۱۰/۲۱/۱۳۸۶

مقام معظم مستأصل!


با نزدیک شدن موسم «انتخابات» در حکومت اسلامی، اظهار نظرهای متفاوت از جانب هر جناح و هر گروه به رسانه‌ها هجوم آورده. اگر حکومت اسلامی یک دیکتاتوری تمام و کمال است، حفظ پایه‌های استبداد سیاسی در این حکومت، تحت عنوان حمایت از دین اسلام، و یا مبارزه با آمریکا، طی 28 سال از طریق پروپاگاند سیاسی «توجیه» شده. ولی این سئوال را می‌باید مطرح کرد که، به فرض صحت این «مبارزه»، سهم واقعی ملت ایران از این «برنامه» چه بوده؟ کشور ایران، امروز نه تنها به صورتی کلی و اساسی به اقتصاد نفت و در نتیجه به چندملیتی‌های نفتی آمریکائی «وابسته» شده، که در صورت پافشاری بر روند فعلی اقتصاد، این وابستگی در سال‌های آینده به مراتب وسیع‌تر و تعیین‌کننده‌تر خواهد شد. و نهایت امر، شعار «مبارزه با آمریکا»، در چنین شرایطی، اصولاً هیچ معنائی نمی‌تواند داشته باشد. اگر قرار است که صنایع نفتی و بانک‌های تأمین کنندة سرمایه‌گذاری‌ها در زمینة نفت و گاز، در مغرب زمین تعیین‌کنندگان نهائی سیاست‌های حاکم بر کشورمان باقی بمانند، امری که طی حاکمیت اسلامی حتی به اوج خود رسیده، سهم ملت ایران از «استقلال» فرضی این حکومت چیست؟ آنچه تا به حال دیده‌ایم، سنگسار، قطع‌ دست و پا، و تداوم حاکمیتی بوده، که دیگر هیچ‌کس، حتی طرفداران و نانخورهایش هم حاضر به قبول موجودیت‌اش نیستند.

با اظهارات دو پهلوی جرج بوش، طی مسافرت اخیر وی به منطقه، که در آن حمایت از «اصلاح‌طلبان» در منطقة خاورمیانه مورد تأئید قرار گرفت، خوراک تبلیغاتی مناسبی توسط ایالات متحد، برای «مبارزات» انتخاباتی جمکران، فراهم آمد. خوراکی که در جریان عبور از مراحل مختلف سیاسی، بیشتر از آنچه در کاسة اصلاح‌طلبان قرار گیرد، تبدیل به چماقی جهت سرکوب آنان شده. البته نویسندة این وبلاگ به هیچ عنوان از جماعت اصلاح‌طلب حکومت اسلامی طرفداری نخواهد کرد، ولی این اصل نیز غیرقابل انکار است که اظهارات رئیس جمهور ایالات متحد، در شرایطی بسیار حساس و در یکی از متشنج‌ترین مناطق جهان، به طور «اتفاقی» و از روی «مزاح» صورت نمی‌گیرد. موضع‌گیری صریح رئیس دولت آمریکا در مورد مسائل منطقه، به صراحت می‌تواند زمینه‌ساز بحران‌هائی داخلی در ایران شود. آمریکائی‌ها بخوبی آگاه‌اند که گروه‌های مختلف در درون ایران، چه آنان که «مهر» همکاری با حاکمیت اسلامی بر پیشانی دارند، و چه گروه‌هائی که خارج از محدودة سیاسی این حاکمیت فعال‌اند، خصوصاً پس از جنایات ارتش آمریکا در عراق و افغانستان، به شدت از الهامات ضدآمریکائی تغذیه می‌کنند. و اگر در میان گروه‌های حکومتی و نانخورهای مستقیم و غیرمستقیم‌شان، به دلایل کاملاً روشن که ریشه در روابط مالی و اقتصادی اینان با محافل آمریکائی دارد، نوعی «تحمل» سیاسی نسبت به آمریکائی‌ها مشاهده می‌‌شود، ملت ایران در مجموع چندان دل خوشی از دولت و ملت آمریکا ندارد. وابسته کردن یک جریان سیاسی به یک حاکمیت استعماری، آنهم به این صورت و در صحنة پروپاگاند‌های وسیع سیاسی، می‌تواند در عمل نوعی فریبکاری و حقه‌بازی تلقی شود، و با اینهمه می‌باید قبول کرد که شاید در اظهارات جرج بوش، «صداقت» نسبی نیز وجود داشته.

چرا که، در مرحلة نخست، «صداقت» نسبی مشابهی، در اظهارات گنگ و «معصومانة» علی خامنه‌ای در مورد برقراری «رابطه» با ایالات متحد مشاهده شد. و بسیاری از صاحب‌نظران با شنیدن این سخنان، پیش‌فرض خود را بر این امر متکی کردند که خامنه‌ای، در همگامی تمام و کمال با سیاست‌های کاخ سفید، قصد دارد از نظر سیاسی با گروه «مهرورزی» فاصله بگیرد! اگر خامنه‌ای، که خود یکی از مهره‌های دست‌نشاندة آمریکا در ایران است، در اظهاراتی روشن، سخن از امکان ایجاد روابط «سازنده» با ایالات متحد به میان می‌آورد، اظهاراتی که توسط خبرگزاری رویتر به جهان مخابره شد، و تحلیل‌های مختلف نیز به همراه ‌آورد، این اظهارات نشانگر غروب خورشید «پر فروغ» و افتخارآفرین حکومت «مهرورزی»، در آستانة «انتخابات» جمکران به شمار می‌رفت. و این عمل هیچ تحلیلی جز همراهی سیاست جمکران با الهامات کاخ ‌سفید نمی‌توانست به دست دهد. خصوصاً آنکه این بیانات در عمل، نوعی «خوش‌آمد» گوئی جمکران، به رئیس کاخ سفید، در سفر منطقه‌ای‌اش تلقی شد! «خوش‌آمدی» که همزمان، سازمان دیده‌بان حقوق بشر نیز به شیوة خود به آن «لبیک» گفت و به صراحت زبان به مداحی از دوران افتخارآفرین «سیدخندان» گشود.

ولی چند روز بعد، خبرگزاری‌ها را متهم به بهره‌برداری «نادرست» از اظهارات علی خامنه‌ای کردند!‌ و از قضای روزگار، این واکنش با چند رخداد ظاهراً بی‌اهمیت، تقارن یافت! در نخستین گام، هنگامة مضحکی به نام «برخورد» نظامی قایق‌های سپاه‌ پاسداران با ناوهای جنگی آمریکا در تنگة هرمز به پا می‌شود. «برخوردی» که تمامی بوق‌های تبلیغاتی همچنان در آن می‌دمند، و هر چند نیات غائی بازیگران این «برخورد» هنوز در پس پرده پنهان مانده، کار اظهار نظر و رد و تأئید این «رخداد»، تا شخص ریاست جمهور ایالات متحد، وزارت دفاع، و وزیر امور خارجه، خانم رایس نیز می‌رسد! تقریباً همزمان با این «برخورد»، حادثة «عجیب» دیگری نیز در همان حوالی تنگة هرمز به وقوع می‌پیوندد: دو جنگندة «اف‌18» ایالات متحد، سقوط می‌کنند! و وزارت دفاع، در اطلاعیه‌ای، سقوط این دو جنگندة فوق‌ پیشرفته را برخورد اتفاقی آن‌ها در هنگام پرواز عنوان کرده. به عبارت دیگر، آنرا یک «سانحه» می‌خواند! و امروز ناگهان، «صلح» و «صفای» چند روزه به یک باره از عراق نیز رخت بر می‌بندد؛ هواپیماهای ارتش آمریکا بغداد را در 40 نقطه بمباران می‌کنند، و تعداد سربازان قربانی ارتش آمریکا در کشور عراق نیز، بار دیگر سیر صعودی گرفته: دیروز 6 نظامی، و امروز 9 نظامی دیگر کشته شده‌اند.

تا آنجا که به تحلیل این «رخدادها» مربوط می‌شود، نمی‌باید فراموش کرد که کشور ایران در کمال تأسف، فاقد ناوگان دریائی مناسب و ضروری جهت اعمال حاکمیت ملی در خلیج فارس و دریای عمان است. این نقص و کمبود فناورانه نزد ایرانیان، باعث شده که کنترل این منطقه، و نظارت بر شاهرگ‌های دریائی، تماماً توسط نیروی دریائی ایالات متحد صورت پذیرد. از دیرباز سیاست اعزام «ناوچه‌های جنگی» انگلستان و آمریکا به خلیج‌فارس مایة «سرافکندگی» ملت ایران بوده. و این عجز و ناتوانی در اعمال کنترل بر آب‌های کشور، خود یادبودی است از دوران شاه عباس صفوی! ولی شاهدیم که، از آن زمان تا به امروز، رژیم‌های سیاسی پیاپی، هیچکدام از قابلیت کافی جهت بر آوردن نیازهای دفاع ملی در این زمینه برخوردار نبوده‌اند.

ولی اگر این نقصان اساسی را نمی‌توان یک ‌شبه حل کرد، ملت ایران می‌باید با تبعات آن زندگی کند؛ آمریکا عملاً در خلیج‌فارس و دریای عمان هر چه بخواهد صورت می‌دهد، و چند قایق‌ موتوری سپاه پاسداران نمی‌توانند برای بزرگ‌ترین قدرت دریائی جهان «تعیین» تکلیف کنند. در نتیجه، «تئاتر» تهدید ناوگان آمریکا با قایق‌های تندروی «سپاه»، از آن قصه‌های علی‌بابا و چهل‌دزد است که فقط کودکان را سرگرم خواهد کرد. در پس این «برخورد»، مسائل استراتژیک مهم‌ دیگری نهفته، مسائلی که رسانه‌ها هیچ علاقه‌ای به مطرح کردن آن ندارند.

از طرف دیگر، همه می‌دانند که در شرایط «جنگی»، مانورهای هوائی کاملاً تحت کنترل و نظارت قرار دارد. دو جنگندة فوق‌مدرن «اف. 18» نمی‌توانند، در چنین شرایطی در هنگام پرواز با یکدیگر «برخورد» کنند. این دو جنگنده به احتمال زیاد ساقط شده‌اند!‌ و نیازی به تذکر نیست، که نیروهای مسلح حکومت اسلامی، قادر نیستند جنگنده‌های «اف.‌ 18» ایالات متحد را در شرایط عملیاتی هدف قرار دهند!

از روزی که علی خامنه‌ای، پس از مرگ روح‌الله خمینی، تحت عنوان «رهبر انقلاب» بر ملت ایران تحمیل شده، تا به امروز، ارتباط اندام‌وار شخص وی با سیاست‌های غرب تا به این حد علنی نشده بود. علی خامنه‌ای طی چند روز گذشته، عملاً دست به «رزمایشی» سیاسی‌ زد که از جانب ایالات متحد به وی دیکته شده بود. ولی گویا برخی از قدرت‌های بزرگ و تعیین کنندة منطقه، به دلیل عدم رضایت از چنین «رزمایشی»، در برابر آن به شدت موضع‌گیری کردند. سقوط دو فروند جنگندة «اف. 18»، در عمل جوابی دندان شکن به آمریکائی‌ها بود. و در راستای همین عقب‌نشینی است، که امروز سایت «بی‌بی‌سی» از جانب «رهبر» حکومت اسلامی، اعلام می‌دارد، حمایت آمریکا از یک جریان سیاسی «ننگ» است! بیانات «فرهیخته‌ای»، که در دیگر سایت‌های دولتی، حتی در «ایرنا» در پستوهای خبری پنهان نگاه داشته شد.

وارد شدن جناح‌های مختلف و سیاست‌گذاران جهانی، در بطن آنچه حکومت اسلامی «انتخابات» می‌نامد، در عمل، یکی دیگر از نشانه‌های فروپاشی دیواره‌های امنیتی جنگ سرد به شمار می‌رود. ولی نمی‌باید فراموش کرد که، برخورد «مقامات» حکومت اسلامی در حد اوضاع و احوال سیاسی منطقه و کشورمان نیست. اینان برخورد کودکانه‌ای با شرایط نوین دارند، و مواضع کشور را در کلی‌گوئی‌های دوران جنگ سرد گرفتار آورده‌اند. اگر فردی که با حمایت محافل سرکوبگر جهانی، خود را تحت عنوان «رهبر» سال‌های سال بر مردم ایران تحمیل کرده، یک روز با حمایت ضمنی از «اصلاح‌طلبان»، آمادگی کشور را جهت «همکاری سازنده» با ایالات متحد «اعلام» کند، و درست چند روز بعد، زمانیکه واکنش دیگر قدرت‌های بزرگ جهانی، این «همکاری‌سازنده» را به زیر سئوال می‌برد، تغییر موضع داده، و جهت مبارزه با همان «اصلاح‌طلبان» اعلام آمادگی کند، می‌باید قبول کرد که مشکلی در کار آمده. مشکلی که نتیجة غائی آن در زمینة سیاست کشور امروز عملاً غیرقابل پیش‌بینی شده.

استیصال علی خامنه‌ای، در ارائة یک خط «منسجم» انتخاباتی، یعنی آنچه بادمجان ‌دورقاب‌چینان «مقام معظم» مرتباً به ایشان «نسبت» می‌دهند، نشان می‌دهد که «مقام‌معظم»‌ به آخر خط رسیده‌اند. استیصال حاکمیت آمریکا، ایشان را درست در همان بن بستی قرار داده‌ که جرج بوش قرار گرفته! «رهبر»، اگر از جریان اصلاح‌طلب حمایت کند، تیر خلاص را به آنان زده، و اگر به اصلاح‌طلبان حمله‌ور شود، باعث تشویق سیاست‌های اصلاح‌طلبی خواهد شد. این بن‌بست سیاسی، که در دوران انتخابات «سیدخندان» وسیله‌ای جهت توجیه هیئت حاکمة «اصلاح‌طلب» شد، تا ابد نمی‌تواند بر فضای سیاست کشور سایة خود را تحمیل کند. جهت ایجاد شرایطی قابل قبول ـ هر چند در چارچوب حکومت فعلی غیر قابل تصور باشد ـ آنچه می‌باید از صحنة سیاست کشور «حذف» شود، نه اصلاح‌طلبی است، و نه اصول‌گرائی! شخص علی خامنه‌ای است که می‌باید همگام با بنیادی گنگ و نامفهوم، ‌ به نام «مقام ولی‌فقیه»، صحنة سیاست کشور را ترک کند. به این ترتیب، شاید این حاکمیت بتواند چند صباحی دیگر به موجودیت خود ادامه دهد.




۱۰/۱۹/۱۳۸۶

رستم بلوچستانی!




مدت‌هاست که یک نقشة نوین سیاسی «عجیب» و مضحک از منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی، توسط دوستان ملایان و سایت‌های دست‌ساز سازمان سیا، مرتباً و به عناوین مختلف بر روی خطوط اینترنت قرار می‌گیرد. یک روز این نقشه را قسمتی از برنامه‌های «قطعی» آمریکا جهت تجزیة منطقه «جا» می‌زنند، و روز دیگر با تکیه بر ترهات فردی به نام «شوسودوفسکی»، در سایت «گلوبال ریسرچ» ـ هنوز معلوم نشده کانادائی است یا آمریکائی ـ جزئیات آن به خورد خلق‌الله ‌داده‌ می‌شود. اینکه چنین نقشة «خوش‌» آب و رنگی، یک دفعه از آسمان در دامان ما ملت‌های منطقه افتاده، یک نکته را به صراحت نشان می‌دهد: کسانی به حساب خود سعی در «مشخص» کردن مواضع‌شان دارند. اما اینان کیست‌اند، و این «نقشه» ساختة کدام دکان تبلیغات جهانی است؟ در این مورد فعلاً نمی‌توان جز حدس و گمان مطلبی ارائه داد.

طراحان این نقشة جادوئی، سرزمین‌های منطقه را بر حسب «برداشت‌های» خود میان ملت‌هائی جادوئی تقسیم کرده‌اند! البته این امر همانطور که دیدیم در یوگسلاوی سابق صورت گرفت، ولی در اینکه خاورمیانه با تاریخ چند هزار ساله‌اش به سرنوشت یوگسلاوی دچار شود، جای تردید باقی است. همانطور که در «نقشه» می‌توان دید، نخستین و «مهم‌ترین» عمل این «طراحان»، تقسیم منابع شناخته شدة نفت ایران و عراق میان دو کشور جدیدالتأسیس به نام‌های کشور «اعراب شیعی» و «کردستان»‌ است! البته نمی‌باید در تحلیل این تعاریف دچار اشتباه شد؛ «کشور اعراب شیعی»، تمامی مناطق شیعه نشین عراق فعلی، به علاوة تمامی استان‌های خوزستان، بوشهر، ایلام، حتی قسمتی از بویراحمد، و باریکه‌ای استراتژیک از بوشهر تا شهر بندرعباس را فرا می‌گیرد! به عبارت دیگر، یک خط بسیار «معصوم»، نقطه‌ای را که ارتش آمریکا در عراق مستقر شده، مستقیماً به جنوب ایران و نهایت امر به تنگة هرمز وصل می‌کند! «باریکة» بی‌اهمیتی که به ارتش «جهان‌وطن» ایالات متحد اجازه خواهد داد، تمامی شاهرگ‌های خلیج‌فارس را زیر نظر بگیرد! از طرف دیگر، کشور «اعراب شیعی»، کشور کویت، و تمامی سواحل نفتخیز و استراتژیک عربستان در خلیج‌فارس را نیز شامل می‌شود! ‌ پایتخت چنین «کشوری» شهر بصره است، و شهر بغداد نیز، بر روی خطوط مرزی آن واقع ‌شده!

همانطور که می‌توان دید، بی‌دلیل نیست که خلیج‌فارس را خلیج‌عربی، و یا همینطور از سر «تفریح» خلیج می‌خوانند؛ در ذهن آشفته و پریشان بعضی‌ها این خلیج اصلاً با «پارسی» جماعت کاری ندارد، متعلق به همان «کشور اعراب شیعی» است! اعرابی که بوشهر و بندرعباس و خوزستان را «تصرف» می‌کنند، و شیعیانی که کویت و بنادر استراتژیک عربستان سعودی را در اختیار ارتش آمریکا قرار خواهند داد!

و اما کشوری که تحت عنوان «کردستان» بر روی این نقشه اختراع شده، از این هم تماشائی‌تر است. این «کردستان»، نه تنها تمامی آذربایجان غربی، کردستان ایران، و مناطق نفتخیز استان کرمانشاه را در بر می‌گیرد، که قسمت اعظم آذربایجان شرقی، و تمامی مناطق کردنشین ترکیه، سوریه و عراق را نیز شامل می‌شود! این «کشور کردستان»، به هزار حیله و نیرنگ یک شاهرگ حیاتی نیز به دریای سیاه پیدا کرده؛ نفت‌ و گاز را گویا قرار است از طریق «شاهرگ» کذا، به واشنگتن تقدیم کند! جای تعجب نیست که، بقیة آذربایجان شرقی و استان اردبیل و حتی قسمتی از گیلان نیز در آذربایجان شوروی سابق قرار ‌گیرد، به این می‌گویند «آدم» خوش‌حساب!

به اینصورت نفت و گاز آذربایجان و دریای خزر به «کشور آذربایجان» تعلق می‌گیرد، نفت جنوب هم نصیب «کشور اعراب شیعی» می‌شود، نفت کرمانشاه هم خوراک «کشور کردستان» است، اشراف بر خلیج‌فارس هم، از خرمشهر تا انتهای تنگة هرمز، نصیب همان «کشور اعراب شیعی» خواهد شد! خلاصه بگوئیم، پس از این «تقسیمات»، در غرب و جنوب غربی ایران «امروز»، «علی می‌ماند و حوضش!» ولی برای اینکه ملت ایران زیاد ناراحت نشوند، قسمت غربی افغانستان را ـ هرات و قسمتی از منطقة شیعه‌نشین شمالی ـ همان قسمت‌ها که در دورة ناصرالدین میرزای قاجار با هزار حیله و کثافتکاری انگلستان از ایران دزدید، به ما باز پس داده خواهد شد! ولی خوب، این دست و دلبازی هم زیاد مفت و مجانی نیست! در عوض بلوچستان و سیستان را هم از ما می‌گیرند و به کشور جدیدالتأسیس دیگری به نام کشور «بلوچستان» هدیه می‌کنند!

می‌دانیم که منطقة بلوچستان به دلیل اشراف به مدخل دریای عمان از اهمیت استراتژیک بسیار زیادی برخوردار است. علاوه بر این، مخازن بسیار سرشار گازطبیعی در این منطقه، بعضی‌ها را مجبور کرده که دست بالا زده یک «کشور» بلوچستان درست کنند! فرداست که بچه‌ها در مدرسه بخوانند، «که رستم یلی بود در بلوچستان»، یا اینکه، «من آنم که رستم بلوچستانی بود پهلوان!» تعجب نمی‌باید کرد، دیربازی است که مولوی از اتباع ترکیه شده، «ابن‌سینا» تاجیک است، در نتیجه رستم هم از اهالی «کشور» بلوچستان می‌شود! شاه اسماعیل صفوی هم حتماً بنیانگذار کشور «آذربایجان» خواهد شد. سلسلة طاهریان ایران هم در تاریخ «کشور اعراب شیعی»، تبدیل می‌شود به سلسلة مبارزان راه استقلال این کشور، از یوغ فارس‌های زبان‌ نفهم و خر! و این رشته سر دراز دارد.‌ کشورسازی با تکیه بر «مزخرفات» به هیچ عنوان یک نو‌آوری به شمار نمی‌رود؛ این «دکان» از زمانی که امپراتوری «کارگری» شوروی کاسة زهر سر کشید، توسط عوامل سازمان سیا در جهان رونق پیدا کرده، و هیچ دلیلی هم ندارد که امروز «دخل و خرج» نکند.

البته بررسی این «نقشه» به این خلاصه محدود نمی‌ماند، چرا که در آن، برای هر یک از کشورهای منطقه برنامة «بخصوصی» در نظر گرفته شده، تا وزنه‌های سیاسی و استراتژیک عمدة منطقه را به دست کشورهای «جدیدالتأسیس» بسپارد! ولی از آنجا که، «اگر در خانه کس است، یک حرف بس است»، ما هم دیگر دنبالة این تحلیل را نمی‌گیریم! و چند کلمه‌ای از انتخابات در خانة «عموسام» می‌‌گوئیم. انتخاباتی که شاید نتایجی به مراتب شگفت‌انگیزتر از نقشة جادوئی داشته باشد.

همانطور که می‌دانیم، 250 سال از تدوین قانون اساسی ایالات متحد می‌گذرد، قانونی که به دلیل گذشت روزگار، امروز عملاً مضحک و خنده‌دار شده. ولی از آنجا که قارة نوین، بر خلاف آنچه برخی تصور می‌کنند، پیوسته یکی از مهم‌ترین پناهگاه‌های «محافظه‌کاری» سیاسی، اجتماعی و مذهبی بوده، این قانون اساسی عصرحجر نیز سنگواره‌ای است از دیگر انواع گاوچرانی آن! بر اساس این «قانون»، جهت انتخاب ریاست جمهور آمریکا، رأی مردم ملاک نیست؛ نتیجة این انتخابات را رأی «ایالات» تعیین خواهد کرد! در چنین آش شله‌قلم‌کاری، جای تعجب نیست که، فردی علیرغم عدم برخورداری از اکثریت آراء مردم، به ریاست جمهوری ایالات متحد انتخاب شود! امری که همیشه پیش ‌آمده! این کشور، از 50 ایالت مختلف تشکیل شده،‌ و هر کدام از این ایالات بر اساس همان داستان «رستم‌بلوچستانی»، و «ابن‌سینای تاجیکستانی»، ‌ برای خودشان ویژگی‌های قومی، تاریخچة بومی، و جغرافیای مخصوص «اختراع» کرده‌اند. ولی تا آنجا که به انتخابات فدرال مربوط می‌شود، این مسئله خیلی خنده‌دار است! به طور مثال، ایالت کالیفرنیا با جمعیتی بالغ بر 35 میلیون نفر، در هنگام رأی‌گیری برای انتخابات ریاست جمهوری از «یک رأی» برخوردار است، و ایالت عقب‌ماندة «دل‌آور» با جمعیت 800 هزار نفر نیز از همان «یک رأی»! در چنین شرایطی اگر یک نامزد انتخاباتی، 20 میلیون رأی در کالیفرنیا به دست آورد، ولی در ایالت «دل‌آور» از رقیب خود با اختلاف یک هزار رأی شکست بخورد، «بیلان» انتخاباتی او صفر خواهد بود، و 20 میلیون رأی کالیفرنیا برابر خواهد بود با یک هزار رأی «دل‌آور»! ‌ چرا که، رئیس جمهور این مملکت «شتر، گاو، پلنگ»، می‌باید در اکثریت «ایالات» انتخاب شود، کسی به تعداد رأی‌دهندگان کاری ندارد.

البته فراموش نکنیم که این افتضاح را، گاوچران جماعت «دمکراسی» می‌خواند، و همانطور که بارها شاهد بوده‌ایم، همین گاوچران‌ها دمکراسی خود را دوای هر دردی در جهان معرفی می‌کنند! ولی «دلبستگی» هیئت حاکمة ایالات متحد به این قانون اساسی «دلچسب» و سحرآمیز، بیشتر از آنچه بازتاب علاقة عمیق گاوچران‌ها به غبغب جرج واشنگتن و یا شال و قبای توماس جفرسون باشد، به این دلیل است که چنین قانون اساسی‌ای راه را برای هر نوع «زد و بند» در انتخابات ریاست جمهوری این کشور به صورتی کاملاً «‌قانونی» باز می‌گذارد. کافی است که محافل بخصوصی در ایالات دورافتاده و کم جمعیت که در اکثریت قرار دارند، چند هزار رأی در صندوق‌هائی «کشف» کنند، تا نتیجة تمامی انتخابات ایالات متحد را با تکیه بر همین آراء تغییر دهند! این عملی است که پس از جنگ دوم جهانی عملاً در هر یک از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا صورت گرفته.

ولی به دلیل افتضاحی که هنگام رقابت‌های انتخاباتی «بوش ـ ال‌گور» رخ داد، و به دلیل «علنی» شدن تقلب‌های گسترده در این انتخابات، نهایت امر، بر خلاف نص صریح قانون اساسی، انتخاب رئیس جمهور کشور بر عهدة «قوة قضائیه» قرار گرفت! این تجربه هیئت حاکمه را به این صرافت انداخت که، تا افتضاح دیگری به راه نیافتاده، «دست پیش گیرد، که پس نیفتد!» از این پس، دیگر «کارت‌های» انتخاباتی هم وجود خارجی نخواهد داشت! و کسی نمی‌تواند بر سر شمارش آنان «دبه» در آورد. رأی‌دهندگان به اتاقکی وارد می‌شوند، و چند دگمه فشار می‌دهند، بعد هم از همان دری که آمده‌اند، خارج خواهند شد!‌ عمل «رأی‌گیری» صورت گرفته، نتیجه هم بعداً «اعلام» می‌شود! به این می‌گویند «رأی‌گیری» دمکراتیک، آزاد و خصوصاً مردمی!

در چنین شرایطی، و در چارچوب آنچه در جهان در حال شکل‌گیری است، شاهد «پیروزی‌های» غیرمترقبة یک نامزد انتخاباتی سیاه پوست و مسلمان در رأی‌گیری‌های مقدماتی حزب دمکرات هستیم! این «پیروزی‌ها» را نمی‌باید بدون تحلیل عمیق‌تر رها کرد، چرا که بر خلاف آنچه عنوان می‌شود، چنین پیروزی‌هائی فقط می‌تواند راه را جهت بردنهائی گروه مخالف هموارتر کند!‌ ولی به قدرت رسیدن دوبارة حزب جمهوری‌خواه، مطلب کم‌اهمیتی نیست؛ و راه بر بررسی‌های گستردة استراتژیک و سیاسی، هم در داخل خاک ایالات متحد، و هم در ارتباط این کشور با اروپای غربی، چین و خصوصاً روسیه خواهد گشود. مطلبی که جهت ارائة ابعاد مختلف آن می‌باید چند روزی تأمل کرد.






۱۰/۱۸/۱۳۸۶

انگولک‌چی!





بی‌بی‌سی ـ لهستان «سپر» دفاعی آمریکا را بررسی می‌کند
انگولک‌چی ـ اگر قرص و محکم بود چند تا بخرید!

بی‌بی‌سی ـ دربارة تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی «سوال» بپرسید
انگولک‌چی ـ شما هم از ما «جواب» بپرسید!

بی‌بی‌سی ـ پای صحبت بهرام بیضایی؛ روز می‌گذرد
انگولک‌چی ـ و نشاشیدی، شب دراز است!

بی‌بی‌سی ـ «حملة» بی‌سابقه به «نظارت استصوابی» شورای نگهبان
انگولک‌چی ـ «نظارت استصوابی» شهید شد!

بی‌بی‌سی ـ اجرای حکم قطع یک دست و یک پا در ایران
انگولک‌چی ـ دست و پا چیه؟! مملکت «بهشت» شده!

فارس نیوز ـ سپاه پاسداران حمله به ناوهاي آمريكائي را «تكذيب» كرد
انگولک‌چی ـ باز «بدحجاب‌ها» را با آمریکا عوضی گرفته بودند؟

مهرنیوز ـ پیوند متقابل ملت و رهبری [...]
انگولک‌چی ـ شکمی و لوله‌ای!

مهرنیوز ـ تا ندیده باشی، باور نمی‌کنی!
انگولک‌چی ـ تو که دیدی! باور کن!

مهرنیوز ـ وزارت دفاع آمریکا مدعی اقدامات «تحریک آمیز» قایق‌های ایرانی شد
انگولک‌چی ـ بدحجابی‌، حرکات موزون، با چکمه‌، توی تنگه؟!

مهرنیوز ـ کسانی که «شرایط» ندارند ثبت نام نکنند
انگولک‌چی ـ و بی‌مایه فطیر است!

کیهان ـ بوش، ساركوزي و مركل بدون اجازة اسرائيل «آب» نمي‌خورند
انگولک‌چی ـ «نان» که خوب می‌خورند!

کیهان ـ «زباله‌هاي» بحران آفرين!
انگولک‌چی ـ از «زباله‌» نگو! دل‌مان خون است!

کیهان ـ جاسوسي از شهروندان در آمريكا افزايش يافت
انگولک‌چی ـ اینهم یکی دیگر از نشانه‌های «ظهور»!

کیهان ـ اعلام موجوديت از «صداي آمريكا»!
انگولک‌چی ـ دیگر حنای «بی‌بی‌سی» رنگ ندارد!

مهرنیوز ـ محرم؛ یادآور ارزش‌هائی چون ایثار و فداکاری
انگولک‌چی ـ ارزش‌هائی که در رهبری «ذوب» و «ناپدید» شدند!

مهرنیوز ـ «اخلاق» مهندسی ناظر بر حفظ منافع جامعه انسانی است
انگولک‌چی ـ حق دارند، مهندس باید «خوش‌اخلاق» باشد!

میراث فرهنگی ـ شجريان از آثار ميرحسين موسوي ديدن كرد
انگولک‌چی ـ موسوی هم «کنسرت شجریان» اجرا کرد!

میراث فرهنگی ـ «كارنامة» هنري ميرحسين موسوي بررسي شد
انگولک‌چی ـ هنراعدام: 20، هنرشکنجه: 19.5، هنربازارسیاه: 19، ...

میراث فرهنگی ـ تکليف موسيقي در ايران روشن نيست
انگولک‌چی ـ تکلیف «کشور» و «موسیقی» با هم روشن می‌شود!

میراث فرهنگی ـ براي شرکت در جشنواره بليت [بلیط] نداشتم!
انگولک‌چی ـ از «دولاب‌چه» می‌رفتی تو!

میراث فرهنگی ـ نقش‌هاي «زيرخاكي» را دوباره زنده مي‌كنم
انگولک‌چی ـ انسان‌‌های «روخاکی» را هم «زیرخاک» می‌کنم!

نوروز ـ اقتصاد ايران، از «خيال» تا واقعيت
انگولک‌چی ـ حکومت اسلامی، از «خیار» تا توهم!

نوروز ـ اگر مشرف ترور می‌شد
انگولک‌چی ـ بی‌نظیر بوتو در آن دنیا تنها نبود!

نوروز ـ حماس: بوش برای «تهدید» ایران به منطقه آمده
انگولک‌چی ـ و برای حمایت از «اسلام»!

نوروز ـ احمدی‌نژاد: همه چیز را ساده و عامه‌فهم كردیم!
انگولک‌چی ـ در «حد» درک و فهم خودمان!

نوروز ـ سخنراني سيدمحمد خاتمي در جمع مردم تبريز
انگولک‌چی ـ منیم تدارکات‌چی، منیم دیوث، منیم گورومساگ، ...

نوروز ـ پاسخ‌هاي سعيد حجاريان به سئوالات شما
انگولک‌چی ـ در نخستین دیدار شما با سعید عسگر چه گذشت؟


۱۰/۱۶/۱۳۸۶

چکمه و منطق!


در بطن یک حاکمیت سرکوبگر، خشونت بر علیه مردم، از طرف نیروهای انتظامی، یکی از پایه‌ای‌ترین اصول راهبردهای سیاست داخلی است. رابطة نیروهای انتظامی با مردم، در چنین حاکمیت‌هائی، رابطة «حاکم» و «محکوم» است. نیروهائی که «انتظامی» معرفی می‌شوند، به دلیل تکیه بر روابط سرکوبگر تشکیلاتی، که حافظ رأس هرم «قدرت» است، در ارتباط با مردم و حتی با دیگر نهادهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و ... همیشه به قول معروف «دست بالا را دارند»! چرا که حاکمیت‌های استبدادی به دلیل نبود حمایت‌های ساختاری در لایه‌های زیرین هرم جامعه‌، نیازمند عامل «سرکوب» جهت توجیه موجودیت خود خواهند بود. این‌ یک «اصل» کلی است؛ اگر کسانی با این «اصل» مخالفت داشته باشند، در واقع، یکی از اصول علوم سیاسی را به زیر سئوال می‌برند؛ مسئله دیگر مربوط به حکومت ملایان نخواهد بود.

ولی همانطور که در مطالب پیشین آوردیم، پروژة استعماری حکومت اسلامی، تبدیل طرح «ملت ـ پادگان» پهلوی‌ها، به الگوی «امت ـ مسجد» ملایان بود. ولی همچون دیگر مباحث در علوم انسانی، تقاطع میان این دو «الگو» پیشتر نیز قابل‌پیش‌بینی بوده؛ نه یک «جامعه» را می‌توان صددرصد به یک «سربازخانه» تبدیل کرد، و نه به یک «مسجد»! پدیدة «جامعه»، هر نوع جامعة بشری، ویژگی‌هائی از آن خود دارد، و در جهان استعمارزده نیز، «جامعه» با تکیه بر همین ویژگی‌ها، و علیرغم فشارهای فزایندة سیاسی، اجتماعی و خصوصاً امنیتی، که از جانب استعمار متحمل می‌شود، خود را از گزند راهکارهای سیاست حاکم در امان نگاه می‌دارد، و نهایت امر «مفری» به بیرون از فضای حاکم خواهد یافت؛ تصور اینکه مشتی اوباش مسلح با تکیه بر اجنبی، تاروپود یک جامعة بشری را تا ابد از هم بگسل‌اند، تصوری است باطل! هر چند که ایده‌آل استعمار باشد.

مطلب مهم دیگری که در این بحث نمی‌باید به هیچ عنوان به دست فراموشی سپرد، ارتباط اندام‌وار اوباش شهری با نیروهای انتظامی است. ارتباطی که محدود به کشورهای در حال توسعه و یا سیاست‌های فاشیستی نیز نخواهد بود! نمونة مراکز شهری، در پایتخت‌های اقتصادی ایالات متحد، پس از شکست رفرم‌ سال‌های1960، و حکومت «اوباش» بر استادیوم‌ها و باشگاه‌های فوتبال، که توسط خانم تاچر در سال‌های1980 پایه‌ریزی شد، از نظر تاریخی موضع دولت‌های سرمایه‌داری را نیز در این میان روشن و آشکار کرده. ولی در کمال تأسف شاهدیم که تصوری «کودکانه» و بسیار رایج، در کشور ایران حاکم شده، که بر اساس آن اوباش و نیروهای انتظامی در دو قطب مخالف قرار می‌گیرند! تصوری که مسلماً توسط شیپورچی‌های استعمار، مرتب در بوق و کرنا نیز گذاشته می‌شود. با این وجود، اگر خواهان به دست دادن نوعی نگرش متقن و قابل‌قبول در امور جاری کشور هستیم، این اصل را می‌باید ملکة ذهن کرد که، «حاکمیت» در معنای وسیع و «کشوری» کلمه، به هیچ عنوان به «بازیگران» شناخته شدة صحنة سیاست، نیروهای انتظامی و نظامی محدود نمی‌ماند. شبکة فساد اداری، گروه‌های اوباش شهری، شبکة توزیع و تولید مواد مخدر، زنجیرة «تولید» و خدمات «دلالی‌محبت»، گروه‌های مسلح «غیررسمی»، و ... همگی دست در دست «بازیگران» علنی، در صحنة حاکمیتی‌ واحد فعال‌اند. و چه بسا، برخی از فعالان «غیررسمی» که، از «بازیگران» علنی نیز تصمیمات‌شان سرنوشت‌سازتر باشد!

در میان ملت‌های پیشرفته‌تر، فرهیختگانی با تکیه بر فضاهائی «آزادتر»، این نوع رابطة اندام‌وار، میان حاکمیت‌ها و اوباش را به بررسی و نقد کشانده‌اند. بررسی‌ها در مورد انواع «اوباش» شهری در ایالات متحد، و «هولیگان‌های» خانم تاچر از این نمونه‌ها است؛ و در آثار بسیاری، این روابط به تشریح مورد تحلیل قرار گرفته. پدیده‌ای که حتی در مورد کشور یونان نیز، مشاهده شده است. نویسندگان یونانی، عمق حاکمیت «سرهنگ‌ها» را به تحلیل کشاندند. ولی در کمال تأسف، حاکمیت بلامنازع استعمار، طی 8 دهه بر روزمرة ایرانیان، محلی جهت اینگونه بررسی‌های اجتماعی باقی نگذاشت، و ما ایرانیان حتی در حد یونانیان نیز نتوانستیم، بر رمز و راز این «روابط» دسترسی داشته باشیم. برای بررسی این نمونه روابط اجتماعی، شاید بهتر باشد نگاهی به دوران پهلوی‌ها بیاندازیم. دورانی که شاید به نظر بسیاری از ایرانیان خیلی «دور» بنماید!

همانطور که شاهد بوده‌ایم، «تبلیغات» در دوران پهلوی‌ها به توده‌های شهری اینچنین القاء می‌کرد که زن و مرد از حقوقی برابر برخوردارند! در صورتیکه، حاکمیت «سلطنتی ـ کودتائی» نمی‌توانست مبلغ خوبی برای «آزادی‌های» اجتماعی باشد. پر واضح است که گسترش نظریة «آزادیخواهی»، چه در میان مردان و چه نزد زنان، نهایت امر سایة تردید بر مشروعیت حاکمیت «الهی» سلطنت می‌افکند، حاکمیتی که، با تکیه بر توهمات «خلق‌الله»، سایة خدا، فرستادة پیامبر خدا، و منبعث از خواست و نیات دیگر «مقدسین» معرفی می‌شد. ولی از آنجا که حکومت کودتای اسفندماه 1299، حکومتی که تحت نظارت انگلستان، ظاهراً به دست «میرپنج» اداره می‌شد، جهت منزوی کردن مشروطه‌طلبان، سوسیالیست‌ها، و حتی بولشویک‌ها، شعارهای این جریانات فکری را به نفع خود «مصادره» کرده بود ـ همان عملی که «سیدخندان» قصد داشت در «حماسة» دوم خرداد عملی کند ـ بالاجبار بر برخی از این شعارها تا آخرین روزهای موجودیت‌اش تکیه‌ای روزمره داشت. و در این میان، آزادی زنان، یکی از «اصول» مهم و اساسی به شمار می‌رفت. در نتیجه، و به دلیل تکیه بر این «اصل»، داستان حکومت میرپنج، نهایتاً به اعمال مضحک و خنده‌داری نیز منجر شد؛ حکومت استبدادی و سرکوبگر پهلوی اول، در این راستا، حتی به زنان ایران حق شرکت در «انتخابات» اعطا کرد! و اینهمه، در شرایطی که هنوز زنان فرانسه، آلمان و ایتالیا از حق رأی محروم بودند! البته نیازی به توضیح نیست که، «انتخابات» از نوع «میرپنج»، ارتباط زیادی با انتخابات در مفاهیم متعارف کلمه نداشت؛ نوع ویژه‌ای از «انتخابات» بود، از همان‌ها که امروز زیر نگین انگشتری «مقام معظم» صورت می‌گیرد!

ولی میدان دادن به نظریة «آزادی‌ زنان»، حاکمیت کودتا را خصوصاً در اواخر سال‌های1960، به دلیل ایجاد ارتباطات گستردة طبقات مرفه شهری، با الهامات «آزادیخواهانة» آن سال‌ها در اروپای غربی، و حتی ایالات متحد، به شدت نگران کرد! حاکمیت کودتا به صور مختلف سعی بر آن داشت که بر مطالبات آزادیخواهانة جوانان، خصوصاً زنان جوان «ترمز» بگذارد. طرفداری نظام پهلوی از فضای «آزادیخواهی» یک فریب تبلیغاتی بود؛ هدف اصلی، گسترش نوعی فرهنگ مبتذل بازاری در چارچوب «الگوئی» گزافه بود که، موسیقی «عوام‌پسند» دوران پهلوی، و آنچه «فیلم‌فارسی» لقب گرفت، در واقع چشم‌اندازی کلی از این الگو به شمار می‌رفت. ولی همانطور که شاهد بودیم، به دلیل وابستگی پایه‌ای این «تبلیغات»، به مظاهری هر چند «سطحی» از فرهنگ عوام در جوامع غربی، تحولات غرب به شدت بر این الگوها تأثیر می‌گذاشت. اگر تحولات در غرب به عنوان یک اصل قبول شده است، و از نظر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی احترام برانگیز تلقی می‌شود، رژیمی استبدادی که بر اساس «بفرموده» عمل می‌کند، تحولات را بر نمی‌تابد! با این وجود، «فیلم‌فارسی» از کلیشه‌های «رسمی» ـ روسپی، باباشمل، میخانه، چاقوکشی، کلانتری، انسان‌های والا، و موجود شرور ـ هر لحظه بیشتر فاصله می‌گرفت، و در مسیری که از نظر رژیم غیرقابل قبول می‌نمود، «متحول» می‌شد! فیلم‌های مهم این دوره، «قیصر»، «رضاموتوری»، «بلوچ» و ... اگر همه در کلیشة بالا «خلاصه» می‌شدند، یک ویژگی اساسی نیز داشتند: «کلیشة» رسمی را به اوج ممکن خود رسانده بودند؛ جامعه کلیشة نوینی می‌‌طلبید!

حتی موسیقی «عوام‌پسند» پهلوی، از این قاعده مستثنی نشد. و هر چند در این خلاصه، بحث در چند و چون مسائل هنری «استعماری»، محلی از اعراب ندارد، می‌باید عنوان کنیم که، رژیم پهلوی در دامی گرفتار آمد که رشد الگوی پیشنهادی همین رژیم در برابرش تعبیه کرده بود! همانطور که در بالا گفتیم، «جوامع»، مجموعه‌هائی زنده و پویای‌اند، و نمی‌توان با تکیه بر روابط استعماری، ملت‌ها را تا ابد در قید یک نگرش واحد به زنجیر کشید. بی‌دلیل نیست که در همین سال‌ها کارشناسان امنیتی رژیم، مسلماً در ارتباطی اندام‌وار با حاکمیت‌های استعماری، پروژة «سرکوب» گستردة اجتماعی را سازماندهی کردند.

حضور ساواک، پس از آغاز این «پروژه»، حداقل در اذهان مردم، به شدت «تقویت» شد. ولی الهامات «آزادیخواهانه‌ای» که ساواک می‌بایست رشد آنان را تحت کنترل در آورد، از طریق قشرهائی به مجموعه محافل اجتماعی «نفوذ» می‌کرد که فرضاً می‌بایست از جمله محافظان رژیم در برابر توده‌ها و محافل مخالف باشند: قشرهای مرفه‌ شمال شهری، که از طریق دلالی، کارچاق‌کنی، و برخی اوقات با تکیه بر شبکة فساد اداری، به ثروت و امکانات رسیده بودند. در نتیجه، اعلام رسمی سرکوب این «قشر»، عمل کاملاً مضحکی بود. همانطور که شاهد بودیم، «سرکوب» این قشر را رژیم پهلوی از موضع ضعیف‌تر آن آغاز کرد: «سرکوب زنان»! در همین چارچوب شاهد عقب‌گرد حکومت پهلوی در مورد زن هستیم، زنانی که «رضامیرپنج» به قول خود «آزاد» کرده بود، و طی دوران پس از جنگ دوم، گروه‌های کثیری از آنان در شهرها، حتی در کمیته‌های ویژة «سوسیالیستی» به فعالیت‌های اجتماعی مشغول شده بودند، اینک بار دیگر پای به دوران سرکوب سنتی جامعة پدرسالار می‌گذاشتند!‌ همانطور که می‌توان دید، آنچه استفادة ابزاری «حاکمیت» از زن و مسائل زنان، عنوان می‌شود، در کمال تأسف ریشه در حکومت اسلامی ندارد، و از سال‌هائی بسیار دورتر از این دوره آغاز شده بود. آنچه در این میان قابل توجه است، قدرت «تغییر پذیری» جامعة ایرانی در چرخش به عقب است، پیمودن سیر قهقرائی! در واقع، روی دیگر سکة این روند «موفقیت‌آمیز»، به صراحت نشان ‌داد که، پروژة «آزادیخواهی» در جامعة دوران پهلوی تا چه حد بر استبداد سازمان یافته تکیه داشته، و اینکه رژیم تا چه حد قادر شد که در عمل، واقعیات اجتماعی را در تقابل با این «آزادیخواهی» فرضی سازمان دهد.

ولی سرکوب زنان مسائل دیگری را نیز به همراه آورد. طی سازماندهی نوین روابط اجتماعی به دست عوامل استعمار، شاهد رشد سریع «اسلام‌باوری» در مراکز تحصیلات عالی نیز هستیم. در عمل، مجموعه مسائلی طی اعمال همین سیاست در سطح جامعه و در ابعاد مختلف شروع به رشد ‌کرده‌ بود. به طور مثال، ساواک، به سرعت سرکوب «نمایشی» و سازمان یافتة جنبش‌های «چپ» در محیط‌های روشنفکری را آغاز می‌کند! جنبش‌هائی که خود به دست ساواک به راه افتاده بودند، و هدف اصلی آن‌ها کنترل نفوذ بولشویسم روس از طریق «خودی» کردن چپ‌گرائی‌ در محافل روشنفکری ایران بود! این نوع «روشنفکری» هر چند منبعث از نظرات چپ و حتی سوسیالیسم علمی، در عمل هیچگونه خطری برای نظام پهلوی به همراه نمی‌آورد؛ چرا که از توده‌ها کاملاً بریده بود. اصولاً ایجاد پل ارتباطی میان روشنفکر چپگرا و توده‌های مردم، طی تاریخ بشر از یک یا دو نمونه فراتر نرفته؛ چنین رابطه‌ای «ویژه‌تر» از آن است که در شرایط صلح «نسبی» اجتماعی قادر به ارائه نوعی «آلترناتیو» سیاسی و ضد رژیم شود. هیاهوی تبلیغاتی رژیم پهلوی بر پایة حضور «چپ‌های» خطرناک در سنگرهای دانشگاهی، روشنفکری، هنری، سینمائی و ... بیش از آنچه بر تهدیدی واقعی تکیه داشته باشد، نشانه‌ای بود از به بن‌بست رسیدن نظام پهلوی در روند تبلیغاتی «غرب دوستی‌ای»، که از نخستین روزهای به قدرت رسیدن میرپنج شیشة عمر رژیم به شمار می‌رفت. فشار در عمل، نه بر «چپ»، که بر قشرهائی اعمال می‌شد که حلقه‌های رابط‌ جامعة میرپنجی با تحولات و الهامات نوین دنیای غرب بودند: دانشجویان، دانش‌آموزان، هنرمندان، و ... همانطور که می‌توان حدس زد، فشار روزافزون ساواک، تشویق «دین‌خوئی» در مراکز دانشگاهی و فرهنگی را نیز به دنبال ‌آورد. از طرف دیگر، رژیم برای حفظ موجودیت «تبلیغاتی» خود دست به یک ابتکار مضحک دیگر زد: هیاهوی وسیع بر محور پدیده‌ای «موهوم» و «ناشناخته»، تحت عنوان «فرهنگ زنان ایران‌زمین در دوران باستان»! این «ترفند» در حکم تیرخلاص به مغز «تبلیغات» رژیم بود، و بر محور همین ترفند است که شاهدیم، مجموعه راهبردهائی به صورت «علنی»، تحت عنوان «بازیابی فرهنگ شاهنشاهی» به مرحلة اجرا در می‌آید. هدف اصلی، همان دور کردن زنان ایران از فضای آزادیخواهی زنان در اروپای غربی بود. و اصل قبول شده این بود که، اگر زنان را سرکوب کنیم، سرکوب مردان عملی انجام شده است؛ راه دور نمی‌رویم ولی، علم جامعه‌شناسی نیز در عمل همین را می‌گوید. حال شاید بعضی‌ها دلیل پافشاری حکومت اسلامی در سرکوب زنان را بهتر درک کنند!

ولی، در بالا و پیشتر، سخن از ویژگی‌های «حاکمیت» به میان آوردیم، و اینجا نیز در پشت پرده، گروه‌ها و سیاست‌های دیگری همزمان به حرکت در آمدند. سیاست‌هائی که اینبار وابسته به محافل «اوباش» حاکمیت می‌شد؛ سازماندهی گروه‌های مختلف جهت مزاحمت‌های خیابانی برای بانوان؛ تشکیل گروه‌های «ضربت» در محیط‌های دانشگاهی و فرهنگی جهت ارعاب زیر نظر مستقیم ساواک و شهربانی؛ قرق‌کردن معابر و شاهرگ‌های ارتباطی در شهرهای بزرگ طی ساعات مشخصی از شبانه ‌روز؛ به راه انداختن گروه‌های موتور سوار و خودروها جهت ایجاد درگیری علنی و گاه «نمایشی»، ‌ در معابر برای ایجاد وحشت عمومی و ... از پدیده‌هائی بود که به دست شاخه‌های «غیرعلنی» حاکمیت همزمان فعال شد. کنترل شهرهائی که هر دم بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد، فقط به وسیلة پلیس و عوامل رسمی حکومت امکانپذیر نبود؛ نقش اوباش پیوسته اساسی‌تر می‌شد!

نهایت امر، این سیاست‌ها را می‌باید در ردة سیاست‌های «سرکوب» اجتماعی قرار داد. سرکوبی که در جامعة بستة دوران پهلوی، از تحرکات انواع اروپائی و آمریکائی خود به دور می‌ماند. هدف اصلی این «سرکوب» سازمان یافته، اگر متزلزل کردن فضای اجتماعی، تزریق احساس عدم امنیت در روابط اجتماعی، منزوی کردن زنان در گوشة خانه‌ها، و همانطور که علم‌ جامعه‌شناسی می‌گوید، نهایت امر سرکوب همزمان مردان بود، رژیم فی‌نفسه هیچگونه امکانی در بهره‌برداری دراز مدت از آن را نداشت. این سیاست، در کمال «موفقیت» کشور ایران را از الهامات آزادیخواهانة اروپای دهة 60 و 70 دور نگاه داشت؛ ولی هزینه‌ای بر ملت ایران تحمیل کرد، که امروز آنرا «حکومت اسلامی» می‌خوانیم!

جای تعجب نیست که در روز 22 بهمن، ارتش «شاهنشاهی» نیز، در بحرانی سیاسی که بازیگران آن «شاهنشاه» و «سلطنت» را نفی می‌کردند، و به دست استعمار، تنور آن هر دم داغ‌تر می‌شد، اعلام «بی‌طرفی» کند! البته چنین مضحکه‌ای را، فقط می‌توان در یک حکومت استعماری و بی‌پایه و بنیان شاهد بود. ولی همزمان با اعلام این «بی‌طرفی»، گروه‌هائی که تحت نظارت ساواک، سیاست‌های اجتماعی رژیم را، سیاست‌هائی که شمه‌ای کوچک از آن در بالا آمد، به پیش می‌‌بردند، به وسیلة حکومت جدید «مصادره» شده، در مسیر جریان «اهداف» نوین قرار گرفتند. «انتقال قدرت» از طریق «فرمان» سازمان آتلانتیک شمالی صورت پذیرفت، و ساواک در ویراست «آخوندی»، در عرض 24 ساعت کنترل تمامی کشور را به نفع ملاها در دست گرفت!‌

استعمار غرب، با تکیه بر تجربیات «گرانقدری» که در دوران پهلوی اندوخته بود، و با در نظر گرفتن پروژة «طالبان‌پروری» که در سر داشت، سرکوب زنان را از نخستین روزهای به قدرت رسیدن نایبان بر حق «امام‌زمان»، در رأس امور قرار داد. همانطور که گفتیم پافشاری مضحک عمال سیاست‌های غرب در ایران، بر «حجاب‌اسلامی»، و به نمایش در آوردن مراسم «سرکوب زنان»‌ در سطح جامعه، تحت عنوان مبارزه با بدحجابی، به هیچ عنوان «اتفاقی» نیست. این برنامه، به دلیل نیازهای استعمار و جهت سرکوب کل جامعه، اینک تبدیل به یکی از اصول کلی سیاست استعماری در ایران شده. ولی امروز، پس از گذشت 3 دهه از سرکوب سازمان یافتة اجتماعی، شاهدیم که شرایط سیاست بین‌الملل در آرایشی قرار گرفته که، مچ تشکیلات «ساواک» و زیر مجموعه‌هایش، هر روز بیش از پیش در برابر مردم ایران باز می‌شود. طی «جدالی» که، گویا بر سر «طرح ارتقاء امنیت» میان «شاخک‌های» حکومت الهی به راه افتاده، چشمان مسلح، به صراحت می‌تواند نشانه‌های بارز استیصال حکومت «استعماری ـ اسلامی» را مشاهده کند. همانطور که پیشتر نیز در مورد این به اصطلاح «طرح» عنوان کرده‌ایم، دولت احمدی‌نژاد در مصاف با شمشیری دو دم قرار گرفته! از یک طرف این دولت برخاسته از کودتای آمریکائی 22 بهمن است، و همچون میرپنج و ارتباط او با انگلستان، در اصول پایه‌ای «کودتائی» که این تشکیلات را به قدرت رسانده، هیچگونه دست‌کاری نمی‌‌تواند صورت دهد. و از طرف دیگر، شرایط بین‌المللی دیگر به یانکی‌ها اجازه نخواهد داد که از این گروه اوباش و سیاست‌های سرکوب اجتماعی‌شان، در سکوت کامل و به صورتی پایه‌ای، حمایت تمام و کمال صورت دهند. این مضحکه کار را بجائی کشانده که تحت عنوان «مبارزات انتخاباتی»، دو گروه از درون یک حاکمیت فاشیست، در داخل کشور به جان یکدیگر افتاده‌اند؛ البته هدف اصلی، باوراندن این ایدة مسخره است که در مورد چگونگی سرکوب زنان، در هیئت حاکمه «شکاف» افتاده!‌ ولی با در نظر گرفتن ارتباط اندام‌وار این اعمال غیرقانونی، اگر نگوئیم غیرانسانی، با سرکوب کل جامعه، به صراحت می‌توان دریافت که مواضع اعلام شده «آبکی‌تر» از آن است که عمال حکومت عنوان می‌کنند. خلاصه بگوئیم، این حاکمیت بدون «سرکوب» موجودیت نخواهد داشت.

البته می‌دانیم که برای این هیئت حاکمه، آنچه از اهمیت اساسی برخوردار است، نه زنان و جوانان، مردان و کودکان، که حفظ اهرم‌های سیاست ‌استعماری است! این حکومت، اگر اطمینان داشت که می‌تواند از طریق تیرباران هزاران تن از زنان ایرانی، به جرم «بدحجابی» یا هر جرم و تخلف «ابداعی» دیگر، در قدرت باقی بماند، یک لحظه تردید نمی‌کرد. و همانطور که شاهد بودیم، همین کشتارها را پیشتر در مورد گروه‌های سیاسی به صراحت انجام داد، و به دلیل برخورداری از حمایت تمام و کمال محافل بین‌المللی، به قول معروف «ککش هم نگزید!»‌ اما دست‌های این آدمکشان، امروز به دلایلی که توضیح آن از حوصلة این وبلاگ فراتر می‌رود، «بسته» است. در نتیجه، در شرایطی که گروه‌های اوباش مسلح ـ همانطور که شاهد بودیم انواع «غیردولتی» را ظاهراً خود دولت از میان برداشته ـ در خیابان‌ها به جان مردم افتاده‌اند، گروه‌های مختلف در درون این حکومت خودفروخته قصد استفادة ابزاری از زنان ایران دارند. اینبار، این استفادة ابزاری، مختص گرم کردن دکان «انتخابات‌» است.

در چارچوب همین استفادة ابزاری از سرکوب زنان و مسئله‌ساز کردن «حجاب»، سخنگوی دولت احمدی‌نژاد، طی هفته‌ای که گذشت، در سه نوبت، مسئولیت مستقیم دولت در سرکوب‌های خیابانی را «نفی» کرده، و این اقدامات را نتیجة عملکرد قوة قضائیه قلمداد نموده! مطلبی که از نظر حقوقی، موضع ایشان را در مقام وزیر دادگستری عملاً به «مخاطره» می‌اندازد. در مطالب پیشین این وبلاگ، به تفصیل توضیح دادیم که، اگر بخواهیم در چارچوب قوانین سخن بگوئیم، نیروهای انتظامی تحت اوامر وزارت کشور فعال‌اند، و وزیر کشور در بطن دولت مسئولیت مشترک با دیگر وزراء دارد. قوة قضائیه، از نظر قانونی به هیچ عنوان حق تعیین تکلیف برای نیروهای انتظامی ندارد. نقش «ضابطین» قوة قضائیه، فقط زمانی به نیروهای انتظامی قانوناً تفویض می‌شود که، پیشتر در مورد ویژه‌ای، «حکم» دادگاه صادر شده باشد. و «احکام» دادگاه، در مورد هر فرد و هر جرمی، می‌باید نخست روند قانونی و حقوقی خود را طی کند! این احکام با در نظر گرفتن شرایط ویژة هر فرد، از طرف دادسرا اعلام خواهد شد. وزارت کشور حق ندارد با تکیه بر یک «کلی‌گوئی»، که در واقع نوعی «مفت‌گوئی» است، در یک «فرمان»، صدها هزار نفر مردم یک کشور را به عنوان «مجرم» به نیروهای انتظامی «معرفی» کرده، از آنان بخواهد، نقش «ضابطین» قوة قضائیه را بر عهده‌ گیرند! اظهاراتی که سخنگوی دولت طی چند روز گذشته، بارها و بارها تکرار کرده، فقط نشاندهندة این امر تأسف‌بار است که ایشان خود نیز از امور حقوقی کاملاً بی‌اطلاع‌اند. چنین «حکمی»، به دلیل وسعت و کلی‌گوئی‌های آن، نمی‌تواند یک حکم «قضائی» تلقی شود، و تنها در شرایط حکومت‌های نظامی است که چنین احکامی جنبة به اصطلاح «قانونی» به خود می‌گیرد! ‌

از طرف دیگر، حال که مسئلة «حجاب» به معضلی غیرقابل حل تبدیل شده، و در چارچوب قوانین، دولت نمی‌تواند برخورد با هزاران نفر در خیابان‌ها را «توجیه» حقوقی و قانونی کند، و سعی بر آن است که، هر چه زودتر شر این «وصلة» خطرناک را از سر باز کرده، دست وزارت کشور را باز نگاه دارد، طرف مقابل، که مسلماً در دکان «اصلاح‌طلبان» خیمه زده‌ نیز، «خیز» برداشته، قصد استفادة انتخاباتی از همین وصلة ناجور را دارد! فردی به نام سردار اشتری، دیروز ابراز داشته که، دولت جهت برخورد با «بدحجابی» فرمان صادر کرده، و نیروهای انتظامی سیاستگذاری نمی‌کنند، بلکه مجریان سیاستگذاران هستند!‌ البته سردار اشتری کاملاً درست می‌گوید، دولت و در این مورد بخصوص وزارت کشور است که سیاستگذاری می‌کند؛ ولی زمانی که فردی به نام سردار اشتری «منطقی» سخن می‌گوید می‌باید دریافت که مواضع ایشان به طور کلی از هم فروپاشیده!‌ این افراد، 28 سال است که با تکیه بر «منطق‌گریزی» بر مملکت‌مان حکومت کرده‌اند، چه شده که به یک‌باره «منطق‌گرا» و «قانون‌مدار» شده‌اند؟

راه خروج از بن‌بستی که غرب بر جامعة ایران تحمیل کرده، مسلماً با ارشادهای دولت احمدی‌نژاد و یا سردار اشتری گشوده نخواهد شد. ولی آغاز چنین مباحثی در بطن یک حاکمیت استعماری و دست‌نشانده، بهترین نشانة بن‌بست سیاسی اربابان این حاکمیت است. محافلی که، سعی دارند با آغاز بحث «منطقی» بر محور امور اجتماعی، نقش «منطق‌ستیز» این حاکمیت دست‌نشانده را تا حد امکان کاهش دهند. بازتاب این تلاش هر چه باشد، ایرانیان می‌باید سعی در بهره‌برداری اساسی از آن داشته باشند؛ این حاکمیت و ابزار آن را می‌باید گام به گام به عقب‌ نشاند، تا نهایت امر، نقش «شهروند» در روابط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بتواند به منصة ظهور برسد. شهروندی که امروز غایب اصلی در روابط اجتماعی است. این روندی است دراز مدت که طی آن ابزار حاکمیت می‌تواند بومی شده، در دست مردم و نهادهای برخاسته و منبعث از مردم قرار ‌گیرد؛ «تظاهرات»، «زنده‌باد» و «مرده‌باد» کردن در این میانه، مسلماً مشکلی را حل نخواهد کرد.