۱۱/۲۱/۱۴۰۲

نازیسم نیم‌سوخته!

 

 

سفر تاکر کارلسون،  خبرنگار آمریکائی به مسکو و مصاحبۀ طولانی وی با ولادیمیر پوتین،  رئیس فدراسیون روسیه می‌توانست به عنوان انجام «وظیفۀ‌ حرفه‌ای»،    ‌پدیده‌ای بسیار عادی تلقی شود.  ولی به دلیل موضع‌گیری‌های خصمانۀ دستگاه بایدن،  این سفر از حالت عادی خارج شده و حضور کارلسون در کرملین را به نمایه‌ای از فروپاشی بخشی از سیاست‌های حزب دمکرات در مرزهای شرقی اروپا تبدیل کرده است.   خصوصاً که این مصاحبه با برکناری ژنرال «والری زالوژنی»،  فرماندۀ ‌نظامی محبوب اوکراین و جایگزینی وی با الکساندر سیرسکی ـ  وی آنقدرها وجیه‌المله نیست ـ  همزمان شد.  به استنباط ما برکناری زالوژنی، آخرین کارت آمریکا یعنی سناریوی کودتای نظامی و آغاز تغییر و تحول مطلوب در اوکراین را عملاً ابتر کرده.   در نتیجه،   می‌توان مصاحبۀ کارلسون را تلاش نوین واشنگتن جهت پایه‌ریزی روابط جدید در ارتباطات شرق و غرب تحلیل کرد.

 

در این مختصر از بررسی جزئیات مصاحبۀ دو ساعت و نیمۀ کارلسون با ولادیمیر پوتین  اجتناب می‌کنیم،  و صرفاً‌ تلاش خواهیم داشت تا تصویر کلی‌تری از شرایط ویژۀ امروز در اوکراین،  نوار غزه،  عراق و سوریه و خصوصاً پاکستان و جمکران به دست دهیم.   چرا که در صورت ایجاد روابط نوین در ارتباطات «شرق و غرب» تمامی داده‌ها در این مناطق نیز دستخوش تغییرات کلی خواهد شد.  پس نخست برویم به سراغ اوکراین!

 

طی چند هفتۀ گذشته،   مسئلۀ بودجۀ نظامی اوکراین که عموماً توسط کشورهای عضو سازمان آتلانتیک شمالی تأمین می‌شود،  در آمریکا بحرانی سیاسی به وجود آورد.  بخشی از کنگره که تحت نظارت حزب جمهوری‌خواه قرار دارد از تأئید حمایت‌های مالی از رژیم کی‌اف سر باز ‌زد،   و پروژه‌های بایدن پیرامون مهاجرت و کنترل مرزها را بهانۀ مخالفت‌های‌اش معرفی ‌کرد!   به عبارت ساده‌تر،  تأمین بودجۀ جنگ سازمان ناتو در اوکراین موضوعی جهت گیس‌کشی سیاسی در درون مرزهای آمریکا شد!‌   کار بجائی کشید که حمایت قوانین فدرال از کنترل مرزها نیز به صورت رسانه‌ای به زیر سئوال رفت!   یادآور شویم،   رایج نیست که دولت فدرال در‌ مسائل سیاست داخلی آمریکا درگیر شود.   ولی پر واضح است،  زمانیکه کنگره از موضع‌گیری‌های رئیس‌جمهور رضایت خاطر نداشته باشد،   می‌تواند از مسائل داخلی به عنوان «چوب لای چرخ» دولت استفاده کند. 

 

جوزف بایدن در واکنش به سرپیچی‌های کنگره،   نخست تلاش کرد تا با اعمال فشار بر کشورهای اروپائی و تأمین توافقنامه‌ای پیرامون 50 میلیارد دلار کمک‌های نظامی به اوکراین،  مخالفت کنگره را به حساب خود «دور» بزند.   بله،  دولت‌های اروپائی تحت فشار کاخ‌سفید،  روی کاغذ این کمک را تقبل کرده‌اند،  ولی اروپا جهت تأمین تسلیحات لازم برای اوکراین نیازمند ماه‌ها فرجۀ زمانی است.  در نتیجه،   این توافقنامه «کاغذی» است؛   هیچ مشکلی را در جبهۀ اوکراین حل نخواهد کرد.   باری در ادامۀ این حمایت‌های «صوری و رسانه‌ای»،   حتی نخست‌وزیر انگلستان،  ریشی سوناک هم اعلام داشت با اعزام نیروهای نظامی انگلستان به میدان جنگ با روسیه از مواضع کاخ‌سفید حمایت خواهد کرد!   بیاناتی آنچنان سبک و عجولانه و بی‌پایه که باعث انبساط خاطر بسیاری محافل سیاسی جهان شد،  و پادشاه بریتانیا را هم به سرطان مبتلا کرد!  

 

خلاصه این جریانات نشان می‌دهد که ژئواستراتژی مطلوب کاخ‌سفید و حزب دمکرات در اوکراین به بن‌بست رسیده.   چرا که گویا مسئلۀ اوکراین دیگر اصلاً مطرح نیست؛  باخت در میدان اوکراین ظاهراً توسط هیئت حاکمۀ ایالات‌متحد «هضم» شده است.   امروز مسئلۀ اصلی اینجاست که ایالات متحد چگونه خواهد توانست از شر «انگ» شکست در جنگی خلاص شود که مهر حمایت از آن بر پیشانی‌اش زده شده.   این جنگ بُرد ندارد،  و دقیقاً به همین دلیل شکست در این جبهه می‌تواند برای کاخ‌سفید در دیگر میادین سیاست جهانی،  همچون نمونه‌های کره و ویتنام دردسرساز نیز بشود.   اینجاست که هیئت حاکمۀ ایالات‌متحد آستین‌ها را بالا زده،   به صور مختلف خواستار خروج «محترمانه‌» برای واشنگتن و متحدان اروپائی‌اش از میدان اوکراین می‌شود.  حال این سئوال مطرح است که خروج بسیار «محترمانۀ» کذا،  در زمینه‌های ژئواستراتژیک،  مالی،  اقتصادی و ...  برای غرب به چه قیمتی می‌تواند تمام شود؟

 

جهت ارائۀ مظنه‌ای از هزینۀ خروج «محترمانۀ» آمریکا از لجن‌زار شکست در اوکراین بد نیست نیم‌نگاهی به تحولات «نظامی ـ سیاسی» در خاورمیانه و آسیای مرکزی بیاندازیم.   همانطور که شاهدیم،  از اوائل اکتبر گذشته دولت ائتلافی و بسیار متزلزل نتانیاهو در مصاف با تشکیلات سازمان حماس پای در جنگی تمام عیار گذارده.   جالب اینکه،  در ظاهر امر،  شدت حملات اسرائیل و خرابی‌هائی که این جنگ برای غیرنظامیان فلسطینی به بار آورده،‌  از سوی بسیاری محافل غربی مورد شماتت نیز قرار ‌می‌گیرد!   به عبارت دیگر،  نیروی هوائی‌ای که اسرائیلی معرفی می‌شود تحت حمایت جنگنده‌های آمریکا که بر عرشۀ دو ناو هواپیمابر اینکشور در دریای مدیترانه مستقر شده‌اند،   غیرنظامیان فلسطینی را بمباران می‌کند؛  آمریکا نیز در رسانه‌ها از این جنایات انتقاد به عمل می‌آورد،  ولی حاضر به اعمال فشار بر تل‌آویو و تعلیق این حملات نیست!  باید اذعان کنیم که این تضاد و دوگانگی «کردار و گفتار» پرده‌ای است بر «اصل مطلب!»   

 

به دلائلی که مشخص نیست،  اسرائیل در غزه دقیقاً پای جای پای آمریکا گذارده،  و تخریب شهرها و کشتار و آوارگی صدها هزار انسان را با شعار «مبارزه با تروریسم» توجیه می‌کند!   اگر فراموش نکرده باشیم،  این همان سناریوئی است که آمریکا در افغانستان،  عراق،  سوریه و نهایت امر لیبی به روی صحنه برده بود!   اگر حملات آمریکا به اینکشورها دقیقاً پس از بن‌بست استراتژیکی صورت گرفت که حوادث 11 سپتامبر در نیویورک به همراه آورده بود،   نتایج این روش «سیاسی ـ نظامی» نیز در برابر چشمان ماست؛   فرار از افغانستان،  اشغال «نیم‌بند» عراق،  از دست رفتن نفوذ غرب در سوریه،  فروپاشی اقتدار نظامی و سیاسی غرب در ترکیه و ...  حال این سئوال مطرح می‌شود که دلیل چرخش زیربنائی و استراتژیک دولت اسرائیل و پشت کردن تل‌آویو به مطالبات آمریکا چیست و اینکه چه نتایج دیگری در میادین خاورمیانه به همراه خواهد آورد؟  در این مقطع شایسته است که کمی هم از اسلامگرائی و ریشه‌های‌اش سخن به میان آوریم.  

 

اسلامگرائی بر اساس تمامی تزهای سیاسی و تحلیل‌های معتبر عارضه‌ای صددرصد آمریکائی است.   می‌دانیم که اسرائیل در دوران صدارت آریل شارون به دست خود رهبری حماس را از مصر به غزه آورده،  پرورش داد و «بزرگ» کرد.   دقیقاً همانطور که پیشتر آمریکا با انتقال طالبان و القاعده به هزینۀ نوکران سعودی‌اش از پاکستان و عربستان به افغانستان پای به جنگ نیابتی با ارتش سرخ گذارده بود!  حال با بررسی رابطۀ کنونی آمریکا با طالبان و القاعده،   به صراحت آیندۀ روابط تل‌آویو با نوکران اسلامگرای‌اش را در غزه نیز می‌توان پیش‌بینی کرد.   همانطور که می‌دانیم در شرایط فعلی،  کنترل افغانستان به تدریج از چنگ واشنگتن خارج می‌شود،  و رشد خزندۀ نفوذ چین و روسیه خلاء خروج نیروهای نظامی آمریکا را به آرامی در درون اینکشور پُر می‌کند.  در نتیجه،  دور از تصور نیست که دقیقاً همین پروسه در مورد نوار غزه،  کرانۀ باختری رود اردن و به طور کلی آنچه «کشور فلسطین» خوانده می‌شود تکرار گردد!  به عبارت ساده‌تر،  مقاومت «قهرمانانۀ» یک گروه تروریستی چند صد نفره در برابر حملات «هولناک» و پایان‌ناپذیر ارتش تا بُن‌دندان مسلح اسرائیل به صراحت نشان می‌دهد که در میانۀ میدان نبرد دست‌های دیگری در کار است؛  دست‌هائی که هنوز آشکار نشده‌.          

 

از سوی دیگر،  همزمان با تراژدی غزه،  دیگر مناطق خاورمیانه نیز دستخوش درگیری‌هائی از همین نوع شده‌اند.   به طور مثال،  حوثی‌ها که تا چندی پیش با ارتش پادشاهی سعودی و نیروهای وابسته‌اش در «نبردی» خونین بودند،   اینک به کشتی‌های جنگی و تجاری غرب در دریای سرخ حمله‌ور شده‌اند.  جالب اینکه ریاض بجای همکاری با آمریکا و غرب نقش تماشاگر ایفا می‌کند؛  کوچک‌ترین عکس‌العملی جهت حملۀ همزمان به حوثی‌ها نشان نمی‌دهد!   اذعان داریم که اینجا نیز عکس‌العمل طرف‌های درگیر ایجاد ابهام می‌کند.  

 

می‌دانیم که آمریکا در دوران ریاست جمهوری باراک‌ اوباما رسماً از حملۀ نظامی به ریاض و سرنگونی پادشاهی عربستان دم می‌ز‌د.   بعدها واشنگتن کودتائی نیز به رهبری خدیجه چنگیز و جمال خاشقجی در هماهنگی با باند اخوان‌المسلمین در ریاض سازماندهی کرد،  هر چند کودتا به شکست انجامید.   پس از شکست همین کودتا است که جنگ داخلی یمن ـ  جنگی که در پی سفر مک‌کین و لیبرمن به اینکشور سازمان یافت ـ‌  تبدیل شد به ابزار مناسب برای تهاجم اسلام‌گرایان حوثی به عربستانی که اینک عضو رسمی «بریکس» است!   به عبارت ساده‌تر،  اینبار نیز همچون نمونۀ غزه،  افغانستان و ... آمریکا به حوثی‌هائی حمله‌ور شده که خودش آن‌ها را خلق کرده بود.

 

البته در این روز و روزگار،  نمونه‌های فوق در خاورمیانه فراوان یافت می‌شود.  حزب‌الله لبنان که دیگر با اسرائیل نمی‌جنگد؛  تهاجم پهپادهای آمریکائی به سازمان‌های خلق‌الساعۀ اسلامی که توسط ارتش آمریکا در عراق سازماندهی شده‌اند؛   انهدام آنتن‌های اطلاعاتی فوق‌سری که معلوم نیست کدام شیرپاک خورده‌ای مختصات جغرافیائی‌شان را در دست دارد،   و ...  و خصوصاً موشک‌پرانی ایران اسلام‌زده و پاکستان مفلوک به یکدیگر ـ  هر دو عضو سازمان آمریکائی سنتو هستند ـ  به بهانۀ مبارزه با «تروریسم بلوچ!» 

 

تصاویر فوق چشم‌انداز جالبی در برابرمان می‌‌گشاید،  و به این گمانه دامن می‌زند که شاید جمع‌آوری تولیدات اسلامی یانکی‌ها از منطقه «شرط لازم» خروج «محترمانۀ» آمریکا و سازمان آتلانتیک شمالی از پروسۀ شکست در اوکراین باشد.  روزی که اسرائیل به غزه حمله‌ور شد، روزنامۀ فیگارو از سیاست‌مدار با تجربۀ فرانسوی،  «هوبر ودرین» مقاله‌ای تحت عنوان «اسرائیل نباید اشتباه آمریکا را در افغانستان تکرار کند» به چاپ رساند.   این مقاله در عرض چند ساعت از تمامی سایت‌های اینترنتی حذف شد،  و عملاً دیگر در دسترس نیست!  ولی روند مسائل نشان داد که استنباط «ودرین» آنقدرها هم نابجا نبوده،   هر چند به صراحت بگوئیم اسرائیل «اشتباه» نکرده،  گزینۀ دیگری نداشته.   این پروسۀ فروپاشی و سرنگونی ژئواستراتژی غرب در خاورمیانه است،  که توسط اسرائیل آغاز شده،  و نهایت امر شامل حال تمامی دولت‌های اسلام‌گرا و دیگر شرکاء‌شان در منطقه خواهد شد.