۴/۲۳/۱۳۸۵

جنگي جديد



جنوب لبنان بار دیگر شاهد بمباران‌های ارتش اسرائیل است. بیش از 4 دهه است که، سیاست‌های استعماری در منطقه، کشور لبنان را گوئی در حاشیة قوانین و مقررات بین‌الملل قرار داده‌اند. همان مقرراتی که امروز ارتش ایالات متحد، بر اساس تبلیغات وسیع رسانه‌ای، خود را در صدد برقراری آن‌ها در کشورهای افغانستان و عراق نشان می‌دهد! حال این سئوال مطرح می‌شود که ارتش اسرائیل، به عنوان یک مجموعة نظامی دست‌نشانده، که تمامی بودجة جاری خود را از پنتاگون دریافت می‌کند، به چه مناسبتی به خود اجازه می‌دهد این چنین وحشیانه خاک کشور لبنان را مورد تجاوز نظامی قرار دهد؟ آقای والکر بوش، در سخنان خود ابراز می‌دارند که، «اسرائیل چون هر کشور مستقل دیگری حق دارد از امنیت خود دفاع کند!» جهانیان، مسلماً از زبان فردی که خود شخصاً تجاوز نظامی ایالات متحد به کشور عراق را «رعایت حقوق بشر» قلمداد می‌کند،‌ سخنانی منطقی‌تر از این نمی‌توانند انتظار داشته باشند. چرا که تجاوز نظامی رژیم مذهبی و نژاد پرست اسرائیل، که خارج از گونه مشروعیت قانونی صورت گرفته، صرفاً‌ کپی‌برداری این دولت از عملکردهای نظامی واشنگتن در افغانستان و عراق می‌تواند تحلیل شود.

به عبارت ساده‌تر، آنزمان که عملکرد نظامی واشنگتن در سطح جهانی با چنین صراحت مرزهای «قوانین بین‌الملل» را فرو می‌ریزد، چگونه می‌توان از دولت دست‌نشاندة اسرائیل انتظار عملی غیر از این داشت؟ دولت اسرائیل هر گاه که «ضرورت» را تشخیص دهد،‌ در جهت پیشبرد مقاصد سیاسی و نظامی خود، به کارگیری قدرت نظامی را کاملاً «توجیه‌پذیر»‌ معرفی می‌کند. این نخستین بار نیست که این دولت، تحت عنوان پر طمطراق «امنیت ملی اسرائیل»، امنیت جانی،‌ مالی و زندگی هزاران انسان را یک شبه به خطر می‌اندازد، و مسلماً در صورت تشکیل جلسه‌ای جهت بررسی این بحران در چارچوب شورای امنیت، وتوی ایالات متحد بر هر گونه مصوبه‌ای، راه حل‌های سیاسی بر بحران فعلی را مسدود خواهد کرد. باید اذعان داشت که در چنین شرایطی، موجودیت کشور اسرائیل، خود وسیله‌ای جهت ایجاد بحران در منطقه شده است. از یک سو، ایالات متحد خود را دایة دلسوزتر از مادر برای یهودیان جهان معرفی می‌کند، و از سوی دیگر، همین دایة مهربان، یهودیان جهان را، در قالب دولت وابستة اسرائیل،‌ گوشت دم توپ منافع راهبردی خود در منطقه کرده است.

پس از آرام گرفتن شعله‌های آتش جنگ جهانی دوم، تبلیغات وسیعی برای «بازسازی» آنچه سرمایه‌داری جهانی «یهودیت قربانی و کشتار شده» لقب داده بود،‌ صورت گرفت. حال در این مختصر، از آنچه بسیاری محققان و مورخان جهان در زمینة «همکاری سرمایه‌داری جهانی با نازی‌ها» گفته‌اند و نوشته‌اند، سخنی به میان نمی‌آوریم، ولی در زمانی که سرمایه‌داری می‌توانست امکان زندگی و آرامش برای یهودیان فراهم آورد، تمامی گزینه‌ها در راه بهره‌برداری از کشوری مستقل و آباد و زندگی در پناه صلح از دستور کار خارج شد. در پی همین توطئه،‌ کشور آرژانتین را که به عنوان یک کشور مهاجرنشین می‌توانست برای یهودیان آرامش، ثروت و مکنت به همراه آورد، با «پروژة» خاورمیانه‌ای صهیونیست‌ها جایگزین کردند، و کسانی را که با این طرح «استعماری» به مخالفت پرداختند، به «آیات» تورات حوالت دادند! همان آیاتی که از سرزمینی موعود سخن می‌گفت که گویا میان بین‌النهرین و صحرای سینا قرار گرفته!

امروز ملت‌های منطقه باید موجودیت اسرائیل و دولت‌های استعماری را در خاورمیانه در راستای یک سیاست کلی مورد بررسی قرار دهند. جدا کردن سیاست‌های جاری در منطقه‌، و عنوان کردن اینکه فلان و یا بهمان دولت با اسرائیل رابطه دارد و یا ندارد، نمی‌تواند در تحلیل واقع‌بینانة مسائل جائی داشته باشد. ما شاهدیم که استبدادی‌ترین بنیادهای سیاسی و نظامی در منطقه ـ دولت اسلامی ایران و کودتاچیان سوریه ـ در نظام‌های تبلیغاتی جهانی از جمله «دشمنان» سرسخت اسرائیل به شمار می‌روند. به عبارت بهتر، به دلیل عملکردهای استعماری در منطقه، دشمنان واقعی ملت‌ها و سرکوبگران جنبش‌های آزایخواهی و احقاق حقوق بشر، یعنی دولت‌های فعلی ایران و سوریه، همان‌ «دشمنان» اسرائیل معرفی می‌شوند. این «دروغ» و «بهتان»‌ تا به جائی می‌رود که آقای احمدی‌نژاد، رئیس دولت اسلامی ایران، ناغافل از تریبون‌های رسمی شروع به فحاشی به اسرائیل می‌کند، و تحلیل‌های «تاریخی» از «هولوکوست» به مستمعین ارائه می‌دهد.

اگر اصل کلی در بررسی مسائل منطقه را بر این پایه قرار دهیم که صلح‌ و آرامش اساسی‌ترین نیاز مردم برای سازندگی، آبادی و رشد اقتصادی است،‌ آنان که ‌آتش‌بیاران معرکة «نفرت» و «انزجار» می‌شوند، وظیفة اصلی‌شان چیست؟ تفاوت آقای احمدی‌نژاد با اهود اولمرت را چگونه باید دید؟ «بادمجان‌ دور قاب چینان» سفرة ولایت در تهران، اظهارات این یک را بر آمده از «حقایق» تاریخی، و برخورد آن یک را نتیجة «وارونه نشان دادن» همان «حقایق» معرفی می‌کنند، ‌ بدون آنکه در نظر آورند که این «آتش بیاری‌ها»، چه‌ درست و چه غلط، منافع‌اش به جیب یک طرف سرازیر می‌شود: امپریالیسم جهانی! و آنان که در هر دو سوی این «جبهة استمعاری»، آتش‌بیاران معرکة «نفرت» شده‌اند، هر دو دسته، نانخورهای استعمارند.

آقای احمدی‌نژاد که با ریش نتراشیده و «عبای نامرئی‌شان»، با تأئید یک آخوند، از گوشة نارمک از جانب «صنف حلبی‌سازان» بر مسند ریاست «جمهور خلقی و خاکی» کشور ایران تکیه زده است، بداند که دورة مردمفریبی و سرپوش نهادن بر واقعیات سپری شده. حاج‌روح‌الله مرده،‌ و دوران گرم‌کردن دکان امپریالیسم با ژست‌های «ضدصهیونیستی» نیز به خاک سپرده شده. نه یهودیان جهان نیازمند جنگ افروزان خودفروخته‌ای چون اولمرت هستند، نه ملت‌ فلسطین نیازمند سازمان وابستة حماس. در این میان، ایرانیان دیگر قبول نخواهند کرد که منافع ملی کشور توسط اراذل و اوباشی مصادره شود که سیاست و مصالح عالیة یک کشور و یک منطقه را «نان‌دانی» شخصی تصور کرده‌اند.
 Posted by Picasa

۴/۲۱/۱۳۸۵

انگولک‌ به رسانه‌ها!

بی‌بی‌سی ـ هشدار رئيس پليس ايران نسبت به ناخالصی موادمخدر
انگولک‌چی ـ سرکار، جنس خوب توزیع کن!

بی‌بی‌سی ـ رايس: واکنش ايران ناقص و فريبکارانه است
انگولک‌چی ـ صد سال پیش ما اینو گفتیم!

بی‌بی‌سی ـ دو سرباز اسرائيل به اسارت حزب الله درآمدند
انگولک‌چی ـ خورد و خوراک‌شان خوب باشه!

بی‌بی‌سی ـ پليس هند در جستجوی عاملان انفجارهای بمبئی
انگولک‌چی ـ خاتمی کمکی نمی‌کنه؟!

بی‌بی‌سی ـ گنجی: خواست من تغيير رژيم جمهوری اسلامی است
انگولک‌چی ـ حاج‌آقا، شما کوتاه بیا!

بی‌بی‌سی ـ آمريکا: متهمان تروريسم از حقوق زندانيان برخوردار می‌شوند
انگولک‌چی ـ نه عزیز، ما ‌حقوق نمی‌خواهیم.

بی‌بی‌سی ـ تاثیر هجدهم تیر بر جنبش دانشجویی ایران
انگولک‌چی ـ جنبش شما، یا مال ما؟

بی‌بی‌سی ـ چهره تازه قنبرعلی تابش در کتاب 'آدمی پرنده نيست'
انگولک‌چی ـ و چهره‌ای سنتی قنبرعلی تابش در کتاب 'آدمی چرنده ‌است'

بی‌بی‌سی ـ تلفات جمع آوری پسته در سمنگان
انگولک‌چی ـ حتماً پستة باغ سردار اکبر بوده.

بی‌بی‌سی ـ لاورف: هشدار به ایران در ارتباط با برنامه هسته‌ای اشتباه است
انگولک‌چی ـ بله، باید تشویق کنید!

بی‌بی‌سی ـ جورج بوش از کاهش کسری بودجه آمریکا خبر داد
انگولک‌چی ـ تعارف نکنه‌ها، کم و کسری داره بگه!

بی‌بی‌سی ـ وداع با فک‌های خزر
انگولک‌چی ـ ما قبلاً با آدم‌هاش هم وداع کردیم.

بی‌بی‌سی‌ ـ یک زن 62 ساله فرزندی به دنیا آورد
انگولک‌چی ـ باباش کیه؟!

بازتاب ـ رايس: امروز درباره ايران تصميم مي‌گيريم
انگولک‌چی ـ هنوز نگرفتید؟!

بازتاب ـ يک سعودي، دلال کليه در ايران
انگولک‌چی ـ یک عراقی هم دست و پا می‌فروشه!

بازتاب ـ صفار: ايران، صادركننده مد و لباس به منطقه شود
انگولک‌چی ـ چشم! به ایران می‌گیم!

بازتاب ـ سقوط آزاد تيم فوتبال ايران بعد از جام جهاني
انگولک‌چی ـ علی‌دائی رو سر کسی نیفته!‌

بازتاب ـ نامة صد شهردار استان‌هاي شرقي به احمدي‌نژاد
انگولک‌چی ـ همه رو فرستاد برای بوش!

بازتاب ـ اعراب عراقي براي ورود به كردستان عراق، ويزا بگيرند!
انگولک‌چی ـ اگه «بمب ـ همراه» دارند، ازشون دعوت نامه بخواین!

بازتاب ـ تصاوير ناراحت‌كننده از اهانت به يك اثر تاريخي مذهبي
انگولک‌چی ـ « اثر تاريخي مذهبي» هیچی نگفت؟!

بازتاب ـ افزايش زنان مدعي روابط ويژه با موسي قصاب!
انگولک‌چی ـ بارک‌الله موسی‌قصاب!

بازتاب ـ احتمال محروم شدن 15 ساله‌ها از انتخابات
انگولک‌چی ـ پس کی به احمدی‌نژاد رأی بده؟!

بازی‌های غرب!


جهانیان، یا لااقل آندسته از ناظران مسائل بین‌الملل، ‌که پس از آزمایشات موشکی هند، در انتظار پاسخ «سیاسی» بلوک غرب بودند، نهایت امر در تاریخ 11 ژوئیه، توانستند «دیپلماسی» ایالات متحد را در شهر بمبئی شخصاً به چشم ببینند. حاصل این دیپلماسی «گاوچرانان»، ارائة نزدیک به یک هزار کشته و زخمی به دولت و ملت هند بود. این انفجارات که همزمان در هفت نقطة شبکة راه‌آهن شهری بمبئی به وقوع پیوست، از جمله حوادثی است که معمولاً از «دید» تیزبین پلیس، نیروهای امنیتی و تشکیلات پیچ‌در‌پیچ سیاسی در کشورهای جهان سوم «پنهان» می‌ماند. «پنهان» می‌ماند تا سیاستی اعمال شود، و امروز نیز، در امتداد همین «شاهکار» دمکراتیک، انسانی و ستایش‌بر‌انگیز، دولت هند اعلام داشته که پلیس در تعقیب «جنایتکاران» است!

البته، حداقل برای آنان که دو روز پیش همین وبلاگ را از نظر گذارنده‌اند، توضیح این امر که «جنایتکاران» چه کسانی هستند، زیاد الزامی نخواهد بود. و از آنجا که ارائة توضیحات در این باب می‌تواند کار را به تکرار مکررات بکشاند، شاید بهتر است مستقیماً موضوع وسیع‌تری را در همین رابطه مورد بحث قرار دهیم: حقوق ‌انسان‌ها از چشم غرب!

در رابطه با برخورد غرب با حقوق بشر، در میان ما ایرانیان، پس از چند دهه، حاکمیت اسلامی توانسته سوءتفاهم‌هائی ایجاد کند. اگر زدن این نعل‌وارونه، نهایت امر، خود وسیله‌ساز حاکمیت آنان بر مملکت‌مان شده، نباید فراموش کرد که نتیجة اساسی آن این است که امروز، سخن گفتن از «تقابل منافع ملت‌ها با سیاست‌های غرب» بسیار مشکل شده است. چرا که بسیاری از ایرانیان بر این باورند که، سیاست‌های غرب «تلاش‌هائی» است جهت حمایت از آزادی‌های سیاسی در کشورهای جهان سوم، و نه محور‌هائی جهت چپاول ملت‌های ضعیف‌تر. و شاید در نزد بسیاری از هموطنان ما، پلیدی‌های غرب، در همان‌ ترهاتی خلاصه‌ شده،‌ که روضه‌خوانان، اینک سه دهه است با آن‌ها، بر سر سفرة حضرت عباس کلة مردم را خورده‌اند. ولی در واقع، باید بگوئیم که موجودیت حکومت اسلامی ایران، خود فی‌نفسه یکی از همین «تقابل‌ها» را آشکارا نشان می‌دهد. و غرب بر خلاف تمامی ظاهرسازی‌های مزورانه‌اش، نه تنها تضادی با این «مجموعة حکومتی» ندارد؛ نه تنها با تکیه بر سیاست نعل وارونه این «مجموعة حکومتی» را توجیه پذیر می‌کند؛ که با حمایت مستقیم از آن در محافل بین‌الملل ـ سازمان ملل، شورای امنیت، شورای حقوق بشر و ... ـ وسیله‌ساز کارآئی هر چه بیشتر آنان در بده بستان‌های دیپلماتیک جهانی ‌شده.

در همین راستا، چندی پیش شاهد حضور قاضی مرتضوی، در ردای نمایندة کشور ایران، در شورای حقوق بشر سازمان ملل هستیم! آنان که امروز چشم خود را بر این واقعیات می‌بندند باید از خود بپرسند، چنین موجود مفلوک و بی‌اعتباری را چه افرادی به شورای حقوق بشر راه می‌دهند؟ مسلماً حکومت استبدادی و دست‌نشاندة اسلامی ایران، قادر نخواهد بود در برابر مقاومت‌های مختلفی که در برابر حضور چنین فرد شناخته‌شده‌ای در شورای حقوق بشر سازمان ملل صورت می‌گیرد، مقاومت کند؛ این حضور از جانب طرف‌های دیگری مورد تأئید قرار می‌گیرد. اصولاً در شرایط فعلی، اعزام این فرد به سازمان ملل، می‌توانسته برای حکومت اسلامی دردسر آفرین نیز تلقی شود. حال چرا و در راستای کدام «منافع» چنین عملی صورت می‌گیرد؟ این سیاست‌بازی‌ها هر چه باشد، در این امر نباید شکی داشت، دهان‌کجی کردن به «دردها» و «آلام» یک ملت، یکی از سیاست‌های رایج در حاکمیت‌های غربی است، و اینان اصولاً «غیرغربی‌» را انسان نمی‌بینند.

نوام چامسکی در کتاب «تفوق‌طلبی یا حفظ بقاء»، با تکیه بر مستنداتی وسیع، به صراحت اعلام می‌دارد که، سیاست‌های غرب نه در چارچوب به ارزش گذاشتن حقوق انسان‌ها، که بر محور «انسانی نمایاندن» منافع غرب پیش می‌رود. به عبارت بهتر، ما باید «بیاموزیم» و «بپذیریم» که آنچه غرب صورت می‌دهد «انسانی» است، و «بدانیم» آن عملی که «غیر‌انسانی» است، مسلماً از جانب «غیرغربی» صورت گرفته، هر چند که خود نیز «غیرغربی»‌ باشیم. چامسکی، در ادامه، بر تحولات متفاوتی در تاریخ معاصر تکیه می‌کند، ولی از آنجا که نمونه‌ها متاسفانه «نایاب» نیستند، شاید نیازی به دنبال کردن مثال‌های تاریخی او نداشته باشیم. صاحب‌نظر، با نگاهی به نمونة هولناک «آزادی» عراق همه چیز را با هم و در یک نمونه مشاهده خواهد کرد.

در چارچوب بحرانی که موشک‌های راهبردی در میان طرف‌های درگیر، در بطن آسیا به راه انداخته، هند به دلیل پیروی از سیاست مسکو و تخالف با محور «چین آمریکا»، از چشم منافع غربی، به «حق» پایه‌ای و اصولی خود ـ کشتار شهروندانش در مرکز شهر بمبئی ـ دست یافت! فراموش نکنیم که، اگر بمب‌ها انسان‌ها را هدف قرار می‌دهند، سیاست‌ها، با بهره‌گیری از این بمب‌ها، دولت‌ها را تحت فشار می‌گذارند، دولت‌ می‌سازند و سیاست اعمال می‌کنند. حکومت والکر بوش، که با بوق‌هائی کر کننده، «مبارزه با تروریسم» را در رأس سیاست‌های جهانی خود قرار داده، از چه رو در مرکز شهر بمبئی چنین جنایتی مرتکب می‌شود؟ چرا پس از ماه‌ها اشغال کشور عراق، ایالات متحد، که بر اساس تمامی قوانین بین‌الملل، مسئول امنیت این کشور شناخته می‌شود، خود به بمب‌گذاری در میان مردم و ایجاد جو وحشت عمومی متوسل شده؟ چرا نقش سازمان‌های رنگارنگ وابسته به آمریکا در تداوم دادن به تجارت مواد مخدر در افغانستان از چشم سازمان‌های «حقوق بشر!» پنهان می‌ماند؟ و چرا امروز، فرستاده‌ای از جانب «رهبر» حکومت اسلامی ایران، با استفاده از تریبون بی‌بی‌سی، رادیو آمریکا و رادیو فردا خود و اطرافیان آلودة خود را نمایندگان «ملت» ایران معرفی می‌کند؟

این‌ها سئوالاتی است که جواب‌شان فقط در یک جمله می‌تواند خلاصه شود: «غربی‌ها غیرغربی‌ را انسان نمی‌دانند!» در هیچ کشور اروپائی، و در بطن هیچ یک از «دمکراسی‌های بورژوازی» غربی، ایالات متحد به خود اجازه نمی‌دهد، که یک مأمور سازمان‌های امنیتی را به عنوان قهرمان آزادی و «مبلغ آزادی‌های فردی»‌ به خورد ملت دهد. اگر در ایران چنین مقاصدی دنبال می‌شود، ایرانی باید از خود بپرسد که در راه احقاق حقوق ملی خود یعنی دستیابی به مقام و رتبة «شهروندی» در چشم جهانیان؛ این مبارزه‌ای که اینک 8 دهه به طول انجامیده، و مسلماً سال‌های دراز دیگری نیز در پی خواهد داشت، دوستان و دشمنانش چه ملت‌ها و چه دولت‌هائی‌اند؟

۴/۱۹/۱۳۸۵

راهبرد موشکي در آسيا!


اگر ناظران بی‌طرف در بررسی مسائل بین‌الملل، شرایط سیاسی و نظامی در جنوب و غرب آسیا را «بحرانی» عنوان کنند، به هیچ صورت نمی‌توان آنرا تعجب‌‌آور‌ تلقی کرد. در روزهای گذشته، شاهد اوج‌گیری مسائلی بسیار پیچیده، و در عین حال بسیار «جالب توجه» هستیم که، یکی پس از دیگری در این منطقه رخ می‌دهند، و ناظران را عملاً سر در گم کرده‌اند‌. خارج از بحران‌هائی که در منطقة آسیا، گویا تا مدت‌های مدیدی جایگیر شده‌اند: اشغال عراق و افغانستان، مسئلة مواد مخدر در آسیای مرکزی، بحران سیاسی در ایران و شیخ‌نشین‌های عربی، و ... مسئلة آسیا در آئینة سیاست‌های کلان جهانی در ابعاد دیگری نیز خود را به تمام و کمال نشان می‌دهد. مسابقات «موشکی‌ـ هسته‌ای» میان کرة شمالی، هند، چین و بازتاب‌های این مسابقات «شبه‌تسلیحاتی»، می‌تواند گوشه‌ای از تقابل قدرت‌های بزرگ در این منطقة عظیم، پرجمعیت و استراتژیک جهان را نشان دهد.

پس از مدتی آرامش سیاسی، کرة شمالی بار دیگر دست به آزمایش‌های موشکی خود زده است. برخی ناظران این اعمال را عکس‌العمل در تقابل با «خواست‌های جامعة بین‌الملل» توصیف می‌کنند. باید اذعان کرد که اینگونه «تحلیل» بیشتر «تبلیغاتی» است تا «مستدل». نخست آنکه محدودة «جامعة بین‌الملل»‌، از نظر حقوقی و سیاسی هنوز به درستی تنظیم نشده، و از نظر تاریخی، هر گاه که ایالات متحد، به نمایندگی از جانب سرمایه‌داری بین‌الملل، سیاست ویژه‌ای را در منطقه‌ای دنبال ‌کرده، با توسل به واژة «جامعة بین‌الملل» قصد آن دارد که به سیاست‌های اعمال شده از جانب کاخ سفید، وزنه‌ای حقوقی و مردم‌سالارانه‌ نیز اعطا کند. این «برخورد»، که در چارچوبی صرفاً سیاسی اعمال می‌شود، مسلماً نمی‌تواند توجیه کنندة چند و چون مسائل باشد.

در تأئید این زنجیرة استدلالی، شاهدیم که رویکرد واشنگتن به سازمان ملل جهت بهره‌برداری از نوعی «اجماع» جهانی در محکوم کردن آزمایشات موشکی کرة شمالی، با مقاومت و مخالفت شدید روسیه روبرو می‌شود، و چنین عکس‌العملی از جانب یک قدرت‌ تعیین کنندة جهانی نشان می‌دهد که، استفادة بی‌قید و شرط از واژة «خواست‌های جامعة بین‌الملل» در اخبار و رسانه‌های غربی نمی‌تواند بر پایه‌هائی مستدل استوار گردد. در واقع، از طرف دیگر برخی صاحب‌نظران، آزمایشات جدید موشکی کرة شمالی را تهدیدی مستقیم از جانب محور «چین‌ـ‌آمریکا»‌ بر علیة منافع راهبردی مسکو تعبیر می‌کنند، و در این شرایط مسلم است که روسیه هیچگونه تمایلی برای نشستن بر میز مذاکرات راهبردی بر محور الزامات و مطالبات «چین‌ـ‌آمریکا» از خود نشان نخواهد داد. در چنین شرایطی، چین نمی‌تواند مستقیماً از سیاست آمریکا در منطقه طرفداری کند؛ نتیجه آنکه، چین نیز خود را مجبور دید که، به شدت با مذاکرات انجام شده، در بطن سازمان ملل جهت «تعیین تکلیف» آزمایشات موشکی کرة شمالی به «مخالفت» بپردازد!

سیاستی که در آسیا از جانب روسیه دنبال می‌شود، کاملاً مشخص است. اینکشور، در پی اعمال سیاست یک «ابرقدرت» در این قاره است، تا بتواند در امتداد آن، و به عنوان نتیجة مشخص و مستدل این سیاست، نظارت خود را بر اروپای شرقی و خصوصاً خاورمیانه افزایش دهد. ناظران بی‌طرف فراموش نمی‌کنند، که روسیه بیشتر از آنچه اروپائی باشد، آسیائی است. به عبارت دیگر، منابع واقعی قدرت سیاسی و اقتصادی این کشور، نه در قارة اروپا، که در قارة آسیا متمرکز شده. و در این راستا، مهم‌ترین محوری که اینک مسکو در اختیار دارد، کشور هند است. هندوستان با جمعیتی عظیم، قدرت صنعتی و نظامی خیره‌کننده، و ساختار سیاسی‌ای که به دلیل بهره‌گیری از «دمکراسی پارلمانی» از استحکام و انعطاف قابل ملاحظه‌ای برخوردار است، در واقع، در روند پیشبرد سیاست‌های راهبردی مسکو، نخستین متحد به شمار می‌رود.

در برابر این محور که از سال‌ها پیش، در دورة حاکمیت بلشویک‌ها، میان روسیه و هند شکل گرفته بود، محور دیگری خودنمائی می‌کند: محور «آمریکا‌ـ‌چین»، که نهایت امر به زیر مجموعه‌هائی از قبیل پاکستان، ایران و عربستان سعودی منتهی خواهد شد. این زیر مجموعه‌ها هر کدام از عملکرد‌های ویژة خود برخوردارند، ولی، ‌جهت ارائة یک تحلیل از شرایط سیاسی و اقتصادی منطقه، ارتباط «اندام‌وار» این کشورها با محور «چین‌ـ آمریکا» از اهمیت زیاد برخوردار می‌شود. در همین راستاست که اخیراً شاهد شکل‌گیری تحولات عمده‌ای در کشورهای محور «چین‌ـ‌آمریکا» هستیم. در پاسخ به اقدامات این «محور» در منطقه، که به صورت تهدیدات نظامی بر علیة روسیه خود را نشان ‌داده، در قدم نخست، در 9 ژوئیه، هندوستان دست آزمایش یک موشک عظیم از نوع «زمین به زمین» می‌زند. این عمل، خود به خود، اخطاری است به چین، چرا که در دنبالة این عملیات، دهلی‌نو عنوان می‌کند، «پاکستان نمی‌باید از این آزمایشات نگران باشد.» صورت‌بندی دیپلماتیک این جمله به این معنا است که، «هدف چین است!» خصوصاً که در دنبال می‌آید، «برد این موشک به پکن و شانگهای خواهد رسید.»

این صورت بندی دقیقاً یک پاسخگوئی نظامی روس به آمریکائی‌ها بود، چرا که آمریکا در 17 ژوئن امسال، در مورد آزمایشات موشکی کرة شمالی اظهار داشته بود، «این آزمایشات ادامه خواهد داشت، و برد این موشک‌ها به سرزمین آمریکا خواهد رسید.» به عبارت بهتر، این مطلب را صریحاً اعلام کرده بود، که اگر موشک‌ها قادرند به خاک آمریکا برسند، همزمان می‌توانند مراکز مهم کشور روسیه را نیز در تیر رس خود قرار دهند!

عکس‌العمل آمریکا در مورد موضع‌گیری‌های هند، همانطور که طی چند دهة اخیر شاهد بوده‌ایم، همواره تکیه بر «افراط‌گرائی» اسلامی، جهت ایجاد مخمصة سیاسی برای روسیه بوده است. ولی اینبار گویا موضع‌گیری‌های «اسلامی»‌ واشنگتن با مشکلاتی روبرو شده، چرا که همزمان، یعنی در دوره‌ای که ناظران منتظر عکس‌العمل «اسلامی» آمریکا در برابر کرملین هستند، خبر «کشته‌شدن» باسایف، رئیس دارودستة اسلام‌گرایان «چچن‌ها» از طرف بی‌بی‌سی اعلام می‌شود! و چند ساعت قبل از آن نیز، خبر سقوط یک فروند هواپیمای پاکستانی در مرکز اینکشور، از طریق ‌خبرگزاری‌ها به گوش می‌رسد؛ هواپیمائی که، بر اساس اظهارات مقامات رسمی پاکستان، گویا حامل شخصیت‌های کلیدی در قلب حکومت اسلامی این کشور نیز بوده است.

از زمانی که بحران دست‌ساز هسته‌ای ایران، دیگر نتوانست نیازهای راهبردی واشنگتن را در منطقه تأمین کند،‌ پیوسته بیم آن می‌رفت که آمریکا جهت تأمین منافع راهبردی خود در منطقه، دست به تهدیدات نظامی مستقیم‌تری بزند. ولی، از آنجا که سیادت جهانی این کشور به شدت رو به تضعیف نهاده، نخست شاهد انتقال «بحران» به محدودة جغرافیائی کره‌شمالی هستیم، و سپس پاکستان و همکاران نزدیک آمریکا در منطقه: «اسلام‌گرایان تندروی» قفقازی را، درگیر محظوراتی سیاسی‌ می‌یابیم که اینبار گویا به سادگی قادر به خروج از آن‌ها نخواهند بود.
 Posted by Picasa

۴/۱۸/۱۳۸۵

مبارزان راه آزادی!


ورای مسائل حاد جهانی، مسائلی که بشریت معاصر می‌باید بر آن‌ها ضررورتاً جوابی بیابد: اشغال نظامی افغانستان و عراق، افزایش گرسنگی در سطح جهان، افزایش سرسام‌آور هزینه‌های نظامی، بیماری ایدز، مردم کشور ایران، خصوصاً آنان که از بخت خوش یا بدبیاری در خارج از کشور مقیم شده‌اند، می‌باید با «پدیدة ویژة» دیگری نیز دست و پنجه نرم کنند؛ پدیده‌ای به نام «اکبر گنجی»! البته این سئوال مطرح می‌شود که این حضرت، چرا مفتخر به عنوان «پدیدة ویژه» می‌شوند؟ در این وبلاگ سعی بر آن خواهد بود، که تا حد امکان این «ویژگی» تشریح شود.

بر خلاف مردم در کشورهای «سرمایه‌داری غربی»، مردم ایران، با هیاهوی تبلیغاتی و سیاسی، فقط به صورت موسمی و فصلی درگیر می‌شوند. شاید این «کمبود» و «نقصان» در زندگی سیاسی ما، یکی از نادرترین محسناتی باشد که زیستن در جامعة «فاشیستی» برای‌مان به ارمغان آورده. در ایران، بحران در عرصة سیاست جاری کشور عملاً پیش نمی‌آید، چرا که حاکم اصلی بحران «فاشیسم» است. و از همین رو، موضع‌گیری‌های غلاظ و شداد معمولاً بسیار نادراند. ولی اگر در این راستا، قرنطینة سیاست فاشیستی، «ثباتی» مرگ‌آور بر صحنة سیاست کشور حاکم می‌کند، زمانی که منافع طبقة حاکم، که معمولاً بازتابی از موضع‌گیری‌های سیاست‌های جهانی است، ایجاب ‌کند، شاهدیم که هیاهوی تبلیغاتی، هر چند به صورتی گذرا، بر صحنة سیاست داخلی سایه می‌اندازد.

آنان که جوان‌تراند،‌ شاید بحران‌های «تبلیغاتی» از نوع «گنجی» را یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد حکومت اسلامی تحلیل کنند، ولی باید متذکر شد که این نوع «بحران»، در تمامی دوره‌های معاصر، از زمانی که توده‌های شهرنشین، تحت حمایت اقتصاد نفتی در ایران تبدیل به عامل اساسی در تعیین سیاست کشور ـ در ارتباط با نیازهای خارج از مرزها ـ شده‌اند، پیوسته تکرار شده. بسیاری از این بحران‌ها عملاً به تاریخ پیوسته‌اند، ولی امروز می‌توان فهرست‌وار زنجیرة بروز آنها را از دورة پهلوی اول تا به امروز ـ دورة قاجار از ویژگی‌های مخصوص به خود برخوردار است ـ مورد بررسی قرار داد.

در توضیح این نوع «بحران‌ها»، اگر نخواهیم به بحث‌های طولانی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی متوسل شویم، و سعی خود را بر شفافیتی هر چه صریح‌تر متمرکز کنیم، می‌‌توان گفت که خارج از ویژگی «موسمی»، این نوع بحران، ویژگی‌ای «برون‌مرزی» نیز دارد. به عبارت ساده‌تر، «هیاهوهای تبلیغاتی» بر محورهائی که امروز در اطراف «گنجی» به راه افتاده، بیشتر بازتاب برخورد منافع میان قدرت‌های بزرگ ـ سابقاً ابرقدرت‌های شرق و غرب ـ است، تا منافع گروه‌ها، دستجات و تشکیلات سیاسی و حتی اقتصادی در درون مرزهای کشور. ارائة نمونه‌هائی از این بحران‌سازی‌ها در گذشته‌ای نه چندان دور، شاید بتواند سایة ابهامی را که برخی گروه‌ها و تشکیلات سیاسی سعی در فرو انداختن بر «بحران» امروز دارند، تا حد زیادی از میان بردارد.

بطور مثال همگی می‌دانیم که، در اواسط دورة پهلوی دوم، برنامه‌ای تحت عنوان
«انقلاب سفید»، از جانب سیاست‌های سرمایه‌داری جهانی بر کشور ایران تحمیل شد. این امر که عملاً‌ تمامی شرکای نظام «سلطنت» ـ از آخوند و روشنفکر‌های درباری گرفته تا مصدقی‌های دوآتشه، ملی‌مذهبی‌هائی چون مهدی بازرگان، بازار و طبقات فئودال و سنتی ـ در این بحران درگیر شدند،‌ یک واقعیت است. بازنگری ساده‌ای از سیر تحولات این «بحران» یک واقعیت را علنی می‌کند؛ تمامی این گروه‌ها و طبقات به نحوی در این «بحران»‌ شریک بودند، چرا که «بحران»‌ به دست سیاست خارجی و جهت تقسیم دوبارة کارت‌ها در سطح کشور ایجاد شده بود، و در این راستا مسلماً، وابستگی تمامی این گروه‌های سیاسی به سیاست‌های خارجی، همکاری همة آنان در این فضاسازی را اجباری می‌کرد.

از نظر کلی کاملاً منطقی است که، جناح‌هائی که از این تقسیم دوبارة کارت‌ها متضرر می‌شدند، بر علیة انقلاب سفید موضع‌گیری کنند، و این عمل صورت گرفت. این گروه‌ها که بیشتر شامل فئودال‌های بزرگ جنوب و شرق کشور می‌شد، حتی تا مرحلة «اعلان جنگ» به حکومت مرکزی نیز پیش رفتند. حال ممکن است فردی بگوید که ویژگی «فئودال» نمی‌تواند با «اصلاحات ارضی» همگن و همساز باشد، از اینرو مخالفت اینان با اصلاحات ارضی کاملاً قابل پیش‌بینی بوده! البته منطقاً اصلاحات ارضی با شرایط فئودال‌ها همگرائی ندارد، ولی در کمال تعجب شاهدیم که بسیاری از همین فئودال‌ها، که ضرورتاً در میان کوچک‌ترین و مفلوک‌ترین‌شان هم نبودند، در «حمایت» از انقلاب سفید، از هیچ گونه کوششی فروگذار نکردند! حمایت‌های بی‌قید و شرط افرادی نظیر شاپور بختیارـ نوادة خاندان بختیارها ـ و اسدالله علم، میراث‌خوار یکی از بانفوذترین خانواده‌های فئودال ایران، از اصول «انقلاب سفید»، صرفاً نمونه‌های کوچکی از این دوگانگی را نشان می‌دهد.

همانطور که پیشتر در بالا اشاره شد، این «بحران‌ها» نه نتیجة فعل و انفعالات درونی نظام‌های سیاسی حاکم بر جهان سوم، که بیشتر بازتاب منافع اربابان واقعی اینان است. و از اینروست که نگریستن به این «تحولات» با چشم «غیرمسلح» عملاً ناظر را به بیراهه می‌کشاند. جالب اینجاست که، در «بحران انقلاب سفید»، نه تنها اثری از همگنی‌های مورد نظر اصولاً‌ وجود نداشت، که چه در میان مخالفان و چه در طیف موافق، هیچگاه سخنی از چند و چون مسائل نیز به میان نمی‌آمد؛ سیاست‌های لازم برای بازسازی فضای اجتماعی کشور، سرمایه‌گذاری‌های لازم جهت جذب نیروی انسانی رها شده از قید نظام «ارباب و رعیتی»، بازنگری در شرایط شهرنشینی، ایجاد شهر‌ک‌های نوین، گسترش بهره‌وری زراعی، و هزاران موضوع دیگر در این بحث‌ها «غایبان اصلی» بودند. دو گروه مخالف و موافق، نه تنها خارج از محدودة منافع طبقاتی خود دست به عمل می‌زدند، که هر دو خارج از منافع ملی کشور نیز موضع‌گیری می‌کردند! خلاصه بگوئیم، بسیاری از نزدیکان آیت‌الله خمینی در 22 بهمن، در سال‌های انقلاب سفید، عملاً‌ همدستان دربار بودند.

حال که از ویژگی این «بحران‌سازی‌ها» تا حدی رفع ابهام شده، می‌توان به مورد امروز، یعنی «گنجی» بازگشت، که هیاهوئی است تبلیغاتی در ابعادی مسلماً به مراتب کوچک‌تر. این هیاهو، همانطور که شاهدیم، ارتباط زیادی با مسائل واقعی در صحنة سیاست کشور ندارد. واقعیت عریان این است که نوعی تقسیم کارت‌ها در منطقه، به دلیل جنگ عراق، به دلیل فروپاشی در آسیای مرکزی، به دلیل بالا بردن قیمت نفت از طرف آمریکا، و ... الزامی شده، و در چارچوب همین الزامات است که حضور فردی به نام «اکبرگنجی» در فضای سیاسی کشور نیز «ضرورت» یافته! حال افرادی که در باب توجیه نظریات و موضع‌گیری‌های این فرد به مقاله نویسی و سخن‌پرانی می‌پردازند، دو دسته‌اند: سیاسیونی که منتظر دستمزد زحمات خوش‌رقصی‌های‌شان از جانب محافل حاکمان جهانی‌اند، و نادان‌هائی که «قلب» و «واقعیت» را از یکدیگر تشخیص نمی‌دهند. اگر امروز، شرایط حاکم بر انقلاب سفید، به دلیل بعد زمانی قابل تمیز است، تقسیم‌ کارت‌ها در منطقه در شرایط فعلی، از دید بسیاری افراد در ابهام کامل قرار دارد. شاید اینجاست که می‌باید، به عنوان نقطة آغاز، گروهی از «فرهیختگان»، بر وظایف اصلی «روشنفکران» سیاسی پافشاری کرده، به جای سر فرو بردن در هیاهوی «گنجی»، سعی در نمایاندن واقعیات سیاسی کشور به مردم و خصوصاً جوانان داشته باشند.