۱۱/۱۶/۱۳۸۸

ملت یا محفل؟!




بار دیگر در بزنگاه 22 بهمن تحلیل‌گران و وطن‌دوستان در برابر یک پرسش پیچیده قرار گرفته‌اند: در مورد رخدادهای 22 بهمن چگونه می‌باید عکس‌العمل نشان داد، و حوادث این روز ویژه را در تاریخ ملت ایران از چه زوایائی می‌باید بررسی کرد؟ به عقیدة ما تحکیم پایه‌های یک استبداد دینی، چند صباح پس از رخداد 22 بهمن به ملت ایران این فرصت را نداد تا تحلیل‌های متفاوت، گاه مستقل و بی‌طرفانه، اگر نگوئیم «وطن‌دوستانه» از این تحولات ارائه دهند. زمانیکه سلطنت پهلوی دوم سقوط کرد، تا به امروز تحلیل‌ها تماماً «کاربردی» بوده‌اند؛ کاربردی در این معنا که هر گروه و تشکیلات سیاسی، بر وفق مراد و نظریات خود، و در چارچوب منافع محفلی، گروهی و شخصی این تحولات را بررسی کرده. ولی در همینجا بگوئیم، در روند تاریخ ملت ایران این نوع «تحلیل‌ها» دیری نخواهد پائید. دیدیم که بزرگ‌ترین تحولات تاریخی در قرن معاصر، تا چه حد در آئینة تاریخ‌نگاری دچار تغییرات و بازنویسی ‌شدند. و اگر امروز این تحلیل را در چارچوب یک یادداشت ارائه می‌دهیم به هیچ عنوان مدعی یک برخورد تاریخی منسجم نیستیم، که نه این کار از ما برمی‌آید، و نه وبلاگ محل چنین مانورهائی است.

«تلاش» امروز ما جهت ارائة یک «تحلیل»، فقط به این دلیل صورت می‌گیرد که به مناسبت 22 بهمن امسال تمامی گروه‌های دست‌اندرکار در حکومت اسلامی، هر یک با برچسب‌هائی ظاهراً «متفاوت» پای در مسیر تحکیم هر چه گستر‌ده‌تر همان «قرائت واحد» و «رسمی» از رخداد‌های 22 بهمن‌ گذاشته‌اند. باید پرسید چرا؟ چرا تمامی این «مجموعه» سعی دارد تا این «روز» و حوادث آن را یک بار دیگر به نفع محافل وابسته به خود «مصادره» کند؟ البته پرواضح است که این مصادره به نفع همان گروه‌های «مأنوس» صورت خواهد گرفت! خلاصه بگوئیم،‌ شاخة سیاست‌زدة روحانیت شیعی‌مسلک و محافلی که طی سه دهه خود را میراث‌خواران «طبیعی» خیزش‌های خیابانی 22 بهمن به شمار آورده‌اند، گویا بار دیگر نیازمندند تا این «میراث طبیعی» را در افکار عمومی، و حتی در سطح جهانی به «ثبت» برسانند!

در همینجا باید گفت، هیچ «محفلی» نمی‌تواند خود را میراث‌خوار یک رخداد تاریخی به شمار آورد، مگر اینکه در قلب این «رخداد»، محافل مشخصی خود را به یک «جریان» منفرد، منزوی و فروهشته محدود کرده باشند! خلاصه بگوئیم، اگر این «رخداد» بنابرتعریف «تاریخی» است، و در معنا و مفهومی تاریخی می‌باید تحلیل شود، محافلی که خود را با تکیه بر روند جریانات ویژه، «میراث‌خواران» این رخداد معرفی می‌کنند، خود «غیرتاریخی» خواهند بود؛ فاقد تداوم‌اند، گذرا هستند و میرا. البته محافل می‌توانند سال‌ها، یا حتی دهه‌ها بر امواج یک رخداد تاریخی «موج‌ سواری» کنند، طول عمر اینان بستگی به مسائل بسیار متفاوتی خواهد داشت: سیاست‌های بین‌المللی، قدرت‌های ساختاری محافل مذکور، میزان شناخت و آگاهی توده‌های مردم، و ... ولی در یک اصل کلی تردیدی نیست؛ رخدادها متعلق به ملت‌هاست، نه از آن محفل‌ها.

در مقطع فعلی، مشاهدة دوبارة این «نیاز» تشکیلاتی که حکومت اسلامی قصد تکیة دوباره بر آن را دارد، از مسائل بسیار پیچیده‌تر پرده برمی‌افکند. به طور مثال تکیة تشکیلات حکومت اسلامی بر موضع «میراث‌خواری» از تحولات 22 بهمن، بخوبی نشان می‌دهد که این حکومت خارج از اتکاء بر آنچه مشروعیت «انقلابی» ‌خوانده شده، منبع الهام دیگری طی سه دهة گذشته نتوانسته برای توده‌های مردم «پایه‌ریزی» کند. به همین دلیل مرتباً سعی دارد ندانم‌کاری‌ها، بی‌لیاقتی‌ها، عدم‌مدیریت امور کشور، و ... را به بهانه‌های مختلف که «نبرد با آمریکا» و «جنگ با اسرائیل» از عمده‌ترین‌شان است، به پشت صحنه کشانده، خود را با پدیده‌ای «شناسائی» کند، که گویا در هاله‌ای از «تقدس» نیز فرو افتاده! پدیده‌ای به نام «انقلاب اسلامی».

در مطالبی که طی چند سال گذشته مرتباً در این وبلاگ‌ها نوشته‌ایم، نظر خود را نسبت به پدیده‌ای که بوق‌های حکومت جمکران «انقلاب اسلامی» معرفی می‌کنند بارها و بارها عنوان کرده‌ایم. در ابعاد داخلی، به عقیدة ما این «رخداد» یک شورش شهری بر علیه یک رژیم استبدادی بود. رژیمی که دیگر نه می‌توانست مخالفان‌اش را سرکوب کند، و نه قادر بود افق گسترده‌تری در اختیار توده‌هائی قرار دهد که به دلیل سیاست‌های غلط مالی و اقتصادی، اگر نگوئیم فرهنگی و استراتژیک در شهرها بر روی هم انبار شده بودند. البته همانطور که بالاتر نیز گفتیم، این نگرشی است «تک‌بعدی» و فقط از درون جامعة ایران به این رخداد می‌نگرد؛ چرا که در ابعاد بین‌المللی دلائل بسیار مهم‌تری جهت جایگزینی یک سلطنت کودتائی با یک حکومت دینی و استبدادی در ایران وجود داشت، که جنگ افغانستان فقط یکی از آنان به شمار می‌رفت. ولی اینکه پس از آغاز این «شورش شهری» محافلی بر امواج آن سوار شوند و خود را مالکان مطلق این «رخداد» تاریخی معرفی کنند، مطلب دیگری است. و این همان است که روز 22 بهمن 57 در کشور ایران به وقوع پیوست. تجربة تاریخی نشان داده که در پس تثبیت «مالکیت» تام و تمام یک محفل و یک جریان منزوی و مشخص بر یک «رخداد تاریخی»، فقط عامل نیروی مسلح می‌تواند «نقش‌آفرینی» کند، نه توده‌های مردم. چرا که توده‌های مردم، خصوصاً در ساختار شهری و متراکم معاصر، قادر به تفویض «قدرت» و حاکمیت نیستند، و به همین دلیل است که ما از روز نخست مسبب اصلی به قدرت رسیدن آخوند در ایران را کودتای ارتش شاهنشاهی معرفی کردیم. به استنباط ما این جامع‌ترین نگرش به روندی است که در 22 بهمن منجر به از میان رفتن سلطنت در کشور و جایگیری یک نوع جمهوریت «بدوی» و «واژگونه» شده.

اگر می‌گوئیم این «جمهوریت» نوعی بدوی و واژگونه است، دلیل دارد. در جمهوریت اصل «شهروندی» محترم به شمار می‌آید، نیروهای نظامی و انتظامی در ارتباط با شهروندان ضابطین قوة قضائیه‌اند، نه عاملان بی‌مسئولیت «محافل» و مقامات! در یک جمهوریت مجلس متشکل از نمایندگان واقعی مردم است، نمایندگانی که در چارچوب فعالیت‌های احزاب و گروه‌های سیاسی پای به مجلس می‌گذارند، نه در ارتباط با محفل‌بازی‌ها و حق‌وحساب‌دهی‌های محلی! مجلس در یک جمهوری می‌باید منبع اصلی «الهامات» قانونگزارانه و مواضع کلیدی کشور به شمار ‌آید، نه محلی جهت چاق‌وچله‌کردن پیشخدمت‌های رژیم! رئیس جمهور، ریاست قوة مجریه را در یک جمهوری اعمال می‌کند، و در برابر مجلس مسئولیت مستقیم وزیران و سیاست‌های اتخاذ شده را بر عهده دارد. این فرد در برابر مجلس می‌باید پاسخگو باشد، نه اینکه دست‌نشاندة فردی به نام «رهبر» شود که گوئی از آسمان بر زمین افتاده و به احدی نیز پاسخگو نیست! می‌بینیم که در حکومت اسلامی که ما آنرا هیچگاه یک «جمهوری» به شمار نخواهیم آورد، هیچیک از شرایط جمهوریت وجود ندارد، هر چند در آن تمامی شرایط یک حاکمیت بدوی و عصر حجر حاضر و مهیا است.

اینکه مشتی اوباش سوار بر امواج شورش‌های شهری، توسط ارتش آمریکائی شاه «ظاهراً» در مراکز تصمیم‌گیری جایگیر شده‌اند، و سیاست خارجی در عمل یک رژیم بدوی و «عصرحجر» را به ملت ایران تحمیل کرده، امروز دیگر جای هیچگونه بحث و گفتگو ندارد؛ کسی که این واقعیت را انکار کند، خودفروخته و دروغگوست. ولی می‌بینیم که در آغاز سی‌ویک‌امین سالگرد این توطئة ننگین بر علیه ملت ایران، دروغگویان از قضای روزگار بسیار هم پرشمارند!‌ از داخل و خارج ندای «حمایت از انقلاب» در بوق‌های زنگ‌زده آنچنان طنین‌افکن شده که گوش فلک را کر می‌کند. ولی ما در برخورد با این «مزدوری» جمعی، و در دنبالة استدلال خود، این «حمایت‌ها» را نیز فقط قسمتی از همان «میراث‌خواری» رخداد 22 بهمن 57 به شمار خواهیم آورد. مطمئن باشیم که در تاریخ ملت ایران از این میراث‌خواری و این میراث‌خواران به نیکی یاد نخواهد شد.

گروهی از کسانی که برای این «انقلاب» سر و دست می‌شکنند از جمله همان‌های‌اند که تو گوئی ملت ایران از روز ازل به اینان «بدهکار» بوده. اینان کسانی‌اند که اغلب از طرفداران پروپاقرص حکومت اسلامی به شمار می‌رفتند، و معمولاً از قماش شخصیت‌های «سابق» حکومتی و یا گروه‌های فدائی «حضرت امام» بودند که هر یک به دلائلی مورد بی‌التفاتی «نظام» قرار گرفته، نهایتاً مجبور به «هجرت» شده‌اند! این گروه‌ها که از طیف «چپ‌نمای» مجاهدین خلق و «فرقانی‌ها» آغاز شده، به جناح بازاری‌های «همیشه ناراضی» در کنار امثال بنی‌صدر و در میانة میدان «دین‌خوئی» و «دین‌باوری» امتداد پیدا می‌کند، نهایت امر به لات‌ولوت‌های «حلقة کیان» در جناح راست‌افراطی و فاشیست نیز منتهی خواهد شد. گروه‌های مذکور که در مقاطع متفاوت مجبور به خروج از طیف منتفعان مستقیم از حکومت دست‌نشاندة ارتش شاهنشاهی شدند، در کمال تعجب علیرغم چاقوکشی‌ها و آدمکشی‌هائی که بین خودشان متداول بوده، در یک اصل کلی همگی متفق‌القول‌‌اند! اینان معتقدند که «حکومت اسلامی» همان خواست ملت‌ در 22 بهمن بوده، و اگر این گروه‌ها در میانة راه از قافلة اسلام بر زمین افتاده‌ کمرشان به دو نیم شده، فقط و فقط به این دلیل است که «اسلام عزیز» را درست پیاده نکردند!

خلاصة کلام آنچه را که امروز دولت مفلوک احمدی‌نژاد در تهران از این دست به آن دست می‌اندازد تا به هر ترتیب ممکن خود را از شرش خلاص کند، یعنی همین «اسلام عزیز»، برای اینان نه پایان کار که آغازی است بر آغازها! این گروه‌ها تازه می‌خواهند آنچه را که سی سال پیش ارتش شاه به نفع آخوند از رخداد 22 بهمن «مصادره» کرد و امروز در برابر چشمان‌مان حاکمیت برخاسته از آن اینچنین ننگین و نفرت‌انگیز شده، از نو و بار دیگر به نفع خود «مصادره» کنند!‌ به صراحت بگوئیم این گروه‌ها از هیئت حاکمة فعلی ایران صدها سال نوری عقب‌افتاده‌تر و متحجرتر‌اند. اینان نه تنها رخداد 22 بهمن 57 را دقیقاً به همان صورتی در ذهن‌ علیل‌شان «مصادره» کردند که خمینی جلاد مصادره کرده بود، که روند مخرب این سه دهه را نیز به طور کلی مردود دانسته «غیراسلامی» ارزیابی می‌کنند! اگر غربی‌ها شرکت‌هائی درست کرده‌اند که شرکت‌های بیمه را «بیمه» می‌کنند،‌ این گروه‌ها را هم به راه انداخته‌اند تا اسلام حکومتی فروهشته و نابود شده را از نو «حکومتی» کنند! خلاصه بگوئیم،‌ اینان نوعی «بیمه‌گران» حرفه‌ای اسلام سیاسی به شمار می‌روند.

دل اینان درست عین امام دجال‌شان برای یک موج‌سواری «اسلامی»، حسابی لک زده! نه حاضر به قبول مواضع جدیداند، و نه حاضرند حضور و موجودیت دیگر گروه‌ها را در حیطة قدرت «فرضی» و خیالی خود بپذیرند. دست‌شان را باز بگذارید، در همین بلاد غرب با چاقو و دشنه به جان یکدیگر خواهند افتاد. اینان رخداد 22 بهمن را «انقلاب اسلامی» می‌دانند و مسلم بدانیم که اوباش و وابستگان‌شان در تهران و شهرهای دیگر در این به اصطلاح «یوم‌الله» شرکت فعال خواهند داشت، چه با رنگ سبز و چه با رنگ سیاه!

در زاویه‌ای دیگر حزب توده نشسته، یک حزب فاشیست‌پرور که علیرغم 8 دهه فعالیت سیاسی در زمینة فرضاً نظریه‌پردازی و «سوسیالیسم»، همیشه نقش‌اش را در همکاری مستقیم و غیرمستقیم با دولت‌ها و دستگاه‌های دست‌نشاندة غرب در ایران می‌بینیم. خلاصه بگوئیم، این حزب پیرو سیاستی است همچون حزب سابق پرچم در افغانستان؛ حزبی است منتظر‌الکودتا که رخداد 22 بهمن را درست از درون تخم چشم آخوندها و ارتش شاهنشاهی خواهد دید، و دقیقاً به همان صورت این رخداد را «مصادره» خواهد کرد، چرا که نظریه‌پردازی‌‌اش فقط به نزدیک کردن عوامل وابسته به حزب به رئوس مراکز تصمیم‌گیری محدود می‌ماند!‌ اینان نیز مسلم بدانیم در این تظاهرات شرکت فعال خواهند داشت، چرا که برای این «حزب» اصولاً سیاست از موضع قدرت تعیین می‌شود، «نظریه» بعدها، جهت توجیه «قدرت» تدوین خواهد شد! این است اولین درس بلشویسم، حداقل در ویراست پسالنین‌ایست آن!

در جناح راست‌افراطی یا جناح به اصطلاح «غیرمذهبی‌ها»، سلطنت‌چی‌ها و مشروطه‌چی‌ها نشسته‌اند! البته در همینجا بگوئیم که اینان از آخوند چیزی کم و کسر ندارند، «غیرمذهبی» بودن‌شان بیشتر به زدن کراوات و پاشیدن ادوکلن به سر و صورت‌ خلاصه می‌شود!‌ ولی اشتباه نکنیم، اینان نیز در این میان واقعاً گرفتارند. چرا که اگر به کودتائی بودن حکومت اسلامی رسماً اذعان کنند، اربابان غربی را که نان از دست‌شان می‌خورند رنجیده خاطر خواهند کرد و این خود مصیبتی است بس بزرگ. از طرف دیگر، وابستگی این جماعت به ارتش‌ و نیروهای نظامی آنقدر ریشه‌دار است، که نمی‌توانند از حمایت این مجریان اصلی سیاست غرب در ایران لحظه‌‌ای چشم‌پوشی کنند! در صورت تقبل کودتای ارتش شاه به نفع ملایان، محافل سلطنت‌چی و مشروطه‌چی در عمل اهرم‌ها و بازوهای عملیاتی خود را در ایران از دست خواهند داد! در نتیجه چه بخواهند و چه نخواهند، روز 22 بهمن جهت بزرگداشت فروپاشی سلطنت، نانخورها و محافل وابسته به خود را روانة خیابان‌ها خواهند کرد، اینان را به خیابان‌ها می‌فرستند تا با جایگیر کردن عوامل‌شان در قلب نیروهای امنیتی و انتظامی زمینه را برای حکومت مطلوب‌شان از دست ندهند! هر چند این عوامل روز 22 بهمن در خیابان‌ها به نفع «انقلاب اسلامی» فریاد سر دهند!

از بررسی دیگر گروه‌ها که اهمیت کمتری در صحنة سیاست کشور دارند در حال حاضر چشم‌پوشی می‌کنیم. ولی یک نکته را یادآور شویم،‌ همانطور که می‌بینیم، فعال‌مایشائی گروه‌ها و تشکیلات متفاوت سیاسی در ایران همزمان هم به امتداد تحجر سیاسی در داخل مرزها کمک می‌رساند، و هم خود تبدیل به بازتابی از همین «تحجر» سیاسی در خارج از کشور و در قلب گروه‌ها و تشکیلات مخالفان سیاسی شده. در عمل این است «راز جاودانگی» فاشیسم اسلامی در ایران! روزی که زنده‌یاد شاپور بختیار نخست‌وزیری شاه سابق ایران را پذیرفت،‌ رادیو بی‌بی‌سی در گزارشی چنین گفت:

«در کابینة بختیار شخصیت‌های کلیدی به چشم نمی‌خورد، با این وجود به نظر می‌آید که متحدان واقعی وی عمدتاً در خارج از کابینه قرار گرفته‌ باشند!»


با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، امروز به جرأت می‌توان گفت که متحدان واقعی شاپور بختیار همان‌ها بودند که امروز نیز خارج از کابینه‌های واقعی و ظاهری قرار گرفته‌اند، چه کابینه‌های داخلی و چه انواع خارجی و فرنگی آن! همان کابینه‌ها که دست‌کمی از داخلی‌ها ندارند. متحدان واقعی دمکراسی سیاسی در ایران همان‌‌ها هستند که در چارچوب سیاست‌بازی‌های رایج استعماری، رخدادهای کشور را به حساب این و آن «مصادره» نمی‌کنند، به دروغ بر اعتقاد به «تاریخ» پای نمی‌فشارند، و «جعل تاریخ» را هم «تاریخ» نخواهند خواند.

در حکومت اسلامی شخصیت‌های کلیدی به چشم نمی‌خورد، با این وجود به نظر می‌آید که متحدان واقعی این حکومت عمدتاً خارج از طیف حاکمیت و حتی در خارج از کشور قرار داشته باشند!







...


۱۱/۱۴/۱۳۸۸

«طالبان» زمان!




در آغاز «دهة زجر»، مطالبی در ارتباط با تحولات اخیر وجود دارد که مسلماً شایسته بررسی است. و مهم‌ترین سئوالی که امروز ذهن انسان را به خود مشغول می‌کند این است که بحران ایجاد شده و حمایت محافل استعماری از «جنبش سبز» و «تحولات» پساانتخاباتی کشور را به کدام سوی خواهد کشاند؟ همانطور که بارها در این وبلاگ‌ها عنوان کرده‌ایم، ما به تحولات کشور ایران، نگاهی منطقه‌ای و جهانی داریم. خلاصه اینکه ایران را در یک «آکواریوم» دربسته و مرزدار با محیط اطراف مورد بررسی قرار نخواهیم داد. برخورد منطقی، نگرش استراتژیک و مالی و اقتصادی ایجاب می‌کند که تحلیل‌ها اگر تمایل به ارائة راه‌حل‌ دارد، حداقل در مرحلة منطقه‌ای صورت گیرد. در نتیجه برای آنان که «بررسی‌های» منطقه‌ای و جهانی را از پیش محکوم می‌کنند، و تحولات کشور ایران را فقط در ارتباط با مشتی دانشجوی ژولیده موی،‌ و آخوند و ملا و چماق‌کش بازار مورد «بررسی» قرار می‌دهند، و نهایت امر با تکیه بر جفنگیاتی که سازمان سیا تحت عنوان «تئوری ‌توطئه» در دهة 1980 از کیسه بیرون کشیده، هر گونه تلاش گروه‌های دیگر را جهت ارائة یک تحلیل منسجم محکوم می‌نمایند، بسیار متأسف‌ایم. در همینجا به اینان گوشزد می‌کنیم که اگر خودآگاهانه پای در این مسیر گذاشته‌‌اند بدانند که در سایة تحولات اخیر منطقه، راه خروج از این نوع نظریه‌پردازی که به تدریج در بن‌بستی ساختاری گرفتار خواهد آمد، کاملاً بسته شده. و اگر کسانی هستند که فقط از روی سبک‌سری و بی‌توجهی و دنباله‌روی از این و آن، در این «جاده» گام برمی‌دارند به آنان توصیه می‌کنیم با مطالعه و مداقة نظر بیشتر به مسائل کشور بپردازند. خلاصه می‌کنیم، اگر نقش آگاهی‌ ملت‌ها را به زیر سئوال نمی‌بریم و نخواهیم برد، به استنباط ما ملت‌های جهان در آکواریوم زندگی نمی‌کنند،‌ و مسائل سیاسی، اقتصادی و مالی در ارتباط با مجموعه روابط جهانی شکل می‌گیرد، نه به صورت خودجوش و خودسر!

در همین چارچوب است که جهت دریافت مسیر آیندة سیاسی در ایران، حضور ارتش ایالات متحد در افغانستان را به عنوان یکی از کلیدی‌ترین مسائل منطقه‌ای مورد بحث قرار می‌دهیم. می‌دانیم که ایالات متحد پس از دریافت این اصل کلی که نگاه‌داری دولت طالبان در کابل دیگر امکانپذیر نیست، در برابر دو انتخاب قرار گرفت. نخستین گزینه پذیرش دولت «اتحاد شمال» تحت نظارت شاه مسعود و قبول گسترش نفوذ کرملین در افغانستان بود، و گزینة دوم اشغال نظامی این کشور. نیازی به توضیح نیست که کدام گزینه از نظر واشنگتن مهم و حیاتی تلقی شد؛ امروز چندین سال از اشغال نظامی افغانستان می‌گذرد و طی این مدت واشنگتن فقط و فقط یک هدف کلی را دنبال کرده: حفظ شبکة طالبان به هر صورت ممکن در رأس امور افغانستان، و حمایت از انزوای هر گونه شبکة سیاسی، نظامی و حتی محلی در صورت تخالف با این سیاست کلی! پر واضح است که آمریکا حتی شکل‌گیری جریانات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در افغانستان را نیز منوط به تأئید همین ساختار طالبان‌پرور کرده.

نتیجة این سیاست استعماری امروز در برابرمان قرار دارد. با گزینش «اشغال نظامی» عملاً راه خروج از افغانستان به صراحت بر ایالات متحد بسته شد! ولی در قلب این سیاست استعماری چند لایة استدلالی نیز از طرف واشنگتن فعال شده. به طور مثال تهدید مستقیم و مداوم روسیه به خروج نیروهای غربی از افغانستان! غرب بخوبی می‌داند که این عمل می‌تواند وسیله‌ای جهت ایجاد آشوب و کشاندن بحران‌های مذهبی به درون مناطق مختلف شوروی سابق شود، و دولت فعلی روسیه را در موضع پولیت‌بوروی سابق در جنگ افغانستان قرار دهد. لایة دیگر استفاده از موضع ضعیف روسیه در افغانستان جهت پیشبرد سیاست‌های منطقه‌ای واشنگتن در ایران، قفقاز، پاکستان و حتی خاورمیانه است. این مطالب مسلماً نیازمند توضیحاتی است که در یک وبلاگ نمی‌توان آنرا ارائه داد.

در این میان تنها کارت برنده‌ای که مسکو از آن برخوردار است ـ اگر آنرا بتوان اصولاً یک کارت برنده به حساب آورد ـ دور نگاه داشتن روسیه از درگیری‌های مستقیم نظامی و امنیتی با شهروندان کشورهای مسلمان‌نشین منطقه است! ‌ در چنین آرایش سیاسی‌ای که مسکو قصد گذاشتن آنرا در بوق دارد، غرب در چارچوب منافع خود با ملت‌های مسلمان منطقه درگیر شده؛ روسیه در این میان هیچکاره است! با این وجود می‌باید قبول کرد که، این «رابطه» مسلماً قابل دوام نیست؛ تهدیدات آمریکا بر علیه روسیه امروز پای به مراحل جدی‌ای گذاشته و اگر کرملین هنوز به همکاری‌های مقطعی خود با محافل نفتی در واشنگتن چشم امید بسته، مسلماً می‌داند که ساختار سیاسی در غرب فقط ملهم از منافع محافل نفتی نیست. محافل دیگر، خصوصاً در لندن از عملکرد «نفتی‌ها» زیاد راضی نیستند.

به طور مثال می‌بینیم که 1 درصد رشد ارزش سهام در بازارهای نیویورک، با بیش از 3 درصد رشد قیمت نفت همراه می‌شود. به عبارت دیگر، در چارچوب مسائل اقتصادی‌ای که امروز پیش آمده، هر گونه چشم‌انداز پیشرفت اقتصادی و مالی مستقیماً قیمت نفت را چندین درصد افزایش خواهد داد. خلاصة کلام اگر جهان سرمایه‌داری پای به یک مرحلة «شکوفائی» ممتد اقتصادی از نوع دوران کلینتن و اواخر حکومت ریگان بگذارد، در این شرایط قیمت نفت خام در هر بشکه می‌تواند به بیش از 500 دلار بالغ شود. نیازی به توضیح نیست ولی این صورتبندی در قیمت‌گزاری نفت‌خام که دست روسیه را جهت کنترل رشد صنعتی در غرب عملاً باز گذاشته، روزی از روزها از طرف محافل قدرتمندی که خواستار قیمت «منطقی» نفت‌خام خواهند بود مورد تهدید جدی قرار می‌گیرد. و آن روز است که حمایت از دولت‌های مذهبی در مرزهای روسیه از طرف ایالات متحد عملاً تبدیل به ضدیت و جنگ‌افروزی خواهد شد.

جنگ با جهان اسلام، بر خلاف آنچه بلندگوها اعلام می‌کنند، بیش از آنچه برای آمریکا خطر به شمار آید، دست روسیه را به عنوان یک منطقة مسلمان‌نشین و همسایة جهان اسلام در حنا خواهد گذاشت. آمریکا هنوز هم در چارچوب استراتژی‌ سال‌های 1800، خود را یک «قدرت منزوی» نظامی به شمار می‌آورد؛ واشنگتن این اجازه را به خود می‌دهد که در صورت بروز بحران‌های جدی مذهبی در جهان اسلام، در آنسوی اقیانوس‌هائی که مرزهایش را از دیگر مناطق جهان جدا کرده‌ «پناه» گیرد. با این وجود صورتبندی‌ها آنقدر که فکر می‌کنیم ساده نیست؛ اقتصاد آمریکا پس از پایان جنگ اول جهانی به شدت به واردات مواد خام از دیگر مناطق جهان وابسته شده، و این ارتباطات را نمی‌توان در شرایط جنگی «مدیریت» کرد.

با این وجود بحرانی که اخیراً بین چین و آمریکا بر سر مسائلی ظاهراً «نامعلوم» به راه افتاده، به صراحت یک زاویه از این تمایل به «انزواطلبی» استراتژیک را از جانب واشنگتن به نمایش ‌می‌گذارد. اگر روابط مالی و اقتصادی بین دو پایتخت بیش از این‌ها به بحران کشیده شود، این احتمال وجود خواهد داشت که برنامة تغییر «روند مصرف» که با تکیه بر تولید انبوه در کشورهای آسیای جنوب شرقی و خصوصاً چین، در بازارهای مصرفی غرب دنبال می‌شد، به طور کلی مختل شده، یا حتی به تعطیل کشانده شود. چنین تصمیماتی می‌تواند بر روند مسائل مالی و اقتصادی جهان تأثیری تاریخی و بسیار ماندگار برجای بگذارد.

به طور مثال، در آغاز از گزینة «اشغال نظامی» افغانستان توسط واشنگتن سخن به میان آوردیم، ولی در قلب مجموعه دلائلی که برای توجیه این گزینه می‌توان ارائه داد، تمایل واشنگتن بر نظارت مستقیم بر تحولات اقتصادی در آسیای مرکزی قرار گرفته. می‌دانیم که این منطقه از جهان امروز به عنوان شاهرگ ارتباطی میان چهار کشور تعیین کننده و گاه پرشمار ولی در هر حال بانفوذ عمل می‌کند. چین، هند، روسیه و ایران نه تنها از اهمیتی تاریخی در جهان برخوردارند که به تنهائی بیش از سه چهارم جمعیت جهانی را پوشش می‌دهند. این کشورها هم از منابع زیرزمینی کافی برخوردارند، هم گسترش بازارهای‌شان به حمایت شبکة دریانوردی جهانی که تحت نظارت انگلستان و آمریکا شکل گرفته نیاز ندارد، و هم با تکیه بر صنایع و فناوری‌های موجود در کشورهای روسیه و چین می‌توانند از فناوری‌های غرب بی‌نیاز باشند. این صورتبندی در فردای سقوط امپراتوری کارگری بلشویک‌ها، به صراحت لرزه بر پیکر سرمایه‌داری غرب انداخته بود.

در نتیجه، امروز ایالات متحد یک سیاست دولبه و «به نعل و به میخ» را در افغانستان اعمال می‌کند. هم می‌داند که نمی‌تواند از افغانستان به این سادگی‌ها خارج شود، چرا که «خروج» آمریکا از افغانستان به معنای بیرون ماندن از مهم‌ترین بازار جهان خواهد بود که در حال شکل‌گیری است؛ هم نمی‌خواهد که روسیه در این میان سهم زیادی از این شیرینی را به خود اختصاص دهد در نتیجه مرتباً مسکو را تهدید می‌کند که خارج خواهد شد، و این منطقه را به آشوب می‌کشاند! موضع‌گیری‌ای که مرتباً به عنوان یک گزینة ممکن «سیاسی» از زبان نوکران‌ آمریکا در اروپای غربی شنیده می‌شود؛ و نهایت امر آمریکا بخوبی می‌داند که اگر اهرم‌های نظارت بر حکومت‌های اسلامی را که همان ارتش‌ها و نیروهای انتظامی وابسته و دست‌نشانده‌اند از دست بدهد، شکل‌گیری هر نوع حرکت، جنبش و حتی احزاب سیاسی در منطقه خارج از کنترل واشنگتن صورت خواهد گرفت. این است دلیل تکیة بیش از اندازه و حتی «غیرمعقول» واشنگتن بر حکومت‌های اسلامی و محافل وابسته به آخوندیسم در تمامی منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی!

واشنگتن که سه دهة پیش پروژة آخوندیسم را در کشور ایران تحت عنوان یک حرکت «ضدامپریالیست» به افکار عمومی در غرب «حقنه» کرد، امروز پس از سه دهه ترک‌تازی در این منجلاب، کارش به بن‌بستی کشیده که عملاً برای حمایت از نظریات اسلام‌گرایانه همه روزه میلیون‌ها دلار خرج تبلیغات سیاسی و ایدئولوژیک می‌کند! چرا که ایده‌های اصلی در این «پروژه» نهایت امر پای در یک فروپاشی تدریجی گذاشت، و آمریکا ناگزیر شد که در اواخر دوران سردار سازندگی اوباش سال‌های ‌آغازین حکومت آخوندی را تحت عنوان «متفکر» و «معمار» و «نظریه‌پرداز» از حوزه‌های نکبت‌بار شیعی‌مسلکان بیرون کشیده، به نام «فیلسوف» به دور دنیا بگرداند. امید این بود که «فلاسفة» کذا واشنگتن را از بن‌بست ساخته وپرداخته‌اش، یعنی کودتائی‌ که تحت عنوان «انقلاب اسلامی» در ایران به راه انداخت بیرون بکشند. البته اگر این عمل تمام و کمال اجرائی نشد، حداقل واشنگتن توانست با تکیه بر عملکرد اینان مدتی برای خود «وقت اضافه» بخرد! این همان وقت اضافه‌ای بود که واشنگتن جهت نهائی کردن پروژة اشغال افغانستان به آن نیاز داشت. ‌
در شنودهای اخیر در جلسات دادگاه تونی بلر، نخست وزیر پیشین در تشریح سیاست‌های دولت‌اش طی جنگ عراق، صریحاً گزینة حملة نظامی و اشغال ایران پس از تهاجم به عراق را مطرح کرد! خلاصه کنیم، این پروژه وجود داشت و امروز هم وجود دارد، ‌ و به احتمال زیاد همانطور که بارها و بارها نیز گفته‌ایم حضور فرد بی‌وجهه‌ای به نام احمدی‌نژاد در رأس حکومت جمکران فقط و فقط جهت فراهم آوردن زمینة همین تهاجم نظامی بر علیه ملت ایران بود. خوشبختانه در سیاست‌های استراتژیک فعلی حمله به مرزهای مستقیم روسیه هنوز پیش‌بینی نشده، و ملت ایران اینبار از همسایگی با روسیه منفعت بزرگی نصیب‌اش شد؛ یک جنگ خانمانسوز از بیخ گوش‌مان گذشت. در نتیجه آمریکا بالاجبار به سیاست معمول خود یعنی آشوب و بحران در ایران متوسل شده.

بحران‌سازی اخیر بر محور نتایج «انتخابات» در عمل دور جدیدی است از همان آشوب‌طلبی‌های گذشته. اینبار نیز به احتمال زیاد واشنگتن فقط به قصد خرید «وقت ‌اضافه» می‌خواهد از طریق عملکرد اوباش و نانخورهای‌اش که طی سه دهه تمامی پست‌های حساس و امنیتی را در چارچوب منافع لندن و واشنگتن اشغال کرده‌اند روند جدیدی در روابط خود با روسیه، چین و هند برقرار کند. توضیح در مورد اینکه این «روند» به صراحت چه اهدافی را دنبال خواهد کرد قضیة «مثنوی هفتاد من کاغذ» می‌شود. ولی اینبار، برخلاف گذشته، دیگر پرواز بمب‌افکن‌های استراتژیک روسیه در مرزهای آلاسکا آنقدرها تعیین کننده به نظر نمی‌آید. آمریکا گویا قبول کرده که می‌باید از حمله به ایران دست بردارد و حضور کارشناسی روسیه را در بوشهر نهایت امر بپذیرد!

با این وجود اگر امروز «بحران‌سازی» به روابط آمریکا با چین کشیده شده، به هیچ عنوان نمی‌باید تعجب کرد. این تغییر به دلیل انحراف محورهای «مالی ـ اقتصادی» که در بالا به آن‌ها اشاره کردیم قابل پیش‌بینی بود، و اکنون به دلیل فروپاشی در جبهة طالبان شدت گرفته، چرا که چین در مقام یکی از دیواره‌های امنیتی مهم منطقه در حمایت از طالبان‌بازی اهمیت استراتژیک خود را در خطر می‌بیند. در عمل پکن سعی داشت که با به ارزش گذاشتن نقش «سرنوشت‌ساز» خود در دکان طالبان‌سازی از احترامات فائقه و حق‌شناسی‌های عموسام بهرهمند شود. حال که دیگر عموسام نمی‌تواند زیردست طالبان را بگیرد، دلیلی بر حمایت از پکن وجود ندارد، در نتیجه پکن هم پاچة عموسام را می‌گیرد. عکس‌العملی کاملاً منطقی!

از طرف دیگر شاهد عقب‌نشینی تمام و کمال ایالات متحد در پاکستان و در مورد سیاست‌های محدودکنندة واشنگتن بر علیه هند نیز هستیم. فقط جهت اطلاع بگوئیم که هند در مقام بزرگ‌ترین دمکراسی جهان، صرفاً به دلیل شرایط استراتژیک و استقلال‌طلبی‌ رهبران‌اش‌ طی 60 سال از طرف ایالات متحد در انزوائی قرار گرفت که فقط کوبای فیدل‌کاسترو آن را تجربه کرده! این نیز یکی دیگر از شاهکارهای یانکی‌ها در تاریخ معاصر است.

در مجموعه بررسی‌های همین عقب‌نشینی‌ است که به نقش «جنبش سبز» در منطقه می‌رسیم. این «جنبش» در عمل قصد دارد حکومت اسلامی، قانون اساسی این حکومت، و نقش کلیدی ولایت فقیه و خصوصاً روحانیت شیعه را در ساختار حاکمیت دست‌نخورده نگاه دارد و کاری کند که «کارت‌های برندة» ایالات متحد در منطقه به هیچ عنوان صدمه نبیند. آمریکا می‌داند که در صورت برقراری آرامش در سطح جامعه مطالبات قشرهای مختلف مردم از دولت مطرح خواهد شد و این مطالبات نمی‌تواند از سوی محافل حاکم برآورده شود، در نتیجه با حمایت از «جنبش سبز» مطالبات عمومی را به پشت صحنه رانده، تا نتیجة مذاکرات‌اش با طرف‌های منطقه‌ای روشن شود. بالاتر در مورد افغانستان و شیوة برخورد دولت آمریکا با ملت افغان سخن گفتیم، شیوة برخورد با ایرانیان نیز دقیقاً همان خواهد بود. به عبارت ساده‌تر جلوگیری از ایجاد هرگونه تشکل سیاسی، خارج از «طالبان‌پروری‌های» رایج در حکومت‌های اسلامی. رهبری این جریان سرکوبگر سیاسی و «فرهنگ‌ستیزی» را نیز به میرحسین موسوی، نخست‌وزیر جنایتکار آیت‌الله خمینی سپرده‌اند، فردی که هزاران اعدام بدون محاکمه پرونده‌اش را حتی از آیشمن، جنایتکار نازی نیز سنگین‌تر کرده.

تلف کردن وقت ملت ایران در اطراف بگومگوهای «جنبش‌سبز» با چماقداران طرفدار آیت‌الله خامنه‌ای؛ فرستادن ملت ایران به تظاهراتی که در برابر دوربین‌ خبرنگاران خارجی نهایت امر به معنای حمایت از حکومت اسلامی خواهد بود؛ آلوده کردن مشتی «روشنفکرنما» و نویسنده و تحلیل‌گر «شکمی» به یک جریان فروهشته و ضدایرانی و تبدیل اینان به آدمک‌های بی‌ارزشی که تا چند صباح دیگر تتمه آبروی سیاسی و حرفه‌ای‌شان نیز بکلی از دست خواهد رفت؛ و ... نتایجی است که ایالات متحد در قفای بحران‌سازی «سبز» در ایران دنبال می‌کند.

به عنوان یک ایرانی، این حرکت ضد بشری را محکوم کرده، از هم‌میهنان مصرانه می‌خواهیم از شرکت در این فضاسازی‌های استعماری و از پای گذاشتن در میدان آشوب‌طلبی‌ سبزها پرهیز کنند. این تحرکات استعماری، حتی اگر به فرض محال به سقوط احمدی‌نژاد نیز منجر شود،‌ فی‌نفسه مفری برای به ارزش گذاشتن حقوق انسانی و مطالبات تاریخی ملت ایران نخواهد گشود. نتیجة نهائی فقط ارائة «وقت‌اضافه» به ایالات متحد جهت چک‌وچانه‌زنی با طرف‌های روسی، چینی و هندی است. اگر در این بساط دود و دمی وجود داشته باشد، فقط «دودش» به چشم ما ایرانیان خواهد رفت.






....


۱۱/۱۲/۱۳۸۸

«کداک» و کربلا!



در خبرها آمده بود که یکی از شاخک‌های «بی‌بی‌سی» توسط «ارتش سایبری» حکومت جمکران هک شده! به سراغ سایت کذا رفتیم و دیدیم که بله، یک صفحه از «حسین و کربلا» با چند فحش آبدار به «وطن‌فروشان» روی مانیتور کذا ظاهر می‌شود و هکرها قول می‌دهند که «پدر همه‌ را در می‌آوریم!» البته ما از اینکه این سایت را هک کرده‌اند اصلاً ناراحت نیستیم! شوخی هم نداریم؛ از نظر ما این «سایت» و بقیة سایت‌هائی که تحت عنوان «خبررسانی» با آی‌پی‌های انگلیسی و آمریکائی در سراسر جهان به فعالیت مشغول‌اند، همه همکاران حکومت اسلامی‌اند. خلاصه این برنامة «هک» هم یک دعوای «برادرانه» است، عین جنگ‌زرگری «پساانتخاباتی»! حتماً قرار شده زهر و سم‌اش را هم به جان ملت ایران بریزند.

این سایت‌ها همه یک «حرف» را تکرار می‌کنند، در چند لفافه! خلاصه مسئله این است که «نعل‌شان» را چه جوری بکوبند. یا مثل «بی‌بی‌سی»، نعل را وارو کرده، بعد می‌کوبند، یا از الگوی «صدای‌آمریکا» پیروی می‌کنند؛ اصلاً هم به نعل می‌زنند و هم به میخ! خلاصه به هر کجا می‌زنند، با روند مسائل واقعی در کشور ایران هیچ ارتباطی ندارند و پیام‌شان، اخبارشان، تفسیرهای‌شان و ... در چند جملة کوتاه خلاصه می‌شود. نخست اینکه، آقایان موسوی و کروبی و رفسنجانی «آزادیخواه‌اند!» دوم اینکه احمدی‌نژاد در برابر تحقق آراء و خواست‌های ملت ایران فقط با کمک خامنه‌ای ایستاده؛ و سوم اینکه تمام این مشکلات فقط به دلیل حمایت روسیه از خامنه‌ای و احمدی‌نژاد پیش آمده! این سه «فرض» احمقانه را که اگر در برابر مرغ پخته بگذارید تا فردا به ریش‌تان می‌خندد، آنقدر در سیستم‌های مختلف تبلیغاتی تکرار می‌کنند که آخر کار همة خلق‌الله به همان نتیجه‌ای برسند که قبلاً یعنی در دوران «انقلاب حضرت امام» رسیده بودند! خلاصه می‌رسیم به همان تثلیث جادوئی که قبلاً نامش «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود و به همان بن‌بستی منتهی شد که در هیاهوی 22 بهمن 57 نهایتاً یک کودتای ننگین را برای سه دهه به ما ملت تحمیل کرد. اسم «لعنتی‌اش» را هم اگر یادمان نرفته باشد، اول از همه شخص محمدرضا پهلوی برای‌مان انتخاب فرمودند: «انقلاب»!

قبلة عالم همانطور که در کاخ نیاوران لم داده بودند و زیر چشمی عملیات خان‌داداش را دنبال می‌کردند که چگونه ذغال‌ها را توی منقل اینور و آنور می‌کند، از دوردست‌ها دود آتشی که ساواکی‌ها به راه انداخته بودند ملاحظه کرده، عین پدرتاجدار و «جنگجو» و مبارزشان از ترس آناً خشتک‌ «سلطنتی» را خراب کرده، فریاد زدند: انقلاب! بعد هم رو به گاردهای همیشه جاویدان نموده فرمودند، حالاست که ماری‌آنتوانت دیبا را سر خواهند برید! در این لحظه خندة شیرینی بر لبان ملوکانه نقش بست، که مورخین در تحلیل دلائل آن هنوز مردداند! درپی این لبخند «معنادار»، ایشان دست‌ها را به گوشة جلیقة ضدگلوله گیر داده، سینه را جلو دادند و همانطور که آخرین ذرات کوکائین را از منحرین بالا می‌کشیدند و خود را آماده می‌کردند تا یک سخنرانی بجا و به‌ موقع در مورد انقلاب فرانسه و اثرات آن بر تاریخ بشر و خصوصاً انقلاب سفید تحویل باغبان، گاردجاویدان، و خصوصاً امیرعباس هویدا، که چند متر دورتر به عادت همیشگی دمرو روی چمن‌ها افتاده بود تحویل دهند، ناگهان خان داداش، با ضجه‌ای جانسوز رشتة افکار ملوکانه را گسیخت: «اعلیحژرتا! خونشردی‌تونو حفژ کنین. روبشپیر هم اگه بیاد در رکابتون می‌ریم پاریش حالشو می‌بریم!‌ خان داداش برای نشان دادن عزم جزم خویش، همانجا وافور را که با یک بست دوآتشة سناتوری تزئین شده بود، به اعلیحضرت «نشان» می‌دهند! این مختصر را گفتیم تا آن‌ها که فضای سیاسی و تشکیلاتی و مملکت‌داری در دوران گذشته را «فراموش» کرده‌اند یادشان بیاید که نهایت امر «پاره‌آجر» از کجا توی سرشان خورده!

حالا بازگردیم به «سایبر ارتش» جمکرانی‌ها! در مطالب چند روز پیش اشاره‌ای به بحران استراتژیکی داشتیم که بین پکن و واشنگتن در حال شکل‌گیری است. تکرار مکررات نمی‌کنیم ولی به استنباط ما این بحران استراتژیک از ابعادی برخوردار شده که امروز به صورتی نمادین بر صحنة ارتباطات دیجیتال جلوه می‌کند. می‌دانیم که حکومت جمکران نه تنها سایت‌های مستقر بر سرورهای فوق‌ امنیتی در خارج از کشور که حتی سایت‌های عادی را نیز نمی‌تواند فیلتر کند. فیلترینگ وبلاگ‌ها، سایت‌ها و تمامی فعالیت‌هائی که تحت عنوان «مخابرات» جمکران بر روی شبکة جهانی فعال است مستقیماً توسط سازمان سیا به مورد اجراء گذاشته شده. از طرف دیگر سایت «فیلتر» شدة کذا توسط «ارتش سایبری»، ظاهراً تحت حمایت دولت هلند «فعالیت» می‌کند، و هر چند «آی‌پی‌هایش» انگلیسی است، مسلماً سپاه پاسداران جمکران نمی‌تواند از تهران آن را هک کند. این عملیات، زیر سر هر طرف صورت گرفته، مسلماً ریشه‌هایش را می‌باید در چارچوب دعواهای پکن و واشنگتن جستجو کرد. پیشتر هم گفتیم، حال که کار به اینجا رسیده هر کشوری با کشور دیگر دعوا و مرافعه‌ای پیدا می‌کند، حملات اینترنتی خود را به اسم «سایبر ارتش جمکران» صورت خواهد داد! و طبیعی است، هزینة این عملیات را ملت ستمدیدة ایران پرداخت خواهد کرد. آخوندهای احمق و خودفروخته‌ای که به قول معروف «خالی‌بندی» را سه دهه است تبدیل به سیاستگزاری کشور کرده‌اند، به هیچ عنوان در برابر افکارعمومی جهانی از چنین اعمال احمقانه‌ای «برائت» نخواهند جست. این گوساله‌های ننه‌حسن این اعمال ابلهانه را که قدرت‌های جهانی و استعماری بر علیه یکدیگر صورت می‌دهند به حساب خودشان و به عنوان «قدرت‌های» دیجیتالی مقام‌معظم و «اسلام عزیز» جا زده‌اند! ما از هم‌وطنان می‌خواهیم که با افشا کردن این ترفندها فضای اینترنتی کشور را از میانة جنگ قدرت‌های استعماری و جهانی بیرون آورند؛ مسلم بدانیم این نوع جنگ‌های «مجازی» همچون جنگ‌های کلاسیک و «واقعی»، اگر منافع‌اش به جیب اجنبی می‌رود، خاک‌اش به چشم ما خواهد ریخت.

حال که به ریختن خاک در چشم ملت رسیدیم، ببینیم رادیوفردا، شاخک سازمان سیا چه خاکی برای چشم‌ ملت در خاک‌انداز انداخته. نام خاک کذا «ابوالفضل اسلامی» است! به عبارت دیگر، هم به حماسة کربلا و هم به دین مبین و دست‌بریدة آنحضرت ارجاع می‌دهد! رادیوفردا، مورخ31 ژانویه 2010 چنین تیتر می‌زند:

« ابوالفضل اسلامی، دیپلمات پیشین؛ صدائی دیگر از پشت پرده!»

زیر این تیتر «درخشان» یک عکس خودنمائی می‌کند که به ادعای رادیوفردا از آرشیو شخصی همین «حضرت» ابوالفضل بیرون آمده! البته ما نمی‌توانیم این ادعا را به زیر سئوال ببریم، ‌ ولی عکس حضرت ابوالفضل از هر کجا آمده، یک امر مسلم است، قبل از آنکه روی سایت رادیوی کذا بنشیند چند ساعتی با «فتوشاپ» روی آن کار کرده‌اند! بالاخره این عکس از فاجعة کربلا تا هزارة سوم را یک‌تنه و پای پیاده طی کرده. شاید ریش‌ ابوالفضل را تراشیده‌اند و سبیل برای‌اش گذاشته‌اند، شاید کارهای دیگری هم کرده باشند، ولی ما می‌دانیم که این حضرت ابوالفضل یا از روز ازل ناقص‌الخلقه بوده، یا با استفاده از فتوشاپ برای‌شان یک «عکس» درست کرده‌اند. هر چه باشد فناوری عکاسی در دوران معاویه چندان پیشرفته نبود! در کربلا نه دوربین داشتند و نه فیلم «کداک»! البته این نکته که ابوالفضل رادیوفردا اصولاً موجودیت واقعی دارند یا خیر هیچ اهمیتی ندارد؛ مهم این است که فردی پس از 25 سال همکاری در رأس دیپلماسی‌های حکومت جمکران، آزادیخواه و طرفدار«مردم» شده. به عبارت دیگر، این ابوالفضل به قول فرزند شاه سابق، «در خروجی» را برای خود‌شان باز گذاشته‌اند! حضرت ابوالفضل که به قولی بر 25 سال خدمت دیپلماتیک خود در حکومت اسلامی نقطة پایان گذاشته‌، در کمال پرروئی ادعا می‌کنند:

«[...] پس استعفا نمی‌دهم و منتظر می‌مانم تا شما سقوط کنيد و من به کار خودم برگردم.»

همان منبع!

حال آن‌ها که به قول خودشان برای عوامل سرکوبگر این رژیم فاشیست، «در خروجی باز گذاشته‌اند» بهتر است بفرمایند چه نوع حکومتی می‌خواهند با امثال «خروجی‌هائی» از قبیل حضرت ابوالفضل برای ملت ایران پایه‌ریزی کنند؟ روزی که حکومت فاشیست‌های آلمان نازی سقوط کرد، دولت ایالات متحد به تمامی آدمکشان و عوامل «اس‌. اس» پناه داد. ولی این افراد را به کاخ سفید و یا پنتاگون دعوت نکرد، آنها را گروه گروه به آمریکای لاتین برد و طی سال‌های 1950 تا 1970 تمامی این جانیان به عنوان مشاوران سرکوب، شکنجه و چپاول در خدمت واشنگتن و در قلب دولت‌های دست‌نشاندة آمریکای لاتین به خدمات‌شان ادامه دادند. بی‌دلیل نبود که گروه‌های مدافع یهودیان، برای تعقیب جانیان «اس. اس» اغلب دفاتر تحقیق‌شان را طی این مدت، در آندسته از کشورهای آمریکای لاتین گشودند که مستقیماً زیر نظر سازمان سیا و پنتاگون اداره می‌شد.

خلاصة کلام، کسی که 25 سال عمر خود را در رأس محافل دیپلماتیک با بده‌بستان، کثافتکاری، حق‌حساب دادن و پولشوئی و هزار جنایت و نکبت و دست‌بوسی، به امر «مقدس» گدائی پست و مقام سپری کرده، اصولاً در یک نظام مدعی دمکراسی به چه کار خواهد آمد؟ این سئوالی است که «مدعیان» حمایت از دمکراسی امروز می‌باید به آن پاسخ گویند. یک اصل مسلم است، آنان که امروز ادعای حمایت از دمکراسی، سکولاریسم، حکومت قانون و حاکمیت منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد بر آیندة ملت ایران را دارند، با امثال حضرت ابوالفضل نمی‌توانند همکار و همدم شوند!‌ چرا که پر واضح است ایشان و امثال ایشان فقط به این دلیل به یاد «مردم» می‌افتند که صدای برخورد کفگیر حکومت امام زمان را به ته دیگ به گوش جان ‌شنیده‌اند!

واقعاً که خنده‌دار است! و از این خنده‌دارتر رفتار بعضی «اوباش سبز» است که قصد دارند همان کاری را با امثال حضرت ابوالفضل کنند که پیشتر با میرحسین موسوی جلاد کرده‌اند. یعنی تطهیر اینان از جنایت‌ و نامردمی‌ها و هورا کشیدن برای عملیات قهرمانانة این موش‌های موذی و آدمخوار که کشتی شکسته و فروهشتة حکومت امام زمان را ترک می‌کنند. موش‌هائی که جز سرکوب انسانیت و تبدیل شدن به ابزار سرکوب در کف یک تشکیلات ضدبشری نه کاربردی دارند و نه خاصیتی!

در همینجا به امثال حضرت ابوالفضل گوشزد کنیم که اگر ایران به سوی یک دمکراسی سیاسی برود؛ در چنین حکومتی احدی به کسی «امان» نخواهد داد. چرا که «امان دادن» مربوط به حکومت‌های آغامحمدخانی و امام‌زمانی است. در دمکراسی سیاسی اگر شاکی خصوصی دارید و یا مدعی‌العموم از شما پرونده‌ای به دادسرا می‌فرستد در چارچوب قوانین محاکمه خواهید شد، چه طرفدار میرحسین موسوی باشید و چه نباشید. اگر قرار باشد که شاکی خصوصی و مدعی‌العموم تحت نظر رژیم سیاسی فعالیت ‌کنند، این رژیم دیگر دمکراسی نمی‌تواند باشد، یکی از انواع مختلف و رنگارنگ دیکتاتوری به شمار خواهد آمد.

و از قضای روزگار با هیاهو و شادی و هلهله در اطراف چاقوکشانی که خیمة مقام‌معظم را به نفع این و آن ترک می‌گویند، لات‌ولوت‌های جنبش‌سبز، دست در دست اوباش حزب‌توده و دارودستة داریوش همایون می‌خواهند در این مملکت اصل مسئولیت شهروندی را به هر صورت ممکن ماست‌مالی کنند! قصد واقعی و نهائی از این نمایشات رسانه‌ای، و ارائة گزارشات مطبوعاتی در مورد رفتار و کردار اوباش حکومت اسلامی فقط به کرسی نشاندن یک اصل کلی است: در حکومت آیندة ایران مسئولیت‌ها مخدوش خواهد بود و اصل مسئولیت شهروندی لوث می‌شود! در نتیجه، پیام روشن و واضحی به چاقوکشان محترم مقام‌معظم می‌دهند: کسی با شما کاری ندارد! تا دیروز برای خامنه‌ای چاقو می‌کشیدید، از فردا برای ما! جیره و مواجب‌تان هم خواهد رسید، خیال‌تان راحت باشد!

مسلماً بسیاری از آنان که از روند پیوستن اوباش حکومت اسلامی به جبهة مخالفان حمایت می‌کنند، این حمایت را بدون در نظر گرفتن ابعاد اجتماعی و فلسفی و اخلاقی و تشکیلاتی‌اش صورت می‌دهند. فراموش نکنیم که در یک فرهنگ فئودال‌زده و استبدادی زندگی کرده‌ایم. در چنین فرهنگ اجتماعی‌ای، اگر بتوان اصولاً نام «فرهنگ اجتماعی» بر آن نهاد، مسئولیت افراد در ارتباط با جامعه کاملاً «مخدوش» باقی می‌ماند. این «مسئولیت» به دلیل حاکمیت یک دستگاه ضدبشری، نه در ارتباط با قوانین و مقررات جاری، انسانی و حقوقی که فقط در ارتباط با جبهه‌گیری سیاسی و محفلی افراد مشخص خواهد شد. به آنانکه خصوصاً دم از طرفداری از دمکراسی می‌زنند، و همزمان از اینگونه «تغییر» مواضع عوامل سرکوب حمایت می‌کنند، یادآور می‌شویم که چنین موضع‌گیری‌هائی برای پایه‌ریزی یک حکومت دمکراتیک در کشور سمی مهلک و کشنده خواهد بود. مسئولیت انسان‌ها در یک دمکراسی کالا نیست که بر سر آن «معامله» شود.

در همینجا بگوئیم، آنان که می‌خواهند یک دیکتاتوری جدید بر کشور حاکم کنند، بهتر است بجای جیغ‌وفریاد در اطراف «آزادی»، «دمکراسی» و ... ابعاد واقعی دیکتاتوری مورد نظر خود را از هم اینک تشریح نمایند. چه بسا دیکتاتورها که «مأموریت» خود را جهانی و بشری و ... تلقی کرده، برای خودکامه‌گی‌شان توجیهات «فلسفی» و تاریخی نیز ارائه داده‌اند! ولی با استفاده از عوامل سرکوبگر یک رژیم فاشیست نمی‌توان در هیچ کشوری دمکراسی سیاسی بر پا کرد، این یک اصل اساسی است که تقلیل‌پذیر نخواهد بود.

در فرصتی که باقی مانده به صورتی بسیار شتابزده از مسئولیت شهروندی سخن به میان می‌آوریم، چرا که این مسئولیت در چارچوب فلسفی، اجتماعی و حقوقی فقط می‌تواند در کشوری چشم به جهان بگشاید که در آن حاکمیت سیاسی، راست‌افراطی و چپ‌افراطی را منزوی کرده باشد. به عبارت دیگر یک دمکراسی سیاسی فقط و فقط زمانی می‌تواند واقعیتی ملموس و فیزیکی بیابد که طیف‌های چپ‌افراطی و راست‌افراطی، هر چند در فضای سیاسی حضور دارند، از منظر قانونگزاری به حاشیه رانده شده باشند. دلیل نیز روشن است. در طیف چپ‌افراطی رفتار انسان‌ها نه در چارچوب «قوانین» که در مسیر یک ایدئولوژی از پیش تعیین شده توجیه می‌شود. خلاصه اگر رفتار فردی در چارچوب این ایدئولوژی قرار گیرد «درست» و قانونی است. در نوع راست‌گرای افراطی نیز، یعنی همان که امروز در کشورمان شاهدیم و در دوران سلطنت پهلوی نیز شاهد بودیم، رفتار انسان‌ها در ارتباط با «انتظارات» و ایدئولوژی‌های خلق‌الساعة محافل و قدرت‌های تشکیلاتی «توجیه» می‌شود، نه در چارچوب قوانین.

به استنباط ما بسیاری از محافل و تشکیلاتی که امروز در مطالب‌شان سخن از دمکراسی سیاسی به میان می‌آورند، در کمال تأسف، شاید ناخودآگاه دست‌اندرکار بازسازی نوعی فاشیسم در کشوراند. امید است که دمکرات‌های ایران، خصوصاً آندسته که با این نوع بحث‌ها آشنائی دارند، با نوشتار، تفسیر و تحلیل‌ها مسیر را بیش از پیش برای همگان روشن و واضح کنند. پیشگیری از فروافتادن به دام یک فاشیسم سیاسی، امروز دیگر یک نظریه‌پردازی صرف نیست، یک وظیفة ملی و تاریخی است.





...