۷/۰۷/۱۳۸۵

پایان «استبداد صغیر»


روزی که محمدعلیشاه مجلس شورای ملی را به توپ بست و طرفدارانش بازگشت سلطنت استبدادی را در شاه‌نشین‌ها جشن گرفتند، فکر نمی‌کردند که شیشة عمر دیو «استبداد صغیر» چه زود خواهد شکست. ولی «تاریخ» رأی خود را پیشتر صادر کرده بود، دیری نپائید که مردمانی بر «استبداد صغیر» نقطة پایان گذاشتند که شاید هیچیک «برنهاده‌های» آزادی و حکومت مردم بر مردم را نیز نمی‌شناختند. این تجربة تاریخی به صراحت نشان داد، آنزمان که حاکمیت‌ها در برابر توده‌ها و خواست‌های مردمی می‌ایستند، راهی جز زباله‌دان تاریخ نخواهند داشت. امروز ما ایرانیان بار دیگر در برابر همان آزمون نشسته‌ایم؛ تاریخ کشور آبستن حوادث است، و پیام همیشه جاودان آن بار دیگر طنین‌افکن شده: دیوهای «استبداد صغیر» دیری نخواهند پائید!

زمانی که شرایط نوین سیاسی بر جهان حاکم شد، حکومت اسلامی در دوم خردادماه بالاجبار فردی به نام محمدخاتمی را تحت عنوان منتخب و «مردم‌سالار» از صندوق‌های «انتخابات» حکومتی بیرون کشید. ولی هیچیک از اوباش این حاکمیت فکر نمی‌کرد که کار این نظام تا به این اندازه از پای بست خراب باشد. نباید فراموش کرد که «کوردلی» و «نزدیک‌بینی» سیاسی نخستین معضلات نظام‌های استبدادی‌اند. همانطور که چوبدارهای دربار قاجار باور کرده بودند که، هر چه پیش آید حاکمیت از آن «قبلة عالم» است، اراذل حکومت اسلامی نیز بر این باوراند که این حاکمیت برخاسته از یک انقلاب مردمی است، و هر چه کند حاکمیت «حق» اوست! اگر قاجار فکر می‌کرد با گذاشتن یک امضاء بر قانون مشروطیت، شر ملت را از سر حکومت کم خواهد کرد، آخوندهای «جمهور جماران» هم بر این باور بودند که با چند صحنه «گربه‌رقصانی»، مسئلة مطالبات مردم از سر باز خواهد شد! این «کوته‌بینی‌ها» همزادان استبداداند: مردم را به هیچ گرفتن، سیاست را به رذالت تبدیل کردن، مردم فریبی را «موضع‌گیری» سیاسی تعبیر کردن، همة این‌ها پایه‌های نظام‌ استبدادی‌اند.

ولی آنگاه که فریاد خشم مردم، مستبد را سراسیمه از خواب خرگوشی بیدار ‌کند، نخستین عکس‌العمل او همان است که تاریخ معاصر به ما یادآوری کرده: تلاش در تحکیم پایه‌های استبداد! چرا که این کوردلان باور دارند که، «استبداد» و سرکوب خواست‌های ملی، «تدبیر» و مملکت‌داری است! این خودفروختگان چنین می‌اندیشند که با سرکوب می‌توان مسائل یک کشور را حل کرد، و می‌توان با توسل به سرنیزه مواضع از دست رفته را باز یافت! اینان در فکر سیاست‌گذاری و ادارة امور مملکت نیستند، این جماعت خودفروخته خود را در جبهة جنگ می‌بیند، جنگ با «مردم»!

دربار قاجار آنزمان که به صراحت دریافت، صرف امضاء قانون مشروطه مسئلة جنبش ملیون را حل نخواهد کرد، و حاکمیت می‌باید گامی به سوی مردم بردارد، عقب‌نشینی کرد: تحکیم استبداد تنها «راه‌حل» شد. و 80 سال بعد، در آغاز دولت خاتمی، زمانی که حاکمیت دریافت با «گربه‌رقصانی‌های» ملایان قم و کاشان نمی‌توان به سرکوب مردم همچون «گذشته‌های شیرین» ادامه داد، زمانی که حاکمیت دریافت، نوشداروی خاتمی نمی‌تواند مطالبات واقعی ملت را تا ابد به بیراهه کشاند، به «راه حل» سنتی خود بازگشت؛ حاکم کردن «استبداد»! در آغاز مضحکة «سردار فرهیختگی»، شاهد بودیم که علی خامنه‌ای، فردی که امروز دوست و دشمن او را «تندروئی»‌ طرفدار سرکوب‌ها می‌داند، پای به دانشگاه تهران گذاشت تا با دانشجویان در مورد مسائل کشوری «سخن» گوید! چند هفته فرصت لازم بود تا این موجود سخیف و نادان‌ درک کند که حضور یک سیاستمدار در کنار مردم، قرار گرفتن یک «مسئول» سیاسی در ارتباط مستقیم با جوانان یک کشور، خواندن خطبة نمازهای نمایشی جمعه در چمن این دانشگاه نیست؛ چند هفته فرصت لازم بود تا امثال خامنه‌ای‌ها از خواب بیدار شوند، و ببینند که در آغوش استعمار، با توسل به حمایت محافل سرکوب و دستگاه ساواک، کارشان از کجا تا به کجا رسیده! خواب خرگوشی دیری نخواهد پائید، و آشفتگی پس از آن بسیار عمیق‌ است.

در فردای سقوط «استبداد صغیر»، ملت ایران دستخوش تندبادهائی شد که مشروطه را به چپاول استعمار برد. حاکمیتی «فاشیستی» که تا به آن دوره سابقه نداشت، به «همت» استعمار انگلستان مشروطة ایران را نابود کرد، و آرمان‌های میهن‌پرستان را به تاراج خاندان‌های خلق‌الساعه داد، کسانی که بیش از نیم‌قرن خاک اینکشور و تاریخ ما را به استبداد «مدرن» آلودند. ولی امروز نیز استعمار در همان سنگر نشسته، و اگر حرکت مهره‌های آنان را دنبال کنیم، جز آنچه در گذشته پیش آمد چیزی در طرح‌های امروزی‌شان نخواهیم یافت: استعمار در پی استقرار مجدد منافع خود، مهره‌هائی نوین می‌جوید. جبهة رسوای «اصلاح‌طلبی»، در واقع همان «رضامیرپنج» 80 سال پیش است که با شعارهای توخالی «مردم‌سالاری»، با تکیه بر کشاندن عوامل و مهره‌های سرکوب از دالان‌های حکومت به «محافلی» که مردمی معرفی می‌شود، قصد «مبارزه» با دربار فاسد قاجار را داشت! رژیم ملایان با اعزام عوامل ریز و درشت خود به غرب، به دانشگاه هاروارد، ام‌آی‌تی، با فیلسوف و صاحب‌نظر نمایاندن آنان، با نویسنده و محقق خواندن آنان، و ... سعی در تکمیل تصویری سیاسی در جامعة ایران دارد، تصویری که تنها هدف‌ آن فریبی است نوین!

اینبار نیز سیاست‌های چپاولگر غربی در پی ساخت و پرداخت همان تابلوی قدیمی خود هستند: حاکمیت بر حق! تو گوئی این مردم و ملت، قادر به شناخت نیک از بد نیست، قادر به ارج گذاردن آرامش و صلح نیست؛ در آئینة استعمار، ما ایرانیان همگی «ورشکسته به تقصیریم!»

امروز خبرگزاری‌ها از بسته شدن سایت خبری «ادوارنیوز» سخن به میان آورده‌اند. این سایت خبری نیز در کنار شرق، نامه، و ده‌ها سایت، روزنامه و مجلة حکومتی دیگر بسته شد؛ خلاصه بگوئیم، حاکمیت به جان عمال خود افتاده. کسی نمی‌گوید که «ادوارنیوز» سخنگوی «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» است! و کسی نمی‌پرسد که طی پاک‌سازی دانشگاه در سال‌های نخستین غائلة 22 بهمن، این «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه»، چه همکاری‌ها با عوامل سرکوب داشته؟ اصل «قهرمان‌سازی»، در همگامی با «فریب مردم»، امروز از طرف رژیمی که فردائی برای خود نمی‌بیند، تنها مفر شده. اینان می‌پندارند که با حمله بر «عمال» خود چون نوری، مهاجرانی، خوئینی‌ها، خاتمی و ده‌ها نان‌خور حوزه و بازار، همکاران ساواک آخوندی را از زیر ضربة فشار افکار عمومی خارج خواهند کرد. می‌پندارند که از این مهره‌های سوختة استعمار راه چاره‌ای برای خروج حاکمیت از بحران خواهند ساخت. زهی خیال باطل! راه خروج از این بحران برای استعمار باقی نمانده؛ استعمار به دست خود راه‌های خروجی را سال‌ها پیش، آنزمان که ساواک و حزب‌الله را به جان مردم این سرزمین انداخت، از میان برد. اینبار تنها راه خروج از آن ملت ایران است، به عبارت دیگر، استعمار و نوکران‌اش بیرون!

۷/۰۶/۱۳۸۵

انگولک به ایرنا!



ایرنا ـ رهبري: شهدا همچون نقاط درخشان و ستارة راهنما راه را به همه نشان مي‌دهند
انگولک‌چی ـ الحق به شما که راهشو خوب نشان دادند!

ایرنا ـ احمدي نژاد: ملت ايران سرسوزني زير بار تهديد وظلم قدرتهاي بزرگ نمي‌رود
انگولک‌چی ـ همین قدرت‌های کوچک که توی سرش می‌زنند کافیه!

ایرنا ـ نامه‌امام خميني(ره) به‌مسئوولان نظام براي اعلام آتش‌بس درجنگ باعراق منتشرشد
انگولک‌چی ـ بالاخره آتش بس شد؟!

ایرنا ـ احمدي نژاد، انتخاب "شينزو آبه" را به نخست وزيري كشور ژاپن تبريك گفت
انگولک‌چی ـ ما هم انتصاب «شینزو بی‌آبه» را به ریاست جمهوری اسلامی تبریک می‌گوئیم.

ایرنا ـ دادستان‌كل‌كشور: محققان ديني قم، شبهات قضائي را در مراكزعلمي جهان پاسخ دهند
انگولک‌چی ـ مراکز علمی جهان در مورد «بول»‌، «غایط» و «امراع» هر سئوالی دارند بپرسند!

ایرنا ـ جشنواره بين‌المللي "رحمت‌العالمين" در فرهنگسراي ملل افتتاح مي‌شود
انگولک‌چی ـ جشنوارة ایرانی «گرسنت‌‌الملتین» هم با موفقیت در جریان است!

ایرنا ـ اخبار زندة ایرنا!
انگولک‌چی ـ مرده‌اش بهتره!

ایرنا ـ 100 کیلوگرم «کریستال» در گمرک دوغارون تایباد کشف شد.
انگولک‌چی ـ کریستال‌های «چلچراغ» رفسنجانی بوده!

ایرنا ـ خراسان رضوي رتبه نخست گردشگري كشور را كسب كرد
انگولک‌چی ـ برای همون کریستال‌ها آمدند!

ایرنا ـ سردار صفوي: استقلال ملت‌هاي اسلامي از راه عمل به قرآن حاصل مي‌شود
انگولک‌چی ـ کی میگه «مرده نمی‌گوزه!»

ایرنا ـ يك دستگاه «تانكر عراقي» در خمام رشت در آتش سوخت
انگولک‌چی ـ سردار محسن رضائی یک تنه حمله کرده!

ایرنا ـ احمدي نژاد: دولت بايد نگاه خود را به كرج تغيير دهد
انگولک‌چی ـ بدون شرح!

ایرنا ـ دفتر طالبان محلي در شمال پاكستان بازگشائي شد
انگولک‌چی ـ شعبة واشنگتن کی باز می‌شه؟!

ایرنا ـ احمدي نژاد : سياستهاي قدرتهاي بزرگ بطور كامل شكست خورده است
انگولک‌چی ـ بارک‌الله! شما هم یواش یواش دست از سر ما بردارید!

ایرنا ـ احمدي نژاد: قرآن كريم «آب حيات» براي زندگان است
انگولک‌چی ـ اتفاقاً «برق خانة» مردگان را هم تأمین می‌کند!





۷/۰۴/۱۳۸۵

روشنفکر و «حقیقت»!


امروز اتفاقی سری به سایت رامین‌جهانبگلو زدم. و آخرین مقالة او ـ روشنفکران، امپراتوری آمریکا و مسئولیت‌ها ـ را هم به زبان انگلیسی خواندم؛ چرا به زبان انگلیسی؟ چون از ترجمة مقاله به زبان فارسی، هر چه می‌خواندم، چیزی دستگیرم نمی‌شد. نمی‌دانم خودشان ترجمه کرده‌ بودند، یا کار «مترجم» اوین بود! در هر حال، این مقاله حتی به زبان انگلیسی هم چنگی به دل نمی‌زد، چرا که آنقدر بی‌بی‌سی بر طبل «فیلسوف» بودن ایشان کوبید، که طی مطالعة «مقاله» اول فکر ‌می‌کردم، من نمی‌فهمم ایشان چه می‌فرمایند، ولی بعد از مدتی غور و تفحص دیدم نه خیر، بی‌بی‌سی حرف دهانش را نمی‌فهمیده!

بگذریم! «فیلسوف» دل‌خستة ما اول به بررسی ریشة واژة «امپراتوری» برخاسته‌اند! و به این نتیجة درخشان رسیده‌اند که به طور مثال در کشور «رم» باستان، آنزمان که قدرت سیاسی از «جمهور» به «امپراتور قدر قدرتی» تفویض شد، اینکشور تبدیل به یک «امپراتوری» شده است! و به زعم ایشان از همین دوره «هر گاه محدوده‌ای وسیع تحت تسلط بلامنازع یک قدرت نظامی قرار گیرد، سخن از امپراتوری به میان می‌آید.» و در همین دوره بوده که «حاکمیت بلامنازع رم بر فرهنگ مغرب زمین نیز حاصل شده است!» البته ، بحث لغوی هرگز مورد نظر بنده نبوده و نیست، ولی اینکه بعضی‌ها در محافل غربی واژة «امپراتوری» را هم دوست دارند به «رم باستان» بچسبانند، و برایش چند مأخذ تاریخی دست و پا کنند، مسلماً مطلب جدیدی نخواهد بود. در غرب اصولاً این تمایل وجود دارد که مبدأ تمدن بشری را «کشور ـ شهرهای» یونان، و مبدأ کشورداری را «رم باستان» معرفی کنند، واژة امپراتور هم حتماً شامل همین تمایل می‌شود، ولی برای یک متفکر ایرانی، که به قول بی‌بی‌سی «فیلسوف» هم هست، نگارش یک مقاله، چرا باید با ارائة یک «تعریف» از فرهنگ «وبستر» شروع شود؟ خصوصاً که به ارائة تعریف از «واژه‌ای» بپردازد که حتی سده‌ها پیش از شکل‌گیری کشور «رم باستان»، در فرهنگ سیاسی کشورهائی چون ایران، مصر و آشور نمونه‌هائی کامل و بی‌نقص از آن می‌توان یافت! تنها توجیهی که می‌توان ارائه داد این است که شخص «فیلسوف» مقاله را برای آمریکائی‌ها نوشته!

به دنبال ارائة این «تعریف» لغوی، «فیلسوف ما» ناگهان به این نتیجة غیرقابل توجیه می‌رسد که «آغاز امپراتوری آمریکا همان سقوط دیوار برلین در 1989 است!» باید پرسید، این نتیجه‌گیری «عجولانه» چرا؟ نخست اینکه «اعمال سیطره بر مناطقی وسیع» که گویا همان تعریف پدیده‌شناسانة آقای جهانبگلو از «امپراتوری» باشد، تعریفی است بی‌نهایت خام و نارسا: «تمدن غرب» که به زعم نویسنده تحت استیلای «امپراتوری رم» قرار گرفت، تعریف نشده. و شاید بعضی‌ها فکر کنند که مقصود از «تمدن غرب»، همان مجموعه عظیم فرهنگی کنونی باشد که امروز در رسانه‌ها معرفی می‌شود؛ خیر! «تمدن‌غرب»‌ از نظر جغرافیائی در دورة امپراتوری رم به سختی از محدودة کشور ایتالیای امروز فراتر می‌رفته است! سیطره‌ای که آقای جهانبگلو به امپراتوری رم نسبت می‌دهند، در واقع بازگوئی همان ویژگی‌هائی است که تاریخ‌نگاری غربی برای خوانندگان خود ساخته و پرداخته‌. امپراتوری رم باستان یک مجموعة تجاری بوده که مهم‌ترین نقش تاریخی‌اش «ادارة تجارت بر محور آبراه دریای مدیترانه» به شمار می‌آمد، و از قضای روزگار بیش از 80 درصد بنادر و آبراه‌های این امپراتوری در مناطقی واقع شده‌ بود، که امروز، «غرب» نامیده نمی‌شود! مگر اینکه منظور «فیلسوف» ما از عبارت «سیطره بر تمدن غرب» همان اعزام چند ناو جنگی به «بندرمارسی» در فرانسة امروز، یا حضور چند ستون ماجراجوی رمی در جزیرة انگلستان، و یا احداث چند پادگان در جنگل‌های کشور آلمان باشد. ولی این نوع «ماجراجوئی‌های» نظامی را نمی‌توان «سیطره» نامید! در واقع، امپراتوری رم بر «جهان غرب» سیطره‌ای اعمال نمی‌کرده، چرا که در معنای تاریخی کلمه «غرب» وجود خارجی نداشته. پس نتیجه می‌گیریم که نه تنها مقاله برای آمریکائی‌ها نوشته شده، که هدف اصلی نیز ارائة نوعی «‌پیشینة» تاریخی برای همان غربی‌هاست.

حال اگر بخواهیم از این «الگوی» تاریخی به نمونة امروزی «سیطره» که به زعم «فیلسوف» ما از «فروپاشی دیوار برلین» آغاز شده برسیم، باز هم مشکلی اساسی در میان است چرا که «سیطره» هنوز «تعریف» نشده! ایشان معتقدند که آمریکائیان ـ خصوصاً گروهی از روشنفکران حکومتی ـ با عنوان کردن اینکه میان «ما»‌ ـ غربی‌ها ـ و «آنان»‌ ـ جهان‌سومی‌ها ـ جدلی بر سر «تمدن بشری» وجود دارد، سعی دارند که نمونة «آمریکائی» را تنها نمونة «تمدن» معرفی کرده، و مدعی شوند که این نمونه برخلاف نوع «جهان‌سومی‌‌اش»، نه بر پایة «تحکم»، که بر پایة «دمکراسی» شکل گرفته! البته خوانندگان برای دستیابی به چنین «تحلیل‌هائی» هیچ نیازی به مطالعة «مقالة» آقای جهانبگلو ندارند، چرا که این طرز برخورد با مسائل، چه «له» و چه «علیه» این موضع‌گیری‌ها، بیش از دو دهه است که «ادبیات» سیاسی غرب را کاملاً اشباع کرده. ولی مطلبی که آقای جهانبگلو «فراموش» کرده‌اند مورد توجه قرار دهند این است که صاحب‌نظران در غرب، نظریه‌های «رشد موازی جوامع بشری» را پس از فروپاشی دیوار برلین ‌آغاز نکرده بودند؛ این نظریه‌ها درست در اوج جنگ غرب با شوروی‌ها در افغانستان شروع شد. اینکه غرب امروز به دست و پا افتاده که «دمکراسی» برای ما سوغات بیاورد، به این دلیل نیست که «جنگی» در بطن تمدن‌ها آغاز شده، و این امر بازتاب «سیطرة» تمام و کمال غرب بر مسائل جهان است، مشکل اینجاست که 30 سال تبلیغات «بنیادگرائی» و «فاشیسم»‌ مذهبی، جهت فراهم آوردن زمینة سقوط امپراتوری شوروی، بر تاریخچة «راهبردهای»‌ غرب در منطقة نفت‌خیز خاورمیانه امروز سنگینی می‌کند! در واقع، غرب جهت مقابله با «ماری» پای به میدان جنگ گذاشته، که خود در آستین پرورده. و از قضای روزگار کلیة مباحثی که آقای جهانبگلو برای خوانندگان‌شان «ردیف» کرده‌اند، غرب خود اختراع کرده تا شاید بتواند از این مهلکه جان سالم به در برد. نظریة «جنگ تمدن‌ها»، «پایان تاریخ»، «دمکراسی در خاورمیانه» و ... همه و همه ساخته و پرداختة همان محافلی‌اند که دیروز بر طبل «جنگ در افغانستان می‌کوبیدند!» و با وجود آنکه در دنبالة مقاله، نویسنده سخن از «نقش روشنفکران در رویاروئی با برتری‌طلبی ایالات متحد» به میان می‌آورد، به دلیل آنکه علل و معلول مسائل را، نه در برخوردی مستقل، که با دنباله‌روی از ساختار تحلیلی استعماری می‌یابد، نمونة مناسبی جهت مبارزه نمی‌تواند ارائه دهد. حال باید چنین نتیجه‌گیری کنیم که نه تنها مقاله برای آمریکائی نوشته شده، که چند و چون آن نیز نهایت امر بازتاب نیازهای غرب در منطقة خاورمیانه است!

مقاله با «تقدیر» از موضع‌گیری‌های «ادوارد سعید» پایان می‌یابد، و خواننده را در میان جهنمی از «واژه‌های» بی‌معنا و مواضعی «نامشخص»، به حال خود رها می‌کند. ولی پیش از بستن دفتر امروز این وبلاگ شاید بهتر باشد به بررسی جمله‌ای به قلم جهانبگلو بنشینیم: «روزگاری روشنفکر فردی بود، مشتاقانه در جستجوی حقیقت، ولی اگر همین روشنفکر حامی نظامی اقتدارگرا و بیدادگر شود، چه خواهد شد؟» متاسفانه این جمله نیز، در محتوائی فلسفی کاملاً بی‌معنا است. چرا که روشنفکر نمی‌تواند در جستجوی «حقیقت» باشد؛ «حقیقت» در هیچ مکتب فلسفی، «مراد» روشنفکر نبوده و نیست، این «عارف» و «عالم‌علوم ربانی» است که «حقیقت» را می‌جوید؛ روشنفکر فقط می‌تواند «واقعیات» را «بررسی» کند. ولی آنزمان که «واقعیات»، نه در چارچوب عینیت‌هائی ایرانی، که در چارچوبی از عینیت‌های «استعماری» دریافت می‌شود، مسلم است که تحقیق «نتیجه‌ای»‌ به بار نخواهد آورد. روشنفکر نیازمند آن است که نخست «عینیت» را دریابد و تعریف کند، تا پس از آن، در صورت دست یافتن به عمقی فلسفی و نظری، بتواند «واقعیات» را نیز تا حدودی «بررسی» کند. با مطالعة این مختصر از «مقالة»‌ جهانبگلو درمی‌یابیم که وی متعلق به نسلی از چنین «روشنفکران» نمی‌تواند باشد، ولی همزمان درمی‌یابیم که چرا فردی با چنین دانشی «متوسط» می‌باید با این همه هیاهو «بازداشت» ‌شود، و خصوصاً اینکه چرا وی می‌باید پس از اینهمه تبلیغات «آزاد» گردد!

مقالة رامین جهانبگلو در آدرس زیر



۷/۰۳/۱۳۸۵

حقوق بشر، ویراست واشنگتن پست!



هرچند در تاریخ معاصر ایران روند مسائل سیاسی هیچگاه به نقطه‌ای نرسید، که مایة سربلندی ما ایرانیان باشد، یک درس تاریخی به ما داد: «از ریسمان سیاه و سپید بترسیم!» مارگزیده‌ای که از ریسمان‌ها به هراس می‌افتد، حکایت ما ایرانیان است. در 24 سپتامبر 2006، روزنامة دولتی «واشنگتن پست» ـ رسانة حکومت ایالات متحد ـ در مقاله‌ای مضحک و فریبکارانه تحت عنوان «نارضایتی‌‌ها‌ از سیاست‌ ایالات متحد در سازمان ملل گوشخراش‌تر شده‌اند»، پیام موهن و هولناکی را به صورت غیرمستقیم به جهانیان ارائه می‌دهد. این روزنامه که همواره نظرات کاخ سفید را منعکس می‌کند، با موضع‌گیری در مورد پدیده‌ای که فرضاً می‌باید «نیات دمکرات‌منشانة»‌ ایالات متحد تلقی گردد، چنین نتیجه می‌گیرد که ملت‌های خاورمیانه اگر از آمریکا و سیاست‌های اینکشور نفرت دارند به دلیل حمایت دولت آمریکا از «دمکراسی» است! حتماً مقصود نویسنده همان «دمکراسی‌ای» باید باشد که در افغانستان و عراق بر پا شده!

از قضای روزگار این نوع «تبلیغات» درست در مسیر هیاهوهائی قرار می‌گیرد که اخیراً در اطراف سخنان پاپ در سطح جهانی به راه افتاد. ایشان که فرموده بودند، در دین اسلام خشونت‌گرائی وجود دارد، بجای آنکه بر سر حرف خود بایستند و دلایل منسجم وجود نظریه‌های خشونت طلب در حاکمیت‌های «دین‌پناه» جهان اسلام را برشمارند و با اینکار هم خط سیاسی واتیکان را مشخص کنند، و هم به «فدائیان» حضرت مسیح حالی بفرمایند که نظریة خشونت از طرف کلیسا، در چه شرایطی مردود است، و در چه مواردی «توصیه» می‌شود، فقط‌ «معذرت‌خواهی» کردند و سر و ته قضیه را به حساب خودشان هم آوردند. گویا واتیکان فکر کرده که با این «معذرت‌خواهی»، ‌ می‌تواند پروندة میلیون‌ها مسلمان که در جهان اسلام، قربانی خشونت‌طلبی‌های مذهبی می‌شوند نیز مختومه کند! واقعیت این است که عامل خشونت در دین اسلام، خود وسیله‌ای جهت تغذیة سرمایه‌داری غرب شده، و اگر جناب پاپ نمی‌تواند پایه‌های «مالی»‌ و «اقتصادی» غرب را به زیر سئوال برند، آدرس عوضی که می‌تواند بدهد! و با اینکار «مردم» کوچه و بازار را به دنبال «خردجال‌ها»‌ روانة تظاهرات «اسلامی»‌ کند. وقتی چنین برخوردی با مسائلی با اهمیت از این دست صورت می‌گیرد، فقط یک نتیجه‌گیری می‌توان گرفت: توطئه بیش از این‌ها ریشه دارد! البته از نخودی‌هائی که حکومت «دوچه» در سال‌های 1920 برای ملت‌های کاتولیک یادگار گذاشته و رفته، بیش از این‌ها انتظار نمی‌رود، و اگر امروز افاضات «واشنگتن پست» را ندیده بودم، شاید ملاقات‌های «معذرت‌خواهی» حضرت پاپ با مشتی «فکل‌کراواتی» که بی‌بی‌سی آن‌ها را نمایندگان «جهان اسلام» معرفی می‌کند، از زیر سبیلم در می‌رفت. ولی نزدیکی این دو خط تبلیغاتی همان «ریسمان سپید و سیاهی» شد که ما ایرانیان می‌باید به حق از آن وحشت داشته باشیم.

واشنگتن پست امروز به این نتیجه رسیده که مشکل دولت ایالات متحد در خاورمیانه به دلیل حمایت از دمکراسی است! ولی آنروزها که پنتاگون برای حمله به عراق رجزخوانی می‌کرد، کم نبودند متفکرانی که لشکرکشی به کشورهای دیگر را محکوم می‌کردند، و در واقع نقطة اتکاء استدلال‌های آنان نیز همین «دمکراسی»‌ بود؛ مخالفان این حرکت غیرانسانی و این اشغال غیرقانونی، به حق معتقد بودند که با اشغال نظامی اینکشور امکان «دمکراسی» در عمل از میان خواهد رفت. و اینکه این عمل وحشیانه صرفاً به بنیادگرائی و رادیکالیسم سیاسی منجر خواهد شد. در آنروزها، روزی‌نامه‌هائی چون «واشنگتن پست» گویا آلو به دهان داشتند، آنهم چه آلوهای بزرگ و آبداری! تنها صدائی که از حلقوم‌شان می‌شنیدیم «فریاد» مبارزه با تروریسم، در همگامی با امثال «فاکس‌نیوز» بود.

ولی امروز‌، نویسندة محترم واشنگتن پست، گلن کسلر، گوشزد می‌کند که گویا آمریکا به دلیل درگیری در جنگ عراق مواضعش رو به «ضعف» گذاشته، و «مخالفان‌» اینکشور نیز به دلیل دستیابی به «ثروت‌های»‌ بادآوردة نفتی «جسورتر» شده‌اند! مقصود این روزنامه از «مخالفان» البته به هیچ عنوان روشن‌ نشده؛ اگر مقصود محمود احمدی‌نژاد و هوگوچاوز باشد، باید به رسانة محترم گوشزد کنیم که، آخرین باری که جهان را با «مخالف‌خوانی‌های» راست افراطی فریب داده‌اید، در روزهای آغازین جنگ دوم جهانی و دوران حکومت روزولت بوده. امثال احمدی‌نژاد، به عنوان پیشخدمت مقام معظم رهبری، با یک پروندة قطور از همکاری با مراکز راست‌افراطی، از اخوان‌المسلمین گرفته تا «حوزه‌های نجف و کربلا»، که نمایندگان‌شان از قبیل سیستانی و صدر، امروز در عراق عصای دست ارتش‌ انگلستان و آمریکا شده‌اند، کجایشان «ضدامپریالیست‌» است؟ کلنل چاوز را که پروندة 25 سال همکاری با سازمان سیا دارد، و حتی به عنوان عامل کودتا در ونزوئلا فرد شناخته شده‌ای به شمار می‌رود، از چه رو «مخالف» دولت آمریکا معرفی می‌کنید؟ در ثانی چرا به خوانندگان‌تان نمی‌گوئید،‌ این نفت که «ثروت باد آورده» است، چگونه در عرض چند ماه از بشکه‌ای 12 دلار به بیش از 70 دلار رسیده، و منافع واقعی این افزایش بها به جیب چه محافل و چه کشورهائی سرازیر ‌شده؟ ایرانیان که امروز از دیروز به مراتب فقیرتر، برهنه‌تر و بیچاره‌تر‌اند. حتماً احمدی‌نژاد و چاوز دست به دست هم داده‌اند و با همت «خدادادی»، قیمت مهم‌ترین مادة خام در جهان صنعتی را خودشان 5 برابر کرده‌اند! چرا نمی‌گوئید که شرکت «لویدز» لندن طی همین دوره بیمة «اجباری» کشتی‌های نفت‌کش را 20 برابر کرده؟ بهتر است نویسندگانی چون کسلر بجای شمردن دندان مردم فلک‌زدة ایران و ونزوئلا، کمی هم سرمایه‌های شرکت‌های نفتی آمریکائی، هلندی، فرانسوی و انگلیسی را بشمارند که از صدقة سر افزایش قیمت نفت خام، طی چند سال گذشته هزاران میلیارد دلار منفعت مالی برده‌اند!

در دنبالة این مقالة «عالمانه»، نویسنده جهت توجیهات مواضع خود دست به دامان وزیر امور خارجة رژیم مصر می‌شود، و از «سخنرانی» ایشان نتیجه می‌گیرد که حتی مصر هم معتقد است که، «مردم ما عمیقاً خواهان دستیابی به درجات والائی از مردم‌سالاری و حقوق شهروندی و ... هستند [...] ولی گروه‌هائی ارزش‌های فرهنگی خود را برتر شمرده و قصد دارند از طریق توسل به نیروی نظامی آن را بر مردم تحمیل کنند.» بله، در حکایات آمده که روباهی را گرفتند و گفتند چرا «مرغ‌دزدی» کردی؟ گفت من نبودم! گفتند شاهد داری؟ گفت آری، دمم! دم کسلر هم رژیم مصر شده! دولتی که به صورت رسمی سالانه 2 میلیارد دلار کمک‌‌هزینه جهت سرکوب مردم مصر از پنتاگون دریافت می‌کند، و در واقع، نه تنها مصر و آبراه سوئز را به غارت غرب داده، که با حمایت پنهان و آشکار از «اخوان‌المسلمین» این گروهک آدمکش را هم تبدیل به «آلترناتیو» عرصة سیاست خاورمیانه کرده است. از کسلر و روزی‌نامة «واشنگتن پست»‌ باید پرسید از کی تا به حال «حقوق بشر»، «آزادی مطبوعات»، «حق برخورداری ازاتحادیه‌های کارگری»، و ... فرهنگ شده‌اند؟ مگر در اعلامیة جهانی حقوق بشر، سال‌ها پیش صریحاً عنوان نشده که این موارد «فرهنگ» نیست، و کسی حق ندارد با تکیه بر توجیهات فرهنگی اصول «حقوق بشر» را زیر پای گذارد؟

چرا فردی چون کسلر از حسنی مبارک بی‌آبروتر پیدا نکرده‌، و به افاضات «وزیری» از همین حکومت بسنده می‌کند؟ ولی ما ایرانیان برای بررسی چند و چون این «لاطائلات» راه درازی نباید بپیمائیم. با کمی دقت نظر در مطبوعات «حاکمیت»‌ اسلامی ایران، صد‌ها کسلر مشاهده خواهیم کرد که برای داغ کردن تنور «راست افراطی» و «فاشیسم»‌، مقالات صدمن یک قاز ردیف می‌کنند. اگر در بر همین پاشنه بچرخد، تا چندی دیگر امثال کسلر می‌خواهند برایمان از «منافع» عالیة حکومت وهابیان سعودی، از مواضع مترقی شیخک‌های خلیج‌فارس و از اصول انسانی حکومت آخوندهای نجف و کربلا هم در «رساله‌ها‌ئی» قلمی کنند، و با تکیه بر «سنت‌های فرهنگی» این «اوباش» که گویا «تفاوت‌هائی جزئی» با دمکراسی و حقوق بشر دارد «چکیده‌هائی» تحویل مردم منطقه هم بدهند!

با این وجود، شاید مطالعة ترهات نگاشته شده از قلم امثال کسلر یک حسن داشته باشد: معلوم می‌شود که تبلیغاتی که «حقوق بشر» را «فرهنگ» یک و یا چند کشور معرفی کرده از کجا ریشه می‌گیرد. ولی آمریکا خیال خام حکومت اسلامی در منطقه را با خود به «گور» خواهد برد. چاپ این مقالات در روزی‌نامه‌هائی که وابستگی‌های بنیادین‌شان از روز هم روشن‌تر است، فقط نشانة یک امر می‌تواند باشد: حاکمیت فاشیست‌پرور آمریکا، نه به دلیل مقاومت‌های فرضی نوکران شناخته شده‌اش از قبیل احمدی‌نژاد‌ و چاوز، که از پی هشیاری‌های مردم در جهان سوم، واقعاً به فلاکت افتاده.


مقالة واشنگتن پست در آدرس زیر :

۷/۰۲/۱۳۸۵

شعر «فاخر» یا تیز قاطر؟



در رسانه‌ها می‌خوانیم که فردی به نام «محمدحسین صفارهرندی»‌ تحت عنوان وزیر ارشاد حکومت اسلامی در نشستی «فرهنگی» حضور به هم رسانیده و «بیاناتی» هم در مورد نقش موسیقی ایراد کرده‌اند. این اصل کاملاً مورد قبول است که در یک حکومت دمکراسی، قبول مسئولیت یک وزارتخانه، لزوماً نمی‌باید ارتباط مستقیم با تخصص و تحصیلات وزیر داشته باشد. این یکی از اصول حکومت‌های مردمی است. چرا که در دمکراسی‌ها، وزیر نه به عنوان متخصص امور یک وزارتخانه، که به عنوان نمایندة یک جریان سیاسی مسئولیت بر عهده می‌گیرد. به عبارت دیگر، در یک حکومت مردمی،‌ تحصیلات و تخصص در حرفة ویژه‌ای به هیچ عنوان نمی‌تواند توجیه کنندة احراز یک پست شود. ولی زمانی که فردی در چنین حکومتی مسئولیت یک وزارتخانه را بر عهده می‌گیرد، می‌باید «حرف دهانش» را بفهمد، چرا که مطبوعات بنا بر فرض، در یک دمکراسی «آزاداند»، و «لاطائل» گفتن می‌تواند برای جناب وزیر دردسر حسابی درست کند. از اینرو در حکومت‌های دمکراسی، وزراء سخنرانی‌ها را معمولاً از روی نوشته‌ قرائت می‌کنند، نوشته‌هائی که همان محافل «قدرتمند» پیشتر برای‌شان، در مناسبت‌های مختلف به رشتة تحریر آورده‌اند.

در ایران حکومت دمکراسی وجود ندارد، و حکومت اسلامی، حتی بر اساس تعریفی که «اراذل و اوباش»‌ فیضیة قم از آن ارائه می‌دهند، حکومتی است «استبدادی». در این «استبداد» مذهبی که به عنوان «خواست» ملت بر کلیة افراد در جامعة ایران حاکم شده، عملاً «مسئولیت» در معنای واقعی کلمه نمی‌تواند وجود خارجی داشته باشد. چرا که مسئولیت همیشه در برابر افکار عمومی، قوانین و مقررات معنا می‌دهد، در کشوری که افکار عمومی «سرکوب» می‌شود، قوانین بر اساس منافع طبقة حاکم، هر لحظه به رنگی «توجیه»‌ می‌شود، و مقررات صرفاً جهت حفظ چارچوب‌های «سرکوب» معنا دارد، «مسئولیت» یک حرف مفت است! در نتیجه، آقای صفارهرندی نمی‌توانند از تعریف «مسئولیت»، به صورتی که در یک نظام دمکراسی می‌تواند وجود داشته باشد، برای احراز پست وزارت‌شان استفاده کنند! ایشان در واقع، جهت توجیه احراز پست وزارت ارشاد، دست‌شان کاملاً خالی است، نه «تخصصی» هماهنگ با این «مسئولیت» دارند، و نه می‌توانند از تعریف «مسئولیت» در یک حکومت «دمکراسی» استفاده کنند، ایشان چون دیگر «همکاران‌شان» در‌ حکومت اسلامی، صرفاً «عملة» استعماراند.

حال ببینیم که این «عملة» استعمار اصولاً‌ کیست؟ در زندگی‌نامة ایشان ملاحظه می‌کنیم که در سال 1352، در سن 20 سالگی به دانشگاه «علم‌وصنعت» پای می‌گذارند. آندسته از ایرانیان که با تاریخچة این «دانشگاه» آشنائی ندارند، باید بدانند که «علم‌وصنعت» هیچگاه «دانشگاه» نبوده، این «هنرکده»، دیپلمه‌هایش معمولاً از جمله افرادی بودند که «عشق» مهندسی در دل داشتند، ولی سواد کافی نداشتند! البته بعد از «غائلة» 22 بهمن، نام این «هنرکده» را «دانشگاه» گذاشتند. در هر حال ایشان پس از این دوره «تحصیلات» عالیه، به مدت 13 سال پست‌های «اطلاعاتی» در دفاتر مختلف سپاه پاسداران دارند و قبل از آنکه پای به «وزارتخانة» محترمة ارشاد حکومت اسلامی بگذارند، به مدت 15 سال نیز در خبرگزاری «جمهوری» اسلامی و معاونت سردبیری روزنامة کیهان به «خدمت» مشغول بوده‌‌اند. بسیار خوب، مسلماً با این «پیشینة» دولتی، و با آن «تحصیلات» عالی، یک ایرانی حق دارد از این «حضرت» آقا سئوال کند که به چه مجوزی و به چه حقی در مورد «موسیقی» و «هنر» کشور ابراز عقیدة رسمی می‌کنند!

با در نظر گرفتن اینکه ایشان نمایندة هیچ «جنبش»‌، «حزب» و تشکیلات مسئول در ساختار سیاسی کشور نیستند، می‌باید پرسید، تخصص ایشان در مورد «موسیقی» و «هنر» از کجا به دست آمده؟ تعجبی ندارد! ایشان از موسیقی و هنر همانقدر اطلاع دارند که «خرملانصرالدین» جبر و هندسه می‌‌داند، و در مملکتی که امثال «علی‌گدا» به خود اجازه می‌دهند در مورد حافظ «کتاب»‌ بنویسند، ایشان هم می‌باید در مورد هنر افاضات بفرمایند. مهرنیوز می‌گوید:

«[...] صفار هرندی در نشست جلسه شورای راهبردی موسیقی و شعر ضمن تبریک فرارسیدن ماه خدا، موسیقی را متاثر از آواها و نواهای مذهبی خواند که در نواحی مختلف ایران به مناسبت ماه مبارک رمضان سروده می‌شود.»

اصولاً بنده پیشنهاد می‌کنم که صفارهرندی وقت خود را در وزارت ارشاد تلف نکند، و مستقیم برود به آکادمی هنر و موسیقی در شهر وین! چرا که تعریف جامع و کاملی که این یک سر «فرهیختة مسلم» از موسیقی ارائه داد، حتماً می‌باید در تاریخ هنر و موسیقی به ثبت برسد. اولاً در زبان فارسی ایشان برای نخستین بار متوجه شده‌اند که موسیقی «سروده» می‌شود، ثانیاً همین موسیقی سرودنی، «متأثر» از «آواها و نواهای» مذهبی است، و در آخر کار این موسیقی که متأثر از «آواها و نواهای»‌ مذهبی نیز هست،‌ در نواحی مختلف ایران به مناسبت ماه مبارک رمضان «سروده» می‌شود. باید اذعان داشت که اگر صفارهرندی سواد درست حسابی ندارد، از یک «هنر اساسی» واقعاً بهره‌مند است: هنر «وصل کردن گوز به شقیقه»! ایشان در ادامه می‌فرمایند:

"متاسفانه وضعیت امروز موسیقی ناشی از رهاشدن در دوره‌های گذشته است و اگر موسیقی اصیل و مدیریت شده وارد صحنه می‌شد بعضی مشکلات امروز وجود نداشت."

البته متوجه می‌شویم که در این مقطع، جناب وزیر پس از مطالعة چند صفحه ترجمة سپاه پاسداران از «کلاسیک‌های کمونیستی» چگونه ردای «لنین»‌ و «تروتسکی»‌ به تن کرده‌اند؛ از موسیقی اصیل ـ البته با زبان الکن بازاری خودشان ـ و «مدیریت شده»‌ سخن‌ می‌گویند. یکی نیست به این مردک «بی‌سروپا» بگوید، تو و این نظام را چه به «مدیریت»؟ حکومتی که پس از 28 سال، از زبان عملة خود، اذعان دارد که در صحنة «هنر و موسیقی»‌ این مملکت هنوز ریزه‌خوار موسیقی بازاری و عوام پسند حکومت کودتائی پهلوی‌ها باقی مانده، جائی برای اظهار نظر دارد؟ ولی ایشان ول کن «قضیه» نیستند و در ادامه می‌فرمایند:

"بررسی همه جوانب و چالش‌های موسیقی برای برنامه‌ریزی‌های بعدی ضرورت دارد. امیدوارم با تشکیل این شورا برنامه‌ریزی برای موسیقی و شعر فاخر به گونه‌ای انجام شود که حاصل آن مایه افتخار و مباهات باشد."

بله، مسلماً‌ این یک کار هم، چون دیگر «شاهکارهای»‌ شما، باعث مباهات و افتخار خواهد بود. فقر، دربدری، بیکاری، فحشاء، فروش اعضای بدن، خودکشی دختران، فرار مغزها، سنگسار و ... هم پیشتر باعث مباهات و افتخار جنابعالی و دوستانتان بوده، ولی همانطور که متذکر شده‌اید، اگر نتوانستیم «مفاخرتان» را تاکنون به موسیقی «بسرائیم»، دلیلش همان نداشتن «شعرفاخر» بوده! حال که این رقم جنس به «بازارچه» آمد، «چشم»! چنان برایتان «بسرائیم» که «سرنا» دان‌تان تا حال ندیده باشد!

منبع: مهرنیوز ۱۳۸۵/۰۷/۰۲