هر مناظرة تلویزیونی توسط اوباش حکومت در کوچه و خیابان به راه می‌افتد نیز «حمایت» می‌کند! جوان ایرانی که در فضای سرکوب یک تئوکراسی احمقانه دست و پا می‌زند، از این فرجه جهت رقص و پایکوبی در خیابان‌ها استفاده می‌کند، و حکومت نیز این «عبور» جوانان از خطوط قرمز دستگاه استعماری شیعی‌مسلکان را حمل بر حمایت از این و یا آن کاندیدای انتخابات جمکران کرده!‌

می‌باید قبول کرد که اگر حکومت بخواهد با چنین برخورد «سکولاری» منافع خود را عجین کند، دیری نخواهد گذشت که سکولاریسم سیاسی بر جامعة ایران از سکولاریسم حاکم بر شهر نیویورک نیز فراتر رود! ولی اگر پای در این شرایط بگذاریم، حکومت استعماری جهت تحمیل شبکة قدرت‌سازی سیدضیاء وطن‌فروش به مردم کشور با مشکلات بسیاری روبرو خواهد شد. خلاصه می‌گوئیم، حرکت در مسیر سکولاریسم نه تنها آخوند و پاسدار که شبکة هشتادسالة سیدضیاء را نیز با خود به زباله‌دان می‌برد.






نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...