به دنبال ترور هیئت تحریریة هفتهنامة «شارلی ابدو»، دستهائی آشکار و پنهان بحران گستردهای در
سراسر جهان به وجود آورده. در قلب این بحران نه واقعاً نشانی از حمایت دولتها
و شخصیتها از «آزادیبیان» میبینیم، و
نه تلاشی جهت مبارزة واقعی با تروریسم و آدمکشی سیاسی. با این وجود، محافل و رهبران جهان با بهرهبرداری از دامنة
وسیع خشم و تأثری که این ترور ناجوانمردانه،
خصوصاً در کشورهای اروپای غربی ایجاد کرده، به صورتی هر چه گستردهتر، اگر
نگوئیم «گستاخانهتر» به خود اجازه میدهند «آزادیبیان» را به بهانههای مختلف به
زیر سئوال برند. و این پرسش مطرح میشود
که در فردای این ترور وحشیانه، «آزادی
بیان» پای در کدامین مسیرها خواهد گذارد؟ در وبلاگ امروز تلاش میکنیم برخی از این مسیرها
را روشن کنیم.
در این راستا، از آنجا که طراران و
سیاستبازان جهان به صورتی مزورانه تهدید «آزادی بیان» را با تکیه بر معضلات نظری
و دینی و اجتماعی در کشورهای مسلماننشین توجیه میکنند، نخست نگاهی به ویژگیهای این مناطق میاندازیم. سپس میپردازیم
به تلاش تمامیتخواهان، خصوصاً در غرب که با تکیه بر این معضلات میخواهند
در معادلات پیچیدة بینالمللی دست بالا را در برابر چین، روسیه و هند داشته باشند. و نهایت
امر نگاهی به پرچمداری اجباری و استیجاری «آزادی بیان» میاندازیم. این
پرچمداری توسط متحدان غربی فرانسه بر عهدة اینکشور قرار گرفته. پس
برویم به سراغ آنچه مستشرقان، جاسوسان غرب
و توطئهگران بینالملل و پامنبریهایشان «جهان اسلام» مینامند!
بدون پای گذاردن در تحلیل جزئیات تاریخی و اجتماعی بگوئیم، این «جهان اسلام» یک ایدة استعماری بیش نیست. بسیاری
از اعضای این به اصطلاح «جهان واحد» و یکدست و متحدالشکل با همکیشانشان به مراتب
مشکلات بیشتری دارند تا با مسیحیان و یهودیان و پیروان دیگر ادیان. با این وجود،
علیرغم تلاش برخی محافل در ترسیم یک «اجماع فرهنگی و ارزشی» در این
جوامع، و نهایت امر بیاهمیت شمردن تفاوتها
و شاخکهای عقیدتی و دینی و سنتی و تاریخی، بر چند ویژگی مشترک در میان اعضای «جهان اسلام» میتوان
تکیه کرد. خصوصیاتی که از قضای روزگار هیچ ارتباطی هم با
دین اسلام ندارد!
نخست اینکه عقبماندگی صنعتی و علمی در این مناطق به وابستگیهای مالی، اقتصادی،
و نهایت امر سیاسی این جوامع به کشورهای غرب منجر شده. دیگر
آنکه، واپسماندگی در زمینههای نظری و خصوصاً انسانشناسانه
و جامعهشناسانه، این مناطق را از خلق «امواج فرهنگی»، معیارهای «درون ـ ساختاری» و خصوصاً آفرینشهای
هنری، موسیقائی و حتی سینمائی محروم کرده.
در نتیجه،
این به اصطلاح «جهان اسلام» نهایت امر قاطری است لنگ و دنبالهرو، و از تحولاتی «تغذیه» میکند که غرب به وجود میآورد.
البته این دنبالهروی در بهترین صور، یعنی در قالب «استقلالطلبانهاش» چیزی نیست جز
همان عجوزهای که امروز در کشور ایران نام «جمهوری اسلامی» بر خود گذارده؛ قاطر
لنگی که با تکیه بر تخریب، تکذیب، و تهاجم به دیگری، به خیال خود در روند رشد و تعالیاش غرب را هم «حذف»
کرده! ولی در واقع، از آنجا
که به دلیل واپسماندگی اینان، خلق امواج
فرهنگی، هنری، علمی و صنعتی برایشان غیرممکن است، علیرغم هیاهو و قشقرقی که پیرامون استقلال
فرضیشان به راه افتاده، حضرات دنبالهرو غرب
هستند. با این تفاوت که این دنبالهروی
بجای تأئید کورکورانه رایج در بسیاری کشورهای مسلماننشین، نزد اینان خود را در قالب تکذیب کورکورانه به
نمایش گذارده.
مسلماً جهت بررسی افق «تیرهوتاری» که این «جهان اسلام» به سوی آن گام برمیدارد، تحلیل منافع قدرتهای استعماری اهمیت خواهد
داشت، ولی از آنجا که مطلب امروز بیشتر به بررسی پدیدة
«تقدس» مربوط میشود، پیش از ادامة مطلب
نگاهی داشته باشیم به روند «تقدسسازی» در این جوامع. «تقدسسازی» در اقلیم موهوم «جهان اسلام» بر سه
پایه مستحکم شده: باورهای مذهبی و دینی، سنت و آدابورسوم، و روابط
اجتماعی باقیمانده از قرونوسطی! در همین
فرصت نگاهی بسیار شتابزده به این سرفصلها میاندازیم.
بالاتر، از واپسماندگی این جوامع در زمینة انسانشناسی
سخن به میان آوردیم. همین واپسماندگی به
صورت مستقیم دامنگیر تحقیقات پیرامون ادیان و مذاهب در این جوامع شده. به صورتیکه امروز مهمترین تحقیقات در مورد
اسلام در مراکز تحقیقات غربی و خصوصاً دانشکدههای اروپا صورت میگیرد! در آینة
این واپسماندگی، آنچه در جهان اسلام صورت
تحقیقات مذهبی به خود گرفته بیشتر قصهسازی در مسیر حدیث و روایت است. مجموعهای غیرعلمی که خود را نوعی «علم الهی»
معرفی میکند!
حال ببینیم در این میانه نقش «سنت و آداب و رسوم» چیست؟ به طور مثال در کشورمان سالهاست که در اکثر
مراکز استانها ساختمانهائی به نام «دانشگاه» افتتاح کردهاند. ولی در این دانشگاهها هیچ اثر قابل اعتنائی
پیرامون سنتها، گویشها، آداب و رسوم محلی، و ... تولید نمیشود. در واقع،
هیچ تحقیقی، خصوصاً در این زمینهها صورت نمیگیرد. موسیقیهای محلی، رقصهای محلی،
هنرهای محلی سوژة تحقیقات نیست؛
اگر هم کسی به خود اجازه دهد که پای در این مسیر بگذارد، به صور متفاوت متوقف خواهد شد. این دانشگاهها در واقع دنبالیچهای هستند بر
مسیر توسعهطلبی حاکمیت تمامیتخواه و حکم ادارات و مراکز دولتی را پیدا کردهاند.
کار اصلی این اماکن خشک و بیروح که به غلط
دانشگاه خوانده میشود، چاپ و توزیع
«دانشنامه» است، نه تولید علم. و با اینکار دولت دستنشانده تلاش دارد آتش
شهوت مدرکپرستی را که طی یکصدسال گذشته توسط حکومتها به دامان جوانان اینکشور
انداختهاند، به نحوی از انحاء «اطفاء» کند. در دیگر کشورهای «جهان اسلام» نیز وضعیت با
ایران چندان تفاوتی ندارد. در نتیجه
زمانیکه در اینکشورها سخنگویان حاکمیت زبان به رعایت «سنن و آداب و رسوم» میگشایند،
خودشان هم نمیدانند که این «آداب و رسوم» در
واقع چیست. در حقیقت هیچکس نمیداند که در
این میان از چه سخن میگوید.
در این «جهان اسلام» که توسط مستشرقین «خلق» شده، مجموعهای که در بالا آوریم، یعنی نبود تحقیقات واقعی در زمینة مذاهب، آداب و رسوم و ... میدان به حضور گستردة پیشداوریهای
متعصبانهای داده که بیش از آنچه دین،
رسوم و یا سنتها باشد مردهریگی است از «عادات» قرونوسطائی. سرفصلهائی
است از پدرسالاری، زنبارگی، بیگانهستیزی،
انسانناباوری، بیمسئولیتی، زنستیزی، عوامزدگی، اوهام و خرافه، تهاجم به حریم خصوصی انسانها، و نهایت امر بیارزش انگاشتن مفاد اعلامیة
جهانی حقوق بشر. این سرفصلها به دلیل
نبود تحقیقات دینی، و عدم دسترسی به آگاهی
علمی از سنتها، فرهنگها و آدابورسوم
مردمان، تبدیل شده به ابزار کارگاه «تقدسسازی.» کارگاهی که در خط تولید آن دولتهای دستنشانده و
بیگانه با نیازهای انسانی، «اخلاقیات» دینی و بومی، فرهنگهای
استیجاری و برخاسته از «موهومات و پیشداوریها»،
و خصوصاً تقدسهای مورد نیاز استعمار غرب را تولید کرده و به خلقالله میفروشند.
در کشورهای مسلماننشین این کارگاه هم جهت خلق
«اپوزیسیون» مطلوب غرب مورد استفاده قرار میگیرد، و هم دولتهای حاکم و دستنشانده را «تغذیه» میکند.
در چنین شرایطی است که «جنجال» کاریکاتورهای پیغمبر اسلام، نخست در کشور دانمارک و چند سال بعد در فرانسه،
پای به فضای این «جهان اسلام» میگذارد. جهانی
ناآگاه از فرهنگ و سنتهایاش، جهانی
ناآگاه از تجزیهوتحلیل روابط اجتماعیاش،
جهانی فروافتاده در خشونت، پیشداوری، و اوهام و خرافه. مسلم
است که دولتهای غرب از بحرانسازی در این به اصطلاح «جهان اسلام» و در میان
مسلمانان مهاجر هدفی جز سرکوب «آزادی بیان» دنبال نمیکنند. سرکوبی که به دلیل تداوم بحران اقتصادی، به تدریج جهت حفظ سیطرة حاکمیتهای بورژوازی غرب
هر روز ضروریتر مینماید.
ولی در کنار این هدف «مشخص» میتوان همزمان از اهدافی گستردهتر نیز سخن گفت. به طور مثال،
ایجاد تزلزل اجتماعی در کشورهائی همچون روسیه و هند از این مجموعه جدا
نیست. در اینکشورها با اقلیتهای پرشماری
از مسلمانان روبرو هستیم که معمولاً در قلب حاکمیت برای خود جایگاهی نیافتهاند. اینان
مترصدند تا از آنچه «حق و حقوق» انسانی،
تاریخی، دینی و سنتی خود به شمار
میآورند، چه استقلال و خودمختاری باشد، و چه سهمگیری از حاکمیت و فرهنگ رسمی و دولتی، «دفاع» کرده،
در این راه «شهید» شوند! در نتیجه، دامن زدن به اوهام، میدان
دادن به تعصبات و خرافات عمومی، و به راه
انداختن لشکر اوباش شهری میتواند با اهدافی که در پس «هیاهو» پیرامون کاریکاتورهای
پیغمبر اسلام پنهان شده هماهنگ شود. و با
شناختی که از عملکرد و کاربرد سیاستهای استعماری در دست است، این
اهداف میتواند در پایتختهای غرب مد نظر مدعیان دفاع از «آزادی بیان» قرار گیرد. حال باید دید در برابر این «اهداف» نامردمی و
مزورانه، چگونه میتوان ایستادگی کرد، و همزمان اصول انسانی را که «آزادی بیان» مسلماً
یکی از مهمترینشان به شمار میآید، مورد
حمایت قرار داد.
در وبلاگ «خطاکار و طلبکار» به موضعگیری دوگانه، «نه سیخ بسوزد، نه کباب» یانکیها، و عکسالعملهای
چین و هند اشاره کردیم، و امروز میپردازیم به بررسی مواضع روسیه. کشوری
که از یک سنت سرکوبگر ایدئولوژیک پای بیرون گذارده، و در مرحلة فوران ایدئولوژیک، سیاسی و اجتماعی تلاش میکند مرزهایاش را به
روی جهانیان بگشاید. موضعگیری روسیه به
دلیل نقش تعیینکنندهاش در معادلات «نظامی ـ امنیتی» به مراتب از چین و هند مهمتر
است. از اینرو نگاهی خواهیم داشت به مواضع
اعلام شدة مسکو.
تا آنجا که نویسندة این وبلاگ اطلاع دارد، موضعگیری رسمی روسیه در مورد جنایت پاریس به
حضور لاوروف، وزیر امور خارجة روسیه در
تظاهرات پاریس منجر شد، و ولادیمیر پوتین
نیز در نخستین دقایق پس از انتشار خبر همین جنایات همدردی خود را با دولت و ملت
فرانسه اعلام داشت. ولی دچار توهم نشویم، مواضع
اعلام شدة دولت روسیه، بیشتر به موضع
دولت فرانسه در تاریخ 7 ژانویه، یعنی «محکوم کردن تروریسم» مربوط میشد، نه به حمایت از طنز و «آزادی بیان!» و متأسفانه تحت تأثیر جنجال رسانهای غرب
پیرامون جنایات پاریس، تفکیک صف حامیان «آزادی بیان» از صفوف دولتهای
غرب به عنوان مخالفان «تروریسم» بسیار مشکل شده بود.
در عمل، جز چند دسته لاتولوت اینسوی و آنسوی جهان، که شبکة «انصار حزبالله» حکومت اسلامی نیز جزو
آنان قرار دارد، تمامی دولتها،
بنیادها، احزاب و مذاهب و ... از «عملیات تروریستی» پاریس برائت طلبیدند! البته
نیک میدانیم که اکثر این موضعگیریها «ظاهری» و به دور از واقعیت است، و فقط احمقهائی تماموکمال همچون اعضای انصار
حزبالله حاضر خواهند شد خود را در حد حامی کشتار روزنامهنگاران پائین بیاورند. با این وجود،
اگر محکومیت عملیات تروریستی در عمل «مقبولیت» عام یافته، آنچه در این مقطع از اهمیت برخوردار میشود، این است که ببینیم کدام دولتها، سازمانها، احزاب و ... بجای همنوائی با
سران غرب، از «آزادی بیان» حمایت به عمل
آوردهاند. و در کمال تأسف هیچ مقام رسمیای در این موضع
قرار نگرفته!
دیمیتری روگوزین، معاون نخستوزیر
روسیه، روز 12 ژانویه سالجاری، پیرامون مسئلة «آزادی بیان» در توئیتر خود چنین
مینویسد:
«تروریسم اهریمنی است. هیچ توجیهی
برای آن نمیتوان یافت. با این وجود نمیتوان
آزادی بیان را با آزادی اهانت به احساسات عمیق مردم قاطی کرد.»
اگر مواضع رسمی روسیه پیرامون «آزادی بیان» همین است که روگوزین اعلام
داشته، پس تفاوت موضعگیری حاکمیت روسیه
با اظهارات امام جمعة تهران، شیخ الازهر، و لاتواوباش در خیابانهای لاهور و اسلامآباد
چیست؟ این پرسش منطقی مطرح میشود که آقای
روگوزین چگونه به احساسات «عمیق مردم» دست یافتهاند، که اینچنین به تجزیه و تحلیل و استنباط از آنها
مشغول هستند؟ این همان موضعگیری رسانههای آتلانتیست نیست که
برای اثبات برتری غرب، چند لاتولوت را در حال آتش زدن پرچم و آدمک و ...
نشان میدهند تا این دروغ شاخدار را به مخاطب بباورانند که «همة مسلمانان» با این
اراذل هم عقیدهاند و خلاصه این است «جهان اسلام؟!» واقعیت
اینجاست که در اظهارات روگوزین، فردی که
بعضی محافل روسیه از وی به عنوان جانشین پوتین یاد میکنند، هیچ
نشانی از شناخت پدیدهشناسانة «آزادی بیان» به چشم نمیخورد. خلاصه
بگوئیم، وی به شیوة استالین سخن میگوید! مسلماً
استالین هم اگر در قید حیات میبود، برای
حفظ ظاهر هم که شده، در «توئیتر» خود تروریسم را محکوم میکرد، و از جریحهدار شدن احساسات و عواطف پرولتاریا
ابراز تأسف مینمود.
ولی به حضرت روگوزین باید بگوئیم، مسئله
تروریسم نیست؛ «آزادی بیان» انسان است. و این آزادی با آزادی رهبر و پیشوا و ... و
سیاستپیشه در تضاد قرار گرفته و خواهد گرفت!
حکومت نوین روسیه در صورت پافشاری
بر این نوع موضعگیریهای گلهپرور حمایت معنوی جریانات دمکراتیک و پیشرو را چه در
داخل و چه در خارج مرزها مسلماً از دست خواهد داد، و به انزوائی دچار خواهد شد که در دوران
استالین نیز تجربه کرده.
با این وجود ما به آینده بدبین نیستیم،
چرا که به گواهی گزارشهای فیگارو و لوموند، مورخ 17 ژانویه سالجاری، فرانسوا اولاند، رئیسجمهور فرانسه به سرعت از بساط محکوم کردن
«عملیات تروریستی» فاصله گرفته، و خود را
به عنوان حامی «لائیسیته» و «آزادی بیان» معرفی میکند. همین امر نشان میدهد که پایه و اساس مواضع
رسمی آتلانتیسم پیرامون رخدادهای پاریس بیش از ده روز دوام نیاورد و متزلزل شد.