۹/۰۸/۱۳۹۸

ژئوپولیتیک صحرائی!



شورش‌های اخیر ایران‌ که پس از اعلام افزایش بهای بنزین به راه افتاد بار دیگر یک واقعیت تکاندهنده را علنی کرد،  و آن اینکه حکومت ملایان هیچ اهمیتی برای جان و مال و زندگی و امنیت اجتماعی ایرانیان قائل نیست.   ملت ایران طی این اعتراضات برای چندمین بار در برابر استبداد ولایت‌فقیه قرار گرفت که در هر میعاد تندتر و خشونت‌بارتر خود را نشان داده.   در عمل،  پدیدة گنگ و من‌درآوردی‌ «ولایت فقیه» هیچ نیست جز تثبیت یک استبداد فاسد و سرکوبگر که هیچ هدفی جز حفظ منافع استعمار ندارد. 

بحث در بارة اینکه به چه دلیل پس از فروپاشی رژیم پهلوی،   ملتی به این صرافت اوفتاد که می‌باید به مشتی ملا متوسل ‌شود،   کار را به درازا خواهد کشاند؛   در حوصلة این مختصر هم نیست.  ولی این سئوال همیشه می‌تواند مطرح شود که اگر یک استبداد «کودتائی ـ پلیسی» 25 ساله را از سر ‌گذراندیم،  به چه دلیل متحمل استبدادی به مراتب سرکوبگرتر شده‌ایم؟  در واقع،  مطلب امروز جهت ارائة دلائل گذر از فاشیسم پهلوی به استبداد روحانیت شیعی‌مسلک قلمی نشده.  بحث امروز بررسی برخی مقالات و اظهارنظرهائی است که ضمن گلایه از «نبود» انسجام فکری و توافق کلی در میان مخالفان این رژیم،   ادامة حیات ولایت‌فقیه را نبود همین توافق کلی معرفی می‌کنند!  در همینجا بگوئیم،    شیوة برخورد  اینان انحرافی است.  و در این مطلب تلاش می‌کنیم  نقطه ‌نظرات‌مان را پیرامون این برخورد انحرافی ارائه کنیم.  

نخست بگوئیم،  رژیم‌های سیاسی بر خلاف آنچه ملایان و برخی «صاحب‌نظران» ادعا دارند از آسمان بر سر ملت‌ها فرود نمی‌آید.   به همچنین،  مارکسیست‌ها نیز بدانند که از لابلای کاغذپاره،  و در پیچ‌وخم‌های «سازمان»،‌   و یا از درون تشکل‌ها و فلسفه‌بافی‌ها نمی‌توان «رژیم» بیرون کشید.  رژیم سیاسی در یک کشور پاسخی است فراگیر و همه‌جانبه از سوی مراکز قدرت به پدیده‌های اجتماعی،  اقتصادی،  مالی و سیاسی در داخل،  به همچنین در سطح منطقه‌ای و خصوصاً در عرصة ژئواستراتژیک.   این تصور کودکانه،  اگر نگوئیم احمقانه که با پرتاب چند کوکتل‌مولوتوف و عربدة الله‌اکبر می‌توان رژیم را ساقط کرد،   فقط نتیجة رخداد تأسف‌باری است که ملت ایران روز 22 بهمن 1357 آن را تجربه کرده‌ است.   

در کمال تأسف تا به امروز،  هیچگونه بررسی منطقی،  ساختاری،  سیاسی و خصوصاً استراتژیک پیرامون رخداد 22 بهمن 57 صورت نگرفته.   و در این میانه مقصر اصلی در «نبود» این تحلیل‌ها همان افرادی هستند که امروز از «نبود» انسجام در میان معترضان گلایه‌ها دارند.   بله،   برخی هموطنان سیاست‌باز،  و به حساب خودشان زرنگ و بسیار ذکاوتمند،   پس از چند فال حافظ و ارجاع به چند ورق‌پاره به این نتیجه رسیده‌اند که می‌باید به این تصور احمقانه هر چه بیشتر دامن زد که روز 22 بهمن 1357 «مردم» پس از چند روز الله‌اکبر رژیم شاه را ساقط کرده‌اند!  نتیجة این نوع برخورد همان شده که امروز نیز همین افراد به توهم مضحک فروپاشانی یک رژیم طی یک هفته دادوفریاد‌های خیابانی دامن می‌زنند.  اینان پای را فراتر گذارده،   ادعا دارند که اگر چنین نتایج «درخشانی» به دست نیامده،  فقط به دلیل «نبود انسجام و هماهنگی» ایدئولوژیک در میان مردم است!  به عبارت دیگر وانمود می‌کنند که گویا چنین انسجامی روز 22 بهمن 57 وجود داشته! 

می‌باید اذعان داشت،  در کشوری که تا چند روز پیش از غوغاسالاری خمینی و میدان‌داری‌های بی‌بی‌سی،  اکثریت قریب‌به‌اتفاق حتی نام روح‌الله خمینی را نیز نشنیده بودند،  چنین ادعائی بینهایت گزافه است.  در نتیجه،‌  پافشاری و گله‌گزاری از «نبود» انسجام،   بیشتر یک بازاریابی است برای رخداد نامیمون 22 بهمن 57،  تا راه‌حل برای خروج از ولایت‌فقیه!  خلاصه بگوئیم،  این افراد از آنجا که عمری به خود و به هموطنان‌شان دروغ گفته‌اند،   و با انعکاس به مزخرفات تبلیغاتی رسانه‌های خارج،‌  به توهمات عوام دامن زده‌اند،  به دلیل برخورد‌های «کله‌پتره‌ای» پیشین‌شان،   امروز از پس تحلیل رخدادهای جاری کشور برنمی‌آیند.  حرافی اینان پیرامون «توافق حداقلی» میان همگان جهت فروپاشاندن رژیم ملایان،  فقط بن‌بست پدیده‌شناسانه‌شان را نشان می‌دهد؛  ارتباطی با مسائل واقعی کشور ندارد،   و دنبالة شکر‌خوری‌های بی‌دلیل‌شان طی 40 سال گذشته است.

به عبارت ساده‌تر،  با نیم‌نگاهی به مطالب و مصاحبه‌های اینان،   ناظر غیرجانبدار به این صرافت می‌افتد که بر اساس اظهارات اینان،   اگر سروکلة یک ملاخمینی‌ دیگری پیدا شود،  و مشتی افراد در خیابان‌ها چند روزی سطل آشغال آتش بزنند،  و شب‌هنگام روی پشت‌بام‌‌ها الله‌اکبر بگویند،    «رژیم سقوط خواهد کرد!»   در کمال تأسف در لفاظی‌های سیاست‌بازانه،  مزخرف‌بافی‌ها و مصاحبه‌های «خانگی» و قلم‌فرسائی‌های این حضرات که برخی اوقات دست به دامن پوپر می‌زنند و گاه کارل ‌مارکس و علی‌ابن‌علی‌طالب را از قبر بیرون می‌کشند،   تحلیل شرایط کشور از آنچه بالاتر گفتیم فراتر نمی‌رود.   مسلم است که این نوع تحلیل‌های شکمی مشکل را حل نخواهد کرد.  چرا که سئوالات واقعی را مطرح نمی‌کند.

آیا تا به حال در مورد شرایط نوین ژئواستراتژیک کشور،  خصوصاً پس از فروپاشی اتحاد شوروی تحلیلی از سوی «حضرات» ارائه شده؟   پاسخ منفی است!  یا کسی پرسیده،   به چه دلیل پس از چهل سال قطع روابط سیاسی با واشنگتن،   حکومت اسلامی ضدامپریالیست هنوز تا مغز استخوان به اقتصاد آمریکا وابسته باقی مانده؟   در اینمورد نیز احدی در میان مخالفان حرفی برای گفتن ندارد.  چرا فرزندان،  اقوام و بعضاً بسیاری از مقامات درجة یک این حکومت پس از برکناری،  سر از آمریکا، کانادا،  انگلستان و فرانسه‌ درمی‌آورند؟   مگر حکومت ملایان ادعا ندارد که با این نظام‌ها در حال «جنگی فراگیر» است؟   به چه دلیل ذخیره‌های ارزی و احتمالاً ذخایر طلای ایران می‌باید در اختیار بانک‌های غربی باشد؟  و ...   بله،  حضراتی که مقاله قلمی می‌کنند،  و یا مصاحبه‌‌های خانگی به راه می‌اندازند،   و در انتظار توافق «حداقلی» بین ایرانیان روزشماری می‌کنند،  چه بهتر که پیش از تاجگزاری در تهران برای این سئوالات هم پاسخی بیابند.  

ولی اشتباه نکنیم،  این سئوالات به هیچ عنوان «نوین» نیست.  همان سئوالاتی است که در میانة معرکه‌گیری بی‌بی‌سی برای خمینی نیز از سوی بسیاری افراد دلسوز مطرح شد،  و در کمال تأسف حضرات سیاست‌دان،  که این روزها خواستار توافق حداقلی هستند،   آنروزها از هول حلیم در دیگ افتاده بودند و به بیماری کری مصلحتی مبتلا شده بودند.  چرا که،  حتماً به دنبال توافقی «حداقلی» برای سرنگونی رژیم شاه می‌گشتند!  کسی از رابطة نامیمون مرتضی مطهری،   پارة تن روح‌الله خمینی و حداد عادل،   پدر عروس علی خامنه‌ای با دفتر فرح پهلوی و قبیلة آمریکائی نصر سخن به میان نمی‌آورد.   احدی نمی‌گفت ملایانی که برای مارکسیست‌های ایرانی «فحش‌نامه» و در واقع قتل‌نامه می‌نویسند به چه دلیل جوائز همایونی دریافت می‌کرده‌اند.  کسی حضور بهشتی و خاتمی را در مسجد هامبورگ با امضاء همایونی به زیر سئوال نمی‌برد.  کسی هم نمی‌گفت بانک‌ملی،  شعبة نجف به چه دلیل خمس و ذکات حاجی‌ بازاری‌ها را به دست خمینی می‌رساند،‌  و کدام مقام امنیتی چنین اجازه‌ای می‌داد؟  از حضور امثال باهنر و دیگر عمامه‌برسرها در هیئت‌های تحریریة کتب درسی ایران نیز می‌گذریم و آخرالامر نمی‌گوئیم،   که این فردوست و قره‌باغی،  دومین شخصیت نظامی رژیم و فرماندة سابق گارد جاویدان بودند که فرمان بی‌طرفی ارتش را صادر کردند.  خلاصه این فهرست طولانی است؛  سئوالات نیز فراوان؛  هر چند هیچگاه پاسخی در کار نیامده.   

به استنباط ما،  اگر امروز مشکلی در برابر ملت قد علم کرده،   ریشه‌اش را می‌باید در دیروز جستجو کرد.  همان دیروزی که بسیاری،   تعمداً و «به‌فرموده» چشم بر واقعیات سیاسی و اجتماعی کشور بستند،  و در جستجوی «توافق حداقلی» معروف،  زمینه‌ساز افتضاحی به نام حکومت اسلامی شدند.  امروز به استنباط ما نبود این «توافق»،   بر خلاف تصور بسیاری «ناظران» دل‌سوخته مثبت تلقی می‌شود.   چرا که فروپاشی یک رژیم استبدادی به هیچ عنوان به معنای رهائی از چنگال استبداد،  فساد اداری،  پدرسالاری،  زن‌ستیزی و فقر و سرکوب و سانسور نیست.   چه بسا که رژیم آینده به مراتب بیش از رژیم فعلی در این مسیر‌ها گام بردارد.   فراموش نکنیم،  اگر ملتی نتواند از حقوق خود دفاع کند،  هیچ دولت و هیچ حکومتی او را در این مسیر حمایت نخواهد کرد.   بله،   این همان تجربه‌ای است که غائلة اسلامی ملایان برای ما ملت به ارمغان آورد،  و دستاوردی است تاریخی که به این سادگی‌ها فراموش نخواهد شد.   

این تصور احمقانه و «امام‌زمانی» که دولتی از راه خواهد رسید و برای ملت‌ همه چیز فراهم خواهد کرد،  بیش از آن کودکستانی است که اصولاً ارزش بررسی داشته باشد. تمامی رژیم‌های سیاسی حامیان قشرها و طبقات مشخص اجتماعی،  عقیدتی و سیاسی‌اند.  این یک دروغ است که رژیمی می‌تواند تمامی یک ملت را نمایندگی کند.  ملت‌ها فقط آن زمان پای در مسیر دمکراسی می‌گذارند که به صراحت دریابند،  در هر رژیمی جهت حفظ منافع،  حقوق و موقعیت اجتماعی خود می‌باید شاخ‌درشاخ حاکمیت‌ بیاندازند و حقوق انسانی خود را از حلقوم رژیم‌ها بیرون بکشند.  این رژیم چه اسلامی باشد و چه سلطنتی،  چه سوسیالیست و چه کمونیست هیچ تفاوتی نمی‌کند،  آنهنگام که ساختار قدرت اجتماعی و مدنی در برابر حاکمیت عقب نشست،  استبداد آغاز شده.   

در همینجا به بررسی مسائل داخلی،  مربوط به نقش ملت در برقراری دمکراسی پایان می‌دهیم،  و به بررسی ابعاد جهانی و منطقه‌ای می‌پردازیم.   همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم رژیم سیاسی صرفاً‌ نمی‌تواند بازتاب فعل‌وانفعالات داخلی تلقی شود؛   ژئواستراتژی‌ها نیز در چند و چون آن دخیل است.  

بسیاری از «صاحب‌نظران» فعلی که با برخورداری از حمایت شبکه‌های تبلیغاتی سازمان سیا،‌ خود را به مقام «سخنگویان بلاقید و شرط مخالفان ایرانی» ارتقاء درجه داده‌‌اند،  بی‌وقفه مُبلغ حمایت‌های ایالات‌متحد از برقراری دمکراسی در ایران هستند!   ولی برخورد اینان مزورانه است؛  ایالات‌متحد اگر به دلائلی پس از جنگ دوم جهانی حامی دمکراسی پارلمانی در اروپای غربی شد،  و چند صباح بعد همین سیاست را به شیوه‌هائی کم‌رنگ‌تر در آسیای شرقی ادامه داد،  به هیچ عنوان تئوری منسجمی جهت حمایت از دمکراسی در مناطق نفتخیز خاورمیانه روی میز نگذاشته.  در عمل،  در خاورمیانه و دیگر مناطق مسلمان‌نشین، ‌ طی چند دهة گذشته واشنگتن با سازمان دادن به تشکل‌های ضدبشری القائده،   طالبان،  داعش و صدها گروه و حزب و تشکیلات تروریستی،   عکس این تئوری را به اثبات رسانده.  گروه‌های مورد حمایت واشنگتن ارتباطی با دمکراسی ندارند،  مُبلغان استبداد مذهبی‌اند،  و امروز حمایت مالی،   لوژیستیک و نظامی واشنگتن از آن‌ها عملاً‌ از پرده برون اوفتاده؛   خلاصه بگوئیم،   مطامع کاخ‌سفید در این مناطق روشن‌تر از روز است.  پس تکلیف ما ملت با افرادی که آدرس ناکجاآباد می‌دهند،  و واشنگتن و سیاست‌های‌اش را حامیان اصلی دمکراسی جا می‌زنند روشن است.   

با این وجود،  همانطور که بالاتر نیز به صراحت گفتیم،‌  اگر در تحلیل‌های «حضرات» به دلیل وابستگی‌های‌شان،  واقعیات استراتژیک به حاشیه رانده شده،   واقعیت ژئوپولیتک به هیچ عنوان از میان نرفته.   طی بحرانی که بر سر بنزین در ایران به راه اوفتاد،   ایالات‌متحد که خود مبتکر خروج از برجام و اعمال تحریم‌های اقتصادی بر ملت ایران است،  در باتلاق همین واقعیت‌های ژئوپولیتک گرفتار آمده.  واشنگتن در شرایطی متناقض قرار گرفته:  چگونه می‌توان به عنوان حامی دمکراسی در ایران،   هم از تحریم ملت و گسترش فقر حمایت کرد،  هم مسائل و مشکلات مالی عدیده برای ایرانیان به راه انداخت،  و هم در درگیری‌های داخلی طرف ملت را گرفته،  دولت را محکوم کرد؟!  دولتی که می‌دانیم دست‌نشانده و وابسته است،   و عملاً جهت پیشبرد اهداف و مطامع واشنگتن تعمداً دست به بحران‌سازی می‌زند،  و حاضر است ملت ایران را نیز در راه ارباب‌اش قتل‌عام کند.   به صراحت بگوئیم،  چنین چشم‌بندی و تردستی‌هائی،  حتی در مبتذل‌ترین محصولات هولیوودی نیز به صحنه نیامده.   ایفای این نقش متناقض برای واشنگتن مشکل‌آفرین خواهد شد.  خلاصه بگوئیم،  کاخ‌سفید که به دلائلی بسیار پیچیده اهرم‌های سیاسی و امنیتی‌اش در ایران سُست شده،   و نهایت امر پای در پروسه‌ای صرفاً تبلیغاتی گذارده،  به دلیل بی‌عملی و وفا نکردن به وعده‌های‌اش تبدیل به عروسک خیمه‌شب‌بازی خواهد شد؛   فلسفة وجودی‌اش را از دست می‌دهد و مضحکة افکار عمومی می‌شود.

ولی در واقعیات ژئواستراتژیک،‌   امروز ایالات‌متحد در حال از دست دادن نواری وسیع و گسترده در خاورمیانه است که در غرب کشور ایران واقع شده.  در حال حاضر کشورهای ترکیه و سوریه و منطقة کردستان حیطة نفوذ واشنگتن را ترک کرده‌اند،  ‌ و اینک عراق و لبنان را نیز می‌بینیم که به یانکی‌ها پشت می‌کنند.   فراموش نکنیم که اگر قرار باشد در رژیم ایران تغییراتی چشم‌گیر و در جهت مثبت پیش‌آید،   می‌باید در ارتباط با تحولات ژئوپولیتیک اخیر باشد،  نه در ارتباط با اظهارات خنک و کسالت‌آور و توئیت‌های برایان هوک و پمپئو و ترامپ.