سرانجام شبکۀ اوباش و لاتولوتهائی
که یکصد سال است در آغوش سیاستبازیهای چپگرایانه و راستگرایانه غنوده، مواضع
واقعیاش در مورد رمان، رماننویس و
هنرمند، را با نیشچاقوی یک آمریکائی به
نمایش گذارد، و حامی تحجر و توحش قرونوسطائی شد. بله،
یک حضرت آقای آمریکائی که در ایالاتمتحد متولد شده، و از روز تولد تا همامروز «آزادی بیان» را در
آمریکا به چشم دیده، و شاید خود نیز آن را تجربه کرده باشد، در سن 23 سالگی از کالیفرنیا راهی نیویورک میشود
تا چاقویش را در گلوگاه یک رماننویس فروکند!
آنان که حمایت آمریکا از «آزادی
بیان» را میستایند، بیدار باشند؛ آمریکا
آنچنان در حمایت ظاهری از «آزادی بیان» پسپس رفته، که از آن سوی بام بر زمین اوفتاده. واشنگتن
نه فقط در صحنۀ سیاست جهانیاش به هیچ عنوان حامی «آزادیبیان» نیست ـ نمونۀ افغانستان در برابرمان نشسته ـ که حتی نظام آموزشیاش را عملاً تبدیل به
کارخانۀ تروریستپروری کرده. یک تروریست، راستگرا و نژادپرست شده؛ رنگینپوست
شکار میکند! یکی چپگراست؛ در محلههای مرفه به روی مردم اسلحه میکشد. این
آخری هم گویا اسلامگراست؛ با چاقو به جان نویسندۀ رمان میافتد. و این حضرات همگی تولیدات نظام آموزشی ایالاتمتحداند!
ما هر گونه تعرض به نویسنده ـ روزنامهنگار،
رماننویس و ... ـ و هر نوع مخالفت
ایدئولوژیک، بومی، دینی و عقیدتی با تولیدات فرهنگی را قویاً محکوم
میدانیم. ولی میباید قبول کرد که مسئلۀ
سلمان رشدی و رمان وی، از آغاز کار توسط
بسیاری محافل جهانی تبدیل شد به یک پدیدۀ سیاسی. امروز
از روحالله خمینی که فتوای قتل سلمان رشدی را «صادر» کرده، و برای قاتلاش جایزه معین نموده، فراوان یاد میکنند. ولی احدی نمیگوید که ماهها پیش از آنکه خمینی
را از خواب بیدار کنند و به او بگویند فردی به نام سلمان رشدی رمانی نوشته و در
آن به «اسلام عزیز» وی توهین کرده، ابتدا در شهر لندن، کت ستیونس و گروه اوباش، رمان رشدی را در مراسم کتاب سوزان آتش زدند، آب هم از آب تکان نخورد. سپس در
کشور پاکستان اعضای لشکر طیبه و لشولوشهای مدارس دینی که بعدها «طالبان» لقب
گرفتند، با سرمایۀ دفاتر «آی. اس.آی» که
در واقع تحت نظارت مستقیم پنتاگون جنگ در افغانستان را با شوروی سازماندهی میکرد، در خیابانهای اسلامآباد همه روزه عربدۀ «مرگ
بر رشدی» سر میدادند! احدی هم نمیپرسید
مسئول این سازماندهیها چه کسی است!
پرواضح است زمانیکه یک اثر فرهنگی به
دلیل منافع ژئواستراتژیک تبدیل میشود به دستمایۀ سیاستبازی، دیگر نمیتوان عقبگرد کرده، آن را به زمینۀ واقعیاش، یعنی دنیای هنر بازگرداند. اینچنین بودکه سلمان رشدی و رمان او «آیات
شیطانی»، به دلیل سیاستگزاریهای آمریکا
تبدیل شدند به کالائی ژئواستراتژیک جهت تأمین منافع کاخسفید از طریق داغ کردن دکان اسلامگرائی. و این آغاز بحرانی بود که خمینی، به شیوۀ مرضیهاش، یعنی پیروی کورکورانه و خرخرکی، تحت نظارت و به فرمان دیگر محافل سیاسی به
بازیگر اصلی آن تبدیل شد. مشکل بتوان پذیرفت
اوباشی که در پاکستان عربدۀ مرگ بر رشدی سر میدادند، رمان وی را خوانده باشند. خمینی نیز با شناختی که از درجۀ درک و سواد و
شعور وی در دست است مسلماً در حدی نبود که این رمان را بتواند حتی رو خوانی کند. پس دلیل اینهمه عرعر و زوزه در مخالفت با آنچه
اصولاً نمیدانستند چیست، چه میتوانست
باشد، جز آنکه این اراذل پای در صحنۀ
پوپولیسم و عربدهجوئی سیاسی و خیابانی گذارده بودند. خلاصه همه قرائن نشان از آن دارد که بحران
«آیات شیطانی» نیز فصل دیگری بود از شاهکارهای سازمان سیا، همچون
«تسخیر» به فرمودۀ سفارتخانۀ آمریکا در تهران!
با این وجود، به مصداق «عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد!» حملۀ تروریستی به سلمان رشدی نیز علیرغم تمامی ابعاد
تأسفبارش، فینفسه جهات مثبتی نیز به
ارمغان آورد، و در این خلاصه سعی در گشودن
همین نکات «مثبت» خواهیم داشت.
در درجۀ نخست این حملۀ تروریستی ثابت
کرد که ادعای مقامات یانکی مبنی بر حمایت از مخالفان حکومت ملایان در خاک ایالاتمتحد
بیپایه و اساس است؛ چنین حمایتی به هیچ
عنوان وجود ندارد، و صرفاً تبلیغاتی و
شفاهی است. در این میانه، نه فقط دولت فعلی آمریکا که حاکمیت
اینکشور، اگر خود در این صحنهپردازیها
شریک نباشد، میباید سهلانگاریای که در
مورد حفظ جان افراد به خرج میدهد در برابر افکارعمومی توجیه کند.
چگونه امکان دارد در قلب ایالات
متحد، یعنی در نیویورک و در یک گردهمائی
فرهنگی، کسی بتواند به نویسندهای حملهور
شود که از 33 سال پیش تحت مراقبت شدید امنیتی است، چرا که خمینی برای سرش جایزۀ کلان گذارده؟! مقامات
امنیتی مسئوول در نیویورک در این مورد چه توضیحی دارند؟! محافظان سلمان رشدی کجا بودند؛ پلیس چه میکرد و ... و خلاصه چه شده که در
تاریخ 12 اوت سالجاری، بعضیها به این نتیجه رسیده بودند که «شهر امن
وامان است؟!» ولی خوب سهلانگاری مسئولان نیویورکی و این
عملیات تروریستی، همانطور که بالاتر گفتیم فواید بسیاری هم در پی آورده!
اینک دست بسیاری از مخالفنمایان حکومت
ملایان در خارج از کشور رو شده است.
افرادی از قماش عطاالله مهاجرانی،
آیتالله کدیور، و ... و معصومه
قمی که خود را مخالفان استبداد دینی جا زدهاند،
و در عمل به دلالی و کارچاقکنی برای محافل ملائی در اروپا و آمریکا مشغولاند، از محکوم کردن صریح اینترور وحشیانه سر باز
زدهاند. هیچکدام فتوای خمینی را به زیر
سئوال نبردهاند، و «آزادیبیان» نویسنده
را مورد تأئید قرار ندادهاند. مهاجرانی
با وقاحت تمام رسماً فتوی ترور را تأئید کرده؛
کدیور هم سعی داشته با وراجی و چرندبافی، رمان رشدی را به عنوان «کتاب توهین به اسلام و
مسلمانان» محکوم کند. معصومه قمی نیز شیونکنان
ادعا کرده، «اینها که به جان سلمان رشدی
سوءقصد کردهاند، همانها هستند که میخواهند
مرا بکشند!» به عبارت دیگر، وی با
مظلومنمائی، به احترام فتوی خمینی، از محکوم کردن ترور سلمان رشدی سر باز زده، و
همزمان خود را همسنگ سلمان رشدی رویت کرده!
بالاخره
باید مشخص شود این جماعت که خود را «آزادیخواه» و «مخالف استبداد» جا زدهاند، آیا طرفدار «آزادی بیان» هستند یا خیر؟! آزادی مطلوبشان چیست، آزادیهای دینی و فقهی و عربدهجوئیهای قومی و
رسانهای؟
حال نگاهی بیاندازیم به گروههای سیاسی
خارج کشور ـ جبهه ملی، فدائیان خلق و ... و خصوصاً مجاهدین خلق ـ که همگی طی غائلهای که به کودتای 22 بهمن 57
انجامید با هم در حمایت از آخوند بردهفروش و پدوفیل، بر علیه دولت شاپور بختیار به اجماع رسیده
بودند. جبهه ملی همچون رهبر فقیدش، زیر پتو سنگر گرفته؛ فدائیان
خلق اقلیت نیز گویا سرشان در خشتک مککارتیسم آمریکائی است، و سخت
نگران حقوق «ملت اوکراین» شدهاند؛ فرصت
برای کار دیگری ندارند. سازمان مجاهدین خلق
نیز که یکی از شاخکهای تروریسم اسلامی به شمار میرود، برای ابراز عقیده در مورد ترور سلمان رشدی به
لاشۀ مسعود رجوی متوسل شده، و از زبان آن
مرحوم اسلام را به ارزش میگذارد:
«برای خمینی و خامنهای اسلام و پیامبرش
بهانه است، حفظ نظام هدف و نشانه است. [...]
صدور تروریسم در سطح بینالمللی است. خمینی
خود بزرگترین دشمن اسلام در تاریخ معاصر است.»
منبع: توئیتر سازمان مجاهدین خلق
بله، «حاج» مسعود از جهان رفتگان همچنان نگران اسلام
هستند، و برایمان گویا «شعر نو» میسرایند!
ولی از سرودۀ «پرمغز» حاج مسعود راحل فقط رایحۀ
تعفن سیاستبازی و گیسکشی با ملا به مشام میرسد. سازمان مجاهدین خلق به روشنی نمیگوید، آیا با «آزادی بیان» نویسنده موافق است یا خیر!
آیا
فتوی قتل رشدی را محکوم میکند، و
آزادی قلم را به رسمیت میشناسد یا خیر!
خلاصه بگوئیم، این سازمان که خود اسلامگرا و ملاپرست است
ـ روابط گرم و صمیمانه اینان با «پدر»
طالقانیشان مشت نمونه خروار است ـ و اخیراً هم در آغوش مایک پنس و پمپئو به بوسوکنار
با یانکی مشغول شده، میخواهد به شیوهای
نه چندان به دور از روشهای آخوندی، خر
لنگ «سازمان» را از پل بحران فعلی بگذراند. به عبارت سادهتر، سازمان
کذا نه آزادی بیان را مورد تأئید رسمی قرار میدهد، و نه این خطر را به جان میخرد که لاتولوتهای
مجاهد در کنار ضارب رشدی بنشینند! خلاصه، به قولی «پیچاش دست خودشان اوفتاده»؛ با آخوند جماعت هم آنقدرها فاصله ندارند!
حال نیمنگاهی بیاندازیم به دکانی که
جوجههای آریامهری باز کردهاند؛ دکانی به
نام رضا پهلوی! از شما چه پنهان، این روزها رضا پهلوی اصلاً در این دنیا وجود
خارجی ندارد! شاید هم هنوز در خواب ناز
باشد و نداند که در نیویورک چهها گذشته!
اگر شما از سنگ صدائی شنیدید، از رضاپهلوی هم صدائی خواهید شنید. ولی از شوخی
گذشته، در مطالب این وبلاگ بارها و بارها
به مواضع مستبدانۀ سلطنتطلبان اشاره کردهایم؛
اینان را حامیان استبداد آریامهری خواندهایم. و به دلیل همین موضعگیریها مورد تهدید و
انتقاد هم قرار گرفتهایم. ولی اینک پس
از سوءقصد به جان سلمان رشدی، این امکان فراهم
آمده تا حضرات آریامهری تکلیفشان را با «آزادی بیان» روشن کنند. اگر رضا پهلوی و حواریوناش که عموماً از فعلهها
و توابین حکومت اسلامی به شمار میروند، با
محکوم کردن ترور رشدی، رسماً در برابر فتوی آخوند قرار گرفتند و از «آزادی بیان» به
صراحت دفاع کردند، که چه بهتر!
در غیراینصورت، میباید اذعان
داشت که سلطنتطلبان جهت حفظ پایگاههای داخلیشان ـ حوزههای علمیه، بازاریان
و اوباش و لاتولوتهای شهری ـ خفقان اختیار
کرده، حامی «آزادی بیان» نیستند. به این
ترتیب حداقل آندسته از هموطنان که خواستار «آزادی بیان» هستند، میتوانند
تکلیفشان را با رضا پهلوی و دارودستهاش روشن کنند. ما هم میرویم به سراغ بقیۀ آنهائی که در این
محشر خر گریبانشان سخت گیر افتاده!
همانطور که بالاتر اشاره کردیم، به دلیل سیاستبازی یانکیها، رمان سلمان رشدی تبدیل شده به محصولی
ژئوپولیتیک. یانکیها طی دوران وانفسای
اتحادشوروی و آغاز فروپاشی امپراتوری کارگری از «محصول» کذا استفادههای فراوان به
عمل آوردهاند، و حال شاید به مصداق «زدی ضربتی، ضربتی نوش کن!» زمان دریافت ضربت فرا رسیده باشد. ولی جهت به دست دادن برداشتی منسجم از «ضربت کذا» میباید نیمنگاهی به مذاکرات برجام
هم بیاندازیم.
مدتهاست که این مذاکرات در دالانهای
تودرتوی دیپلماتیک به بنبست رسیده، هیچکس
هم نمیگوید قضیه از چه قرار است! این بنبست
بارها از سوی مقامات فدراسیون روسیه مورد انتقاد قرار گرفت، هر چند عکسالعمل مساعدی از سوی طرفهای غربی دیده
نشده است. تا اینکه، به یکباره دولتهای اروپائی ادعا کردند طرحی
«انقلابی» جهت به سرانجام رساندن برجام روی میز گذاردهاند، و از
دولت ملائی خواستند تا هر چه زودتر آن را به امضاء برساند. ولی با در نظر گرفتن آرایش فعلی دولتهای
اروپائی و ارتباط انداموار دستگاه جوزف بایدن با محافل اروپا، به صراحت میتوان گفت که «طرح» کذا بیش از آنچه
اروپائی باشد، ساخته و پرداختۀ حزب دمکرات
آمریکاست. روسیه نیز از همان آغاز، از سوی لاوروف،
وزیر امور خارجه و حتی شخص ولادیمیر پوتین، اعلام
داشت که برجام فقط با جزئیاتی مورد تأئید روسیه قرار خواهد گرفت که در سال 2015 از
سوی شورای امنیت سازمان ملل توشیح شده است! به
عبارت دیگر، بیخیال طرح اروپا!
ولی گویا اروپا و آمریکا جهت تحمیل
نقطهنظرهایشان در مورد برجام فشار زیادی اعمال میکردهاند، و در گیرودار جنگ اوکراین، این
فشار دیپلماتیک روسیه را در تنگنا گذاشته بود.
طرح ترور نافرجام رشدی در عمل راهخروجی شد برای دیپلماسی روسیه و اینبار
آمریکا در تنگنا قرار گرفت. از اینرو به محض انتشار خبر ترور سلمان
رشدی، شیون و زاری «مرندی»، عامل ملایان در مذاکرات، در مورد تخریب مذاکرات وین به آسمان برخاست و رابرت
مالی، مسئول مذاکرات برجام نیز رسماً
اعلام داشت، مواضع آمریکا در هیچ موردی تغییر نکرده!
یادآور شویم پیش از اعلام مواضع جدید «مستر»
مالی، حضرات به شیعیها قول داده بودند از
بازرسی سایتهای مشکوک صرفنظر خواهند کرد!
به این ترتیب شیعیها میتوانستند
بمب اتمی هم به صورت زیرجلکی داشته باشند، و آمریکا هم میتوانست یک خاورمیانۀ هستهای با
شرکت شیعی، سنی، عرب، عجم و اسرائیلی داشته باشد و روزی پنج نوبت
بحران هستهای زیر دماغ مسکو به راه اندازد.
ولی خوب، نیش چاقوی کذا، که خوشبختانه آنطور که بعضیها میخواستند گلوگاه
سلمان رشدی را نشکافت، حداقل سقف دکان خاورمیانۀ
هستهای را بر سر آمریکا آوار کرد! و اینچنین
بود که «مستر» مالی به یاد آوردند که بازرسی از سایتهای مشکوک منتفی نشده، و تا
زمانی که در مورد همه چیز توافق نشود، در
هیچ موردی توافق نخواهد شد:
«[...] موضع
ما شفاف است و آن هم این است که هیچ فشاری از سوی ما روی آژانس برای بستن پرونده
مسائل باقیمانده با ایران ایجاد نخواهد شد.»
منبع: رادیوفردا، مورخ 12 اوت سالجاری
بله،
حال که موضع ایشان «شفاف» شد، چه
بهتر که نیمنگاهی به اوضاع نوکرانشان در جمکران بیاندازیم که بسی «تیره و تار»
است. اینان که با تکیه بر موفقیت طرح انقلابی اتحادیۀ
اروپا رسماً بساط اوپوزیسیونسازی با تاجزاده و آخوند کروبی را پهن کرده و قلادۀ
میرحسین موسوی و ملا ممد خاتمی را نیز گشوده
بودند، به ناگاه چرخشان پنچر شد! چرا که محفلنشینان کودتای سبز، عین سگ صحرای کربلا برای سلاح هستهای لهله میزنند،
و همۀ اوباش سبز و در رأسشان ملاممد
خاتمی، رئیس دکان گفتگوی تمدنها، از فتوی قتل سلمان رشدی حمایت رسمی کردهاند. خلاصۀ کلام اینان رسماً دشمنیشان با «آزادی
بیان» را اعلام داشتهاند. و در
نتیجه، با ترور ناکام سلمان رشدی دکانشان
کساد میشود، و امکان «اتمبازی» هم
نخواهند داشت.
حال نگاهی بیاندازیم به اوضاع آندسته
از جمکرانیها که گویا اوپوزیسیون نیستند و در دست علی خامنهای دانه میچینند! روزنامههای تندرو و در رأسشان کیهان جمکران رسماً
دست به حمایت از تروریسم زدهاند؛ مقامات رسمی نیز پیرامون تأئید و یا انتقاد از
عمل تروریستی عملاً به لکنت اوفتاده و نمیدانند چگونه از دامی که فتوای روحالله
خمینی بر سر راه حکومت اسلامی پهن کرده پای بیرون بگذارند. از سوی دیگر،
حامیان طرح اروپائی برجام، چه در
آمریکا و چه در پایتختهای اروپائی بالاجبار ماستها را کیسه کردهاند. اینان مشکل بتوانند در شرایط فعلی به «ساختوپاخت»
با کسانی مشغول شوند که در تهران عملاً برای عملیات ترور سلمان رشدی «جشن و
پایکوبی» به راه انداختهاند! در این میان
شاهدیم که حتی جو بایدن که مسلماً مبتکر اصلی «طرح اروپائی» برجام بوده، در مقام رئیس جمهور آمریکا و دولت مسئول حمایت
از جان رشدی، ساعاتی طولانی به لکنت اوفتاد
تا سرانجام این عملیات تروریستی را محکوم کند!
بله،
همانطور که بالاتر گفتیم، «عدو
شود سبب خیر ...» اگر این عملیات، در کمال خوشوقتی به مرگ رشدی منجر نشده، چندین و چند قتلعام سیاسی در ردههای مختلف
ایران و جهان به ارمغان آورده. از یکسو،
دست آزادیخواهان «دروغین» را که با
تکیه بر سنتهای بومی و دینی و ایرانینمائی مبلغین استبداد و سیهکاریاند رو
کرده. و از سوی دیگر، طرحهای آمریکا جهت تبدیل ایران به سپر بلای
سیاستهای خاورمیانهای واشنگتن در برابر مسکو نیز نقش بر آب شده. برخی ترورهای موفق در تاریخ جهان نتایج بسیار
سرنوشتسازی داشتهاند، ولی شاید این نخستین
بار باشد که یک ترور «ناموفق» چنین نقش تاریخساز و افشاگرانهای داشته است.