۷/۱۳/۱۳۸۶

انگولک‌چی و روز قدس!



روزآن‌لاین ـ قوچانی: جنگ، صلح است!
انگولک‌چی ـ و خر، آیت‌الله است!

روزآن‌لاین ـ زیدآبادی: سیصد روشنفکر جهانی!
انگولک‌چی ـ با شما می‌شود سیصد و یک!

روزآن‌لاین ـ ابراهیم نبوی: مردی که در نیویورک موفق شد
انگولک‌چی ـ و نامردی که در بروکسل موفق نشد!

روزآن‌لاین ـ سحرخیز: مشتی نمونة «خروار»
انگولک‌چی ـ و لگدی حقاً «قاطروار»!

روزآن‌لاین ـ سولانا: «خطر» تحریم بسیار جدی
انگولک‌چی ـ برای شما یا برای ما؟

روزآن‌لاین ـ معماریان: هشدارصفوی را جدی باید «گرفت»
انگولک‌چی ـ شما محکم «بگیرید»! کارتان نباشد!

بی‌بی‌سی ـ احمدی نژاد: عده‌ای سر خود می‌خواهند مذاکره کنند
انگولک‌چی ـ عده‌ای به نام «رفسنجانی» غلط کرده‌اند!

بی‌بی‌سی ـ ازدواج امیرزاده عرب با پیشخدمت آذری
انگولک‌چی ـ دستت نمی‌رسد به خاتون، دریاب کنیز مطبخی را!

بی‌بی‌سی ـ سرباز بریتانیایی در افغانستان کشته شد
انگولک‌چی ـ چشمش کور!

بی‌بی‌سی ـ بیل کلینتون، همسر رئیس جمهور یا رئیس جمهور در «سایه»؟
انگولک‌چی ـ «بیل» و «مونیکا» توی «گنجه»‌ می‌مانند!

بی‌بی‌سی ـ نگاهی به فیلم «عیسی می‌آید» ساخته «علی ژکان»
انگولک‌چی ـ نگاهی به فیلم «محمد می‌رود»، ساختة «علی چلاقان»!

بی‌بی‌سی ـ شهرام ناظری به پرسش‌های شما پاسخ می‌دهد
انگولک‌چی ـ یا امان اماااااااان، دلی دلــــــــی!

ایرنا ـ هاشمي‌رفسنجاني: هدف ‌از تشكيل ‌اسرائيل، نجات ‌اروپا از شر صهيونيست‌ها بود
انگولک‌چی ـ و هدف از تشکیل جمهوری اسلامی هم نجات دنیا از شر ایرانیان!

ایرنا ـ برنار كوشنر: ايران براي فرانسه محترم است
انگولک‌چی ـ آنقدر «احترام» داریم که تحریم‌مان بکنید یا نه؟

ایرنا ـ پاپ «قوانين الهي» را تنها تضمين‌كنندة «آزادي بشر» خواند
انگولک‌چی ـ «آتش‌زدن» جادوگران را هم تنها تضمین‌کنندة «آزادی پاپ»!

ایرنا ـ رژيم صهيونيستي از «سخنان» روز قدس رئيس جمهورايران «عصباني» شد
انگولک‌چی ـ از روزی که آمده همه را «عصبانی» کرده!

امروز با تعجب فراوان دیدم که «مایکل جکسون» هم در تظاهرات روز «قدس» شرکت کرده! بعد دیدم نه از خودمان است! حالا که ما آمدیم خارج و دیگر بر نمی‌گردیم، تظاهرات درست و حسابی راه انداخته‌اند. نگذاشتند آقا ما آنجا «مبارزه» کنیم! در غربت آهی از نهادم برآمد و با عرض معذرت شعر خواجة شیراز را خراب کردم:


لپ‌اش می‌بوسم و در می‌کشم آه
به آب زندگانی برده‌ام راه

نه پوستر می‌توان گیرم ز دستش
نه تسبیح‌اش دهد در خانه‌ام راه

بزن در «قدس» پرده، «ماه» دینی
رگم بخراش، تا قلب‌ام کشد آه

گل از خلوت به باغ آورد اسلام
بساط «قدس» تو برده من از راه

چرا چشم تو ای مه‌پارة «قدس»
شده پنهان به پشت شیشه، ای آخ!

شمار کشتگانت را نوشتی؟
چهل بودند از شب تا سحرگاه؟

نجوید جان از آن تسبیح جدائی
چنان درس شبانه در گذرگاه!

زبانت درکش ای «سامان» زمانی
حدیث بی‌زبانان، استغفرالله!




۷/۱۱/۱۳۸۶

حاج‌سید «بنی‌سطل»!


امروز روی خطوط اینترنت مطلبی به قلم علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی خواندم. نامه‌ای خطاب به «ریاست» دانشگاه کلمبیا، و سراسر گله‌گذاری و شکایت از دست حکومت ایالات متحد، در یادآوری بدکاری‌های این دولت طی دوران پس از کودتای 28 مرداد و حکومت محمدرضا پهلوی! البته، مطالعة این «نامة سرگشاده»، برای آنان که چون نویسندة این وبلاگ تا حدودی با عملکردهای خانوادة «حاج‌سیدجوادی» در بطن روابط «محفل‌بازی» و سیاسی‌کاری کشور ایران آشنائی‌هائی دارند، زیاد تعجب‌آور نیست. این «خانواده» نیز همچون بسیاری دیگر از خانواده‌های «شناخته» شدة ایران دست‌پروردگان سفارتخانة دولت فخیمه‌اند: علم‌ها، فرمانفرماها، مسعودی‌ها، متولی‌ها، تهرانی‌ها، علاء‌ها و ... که برخی «خان» و «خان‌زاده» بودند و ارث و میراث خانوادگی را سرمایة خدمت به دولت فخیمه کردند، و برخی دیگر «تازه‌ به دوران» رسیده و بی‌کس و کار؛ هیچ نداشتند جز «عرق جبین»، که آن را هم در سبد اخلاص تقدیم استعمار نمودند! خلاصه بگوئیم، داستان آن‌هائی است که نوکران رنگارنگ اجنبی‌اند! فقط در این میان، تنها تفاوتی که میان خانوادة حاج‌سیدجوادی با برخی کسان که در بالا آوردیم می‌توان دید، همان «اسلامی»‌ بودن «حاجی‌‌ها» است! به قول حکیم طوس، «نشان از دو سو دارد این نیک پی!» هم نوکر اجنبی‌اند و هم فدائی اسلام و مسلمین! تنها تفاوت میان این حضرات با افرادی چون احمدی‌نژاد و هاشمی را هم می‌توان در حکایت همان مگس‌هائی یافت که بر زخم‌های مردی در صحرا نشسته بودند. رهگذری قصد پراکندن‌شان داشت، مرد زخمی نهیب زد و گفت: «این‌ها خورده‌اند و سیر شده‌اند، اگر بپرانی‌شان تازه‌واردها گرسنه‌تراند و خون مرا بیشتر می‌مکند!»

بله، در این «نامة سرگشاده» که به قلم یکی از همان «مگس‌های سیر شده» ‌نوشته شده بود، خارج از گله‌های «دوستانه» از کم لطفی‌های حکومت ایالات متحد در دوران «قهرمان» ملی کردن نفت، سری هم به دانشگاه کلمبیا زده شد! می‌دانیم از زمانیکه تحفة «لباس شخصی‌های» حکومت اسلامی، «برادر» احمدی‌نژاد، با همان ژست‌های آبدوغ‌خیاری، «بارگاه مقدس» دانشگاه کلمبیا را به قدوم خود مزین کرده‌اند، در همة رسانه‌ها از خودی گرفته تا ناخودی، افرادی می‌توان پیدا کرد که دست در دست ایشان «سری» به کلمبیا بزنند، و همچون حوادث «جانگداز» در روضه‌های امام حسین، به نحوی از انحاء سر مبارک آنحضرت را به صور مختلف از تن جدا کنند! یا همچون وزیر کشور حکومت اسلامی، ترهات ایشان را تأئید کنند، و یا همچون مخالف‌نمایان حکومت در خارج، کاسة مخالفت ظاهری با این حکومت داغ کرده، از چنین «سفر» سرنوشت‌سازی برایمان حکایت‌ها سر هم کنند؛ ولی حاج‌سیدجوادی از آن‌ها نیست، ایشان به عادت مرسومه خطاب به جناب «ریاست» دانشگاه می‌فرمایند:

«آنچه موجب شگفتی من شد بی‌اطلاعی شما از این واقعیت است که اصولا نظام سیاسی ایران در قالب ولایت مطلقه فقیه بر طبق اصل اول و اصل دوم و ... [...] واصل صد و ده قانون اساسی جمهوری اسلامی، فاقد مفهوم حقوقی و حقیقی جمهوری و ساختارهای شناخته شده آن در دولت مدرن است.»

البته در اینکه معجونی به نام حکومت اسلامی نمی‌تواند یک حکومت قانونی به شمار آید، جای بحث نیست، حداقل جهت این نوع «افشاگری‌ها» زبان نویسندة این وبلاگ مو درآورده، ولی اینکه فردی به نام «حاج‌سیدجوادی»، سال‌های سال، عملاً بدون هیچگونه بازده فرهنگی، هنری و ادبی، نه تنها مرتباً از مأموریت «ایرانی» خود تحت عنوان «نویسنده» دفاع کند، که آخر کار نیز انتظار داشته باشد، ریاست «محترم» دانشگاه کلمبیا قانون اساسی حکومت اسلامی را از بهر بداند، دیگر از آن داستان‌هاست. خصوصاً که ریاست محترم دانشگاه کلمبیا، در عمر مبارک‌شان، بر خلاف آقای سید جوادی، هیچگاه به پدیدة من ‌درآوردی و مضحکی به نام «جمهوری اسلامی» رأی مثبت نداده‌اند! جناب حاج‌سیدجوادی! یادتان رفته که در روزی‌نامه‌ای که تحت عنوان «جنبش» به راه انداخته بودید رسماً مقاله قلمی می‌کردید، از حکومت اسلامی دفاع به عمل می‌آوردید‌، و مرتباً اعلام می‌داشتید، به «جمهوری اسلامی»‌ رأی مثبت هم می‌دهید؟ حتما آن روزها عینک «ذره‌بینی‌تان» را همراه نبرده بودید تا ببینید اصل اول، دوم، سوم، تا به قول خودتان، یکصدودهم قانون اساسی چنین جمهوری‌ای چه معجون افلاطونی در مردود شمردن حقوق شهروندی و انسانی می‌تواند از آب در آید! یا شاید آن روزی که به قول خودتان «مهندس‌جان‌»، نام مبارک شما را به عنوان وزیر پیشنهادی آموزش و پرورش خدمت «امام زمان‌»‌ برده بود، زبان‌تان را موش خورده بود که بفرمائید، در حکومتی که حق و حقوق شهروندی را در قاموس سنت‌های جزیره‌العرب «تحلیل» می‌کند، یک «نویسنده» مثل سرکارعالی، وزیر نخواهد شد! آنقدر صبر کردید و دست و دست کردید که، یک آخوند بوگندو، آدمکش و نوکر سفارت انگلیس روی اسم مبارک‌تان انگشت بگذارد و بگوئید، «این مردک، مؤمن نیست!»

نمی‌دانم هنوز همان ریش «پروفسوری»‌ مکش‌مرگ‌ما را نگاه داشته‌اید، یا به سبب سه دهه زندگی در دیار غرب و همرنگ شدن با جماعت، «در شهر نی‌سواران، سوار نی‌ شده‌اید»، و دو تیغه‌اش کرده‌اید! ولی علیرغم ریش «پروفسوری» معروف‌تان، هر وقت عکس‌های‌ شما را می‌بینیم آناً به یاد ابوالحسن بنی‌صدر می‌افتم، که طنزنامة «چلنگر» بحق نام او را «بنی‌سطل» گذاشته بود! جناب «بنی‌سطل» هم عین شخص خودتان، تا آنجا که جا داشت تنبان «امام‌زمان» را بوسیدند و لیسیدند، تا پست و مقامی دست و پا کنند! وقتی هم توی دهانش زدند، آمد پاریس، و سه دهه است که برای ما ملت بینوا، آواره و غارت‌شده، از جایگاه رئیس‌جمهور مادام‌العمر حکومت اسلامی در فرانسه؛ همه روزه، آیات، مفاتیح و زیارت‌نامه در اینترنت «تفسیر» می‌کند! ولی از حق نگذریم که هر «گ...» که «بنی‌سطل» و امثال او بزنند، از آنچه شما می‌زنید نمی‌تواند «ثقیل‌تر» باشد.

یادمان نرفته زمانی که همه روزه در روزنامه‌ها مقالات‌ شما به چاپ می‌رسید! دوران بختیار بود و به قول شما و امثال شما، «نوکر بی‌اختیار»! در یکی از همین مقالات فرموده‌ بودید، «ارتش نباید از رژیم فاسد حمایت کند!» بله، کاملاً حق داشتید، اگر قرار باشد آدم خودفروخته و بی‌حیثیتی چون «سیدجوادی» همه روزه مقالاتش را در روزنامه‌های کثیرالانتشار به چاپ برساند، بر آن رژیم باید «ری ...»! رژیم خوب همان است که می‌خواستید وزیر آموزش و پرورش‌اش بشوید! همان نظامی که ماشین‌بپاهای دم «جنبش» را با زنجیر فرستاد سراغ‌تان تا با لگد تا دم جوی آب بدرقه‌تان کنند! به این می‌گویند رژیم خوب، سالم و خصوصاً انسانی! یادتان رفته؟! ما یادمان نرفته! ما یادمان نرفته که رژیم پهلوی‌ها تا زمانیکه ملت ایران را سرکوب می‌کرد، جنابعالی برای‌مان «هزلیات» می‌بافتید، و زمانیکه روزنه‌ای برای به دست آوردن آزادی‌های اجتماعی برای مردم ستمدیدة این مملکت فراهم شد، همصدا با یک مشت ماجراجوی ‌توده‌ای، فدائی و مجاهد، جوانان تازه شاش کف کردة این مملکت را تبدیل به سیاهی‌لشکر فاشیست‌های مذهبی و «آخوندها» کردید! نفرمائید که اینهمه برای یک «شخصیت» دانشمند و آگاه و روشنفکر چون «حاج‌سیدجوادی» اتفاقی بوده؛ اتفاقی در کار نیست! از روی نوکری شما بوده! بالاخره یک «نویسندة» بزرگ چون شما که تعداد مقالات‌اش در سال از دو یا حتی سه هم شاید بیشتر شود! در برابر ملت «قهرمان و مسلمان» ایران وظایفی دارد؛ همان وظایفی که تا به امروز به بهترین وجه از عهدة آن برآمده‌اید! از قضای روزگار چند روزی از چاپ مقالة «باارزش» شما نگذشته بود، که همان اتفاقی که در مقالات‌تان ‌فرمودید به وقوع پیوست! مشتی عملة ارتش شاهنشاهی از قبیل فردوست، قره‌باغی و ... اجازه ندادند که ارتش از رژیم فاسد حمایت کند! این یکی هم حتماً‌ «اتفاقی» بوده!

بگذریم، ولی آنچه در نامة گرانقدرتان به مقام والای «ریاست» دانشگاه کلمبیا بیشتر از همه جلب توجه می‌کند، نه کلی‌گوئی‌های‌تان در مورد حکومت اسلامی است، و نه «تحلیل‌های» ناب و «نوین‌تان» در مورد کودتای 28 مرداد ـ این تحلیل‌ها آنقدر «ناب» بود که شخص نویسندة این وبلاگ، حداقل هزار بار آن‌ها را، حتی از زبان دلقک‌هائی چون کلینتن هم در رادیو و تلویزیون شنیده بود! ولی همة این‌ها به کنار! با شناختی که از عملکردهای حضرتعالی داریم، نامه‌نگاری عزیزتان مسلماً بر دو اصل کلی تکیه دارد؛ و خود قسمتی است از «پروپاگاند» استعمار بر محور مسائل ایران! با این نوع «نامه‌های سرگشاده» سیاست‌هائی قصد تحمیل دو اصل کلی را به ملت ایران و به ویژه نسل جوان دارند. نخست این اصل استعماری است که گویا «انقلابی» شکوهمند، در مقابله با سیاست‌های آمریکا به دست مشتی ملا و آخوند و تیغ‌کش رخ داده، و آمریکائی‌ها هم اصلاً روح‌شان از این داستان بی‌خبر بوده! ‌و در درجة دوم اینکه، حضور فضلة سرمایه‌داری جهانی، احمدی‌نژاد، در تریبون دانشگاه کلمبیا نیز عملی است خارج از سیاست‌های کلی همین ایالات متحد!

در این «نامة سرگشاده»، با همان تزویر و دوروئی‌ای که از جنابعالی طی سال‌های سال «قصه‌گوئی» سراغ داریم، سعی کرده‌اید که هر دو این «حکایات» را به هر ترتیب ممکن به خورد مردم ایران بدهید. و در این راه به قولی، «اگر شاه هم می‌بخشد، شیخ‌علی‌خان نخواهد ‌بخشید!» خصوصاً آنجا که می‌فرمائید:

«با کودتای مرداد 1332 [...] نطفه انقلاب ایران بسته شد و با سرکوب وحشیانه آخوندهای حوزه قم و طرفداران آنها در خرداد 1342 راه محتوم انقلاب را به سوی رهبری خمینی و استقرار ولایت مطلقه فقیه [...] هموار نمود.»


بله، بهترین از این نمی‌توانستیم «مورخی» دولتی جهت خدمت به حکومت اسلامی «استخدام» کنیم! نمی‌دانم حق‌الزحمه را به دلار می‌دهند یا به یورو! ولی جای تأسف است که، امروز در شرایطی که جوانان این مملکت با چنگ و دندان سعی دارند راهی برای خروج از بن‌بست‌های تاریخی و عقیدتی‌ای که یک حاکمیت فاسد و وابسته در برابر تفکر تاریخی جاری کشور گذاشته پیدا کنند، خودفروخته‌ای به نام «سیدجوادی»، با تکیه بر عمری وطن‌فروشی، برای کودتای منحوس هویزر، قره‌باغی و فردوست «توجیه‌نامة» تاریخی‌ هم برای‌ ملت ایران بنویسد! و تمامی تحولات کشور: ظهور مصدق، دیکتاتوری شاه، غائلة 22 بهمن، ولایت فقیه، و ... همه را بر عهدة ملت ایران بگذارد! به عبارت دیگر، ظهور مصدق «قهرمان»، کودتای 28 مرداد، سقوط مصدق «قهرمان»، دیکتاتوری شاه، و ظهور خمینی از نظر ایشان، فقط رشته‌ای از «علل و معلول‌اند»! در این میان هم گویا فقط کودتای 28 مرداد «تقصیر» آمریکائی‌ها بوده، بقیه‌اش مال خودمان است!‌ آنهم برای اینکه آمریکائی‌ها خودشان هزار بار گفته‌اند که در 28 مرداد کودتا کردند! اگر نمی‌گفتند که «سیدجوادی» جرأت نمی‌کرد لب تر کند!

از همه جالب‌تر برخورد ایشان با مسئلة بحران افغانستان است!‌ چرا که تحلیل زیبائی جهت اشغال افغانستان به دست ارتش سرخ ارائه می‌دهند که از «اهم امور» تاریخی و فلسفی جهان است. ایشان می‌فرمایند:

«خط سیر شوم و ویرانگر کودتای مرداد 1332[...] به ابتکار آمریکا تنها به انقلاب بهمن 1357 [...] و بر آمدن خمینی [...] ختم نمی‌شود، بلکه اشغال نظامی افغانستان به وسیله روسیه شوروی در سال 1979 علتی جز ترس از تاثیرات انقلاب ایران [...] نداشت.»

آن‌ها که می‌گویند، «ایران مکتب تاریخ‌نگاری ندارد دستشان را بلند کنند!» این ترهات را «سیدجوادی» در شرایطی قلمی می‌کند که طی سال‌های گذشته، مسئولین سیاست خارجی آمریکا به دفعات سخن از بهره‌برداری از شرایط افغانستان به میان آورده بودند، و «برژینسکی» رسماً‌ در مصاحبه‌هایش اعلام کرده بود که آمریکا از طریق ایجاد بحران‌های اجتماعی و سیاسی قصد داشت روسیه را مجبور به دخالت نظامی کند! و شخص کارتر در ماه ژوئیة 1979، چند ماه پس از سقوط رژیم سلطنتی در ایران، فرمانی جهت کمک‌های محرمانه برای دامن زدن به شورش‌ها در افغانستان صادر کرده بود!‌ این مطالب در بسیاری از اسناد تاریخی از جمله، در کتابی به قلم «رابرت ام‌. گیتس» به نام «در پس سایه‌ها»‌، که در سال 1996 به چاپ رسید، تشریح شده. در این کتاب، برژینسکی مشاور امنیت ملی دوران کارتر عملاً می‌گوید: « ... هدف تحریک شوروی‌ها بود ... من به کارتر نوشتم: اینک فرصت دست داده تا به شوروی ویتنام‌اش را تحویل دهیم!» حال می‌باید از سیدجوادی، مورخ «سرآسیاب دولاب» پرسید، ترهات بافی در مورد افغانستان چه دردی از دردهای ما ملت می‌کاهد؟ مسلماً هیچ!‌ این بوق «تبلیغاتی ـ استعماری‌ای» است که همچون گذشته امثال «سیدجوادی» به عادت همیشگی در آن می‌دمند! این حکایت همان عقربی است که برخی اوقات حتی، «نیش‌اش نه از ره کین است»!









۷/۰۹/۱۳۸۶

دین و «انقلاب»!


از نخستین روزهائی که عاملان بلوای 22 بهمن، از طریق گروه‌های چماقدار و سرکوبگران وابسته به تشکیلات «ساواک»، در کشور ایران قدرت را در دست آخوندها قرار دادند، این اصل کلی مد نظر بود که حکومت استعماری اسلامی می‌باید بر پایة توجیهاتی استقرار یابد که در رأس آن‌ها عامل «تبلیغات فاشیستی» از جایگاهی ویژه برخوردار باشد. ولی می‌باید عنوان کرد که، اگر پدیده‌ای به نام «تبلیغات فاشیستی» را در آغاز غائلة 22 بهمن عنوان می‌کنیم، به این معنا نیست که رژیم‌های گذشته در چارچوب اعمال سیاست‌های خود از چنین عاملی استفاده نمی‌کرده‌اند؛ کاملاً بر عکس، «تبلیغات فاشیستی» که از زمان «میرپنج» در ایران آغاز شد، در دوران حکومت فرزند وی به اوج تاریخی خود رسیده بود، ولی یک اصل را نمی‌باید فراموش کرد: اعمال کنترل بر یک جامعة محدود و شبه‌فئودالی، با جمعیتی پراکنده در شهرهائی دور افتاده، با مدیریت جامعه‌ای پویا و پرشمار و جوان که در مادرشهرهائی چندین ‌میلیونی متمرکز شده‌اند، نمی‌تواند با شیوه‌هائی یکسان صورت پذیرد. در عمل، فاشیسم که در زمینة تاریخی خود پیوسته عاملی جهت سرکوب نهضت‌ها و آرمان‌های سوسیالیستی در مغرب زمین بود، در جهان سوم تبدیل به ابزاری جهت تحکیم نظام‌های استعماری و چپاولگر شد، و در چارچوب حفظ خطوط سرمایه‌سالاری بر مردم در این جوامع تحمیل ‌شد. در ایران، طی 80 سال گذشته به صور مختلف، «فاشیسم» عملاً شاه‌کلید اصلی در فضای سیاست داخلی و خارجی ایران بوده. و همانطور که می‌توان حدس زد، این «شاه‌کلید»، همان تحفة سرمایه‌داری غرب برای ملت ایران است.

به دلیل حضور فعال روحانی‌جماعت در بطن حاکمیت اسلامی، در دستگاهی که پس از 22 بهمن به دست اراذل و اوباش «ساواک» بر ایران حاکم شد، عامل «تبلیغات»، شمشیری دولبه‌ بر علیة منافع ملی بود. در نخستین گام می‌باید عنوان کرد که، ‌ در تاریخچة «شیعی‌گری»، تبلیغات نه تنها یکی از «واجبات دینی» که، پدیده‌ای کاملاً «مجاز» تلقی می‌شود! تبلیغات در این راستا، حمایت از «حقیقت» دینی، یا همان «انسانیت» در تعاریف فلسفة کلاسیک است؛ هر چند این «تعاریف»، امروزه در تقابل با تعاریف فلسفة نوین فرسوده و بی‌ارزش شده ـ در اینجا بحث در بارة آنچه «تفکر» پسامدرنیسم عنوان می‌شود مطرح نمی‌کنیم، تا اطالة کلام پیش نیاید! فلسفة کلاسیک همان نظریه‌ای است که انسان را قادر، توانا، حاکم و قدرتمند در برابر انسان‌ها، و خفیف و سرکوب شده در برابر «خدایان» تعریف می‌کند!‌ چنین برداشت کودکانه‌ای از نقش انسان در جهان، فقط می‌تواند متعلق به دوران طفولیت فرهنگ انسانی باشد! در دیدگاه فلسفی «کلاسیک»، که فلسفة اسکولاستیک و اسلامی فقط قسمتی از آنرا تشکیل می‌دهد، بحران‌های عاطفی، ناخودآگاه، ضمائر متفاوت انسانی، نقش خاستگاه‌های اجتماعی انسان در آنچه «سرنوشت» وی تعریف شده، نقش ساختارهای اقتصادی و راه‌بندهای اجتماعی و حاکمیت‌ قشرهای متفاوت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بر سرنوشت انسان‌ها، و ... اصولاً مورد بررسی قرار نمی‌گیرد؛ فلسفة کلاسیک را فقط می‌توان نوعی توحش سازمان‌ یافته در «کلام» تلقی کرد: در مقام آنچه پیشتر، در یونان و رم باستان، پرستش خدایان عنوان می‌شده، و نه بیشتر!

ولی در فردای 22 بهمن، و در چارچوب یک فرهنگ سرکوب شده و عقب نگاه داشته شده، فرهنگی که در «ظاهر» می‌رفت تا به تدریج پای از حیطة دیکتاتوری 57 سالة «میرپنجی‌ها» بیرون ‌گذارد، عنوان کردن محدودیت‌های فرهنگی، فلسفی و نظری در بطن تفکر قرون وسطائی «اسلام» آنقدرها محلی از اعراب نمی‌توانست داشته باشد. در چنین بزنگاهی، زمانیکه سخن از «تبلیغات» دینی مطرح می‌شد، نه منافع محافل فاشیست‌پرور غربی مورد بررسی قرار می‌گرفت، و نه محدودیت‌های نظری فلاسفة کلاسیک! در هیاهوی «دین‌پناهی» ملایان، هدف اصلی، حاکم کردن جو سرکوب، و نظریة ضدانسانی فاشیسم مذهبی بر ملت ایران بود، و اینهمه در چارچوب حفظ منافع سرمایه‌سالاری غربی، و نه چیز دیگری! اگر پس از 22 بهمن، شاهد پافشاری مصرانة‌ روح‌الله خمینی و دارودستة چاقوکشان حوزه و بازار در پیروی «طابق‌النعل‌بالنعل» از سنت‌ها و روایات «محمدی»، دینی و سنتی هستیم، تماماً به دلیل آن بود که حاکمیت بتواند با استفاده از این رابطة اندام‌وار تاریخی، «تبلیغات فاشیستی» را تا حد امکان به عامل «تبلیغات» دینی نزدیک کند. تکیة عوامل فروپاشی 22 بهمن بر اسلام «اصولگرا» فقط به دلیل «قرابت‌ها» در عملکردهای سیاسی میان فاشیسم کلاسیک و تبلیغات دینی بود.

شاید برخوردی تاریخی، هر چند تند و شتابزده با مسائلی که نهایت امر و در مسیر تاریخ ایران، تحت عنوان «دین اسلام» بر ما ایرانیان حاکم شده، در این مرحله روشنگر باشد. چرا که، شقاقی که «شیعی‌گری» در مقام یک پدیدة تماماً ایرانی، در دین اسلام پدید آورد، از یکسو بر مرده‌ریگ حکومت ترکان آسیای مرکزی بر فلات قارة ایران تکیه دارد، و از سوئی دیگر، بازتاب مخدوش شده‌ای است از یادگار و خاطرة تاریخی اسطوره‌های ایران باستان در قرون وسطای منطقه. و نهایت امر، همانطور که می‌توان حدس زد، و به دلیل قرابت‌های اقوام نیمه‌وحشی ساکن کناره‌های شمالی دریای خزر با ایرانیان، شیعی‌گری در مقام خود، ریشه‌هائی در آداب و رسوم همین قبایل نیمه وحشی نیز دارد ـ قبایلی که در برخی گفتمان‌‌های تاریخی، از آنان تحت عنوان «آریائی‌ها» سخن به میان می‌آورند.

امروز با علنی شدن بن‌بست‌های عقیدتی و اجتماعی در بطن این «تفکر» استعماری، «اسلام سیاسی» که غربیان بر ما ایرانیان تحمیل کرده‌اند، هر دم رنگ و روی خود را بیشتر و بیشتر از دست می‌دهد، و شاهدیم که، چگونه اربابان ظلم در ایران در برابر ملت به طور غیرمستقیم به مجیزگوئی از حاکمان غربی می‌پردازند. در عمل، اسلامی که ریشه در سنت‌های جزیره‌العرب دارد، و به دلایل تاریخی تحت تأثیر سنت‌ها، حکایات و آداب و رسوم ایرانیان و ترک‌های آسیای مرکزی نیز واقع شده، در بزنگاه امروز، هر دم «تقدس» خود را بیشتر و بیشتر از دست می‌دهد، و نمی‌باید فراموش کرد که، این عارضه‌‌ای است بسیار سنگین برای حاکمان‌ و خصوصاً حامیان غربی آنان! چرا که «تقدس» و «فاشیسم» دو روی یک سکة واحد‌اند: حاکمیت استعماری!

در همین راستا، می‌توان سفر محمود احمدی‌نژاد را به نیویورک به صورتی مقطعی مورد بررسی قرار داد. اینک، چند روز پس از این سفر «موفقیت‌آمیز» ایشان به ینگه‌دنیا و «سخنرانی» در برابر دانشجویان دانشگاه کلمبیا، وزیر کشور حکومت اسلامی، در بنگاه خبرپراکنی «ایرنا» در مورد حضور احمدی‌نژاد در سازمان ملل، اعلام می‌دارد که:

«در اجلاس سازمان ملل، احمدي نژاد حكم پيامبري را داشت كه پيام انقلاب را در كانون اجتماعي آنان مطرح كرد و كشتي حقيقت را در امواج سخت و وحشيانه‌ترين حملات به درستي هدايت نمود.»


ایجاد ترادف میان واژة «پیامبر»، که در جامعة «دین‌فروشان» و «دین‌باوران» قم و کاشان جز «محمد‌ابن‌عبدالله» کس دیگری را تداعی نخواهد کرد، با شخص «احمدی‌نژاد»، ترادفی است بس هولناک! به صراحت می‌بینیم که اینک حکومت اسلامی، ستارگان تبلیغاتی خود را به سرعت از دست می‌دهد، و بجای عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی و آخوندک‌هائی چون «خمینی»، «خامنه‌ای» و ... دست به دامان احمدی‌نژاد می‌شود و جهت به «ارزش» گذاشتن دیدگاهی استعماری، عملکرد یک ولگرد «لباس‌شخصی» را مستقیماً به شخص پیامبر اسلام مرتبت می‌کند! پورمحمدی، وزیر کشور حکومت اسلامی سپس در «بررسی» دقایق سخنرانی احمدی‌نژاد در دانشگاه کلمبیا اضافه می‌کند:

«حاضرين اين جلسه را هم از پيش، كنترل كرده و نفرات خودي را به سالن فراخوانده بودند كه ما را تحقير كنند، [...] احمدي نژاد در آن فضاي پرفتنه، سخت و پرسنگلاخ توانست پيام انقلاب و ملت بزرگ ايران را به دنيا منتقل كند.»

در چارچوب این «تبلیغات» احمقانه، جناب وزیر فراموش می‌کنند که، اگر افراد خودی را به این سالن نیاورده بودند، جناب ریاست جمهور می‌توانستند، به دلیل جوی که اینک در ایالات متحد به دست ارباب حکومت اسلامی، جرج بوش به راه افتاده، زیر مشت و لگد مردم خشمگین خرد شوند! و از طرف دیگر، مگر خود ایشان در هنگام «سخنرانی» و «افاضات‌گوئی» در برابر مردم واقعی قرار می‌گیرند؟ مگر در چند تجربة زنده که شامل حال «مقام رهبری» حکومت اسلامی نیز در دانشگاه شد، دانشجویانی که از هزاران صافی گزینشی و امنیتی می‌گذرند، در برابر سخنرانان چه عکس‌العملی نشان دادند؟ ولی در این مطلب، مطرح کردن برخوردهای «تبلیغاتی» وزیر کشور اسلامی، نه برای آن است که توخالی بودن و پوچ بودن ادعاهای سخنگویان‌ حکومت اسلامی را مطرح کنیم ـ این پوچی‌ها سال‌هاست که بر ایرانیان روشن شده ـ مسئله این است که ببینیم بحران «عقیدتی» در بطن حاکمیت اسلامی تا کجا نفوذ کرده و ریشه دوانده. می‌باید به ایشان گفت، اگر مشتی دانشجونمای آمریکائی می‌توانند شما را تحقیر کنند، شاید به این دلیل باشد که قابل تحقیر هم هستید! نه تنها امروز، که دیروز هم قابل تحقیر بودید، ولی به دلیل حمایت بی‌قیدوشرط ایالات متحد از فاشیسم اسلامی موجودیت «حقیرتان» را در پس پردة «انقلاب پرشکوه و ضدامپریالیستی 22 بهمن»، پنهان نگاه داشته بودید! شما امروز همانقدر حقیر، پوچ و بی‌مایه‌اید که در روز 22 بهمن ماه 1357 بودید، ولی همانطور که گفتیم، فاشیسم پهلوی برای‌تان آنقدر کارساز شد که حتی پس از فروپاشی کاخ ستم‌شاهی، نان‌تان را سه دهه است در تنوری می‌پزیند که همان پهلوی‌ها برایتان داغ کردند!

ولی تا آنجا که به جانشین‌های احتمالی این حاکمیت انسان ستیز می‌توان پرداخت، نمی‌باید دچار توهم شد. این نوع حاکمیت، معمولاً اراذل جایگزین را نیز خود در کارگاه‌ «اوباش‌پروری» استعمار «تولید» می‌کند! هر چند که «کیفیت» این نوع اوباش در ارتباطی مستقیم با درک و شناخت توده‌های مردم از فرهنگ مادری، مسائل سیاسی و نیازهای اجتماعی و اقتصادی در هر جامعه متغیر‌ خواهد بود. سال‌ها پیش، شادروان نادرپور در مصاحبه‌ای رادیوئی، از تضاد موجود میان «ایرانیت» و «اسلامیت» نزد ایرانیان سخن می‌گفت، و همانطور که امروز می‌توان به صراحت دید، وی نیز معتقد بود که، «جای پای اسلامیت‌ها را فقط با ایرانیت‌ها می‌توان از تاریخ کشور زدود»! ولی این مطلب باقی می‌ماند که اینکار به چه قیمتی انجام می‌‌شود، و نتایج نهائی آن در عمل چه خواهد شد؟









۷/۰۸/۱۳۸۶

انگولک به مهرنیوز




مهرنیوز: حداد عادل ـ هیچ فقری بدتر از بی‌ایمانی و جهل نیست
انگولک‌چی: گرسنگی هم خیلی بد است!

مهرنیوز: رئیس جمهور فردا به دانشگاه تهران نمی‌رود
انگولک‌چی: فردا می‌رود «هاروارد»!

مهرنیوز: دادستان کل: «نظام اقتصادی» کشور در انتظار یک جهش و تحول چشمگیر
انگولک‌چی: بفرمائید یک زره «ورجه ورجه» کنید، پس!

مهرنیوز: حداد عادل روزة خود را با جمعی از ایتام افطار کرد
انگولک‌چی: مفتخور! رفت غذای ایتام را هم خورد؟

مهرنیوز ـ هاشمی: تحلیل، سئوال، تحقیق و نقد حق دانشجویان است
انگولک‌چی: شکنجه، کتک، کابل و زندان هم حق‌ شماست!

مهرنیوز: ترکیه به روابط خود با ایران در زمینة انرژی ادامه می‌دهد
انگولک‌چی: انرژی خرکی لازم نداریم!

مهرنیوز: ایران و عربستان؛ نگاهی به آینده
انگولک‌چی ـ به گذشته‌ نگاه نکنید که بوی گند می‌دهد!

مهرنیوز: رئیس قوه قضائیه «درگذشت» هنردوست را تسلیت گفت
انگولک‌چی ـ غلط نکنم خودش کشت‌اش!

مهرنیوز: دیدار تیم‌های فوتبال استقلال و پرسپولیس به تعویق افتاد
انگولک‌چی ـ پس تکلیف «بمب اتم» چه می‌شود؟

مهرنیوز: «چین» هیچگاه کاری که به نفع ایران نباشد انجام نخواهد داد
انگولک‌چی ـ من در انتخابات بعدی به «چین» رأی می‌دهم!

مهرنیوز: محبیان ـ مواضع رئیس جمهور در نیویورک قابل ستایش است
انگولک‌چی ـ پس در تهران هم کار قابل ستایش بکنند!

مهرنیوز: ترکیه خواهان خروج آمریکا از عراق است
انگولک‌چی ـ اگر خیلی مرد است، ‌ خواهان خروج آمریکا از آنکارا بشود!

مهرنیوز: ماهیت «شورمندانه» دعا
انگولک‌چی ـ ماهیت «زورمندانه» هم برای جمعه‌هاست!

مهرنیوز: حداد عادل ـ جوانان خود را برای خدمت به پیشرفت کشور آماده کنند
انگولک‌چی ـ و گهی که ما زدیم، جمع کنند!

مهرنیوز: «ماهیت» هنر اسلامی بررسی می‌شود
انگولک‌چی ـ بعد هم «کیفیت» را بررسی کنید!

مهرنیوز: «تکدی‌گری» در مسجدالحرام آزاد شد!
انگولک‌چی ـ «مقام معظم» هم برای افتتاح به زودی «اعزام» می‌شوند!

مهرنیوز: حرم حضرت عبدالعظیم در شبهای قدر پذیرای «شب زنده‌داران» است
انگولک‌چی ـ من فقط تانگوی آرژانتینی می‌رقصم ها!

مهرنیوز: با حضور محمد «ارکون» کارگاه اسلام واحد و متعدد
انگولک‌چی ـ آقای «خرکون»‌ هم حالا برای ما اسلام‌شناس شده!

مهرنیوز: کنگرة علامه «بلاغی» برگزار می‌شود
انگولک‌چی ـ بعد هم کنگرة علامه «کلاغی» برگزار می‌شود!

مهرنیوز: مناره؛ محلی برای «خودنمائی» معماری اسلامی
انگولک‌چی ـ زیاد خودنمائی نکن! چشم‌ات می‌زنن، می‌افتی!

مهرنیوز : «نماز نور چشم مصطفی» منتشر شد
انگولک‌چی ـ بدون شرح!

ارتش و سیاست!


بار دیگر «مقامات» حکومت اسلامی، در بیاناتی مشروح، «مأموریت» سیاسی سپاه‌پاسداران را به ملت ایران گوشزد می‌کنند! بر اساس این سخنان، سپاه‌پاسداران صرفاً یک بنیاد نظامی نیست و وظیفة اصلی آن در «شرایط فعلی»، دفاع از دستاوردهای «انقلاب اسلامی» عنوان می‌شود. مسلماً چنین ترهاتی را فقط می‌توان از زبان یکی از همین پاسداران الکن حکومت امام‌زمان شنید، چرا که هر انسان عاقل و فهمیده می‌داند که یک بنیاد نظامی خارج از مأموریت سیاسی اصولاً نمی‌تواند موجودیت فیزیکی داشته باشد. کدام ارتش دنیا را این «آخوندک‌ها» نشان کرده‌اند که عملیات‌اش صرفاً از ابعاد نظامی برخوردار بوده؟ ولی تا آنجا که می‌توان به تحلیل «ترهات» عملة فاشیسم در ایران عنایتی هر چند کوچک نشان داد، می‌باید عنوان کنیم که این «بیانات» تکرار مکررات از جانب دستگاهی سرکوبگر است که امروز به صراحت می‌داند تا چه حد در افکار عمومی تنها، منزوی و منفور شده. در تأئید این موضع‌گیری شاهدیم که خبرگزاری فارس، امروز از قول «فرماندة كل سپاه» عنوان می‌کند:

«مأموریت اصلی سپاه در حال حاضر مقابله با تهدیدات داخلی است!»

داستان ما ایرانیان و تشکیلات نظامی در کشورمان حکایتی است بسیار طولانی. دیر زمانی نمی‌گذرد که تحت فشار سیاست‌های خارجی، ایرانیان از بنیادهای سنتی نظامی خود دست برداشتند، و بجای وابستگی به این و یا آن قبیله، طایفه، و یا ایل، پدیده‌ای به نام نیروهای متمرکز نظامی و دولتی تشکیل دادند. هر چند نخستین جرقه‌های دماغی در پایه‌ریزی چنین نیروهای نظامی، به اواخر دوران قاجار باز می‌گردد، در عمل، نیروهای مسلح «ملی»، از زمان کودتای «میرپنج» آغاز به کار کردند. در این راستا متأسفانه تشکیل ارتش متشکل ایران، چون بسیاری دیگر از بنیادهای نوین کشور، در چارچوب نیازهای فرامرزی صورت گرفت. چرا که، ملت ایران در آنزمان، به ضرورت‌های ایجاد چنین نیروئی عنایت نداشت، و در نتیجه، مسئله صرفاً در مسیر اعمال سیاستی شکل گرفت که استعمار در چارچوب منافع خود ـ آنروزها مبارزه با اشتراکی مسلکان مورد نظر بود ـ بر آن تأکید می‌کرد. کشور ایران در چارچوب نیازهای واقعی ملی خود، و در راستای حراست از مرز و بوم، هر چند شاید به غلط، فی‌نفسه دلیلی بر تشکیل این ارتش ملی نمی‌دید. و از آغاز فعالیت این ارتش، که در آن زمان ارتش شاهنشاهی نام گرفت، شاهد موضع‌گیری قشرهای مختلف جامعه در برابر آن بودیم؛ اغلب قشرهای اجتماعی از اعزام فرزندان خود به خدمت زیر پرچم به شیوه‌های مختلف امتناع می‌کردند، و اگر نمی‌توانستند از اینکار سر باز زنند، دورة خدمت نظامی جوانان را دوره‌ای «تلف» شده به شمار می‌آوردند؛ خدمت سربازی و یا حتی ورود به دانشکدة افسری و بعدها مدارس نظام، از طرف بسیاری از قشرهای اجتماعی عملی نکوهیده تلقی می‌شد! به عبارت ساده‌تر، اگر استعمار قصد داشت جامعة ایران را، جهت حفظ منافع خود، با توسل به زور به قرون جدید وارد کند، ایرانی هنوز در تفکر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود «ایلاتی» باقی مانده بود، و دفاع از مرزهای کشور را نه در چارچوب برخوردی متمرکز و هدف‌دار که در مسیر برخورد قبایل و طایفه‌های مختلف در بطن روابط فرامرزی و درونمرزی می‌جست.

برخی مورخان و جامعه‌شناسان امروز به این صرافت خواهند افتاد که ایرانی کاملاً «حق» داشته. چرا که پایه‌ریزی ارتش متمرکز، می‌باید پیشتر در چارچوب شکل‌گیری «منافع متمرکز» ملی توجیه می‌شد، عملی که امروز نیز پس از گذشت نزدیک به 80 سال از پایه‌ریزی ارتش متشکل ملی، در عرصة اقتصاد، امور مالی و سیاست‌های منطقه‌ای در کشور ایران هنوز صورت نگرفته!

از اینجاست که می‌توان اذعان داشت، پدیدة نیروهای مسلح متمرکز و دولتی، عارضه‌ای است که ریشه در تاریخچة استعماری کشور ایران دارد؛ این تاریخچه نخست به دلیل نیازهای استراتژیک امپراتوری انگلستان در فردای انقلاب اکتبرشوروی سابق پایه‌ریزی شد، و شاهد بنیانگذاری «ارتش شاهنشاهی» هستیم، سپس در مسیر امتداد همین منافع «نفتی ـ استراتژیک» پای به دوران جنگ سرد گذاشتیم، و پس از کودتای 28 مرداد سازمان‌ سرکوب «پلیس ‌سیاسی» که در واژگان معمول از آن تحت عنوان «ساواک» نام می‌بریم، پایه‌ریزی شد. و درست پس از بلوای 22 بهمن، به این مجموعه «پرافتخار»، سپاه‌پاسداران و بسیج مستضعفان نیز افزودند، و تمامی این نیروهای «رنگارنگ» و «متنوع» نظامی، پلیسی و سرکوبگر فقط و فقط یک وظیفه بر عهده دارند: جلوگیری از آندسته تحرکات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در کشور، که پیشتر به تأئید مراکز تصمیم‌گیری استعماری نرسیده! به عبارت ساده‌تر جلوگیری از تحولات و جنبش‌های فرهنگی، اقتصادی، مالی و اجتماعی ملت ایران!

آنچه در بالا آمد، با توجه به تجربیات تاریخی‌ای عنوان شد، که ما ایرانیان در عمل از سر گذرانده‌ایم، چرا که، در مقاطع مختلف تاریخ کشور، ارتش «متمرکز ملی»، نیروهای سرکوبگر شهربانی، حتی ساواک، فقط در برابر پدیده‌های «مشخصی» از خود عکس‌العمل دفاعی نشان داده، به حمایت از حاکمیت و نظام دولتی برخاستند. به طور مثال، در شهریور 1320، زمانی که نیروهای متفقین از مرزهای کشور گذشتند، و قسمت‌هائی از خاک ایران را به اشغال خود درآوردند، نه تنها «ارتش‌متمرکز» ملی هیچگونه عکس‌العملی نشان نداد، که توده‌های مردم نیز از حضور نیروهای مسلح اجنبی در کشور به هیچ عنوان «متعجب» نشدند! معروف است که در آنروزها، گروهی مردمان در مرکز شهر تهران، جهت رویت هواپیماهای متفقین ـ هواپیما پدیده‌ای بسیار عجیب، دیدنی و تماشائی به شمار می‌رفت ـ بر پشت‌بام‌ها جمع می‌شدند تا «هواپیمای فرنگی» ببینند!

روزنامه‌نگاران «وطن‌پرست»، بنیادهای مذهبی‌ای که امروز بوی ارتش آمریکا کافی است صدای شهادت‌طلبی‌شان را در ظاهر امر به آسمان‌ها برد، سیاست‌مداران از جان گذشته، و ... در آنروزها گویا وجود خارجی نداشتند. مورخان دولتی، طی 37 سال حکومت پهلوی دوم، اشغال کشور در شهریور 1320 به دست نیروهای اجنبی را، در حکم «پایان جنگ دوم» معنا می‌کردند! و پس از بلوای 22 بهمن و به قدرت رسیدن ملاجماعت، اشغال کشور در این سال، به دست نیروهای متفقین، در «تاریخ‌نگاری» دولتی و ابلهانة حکومت اسلامی، به دلیل سقوط «رضاخان» از قدرت، به صورتی تلویحی «مبارک» هم تلقی می‌شود! ولی هیچیک از این برخوردهای «مضحک»، واقعیات اجتماعی و سیاسی آنروز و حتی امروز ایران را نمی‌تواند پنهان دارد؛ ایرانیان حتی در فردای اشغال کشور به دست نیروهای اجنبی، «پندار» درستی از مفاهیمی چون «مرز و بوم»، «حدود و ثغور»، «حقوق ملی»، و ... نداشتند، و دلیل آسان از دست رفتن استقلال سیاسی و تسلیم ایرانی به اجنبی، نه در «پایان جنگ دوم» است، و نه در سقوط دیکتاتوری هولناک میرپنج! ایرانی به دلیل نبود شناخت درست از «ملیت» و «موطن»، خود را اینچنین آسان تسلیم اجنبی کرد، امری که امروز در برخی مناطق دورافتادة جهان، در افغانستان و یا کردستان عراق و ترکیه هنوز شاهدیم!

در بحرانی که به غائلة 22 بهمن انجامید نیز موضع‌گیری‌های مضحک ارتش شاهنشاهی را شاهد بودیم، به چشم دیدیم که این «ارتش» بجای حمایت از حفظ آرامش در مملکت، در هر مقطع، شرایطی فراهم می‌آورد که هر گونه تلاش جهت فرونشاندن آتش بلوا در نطفه خاموش شود. تعجب‌آورتر از همه این بود که، همین ارتش، 15 سال پیش از آن، در برابر همین غائله، که گویا «عطر مذهب» نیز به خود گرفته بود، چنان عکس‌العملی نشان داد که بساط روح‌الله و دارودستة چاقو‌کشان بازار، از چند شبانه‌روز فراتر نرفت! حال جواب به این سئوال را بسیاری از «مورخان» دولتی حکومت اسلامی در این می‌یابند که، «مردم دیگر از شاه ناراضی بودند!» البته از مفهوم عمیق این «مزخرفات» می‌باید چنین ادراک شود که، « همین مردم، پیشتر از شاه راضی بودند!» و یا اینکه، «امروز این مردم از اینان که به قدرت چسبیده‌اند حتماً خیلی راضی‌اند!» که هیچگونه عکس‌العملی در برابر زورگوئی‌های عملة فاشیسم صورت نمی‌گیرد!

همانطور که می‌توان حدس زد، به میدان آوردن بحث «مردم» نمی‌تواند در مباحث تاریخی آنقدرها کار درست و پسندیده‌ای باشد، بحث «مردم» بیشتر همان «مردمفریبی» است، تا چیز دیگری! و اگر چند سال پیش از این شاهد فروپاشی رژیم‌های استالینیستی نبودیم، مسلماً تحلیل «کمونیستی» از واژة «مردم» را نیز می‌بایست در همینجا توضیح می‌دادیم، و در تلاشی که مسلماً از دید صاحب‌نظران «استالینیستی» بسیار «عبث» و بیهوده تلقی می‌شد، عنوان می‌کردیم که، واژة «مردم» نمی‌تواند یک «استناد تاریخی» به دست دهد. ولی خوشبختانه، حداقل سیر تحولات جهانی ما را از این وظیفة «خطیر» امروز معاف کرده است.

در مسیر همین استدلال است که به تدریج پای به میدان برخورد با بنیادهای استعماری‌ای به نام «سپاه پاسداران» و «بسیج مستضعفان» می‌گذاریم. آخوند جماعت طی بحران‌آفرینی‌هائی که منجر به بلوای 22 بهمن شد، ادعا داشت که «ارتش» وظیفه‌اش نگاهبانی از مرزهای کشور است، و نه سیاستگذاری! و با تکیه بر همین «استدلال» گنگ و بسیار «عالمانه»، خلق‌الله را به دلیل موضع‌گیری‌ ارتش و حمایت از شاه بر علیة نیروهای مسلح «تحریک» می‌کرد. ولی این «ادعا» را، که چون دیگر ادعاهای پوچ و گزافه‌گوئی‌های عملة فاشیسم فقط جهت فراهم آوردن خوراکی «خوش هضم» برای خلق‌الله به سفرة سیاست «کوچه‌وبازار» کشانده بودند، آنقدر در بوق و کرنا گذاشتند که «ارتش» در گفتمان سیاسی آخوندها، در ظاهر امر، از هر گونه بار «سیاسی» مبرا شد! این عمل که در مقام خود نوعی «خیانت» به منافع عالیة کشور است، از طرف «سخنوران» حوزه و بازار طی سال‌های سال «سخن‌پراکنی»، نهایت امر تبدیل به نوعی «موضع‌گیری سیاسی» شده است! و در همین ساختار مسخره و مضحک است که مشتی پاسدار امروز سخن از «سیاسی» بودن سپاه و بسیج مستضعفان به میان می‌آورند، تو گوئی ارتش حکومت اسلامی که سالیانه صدها میلیون دلار بودجة ملی را می‌بلعد قرار است در روزهای بحرانی، برای رژیم دیگری گریبان بدرد!

ولی در این صحنه آنچه می‌باید مورد توجه قرار داد، نه تحلیل‌های متفاوت از نیروهای نظامی، که بحرانی ساختاری در بطن حاکمیت است. چرا که موضع‌گیری‌های حکومت اسلامی، به سرعت به سوی «بحران‌سازی» به حرکت افتاده. و متمرکز کردن هر چه بیشتر نیروهای «انقلابی»، در ید یک و یا چند «صاحب‌منصب»، عملاً به این معناست که استعمار قصد برنامه‌ریزی جهت سرنگونی دارد. و در همین راستاست که برخی از همین «صاحب‌منصبان» با سیاسی‌ عنوان کردن «سپاه»، قصد دارند هم وظیفة سرکوب مردم را هر چه بیشتر در ید سپاه پاسداران متمرکز کنند، و هم بار مسئولیت‌های سیاسی و سرکوب‌های فراگیری که طی سه دهه اخیر بر ملت ایران تحمیل شده، از دوش ارتش حکومت اسلامی بردارند! بی‌جهت نیست که امروز سخن از ارتش به میان نمی‌آورند، مگر در راستای «دفاع» به اصطلاح مقدس! «دفاعی» که بر اساس تبلیغات چندین سالة گذشته، گویا این «ارتش» به بهترین وجه از عهدة آن بر آمده است!


داستان کوتاه