۵/۰۲/۱۳۸۸

شیاد سبز!




سوانح پی‌درپی هوائی که مسافران خطوط هواپیمائی ایران را این روزها دسته دسته به کام مرگ می‌کشاند، ریشه در یکی از سیاست‌های شناخته شدة حکومت اسلامی دارد. برخلاف آنچه در بوق و کرنا کرده‌اند، مشکل توپولف‌ها به هیچ عنوان در کار نیست؛ مشابه این هواپیماها در خطوط هوائی بسیاری از کشورهای جهان فعال‌اند و شاهد فاجعه‌هائی از این دست، حداقل در این گستره نیستیم. حکومت اسلامی از آغاز کار جامعه را در یک «بن‌بست» سیاسی قرار داد، چرا که جهت حفظ یک سیاست غیرانسانی بر مسند قدرت نیازمند این «بن‌بست» بود؛ روند مسائل بخوبی نشان می‌دهد که آنچه امروز بر ملت ایران می‌گذرد، فقط مسئلة نان و آب، بیکاری و بی‌خانمانی و فقر و نبود امکانات نیست. امروز ایرانی حتی برای سفر به یک شهر دیگر نیز همچون سده‌های بسیار دور می‌تواند به سادگی جان خود را نیز از دست بدهد! این است نتیجة پیش‌راندن یک سیاست استعماری در کشور و فروافکندن حکومت در «بن‌بست»!

در مورد ابعاد مختلف این «بن‌بست» بارها در این وبلاگ توضیح داده‌ایم. زمانیکه حمایت از یک قشر اجتماعی ـ در این مورد ویژه روحانی‌نمایان شیعی‌مسلک ـ توسط یک قدرت استعماری منوط به پیروی از فهرست مشخصی از سیاست‌های داخلی و خارجی می‌شود، حاکمیت کشور به نحوی که امروز شاهدیم به گروگان سیاست‌ اجنبی تبدیل خواهد شد. این روند با حمایت غرب از روحانی‌نمای شیادی به نام روح‌الله خمینی آغاز شد، و هنوز می‌بینیم که به عناوین مختلف در هر مقطع با ملت ایران و تاریخ کشور «همگام» شده است. به طور مثال، هیاهوی «نبرد با آمریکا» که در واقع آب به آسیاب ینگه‌دنیا می‌ریزد، زمینه‌ای فراهم آورده که تحت عنوان «مبارزه با اسلام‌گرائی» کشور را از طرف آژانس‌های فروش قطعات یدکی به گروگان بگیرند، و نتیجتاً امروز مسافران شرکت‌های هواپیمائی کشور عملاً توسط یک حکومت بی‌لیاقت و خودفروخته همه روزه قتل‌عام ‌شوند.

ولی در کمال تأسف تا آنجا که مسئله مربوط به بن‌بست‌های ایجاد شده در سیاست جاری کشور می‌شود، شبکة نقل و انتقال مسافران، هر چند که فجایع سوانح هوائی غیرقابل چشم‌پوشی باشد، فقط قسمت بسیار کوچکی از بحران سیاسی‌ای است که به دست این حکومت از نخستین سنگ‌بنای آن ساخته و پرداخته شده. در عمل سیاست‌های اعمال شده توسط این حکومت در حوزة انتقالات و ارتباطات، طی سه دهه درست در جهت مخالف امکانات، استعدادها و نیازهای اقتصادی و مالی کشور رو به «رشد» گذاشته. کشوری که از کوچک‌ترین فناوری‌های صنایع هوائی، حتی تولید سوخت مورد نیاز هواپیماها برخوردار نیست، طی سه دهه عملاً تمامی مراکز جمعیتی، زیارتی، توریستی، تجاری و ... را در بطن کشور از طریق «فرودگاه» و شبکة شرکت‌های هواپیمائی به یکدیگر متصل کرده! این سئوال پیش می‌آید که چرا خطوط ارتباطی راه‌آهن، شاهراه، جاده‌های قابل اطمینان، و حتی راه‌های آبی و رودخانه‌ای طی اینمدت عملاً از تمامی پروژه‌های عمرانی کشور حذف شده؟ چرا دولت ایران به عنوان یکی از مهم‌ترین تولیدکنندگان نفت خام طی این مدت، در حکومتی که خود را «مستقل» معرفی می‌کند، قسمتی از درآمد نفت را صرف گسترش خطوط راه‌آهن کشور نکرده؟ در بسیاری موارد می‌توان این سئوالات را مطرح کرد و جواب‌ها آنقدرها که بعضی فکر می‌کنند پیچیده و غیرقابل درک نیست.

زمانیکه دستگاه دولت به طور اخص و حکومت به طور اعم، بر اساس چپاول و فراهم آوردن زمینة تاراج مالی کشور شکل می‌گیرد، سرمایه‌گذاری چندین و چند ساله در خطوط راه‌آهن، شاهراه‌ها و صنایع کشتی‌سازی «مقرون به صرفه» نخواهد بود!‌ خصوصاً که این نوع سرمایه‌گذاری معادلات «کلان اقتصادی» و تجاری را چه در درون کشور و چه در ارتباط با شاهرگ‌های مختلف اقتصادی و جمعیتی در ارتباط با خارج از مرزها تغییر خواهد داد، و اگر حکومتی را دست‌های استعمار برای چپاول مردم و حفظ یک ساختار استعماری به قدرت رسانده، «تغییر» این روند به هیچ عنوان توصیه نخواهد شد!‌ در عوض، در همین ساختار استعماری می‌توان با خرید چند دستگاه هواپیمای لکنتی ـ خریدهائی که معمولاً با اعتبار دولتی و توسط نورچشمی‌‌ها صورت می‌گیرد ـ و با به راه انداختن یک «شبکة هواپیمائی» بعضی‌ها را یک‌شبه میلیاردر کرد. چنین معجزاتی از طریق بهره‌برداری از خطوط راه‌آهن و شاهراه‌های قابل اطمینان عملاً امکانپذیر نیست. آنان که از خود می‌پرسند، حکومت اسلامی با اینهمه مشکلات در زمینة فناوری هوائی، چرا دست به گسترش دیوانه‌وار خطوط هواپیمائی کشور زده، در همین مختصر جواب خود را خواهند یافت. جواب همان است که در بالا آوردیم، تداخل یک اقتصاد «بسازوبفروش» با بن‌بست‌های یک رژیم دست‌نشانده.

با این وجود، گسترش این «شبکة جهنمی» طی سه دهه در کشور ابعاد دیگری را نیز دنبال کرده. به طور مثال، در بررسی «انتقالات و ارتباطات» در سطح کشور، به هیچ عنوان نمی‌توان یک شبکة هواپیمائی را به عنوان عامل ارتباطات معرفی کرد. چرا که در چارچوب یک رژیم تمامیت‌خواه این شبکه بیشتر نقش «ناظر» برقرار خواهد نمود، ناظری امنیتی و سرکوبگر. به عبارت ساده‌تر شبکة هواپیمائی کشور در چنگ یک نظام تمامیت‌خواه، گسترش واقعی ارتباطات میان مردم را به همراه نمی‌آورد، و در مقایسه با شبکه‌های ارتباطات و انتقالات «کلاسیک»، به همان اندازه غیردمکراتیک عمل می‌کند که شبکة رادیو و تلویزیون در برابر مطبوعات. ایرانیان امروز بخوبی می‌دانند که رژیم‌های سرکوبگر، ایجاد خفقان عمومی را معمولاً با استفاده از چند گوینده و برنامه‌ساز و با بهره‌گیری از یک شبکة گستردة «کم‌خرج» و مهیا به نام «رادیو ـ تلویزیون» برقرار می‌کنند، تا از طریق مطبوعات.

این شبکة دولتی که عملاً تبدیل به بنگاه‌ «سخن‌پراکنی» می‌شود، می‌تواند با میانبرزدن در بحث‌های اجتماعی و سیاسی، بدون کوچک‌ترین سندیت و صرفاً با تکیه بر نوعی «ادبیات مستهجن» دولتی و فروهشته، جامعه را در مرز آشوب و غوغا نگاه دارد. در صورتیکه مطبوعات به عنوان آئینة نوشتار و ادب، هم «مشتری‌های‌اش» با رادیو و تلویزیون متفاوت‌ است، و هم «رسالت» خود را در سطح یک کشور مشکل می‌تواند در امتدادی درازمدت بر چنین پرده‌دری‌های «صرف» متکی کند. می‌بینیم که توجه «عالیة» حکومت اسلامی به «دکان» رادیو و تلویزیون و حذف عملی نقش مطبوعات و انتشارات در سطح کشور آنقدرها که می‌گویند به دلیل کمبود کاغذ و جوهر و غیره نیست. اگر برای حمل و نقل مسافر بنزین هواپیما را ده‌ها برابر قیمت می‌خرند تا خلق‌الله را دسته دسته به کشتن دهند، کاغذ و جوهر اگر کسی را نمی‌کشد، هزینه‌ای هم نخواهد داشت. ولی با استفاده از شبکة رادیو و تلویزیون طی سه دهة گذشته حکومت اسلامی تمامی جوسازی‌ها و اوباش‌پروری‌های خود را عملی کرده، و از طریق فرار دادن جوانان از «نوشتار» زمینة بی‌فرهنگی‌ای در کشور فراهم آورده که امروز از نظر تاریخی فقط با دورة فترت حملة مغول قابل مقایسه است.

ولی همانطور که می‌توان حدس زد مسائل بالا چه در زمینة ارتباطات و چه در زمینة نقش مخرب رادیو و تلویزیون دولتی آنقدرها در بحث‌های «انتخابات» جمکران از اهمیت برخوردار نشده بود. امروز در چارچوب همان هیاهوی «انتخاباتی» که به دست عمال حکومت اسلامی از اول تا آخر سازماندهی شد، بجای بحث‌های «بی‌فایده‌ای» از قماش آنچه بالاتر مطرح کردیم، بیشتر از همه اعتصاب غذای اکبر گنجی در بوق‌وکرنا گذاشته شده! گوئی آقای گنجی که پس از عمری خدمت به نظام اسلامی اینک در کنج ینگه‌دنیا نقش «رهبر» عظیم‌الشأن «انقلاب بعدی» را بر عهده گرفته‌اند، در برابر ساختمان سازمان ملل قرار است چند روزی «گرسنگی» بکشند تا با اینکار مخالفت خود را با «تقلب‌های» انتخاباتی در جمکران به گوش جهانیان برسانند. البته ایشان در این «مهم» تنها نیستند. تعدادی از ایرانی‌نمایان نیز در کنارشان نشسته‌اند، هر چند در کشوری که بیش از سه میلیون مهاجر ایرانی دارد، حضور 20 یا 30 تن در «تظاهراتی» که ملی و مدنی و تاریخی و غیره معرفی می‌‌شود بیشتر نشاندهندة نبود همگامی ایرانیان با آقای گنجی می‌باید تلقی شود!

ولی در میان «مدعوین» و هواداران اعتصاب غذای اکبر گنجی چشم ناظر بی‌غرض و بی‌مرض با نام آقای نوآم چامسکی نیز برخورد می‌کند!‌ البته چامسکی برای بسیاری از ایرانیان فرد شناخته شده‌ای است؛ یا بهتر بگوئیم برای بسیاری از ایرانیان فرد شناخته شده‌ای به شمار می‌رفت. چرا که ایشان با حمایت از برنامة محفلی که پاسدار اکبر را علم کرده، عملاً بر تمامی آنچه طی 50 سال در زمینة حمایت از «حقوق‌بشر»، ضدیت با سیاست‌های فرامرزی ایالات متحد، و دیگر سرفصل‌های مهم تاریخی نگاشته‌اند خط بطلان کشیدند!‌ آقای چامسکی در عمل نشان دادند که در واقع با آنچه طی 5 دهه «تئوریزه» کرده‌اند هیچ ارتباط ملموسی ندارند. و این مطلب حداقل برای نویسندة این وبلاگ بسیار تکاندهنده بود؛ چامسکی با پای گذاشتن در میدان پوپولیسمی که ایالات متحد تحت عناوین مختلف از قماش اصلاح‌طلبی، اسلام مردم‌سالار و ... «سنگ سنگ» آن را طی چند سال گذشته سازمان داده، در واقع نشان داد که آنچه نگاشته‌، با آنچه «قبول» دارد و حاضر به پیروی عملی از آن است کاملاً تفاوت دارد.

شاید در این مرحله صحیح نباشد که چامسکی را به دلیل یک عمل «غیرقابل توجیه» به باد رگبار انتقاد بگیریم، ولی با آنچه ایشان در مورد ایران و ایرانیان انجام دادند، منبعد دیگر مشکل می‌توان چشم بر انتقاداتی پوشاند که سال‌های سال از عملکردهای نظری و علمی وی در سراسر دنیا صورت گرفته. در بطن این انتقادات، چامسکی تحت عناوین مختلفی همچون «روشنفکر پیشرو تقلبی»، نویسندة دروغگو و شیاد، و ... به خوانندگان معرفی شده است! خلاصة کلام در اطراف این «چامسکی ستیزی» طی چندین دهه ادبیات گسترده‌ای شکل گرفته که هر چند مکاتب فکری فعالان آن مورد تأئید ما نیست، منبعد در بررسی احوالات و رفتار آقای چامسکی بالاجبار مورد توجه قرار خواهد گرفت. البته از حق نمی‌باید گذشت، طی 5 دهه، اکثر انتقاداتی که از چامسکی صورت گرفت از جانب راستگرایان ایالات متحد سازماندهی شده، ولی با در نظر گرفتن اعمال چامسکی در تأئید هیاهوی تبلیغاتی «جنبش‌سبز»، این سئوال به حق مطرح می‌شود که، چپ‌گرائی چامسکی اگر قرار است نهایت امر در دامان محفل «بهرمانی ـ موسوی ـ خاتمی» حبل‌المتین خود را بجوید، شاید انتقادات راستگرایان از وی آنقدرها هم بی‌جا نبوده.

ما به عنوان یک ایرانی قبول نمی‌کنیم که آقای چامسکی یک «نظریه پردازی» مشعشعانه و پیشرو مخصوص دانشگاه‌های پاریس و لندن و متفکران «خودی» در چنته داشته باشند، و زمانیکه به ملت ایران می‌رسند از ‌کیسه‌‌شان پوپولیسم و لات‌بازی «دین‌باوری»، از نوع مخصوص جهان سوم و در همکاری با سیاست‌های استعماری کاخ‌ سفید بیرون بکشند. از نظر ما انسجام فکری و نظری جهت یک نظریه‌پردازی از مهم‌ترین عوامل است، فردی که عمری را به نظریه‌پردازی گذرانده و امروز در مسیر خلاف همین نظریات حرکت می‌کند، نمی‌تواند خود را نظریه‌پرداز معرفی کند، چنین فردی فقط یک شیاد می‌تواند باشد. با این وجود آقای چامسکی، شیاد یا متفکر مشکل ما ایرانیان نیستند، پس بهتر است حضور ایشان را در حمایت از «هیاهوی سبز» در چارچوب یک نگرش «مفید‌تر» مورد بررسی قرار دهیم.

می‌دانیم که حمایت‌های «معنوی» چامسکی از آنچه «انقلاب اسلامی» معرفی شده بود، از دهه‌ها پیش نقل محافل حکومت اسلامی بوده. این «حمایت‌های» معنوی آنقدر جان گرفت و اوج یافت که در بعضی محافل اوباش حزب‌الله به صراحت از چامسکی در مقام تنها «حامی انقلاب در آمریکا» سخن به میان می‌آوردند! با این حال آقای چامسکی، شاید در چارچوب همان «شیادی» ذاتی و تشکیلاتی خودشان، شیادی‌ای که حتی از چشم ما هم پنهان نگاه داشته بودند، آنقدرها ارتباط اندام‌وار خود را با اوباش «انقلاب» اسلامی علنی نمی‌کردند. و با این پرده‌پوشی‌ها جای این «تردید» را باز می‌گذاشتند که ناظران ایرانی «حمایت‌های» به اصطلاح معنوی ایشان را بیشتر در چارچوب همان چپ‌گرائی معروف و ضداستعماری «تحلیل» کنند. این «سوءفهم» که رفتار چندگانه، اگر نگوئیم مزورانة آقای چامسکی در به وجود آوردن‌اش مسلماً نقش مهمی ایفا کرده، طی سالیان دراز برخورد وی را با «انقلاب» اسلامی در هاله‌ای از ابهام فرو برد.

ولی از آنجا که خورشید برای همیشه در پس ابرها پنهان نمی‌ماند، با فروپاشی امپراتوری‌های جنرال‌موتورز، کرایسلر، سیتی‌بانک و ... چهرة واقعی چامسکی نیز، حداقل تا آنجا که به ما ایرانیان مربوط می‌شود، از پرده اینچنین برون افتاد. این خود مایة خوشوقتی است که طی پروسه‌ای استعماری تحت عنوان «جنبش سبز»، پروسه‌ای که صرفاً‌ جهت پاسخگوئی به مشکلات استراتژیک کاخ ‌سفید در راه تعمیم سرکوب ملت‌های خاورمیانه و آسیای مرکزی به راه افتاده، دست سرنوشت از چهرة دشمنان واقعی ملت ایران نیز اینچنین که شاهدیم ماسک‌ها را فرو می‌افکند.

من آن صورتگرم کز نقش پرگار
ز خسرو کردم این صورت نمودار










...

۵/۰۱/۱۳۸۸

شاخ و کودتا!




با نگاهی به شرایط سیاسی ایران به سرعت درمی‌یابیم که تحولاتی سرنوشت‌ساز در راه است. از دو حال خارج نیست. یا این تحولات تحت تأثیر محافل دولتی و شبه‌دولتی ایجاد می‌شود، در این صورت می‌باید منتظر برخوردهای پارلمانی، مطبوعاتی، محفلی و ... در بطن حکومت اسلامی باشیم. یا این تحولات مجرائی خارج از تغییرات درونی برمی‌گزیند. پر واضح است که در اینصورت کل حکومت اسلامی و بنیادهائی که طی سه دهه در ارتباط با حاکمیت‌ حوزه‌های علمیة شیعی‌مسلکان در ایران قدرت گرفته می‌باید یک به یک صحنه را به نفع دیگر بنیادها و تشکیلات ترک گویند. بنیادهائی که می‌باید از پایه و اساس سازماندهی شود.

اینکه در وضعیت فعلی بتوان به صراحت عنوان کرد کدام یک از این دو «جریان ممکن» قدرتمندتر عمل خواهد نمود، کار ساده‌ای نیست. این مسئله به چند عامل وابسته است که مهم‌ترین‌ آنها درجة «هوشمندی» و کارورزی حکومت اسلامی از یک سو، و قدرت سازماندهی و عمل‌ نیروهای مخالف از سوی دیگر خواهد بود. ولی شرایط را نیز نمی‌باید از تحلیل‌ها حذف کرد. نخست اینکه شرایط فعلی در تاریخ معاصر ایران عملاً بی‌سابقه است. برخی این تمایل را دارند که شرایط فعلی را با غائلة 22 بهمن و یا 28 مرداد و رخدادهائی از این دست به قیاس کشانند، این مقایسه بیشتر تمایلی جهت نوعی «شبیه‌سازی» خواهد بود. به استنباط ما این نوع برخورد بیشتر راه به بیراهه می‌برد، و داده‌هائی قابل تکیه در اختیار تحلیل‌گران قرار نخواهد داد. دلائل نیز بسیار روشن است.

نخست اینکه یک اصل پایه‌ای و اساسی، یعنی همان فروپاشی دیواره‌های امنیتی «جنگ‌سرد» را نمی‌باید از نظر دور داشت؛ با فروپاشی «جنگ‌سرد» یکی از مهم‌ترین مجموعه سیاست‌های استراتژیک که طی بیش از 8 دهه سرنوشت ملت ایران را در مقاطع تعیین کننده رقم می‌زد، از ریشه و پایه تغییر کرده. این تغییرات تا حدی عمیق است که به جرأت می‌توان گفت حتی در پایتخت‌های بزرگ جهان نیز پیامدهای واقعی آن هنوز در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته. ولی بازتاب این تغییرات هر چه باشد، در دامان آن روابط مسکو و واشنگتن در بطن داده‌های نوین جهانی و منطقه‌ای در راستای همکاری‌هائی قرار گرفته که با هم‌سازی‌های استراتژیک «جنگ‌سرد» به هیچ عنوان هماهنگی ندارد. ناظران سیاسی می‌باید شق اساسی‌ای را که به بررسی پیامدهای پایان «جنگ‌سرد» باز می‌گردد، در تحلیل‌های استراتژیک خود در هر مقطع چراغ راه کنند.

شاید لازم به یادآوری نباشد، ولی در ایران یک حکومت استبدادی، فروهشته و کودتائی در تضرع است؛ «کودتای» کذا بر خلاف ادعای جناح‌های حکومتی هیچ ارتباطی با تحولات «انتخاباتی» اخیر هم ندارد. اگر ریشة استعماری این «کودتاچی‌گری» را می‌باید در آغاز حکومت «میرپنج» جست، از نظر «ایدئولوژی» ظاهری، کودتای کذا به 22 بهمن 57 باز می‌گردد. به زمانیکه تحت نظارت عالیة استعمار غرب حکومت شاه اهرم‌های قدرت را به آخوندیسم تحویل داد. با این وجود اگر می‌گوئیم این حکومت در تضرع است دلیل دارد. «انتخابات» اخیر و هیاهوئی که تحت عنوان «جنبش سبز» فضای سیاسی کشور را به این شدت آلوده کرد، در عمل نشان از درجة بالای تضرع حکومت اسلامی دارد.

می‌دانیم که این نوع حکومت‌ها برخلاف تمامی تبلیغات، نیاز چندانی به آراءعمومی و «انتخابات» و دیگر راه‌کارهای دمکراتیک ندارند. اینان تا زمانیکه بر شاخ قدرت نشسته‌اند، «انتخابات» را نیز همچون «مجلس قانونگزاری»، تفکیک قوای سه گانه، قانون اساسی، دادگستری و غیره تبدیل به ابزاری جهت تحکیم هر چه ‌گسترده‌تر یک نظام دیکتاتوری خواهند کرد. ولی در این نوع حکومت‌ها «بحران» زمانی آغاز می‌‌شود که شاخ قدرت را در جیب حضرات می‌گذارند! در چنین شرایطی همین بنیادها که صرفاً جنبة تزئینات بارگاه مستبدان را پیدا کرده‌اند، به یک‌باره از نو موجودیت خود را بر اساس نوعی تجربة جدید اجتماعی و سیاسی «تعریف» می‌کنند! این شرایطی است که امروز تحت عنوان «بحران انتخابات» بر حکومت اسلامی سایه افکنده. البته پرواضح است که گذاشتن «شاخ» در جیب این نوع حاکمان معمولاً با تغییرات سیاسی در محافل فرامرزی و «مادر» از یک همزمانی «قابل درک» نیز برخوردار می‌‌شود.

وجود دیکتاتورهای خونریز بر روی کرة ارض از چشم ناظران پوشیده نیست. رژیم‌های بسیار ‌سرکوبگر و دست‌نشانده از نوع کودتاچیان برمه، دیکتاتورهای قارة آفریقا و یا حکومت‌های آمریکای لاتین می‌توان یافت که مشروعیت خود را حداقل در دامان تبلیغات جهانی، از درون صندوق‌ آراء عمومی بیرون ‌کشیده‌اند! ولی ارتباط این حکومت‌ها با آراءعمومی و پدیده‌ای به نام «شهروند» بیش از این‌ها روشن است که نیازی به تفسیر داشته باشد. با این وجود زمانیکه «بحران» آغاز می‌شود مشروعیت این نوع حکومت‌ها که همگی گویا از «صندوق‌» بیرون آمده‌اند، همچون حبابی است نشسته بر برکة آب که با لطیف‌ترین نسیم منفجر می‌‌شود. آنچه بیش از «انفجار» جالب توجه است این اصل کلی است که از حکومت های کذا هیچ، حتی یک مخروبه نیز بر جای نمی‌ماند. تو گوئی اینان اصلاً در این جهان نبوده‌اند، و در جامعه‌ای که در ظاهر سال‌ها بر آن حکومت کرده‌اند در عمل غایبان اصلی هم اینان بوده‌اند!‌

بررسی دلائل این روند اجتماعی و سیاسی شاید ما را تا حدی از موضوع دور کند، ولی به اختصار باید گفت که «پوچی» در استبداد‌های دست‌نشانده یا همان رژیم‌هائی که در بحث‌های فلسفی و اجتماعی «ضدمدرنیته» معرفی می‌شوند ـ مدرنتیه را نمی‌باید با مدرنیسم اشتباه کرد ـ نتیجة یک سازوکار بسیار ساده و روشن در ارتباط ایجاد شده میان حاکمان و محکومان است. در این حکومت‌ها جامعه خود را در مقام «محکوم» می‌بیند، و به دلیل عدم وجود ارتباطی عمیق با روند «قدرت‌سازی»، از نخستین ساعات موجودیت این نوع حکومت‌ها، جامعه در برابر قدرت موضع‌گیری می‌کند. ولی از آنجا که این موضع‌گیری به دلیل سرکوب نمی‌تواند علنی و سیاسی باشد، جنبة درونی و بطنی به خود می‌گیرد. به این ترتیب است که پروسه‌ای بسیار گسترده و فراگیر از نظر اجتماعی آغاز می‌شود. پروسه‌ای که در هر گام عناصر و مظاهر وابسته به حاکمیت هر چه بیشتر بیرونی و ظاهری می‌شود. همزمان جامعه عناصری متفاوت را که در ساختارهای مختلف اجتماعی و تاریخی خود هر یک «ارزشمند» تلقی شده، «بطنی» و درونی می‌کند. به همین دلیل است که روز 22 بهمن 57، پس از نیم‌قرن تبلیغات «مدرنیست» در ایران، هنگام سقوط حکومت پهلوی ـ هر چند این سقوط نیز بیشتر ظاهری و بر پایة کودتائی نظامی صورت گرفت تا به صورتی بطنی ـ روابط اجتماعی در قلب جامعة ایران به سرعت به اواخر دوران قاجار بازگشت. به دوره‌ای که روابط سنتی هنوز درگیر مدرنیسم استعماری نشده بود.

حال با بازگشت به موضوع اصلی مطلب امروز، نیم‌نگاهی به دیکتاتوری‌های «تازه نفس» در آمریکای لاتین خواهیم داشت. می‌دانیم که در کمال تأسف از منظر ایالات متحد، ایران در رتبه‌ای هم‌سان با برخی کشورهای آمریکای لاتین، متعلق به «محدودة» امنیتی واشنگتن معرفی می‌‌شود! و بی‌دلیل نبود که همراه با تغییرات پایه‌ای در سیاست‌های جهانی در دورة جیمی‌کارتر، فروپاشی حکومت سوموزا در نیکاراگوا و سقوط شاه ایران تقریباً همزمان صورت گرفت. با این وجود، نگرش واحد استراتژیک آمریکا به «اعضاء» محدودة امنیتی واشنگتن، این امکان را فراهم می‌آورد که با ‌یک بررسی اجمالی از سیاست این کشور در آمریکای لاتین، به طور مثال شرایط حکومت‌هائی از قبیل کلنل چاوز در ونزوئلا و یا پوپولیست‌های برزیل، به صراحت تصویر روشنی از مسائل امروز ایران در چارچوب سیاست‌های واشنگتن ترسیم کنیم.

حال بدون پای گذاشتن در میادین تحلیل‌های پیچیده، می‌باید به صورتی اجمالی بنیاد ایندو حکومت را نیز بررسی کرد. نخست می‌دانیم که «لولا» در برزیل و «چاوز» در ونزوئلا هر دو بر نوعی نظام‌ پوپولیست و غوغاسالار تکیه زده‌اند. این دو «شخصیت» که یک‌شبه از صندوق‌ها بیرون کشیده شده‌اند، خود را متعلق به «جناح چپ» نیز معرفی می‌کنند، ولی طی دوران حکومت‌شان، هیچ اقدامی جهت به ارزش گذاشتن «آرمان‌های» چپ از اینان دیده نشده. «سکوتی» که سال‌هاست بر برزیل حاکم است بیشتر بازتاب منافع اقتصادی‌ای می‌باید تلقی شود که سرمایه‌داری اروپائی در ارتباط با نظام‌های بهره‌کشی در برزیل دنبال می‌کند. این «سکوت» اروپائی، همزاد همان «هیاهوئی» است که طی‌ همین دوره توسط کلنل چاوز آمریکائی در کشور ونزوئلا بر فراز چاه‌های نفت و تحت نظارت شرکت‌های نفتی آمریکائی حاکم شده! خلاصه می‌گوئیم، «چاوز» و «لولا» انواع لاتین محمود احمدی‌نژاد هستند.

با این وجود تفاوت‌ها را نیز نباید از نظر دور داشت، و در این راستا صحیح نیست که مسائل کشور ایران در مرزهای مستقیم روسیه، به صورتی یک‌سویه و بی‌رویه صرفاً در عمق استراتژیک منافع آمریکا تحلیل شود. ارتباط ایران با روسیه بر خلاف آنچه برخی بلندگوها سعی در کشاندن مسائل به دوران «گریبایدوف» و شکست‌های نظامی و قراردادهای ترکمان‌چای و گلستان دارند، یک ارتباط استراتژیک است و به هیچ عنوان از منظر مسکو نمی‌تواند پای در روابط «تاریخی» بگذارد. این نوع «تاریخ‌نگاری» و «تاریخی‌بینی» بیشتر از آنچه روابط ممکن را مورد بررسی قرار دهد، سعی در ارائة نوعی «پوپولیسم تاریخی» دارد. برخوردی که به طور مثال طی تظاهرات حامیان میرحسین موسوی در تهران کار را به فریاد «مرگ بر روسیه» نیز کشاند. اینکه حامیان افرادی از قماش موسوی در خیابان‌های تهران و تحت نظارت یک حکومت دست‌نشاندة غرب به روسیه حملة لفظی کنند، مسلماً دلائلی دارد. ولی این دلائل نمی‌تواند نشانی از برخورد «تاریخی» با مسائل داشته باشد.

برای اجتناب از اطالة کلام به صراحت بگوئیم که حکومت اسلامی تحت سیطرة باند احمدی‌نژاد، حداقل از منظر منافع استراتژیک ایالات متحد،‌ می‌باید پای در مسیری بگذارد که دو حکومت آمریکای لاتین پیشتر در آن طی طریق کرده‌اند. البته پرچم‌های «توده‌ای نمائی»، «خلق‌دوستی»، ضدیت با آمریکا و ... در دست طرفداران احمدی‌نژاد از دیرباز دیده شده و اگر این دولت امتداد و سیطرة خود را حفظ کند، قاعدتاً همین صحنه‌ها را باز هم شاهد خواهیم بود. با این تفاوت که دیگر هیچکدام معنا و مفهومی ندارد؛ هم توده‌ها از شعارهای «حزب‌اللهی» بریده‌اند، هم جنگ فرضی مقام معظم با آمریکا می‌رود تا به مذاکرات «مستقیم» با کاخ‌سفید منجر شود! بهرة ملت ایران نیز در این میان، همان است که تا حال بوده: به عبارت دیگر هیچ! با در نظر گرفتن این شرایط، به استنباط ما هیاهوئی که امروز تحت عنوان «جنبش سبز» به راه افتاده، و همه روزه از طریق بلندگوهای سراسری به خورد ملت ایران داده می‌شود، برخلاف تبلیغات، بیشتر ابزاری است جهت جلوگیری از فروپاشی حکومت اسلامی. در واقع، وحشت از فروپاشی حکومت اسلامی را در حال حاضر به صراحت می‌توان در بطن دیپلماسی غرب در آسیای مرکزی و خاورمیانه مشاهده کرد. (فرصت بررسی دیدار اخیر هیلاری کلینتن از آسیا را در حال حاضر نداریم!)

در نتیجه، علیرغم تمایل ایالات متحد، تقابلی که عمق استراتژیک غرب با منافع مستقیم و مرزهای روسیه در کشور ایران برقرار کرده، اگر به دقت نگریسته شود، ناظر خواهد توانست تفاوت عمده‌ای میان سرنوشت احمدی‌نژاد با آخر و عاقبت چاوز و لولا ببیند. به عبارت دیگر، آمریکا اینبار نیز «گز نکره جر داده!»

در شرایط فعلی میرحسین موسوی به سرعت خود را به عامل فروپاشی شاخه‌ای از حکومت اسلامی تبدیل کرده که گویا از نظر جنبش‌سبز در راه خدمت به آمریکا دیگر کاری از دستش برنمی‌آید. ولی آنچه تعیین کننده خواهد شد، صرفاً تکیه بر عمق استراتژیک منافع آمریکا ندارد. مجموعه روابطی خواهد بود که روسیه نیز در قلب آن به دنبال ایجاد منطقة نفوذ خود در مرزهای جنوبی دریای خزر باشد. اینکه در چنین شرایطی دو جناح صددرصد آمریکائی ـ احمدی‌نژاد و «جنبش سبز» ـ فضای سیاسی کشور را به قرنطینه‌ای ضدروسی و متمایل به غرب تبدیل کنند تا حد زیادی از واقع بینی به دور می‌نماید. در همین چارچوب است که به استنباط ما، ورای دو جناحی که امروز «حکومتی» تلقی می‌شوند، و در رأس یک هیاهوسالاری گسترده هر کدام سعی دارد جایگاه «خدمت» به آمریکا را به خود اختصاص دهد، حضور جناح‌های دیگر نیز قابل پیش‌بینی است. و در صورت حضور دیگر جناح‌ها، مسئله‌ای که از نظر آمریکا فقط یک «فروپاشی» در ساختار منافع مستقیم غرب در ایران تلقی خواهد شد، دیگر حمایت بی‌قید و شرط واشنگتن از حکومت اسلامی نیز ‌دلیلی نخواهد داشت‌!

این نقطه‌ای است که از نظر ما لحظة فروپاشی می‌باید تلقی شود. با این وجود، حمایت روسیه از آرامش در مرزهای جنوبی و برنامه‌ریزی‌های گستردة هسته‌ای در سواحل شمالی خلیج‌فارس این فروپاشی را به صورت یک «دگردیسی» طویل‌المدت صورت می‌دهد. پرواضح است لحظه‌ای که آمریکا منافع خود را در قلب حکومت اسلامی مورد تهدید ببیند، سعی در ایجاد آشوب و «حکومت‌سازی» استعماری خواهد داشت. می‌باید دید امروز در چارچوب ساختار جدیدی که بر منطقه حاکم شده، واشنگتن تا چه حد می‌تواند آشوب‌های حکومت‌ساز سنتی خود را بار دیگر بر سرنوشت ایرانیان تحمیل کند.



۴/۳۰/۱۳۸۸

دگردیسی و دیگر هیچ!




از نخستین روزهائی که غائله‌ای تحت عنوان «انقلاب اسلامی» فضای سیاسی و اجتماعی کشور را به شدت مسموم کرد، چند اصل کلی در استراتژی‌های اساسی این غائلة ضدایرانی قابل تشخیص بود. و مسلماً در این میان «اپوزیسیون‌سازی» یکی از پایه‌ای‌ترین اصول در هیاهوسالاری‌ای شده بوده که عملاً دین و اعتقادات توده‌های مردم را به گروگان یک سیاست فرامرزی تبدیل کرد. البته تاریخ معاصر ایران از این نوع «اپوزیسیون‌سازی» کم به خود ندیده؛ زمانیکه یک حکومت فاشیست و وابسته خود را با توسل به حمایت‌های فرامرزی در مرکز تحولات اجتماعی و سیاسی کشور قرار می‌دهد، و دیگر جریانات فرهنگی و سیاسی را با حمایت اجنبی به حاشیه می‌راند همیشه این خطر وجود خواهد داشت که در صورت منزوی شدن این جریان، سیاست‌های «مادر» زمینة اعمال نظر خود را در کشور از دست بدهند. به همین دلیل سیاست‌های «مادر»، سرنوشت استراتژی‌های «گرانقدر» خود را به حیات سیاسی مشتی قداره‌بند وابسته نخواهند کرد. در جنب دکان «حاکمیت مستقل و انقلابی و غیره»‌ همیشه دکان‌های دیگری بر پا می‌شود تا در صورت لزوم «آب رفته را به جوی بازگرداند!»

حکومت اسلامی نیز در این میان از دیگر نمونه‌ها جدا نبوده. «اوپوزیسیون‌سازی» در این حکومت عملاً از لحظه‌ای آغاز شد که جماعت «نهضت‌آزادی» از طریق سخنرانی‌های تلویزیونی شیخ‌ بازرگان خود را در بطن تبلیغات کودتا، به صف «مخالفان» نزدیک کردند! ولی این روند به سرعت جناح‌های دیگری را نیز به دامان همین اوپوزیسیون فرضی اضافه نمود. اگر چپ‌گرایان قربانیان حکومت آمریکائی تهران بودند، چپ‌نمایان و در رأس آنان حزب توده از جمله فعالان همین «باند اوپوزیسیون‌سازی» شدند. این «اوپوزیسیون» که یک شاخه در بطن حکومت دارد، طی چند سال، نخست شاخه‌هائی در بازار و صنایع و معادن به راه انداخت، و سپس شاخه‌های سودآور دیگری نیز طی سال‌های بعدی در خارج از کشور «افتتاح» کرد. ارتباط اندام‌وار این شاخه‌ها بسیار گویاست، و مسلماً اگر بجای شعار و هیاهو دانشکده‌های تاریخ را به تحلیل در باب این «ارتباط‌های اندام‌وار» می‌گماشتند اطلاعات بسیار ذیقیمتی امروز در زمینة تحلیل سیاسی کشور در دست می‌داشتیم. ولی از آنجا که فاشیسم ابله‌دوست و ابله‌پرور است، همانطور که شاهدیم دانشگاه در کشور بیشتر محل روضه‌خوانی و سیاست‌ کوچه و خیابان و نهایت امر اجابت مزاج شده تا مکانی جهت تحقیقات پایه‌ای.

با این وجود، علیرغم اطلاعات فوق‌العاده محدودی که در دست است، موج «اوپوزیسیون‌سازی» در حکومت دست‌نشاندة اسلامی را به سه مرحله می‌توان تقسیم کرد. مرحلة نخست با موضع‌گیری‌های «ضدانقلابی» شیخ بازرگان آغاز شد، و نهایت امر قشرهای مرفه و نیمه‌مرفه جامعة «شاهنشاهی» را به تدریج به جانب خود کشید. این قشر در فرضیه‌های «ظاهری» حزب‌دمکرات ایالات متحد همان جناحی بود که بر اساس دکترین کارتر می‌بایست در ایران «دمکراسی» نیز برقرار کند! ولی دیدیم به دلائلی که از تحلیل امروز ما خارج می‌شود، آمریکا با اعزام «دانشجویان خط امام»، در تز کارتر تغییرات گسترده‌ای اعمال کرد و در عمل با حمایت از چپ‌نمائی «شالودة نظری‌» آنچه خوش‌خیال‌ها دمکراسی‌سازی حزب دمکرات در ایران معرفی می‌کردند، به دست خود به مسلخ فرستاد!

طی دوران «خوش» جنگ ایران و عراق، «چپ‌نمائی» دولتی که در تبلیغات حکومت مورد عنایات و تأئیدات فراوان آیت‌الله خمینی نیز قرار داشت، به رهبری همین حضرت میرحسین موسوی در رأس امور کشور خیمه زد. البته طی این دوره، در واقع «چپ‌گرائی» در تمامی مظاهرش توسط دولت قتل‌عام شد، و فقط در دورة 8 سالة میرحسین موسوی تعداد مخالفانی که معمولاً به چپ تندرو وابسته بودند، و از صحنة روزگار به شیوه‌های کاملاً «انقلابی» حذف شدند به هزاران تن بالغ می‌شود. با این وجود، کودتای «چپ‌نمائی» که با قدرت گرفتن اوباش خط‌امام آغاز شده بود، پس از پایان جنگ افغانستان و شکست شوروی و آغاز فروپاشی‌ها در اردوگاه شرق فلسفة وجودی خود را در بطن سیاست‌های آمریکا از دست داد و نهایتاً به راست‌گرائی سرداراکبر منتهی شد!‌

در این دوره است که شاهد موج دوم «اوپوزیسیون‌سازی» می‌شویم. این موج شامل تمامی چپ‌نمایان و خط‌امامی‌هائی می‌شود که گویا مورد کم‌لطفی سرداراکبر و دوران سازندگی وی قرار گرفته بودند! دستگیری‌ نمایشی «توده‌ای‌ها» نیز مربوط به همین دوره است. طی دوران سردار اکبر چپ‌نمائی به تدریج تبدیل به نوعی مخالف‌نمائی شد و غروغر چپ‌های نمایشی از سیاست‌های «لیبرال» محفل ماسونی اکبر بهرمانی به هوا بلند بود! این «اوپوزیسیون‌سازی» بر خلاف نوع اول که به تدریج بر محورهای تجاری و صنعتی و بازار پنجه انداخته بود بیشتر در متن جریان به اصطلاح «روشنفکری» دست و پا می‌زد؛ و کم نبودند قلم‌زن‌ها و روشنفکرنماهائی که طی این دوره از جناح راست‌افراطی و «امامی» به روشنفکری «مخالف‌نما» پیوسته، در حلقه‌هائی از قماش کیان «مأوا» گزیدند. مسلماً مهم‌ترین این نقل و انتقالات مربوط به «مغز متفکر» حکومت اسلامی، یا همان استاد حاج‌فرج دباغ می‌شود که در این دوره با برچسب «معمار رنسانس اسلامی» راست‌افراطی را به نفع جبهة مخالف‌نما ترک کرد.

ولی مهم‌ترین گروه که در روند «اوپوزیسیون‌سازی» حکومت اسلامی به جامعة ایران «ارزانی» شد، به دورة سیدمحمد خاتمی مربوط می‌شود. پیشتر گفته بودیم که طی این دوره آنچه در واقع مد نظر قرار داشت، انجام یک کودتای دولتی و قرار دادن دوبارة حکومت اسلامی در موضع قدرت و مشروعیتی تازه‌نفس بود. برنامه‌ای که به دلائلی بسیار گسترده با شکست روبرو شد. در نتیجه صورتک‌هائی که طی نمایشات خاتمی بر چهرة «شخصیت‌های» متفاوت گذاشته بودند، پس از علنی شدن شکست کودتا یکی پس از دیگری فرو ‌افتاد! و اگر روند خیمه‌شب‌بازی سیداردکانی با همان ترفندهای شناخته شدة محافل سرکوبگر آغاز شده بود و تحت عنوان مخالفت با «بهرمانی و ناطق‌نوری» در قلب یک غوغاسالاری مدعی حضور ده‌ها میلیون ایرانی و حمایت وسیع اینان از خاتمی بود، نهایت امر دولت اصلاحات و این دو «شخصیت» سیاسی پس از شکست پروژة کودتا به آشتی و دیده‌بوسی رسیدند، و آنچه در عمل با «اصلاحات» مخالفت می‌کرد، گروهی «ناشناخته» بودند که احدی هم حریف‌ خراب‌کاری‌های‌شان نمی‌شد!‌

به عبارت دیگر، در بلوای «اصلاح‌طلبی» که ظاهراً بر علیه برخوردهای بی‌رویة سردار سازندگی مورد حمایت فرضی «رأی‌دهندگان» میلیونی قرار گرفته بود نه تنها محافل بهرمانی و ناطق‌نوری در طیف مخالف قرار نگرفتند، که پس از مدتی پاورچین پاورچین به پروژة شکست‌خوردة اصلاحات پیوسته، همانطور که امروز می‌بینیم از مهم‌ترین شخصیت‌های «اصلاح‌طلب» کشور نیز به شمار می‌روند!

البته جای تردید نیست که قرار گرفتن اوباشی از قماش اکبربهرمانی و ناطق‌نوری در جبهة «مخالفان» فقط نشان از فروپاشی حکومت اسلامی داشته باشد. با این وجود روند این فروپاشی پس از شکست کودتای سیدخندان، نخست با ارسال گروه‌های گسترده‌ای از جماعت حزب‌الله و بورسیه‌های دولت و چماق‌کش‌های «فرهیخته» به خارج از کشور آغاز شده. اینان در عمل یک به یک به جناح شیخ‌ بازرگان و «توده‌ای نفتی‌ها» پیوستند، و وزنة «اوپوزیسیونی» که به این ترتیب ساخته شد هر روز «سنگین‌تر» می‌شود! امروز پس از گذشت سی سال از کودتای 22 بهمن، آنچه «اپوزیسیون» حکومت اسلامی معرفی می‌شود، بی‌اغراق شامل تمامی جناح‌هائی شده که در قلب کودتای بهمن 57 حضوری فعال داشتند و هنوز هم اهرم‌های عمدة سیاستگذاری کشور به طور اعم در ید اختیارشان قرار گرفته!

حال این سئوال مطرح می‌شود که این به اصطلاح «اپوزیسیون» با چنین «اجماع» فراگیری، چرا نیازمند غوغاسالاری، هیاهو و دعوت مردم جهت شرکت در راهپیمائی و اعتراضات عمومی است؟ این سئوال که اصولاً اهداف اینان از آشوب‌آفرینی چیست، هنوز پس از گذشت بیش از یک ماه از «انتخابات» مضحک جمکران بی‌جواب مانده. خلاصه می‌گوئیم، دلائل واقعی بحران‌سازی افرادی از قماش موسوی و کروبی را نمی‌توان در روند علنی مسائل کشور جستجو کرد. اینان نه تنها خود از دیرباز در زمرة صاحب‌منصبان این حکومت شترگاوپلنگ بوده‌اند که از نظر برنامة ادارة کشور هیچ اختلاف عمیقی میان اینان و دولت احمدی‌نژاد وجود ندارد. به طور مثال ادعای «مخالفت» موسوی با سانسور مطبوعات، و یا ادعای کروبی برای «اصلاح» قانون اساسی حکومت اسلامی بیشتر شعار است تا واقعیت. می‌دانیم که سانسور مطبوعات در این حکومت همچون شیری است که به طفل نوزاد خورانده باشند، «سق» این حکومت با سانسور و سرکوب فرهنگی و اجتماعی بسته شده، حذف این «روش‌ها» که طی سی ‌سال روش‌های حاکم در اعمال سیاست بوده در عمل غیرممکن است؛ مگر اینکه رژیم سیاسی از پایه و اساس فرو ریزد.

در ثانی ادعاهای شیخ کروبی مبنی بر «تغییر» قانون اساسی نیز اظهاراتی توخالی است. می‌دانیم که اصولاً رئیس جمهور در این قانون اساسی از چنین اختیاراتی برخوردار نیست، و ریاست قوة مجریه در حکومت اسلامی نه یک پست کلیدی و سیاسی که پست یک کارمند عالیرتبة دولتی است. این «کارمند» اگر از تأئید شورای نگهبان و رهبری برخوردار باشد می‌تواند در زمینه‌های کلیدی حرفی هم برای گفتن داشته باشد؛ در غیراینصورت همان تدارکات‌چی‌ای خواهد بود که سیدخندان می‌گفت! در نتیجه اگر امروز شیخ کروبی نمی‌تواند قانون اساسی جمکران را تغییر دهد، به طبع‌اولی زمانیکه بر مسند ریاست جمهوری نیز تکیه زند از چنین اختیاراتی برخوردار نخواهد بود.

با این وجود شاهدیم که تلاش‌های عوامل شناخته شدة این حکومت جهت تأثیر گذاشتن بر روند مسائل کشور به هیچ عنوان روی به سکون و آرامش ندارد. اکبر بهرمانی پس از ایراد خطبه‌های جمعة گذشته در دانشگاه تهران، خطبه‌هائی که گویا از نظر رهبر این حکومت خیلی سئوال برانگیز بوده، امروز نیز راهی مشهد می‌شود تا به قولی به «رایزنی‌های مهم» اقدام کند! با این وجود امروز از نظر قوانین حکومت اسلامی،‌ یعنی همان قوانینی که امثال بهرمانی و موسوی و کروبی در قلب این حکومت به آن تکیه داده‌اند، پس از تأئید نهائی نتیجة «انتخابات» از طرف شورای نگهبان قضیه تمام شده است. رفتن سردار سازندگی به مشهد نمی‌تواند این اصل «قانونی» را در چارچوب آنچه حکومت اسلامی قلمداد می‌شود به زیر سئوال برد.

پس نه تنها دلیل غوغاسالاری‌ها در ارتباط با مسائل و مشکلات داخلی کشور به هیچ عنوان روشن نیست، که تلاش‌های «فراقانونی» افرادی از قماش بهرمانی و موسوی نیز در هاله‌ای از ابهام فرو رفته. آیا امثال بهرمانی می‌خواهند با این فعالیت‌ها زمینة فروپاشی حکومت اسلامی را فراهم آورند؟ البته می‌توان گفت که اینان از خود اختیاری ندارند؛ ولی اگر قرار باشد که این حکومت فرو ریزد، نیازی به عملیات فراقانونی شخص بهرمانی نیست. نمونة فروپاشی نظام شاهنشاهی نشان داد که این نوع کاخ‌های پوشالی را هر آنکه سر هم کرده در عرض چند هفته فرو خواهد پاشاند؛ با بهرمانی یا بی‌بهرمانی فرق زیادی نمی‌کند.

از طرف دیگر شاهدیم که دولت احمدی‌نژاد نیز بجای تلاش در راه ایجاد آرامش در سطح جامعه و رایزنی با «رهبران مخالفان»، اصلاً کاری به این حرف‌ها ندارد! این دولت کار خودش را می‌کند!‌ احمدی نژاد طی چند روز گذشته با برکناری رئیس سازمان انرژی اتمی ـ یکی از نزدیکان هاشمی و خاتمی که مهم‌ترین سد دولتی در راه نهائی کردن «پروتکل الحاقی» به شمار می‌رفت ـ‌ عملاً راه خروج از بحران‌سازی هسته‌ای را که غرب از دورة‌ خاتمی به راه انداخته بود هموار کرده! از طرف دیگر معرفی رحیم‌مشائی به عنوان معاون اول احمدی‌نژاد باز هم آب به لانة مورچگان انداخت و سروصدای اوباش حزب‌الله، انجمن‌های اسلامی، نمایندگان مجلس و ... را حسابی به هوا بلند کرد!‌ این سئوال نیز همچون بسیاری پرسش‌ها بی‌جواب می‌ماند: در شرایطی که تمامی محافل شناخته شدة حکومت اسلامی از توده‌ای و «مجاهدین انقلاب» گرفته، تا نهضت‌آزادی و محافل اصلاح‌طلب و اوباش طرفدار موسوی و کروبی و «تحکیم وحدت» و غیره و ذلک در برابر دولت احمدی‌نژاد جبهه گرفته‌اند، دولت فعلی اینهمه «نیروی ضربتی» و سیاسی را از کجا تأمین می‌کند که در برابر همة اینان و همان‌ها که گویا «طرفداران» این دولت معرفی شده بودند قلندری هم به راه انداخته؟

ادعای اینکه «مقام معظم» و بسیج حامی احمدی‌نژاد است بیشتر از آنچه جوابگوی این پرسش باشد، به یک طنز خنک و بی‌مزه می‌ماند؛ نخست اینکه مقام معظم همچون دیگر «شخصیت‌های» کهن در قلب این حکومت دست‌شان بیش از آنچه نشان می‌دهند زیر دکان غرب و بهرمانی و محافل است، از طرف دیگر «بسیج» اصولاً فاقد شخصیت سیاسی مشخصی است و قرار دادن این تشکیلات در قلب یک تحول همه‌جانبه بیشتر نتیجة عدم‌شناخت از مسائل سیاسی خواهد بود. نهایت امر، منطقاً احمدی‌نژاد برای این قدرتنمائی‌ها خیلی بیش از حمایت مقام‌معظم و یک تشکیلات گنگ و نامنظم همچون بسیج لازم دارد.

با در نظر گرفتن این مجموعه مسائل استنباط ما این است که حکومت اسلامی به آرامی به سوی یک نوع حکومت دیگر در حال دگردیسی بطنی و درونی است. البته این نوع حکومت جدید به احتمال زیاد از طبیعتی استعماری برخوردار خواهد بود. و اگر می‌گوئیم این طبیعت «استعماری» است، به هیچ عنوان قصد بازگوئی ترهات کسانی را نداریم که سال‌های دراز همکار آخوندیسم فروهشته بودند و امروز تحت عنوان «آزادیخواه» در لندن، پاریس و نیویورک شعبة «اصلاح‌طلبی» و «مردم‌سالاری» باز کرده‌اند. برخورد ما ارتباطی با ادعاهای‌ محافل رسوائی همچون حزب توده، نهضت‌آزادی، اصلاح‌طلبان و دیگران با احمدی‌نژاد ندارد. دلیل ما در استعماری شناختن نوع جدید حکومت ارتباطی با الهامات محافل شناخته شدة حکومت اسلامی نخواهد داشت. اگر روند جدید را استعماری ارزیابی می‌کنیم به این دلیل است که در مسیر «تغییرات» کذا، بیش از آنچه چارچوب‌های سازنده‌ای جهت قانونمند کردن روابط و حمایت از مشارکت عمومی به ارزش گذاشته شود، تکیة دولت بر طبیعت «آمرانة» تغییرات است. و از نظر ما این روند و برخورد، همچون تجربة 22 بهمن، نهایت امر کار را به یک حکومت «استبدادی ـ استعماری» خواهد کشاند.

این بحث که پشت‌پرده چه محافل و کشورهائی می‌توانند حامیان واقعی احمدی‌نژاد باشند، کار مطلب امروز را به درازا خواهد کشاند. در نوبت‌های بعدی شاید به این بحث بپردازیم.




نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...



۴/۲۸/۱۳۸۸

اکبر و الیزابت!


عقل سلیم حکم می‌کند که در بررسی تحولات سیاسی اخیر در ایران دچار افراط و تفریط نشویم. تا آنجا که مسئله به بررسی «انتخابات»، «اعتراضات خیابانی» و یا حتی درگیری‌ها مربوط می‌شود، این اصل کلی را می‌باید در نظر گرفت که اکثر این رخدادها حداقل تا این مرحله، در چارچوب سیاست‌های داخلی حکومت اسلامی جای گرفته. و هر چند تعداد قابل ملاحظه‌ای از جوانان کشور، بدون آنکه وابسته به محافل حکومتی باشند صرفاً به دلیل نارضایتی‌ شدید در روند این اعتراضات شرکت فعال داشتند، خطوط اصلی این اعتراضات در چارچوب قانون اساسی حکومت اسلامی و تأئید بنیادهای تصمیم‌گیرندة این حاکمیت انجام شده. تا آنجا که ما اطلاع داریم «اعتراضات» خیابانی تا به امروز به هیچ عنوان به سوی سازماندهی تشکیلات و بنیادهای سیاسی‌ای که خارج از چارچوب فعالیت‌های حکومت اسلامی قرار گیرد گام برنداشته.

البته در همین مقطع گروه‌هائی ما را سریعاً متهم خواهند کرد که «اعتراضات عمومی» را کم‌ارزش نشان می‌دهیم!‌ به هیچ عنوان چنین نیست، هر گامی از ارزش واقعی خود برخوردار است، نه می‌باید کم‌ارزش تلقی شود، و نه آنکه بیش از آنچه ارزش دارد برای آن بها تعیین کنیم. چرا که همان عقل سلیم به ما نهیب می‌زند که «اعتراضات» به هیچ عنوان به معنای «تغییر» نخواهد بود، حتی اگر این اعتراضات، همچون تجربة ناکام کودتای 22 بهمن، به سقوط رژیم سیاسی نیز منجر شود!

به همین دلیل از نخستین لحظاتی که سخن از «اعتراضات» به نتایج این به اصطلاح «انتخابات» مطرح شد، در همین وبلاگ به طور کلی اگر این حرکت را محکوم نکردیم، نتایج آنرا به زیر سئوال بردیم. این برخورد بر پایة یک اصل کلی اتخاذ شده؛ در کمال تأسف یک حرکت سیاسی همواره از نوعی «مغز متفکر» پیروی می‌کند، و زمانیکه این «عامل اصلی» در ید اختیار نهاد‌ها، بنیادها و یا حتی محافل ویژه‌ای قرار ‌گیرد، مشکل می‌توان خارج از الزاماتی که بر این حرکت تحمیل ‌شده، آن را «اداره» کرد. یا به زبان دیگر این حرکت را به نفع تمایلات سیاسی دیگری «مصادره» نمود.

«تغییر» مسیر حرکت‌ها و جنبش‌های اجتماعی، خصوصاً در شرایطی که «محافل» تصمیم‌گیرنده همچون مورد ایران تماماً استعماری‌ و برخوردار از تاریخچه‌ای بسیار ریشه‌دار بوده و از ابزار و اهرم‌هائی فوق‌العاده کارآمد بهره می‌گیرند، بسیار مشکل خواهد بود. به همین دلیل چه بهتر که رهبران حرکت‌های سیاسی در کشور با آگاهی بیشتر و با چشمان باز دست به عمل بزنند.

دیروز به عنوان «حسن ختام» برنامة «تفریحی» انتخابات جمکران، نمازجمعة «حکومتی» را نیز اکبر بهرمانی در دانشگاه تهران بر پا کرد. البته ایشان از مهره‌های طراز اول رژیم به شمار می‌آیند، و شاهد بودیم که از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن آقای بهرمانی در رأس هرم سرکوب محکم نشسته‌اند. اینکه امروز برخی «گروه‌ها» و به اصطلاح احزاب سیاسی، فوت در آستین سرداراکبر می‌کنند، اگر برای ما با در نظر گرفتن سابقة این گروه‌ها آنقدرها تعجب‌آور نیست، امیدواریم که حداقل هواداران‌شان از سرکردگان دلیل این «حمایت‌ها» و «هندوانه‌زیربغل»‌ گذاشتن‌ها را بپرسند!‌ با این وجود به بهانة مطالب «جدیدی» که خطبه‌های هاشمی رفسنجانی در نمازجمعة گذشته به میانة میدان سیاست جاری کشور پرتاب کرده، چند مطلب اساسی را در همین مقطع می‌باید مطرح کنیم. مطالبی که شامل «اعتماد عمومی»، «آزادی مطبوعات» و «آزادی بازداشت‌شدگان» حوادث اخیر می‌شود.

آقای بهرمانی در خطبه‌هایشان با تکیه بر آنچه «شک و تردید مردم» عنوان شد، از سردمداران یا به عبارت دیگر از یاران سی ‌سال حکومت‌داری‌شان تقاضا فرمودند که اعتماد مردم را به حکومت دوباره «تحصیل» کنند! برخورد بهرمانی با مسئلة «اعتماد عمومی» این امر را القاء می‌کند که گویا نوعی «عدم اعتماد» در بطن حاکمیت مستقر شده باشد. می‌دانیم که آقای بهرمانی زمانیکه هزاران جوان این کشور را به عناوین و بهانه‌های مختلف زندانی کرده بودند، و یا در جبهه‌ها به دنبال «نخودسیاه» می‌دواندند، «اعتماد عمومی» حداقل در قاموس ایشان «خدشه‌ای» ندیده بود! اصولاً مشکل می‌توان در یک حکومت استبدادی سخن از «اعتماد عمومی» به میان آورد؛ این اعتماد نخست در قالب پیروی از فرمان «سرنیزه» ایجاد می‌شود، و نهایت امر تبدیل به نوعی «عبودیت عمومی» در برابر عامل زور می‌گردد. این نوع حکومت‌ها با «اعتماد» کاری ندارند، کارشان با «عبودیت» است. آنچه آقای رفسنجانی را امروز گویا حسابی کلافه کرده «نبود» اعتماد عمومی نیست؛ ایشان وحشت‌شان از این است که عامل سرکوب گویا دیگر عمل نمی‌کند. هم عمال سرکوب متزلزل شده‌اند، و هم مردم عاصی‌تر! اینکه این «اعتماد» در گفتار آقای بهرمانی امروز تا به این حد «خدشه‌دار» شده فقط به این معنا می‌تواند باشد که خاطر حضرت بهرمانی و محافل وابسته به ایشان از نیروهای سرکوبگر رژیم استبدادی «مکدر» است.

از طرف دیگر آقای بهرمانی در همین خطبه‌ها خواستار فراهم آوردن «فعالیت آزاد مطبوعات» شده‌اند! می‌دانیم که این موضع‌گیری نیز از ویژگی‌های خود برخوردار خواهد شد. چرا که در این نوع حکومت اصولاً مطبوعات جائی ندارد؛ آقای خمینی همان سی سال پیش عربده فرمودند که، «قلم‌ها خودشان را اصلاح کنند!» این نوع فریادها و به دنبال آن ارسال هنگ‌های اوباش و چاقوکش ساواک به دفاتر مطبوعاتی کشور به صراحت نشان داد که ویراست مورد نظر حکومت دست‌نشاندة اسلامی از مطبوعات تفاوت آنچنانی با نقطه‌نظرهای رضاشاه ندارد. مگر در یک مورد ویژه، در صفحة اول بجای عکس «اعلیحضرت» عکس «امام‌خمینی» را به مردم می‌چپانند. این نوع «جهان مطبوعات»، که از سی سال پیش توسط یک حکومت دست‌نشانده و استبدادی بر ملت ایران حاکم شده، آیا جائی برای «فعالیت آزاد مطبوعات» باقی می‌گذارد؟ مسلماً خیر!

مزخرفات شیخ بهرمانی که حتی «آب» به دهان رابرت گیتس گاوچران و دیگر رؤسای جمکران در آنسوی اقیانوس‌ها انداخت، بیشتر چند روزی‌نامة مفتضح «اصلاح‌طلب» را مد نظر قرار می‌دهد تا مطبوعات در ویراستی فراگیر و ملی. گویا آقای بهرمانی در چارچوب همان کسب «اعتماد عمومی» احساس می‌فرمایند که اگر چند روزی‌نامة محفلی با «غرغر» کردن‌های معمول‌شان از نو روی دکة روزنامه‌فروشی‌ها بروند، حتماً‌ «اعتماد عمومی» کذا بار دیگر کسب خواهد شد! پرواضح است که این «احساس» بسیار کودکانه و ناپخته است.

البته اگر آقای بهرمانی بر مسند تصمیم‌گیری‌ها همچون دوران «خوش» گذشته تکیه زنند، این نوع «دمکراسی قطره‌ای»، همانطور که طی 8 سال ریاست ایشان بر قوة مجریه شاهدیم بودیم، در لوای مجلات روشنفکرنما از قماش «گردون» و «دنیای سخن» و «کیان» و غیره به منصة ظهور خواهد رسید. بعد هم برای جمع‌وجور کردن اوضاع و جلوگیری از گسترش «آزادی» کذا چند نویسنده را خودشان سر می‌برند، بقیه را هم فراری می‌دهند، تا ببینند کار «اعتماد عمومی» به کجا ‌می‌کشد! خلاصه می‌گوئیم، آزادی فعالیت مطبوعاتی همان هویج معروف است، چماق‌اش را هم خود آقای بهرمانی برای دل‌سوختگان خواهند تراشید!‌ فراموش نکنیم که «آزادی قطره‌ای» حتماً قطره‌چکان می‌خواهد، و یکی از گرفتارهای ما ملت این است که قطره‌چکان کذا در این حکومت تحت نظر استعمار غرب فعال است.

نهایت امر آقای بهرمانی که اینهمه برای «اعتماد عمومی» از خود و رژیم اسلامی، آنهم جلوی همة مردم «مایه» گذاشته‌ بودند، در آخر کار به خود اجازه داده خواستار «آزادی» بازداشت‌شدگان اخیر می‌شوند! بله، اینهمه «همکاری» با رژیم، جایزه نمی‌خواهد؟ جایزه‌اش این است که اراذل و اوباش اصلاح‌طلب و «تحکیم‌ وحدت» و مشارکت‌چی و «خط‌امامی» و غیره را که سال‌ها برای همین «رهبر» چاقو کشیده‌اند‌ و در دانشگاه و خیابان و کوچه و بازار مردم را به قول خودشان «کارتی» می‌کردند، حال که رفته‌اند دم در دکان جدید می‌باید مورد تقدیر و تفقد قرار داد! خلاصه تمامی این جانفشانی‌ها را سردار اکبر برای تأمین همان «اعتماد عمومی» کذا می‌کند؛ کسی فکر بد نکند!

البته در مخالفت با این «اظهارات» سراسر انقلابی که به صراحت سرنوشت این مملکت را رقم خواهد زد! آناً چند نوچة مقام معظم و گروهی از جوجه‌پاسدارهای حکومت دست به اسلحه شده‌اند! فریاد و فغان که، «آقا شما با خائنان همکار شده‌اید!» و یا ... می‌دانیم که «بازارگرمی» هم در دنیای سیاست استعماری به درد می‌خورد. اینکه مشتی ساواکی از قماش حجاریان، بهزاد نبوی، مشارکت‌چی‌ها و ... دستگیر شوند و آناً همکاران‌شان فریاد برآوردند که اینان را باید «آزاد» کنید، فقط به این معناست که مردم این مملکت بالاجبار می‌باید میان دستگیرشدگان و دستگیرکنندگان «تفاوتی» چشم‌گیر قائل باشند! بله، این «اجبار» است، سئوال و استفسار نیست!‌

اصلاً به همین می‌گویند، «تولدی دیگر!» و آقای رفسنجانی خودشان در زمرة «نوباوگان‌اند»!‌ ایشان طی سی سال مارمولک‌بازی و پدرسوختگی و آدمکشی هر شش ماه یک‌بار از نو «متولد» شده‌اند!‌ و هر بار پستان یک دایة جدید را به دهان گذاشته‌اند. روزگاری بود که دایه‌شان آمریکائی بود و پستانک ساواک شاه را دهان‌شان می‌گذاشت، بعداً به پستانک‌های ساخت سرمایه‌داران آمریکا در چین و ماچین علاقمند شدند، چند صباحی هم ایشان را از «شیر» گرفتند و به «مشابه» عادت دادند، ولی اینبار گویا مستقیماً پستان علیاحضرت ملکة انگلستان را گرفته‌اند، و با لهجة غلیظ انگلیسی می‌فرمایند:

چنان است دادش که روباه پیر
نهد بچه را تا دهد شیر [ک...ر]








نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...