۳/۰۶/۱۳۸۵

کرزائی در تهران!


حامد کرزائی، رئیس دولت افغانستان، بار دیگر جهت یک دیدار رسمی در ایران به سر می‌برد. صرفاً عنوان این مطلب که، روابط ایران و افغانستان از پیچیدگی ویژه‌ای برخوردار است، نمی‌تواند توجیه کنندة دیدار اخیر کرزائی از کشورمان شود. در واقع، افغانستان درگیر مسائل ویژه‌ای شده که شاید در چارچوب روابط سنتی خود با ایران نمی‌تواند برای آنان راه حلی بیابد.

در درجة نخست مسئلة «ادامة موجودیت تشکیلاتی طالبان»، آنهم در مناطقی نه چندان دور از مرزهای کشور ایران، یعنی منطقة قندهار مطرح می‌شود. اینکه طالبان تا چه حد تحت تأثیر راهبردهای ایران قرار دارند، و تا چه حد تحت تاثیرسیاست‌های پاکستان خود بازتاب مستقیم منافع واشنگتن شده‌اند، مسئلة پیچیده‌ای است. ولی روابط افغانستان و پاکستان، یعنی دو دولتی که عملاً در بحران طالبان مستقیماً درگیر شده‌اند، در گرو اتخاذ مشی سیاسی در تهران باقی مانده. طالبان به عنوان زیرمجموعة سازمان سیا، نمی‌تواند از نقطه نظرهای دولت ایران زیاد دور شود، ولی کابل درگیری دیگری نیز دارد، که شاید برای نظارت بر آن مجبور باشد با ایران همکاری وسیع‌تری داشته باشد؛ مشکلی به نام «عقب راندن فشار مستقیم روسیه بر کرزائی» که از وی خواستار مبارزة جدی‌تری با «طالبان» است!

در واقع، از آغاز بحران افغانستان، دولت آمریکا نشان داده که وجود طالبان را «تحمل» خواهد کرد، چرا که نهایت امر «طالبان» بازتابی از منافع غرب، در تضاد با روسیه و هند هستند. ولی این امر امروز، نیازمند اتخاذ راهبردهای صریح از جانب دولت‌های دست‌نشاندة منطقه شده: ایران، پاکستان، افغانستان و خصوصاً دولت‌های عربی خلیج‌فارس. و به دلایلی که در پائین خواهد آمد، ایران دیگر نمی‌تواند، چون گذشته، از «سیاست‌های» طالبانی غرب در منطقه، حمایت کند. در نتیجه، ناچار است که همگام با سیاست‌های هند و روسیه، حداقل در مرحلة دیپلوماتیک نوعی «طالبان‌ستیزی» پیشه کند، و این مسئله به مثابه کشیدن فرشی است که کرزائی و مشارف هر دو تخت حکومت خود را بر آن مستقر کرده‌اند!


از طرف دیگر، حضور میلیون‌ها مهاجر افغان در ایران، مسئله‌ای که روزنامه‌های دولتی و نیمه‌دولتی، به عادت «روابط عمومی» فاشیستی و فرمایشی خودشان، طی‌سال‌ها تحت عنوان «افغان‌ها باید به کشورشان بازگردند»، با آن برخورد می‌کنند، خود معضل بزرگ‌ دیگری است. دولت ایران به خوبی می‌داند که مسئلة نفوذ چندین نسل مهاجران افغان که همگی مسلمان‌‌اند، و اکثراً فارسی‌زبان، چگونه می‌تواند بر مراودات میان دو کشور تأثیرات ویژه بر جای گذارد. اینکه، سخن گفتن از مهاجرت صدها هزار افغانی به ایران، به نوعی گفتمان «خارجی‌ستیزی»، «نژادپرستانه» و نهایتاً کورکورانه، مضحک و بازاری تبدیل شده ـ روش روزی‌نامه‌های حکومت اسلامی ـ نمی‌تواند از اهمیت حضور این مهاجران در حفظ سیادت ایران بر مناطق مختلفی در درون مرزهای افغانستان، و نهایتاً پاکستان بکاهد. اداره و مدیریت این «نفوذ عظیم قومی»،‌ که تا به امروز به دست ایران، و سیاست‌های غرب‌گرای محافل تهران، مستقیماً زیر نظر پاکستان به عنوان «رهبر» ارکستر مهاجران افغان صورت می‌گرفته، گویا امروز دیگر نمی‌تواند نظر مساعد دولت افغانستان را به همراه آورد. چرا که، فشار روسیه برای انزوای کامل مشارف در سطح بین‌الملل امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست، و به دلیل شکست «رسوائی‌آور» آمریکا و شاخه‌های «آمریکائی حکومت اسلامی»، جهت به راه انداختن «جنگی‌مشکل‌گشا» بر محور «بحران فرضی‌‌هسته‌ای»،‌ ادارة «این نفوذ عظیم قومی» اینک باید مورد تجدید نظر قرار گیرد.

روسیه، هند و حتی چین، دیگر نمی‌خواهند مسئلة مهاجران افغانی و تبعات بسیار با اهمیت استراتژیک آنرا به دست دولت‌ها و «روزی‌نامه‌های» تهران رها کنند، تا تحت نظارت دولت پاکستان، دولتی که نهایت امر می‌باید یا در ساختارهای پایه‌ای خود تجدید نظر کامل کند، و یا مسئلة «تجزیة کشور بر پایة تمایلات قومی» را بپذیرد، اداره شود. موضع‌گیری حکومت اسلامی ایران، در مورد مسئلة با اهمیت مهاجران افغان، به مثابه پلی است که، از نظر «جمعیت‌شناسی» سه کشور ایران، پاکستان و افغانستان را به هم پیوند می‌دهد، و این مواضع در قوانینی که اخیراً در کشور جهت رد تابعیت فرزندانی که از مادر ایرانی و پدر خارجی متولد می‌شوند، به خوبی خود را نشان می‌دهد. ایران از نظر تاریخی پیوسته یکی از پیشرفته‌ترین و انسانی‌ترین مواضع در برابر اقوام دیگری داشته که در اینکشور پناه گرفته‌اند، ولی اینک با ارائة چنین «مضحکه‌ای» به نام «قانون»، نه تنها بی‌نزاکتی‌ای غیرقابل بخشایش نسبت به زنان ایرانی صورت داد ـ عملی که از دولت عمال حکومت بازار تهران عجیب به نظر نمی‌آید ـ که اتخاذ سیاست دولت ایران را، نه در چارچوب الزامات انسانی، اجتماعی، و حتی منافع سیاستی داخلی، که صرفاً در حیطة خواسته‌های «جمعیت‌شناسانة» مسکو به ارزش گذاشت. بازگرداندن هزاران کودک ایرانی به همراه مادران ایرانی‌اشان به افغانستان، پاکستان و ... فقط می‌تواند تأئیدی کورکورانه از سیاست‌های «جمعیت‌شناسانة» مسکو در بارة مسائل منطقه باشد.

مسئلة دیگری که مسافرت کرزائی را تحت تأثیر خود قرار خواهد ‌داد، مسلماً، مشکل همجواری افغانستان و ایران، با کشور پاکستان، و سیاست‌های اعمال شده از جانب ژنرال مشارف است. «قاچاق‌تریاک»، «قاچاق انسان»، «قاچاق محصولات خانگی، سیگار، دارو و ...»، همگی در این محدوده، تحت نظارت کارتل کامل و جامعی از «دولت‌های منطقه‌ای» صورت می‌گیرد، که جایگاه «شامخ» ژنرال مشارف، به عنوان نمایندة مستقیم و بی‌پردة کاخ سفید در این مراودات «پول‌ساز»، خصوصاً در دو مورد نخست را، نمی‌توان از نظر دور داشت. اگر این «ژنرال ارجمند!» قرار است که در صحنة سیاست بین‌الملل منزوی شود، تکلیف رسیدگی به این «مهم» به چه کسانی باید واگذار گردد. دولت کرزائی نمی‌تواند چنین «خدمات گسترده‌ای» به اربابان آمریکائی خود ارائه دهد، در نتیجه می‌باید دست گدائی به جانب برادر بزرگ‌تر، آقای احمدی نژاد دراز کند. ولی دولت احمدی نژاد نیز، به دلیل شکست در سیاست «جنگ مشکل‌گشا»، دستش از دامان حمایت دولت آمریکا کوتاه شده، و نهایتاً تنها کاری که می‌تواند انجام دهد، ارائة کل پرونده به سفیر روسیه در تهران خواهد بود!

تغییرات ژئوپولیتیک در منطقه مواضع سیاسی نوینی ایجاد کرده‌اند، و همانطور که در بالا آمد، عوامل «سنتی» حکومت‌های منطقه‌ای مشکل می‌توانند مدیریت این مواضع را تأمین کنند. دیدار کرزائی از ایران، و «نتایج منفی»‌ تلاش‌های وی، که مسلماً در ماه‌های آینده خود را در صحنة منطقه بروز خواهند داد، شاید دلیلی بر این مدعا باشد، که ساختارهای سیاسی این منطقه می‌باید به طور کلی، از ریشه مورد تجدید نظر قرار گیرند.

۳/۰۳/۱۳۸۵

بحران سازی!




کوی دانشگاه تهران دیشب ناآرام بود. این خبری است که رسانه‌ها پخش می‌کنند، و بدنبال آن می‌افزایند: «دلایل این ناآرامی هنوز مشخص نشده!» شاید این پرسش که در نظامی تمامیت‌خواه، فاسد و ناکارآمد، چرا کوی دانشگاه می‌باید ناآرام باشد، خود پرسشی است سئوال‌برانگیز. در رگ‌های دانشگاه، خونی جوان می‌جوشد، خونی که هنوز به «مصلحت‌گرائی‌های» والدین‌ و مسن‌ترها، آن‌ها که هم تجربة بیشتری دارند و هم دست به عصاتر گام بر می‌دارند، آلوده نشده. در دانشگاه، خون انسان‌هائی می‌جوشد که هر چند، دهه‌ها مغز و روح‌شان را با ترهات حل‌المسائل‌ و مفاتیح‌الجنان، قصه‌های قرآن و حدیث پیامبران خورده‌اند، هنوز نیم‌نوری از عهد روشنگری ـ نه از نوع اروپائی‌‌اش ـ که از نوع روشنگرانی که سروری انسان و انسانیت را نوید می‌دهند، هنوز در عمق وجودشان خاموش نشده. کوی دانشگاه ناآرام است، چرا که ملتی ناآرام‌ است. چرا که زندگی، بر خلاف آنچه نظریه‌پردازان استعمار تبلیغ می‌کنند، در دامان منافع عالیة حاکمیت نمی‌گذرد، زندگی هنوز تمام نشده، و به این زودی‌ها نیز، نه «پایان تاریخ» از راه خواهد رسید، و نه جهان سیاست و اقتصاد سر بر بالین پیرمردهای دستاربندی که بر سرنوشت یک کشور حاکم شده‌اند، چهره در نقاب خاک خواهد کشید. کوی دانشگاه ناآرام است، چرا که هنوز جائی در این کشور، انسان‌هائی زنده‌اند، و زنده باقی می‌مانند، انسان‌هائی که هنوز در عمق وجود خود «مرگ» اهدائی این حاکمیت را نمی‌پذیرند.


ولی فراموش نکنیم که، دیربازی است «سیاست‌کاران» و «حیله‌سازان»، «دغل‌ها» و‌ «حقه‌بازان» نیز از آنچه در بالا آمد: از جوانی‌ها و شور جوانی دانشجویان آگاه شده‌اند. دیربازی است که دیگر نمی‌توان با تکیه بر جوانان «شرور» و «پرشور»، این دوستان ابدی انقلاب‌ها و تحولات، به میدان جنگ با حاکمیت‌های فاسد شتافت. چرا که ویژگی دانشگاه را حیله‌سازان نیز «کشف» کرده‌اند. دیشب قبل از ناآرامی‌های کوی دانشگاه، پیرمردی فرتوت و خشکه‌فکر، جان بولتون نامی، در سخنرانی‌اش عنوان می‌کند، «اگر مقامات ایران دست از فعالیت‌های هسته‌ای بردارند، می‌توانند امیدوار باشند که در حاکمیت باقی بمانند!» به زبان بی‌زبانی، حال ملت ایران باید، در برابر چشمان میلیاردها انسان، در زیر پروژکتورهای کور کنندة تبلیغات رسانه‌ای جهان، در کمال تعجب دریابد که اگر حاکمیت «خون و آتش» را جان بولتن‌ها، 28 سال پیش با تزویر بر او حاکم کرده‌اند، امروز نیز به خود اجازه می‌دهند که جواز «جاودانگی‌اش» را در ازاء موضع‌گیری‌هائی نامعلوم «صادر» کنند.

کسی از این آقای بولتون نپرسیده، شما چکاره‌اید که در برابر جمع رسانه‌های جهانی، «تضمین» موجودیت حاکمیت یک نظام را صادر می‌کنید؟ نظامی که خون و شیرة‌جان «بهترین‌ها» و «والاترین‌ها» را سال‌هاست فدای سروری و حاکمیت «پست‌ترین‌ها» کرده؟ شاید اگر از ایشان اینرا جویا شویم، با تعجب نگاهی کرده و بگویند، «ما آمریکائی‌ها که فقط به ملت‌های جهان کمک کرده‌ایم!» بلی، با این «گفتمان جاودان!» سرمایه‌داری جهانی سال‌هاست که آشنائیم، به عبارت دیگر، شما فقط به ملت‌های جهان کمک می‌کنید، این «تقصیر» ملت‌های جهان است که، «قدر» کمک‌های ارزندة شما و دوستانتان را نمی‌دانند!

ولی، امروز بولتون‌ها بدانند، که ما واقعاً قدر کمک‌های ایشان و دوستان‌شان را نخواهیم دانست. چرا که، بحران آفرینی حاکمیت ایران را، در همین وبلاگ، چندین روز پیش عنوان کرده بودیم. بحران‌آفرینی‌ای که محافل پشت‌پرده از طریق آن قصد تداوم به منافع استعمار در ایران را دارند: این دوز و کلک‌ها دیگر واقعاً کهنه شده. روزی، کاریکاتور فعلة حاکمیت در روزنامه‌ای تحت نظر «سازمان اطلاعات»، بحران آفرین می‌شود، و چند روز دیگر، کوی دانشگاه در آتش «اعتراضات» می‌سوزد. و حاکمیت، دست در دست «مخالفان حرفه‌ای» و «نان‌خورهای سفارتخانه‌هایش» که سال‌هاست تحت عنوان «گروه‌های مستقل، ملی، چپ، خانواده‌های محترم، و ...» در خارج از کشور مستقر کرده، در همراهی با این کنسرت شرم‌آور، که فقط یک کودک نوپا را می‌فریبد، دست به انتشار اخبار «درگیری‌های» جدی در اطراف مسئلة «کاریکاتور سوسک‌ها» می‌زند!

شب گذشته، خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، خبر از زخمی‌شدن ده‌ها مأمور انتظامی در «زدوخوردهای شبانة» کوی دانشگاه پخش می‌کند، و تصریح دارد که، «کسی از تظاهرکنندگان هنوز دستگیر نشده!» تظاهر کنندگانی که به تأئید مقامات انتظامی نه تنها اکثراً از خارج از کوی آمده بودند، که نقاب نیز بر چهره داشته‌اند! این مقامات که سطح فهم وشعورشان، مسلماً در حد همین نوع «خبرپردازی‌ها» است، نمی‌فرمایند که این گروه‌هائی که ده‌ها مأمور انتظامی را زخمی کرده و در مرکز یک مادر شهر 12 میلیونی به یکباره «گم و گور‌» شده‌اند، ‌از کجا آمده‌ بودند؟ سازماندهی آنان چگونه صورت گرفته بود؟ از کدام سوراخ دعا یکباره بیرون ریخته‌اند، که هزاران جاسوس و جاسوسة حکومت اسلامی هیچ رد پائی از آنان ندارند؟ و اگر ادامه دهیم، هزاران سئوال دیگری باز هم به همین ترتیب بی‌جواب خواهد ماند!




بله، جناب آقای احمدی‌نژاد و شرکاء محترم، سیاست‌های «جنگ‌سرد» را مشکل می‌توان فراموش کرد، چرا که اوضاع را برای شما و امثال شما خیلی ساده کرده بود. یک روز حکومت می‌کردید، و روز دیگر به دستور ارباب چمدان می‌بستید و در ویلائی در کوهپایه‌های سوئیس ثروت‌های چپاول شدة ملت را زیر نظر اربابان می‌شمردید. ولی، حیف که گذشت آن روزهای خوب، گذشت آن روزهای پر آفتاب استمعار، که رادیوئی مثل بی‌بی‌سی در عرض دو ماه برای ملت ایران «رهبر»، و در عرض سه‌ماه برای جهانیان «انقلاب اسلامی» می‌‌ساخت. گذشت آن روزها که با فرو کردن شخصیت‌های «سرشناسی!» چون جناب «بنی‌صدر»، «قطب‌زاده»، و ... در بطن یک اعتراض عمومی به بی‌عدالتی‌های یک حاکمیت وابسته، حرکت مردم را در چارچوب منافع امپریالیسم «تئوریزه» می‌کردید، و در فردای همان روز، در خارج از کشور، بر اندام مشتی دیگر اراذل و اوباش ردای «اوپوزیسیون» ملت ایران می‌پوشاندید.


دانشگاه حق دارد که ناآرام باشد. این دانشگاه، و این ملت، و این مردمی که بیش از 150 سال آنان را چاپیده‌اید، ناآرام‌اند، و بدانید که ناآرام باقی خواهند ‌ماند. آقای بولتون، به اربابانتان بگوئید، «نقشة کودتای فرمایشی!» برای ملت ایران نکشند، ملت اینبار دیگر فریب نخواهد خورد. اینبار دیگر اگر حرکتی صورت گیرد، نه برای لبیک به ندای استعمار، که برای جوابگوئی به نیازهای واقعی یک ملت سرکوب شده خواهد بود.

۳/۰۲/۱۳۸۵

ترکیه بر دروازه‌های اروپا


با وجود سال‌ها جنگ و درگیری میان ایران و کشوری که امروز ترکیه نام دارد، ایرانیان عادت کرده‌اند که با همسایة قدیم‌شان، نه به عنوان یک کشور رقیب، که به عنوان شاهراهی به سوی «سعادت» مغرب زمین برخورد کنند. «سعادتی» که مستفرنگ‌های صدر مشروطیت از آن داستان‌ها می‌گفتند، و میرزا آقا خان کرمانی، قبل از آنکه به دست مأموران قاجار مثله شود، در نامه‌هایش چقدر آرزو می‌کرد که بتواند از سرزمین این «سعادت» دیدن کند. در واقع، علیرغم مناسبات سیاسی‌ای که گاه رو به تندی می‌گذاشته،‌ ترکیه در تاریخ ایران همیشه نقش «الهام‌بخش» خود را محفوظ نگاه داشت. تشییع در ایران، انقلاب مشروطیت، زبان‌ والا و آهنگین فارسی، می و مطربی که در فرهنگ ایرانی اغلب سایه‌ای از فرهنگ «ارامنه‌ای» است که خود پیوسته بازتابی از تاریخچة روابط ایران با امپراتوری عثمانی بوده‌اند، و ...

اگر ترکیه همسایة ما نبود، به جرأت می‌توان گفت که این پدیده‌ها در فرهنگ امروزی‌مان، از پایه و بن متفاوت می‌بود. ولی ترکیه،‌ دیگر امپراتوری «عثمان‌های» مغرور نیست، کشوری است فروافتاده بر دروازة بستة اتحادیة اروپا، کشوری است زخم خورده از تنش‌های قومی و استبدادی نظامی، کشوری است که پس از به قدرت رسیدن آتاتورکی‌ها، سفینه‌اش آشکارا در بندرگاه استعمار غرب گوئی تا ابد پهلو گرفته.

دیگر طنین هولناک سرناهای سوارکاران عثمانی دروازه‌های وین را به لرزه در نمی‌آورد، و سربازان کاتولیک امپراتوری هابسبورگ‌ها، برای شکستن طلسم شکست‌ناپذیری عثمانیان، وحشتزده، صبحگاهان نان هلالی شکل ـ به شکل و شمایل هلال پرچم عثمانی ـ نمی‌پزند، تا با دندان گذاردن بر آن خود را از این طلسم برهانند. دیگر ارتش مسلمان امپراتوری عثمانی به بهره‌کشی از‌ توده‌های عظیم ارتودوکس‌ها در اروپای مرکزی و شرقی مشغول نیست، و ندای آزادی «صرب‌ها و مقدونی‌های ارتودوکس» و «کروات‌های کاتولیک» از دهان انسان‌هائی که دهه‌ها اسیر سرکوب مذهبی بودند، در این منطقه به گوش نمی‌رسد. امروز نداها جز این است. سخن از پیوستن فرضی ترکیه به «اتحایة اروپا» به میان آمده، و نتایج سیاسی و راهبردی آن.

پیوستن ترکیه به اتحادیة اروپا، که در واقع، می‌باید پیوستن اینکشور به «مرکزیت‌تصمیم‌گیری» «سیاسی‌ـ‌ اقتصادی» اروپای غربی تعریف شود، اگر در عمل صورت پذیرد، تغییری عمیق در روابط ژئوپولیتیک منطقه به شمار خواهد آمد. ولی، نمی‌توان به چنین صورت‌بندی‌هائی امیدوار بود. چرا که ترکیه، در پی بیش از هشتاد سال وابستگی نظامی و اقتصادی، نخست به انگلستان، و سپس به آمریکا، امروز بیشتر از آنچه «مرده‌ریگ امپراتوری عظیم عثمانی» باشد، جامعه‌ای است استعمارزده، چندپاره شده، و عملاً فروپاشیده. ورود چنین «مجموعه‌ای» به دامان «مرکزیت تصمیم‌گیری» اروپای غربی، شاید آنقدرها که برخی دول در ظاهر از آن پشتیبانی می‌کنند، به نفع مناسبات «اتحادیة اروپا» در سطح بین‌الملل نیست.

امروز شاهدیم که در انتخاباتی «نمایشی» قسمت دیگری از کشور سابق «یوگسلاوی» به دامان وعده و وعیدهای «اتحادیة اروپا» فرومی‌افتد. «مونته‌نگروها» در رأی‌گیری خود خواستار جدائی از صربستان شدند! این خبری است که خبرپراکنی‌های جهانی به خورد ملت‌ها می‌دهند، ولی «صورت‌بندی» اصلی‌ همان است که در گذشته بوده: کاهش نفوذ روسیه در آب‌های دریای مدیترانه! با نیم نگاهی به نقشة یوگسلاوی سابق درمی‌یابیم که با «رأی‌گیری» اخیر، طرح ژئوپولیتیک غرب، کامل شده است. صربستان به عنوان منطقه‌ای که سیاست جهانی، آنرا به مسکو نزدیک تلقی می‌کند، دیگر از دسترسی به آب‌های مدیترانه «محروم» است. در روزهائی که جنگ سرد در جریان بود، از مدیترانه تحت عنوان «استخر» پیمان آتلانتیک شمالی نام می‌بردند، مشخص نیست که امروز چه نامی باید بر این دریای بینهایت استراتژیک گذاشت، «تالاب سرمایه‌داری غرب» یا «حوضچة سرمایه‌داری جهانی شده»؟


و اگر سخن از ترکیه گفتیم به این خاطر بود که تا به امروز، یکی از بزرگ‌ترین دولت‌های غیر اروپائی که ساحلی وسیع و استراتژیک از این «تالاب»، یا «حوضچه» را زیر نظر دارد، همان ترکیه است؛ ترکیة فرو افتاده در دامان استبداد نظامی! امیدواریم که تجربة یوگسلاوی بر ساکنان امروز ترکیه ـ چه ترک و چه کرد ـ تحمیل نشود، چرا که به شهادت تاریخ، صدمات هر جنگ و هر انفصالی، بیش از هر چیز بر شانة انسان‌ها، و معمولاً‌ محروم‌ترین و بی‌دفاع‌ترین‌شان سنگینی خواهد کرد. ولی ترکیه، این «پیرسرزمینی» که امروز بر دروازة اروپای «متمدن» می‌کوبد، تا کی می‌تواند به حضور ارتش ناتو تکیه کرده، و نیازهای فوری و فوتی غرب: «تجارت آزاد!»، «حقوق بشر!»، «جهانی‌شدن»، «حقوق‌زنان!» و ... را نادیده انگارد؟

مشکل می‌توان در جهانی که این «شعارها» را با توسل به هزاران ترفند حاکم کرده‌اند، بر اساس پیش‌فرض‌هائی «آتاتورکی»‌ حکومت کرد. در واقع، توده‌های وحشتزدة ترک، از ترس فروافتادن در دامان «بنیادگرائی‌ای ایرانی‌مسلک»، و یا «انفصالی از نوع یوگسلاوی»، به هر صورت‌بندی ممکن روی خواهند آورد. و شاید اشکال عمده‌ در همین باشد، چرا که آنزمان که استعمار برای ملت‌ها «گزینه‌ای» باقی نگذارد، زمانی است که به بهترین صورت ممکن منافع خود را تأمین خواهد کرد. امیدواریم که «روشنفکری» ترک و ساختار سیاسی اینکشور، بتوانند آنچه امروز برای ایرانی عملاً غیرممکن شده، برای هموطنان خود تأمین کنند.

۳/۰۱/۱۳۸۵

اقوام ایرانی و استقلال ایران


چه کسانی در ایران خواهان بحران هستند؟ شاید امروز برای این سئوال باید جوابی یافت. حکومت اسلامی ایران از آغاز موجودیت خود، در فردای 22 بهمن، با پدیده‌ای به نام بحران، پیوسته «همساز و همراز» شده. در واقع، در هیچ برهه‌ای در تاریخ این حکومت، نمی‌توان ادعا کرد که نوعی «بحران» بر جامعه حاکم نبوده است. در آغاز، مسئلة «اصول‌انقلاب» و «ضدانقلاب» مطرح شد: «اصولی» که هنوز پس از گذشت 28 سال تعریف نشده‌ و با در نظر گرفتن شرایط سیاسی پیوسته در حال «تغییراند»! سپس، مسئله‌ای به نام «اشغال لانة جاسوسی» پیش می‌آید، که از این «بحران» نیز بهره‌برداری‌های مورد نظر کاملاً‌ صورت گرفت، و بعد از گذشت چند ماه، و با شروع حملة نظامی عراق به مرزهای کشور، و آغاز جنگی که برخی مقامات آنرا «نعمت الهی!» معرفی می‌کردند، در بطن «بحرانی‌نوین»، گروهی که گویا خود را «صاحبان مملکت» به شمار می‌آوردند، طیف «ضدانقلاب» را به سرعت از «سلطنت‌طلبان» و کردهای «استقلال‌طلب» به جانب کسانی متمایل کردند که، در این «انقلاب» با روحانیت به اصطلاح مبارز شیعه، خود را از آغاز هم‌صدا می‌دیدند. «بحران» بعدی بر محور به اصطلاح حذف «ملی‌ـ‌مذهبی‌ها» از حاکمیت به راه افتاد، و حکومت اسلامی این گروه را که، هنوز بجز «حزب‌الهی‌ها» و بینوایانی که با توسل به «ریسمان الهی حکومت اسلامی» نان شب خود را تأمین می‌کنند، در واقع همکاران اصلی این حاکمیت هستند، تحت عنوان «لیبرال!» مورد حمله شدید قرار داده، بحران عمیقی در مملکت به راه انداخت.

داستان «حفظ حاکمیت» از طریق «بحران‌سازی»، تا به امروز با توسل به هر بهانه‌ای تمدید شده، و همچنان ادامه دارد. آخرین «بحرانی» که حکومت اسلامی در قفای آن به جستجوی حفظ «فلسفة وجودی» خود، نه تنها در درون مرزهای کشور، که در منطقة آسیای جنوب غربی بود، «بحران ساختگی هسته‌ای» نام داشت، که امروز سیمای معماران واقعی آن: آمریکا و انگلیس را می‌توان به صراحت در پس «هیجانات» ملی و میهنی ایجاد شده، تشخیص داد. این بحران که باید آنرا به حق «شاه‌بحران» حاکمیت اسلامی نام گذاشت، در واقع قرار بود که «خون‌تازه‌ای» در رگ‌های این حکومت به جریان اندازد، و با تکیه بر «مبارزات» فرضی «ولی فقیه» با «شیطان بزرگ»، پایه‌ای جهت استحکام این حاکمیت فراهم آورد. خوشبختانه، این «توطئة» ننگین، که می‌رفت جان هزاران انسان بی‌گناه را فدای مصلحت‌گرائی‌های برخی محافل کند، دیر زمانی است که رنگ و بوی خود را از دست داده، و امیدواریم که برخی «شخصیت‌های!» جهان اسلام تا ابد در آرزوی تحقق این «توطئه» بمانند، تا بمیرند.

پر واضح بود که با شکست «بحران هسته‌ای»، حاکمیت بحران در ایران، که دمی از «بحران‌سازی» دریغ نکرده، به دنبال دستمایة جدیدی جهت حفظ سیاست‌های سرکوب‌گرانه‌اش خواهد بود. هیاهوهائی که در چند روز گذشته در محافل اقتصادی و بازار تهران و شهرهای بزرگ، بر سر «مصائب مالی»، «بیکاری»، و ... به راه افتاد، هر چند که از نظر اقتصادی کاملاً صحت داشته و نموداری از نبود سیاست اقتصادی توجیه‌پذیر در ایران است، همزمان این واقعیت را بازتاب می‌داد که حکومت، با تکیه بر این «واقعیات»، و به صورتی گزینه‌ای، دربه‌در به دنبال ایجاد «بحران» می‌گردد. در واقع، در همین وبلاگ مطلب مفصلی تحت عنوان «از جنگ با بحران اقتصادی» در همان روزها، و در رد این «بحران‌سازی» مصنوعی به تحریر در آمد.

در تشریحی مختصر از آنچه گذشت باید یادآور شویم که، «بحران اقتصادی» در حکومت اسلامی، از یک سو مستقیماً به دست دولت ایجاد می‌شود ـ کمبود بنزین، نرخ بالای بیکاری، نبود نقدینگی جهت پرداخت مقاطعه‌کاران دولتی، عدم پرداخت حقوق کارگران و ... ـ و با بهره‌گیری از حمایت‌های «ماورای بحاری» ـ بنگاه‌های سخن‌پراکنی بیگانه که امروز با تکیه بر عملکرد دولت ایران، خود را به «سازمان‌های خبرگزاری ملی ایرانیان» تبدیل کرده‌اند ـ تداوم خود را حفظ می‌کند. و از سوی دیگر، حکومت اسلامی با بهره‌گیری از وحشت و هراس ایجاد شده در میان توده‌های مردم، جهت حفظ بقاء خود، از این «بحران‌ها» ابزاری برای «توجیه» سرکوب‌‌های سیاسی و فرهنگی، در بطن جامعه می‌سازد. این «صورت‌بندی استعماری»، در واقع 28 سال است که بر سیاست جاری کشور حاکم شده!‌


با وجود آنکه جهان سیاست با چنین «تجربیاتی» زیاد هم بیگانه نیست، و تاریخ، نمونه‌های بیشماری از این سیاست‌بازی‌های «مزورانه»، در کشورها و ممالک مختلف در اختیارمان قرار می‌دهد، به جرأت می‌توان اذعان داشت که تاکنون در تاریخ هیچ ملتی این چنین بهره‌برداری‌های «موذیانه» و «ضدبشری» از رسانه‌ها، «بحران‌های ساختگی» و مسائل مختلف، صرفاً جهت چپاول دارائی‌های یک ملت، صورت نپذیرفته است.

امروز شاهدیم که با پایان گرفتن «گزینة جنگ»، فصل نوینی از «بحران‌سازی» در ایران آغاز ‌شده، و تحت عنوان «موضوعات بغرنج قومی!»، از داخل و خارج کشور بر شعلة «افسردة» در گیری‌های قومی در ایران، نفت و روغن فراوان نیز فرومی‌ریزند. در مطلب «بحران قومیت‌ها یا فریب استعمار» در همین وبلاگ، پیش از آنکه دولت احمدی‌نژاد موضوعات «اقوام ایرانی!» را تبدیل به «بحرانی ملی» کند، مطالبی نوشته بودم. ولی امروز به نظر می‌رسد که ایجاد «بحران»، به عنوان مفری جهت حکومت اسلامی، عملاً در دستور کار قرار گرفته. در واقع، مجموعه مسائلی به صورت پی‌در‌پی، این گمانه را ایجاد می‌کند که تعمدی در اینکار افتاده.

از یک طرف، مشکل جدیدی به نام معضل «ترک‌زبانان!» ایران، در قالب یک کاریکاتور در روزنامة «رسمی دولت احمدی‌ نژاد» ـ روزنامة ایران ـ مطرح می‌شود، و چنان هیاهوئی در اطراف این «کاریکاتور» به اصطلاح موهن به راه می‌اندازند، که در یکی از شهرهای «ترک‌زبان» به ضرب و جرح «دانشجویان» منجر شود! کاریکاتوریست مربوطه از روزنامة دولتی «اخراج» می‌شود، بدون آنکه مقامات کشور از نقش مسئولان اصلی این «فاجعه!» ـ وزیر ارشاد اسلامی، و نمایندة دولت در این رسانه، یعنی مدیریت روزنامه «ایران» ـ سخنی به میان ‌آورند! دولت احمدی‌نژاد با این تئاتر مضحک، با زبان بی‌زبانی به ما می‌گوید: «در ارگان رسمی خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران ـ روزنامة ایران ـ نه تنها کاریکاتوریست‌ها هر چه بخواهند می‌کشند، که با مسئولیت شخص خود آنرا به چاپ نیز می‌رسانند.» عقل سلیم از قبول چنین «ترهاتی» واقعاً عاجز است!

سایت‌های خارج نشین، که از قضای روزگار همگی «مستقل» هستند، نه تنها پیش از این «فاجعه» مقالات «ترک‌دوستی» و «ترک‌پرستی‌شان» را به چاپ رسانده بودند، که پس از بروز «فاجعه!»، همگام با برخی از «آخوندک‌های» حاکمیت، یکی پس از دیگری، در چندین صفحه، با ملت «ترک‌زبان» ایران، ابراز «همدردی»‌ کرده، و تحت عنوان حمایت از «اقوام» ایرانی، بر آتش این توطئه که به دست عوامل اجنبی در کشور در حال تکوین است، دامن می‌زنند. این اعمال «مضحک» در حالی صورت می‌گیرد که آقای احمدی‌نژاد، ریاست جمهور محترم اسلامی ایران، پس از دستیابی به این «مقام»، تاکنون اجازه نیافته‌اند از استان خوزستان «دیداررسمی» به عمل آورند! و هر بار، پیش از پای گذاشتن به این سرزمین «زرخیز»، بمب‌های صوتی شیشه‌های مسیر حرکت‌شان را خرد و خاکشیر کرده است؛ این کمدی، در شرایطی به روی صحنه می‌رود که چند روز پیش شهر کرمانشاه نیز صحنة انفجار بمب‌های صوتی بوده، بدون آنکه هیچ مورد «قومی» در این استان وجود داشته باشد؛ به این مسخره‌بازی سیاسی در شرایطی دامن می‌زنند که، گروهی به نام «جندالله» که مسلماً ملغمه‌ای است از تفنگچی‌های سپاه پاسداران، اعضای القاعده و نیروهای ویژة ارتش‌های غربی در افغانستان، در روز روشن، مردم و مسافران را در جاده‌های شرق کشور، تحت عنوان «تظلم‌خواهی‌های» قومی قتل‌عام می‌کنند، و دولت «مقتدر!» ایران، که تا چند روز پیش «آی‌پی‌های»‌ اینترنتی مخالفان را هم «شناسائی!» کرده بود، به دلیل وابستگی حاکمیت به شبکة «قاچاق مواد مخدر» در شرق کشور، در جواب به این آدمکشی‌ها حتی جرأت نمی‌کند سر مبارک‌اش را بلند ‌کند.

طی 28 سالی که گذشت، مردم ایران از دامان توطئه‌ای به دامان توطئة دیگری افتاده‌اند، و طی همین دوره، ثروت‌های ملی این مردم به تاراج کسانی رفته که امروز، نه تنها قادر به حفظ کیان و منافع عالیة ملت نیستند، که خود تبدیل به کارگزاران مستقیم سیاست‌های خارجی شده‌اند. دولت احمدی‌نژاد، با علم کردن پیراهن عثمان «اقوام» در کشور ایران، جهت بهره‌برداری‌های استمعاری، در واقع، زمینه‌ساز «بحرانی» در بطن زبان فارسی شده است. زبانی که ایرانیان از 1200 سال پیش، آنرا تبدیل به مستحکم‌ترین سنگر مبارزات ملی بر علیه «استعمار» کرده‌اند. با به زیر سئوال بردن حاکمیت زبان فارسی بر سرزمین ایران، و با میدان دادن به این توهم که گویا «اقوام» می‌توانند هر یک به تنهائی، حقوق حقة خود را درصحنة سیاست جهانی به ارزش گذارند، دولت احمدی نژاد، نه تنها چوب حراج بر میراث هزارة ایرانی زده، که کشور را برای فروافتادن در دامان جنگ‌هائی داخلی، در راستای منافع امپریالیسم آماده می‌کند.


شاید جای آن دارد که «سیاسیون» کشور، دست از «مصلحت‌گرائی‌های» متداول خود برداشته، و این «توهم» را از ذهن خود دور کنند، که با بازی‌کردن در میدان «مضحکه‌های» این حاکمیت، روز و روزگاری خواهند توانست که دستی بر «قدرت» داشته باشند! فراموش نکنیم که حاکمیت، در هر حال از آن مردم است، و اینکه، تاریخ کسانی را که به منافع واقعی یک ملت پشت می‌کنند، هیچگاه شایستة اعمال حاکمیت نخواهد شناخت.

۲/۳۱/۱۳۸۵

خط‌ لوله به هند!

احداث یک خط لولة گاز از ایران به هند که، با در نظر گرفتن سیاست روز و بر اساس تبلیغات رسانه‌ها،‌ برخی اوقات از پاکستان عبور می‌کند و برخی اوقات از «اعماق» آب‌های اقیانوس هند می‌گذرد، نشانگر یک «راهبرد» کلیدی در منطقة آسیای جنوبی است. ولی، این مسئلة حساس که می‌تواند سرنوشت منطقه را تغییر دهد، همچون دیگر مسائل مشابه، هرگز از نظر سیاسی موضوع تحلیلی بنیادین نمی‌شود! سایت‌های ایرانی، و بنگاه‌های خبرپراکنی‌ خارجی، فقط به این بسنده می‌کنند که، «امروز تصویب شد»، و یا، «دیروز تکذیب شد!» با این وجود، احداث این خط لوله، بر سرنوشت میلیون‌ها انسان تأثیر به‌سزائی خواهد داشت، و بی‌اعتنائی ظاهری رسانه‌ها به این مهم، شاید بهترین نشانة «اهمیت» اساسی مطلب باشد.

در راهبردهای نوین جنوب آسیا، با فروریختن مرزبندی‌های «قراردادی» جنگ سرد، هند و چین، از پنجة این مرزبندی‌ها گریختند. هند، که پس استقلال در روزهای آخر جنگ دوم، برای فرار از سیاست‌های استعماری انگلستان، ناچار به پذیرش اردوگاه سیاسی «اتحاد جماهیر شوروی» شده بود، از فرصت استفاده کرده، از چنبرة «اتحاداجباری» گریخت، و در مسیر عکس، چین، که پس از شکست ارتش آمریکا در ویتنام، عملاً در تخالف با سیاست‌های کرملین،‌ به دامان اتحاد با واشنگتن در آسیای جنوبی فرو افتاده بود نیز گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با مسکو را از سر گرفت. به عبارت دیگر، آنزمان که «سیاه» و «سپید»، صحنة راهبردهای بین‌الملل را ترک گفتند، مهم‌ترین رویداد کرة ارض همین چند قطبی شدن سیاست در دو کشور هند و چین بوده است.

تحولات ایندو کشور، با وجود تفاوت‌های عمیق در ساختارهای سیاسی‌اشان، در مسیر رخدادهای مهم جهانی ادامه یافته، هند در بطن دمکراسی «قبیله‌ای ـ سرمایه‌سالاری» ویژة خود، و چین در رابطه با نگرشی «غیرمعمول» ـ اگر نگوئیم «ضدمارکسیستی» ـ از مائوئیسمی نامأنوس! سرمایه‌گذاری‌های وسیع شرکت‌های غربی در هر دو کشور، نشاندهندة این امر است که حداقل در چارچوبی راهبردی و «ضدروسی»، غرب ایندو را «متحد» خود به شمار می‌آورد: چین برای پاسخگوئی به نیازهای غرب در آسیای جنوب شرقی، و هند برای ایجاد دوبارة «استحکام از میان رفته» در مرزهای آسیای مرکزی و خاورمیانه.

ولی، در پیگیری این راهبرد ویژه غرب تنها نیست، چرا که روسیه نیز از نزدیک و با وسواس بسیار این مهم را زیر نظر دارد؛ و هر چند که شکست غرب در پیشبرد راهبردهای‌اش، بر خلاف گذشته به معنای «پیروزی» روسیه نیست، پیشرفت این راهبردها در ابعادی که از نظارت «کرملین» کاملاً خارج شود نیز، از نظر روسیه «نامطلوب» تلقی خواهد شد. ولی، در این میان، با وجود آنکه مشکل‌ «اسلام‌گرائی» بیشتر بر شانه‌های روسیه سنگینی می‌کند تا زنجیری بر پای سیاست غرب در منطقه باشد، معضلات غرب از مشکلات روسیه بسیار پیچیده‌تر شده‌اند، و غرب عملاً قادر به حل آن‌ها نیست.

مشکل اصلی غرب در جنوب آسیا، به بحثی اساسی در مسئلة «کلان اقتصادی» باز می‌گردد، به این معنا که، «ارز تزریق شده» در اقتصادهای چین و هند، با وجود اهمیت اساسی‌ای که هر کدام برای غرب پیدا کرده‌اند، همچون دوران گذشته ـ جنگ سرد و روابط اقتصادی غرب با جهان سوم ـ به درون نظام اقتصادی غرب باز نمی‌گردند! این ارزها به شیوه‌های مختلف در منطقه، نه تنها سرمایه‌گذاری می‌شوند، که این امکان وجود دارد که نهایت امر نظارت بر آن‌ها بیشتر به دست «روسیه» بیفتد تا واشنگتن. غرب در این راستا، مجبور است که با هند و چین، نه در مقام «مناطق اشغال شدة سنتی»، که در مقام نوعی شریک اقتصادی برخورد کند. آنان که با الفبای بهره‌وری‌های سرمایه‌داری بین‌الملل آشنائی دارند، به خوبی می‌دانند که این «صورت‌بندی» در سنت سرمایه‌داری غرب، «غیرقابل» هضم است.

تکیة بیش از اندازه بر مشکلات «انرژی»، چه در هند و چه در چین، در واقع بازتاب این مسائل شده است. پر واضح است که تولید انبوه، چه زیر نظر سرمایه‌داری غربی و چه تحت نظارت روسیه، در چین و در هند، خارج از نیازهای ارزی، مستلزم تامین انرژی است. این در حالیکه، هیچکدام از ایندو کشور قادر نیستند نیازهای انرژی خود را در چارچوبی خارج از وابستگی به دو قطب تعیین کنندة سیاست جهانی امروز ـ اتحاد «واشنگتن مسکو» ـ حل کنند. و میان ایندو ـ بر خلاف اتحاد‌های متداول تاریخ ـ در این مورد بخصوص، هیچگونه تفاهمی نمی‌تواند به وجود آید. و اگر امروز، ارتش آمریکا در عراق خود را اینچنین درگیر کرده، یکی از دلایل عمده‌اش دست گذاشتن بر منابعی است که می‌توانسته، تحت نظارت روسیه، از طریق خلیج‌فارس، نیازهای انرژی ایندو کشور را، به نفع تحکیم «نفوذ» کرملین، برآورده کند. در واقع، واضح است که روابط مسکو با صدام حسین گرم‌تر از روابط بغداد با واشنگتن بود، و اگر به این «صورت‌بندی»، شرکت مسکو در طرح‌های هسته‌ای ایران در بوشهر را نیز اضافه کنیم، نمای سیاسی به دست آمده، می‌توانسته برای «نفوذ» غرب در منطقه زنگ خطری تلقی شود.


برخورد عجولانة غرب با این معضلات ـ به راه انداختن جنگ در عراق ـ در واقع، بیشتر از آنچه نشاندهندة «بی‌سیاستی» سرمایه‌داری جهانی باشد، نمایانگر «محدودیت‌های» ملموس و تاریخی آن شده. به عبارت دیگر، غرب با علم به اینکه جنگ در عراق را خواهد باخت، به این قمار پرداخت، چرا که گزینة دیگری نداشت. امروز در چارچوب سیاست‌های راهبردی غرب، آنچه از اهمیت برخوردار شده، نتیجة جنگ عراق نیست، چرا که «نتیجه» مشخص است. غرب می‌خواهد با علم به اینکه جنگ را خواهد باخت، در جبهه‌های دیگر منطقه تا حد امکان از «رقیب» ـ روسیه و مجموعه‌سیاست‌های همراه با اینکشور ـ تا حد امکان «امتیاز» بگیرد. ولی چگونه می‌توان یک «باخت» را به وسیله‌ای جهت «امتیازگیری» از رقبا تبدیل کرد؟

در اینجاست که، تا آنجا که به مسائل ایران مربوط می‌شود، طرح‌های «خلق‌الساعه» و گاه «بی‌ربط» و «نامربوط»، در زمینة تأمین انرژی هند، از کیسة مارگیری غربی‌ها بیرون کشیده می‌شود؛ بر سر آنان بحث و مذاکره به راه می‌افتد، از طرف کشورهای مربوطه «تأئید» می‌شود و هر یک، بعد از چندی مورد «تکذیب»‌ نیز قرار می‌گیرند! ‌ خارج از انبوه مسائلی که می‌تواند در این میان مورد بحث قرار گیرد، اگر بخواهیم خود را صرفاً بر محور این به اصطلاح «خط‌لوله» متمرکز کنیم، شاهدیم که آمریکائیان با اعمال سیاست‌های مختلف در منطقه، مسببین اصلی عدم احداث خطوط لوله‌ای شد‌ه‌اند که به راحتی می‌تواند نفت و گاز روسیه، مناطق مرزی افغانستان، و کشورهای آسیای مرکزی را، تحت نظارت کرملین به مرزهای هند و نهایتاً چین برساند. با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، دلایل مخالفت‌های آمریکا کاملاً قابل رویت است، ولی چانه‌زنی‌های آنان از بعد دیگری نیز برخوردار است، چرا که اگر چنین طرحی ـ قسمتی از این طرح در مورد ارتباط تاجیکستان با هند عملاً به مرحلة نهائی می‌رسد ـ عملی شود، ستون‌های اصلی راهبردهای منطقه‌ که آمریکا بر آنان تکیه دارد، عملاً فرو خواهند ریخت. نخست آنکه، اشغال عراق، دیگر نمی‌تواند به عنوان کارتی در مبادلات سیاسی منطقه مورد استفادة آمریکا قرار گیرد، چرا که در این صورت بندی دیگر نیازی به عراق وجود نخواهد داشت. در درجة دوم، کشور پاکستان که از مهم‌ترین پایگاه‌های آمریکا در منطقه به شمار می‌رود، عملاً از اعمال سیاست غرب در آسیای مرکزی و هند عاجز خواهد ماند ـ موجودیت این کشور دیگر نمی‌تواند «توجیه‌پذیر» تلقی شود ـ و مهم‌تر از همه، راهبردهای غرب در ایران به بن‌بست‌ کامل خواهد انجامید.

شاهد بودیم که عدم همکاری مجموعه سیاست‌های «روسیه‌، چین و هند» جنگ نمایشی ولایت فقیه با «شیطان‌بزرگ» را در صحنة دیپلماسی منطقه منزوی کرد. حال اگر قرار باشد اشغال عراق، از کارآئی‌ای هر چند کوچک بی‌بهره بماند، حکومت اسلامی ایران ـ سرمایه‌گذاری دراز مدت آمریکا در منطقه ـ در واقع، دیگر به درد هیچکس نخواهد خورد، چرا که «پتک انرژی» در چین و هند، کارآئی خود را از دست می‌دهد، و مواضع «فرمایشی»‌ تهران، صرفاً زمینه‌ساز بحران‌زائی در بطن روابط اروپای غربی و ژاپن با آمریکا خواهد شد. مرحله‌ای که با «ارائه "طرح‌اروپا" در مورد غنی‌سازی» عملاً آغاز شده.

ولی آمریکا در شرایطی نیست که در این نتایج به نفع سیاست خود بتواند دست درازی کند. اینک که «بنیاد جنگ» به تعطیل کشیده شده، آمریکا دریافته که اگر «جنگ واقعی» ـ جنگ دلارها ـ اینبار آغاز شود، نه تنها منافعی برای واشنگتن به ارمغان نخواهد آورد، که منافع راهبردی‌اش را در منطقه می‌تواند تحت تأثیر دراز مدت خود قرار دهد. خط لولة گاز ایران به هند، در این چارچوب گامی خواهد بود که صرفاً به گسترش منافع کشورهای منطقه‌ منجر خواهد شد. رشد اقتصادی حاصل از این خط‌لوله، تأثیر منفی و مستقیمی بر «قدرت تصمیم‌گیری مستقل اقتصادی» واشنگتن خواهد گذاشت، «صورت‌بندی‌ای» که در نهاد خود، با فلسفة وجودی «امپریالیسم» در تضاد است، و آمریکا به هر قیمت از آن می‌گریزد.