۶/۲۰/۱۳۸۹

سمبل‌طلا!


در وبلاگ «سپاه در خزینه» پیرامون تحولات اخیر در سطوح مختلف منطقه‌ای و داخلی کلیاتی ارائه داده بودیم، ولی به دلیل گسترة این تحولات فقط به بررسی نقش «کم‌رنگ‌» شدة اوباش وابسته به سپاه در چارچوب بحران‌‌آفرینی‌های حکومتی در اطراف لانة شیخ کروبی اکتفا کردیم. در وبلاگ مذکور گفتیم که این نوع «حادثه‌آفرینی‌ها»، هم به نفع آن شیخ تمام می‌شود، و هم به نفع برخی سیاست‌های رایج. البته از توضیح در مورد چند و چون این مسائل در حال حاضر اجتناب می‌کنیم، ولی همانطور که می‌بینیم سپاه پاسداران «انقلاب آخوندی» دیگر نمی‌تواند رسماً از تحرکات اوباش شهری حمایت به عمل آورد! به همین دلیل بود که «سپاه» در اطلاعیة اخیر خود ارتباط با این گروه‌ها را رسماً «انکار» کرد! اگر در اطلاعیه سپاه،‌ اوباش صحنه‌گردان در سطح شهر «عناصر خودسر» معرفی می‌شوند، و همچون دیگر «میعادها»، بار مسئولیت حفظ انتظامات مملکت به صورتی کاملاً غیرقانونی با تکیه بر یک استدلال نه چندان قابل اعتنا از دوش تشکیلات «سپاه» برداشته می‌شود، شرایط بخوبی نشان می‌دهد که روند رایج دیگر پیشبرد اهداف استعماری را از طریق «آشوب‌آفرینی» در سطح شهرهای کشور امکانپذیر نخواهد کرد. حتی اگر هنوز چنین امیدهائی در دل بعضی‌ها «قند آب ‌کند»، ادامة این وضعیت آنقدرها به نفع کلی‌ات رژیم تمام نخواهد شد. به همین دلیل به استنباط ما، همانطور که حکومت اسلامی در آغاز کار احمدی‌نژاد ناچار شد دست و بال «گنده لات‌های» اسلامی را جمع و جور کند، هر چه زودتر زمینة فعالیت‌های اوباش جدید را نیز به مجاری دیگری خواهد کشاند.

تغییر مسیر لات‌بازی‌ در شهرها، به خودی خود نشان از آن دارد که اراذلی که از 22 بهمن‌ماه 57 به دست سازمان سیا در مجموعه‌ای سرکوبگر و استعماری به نام «کمیته» و بعدها تحت عنوان «سپاه پاسداران» متمرکز شدند، جز عقب‌نشینی از صحنه‌گردانی‌های شهری راهی نخواهند داشت. و این «گام» در صورت تحقق، عقب‌نشینی ساختار استعماری در کشورمان می‌باید تلقی شود. بی‌دلیل نیست که امروز تمامی قدرت‌های استعماری اینچنین «نگران» آیندة ایران شده‌اند. یکی فریاد «یا سکینه محمدی» سر داده، دیگری از بمب اتمی ایران می‌ترسد، و آن یک بانک‌های جمکرانی را که خادمان منافع سرمایه‌داری غرب‌اند تحریم می‌کند! ولی همین حضرات زمانیکه «امام» خمینی اسب مبارک‌‌شان را بر علیه بلشویسم روس می‌تازاندند، و از کشته پشته می‌ساختند، نه نگران سنگسار و اعدام در ایران می‌شدند؛ نه ارسال صد‌ها میلیارد دلار سلاح‌ به حکومت اسلامی برای‌شان فکر و خیال درست می‌کرد! «تجارت» نیز در خط «ایران ـ ترکیه» بخوبی و خوشی ادامه داشت و کامیون‌ها حداقل در جاده‌های «رسمی و دولتی»، جهت عبور از مرز «بازرگان» گاه تا 15 روز در «نوبت» می‌ماندند! خلاصه، هر چیزی حکمتی دارد و ملت ایران برای خروج از چرخة استعماری نخست می‌باید «حکمت سیاست استعماری» را به درستی بشناسد تا فریب عقب‌نشینی ظاهری این سیاست را نخورد. چرا که این عقب‌نشینی یک تاکتیک است برای یک پرش به جلو!

به موازات این عقب‌نشینی «نمادین»، با اوج‌گیری پدیدة جدیدی به نام «آقای مهندس رحیم‌مشائی» در حکومت اسلامی روبرو می‌شویم. رحیم‌مشائی از جمله اوباش حکومت اسلامی است که در چارچوب لات‌بازی‌های متداول در 22 بهمن 57 با آویزان شدن به «حبل‌المتین» حکومت اسلامی، یعنی شبکة محلی سازمان سیا، به تدریج به یک «شخصیت سرنوشت‌ساز» تبدیل شده‌. از حق نگذریم، مزخرفات در مورد تاریخچة پرافتخار زندگی ایشان کم نیست. رحیم‌مشائی که در هنگامة «انقلاب» یک جوانک 18 سالة شهرستانی‌ بوده، بر اساس بی‌بی‌گوزک‌ها، ‌ از سن 15 سالگی در زادگاه‌اش رامسر، «سخنرانی‌های» داغ و آتشین بر ضد رژیم پهلوی ایراد می‌فرموده، و بارها و بارها از چنگال ساواک ستمگر معاویه گریخته بود! بر اساس همین تاریخچه، نابغة «علوم سیاسی» جمکران، پس از 22 بهمن، از همان روز‌های نخست، پای به تشکیلات «اطلاعات سپاه پاسداران» در شهر رامسر می‌گذارد، هر چند هنوز «وزارت اطلاعات» افتتاح نشده بود! این نابغة علوم امنیتی، به دنبال پرش سرنوشت‌ساز خود، همچون دیگر اوباش صاحب‌مقام در حکومت اسلامی، جهت «کارآموزی» در امر شکنجه، کشتار و سرکوب و فریب توده‌های مردم، به لابراتوار مجهز سازمان سیا که در کردستان احداث شده بود «اعزام» می‌شود. از بررسی «خدمات» رحیم‌مشائی در این خطه چشم می‌پوشیم، ولی یادآور می‌شویم که ایشان با نام‌های متعدد، هم عضو فعال حکومت سرکوبگر ولایت‌فقیه بودند، هم در کردستان می‌جنگیدند، هم روزنامه‌نگاری می‌کردند، و هم نهایت امر دست سرنوشت کار خودش را می‌کند و این نابغة دهر را به رشتة الکترونیک در دانشگاه صنعتی اصفهان می‌فرستد!

بله، مهندسی برق و الکترونیک خاصیت غریبی دارد، و به دلیل سنگینی ریاضیات کاربردی و فیزیک تئوریک حتی استخوان ساعی‌ترین و هوشمندترین دانشجویان را معمولاً خرد و خاکشیر می‌کند، ولی مگر رحیم مشائی بیدی بود که از این بادها بلرزد؟! خیر آقا! این علم هم نتوانست حریف آقای «مهندس» ‌شود! به کوری چشم حسود، ایشان در شرایطی که سردبیری چندین روزی‌نامة «خررنگ‌کن» را در کردستان بر عهده دارند، و چندین و چند پست دولتی را اشغال فرموده، حقوق‌های دریافتی را مرتباً به حساب‌های‌شان واریز می‌فرمایند، «مهندسی» الکترونیک را نیز به سجایای بی‌پایان‌شان می‌افزایند! تا کور شود هر آنکه نتواند دید! به این ترتیب است که سال‌ها و سال‌ها آقای «مهندس» در وزارت کشور، شهرداری و رادیو و تلویزیون و ساواک و شهربانی و زندان اوین و ... به این حکومت اسلامی «خدمت‌ها» می‌کنند و بار سنگین چندین و چند مسئولیت مستقیم را همزمان بر دوش می‌کشند.

این «حکایت» ادامه می‌یابد، تا اینکه احمدی‌نژاد به اعتبار نفرتی که ملت ایران از هاشمی بهرمانی به دل گرفته بود، از صندوق‌های «رأی» ـ همان‌ها که بعداً هم دوباره به نام احمدی‌نژاد پر شد ـ پای بیرون می‌گذارد و حضرت رحیم‌مشائی، در مقام ملیجک جناب ریاست جمهور در کنار ایشان به عرصة «قدرت و حاکمیت» وارد می‌شوند. بله، چنین کنند بزرگان! اما این داستان «حسن‌کچل» که پیشتر در «مشانیوز»، سایت «محترم» آقای مشائی منتشر شده بود، اینک «نایاب» شده و به جای‌اش یک «یادداشت» گذاشته‌اند مبنی بر اینکه، «این سایت با شخص آقای رحیم‌مشائی ارتباطی ندارد، متعلق به دوستان ایشان است.»

با مطالعة ترهات «طرفداران» آقای رحیم‌مشائی این توهم در ذهن انسان ایجاد می‌شود که این حضرت، یک پا کفش و یک پا گیوه، در سن 18 سالگی از رامسر به کردستان می‌روند، و بعد از چند ماه تبدیل می‌شوند به «کارشناس» امور کردستان! از شما چه پنهان گویا به زبان کردی نیز تسلط پیدا ‌کرده باشند. واقعاً سجایای خداداد و گسترة فضل آن‌حضرت یعنی این موجود خارق‌العاده، هر بنی‌بشری را گیج و منگ می‌کند. ولی ما فکر می‌کنیم که این «نهال» فضیلت بشری خیلی نزدیک به ریشه‌های‌اش باقی مانده، و به همین دلیل مسلماً کردی را هم با لهجة مازندرانی صحبت خواهد کرد! باشد که از سرچشمة الهامات‌اش دور نشده،‌ خدائی ناکرده گل و سمبل این نهال نازپرورده پژمرده و خشک نشود و نیفتد. خلاصه کاری کردند تا روزگاری نرسد که احوالات‌اش مصداق بیت زیر باشد:

بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ
ز یغما چه آورده‌ای؟ گفت هیچ!
سعدی

ما اصلاً به احترام همان «سجایای خداداد» اسم مبارک‌ آقای مشائی را می‌گذاریم، اسفندیار «رحیم‌سمبل طلائی»! مدتی است که حضرت «سمبل طلائی» با کمک مهرورزی مفلوک خیز برداشته تا جایگاه «رفیع» ریاست جمهوری را در رأی‌خوانی‌های «انتخابات» آینده از ‌آن خود کند! واقع‌بین باشیم! وقتی در سن 18 سالگی طی چند هفته تبدیل می‌شوید به کارشناس مسائل کردستان، ریاست جمهوری جمکران که کار مهمی نیست، جلوی بچه بگذارید قهر می‌کند. در ثانی، ایشان با چسبیدن به خشتک احمدی‌نژاد و بلغور مرتب عبارت «پیروی از ولی امر»، سعی دارد تا از طریق کسب حمایت مافیای نفتی «آمریکائی ـ روسی»، موضع سیاسی‌اش را آنطور که باید و شاید «مستحکم» کند.

بارها در این وبلاگ‌ها گفته‌ایم که در شرایط فعلی محافل سیاسی دست‌نشانده در کشور ایران بین سه جریان اصلی در سطح بین‌المللی تقسیم شده‌اند. نخست محفل انگلیس‌هاست. محفلی که اوباشی از قماش خاتمی، موسوی، خامنه‌ای، هاشمی و خانوادة لاریجانی‌ها و به طور کلی تمامی «محفل» کودتای 22 بهمن 57 از سوراخ آن سر بیرون آورده‌. در ردة بعدی با جناح «جنگ‌طلبان» روبرو می‌شویم. این جناح خواهان استقرار شرایطی مشابه شرایط عراق و افغانستان در ایران‌ است و با در هم آمیختن شعارهای احمقانه با «اهداف» واقعی خود،‌ جهت ممانعت از عقب راندن جنگ‌طلبان غرب، به کارشکنی در امور مختلف از «سنگسار» سکینه محمدی گرفته تا «بمب اتم» مشغول است؛ باشد که شبکة تبلیغاتی غرب در همة شرایط «بهانة» کافی و وافی جهت اجرای برنامة حملات نظامی در دست داشته باشد.

و اما شبکة سوم، یعنی شبکه‌ای که «سنبل‌طلائی» به آن تعلق دارد، جریانی است مافیائی که از جفت‌گیری نفت‌خواران آمریکائی با انواع روسی چشم به جهان گشوده. یعنی از آمیزش بخشی از هیئت حاکمة فعلی روسیه با جناح جرج بوش و نئوکان‌های آمریکا که احمدی‌نژاد و دارودسته‌اش می‌باید فرزندان خلف‌‌شان به شمار آیند. اینان مسلماً می‌خواهند پس از پایان دورة دوم ریاست جمهوری «مهرورزی»، کارت برنده‌ای در کف داشته باشند و نام این کارت برنده، «رحیم مشائی»، معروف به سمبل طلاست!

به همین دلیل احمدی‌نژاد، به پیروی از فرامین فرامرزی، ایشان را با حفظ مقامات و پست‌های دیگر به «مشاورت ریاست جمهور» در امور خارجی نیز منصوب می‌کند. البته اینکار با احتیاط کامل انجام شد، چرا که جهت رد گم کردن، همزمان چند نوچة دیگر احمدی‌نژاد به «مقام» مشاورت در امور متفاوت خارجی نیز منصوب می‌شوند، باشد که کسی «بو» نبرد قضیه از چه قرار است!

مسئلة احمدی‌نژاد همانطور که پیشتر نیز گفتیم «دور زدن» محافل وابسته به انگلستان و جناح دمکرات‌های سنتی در آمریکاست، و منوچهر متکی، نوچة «استاد اعظم» علی‌اکبر ولایتی، در واقع یکی از مهم‌ترین این مهره‌ها به شمار می‌آید. شاهد بودیم که در فردای کودتای میرحسین موسوی و برکناری «تشکیلات» بنی‌صدر، جناب «دکتر» علی‌اکبر ولایتی، بدون هیچگونه شناخت و دریافتی از مسائل پیچیدة استراتژیک و دیپلماتیک پای به وزارت امورخارجة جمکران گذاشتند و حتی پس از نمایشات مسخرة «اصلاح‌طلبی» ملاممد خاتمی نیز ایشان به این سادگی‌ها حاضر نبودند وزارتخانة کذا را رها کنند!

ولی با به قدرت رسیدن جناح احمدی‌نژاد، که از نخستین دقایق با کشیدن گلیم از زیر پای نوکران امپراتوری بریتانیا و حزب دمکرات ایالات متحد در ساختار حکومت اسلامی تقارن یافت، وضعیت نوچه‌های علی‌اکبر ولایتی نیز در وزارت امورخارجه متزلزل ‌شد. با این وجود شرایطی که حضور 16 سالة «استاد اعظم» در این وزارتخانه ایجاد کرده بود، هنوز به نوچه‌های‌اش اجازه می‌دهد تا در جایگاه «وزیر» و مدیران کل در این وزارتخانه به نقش‌آفرینی‌های «معمول» مشغول باشند. دلیل «عصبانیت» احمدی‌نژاد از دست متکی، همین استمرار حاکمیت «لژ» کذا بر وزارت امورخارجه و جلوگیری از گسترش نفوذ محافل وابسته به تشکیلات جدید است.

وابستگی علی‌اکبر ولایتی به اوباش بین‌الملل تا آنجا پیش می‌رود که ایشان در مقام مشاور عالی «مقام معظم رهبری» در امور بین‌المللی، پای علی خامنه‌ای مفلوک را نیز مستقیماً به میان می‌کشاند، تا ظاهراً جهت جلوگیری از «موازی کاری» ولی در عمل برای حفظ منافع لژ ولایتی در ساختار وزارت امورخارجه، رسماً با انتصابات جدید حضرت ریاست جمهوری و اوج‌گیری نقش‌آفرینی‌های «رحیم‌مشائی» در این وزارتخانه مخالفت کرده، «اینکار» را شدیداً تقبیح ‌کنند!

ولی مسئلة رحیم‌مشائی، ورای بده‌بستان‌های «برادرانة» ولایتی و خامنه‌ای می‌باید مورد بحث قرار گیرد. همانطور که گفتیم، محافل «مافیائی ـ نفتی» در روسیه، دست در دست «نئوکان‌های» ایالات متحد، باند احمدی‌نژاد را از صندوق‌ها بیرون کشیده‌ و برای‌شان «رأی‌شماری» به راه انداختند؛ اینان به این سادگی‌ها کنار نمی‌روند. چرا که در چارچوب منافع خود نیازمند تمدید حضور «باند» احمدی‌نژاد در حاکمیت جمکران هستند. و مشخص شده که محافل کذا تداوم منافع خود را ترجیحاً با تکیه بر شخصیت دیگری جز احمدی‌نژاد می‌خواهند. دلیل نیز روشن است. احمدی‌نژاد علیرغم مدارک تحصیلی «دهان پرکن» فردی است کم‌سواد، بی‌اطلاع، عامی و بسیار دست‌ و پا چلفتی. اگر آنروزها ایشان را با دست‌پاچگی از صندوق‌ها بیرون کشیدند، در شرایطی که پایان انزوای سیاسی ایران می‌باید نزدیک ‌شود، دیگر نمی‌توان چنین فردی را جهت حفظ منافع محفل مذکور به میدان سیاست‌های جهانی وارد کرد. این است دلیل تکیة این محافل بر شخص رحیم‌مشائی. این فرد اگر چه در کم‌سوادی با احمدی‌نژاد فصل مشترکی دارد، بر خلاف وی آنقدرها درویش‌مسلک و قضا و قدری و خاکی و خلقی و جبون نیست؛ مشائی بسیار فرصت‌طلب‌ و جاه طلب است، و جهت دستیابی به اهداف مطلوب «محفل» کذا حاضر است خطر کند! «خطراتی» که به صراحت دیدیم احمدی‌نژاد طی 6 سال گذشته به بهانه‌های مختلف از رویاروئی با آن‌ها گریخته.

خلاصة کلام، هر چه علی خامنه‌ای با شخص رحیم‌مشائی بیشتر به مخالفت‌های علنی و ضمنی مشغول شود، زمینة مساعدتری جهت علمداری و گربه‌رقصانی‌های مشائی مهیا خواهد کرد. و به این روند می‌گویند دور «باخت ـ باخت» برای خامنه‌ای! بر احدی پوشیده نیست که خامنه‌ای یکی از منفورترین افراد در حکومت اسلامی است و هر که «مخالف» او معرفی شود، به صورت طبیعی بر امواج خروشان پروپاگاندی سوار خواهد شد که بر علیه وی به راه افتاده. و این «امر» مهم، مسلماً از چشم آن‌ها که همه ساله صدها میلیارد دلار ثروت‌های خاورمیانه را به بانک‌های‌شان منتقل می‌کنند دور نمانده.

امروز حکومت اسلامی را نمی‌توان در دو ویراست «اصلاح‌طلب» و «اصولگرا»، به صورتی که پیشتر بسته‌بندی شده و در اختیار ملت ایران قرار گرفته بود مورد بررسی قرار داد. محافل در داخل کشور «متعدد» شده‌اند، و اهداف‌شان نیز که به عنوان بازتاب منافع «محافل مادر» می‌باید تماماً فرامرزی‌ تلقی گردد دچار دگردیسی‌های پایه‌ای شده. به دلیل این شرایط برای امثال رحیم‌مشائی دیگر حد و مرزی در مسیر نظریه‌پردازی در حکومت اسلامی معنا ندارد؛ ایشان در صورت فراهم آمدن شرایط سیاسی در داخل و خصوصاً در ارتباط با خارج، می‌توانند به راحتی حتی قانون ‌اساسی جمکران را نیز قابل «ترمیم» معرفی کنند. اگر در فضای فعلی جامعة ایران عدم رضایت عمومی از حکومت اسلامی، و مخالفت گسترده با قشر آخوند را با نفرت ملت ایران از آنچه «فرامین دینی» معرفی می‌شود در ارتباط قرار دهیم، و به اینهمه زمینة ضعیف و تدافعی اصلاح‌طلبان را نیز بیافزائیم، به این نتیجة حیرت‌انگیز خواهیم رسید که امروز در ایران همه کار امکانپذیر است.

البته این «همه کار» به دو عامل وابسته خواهد بود: شرایط داخلی و هماهنگی‌های فرامرزی! نخستین عامل همان ایجاد آمادگی درونی و بطنی در سطح جامعه است. در همین راستاست که شاهد شکل‌گیری سایت «هواداران» رحیم‌مشائی هستیم، و جدیداً نیز پدیدة نوینی به نام «جبهة عدالت و رفاه» جهت حمایت از نقطه‌نظرهای احمدی‌نژاد و رحیم‌مشائی پای به میدان گذاشته. رادیوفردا، مورخ 19 شهریورماه 1389، در گزارش و مصاحبه‌ای پیرامون این «جبهه» چنین می‌نویسد:

«به نوشتة [ سایت‌های الف، تابناک، و ...] در مراسمی که به همين منظور در تالاری در تهران ترتيب داده شده بود، مدعوين و سخنرانان، به ‌شدت از مخالفان و منتقدان [رحیم‌مشائی] انتقاد و بر حمايت از وی تأکيد کردند.»


می‌بینیم که برنامة مبارزة سیاسی جهت فوت کردن در آستین رحیم مشائی از نزدیک دنبال می‌‌شود. در نتیجه، می‌باید قبول کرد که باند احمدی‌نژاد «آس برندة» خود را در مصاف سیاسی آینده برگزیده. و اگر همیاری محافل بین‌الملل آنچنان که مطلوب است در میان افتد، «آس کذا» در آیندة نزدیک رو خواهد شد. خلاصة کلام اگر گروه‌های «اصلاح‌طلب» در برخورد با جزم‌های حکومت اسلامی خود را همچون دورة 8 سالة ریاست جمهوری خاتمی اسیر پنجة محدودیت‌های «دینی ـ فقهی» نگاه دارند، نه تنها شانسی برای بازگشت به قدرت نخواهند داشت که در میانة هیهاتی که رحیم‌مشائی‌ها در آیندة نزدیک در سطح کشور به راه خواهند انداخت، حتی موجودیت فیزیکی‌شان نیز دیگر قابل حمایت نمی‌نماید.

در این میان فقط می‌ماند تکلیف آندسته از ایرانیان که به جرأت می‌توان گفت در اکثریت مطلق‌اند، و نه رحیم‌مشائی را می‌خواهند و نه خامنه‌ای و نوچه‌اش خاتمی را. برای این گروه پرشمار تنها راه ایستادگی، افشاگری و گسترش درایت سیاسی در تقابل با صحنه‌گردانی‌هائی خواهد بود که به احتمال زیاد طی روزهای آینده سطح جامعه را در مسیر توجیه مواضع «نئواصول‌گرایان» و «نواصلاح‌طلبان» در هم می‌نوردد. اگر استقامت و استواری سکولارها، جمهوریخواهان، لائیک‌ها و سوسیال دمکرات‌ها در حدی باشد که سیاست‌های اجنبی را از حمایت آخوند و آخوندبچه رویگردان کند، به سرعت جبهة نوینی در سیاست کشور گشوده خواهد شد و آنهنگام است که جهت به انزوا کشاندن دیرپا و نظریه‌پردازانة «اسلام‌ سیاسی» در جامعه می‌باید پای در مصاف تشکیلاتی بگذاریم.




۶/۱۵/۱۳۸۹

سپاه در خزینه!





طی روزهای گذشته، چه در درونمرزها و چه در فضای برونمرزی، مسائلی به وقوع پیوست که تا حد زیادی پرده از پروژه‌های آیندة منطقه‌ای برداشت. البته به جرأت می‌باید گفت که این پروژه‌ها موضوع بررسی‌ها و تجدیدنظرهای پیوسته خواهد شد، و در هر گام می‌توان انتظار تغییرات غیرقابل پیش‌بینی در مسیر تحولات‌شان را داشت. با این وجود، امروز یک امر مسلم شده: رژیم اسلامی پس از احمدی‌نژاد پای در بحران فزاینده‌ای می‌گذارد که جانشینان احتمالی وی شاید نتوانند در چارچوب آنچه «حکومت اسلامی» معرفی می‌شود برای این «دکان» دوام و بقائی تأمین کنند. خلاصة کلام «دوام» این تئاتر روحوضی و کودتائی و رسوا که از 22 بهمن 57 با تکیه بر سرنیزة ارتش شاهنشاهی و دسیسه‌های ساواک آریامهری در چارچوب توافقات «شوروی ـ آمریکا» به روی صحنه برده شد، به صراحت به زیر سئوال رفته.

از آنجا که بررسی تمامی ابعاد مسائلی که در سطوح مختلف به ایران مربوط خواهد شد، از حوصلة این مقال خارج است، امروز به بررسی هیاهوی اوباش حکومت در اطراف محل سکونت شیخ مهدی کروبی اکتفا خواهیم کرد. البته «نیروهای مردمی» که چنین بلوائی به راه انداختند پیشتر نیز شناخته شده بودند؛ بارها و بارها در مطالب همین وبلاگ‌ها عنوان کرده‌ایم و امروز هم تکرار می‌کنیم، آنها که تحت عنوان «مردم» از نخستین روزهای کودتای ننگین 22 بهمن 57 در خیابان‌های شهر به گربه‌رقصانی و لات‌بازی و تحریکات و جوسازی‌های مختلف مشغول بوده‌اند، از منظر ساختاری و تشکیلاتی همان‌های‌اند که امروز در اطراف «لانة» شیخ‌کروبی جیغ‌وفریاد به راه می‌اندازند. در شهرهای بزرگ کسی «بیکار» نیست که برای حمایت از «فلانی»، و یا ابراز مخالفت با «بهمانی» کار و زندگی‌اش را بگذارد و در خیابان‌ها عربده بکشد. این صحنه‌گردانی‌ها از دیرباز توسط سازمان‌های ضدایرانی و به دست‌ کارگردانانی اداره شده که در کمال تأسف هنوز هم در پس پرده پنهان مانده‌اند.

ولی هیاهوی لات‌ولوت‌های «حکومتی» در اطراف لانة کروبی یک «خاصیت» ملی و میهنی نیز به خود گرفت: نهایت امر «بعضی‌ها» سروصدای‌شان در آمد که، «کجا نشسته‌اید این‌ها اوباش حکومتی هستند!» حال که بالاخره پس از گذشت سه دهه، این «بعضی‌ها» بنا بر مصالحی به استدلالات ما «غیرخودی‌ها» رسیده‌اند، ما هم به نوبة خود می‌گوئیم که لات‌لوت‌های دولتی از هر قماش و هر دسته و نظریه، خصوصاً از «هررنگ»، می‌باید در چارچوب قوانین کشور سرکوب شده، مسئولان‌شان و نه صرفاً عمله‌های‌شان، در برابر محاکم صالحه به جرم ایجاد بلوا در سطح شهرها به مجازات برسند. ولی مسلم بدانیم که همین «بعضی‌ها» که امروز جیغ‌ویغ‌شان از اعمال «خلاف قانون» به هوا رفته، اصلاً از این حرف‌ها خوش‌شان نخواهد آمد!

به طور مثال، آقای کروبی که خودشان سه دهه است نان لات‌بازی‌های همین اوباش را می‌خورند چگونه می‌خواهند با نظریة رسوائی و محاکمة اوباش شهری که در همینجا عنوان کردیم موافقت داشته باشند؟! نگرانی‌ ایشان در این خلاصه می‌شود، که چرا این لات‌ولوت‌ها در حوالی نارمک برای احمدی‌نژاد مزاحمت ایجاد نمی‌کنند! خلاصه بگوئیم، گرفتاری این «بعضی‌ها» برخلاف آنچه مصدع احوالات ما می‌شود، پایان دادن به صحنه‌گردانی‌های شهری و گذاردن نقطة پایان بر تعیین حاکمیت در مملکت توسط اوباش وابسته به ساواک نیست؛ معترضین کذا اوباش را در خدمت خود می‌خواهند.

البته نویسندة «خوب» در این مقطع نگرشی هر چند تند و گذرا از نظریة تاریخی دولت و ساختار حاکمیت در قرن معاصر کشور نیز ارائه می‌دهد، ولی از آنجا که چنین عملی ما را بکلی از بحث امروز دور می‌کند، آن‌ را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم. خلاصة کلام، از آخوندهائی به نام‌های بیات و دستغیب گرفته، تا مجمع «روحانیون مبارز» و شخص شیاد اردکان و «حسن و حسین و پنج‌تن» همه و همه، حمله به لانة شیخ کروبی را «محکوم» کرده‌اند! جالب اینجاست که بعضی‌ها تلویحاً «حکومتی» بودن این حمله را نیز گوشزد می‌کنند. ولی در این میان دکان مهم‌تری که به نام «کمپین بین‌المللی حقوق‌بشر در ایران» از آستین سازمان سیا بیرون آمده، و جدیداً برای پاسداری از حقوق‌بشر در ایران خیلی پستان‌اش را به تنور می‌چسباند، پای را از «معترضین» فراتر گذاشته، شخص علی خامنه‌ای را مسئول خشونت‌ها در کشور می‌داند:

«به دنبال سه روز حملة [...] ده‌ها نیروی مسلح لباس‌شخصی به محل سکونت مهدی کروبی [...]، کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران اعلام کرد که [...] علی خامنه‌ای [...] مسئولیت امنیت مهدی کروبی [...] و خانوادة وی را به عهده دارد.»

منبع: سایت کمپین بین‌المللی حقوق‌بشر در ایران، 12 شهریورماه 1389

اینکه مسئولیت عملکرد یک «حاکمیت» استعماری و دست‌نشانده و کودتائی به فرد مفلوک و بدنامی به نام علی خامنه‌ای منسوب شود، در عمل همان است که اوباش جمکران از دیرباز «دادن آدرس عوضی» می‌خوانند. این آقای خامنه‌ای در فردای کودتای 22 بهمن 57 معلوم نیست از کدام سوراخ بیرون آمدند؛ با این وجود شاهد بودیم که از همان روزها عضویت «شورای انقلاب» را یدک ‌کشیدند! باید پرسید، مشروعیت به اصطلاح «مردمی» این حضرت آقا، در آن روزها که فریاد «مردم! مردم!» در رسانه‌های طرفدار خمینی کودتاچی گوش فلک را کر می‌کرد از کجا آمده بود؟ در واقع، این مردک بی‌سروپا فقط یک عامل اجنبی است، و همچون صدام حسین دیگر به درد «بعضی‌ها» نمی‌خورد؛ از اینرو می‌خواهند جانش را بگیرند! ولی همانطور که نمونة عراق، افغانستان و اینک «بعضی» دیگر مناطق نشان می‌دهد، کار «بیخ» پیدا کرده، چرا که ارباب چند تا شده!

بله، سایت «کمپین بین‌المللی حقوق‌بشر در ایران» که تحت پوشش حمایت فرضی از حقوق‌بشر عملاً تبدیل به یکی از سایت‌های «زنجیره‌ای» وابسته به بی‌بی‌سی و شبکة حکومت اسلامی به نام «گویانیوز» شده، اینبار تحت عنوان «حمایت از حقوق‌بشر» دقیقاً همان ترهاتی را نشخوار می‌کند که رادیوفردا، بی‌بی‌سی و شبکه‌های «ایرانی‌نمای» اینترنت از دیرباز سر ما ملت را با آن خورده‌اند: اسلام خوب؛ آیت‌الله نیکومنش؛ زندانی سیاسی بی‌گناه؛ قربانی بی‌گناه؛ رأی مردم و ... خلاصه همان مزخرفاتی که از دیرباز فضای اینترنت و رسانه‌های ایرانی‌نما را پوشش ‌داده.

پر واضح است که فهرست بالا از «واژگان و عبارات بی‌معنا»، در قاموس این رسانه‌های اجنبی‌پرست هیچگاه نمی‌باید از منظر حقوقی، سیاسی و اجتماعی به «مفهوم» دست یابد. اشتباه نکنیم! تمام دادوفریاد این حضرات دقیقاً برای این است که جلوی «مفهوم یافتن» این واژگان در افکار عمومی ایرانیان گرفته شود. ایرانی نمی‌باید بداند که اسلام «دین» است، نه ایدئولوژی سیاسی؛ ایرانی نمی‌باید بداند که آیت‌الله، هر که باشد خارج از مزخرفات کتاب‌دعا و مفاتیح‌الجنان و عم‌جز، و ... حرفی برای گفتن نخواهد داشت، چرا که در غیراینصورت دیگر آیت‌الله نیست؛ ایرانی نمی‌باید به این ادراک برسد که در جامعة انسان‌‌محور بین «جرم حقوقی» و «گناه دینی» نمی‌باید ارتباطی برقرار گردد؛ و نهایت امر در قاموس این سایت‌های نانخور اجنبی، ایرانی نمی‌باید هیچگاه به این صرافت بیفتد که بین رأی‌گیری از توده‌های مردم، و آنچه «دمکراسی سیاسی» می‌خوانند می‌باید از زمین تا آسمان تفاوت قائل شود.

اگر این سایت‌ها که همگی دست در دست حکومت اسلامی نانخورهای اجنبی‌اند، صرف تجمع مردم در برابر حوزه‌های رأی‌گیری را در ترادف با «دمکراسی سیاسی» قرار می‌دهند، مسلم بدانیم که غرض و مرضی در کار است. دمکراسی سیاسی الزاماتی دارد که در رأس آن حراست از حق موجودیت و آزادی بیان «مخالف» قرار می‌گیرد. خارج از این الزامات اصولاً نه انتخابات معنا دارد و نه دمکراسی و حزب و مجلس و قانون اساسی. ولی طی سه دهه که از کودتای «پیروزمند» 22 بهمن 57 می‌گذرد این «آدرس‌های عوضی»، تبدیل به مهم‌ترین‌ پیام‌های ضدایرانی‌ای شده که توسط شبکة رادیوئی، اینترنتی و رسانه‌ای غرب همه روزه به خورد ملت ایران داده می‌شود!

مطلب روشن است! در مملکتی که روزنامه‌ها عملاً تبدیل به بولتن‌های امنیتی شده، در کشوری که حزب وجود خارجی ندارد، در فضائی که حتی پوشش و خوراک ملت را نیز یک دولت دست‌نشانده تعیین می‌کند، در شرایطی که کتاب‌ها و نشریات را ده‌ها بار اوباش و چاقوکشان بازار تحت عنوان مبارزه با فساد «سانسور» می‌کنند، در وضعیتی که ارتباطات اینترنت و تلفن‌های همراه کشور عملاً متوقف مانده، سخن گفتن از «آراء عمومی» فقط یک فریب است. آراءعمومی برای این نوع حکومت‌ها به معنای توجیه سیاست‌های «پوپولیستی» و پنهان داشتن کودتاچی‌گری در پس صحنه‌گردانی‌ها است. و دیدیم که این فریب استعماری، طی گربه‌رقصانی‌های 22 خرداد سال گذشته آخرین ثمره‌اش را با چه ظرافتی به سرکوب علنی ملت ایران تبدیل کرد. ولی همانطور که گفتیم، در شرایط فعلی بین اربابان حکومت اسلامی دعوا به راه افتاده، و هر کدام از سفرة ملت ایران سهمیة بیشتری می‌طلب‌اند! در نتیجه، قربانی‌های گربه‌رقصانی 22 خرداد هر کدام «قیمت» و بهائی متفاوت پیدا کرده‌اند!

دختر جوانی به نام «ندا»، که اصلاً معلوم نیست نام و نشان واقعی‌‌اش چیست، و طی چه تحولاتی احتمالاً به قتل رسیده، تبدیل شده به سمبل مبارزات زن ایرانی! فرد دیگری به نام میرحسین موسوی، مسئول قتل‌عام هزاران زندانی سیاسی طی 8 سال دوران صدارت‌اش، سمبلی است از «حق‌پرستی»! و از شما چه پنهان در همین «محشرخر» شیخ کروبی نیز سمبل «حسین کربلائی» شده! حسینی که به زن و بچه‌اش هم رحم نمی‌کنند و خیمة «مقدس‌‌اش» را به آتش کشیده‌اند! سازمان‌های حقوق‌بشرفروش که طی سه دهة گذشته اصلاً فراموش کرده بودند که یک فاشیسم خونریز و ضدبشری با حمایت شرکت‌های نفتی غرب بر ملت ایران حاکم شده، امروز از اینهمه ظلم و ستم جگرشان آتش گرفته و فریادشان به آسمان برخاسته که، «یا مهدی! یا کروبی!»

ولی جالب اینجاست که دولت اوباش «فرهیختة» احمدی‌نژاد نیز از عبای پوسیدة این شیخ مأبون دست برنمی‌دارند. یکی از گروه‌های اوباش مسلح حکومت اسلامی به نام «سپاه محمد رسول‌الله»، که در چارچوب قوانین این شبه‌حکومت مسئولیت انتظامات امنیتی در منطقة مادرشهر تهران را بر عهده دارد، با صدور اطلاعیه‌ای شدیداً به بسیجی و یا پاسدار بودن اوباشی که لانة کروبی را «سنگسار» کرده بودند اعتراض کرده و می‌گوید:

«تجمع مقابل منزل كروبى ساختة عناصر خودسر بود!»

رادیوفردا، یک‌شنبه، 14 شهریورماه 1389

واقعاً باید به این «سپاه» شجاع و از خودگذشته تبریک گفت! سردمداران این گروه اوباش که خود را «سردار» می‌خوانند، به احتمال زیاد عقل‌شان باید پاره‌سنگ ببرد! اینان بر این توهم‌اند که با رد مسئولیت در قبال معضلات امنیتی تهران، «مسئولیت‌های‌شان» را هم به طبع اولی به انجام رسانده‌اند! خلاصة کلام، این افراد علیرغم هارت‌وپورت‌های غلط‌انداز، بجای قبول مسئولیت در مقام یک ارگان رسمی امنیتی، با پنهان شدن پشت واژگان بی‌مسئولیتی و بی‌غیرتی، و به کارگیری پیوستة عبارت احمقانة «عناصر خودسر» به مخاطب حالی می‌کنند که، «اگر چیزی پیش آید ما که مسئول نیستیم!» باید پرسید، پس مسئول کیست؟! اگر در مرکز شهر تهران سه روز بلوا به راه می‌افتد، و شما مسئول نیستید، و به طبع‌اولی مسئول را هم نمی‌شناسید، پس این دستگاه احمق‌پرور اصلاً کارش چیست؟ بیجا می‌کنید که با اسلحة گرم در سطح شهر این ور و آن ور می‌روید. مگر شهر تهران خانة عمه‌جان‌تان است که هر غلطی دل‌تان خواست می‌کنید؟ کسی که مسئول نیست اسلحه را زمین می‌گذارد، می‌رود بغل دست ننة نامحترم‌اش قلیان دود می‌کند، نه اینکه با سوءاستفاده از امکانات انتظامی و نظامی کشور، یونیفورم سپاه پاسداران را تبدیل به آلت کلاشی از کسبه و بازار کند! فکر می‌کنم از این روشن‌تر نمی‌توان از «خدمات» واقعی این به اصطلاح «سپاه» پرده برداشت.

‌تمامی واحدهای سپاه پاسداران از روز نخست تکیه‌گاه کودتای غرب بر علیه ملت ایران بوده، نوعی سپاه اسلامی و مشابه گاردهای جاویدان‌ پهلوی‌ها است. این تشکل تمامی تلاش‌اش باوراندن این دروغ شاخدار است که، یک حکومت دست‌نشانده تمامی مسائل مملکت را تحت نظارت و کنترل کامل دارد! باید گفت زپلشک! هم به بازماندگان آن گارد جاویدان می‌گوئیم، زیادی در خزینه «قلیان» دود کرده بودید، و هم به فرماندهان این سپاه می‌گوئیم، «نشاشیده شب دراز است!» در عمل، نه تنها چنین کنترلی هرگز در کار نبوده و نیست، که اصولاً فرماندهی این به اصطلاح سپاه از درک مسائل عادی تبلیغاتی و «رسانه‌ای» هم عاجز است! این فرماندهی همچون مگسی که در شیشه افتاده باشد «وز وزکنان»‌ خود را به آب و آتش می‌زند باشد که «دست الهی» راه خروجی برای‌اش بگشاید! اگر این فرماندهی عقل در کله‌اش بود آیا تحت عنوان «پاسخ»، چنین مزخرفاتی در اطلاعیه‌اش منعکس می‌کرد؟ مسلماً خیر! اینان از درک و فهم و عقل و شعور بی‌بهره‌اند؛ و در مزدوری استاد! بی‌شعوری و نوکرصفتی شرط لازم و کافی برای سربازگیری جهت این نوع واحدهای استعماری است.

در این مقطع است که برخورد ملت ایران با ارگان‌های امنیتی و انتظامی می‌باید به صورت کلی متحول شود. ملت ایران بالاجبار می‌باید روزی دریابد که ارگان‌های امنیتی و انتظامی الزاماً در برابر قوانین کشور پاسخگو هستند، چه بهتر که این روز هر چه زودتر از راه برسد. در غیراینصورت مملکت، همانطور که تا به حال شاهد بوده‌ایم، از پایه و اساس ویران خواهد شد. اینکه هر کس به خود اجازه دهد به عنوان پاسدار، مأمور پلیس، و یا پادوی وزارت اطلاعات با اسلحه به جان همسایه بیافتد، برای احدی آرامش و امنیت و سعادت به همراه نخواهد آورد، حتی برای همان پاسدارها.

خلاصه بگوئیم، مزخرفاتی که سپاه محمدرسول‌الله در اطلاعیه‌اش سر هم کرده، به خودی خود نشان دهندة استیصال و دستپاچگی این دستگاه استعماری است. اینان حتی به خود روا نمی‌دارند که به آبروی ظاهری این «سپاه» لطمه وارد نشود. این سئوال مطرح می‌شود که، اگر این حضرات برای خودشان حیثیت قائل نیستند، چگونه می‌خواهند از حیثیت شهرنشینان حمایت به عمل آورند؟

از طرف دیگر، آنها که ادعا می‌کنند این حکومت شترگاوپلنگ «حکومت قانون» است، و یا قابلیت دارد که به یک حکومت قانونی تبدیل شود، باید بدانند که اطلاعیة اخیر سپاه محمدرسول‌الله خود یک مدرک جرم محکمه پسند به شمار می‌رود. مدرکی که قاضی می‌تواند با تکیه بر آن به دلیل بی‌مسئولیتی و کوتاهی در انجام وظیفه، فرماندهان واحدهای مختلف این سپاه را به دادگاه صحرائی بفرستد. آنان که در این حکومت استعماری ادعای پیروی از قوانین دارند، خصوصاً شیاد اردکان و میرحسین موسوی که خیلی «قانون، قانون» می‌کنند، بهتر است بدانند که اگر روزگاری اینگونه «ادعاها» در فضای هیاهوی شهری گم می‌شد و امکان گذشت از مرحلة آزمون نمی‌یافت، امروز دیگر چنین نیست!

به طور مثال دجالی به نام روح‌الله خمینی در شرایطی دم از «مردم دوستی» می‌زد که همزمان تحت عنوان «آزادی و استقلال»، یک استبداد سیاه و متحجرانه را در چارچوب سیاست‌های غرب بر ملت ایران تحمیل کرده بود. ولی آن روزهای خوش دیگر گذشته. فریاد «قانون، قانون» زدن دیگر برای احدی امتیاز نخواهد آورد؛ امروز اگر کسی در چارچوب این حکومت قانون را می‌خواهد بهتر است دست قانون‌شکن را هم رو کند؛ اگر هم نمی‌تواند از امتیازات کسب شده و لفت‌ولیس‌های معمول‌اش دست بشوید، چه بهتر که خفقان بگیرد و منتظر بماند، تا طغیان ملت ایران زیر و زبرش را به زباله‌دان بیاندازد. این انتخابی است که امروز در برابر تمامی مقامات حکومت اسلامی قرار گرفته.