۸/۱۰/۱۳۸۷

آب!



طبیبی چه خوش گفت در خاک بلخ، که آب حیات است داروی تلخ! ما هم با الهام از همین یک بیت از امیر خسرو دهلوی، یک داستان کوتاه نوشتیم!‌ در آن اگر خاک بلخ نیست، خاک ایران هست! و اگر آب حیات نیست، آب قنات در حیاط هست. این داستان کوتاه، یادواره‌ای است از سفر ما به کشور سوئد ـ برخی می‌گویند در دورة «فراصنعتی» سیر می‌کند ـ و نهایت امر یادی است از آنچه نمی‌باید فراموش کرد: گذشته‌ها و خاطره‌ها!‌ و از آنجا که حافظ می‌گوید، «چو هست آب حیاتت به دست تشنه ممیر!» ما هم این داستان کوتاه را «آب» نامیدیم، تا حداقل خودمان تشنه نمیریم!




داستان کوتاه، آب، نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

داستان کوتاه، آب، نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

۸/۰۸/۱۳۸۷

جنگ و بهبود!





امروز شاخص «داوجونز» در بازار بورس نیویورک 11 درصد افزایش داشت! و به صراحت بگوئیم این نوع افزایش در شرایطی که اقتصاد جهانی را رسانه‌ها در شرف فروپاشی گزارش می‌کنند، فقط نشان از یک امر می‌تواند داشته باشد: بعضی محافل چشم امید به «جنگ» دارند. می‌باید پرسید این «جنگ» چیست و در کدام منطقه از جهان کرکس‌های سازمان ناتو به دنبال تغذیه از اجساد ملت‌های جهان سوم نشسته‌اند؟ می‌باید پرسید، کدام حکومت دست‌نشانده و جماعت نوکرصفت، اینبار ملت خود را در برابر لولة توپ سازمان ناتو قرار خواهد داد؟ و نهایت امر می‌باید این مسئله را روشن کرد که این نوع «جنگ‌آوری‌ها» اگر امکان‌پذیر باشد، امروز بدون توافق مسکو، پکن و دهلی‌نو صورت نمی‌گیرد.

از مدت‌ها پیش بوق‌های منفور رسانه‌ای سخن از یک «بحران» به میان می‌‌آوردند: «بحرانی اقتصادی»! ولی می‌دانیم که «بحران»، حتی اگر واقعیت‌ هم داشته باشد، فقط در صورتی «ملموس» خواهد شد که رسانه‌‌ها در بوق آن بدمند. مردم عادی از بحران چیز زیادی دستگیرشان نخواهد شد؛ اطلاعات می‌باید در اختیار اینان قرار گیرد، و از آنجا که «اطلاعات» جهت‌دار است، «عامل» آگاهی ملت‌ها و توده‌ها نیز در جهت مورد نظر متحول خواهد شد. ولی جالب است که این به اصطلاح «بحران»، که معلوم نیست دلائل واقعی‌اش در کجا پنهان مانده، در مقاطع مختلف صور متفاوت نیز به خود می‌گیرد.

نخست از گرانی قیمت مواد غذائی «مطلع» می‌شویم. در کمال تعجب می‌بینیم که در عرض چند ماه قیمت اکثر اقلام مواد غذائی در بازارهای جهانی چندین درصد افزایش یافته! سئوال جالب اینجاست که چگونه در عرض چند ماه تولید و مصرف در زمینة مواد غذائی می‌تواند اینچنین «دیگرگون» ‌شود؟ جواب ساده‌ است، چنین دگرگونی‌ای غیرممکن است، خلاصه بگوئیم «بحران کمبود و گرانی مواد غذائی» یک استراتژی سیاسی است و بس!‌ چرا که نه در عرض چند ماه می‌توان جمعیت جهان را آنچنان افزایش داد که تقاضا تا به این حد بالا برود، و نه می‌توان تولید مواد غذائی را تا به این حد کاهش داد، که کمبودی اینچنین وسیع ایجاد شود. این «بحران» که چند ماه پیش آغاز شد، نتیجه‌ای بسیار روشن داشت. تحکیم موضع قدرت‌های غربی در بازارهای تولید مواد غذائی!

نیازی به توضیح بیشتر نداریم ولی نمی‌باید از نظر دور داشت که تولید مواد غذائی، خصوصاً مواد غذائی «استراتژیک» از قبیل گندم، گوشت قرمز، شکر و ... اکثراً در کنترل و نظارت کامل قدرت‌های غربی قرار دارد. حتی مراکز تولید برنج در کشورهای آسیای جنوبی، علیرغم حضور قدرت‌های بزرگ چون هند و چین، تماماً به دست محافل غربی کنترل می‌شود. این محافل در زمینة تولید سرمایه‌گزاری می‌کنند، و نهایت امر با استفاده از نیروهای نظامی و شبکة ناوگان‌های تجاری خود بازارهای جهانی را برای این تولیدات می‌گشایند. بدون حضور این قدرت‌ها تولیدات عظیم برنج، سویا و دیگر مواد غذائی در کشورهای آسیای جنوبی صورت نخواهد گرفت!‌

زمانیکه «بحران گرانی مواد غذائی» به نفع محافل سرمایه‌داری غرب «فیصله» یافت، شاهد بودیم که «بحران نفت» نیز پای به میدان گذاشت. نفت یکی از مهم‌ترین مواد خام و استراتژیک در ساختار صنعتی کشورهای غرب است، و بالا و پائین رفتن قیمت آن نمی‌تواند به دلیل موضع‌گیری‌های این و یا آن کشور جهان سوم و یا شرایط جنگی در تنگة هرمز به وقوع بپیوندد. چرا که در صورت ایجاد کوچک‌ترین خدشه بر روند صادرات نفت به مقصد صنایع جهانی، تمامی کاخ پوشالی سرمایه‌سالاری یک‌شبه فرو خواهد ریخت. در نتیجه، اگر شاهد بالا و پائین رفتن «چشم‌گیر» قیمت نفت‌خام هستیم، در شرایط فعلی می‌باید ریشه را در روابط میان مسکو و واشنگتن جستجو کرد.

بر خلاف مواد غذائی، روسیه در تولید و صادرات نفت‌خام و گازطبیعی از قدرت عکس‌العمل بسیار گسترده برخوردار است. ولی همانطور که دیدیم مسئله اینبار نیز در چارچوب منافع سرمایه‌داری حل و فصل شد؛ نفت خام از 150 دلار برای هر بشکه به 50 دلار سقوط کرد، و این سقوط قیمت، با سکوت کامل سازمان اوپک نیز همراه بود! در عمل، شیخ‌های عرب و حکومت‌های دست‌نشانده در سازمان اوپک، در اجلاس گذشتة این سازمان، بجای نگرانی برای ملت‌های خود، بیشتر نگران وضعیت مالی بانکداران و نزول‌خواران نیویورک بودند!

ولی یک اصل کلی را هیچگاه نمی‌باید فراموش کرد، بحران اقتصادی ریشه‌دار در کشورهای سرمایه‌سالاری به صورتی فصلی ظهور می‌کند، و راه حل خروج از بحران به هیچ عنوان بالا و پائین بردن بهرة پول و یا تزریق نقدینگی در گیشه‌های بانک نیست؛ بحران سرمایه‌داری را فقط «جنگ» بر طرف می‌کند. چرا که این نوع سرمایه‌داری بر محور اقتصادجنگ بنا شده.

در مورد شبکة گستردة «اقتصاد موازی» پیشتر در یک مطلب جداگانه توضیحات مفصل داده‌ایم؛ مطالب را در این مقطع تکرار نمی‌کنیم، ولی یادآور شویم که اگر عامل جنگ از چرخة اقتصاد سرمایه‌سالاری «حذف» شود، و یا به دلائلی این اقتصاد نتواند از عامل جنگ بهرة کافی و مستقیم ببرد، مهم‌ترین ضربه را در اولین گام همان «اقتصاد موازی» متحمل خواهد شد. و امروز شاهدیم که بانک‌های «آف‌شور»، در کشورهای «نیست‌درجهان» از قماش ایسلند، جزایر کایمان، باهاماس، و ... در حال فرو ریختن‌اند. این بانک‌ها قادر به حفظ نقدینگی‌ها در ید اختیار خود نیستند، و پر واضح است که با بالا بردن نرخ بهره سعی خواهند داشت «سرمایه‌ها» را در راستای منافع محافل تصمیم‌گیرنده در گیشه‌های خود محفوظ نگاه دارند. این بانک‌ها در شرایطی که بهرة پول در کشورهای غربی عملاً به صفر می‌رسد، تا 20 درصد به سپرده‌ها «بهره» می‌دهند! می‌باید پرسید این پول‌ها کجا سرمایه‌گزاری می‌شود که می‌تواند چنین بازده «فرخنده‌ای» داشته باشد؟

این پول‌ها در جنگ، قاچاق انسان، قاچاق مواد مخدر، قاچاق اسلحه، ... سرمایه‌گزاری می‌شود و «کسادی» در این شاخه از فعالیت‌ها، مشکلات عظیمی برای دولت‌های محترم به همراه خواهد آورد. بحرانی که پس از بحران «نفت» پای به میدان تبلیغات جهانی گذاشت، همانطور که می‌دانیم بحران «مالی» نام گرفت! اقتصاد جنگ، یکی از مهم‌ترین ستون‌هایش را از دست می‌دهد، و به دلیل فروپاشی اقتصاد موازی، اقتصاد کل غرب به تزلزل می‌افتد. این تصویر روشن‌تر از آن است که نیازمند توصیف باشد.

با اینهمه شرایط واقعی تغییر نکرده. کشور ایالات متحد در گیر دو جنگ در افغانستان و عراق است، جنگ‌هائی که هر روز بیش روز گذشته نیازمند تزریق بودجة نظامی‌اند!‌ می‌باید پرسید در شرایطی که «بحران» در جهان سرمایه‌داری به راه افتاده، کشور ایالات متحد از کدام منبع می‌تواند هزینة این دو جنگ پرخرج و استعماری را نیز تأمین کند؟ پاسخ ساده‌ است؛ این امکان در شرایط فعلی وجود ندارد. با سرعت گرفتن بحران مالی و اقتصادی، خصوصاً فروپاشی محافل وابسته به اقتصادموازی، پر واضح است که بسیاری از محافل تصمیم‌گیرنده در صدد پیش‌گذاشتن گزینة «جنگ» جهت برطرف کردن مشکلات فعلی باشند. گسترش جنگ در خاورمیانه، آغاز جنگی فراگیر در آمریکای لاتین، و یا گسترش جنگ به کشورهای همسایة افغانستان، هیچکدام نمی‌تواند به طور کامل از فهرست گستردة جنگ‌های «قابل‌مطالعه» از روی میزهای طراحی پنتاگون محو شود. تمامی این «جنگ‌ها» برای پنتاگون «قابل قبول» است!

در مطالبی که در این وبلاگ آورده‌ایم بارها به بحران‌های اقتصادی که از سال1910 تا 1945 دنیای غرب را فراگرفته بود اشاره کرده‌ایم. برای از میان بردن این بحران‌ها، و تحصیل نوعی «فلسفة وجودی» قابل قبول جهت شیوة تولید سرمایه‌داری، دولت‌های غرب، ملت‌های جهان را طی دو جنگ جهانی قصابی کردند؛ تلفات این دو جنگ در وقایع‌نگاری‌های رسمی بیش از یکصد میلیون کشته و صدها میلیون زخمی و آواره برآورد می‌شود. شاید نیروهای مترقی امروز فرصتی داشته باشند، تا بر این چرخة منحوس برای همیشه نقطة پایان بگذارند. می‌دانیم که چرخ‌دنده‌های این شیوة تولید هولناک آنزمان که در میادین جنگ قرار می‌گیرد، همچون کرکسان از خون و گوشت ملت‌ها قدرت و توان خواهد گرفت، این تجربه‌ای است که بشریت از جنگ اول و جنگ دوم دارد.

خلاصه می‌گوئیم، با در نظر گرفتن بن‌بست شرایط سیاسی در کشور آمریکا، و بحران اقتصادی که هیچگونه راه‌حل شناخته‌شده‌ای بر آن متصور نیست، می‌باید این اصل را قبول داشت که دولت واشنگتن مترصد فرصت جهت آغاز یک جنگ است، در این واقعیت هیچ تردیدی نیست! فقط آغاز این جنگ در شرایط فعلی، همانطور که گفتیم بدون تأئید دیگر قدرت‌ها امکانپذیر نخواهد شد، و می‌باید دید که آیا این «اجماع» جهانی بر محور آتش‌افروزی تأمین خواهد شد، یا خیر!






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

۸/۰۷/۱۳۸۷

سینما







سال‌ها پیش، در روزهائی که بسیاری از هنردوستان و خصوصاً سینمادوستان یکصدسالگی سینما را جشن می‌گرفتند، ما هم به نوبة خود در این جشن شرکت کردیم. از آنجا که نه دوربین داشتیم و نه سناریونویس؛ نه هنرپیشه بودیم و نه کارگردان، برای شرکت در این جشن از قلم استفاده کردیم. روزی شاملو گفت، «می‌خواستم موسیقیدان شوم ولی نشد! چرا که امکان مالی نداشتم؛ شاعر شدم!» شاید قلم همیشه بهترین، ارزانترین و مهیاترین و نهایت امر «مهم‌ترین» وسیله جهت ابراز عقاید، احساسات و بینش‌های انسان باشد، فقط می‌ماند یک اصل کوچک که کمتر به آن پرداخته شده: استعدادهای مختلف و نگرش‌های متفاوت قلم‌زنان!

بله، نوشتن استعداد می‌خواهد، بعضی‌ها دارند و بعضی‌ها هم ندارند! در جهان امروز مشکل می‌توان این «استعدادها» را به صراحت مشخص کرد، چرا که همه می‌نویسند! ‌ دورة نویسندگانی که با تکیه بر تبلیغات و هیاهو «تک‌نویسندگان» قرن و کشور و فرهنگ و هنر معرفی می‌شدند، دیگر سپری شده. سبک‌ها فرومی‌پاشد، واژه‌ها دیگرگون می‌شود، چارچوب‌ها می‌شکند، با این وجود یک سئوال همچنان باقی است: پیام آنان که می‌نویسند چیست؟ چه می‌گویند، و در بازی‌ با واژه‌ها به دنبال چه هستند؟

متنی که در فرمات «پی‌دی‌اف» ضمیمة این مطلب است، یک داستان کوتاه از «سینما» است!‌ «سینما» به عنوان یک محصول که شاید بد بود، و شاید هم خوب! ولی محصولی که بد و خوب‌اش را امروز همگان به همراه داریم. حکایتی است از «سینما»، آنچنان که در دوره‌های گذشته با آن در جامعة ایران برخورد کردیم. هر چند که امروز نیز سینما در ایران همچون دیگر پدیده‌ها تغییر کرده؛ فضاهای اجتماعی، فرهنگی و نمایشی که در اطراف پدیدة «سینما» در آن سال‌ها ایجاد شده بود، از پایه و اساس اگر نگوئیم بهینه شده، حداقل دگرگون شده. این داستان کوتاه نگاهی است تند به «سینما» در جامعة ایران؛ نگاهی که سال‌‌ها پیش به قلم سعید سامانی جوان‌تر، تندتر، و خام‌تر به رشتة تحریر در آمد!


داستان کوتاه «سینما» در اسکریبد

داستان کوتاه «سینما» در اسپیس

...

۸/۰۵/۱۳۸۷

مارکسیسم‌ها! بخش دوازدهم




در ادامة بحث «مارکسیسم‌ها» امروز به پدیده‌ای می‌پردازیم که پس از مرگ استالین در بطن اتحاد شوروی به منصة ظهور رسید، و آنرا معمولاً «استالینیسم‌زدائی» می‌خوانند. همانطور که می‌دانیم یک نظام‌ «فرد‌پرست» هنگام مرگ «بت‌عیار»، به صورتی بنیادین با بحران روبرو می‌شود. این حادثه‌ای بود که پس از مرگ استالین نیز در اتحاد شوروی رخ داد. اینکه «بحران‌» فقدان رهبر، در یک نظام فردپرست چه ابعاد سیاسی، اجتماعی و حتی امنیتی‌ای ایجاد می‌کند، در بحث فعلی هدف ما نیست. شاید پدیدة «فردپرستی» و تبعات جامعه‌شناختی و روان‌شناختی آن را در مبحثی جداگانه مورد بررسی قرار دهیم. ولی زمانیکه استالین چشم از جهان فرو بست، دیکتاتوری هولناکی که در اطراف شخص وی، و بر محور حضور فره‌وشانة «پدرملت» شکل گرفته بود، با مشکلی اساسی روبرو شد: نبود «پدر»! و از آنجا که «پدر» کذا جهت حفظ موجودیت خود معمولاً بر اوباش و اراذل و جماعت سبک‌مغز و بی‌فکرو ‌هنر تکیه دارد، پس از مرگ «رهبر» مشکل اساسی در این نیست که وی را با «پدر» دیگری جایگزین کنند! مسئله این است که طیف قدرت‌مندان سیاسی از نظر عقیدتی و نظری، به دلیل حاکمیت یک نظریة فردپرست، آنچنان فقیر می‌شود، که در بطن قدرت، افرادی که از شایستگی‌هائی حتی ابتدائی برخوردار باشند، مشکل می‌توان یافت. و این معضلی بود که تشکیلات اتحاد شوروی، پس از مرگ استالین با آن روبرو شد.

در این برهه، با حضور جبهه‌بندی‌هائی متخالف در بطن پولیت‌بورو مواجه می‌شویم. مهم‌ترین آنان جبهة «خروشچف» و جبهة «بریا» بودند!‌ از نظر خروشچف و گروهی که به وی اقتداء می‌کردند، راورنتی بریا، رئیس سازمان امنیت استالین، هدف اصلی به شمار می‌رفت. همگی بیم آن داشتند که بریا به شیوة استالین آنان را یک به یک از دم تیغ بگذراند. ولی خروشچف به دلائلی که هنوز نیز از نظر استراتژیک «ناشناخته» باقی مانده موفق می‌شود پولیت بورو را از شر «بریا» برهاند؛ چندی بعد جلادصاحب‌نام استالین خود نیز به جوخة اعدام سپرده شد، و اتحاد شوروی عملاً پای به دوران استالینیسم‌زدائی گذاشت.

طی بیستمین کنگرة حزب کمونیست اتحاد شوروی، خروشچف رسماً زنگ‌ها را به صدا در آورده، انتقاد مستقیم از «دگم‌های» استالین را آغاز نمود! ولی نمی‌باید فراموش کنیم که این «انتقادات» بیشتر در سطح باقی می‌ماند، و هدف اصلی پولیت‌بورو انداختن مسئولیت اشتباهات بزرگ به گردن فردی بود که سال‌های دراز بر پایة تبلیغات گسترده همه‌کارة اتحاد شوروی معرفی می‌شد! و این نیز یکی از همان شگردهای ویژة روند سیاسی در «شخصیت‌پرستی» است. البته ورای انتقادات سطحی که گروه خروشچف بر استالین وارد می‌دانست ـ و همانطور که گفتیم بیشتر به کار تبلیغات و سرگرم کردن خلق‌الله می‌آمد، سخنرانی «مهم» خروشچف در این کنگره، به این معنا بود که اتحاد شوروی گامی دیگر به سوی «تأئید» موجودیت پدیده‌ای به نام دولت در ساختار بلشویسم بر می‌دارد. ساده‌تر بگوئیم، بلشویسم ویراست نوین گامی دیگر از مارکسیسم فاصله می‌گیرد.

بر اساس تبلیغات خروشچف‌ایسم، «دیکتاتوری کارگری دیگر یک ضرورت در اتحاد شوروی به شمار نمی‌آمد»! ولی همین تبلیغات اذعان داشت، «دولتی که برخاسته از این نظریه بوده، امروز تبدیل به ساختاری شده که متعلق به آحاد ملت است»! خلاصه می‌گوئیم اینبار نیز علیرغم «انتقادات» تند از عملکرد استالین، چند اصل کلیدی در استالینیسم، جهت حفظ منافع گروهی و باندهای حاکمیت، دست نخورده باقی مانده بود. نخست اینکه با این پیش‌فرض‌ها پدیدة «طبقات»، یا آنچه استالین «طبقات نوین» می‌خواند، و نهایت امر پدیده‌ای کاملاً ضدمارکسیست است، بار دیگر در اتحاد شوروی به رسمیت شناخته می‌شد!‌ از طرف دیگر، بلشویسم، با محدود کردن تعریف پدیده‌ای به نام «مردم» یا «آحاد ملت»، اینبار نیز گام دیگری به سوی فاشیسم بر داشت. می‌دانیم که محدود کردن و تقلیل تعاریف اجتماعی یکی از «هنرهای» بزرگ فاشیسم است. ولی آنچه از همه بیشتر اهمیت داشت، برخورد خروشچف‌ایسم با پدیدة‌ دولت بود. همانطور که گفتیم در چارچوب تبلیغات دستگاه حاکمیت، اینک «دولت» متعلق به همه بود؛ نه صرفاً متعلق به کارگران! در نتیجه اصلاً دلیلی وجود نداشت که حاکمیت بلشویک خود را نگران نابودی دستگاه «دولت» کند! با این وجود می‌دانیم که در فلسفة مارکسیسم این نابودی به صراحت پیش‌بینی شده!

در پی تسلط بر اکثر اهرم‌های قدرت در اتحاد شوروی، خروشچف‌ایسم که خود فرزند خلف بوروکراسی سرکوبگر و هولناک استالین بود، گام به گام درگیر یک بازی بی‌شرمانة لغوی نیز شد. خروشچف در 22 امین کنگرة حزب کمونیست شوروی، در تأئید تبلیغات پولیت‌بورو که اینک رسماً «نمایندة تمامی طبقات» معرفی می‌شد، عنوان می‌کند که یک دمکراسی نمی‌تواند به معنای واقعی کلمه توسعه یابد مگر اینکه «دولت متعلق به تمامی ملت باشد، و نه نمایندة یک طبقه»! این «نوآوری» فلسفی که در این مقطع از زبان یک «جوجه‌ لمپن» به فلسفة مارکس اضافه شد، عملاً خروشچف‌ایسم را در تضاد با مارکسیسم قرار داد، چرا که مرحلة «گذار» در فلسفة مارکس فقط از دیکتاتوری کارگری به آغاز کمونیسم مورد بحث قرار می‌گیرد و بس!‌ ولی تبعات «چرخش» ایدئولوژیک خروشچف از اینهم فراتر می‌رود، چرا که بر اساس این «فلسفه‌بافی»، حتی پیش از نابودی دولت، دیکتاتوری کارگری می‌تواند فلسفة وجودی خود را کاملاً از دست بدهد، و فراموش نکنیم که چنین دولتی همچنان «نمایندة آحاد ملت» نیز هست!

ولی چنین «چرخش‌هائی»، خارج از ابعاد نظری و تبعات سیاست داخلی ـ در بعد سیاست داخلی در عمل این چرخش‌ها روی به تأمین منافع طبقات حاکم داشت ـ از نظر استراتژیک نیز مسائل دیگری را در سطوح جهانی به همراه ‌آورد. پس از 20‌امین کنگرة‌ «حزب»، در بطن حاکمیت بلشویک امکان «گذارصلح‌طلبانه» به سوسیالیسم، فضای سیاست خارجی اتحاد شوروی را هر چه بیشتر اشباع می‌‌کند! خروشچف رسماً اعلام می‌دارد که اگر در چارچوب نظام‌های پارلمانی طبقات کارگر بتوانند در کشورهای سرمایه‌داری و یا «استثمار شده» اکثریت ثابت و قدرتمندی به دست آورند، این «اکثریت» می‌تواند نقطة آغاز حرکت به سوی تجلی «سوسیالیسم» باشد!‌ و برای آنان که با الفبای «بلشویسم» آشنائی‌هائی دارند این سخنان به صراحت بازگشت به تخالف‌های پایه‌ای میان «بلشویسم» و «منشویسم‌» است. با چنین بیاناتی، دیگر مارکس تنها متفکری نبود که از بنیاد خروشچف‌ایسم کنار گذاشته شده بود، لنین هم در این «نوآوری» جائی نداشت!

خروشچف امکان این «گذار صلح‌طلبانه» به سوسیالیسم را وجود شرایط ویژة تاریخی عنوان می‌کرد! البته «شرایط ویژه‌ای» که تبلیغات اتحاد شوروی در آن دوره ارائه می‌داد آنقدرها که برخی فکر می‌کنند «محکمه‌پسند» به نظر نمی‌آید. به طور مثال خروشچف عنوان می‌کرد که علیرغم طبیعت مهاجم امپریالیسم، دیگر در ایندوره «جنگ» الزامی نیست! می‌دانیم که چنین بیانات گهرباری در واقع پیروی تام و تمام کرملین از استدلالات ویژة «جنگ‌سرد» است. چرا که اگر بین قدرت‌های مجهز به سلاح هسته‌ای دیگر جنگ «الزامی» نبود، این جنگ بر علیه ملت‌های جهان سوم خصوصاً طی دوران حکومت خروشچف به معنای واقعی کلمه از جانب «امپریالیسم» دنبال ‌می‌شد. و کشتار ملت‌ها، خصوصاً در آسیای جنوبی و شرقی طی این دوره یکی از هنرهای قابل «تحسین» دولت‌های سرمایه‌داری است.

البته همانطور که پیشتر هم گفتیم، جماعت قدرت‌پرستی که گرد استالین جمع شده بود، بی‌بارتر از آن بود که «نظریه‌» ارائه دهد. و هر چند تعجب‌آور بنماید، پیش‌فرض گذار صلح‌طلبانه از سرمایه‌داری به سوسیالیسم، که بر اساس پدیده‌ای به نام «غیرالزامی بودن جنگ» پایه‌ریزی شد، از ابداعات خروشچف هم نبوده؛ قبلاً در آخرین «کتاب» استالین به این «نظریه» اشاره شده بود! هر چند که این نظریه، همچون دیگر «نظریات» استالین متعلق به دیگران بوده: اقتصاددانی به نام «وارگا»! اوژن وارگا، اقتصاددان مجار در عمل گزارشگر نشست‌های «کمینترن» طی سال‌های 1921 تا 1935 بود، و یکی از صاحب‌نظران معدودی است که توانست از تصفیه‌های استالین جان سالم به در برد. وی در سال 1946 کتابی تحت عنوان «تحولات اقتصادی کاپیتالیسم پس از جنگ دوم جهانی» به رشتة تحریر در آورد و در آن صراحتاً اعلام داشت که نظام سرمایه‌داری استوارتر از آن است که پیشتر تصور می‌رفت! البته همانطور که می‌توان حدس زد این سخنان آنقدرها به مذاق استالین خوش نیامد، ولی «پدرخلق‌ها» اگر وارگا را از خود راند و وی را «اقتصاددان بورژوا» لقب داد، هنگام تهیة آخرین کتابی که به نام وی توسط آپاراتچیک‌ها «قلمی» می‌شد، نظریة «غیرالزامی بودن» جنگ‌ها نیز «جاسازی» شد. و این همان نظریه‌ای است که بعدها سر از دکان خروشچف به در ‌آورد!

این «نظریه» شاید در آغاز چندان با اهمیت ننماید، ولی نمی‌باید فراموش کرد که «جنگ‌سرد» و اساس برقراری دو «اردوگاه» در جهان، بر همین نظریه استوار شده. این نظریه امکان قبول موجودیت سرمایه‌داری را در ارتباطی درازمدت و اندام‌وار، در کنار سوسیالیسم پیش‌بینی می‌کند! و راهگشای پدیده‌ای می‌شود که ما آنرا سیاست‌گذاری «امپریالیستی» کرملین در ارتباط با ملت‌های جهان سوم می‌نامیم. چرا که اگر جنگ «الزامی» نمی‌نمود، همانطور که به صراحت دیدیم کرملین از عامل جنگ در کشورهای جهان سوم، پیوسته جهت پیشبرد منافع استراتژیک و گاه موفقیت در مذاکرات مستقیم با سرمایه‌داری استفادة کامل می‌کرد، هر چند که این جنگ‌ها را سرمایه‌داری در چارچوب منافع خود به راه می‌انداخت! و این بحثی است که در آینده به آن می‌پردازیم.






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...