۹/۲۸/۱۴۰۱

استالین، حرم رضا، مالیبو!

 

 

سروصدائی که شبکه‌های تبلیغاتی غرب بر سر خیزش «کف‌خیابان» به راه انداخته بودند تا حدودی فروکش کرده؛  دلیل نیز روشن است.   این شبکه‌ها در داخل مرزها جهت آشوب‌،  غوغاسالاری و هیاهو اهرم‌هائی در اختیار دارند،  و آن‌ها را جهت بهینه کردن صورت‌بندی‌های‌شان در ارتباط و هماهنگی کامل با عوامل حکومت ملایان به کار می‌گیرند.  مجموعۀ فوق نه مطالبات ملت را می‌بیند و نه برای‌اش‌ اهمیتی قائل است؛   مطالبات اربابان‌شان را پی‌می‌گیرد.   اگر بتواند هیاهو و هیجانات پوچ و توخالی‌ به راه بیاندازد،   و در میدان بده‌بستان‌های محفلی آبی به آسیاب کارفرمایان‌اش بریزد،   همراه و همکار «کف‌خیابان» است،   در غیراینصورت دلیلی برای هیاهو و میدان دادن به بحران نخواهد دید.  به همین دلیل فعلاً سروصدای‌شان خوابیده،   ولی ملت بیدار است.   و هر چند غرش ایرانیان را امروز می‌باید به گوش جان شنید؛   مطالبات‌ ملت هنوز از راه نرسیده.   در مطلب امروز سعی  بر آن داریم تا مواضع‌ جریانات متفاوت داخلی و خارجی را در قبال «خیزش کف خیابان» مورد بحث قرار ‌دهیم.  پس نخست برویم به سراغ داخلی‌ها،   که به دو شاخۀ رسمی و غیررسمی تقسیم شده‌اند و دوقطبی‌های‌ کاذب ایجاد می‌کنند.           

 

شاخۀ رسمی،  متشکل از بیت‌رهبری و رئیس «ناجمهور» اسلامی‌اش تحرکات «کف‌خیابان» را توطئۀ آمریکا و اسرائیل می‌خواند.  رد و یا تأئید این ادعا اتلاف وقت است،  چرا که به طبع‌اُلی کشورهای خارجی،  در این بحران،‌  همچون دیگر بحران‌هائی که در تمامی کشورهای جهان ایجاد می‌شود،  دست دارند!   کشورها در خلاء جغرافیائی زندگی نمی‌کنند؛   سیاست چنین ایجاب می‌کند و راهی جهت اجتناب از آن وجود ندارد.  در نتیجه حکومت با این کلی‌گوئی‌ها سعی دارد ضمن سلب مسئولیت از خود،  به خیال خام،   «کف‌خیابان» را بی‌اعتبار سازد!  ولی هیچ حکومتی نمی‌تواند مطالبات تمامی یک قشر اجتماعی را با کلی‌گوئی بی‌‌اعتبار نماید.   

 

نیازی نیست که بگوئیم کلی‌گوئی حکومت آنهم در چنین شرایطی فقط نشان استبداد است و این خود ابعاد گستردۀ‌ بی‌خبری‌اش از واقعیات اجتماعی را بر ملا می‌کند.   در همینجا بگوئیم،  حکومت اسلامی جهت برخورد با هیجانات داخلی و مطالبات ملموس و منطقی ملت از درایت برخوردار نیست؛   اگر نمی‌بیند و یا نمی‌خواهد قبول کند،   واقعیت در برابرش نشسته؛   امروز قدرت از دست حکومت خارج شده است.   با این وجود دولت را می‌بینیم که  مذبوحانه در صدد حفظ قدرت است و با عقب‌نشینی‌ها و پیشروی‌های مقطعی که به «سُس» خون و اعدام،  ارعاب و سرکوب آغشته شده،  می‌خواهد به جامعه «تفهیم» کند که هنوز قدرت را در دست دارد.   ولی واقعیات اجتماعی هزاران سال نوری با فضاسازی‌های حکومت اسلامی فاصله گرفته.  اینک شبکه رسمی را رها ‌کنیم و نگاهی بیاندازیم به «شبکۀ غیررسمی!»  

 

این شبکه علیرغم فاصله‌گیری نمایشی از حکومت،  همکارهای ایدئولوژیک و تشکیلاتی گسترده‌ای با طیف حاکم برقرار کرده است؛   خلاصۀ کلام،  هم از توبره می‌خورد و هم از آخور!   اجزاء شبکۀ کذا که در واقع قسمت پنهان حکومت اسلامی به شمار می‌روند،  تلاش دارند خیزش «کف‌خیابان» را به نفع مواضع محفلی خودشان مصادره کنند.   در میان‌ اینان از هر قماش بنجل می‌توان یافت؛   تفاله‌های جنبش‌سبز،   بازماندگان حزب توده،   نایاکی‌ها،  سلطنت‌طلب‌های وسط‌باز،  «چهره‌های» اصلاح‌طلب،  سلبریتی‌های «ناراضی» و ... و این فهرست سر دراز دارد.   شبکۀ‌ مذکورکه موقعیت سیاسی کنونی‌اش را مدیون چپاول دوران «سازندگی» و افتضاحات مالی پساجنگ است،  هم با داخل ‌ساخته،  هم با خارج‌نشینان بده‌بستان مفصل به راه انداخته.   خلاصه بگوئیم،  حلقۀ رابطی شده میان فاشیست‌ها و امام‌حسینی‌های بیت‌رهبری با سلطنت‌طلبان،  مجاهدین و توده‌ای‌های خارج‌نشین. 

 

آن هنگام که شرایط ایجاب کند،  این شبکه از طریق عوامل‌اش می‌تواند به بحران‌های داخلی دامن بزند.  ولی زمانی که پشت‌اش خالی می‌شود،  سکوت خواهد کرد.   و چه بسا که شبکۀ مذکور در بحران‌سازی‌های اخیر نقش عمده‌ای نیز ایفا کرده باشد،  هر چند سکوت نسبی‌ای که امروز بر جامعه حاکم شده به صراحت نشان می‌دهد که به دلائلی،  یا قدرت عمل‌‌‌اش تضعیف شده،  یا روابط‌اش با خارج از مرزها و سرسپردگی‌اش به مرکزیت قدرت فاشیسم اسلامی،  چنین ایجاب می‌کند که فعلاً ساکت بماند.  

 

اینک به مواضع جریانات خارج از کشور نیم‌نگاهی بیاندازیم.  در میان اینان سلطنت‌طلبان را می‌یابیم که اصولاً نگرش مشخصی از قدرت سیاسی مطلوب‌شان ندارند.   هم طرفدار چماق‌کشی‌ میرپنج هستند،  هم دلدادۀ لیبرالیسم و آزادیخواهی!  هم طرفدار شیعۀ اثنی‌عشری و به قول خودشان پیرو اعتقادات «بومی و دینی» هستند،  و هم طرفدار حقوق‌بشر و لائیسیته!   هم از جمله عشاق پلاژ مالیبوی کالیفرنیا هستند،  و هم خاک کورش هخامنشی سرمۀ چشم می‌کنند!   هم جان را فدای آمریکا و کاخ‌سفید می‌کنند،‌  و هم ادعا دارند که خون‌شان را در راه ایران بر زمین خواهند ریخت!  خلاصه ملغمه‌ای شده‌اند بی‌سروته که فقط جهت حفظ موجودیت سیاسی‌شان به هر تخته‌پاره‌ای متوسل می‌شوند،  و هر وصله‌ ناجوری را به لحاف چل‌تیکه‌شان می‌دوزند.                           

 

در کنار اینان اعضای سازمان مجاهدین خلق نشسته‌اند.   هر گاه تبلیغات این گروه،  خصوصاً «انتشارات» اولیه‌‌شان را می‌بینم بی‌اختیار به یاد گوستاو فلوبر،  نویسندۀ صاحب‌نام فرانسوی می‌افتم.  فلوبر در واکنش به سانسور یکی از آثارش می‌گوید،   «ما در میان آبستنی مریم باکره،  و کاسۀ غذای کارگر سرگردان‌ایم!»   البته خوشبختانه در فرانسه این سرگردانی متعلق به دوران فلوبر است،   امروز حداقل برای فرانسوی‌ها قضیه از تعلیق بیرون آمده.  ولی سازمان مجاهدین خلق هنوز در این زمینه دچار گُه‌گیجه عجیبی است.  چرا که مجاهدین نیز بین «عدالت علی»،‌  خلیفۀ‌ خون‌ریز عرب که در قرن هفتم میلادی جهت غارت کشورمان،   صدها هزار ایرانی را قتل‌عام کرد،  و حقوق کارگران ایران در هزارۀ سوم سرگردان‌اند.   هم از حقوق زحمتکشان قصه می‌گویند،  هم عدل این «بابا علی» را می‌ستایند!   به هر تقدیر،  از صدقۀ سر حکومت ملایان،   فعلاً خشم ملت آنچنان ابعاد ضددینی پیدا کرده که تبلیغات برای «عدل علی» پاسخی جز فحش و فضاحت به دنبال نخواهد آورد.  در نتیجه  اینان نیز با شعار «السابقون،  والسابقون ...»   و مزخرفات مشابه،  در پستوی یانکی‌ها به امید فروکش کردن خشم ضددینی ملت ایران منتظر فرصت‌های آینده نشسته‌اند.  گاه سماق می‌مکند، گاه  نماز به کمر می‌زنند، گاه برای سر بریدۀ حسین‌شان معرکه می‌گیرند،   و از کارهای «مستحب» هم غافل نمی‌شوند.   مثلاً برای «خواهران» شوهر پیدا می‌کنند!   خلاصه فعلاً جائی برای عرض‌اندام ندارند،   تا در آینده چه پیش آید.    

 

گروه دیگر چپ‌نمایان خارج از مرز هستند.  در این وبلاگ از اعضای درونمرزی حزب توده‌ و بده‌بستان‌های اسلامی،  برادرانه و انقلابی‌شان با ملایان کم نگفته‌ایم،   اینک بپردازیم به توده‌ای‌ها و فدائیان برونمرزی!   اینان هنوز در دوران استالین و لنین «سلام‌الله» زندگی می‌کنند.  خلاصه،  «حزب،  فقط حزب کمونیست!»  شعارهای‌شان هم مشخص است.   سرکوب بورژواهای کثیف،  برپائی حزب واحد کارگر،  بیرون کشیدن زبان مخالف از پس گردن،   لگد زدن به تهیگاه کارفرمای ضدخلق،  و ... خلاصه کارشان حرف ندارد.   فقط از نظر تاریخی حدود یکصد سال تأخیر دارند،  که آنهم به دلیل استواری یا بهتر بگوئیم،  انجماد ذهنی‌شان مسلماً هیچ اهمیتی نخواهد داشت.   و پر واضح است که برای اینان «کف‌خیابان» جنبشی است لنینیستی که می‌باید تا برقراری سوسیالیسم «علمی» ادامه یابد.   اگر هم در این میانه به بهای خون مبارزان ذره‌ای «آزادی بیان» کسب شد،   نباید این آزادی «حرام» شود؛  آن را خرج سوسیالیسم علمی می‌کنند.   هدف‌شان روشن است،   آنقدر هیاهو به راه می‌اندازند و با وعده‌های سرخرمن به آتش عدالت‌طلبی عوام‌الناس دامن می‌زنند تا با بهره‌برداری از این «آزادی بیان»،  یک حکومت در ضدیت تام و تمام با بشریت و آزادی و انسان و ...  بر گردۀ ملت ایران حاکم کنند.   و این برداشتی است که «مارکسیسم ـ لنینیسم» و استالینیسم وطنی که در غرب لنگر انداخته از خیزش ملت ایران دارد.              

 

همانطور که می‌توان حدس زد تمامی محافل و جریاناتی که در بالا از آن‌ها سخن گفتیم،  در به در به دنبال «رهبر» می‌گردند؛  ملت برای اینان گلۀ گوسفندی است نیازمند چوپان!  در درجۀ نخست اینان رهبر می‌خواهند.   سپس خواستار تحکیم حکومت استبدادی با کمک ارتش و نیروهای انتظامی و سازمان‌های امنیتی می‌شوند،   تا تحت فرمان همان رهبر کشور را اداره کنند،   و با تکیه بر این روند مملکت «حفظ» ‌شود!  در گام بعد ادعا دارند که رهبر مورد نظرشان برای ملت «آزادی» به ارمغان خواهد آورد!   البته این «آزادی» فاقد چارچوب حقوقی معاصر است؛   واژه‌ای است مبهم و بی‌دروپیکر،  مشابه همان «آزادی» موعود پنجاه‌وهفتی‌ها!   

 

بله،  درست حدس زدید،  همان الگوی استعماری‌ای مورد نظر اینان است که آمریکا برای عرعرهای روح‌الله خمینی تنظیم کرده بود.  تو گوئی تجربۀ هولناک حکومت ملایان را یا ندیده‌اند،  یا اصولاً کورمادر زادند و نمی‌بینند.  زهی بیشرمی،  دریدگی و خودفروختگی!  اینان نمی‌خواهند بفهمند که «آزادی بیان»‌ انسان‌ها هدیۀ هیچ رهبری نیست؛  حقی است که ملت با مشت گره‌کرده،  از حلقوم حکومت‌ها بیرون می‌کشد.   زمانیکه ملت خلع‌سلاح شد،  دیگر «آزادی بیان» در کار نخواهد آمد.  خلاصۀ کلام،   این جریانات سیاسی با ترهات‌شان قصد دارند از آغاز کار ملت را در برابر حاکمیت مطلوب‌شان،  به بهانه‌های واهی «خلع‌سلاح» کنند.

 

بله،   این جماعت چنین القاء می‌کند که اگر چوپان نباشد،  گوسفندها را گرگ خواهد ‌درید.   البته نمی‌گوید که اگر لازم آید چوپان جهت شکم‌چرانی هر شب گلوگاه گوسفندی را بدرد،  دیگر اهمیتی نخواهد داشت!  چرا که از منظر اینان،   «نقش» چوپان اینچنین ایفا می‌شود،   و حق دارد گوسفندها را یکی‌پس از دیگری سر بریده،   به مصرف نیازهای‌اش برساند.   فراموش نکنیم که در قلب تمامی جریانات سیاسی‌ای که بالاتر معرفی کردیم،‌   عین حکومت آخوندها،   یک تئوری استبدادی نهفته.   و بر اساس این تئوری،  انسان‌ فقط در چارچوب ایدئولوژی‌ اینان ارزش پیدا می‌کند.   خارج از این محدوده،   انسان برای این جریانات وجود خارجی ندارد،  و همانطور که علی خامنه‌ای بارها در مورد مخالفان‌اش گفته،  «این‌ها علف‌ هرز هستند!»  

 

ولی برای رهبران منتظرالوکاله که پشت مرزهای ایران نشسته‌اند،  خبر بدی آورده‌ایم.   خیزش «کف‌خیابان»،  حداقل به آن صورت که تاکنون تجربه کرده‌ایم،  به هیچ عنوان با این تئوری‌های قرون‌وسطائی هم‌سازی نشان نمی‌دهد.  و مهم‌ترین عاملی که نقش استبدادپرستان را در این خیزش بسیار تضعیف کرده،  اصل «رهبری» آن در چارچوب مطالبات و خواست‌های زن‌ است.   فراموش نکنیم،  در هر گونه نگرش قرون‌وسطائی ـ   دینی،  فئودال،  استعماری،  و ... ـ  استبداد با ارائۀ الگوهائی جهت سرکوب زن،  بی‌اهمیت نشان دادن تمایلات زن،  و تحدید آزادی اجتماعی و فردی زن پای پیش می‌گذارد.   بی‌دلیل نبود که اوباش حکومت ملایان از آغاز کار به حجاب و «کرامت» بانوان و مزخرفاتی از این قماش «آویزان» شده بودند.   به همین دلیل نیز امروز برخی محافل ـ   چه مخالف و چه مخالف‌نما ـ  که رایحۀ تعفن تعلقات استبدادی و شخصیت‌پرستی‌شان مشام را می‌آزارد،   تلاش دارند به هر ترتیب ممکن شعار «زن،  زندگی،  آزادی» را به حاشیه برانند.   یک گروه از این اراذل،   از زن و زندگی فاکتور گرفته،  صرفاً به «آزادی» چسبیده‌اند،   چرا که این نوع آزادی فاقد چارچوب و تعریف حقوقی معاصر است،  و استبداد مطلوب‌شان را می‌تواند حاکم کند.   گروه دیگر سعی دارد «زن،  زندگی، آزادی» را به عنوان شعار کمونیست‌ها و مبلغان فحشاء و بی‌بندوباری و زنان همجنسگرا و مزخرفاتی از این دست معرفی کند،   و یا اینکه اصولاً آن را جهت دستیابی به اهداف سیاسی نارسا و ناکافی بخواند،   چرا که اربابان این جماعت خودفروخته بخوبی می‌دانند که اگر این شعار فراگیر شده،   «رمز» خیزش شود،   مشکل بتوان استبداد قرون‌وسطائی را بار دیگر به صحنۀ سیاست ایران بازگرداند.           

 

همانطور که بارها در این وبلاگ گفته‌ایم،   محافل و احزاب و جریانات شناخته شدۀ سیاسی از آخوند گرفته تا بلشویک مسلح و لیبرال بازاری و ... که طی یکصدوپنجاه سال گذشته،  به عناوین مختلف خود را بازیگران صحنۀ سیاست ایران «جا» زده‌اند،  اینک موجودیت‌شان به خطر افتاده.   خلاصه بگوئیم،  اینبار «نه فرشته خواهد آمد،   نه دیو قرار است برود!»  این ملت و خصوصاً زنان با گام‌های مصمم پیش خواهند آمد،  و با مطالبات انسان‌محورشان در هر گام حکومت دست‌نشاندۀ ملائی،  و اپوزیسیون نوکرصفت‌اش را به عقب می‌رانند.  رهبر در کار نخواهد بود،  تغییر رژیم هم آنقدرها اهمیت ندارد،   چرا که آلترناتیوی که اوپوزیسیون خودفروختۀ این رژیم ارائه می‌دهد،   در تمامی ویراست‌های‌اش همین کره‌الاغ «متدین و مسلمان» حکومت اسلامی است؛  می‌خواهند پالان‌اش را عوض ‌کنند.   خلاصه بگوئیم،   پروسۀ خیزش «کف‌خیابان» یک جهش تمدن‌ساز است،  نه یک کودتای سازمان‌یافته از سوی کاخ‌سفید!  و امروز این واقعیت تلخ را ملت ایران به درستی دریافته که نمی‌باید چشم انتظار تحفه‌های یانکی‌ها بماند،   و نمی‌باید آتش‌بیار «انتظارات» مشتی اوباش باشد،  که خود را گاه حاکم و گاه محکوم جلوه داده‌اند!   بله،  حاکم و محکومی در کار نیست؛  خیزش «کف‌خیابان» جنبشی است متعلق به ملت ایران،  در مصاف‌اش با استعمار دیرپای و تمامی مظاهر آن.