۱۲/۰۳/۱۳۸۷

بورس‌های «انتحاری»!



بحران اقتصادی در سطوح مختلف سازماندهی‌های مالی در جهان سرمایه‌سالاری را به شدت متزلزل کرده. زمانیکه سخن از «سازماندهی‌های» مالی به میان می‌آوریم، نمی‌باید در مشخص‌ کردن «اهداف» دچار توهم شد. سرمایه‌سالاری جهانی، پس از پایان جنگ دوم، در یک اجماع کامل شروع به رشد کرده بود؛ اجماع بر ضد کمونیسم! بر اساس «قوانین‌ نانوشتة» این اجماع تمامی سرمایه‌ها می‌بایست نهایت امر تحت نظارت محافلی در ایالات متحد متمرکز می‌شد، و این «مرکز تصمیم‌گیری» چگونگی به کارگیری این سرمایه‌ها را در صور بهینه مورد تأئید قرار می‌داد. در همین چارچوب است که به طور مثال امروز شاهد بروز بحران در صنایع خانه‌ سازی در آمریکا می‌شویم! طی سالیان دراز، سرمایه‌هائی که در اروپا، آسیا، و حتی در بطن کشورهای جهان سوم انباشته می‌شد، نهایت امر می‌بایست در ایالات متحد سرمایه‌گذاری شود. اینهمه بر اساس یک صورتبندی بسیار روشن: جهان سوم غارت می‌شد، جهان دوم، یعنی اروپای غربی و ژاپن کار می‌کرد و ثروت می‌اندوخت، آمریکائی مصرف می‌کرد!

این «اجماع» ضد بشری به پدیده‌ای جان داده بود که به آن اقتصاد «جنگ ‌سرد» می‌گفتند. در چارچوب این «اجماع»، هیئت‌های حاکمه در هیچیک از کشورهای بزرگ اروپای غربی، و یا ژاپن از اینکه شهروندان‌شان زیر فشار شدید مالی کمر خرد می‌کنند تا آمریکائی مصرف کند ابائی نداشتند! در نتیجه زمانیکه چند ماه پیش فروپاشی مؤسسات مالی در آمریکا آغاز شد به صراحت دیدیم که بانک‌های بزرگ در کشورهای انگلستان و فرانسه ـ این کشورها با بحران‌های شدید کمبود مسکن روبرو هستند ـ طی سال‌های دراز بجای تلاش جهت تأمین مسکن در کشورهای متبوع خود، صدها میلیارد دلار سرمایة شهروندان انگلستان و فرانسه را جهت تأمین مسکن ارزان‌قیمت و فراوان در ایالات متحد سرمایه‌گذاری کرده بودند! ولی این فقط قسمت نمایان کوه یخی‌ است که اقتصاد «جنگ سرد» می‌نامیم.

این اقتصاد مسلماً از ابعاد دیگری نیز برخوردار است. و اگر فروش جنگ‌افزار و تجهیزات استراتژیک صنعتی و نظامی را از بحث امروز جدا کنیم ـ پر واضح است این «محصولات» متعلق به فضای نظامی و امنیتی‌اند ـ باز هم زمینه‌های متفاوتی برای بررسی باقی می‌ماند. به طور مثال یکی از این نمونه‌ها، دکان شیادی و کلاهبرداری‌ای است که امثال «مدوف» در ایالات متحد باز کرده‌اند. آقای مدوف که امروز از سوی مأموران «اف.‌بی.آی» تحت نظر قرار گرفته، با کمک ده‌ها بانک بین‌المللی سرمایه‌های مردم را از سراسر جهان تحت عنوان سرمایه‌گذاری در بورس به آمریکا منتقل می‌کرد. این «انتقال»، حداقل تا آنجا که به مبالغی مربوط می‌شود که مورد «کلاهبرداری» تشخیص داده شده، آنقدرها هم قابل چشم پوشی نیست، و حدوداً 50 میلیارد دلار برآورد می‌شود!‌ با این وجود، امروز بر همگان روشن است که این «سرمایه‌گذاری‌ها» بیشتر کلاهبرداری بوده، چرا که شرکت‌هائی از قبیل دفاتر آقای مدوف ـ این شرکت‌ها تعدادشان در سراسر جهان بسیار زیاد است ـ خود در چارچوب همان صورتبندی‌ای عمل می‌کرده‌اند و هنوز نیز عمل می‌کنند که بالاتر تحت عنوان «اقتصاد جنگ سرد» معرفی کرده بودیم.

تصور اینکه تعداد قابل ملاحظه‌ای از بانک‌های بین‌المللی چشم ‌بسته صدها میلیارد دلار سرمایه‌ را به دفتر امثال آقای مدوف منتقل کنند، تا ایشان در بورس سرمایه‌گذاری بفرمایند کمی دور از ذهن می‌نماید. می‌دانیم که این بانک‌ها خود در زمرة لاشخورهای فضای بورس‌بازی و امور مالی‌اند، کسی نمی‌تواند سر این مؤسسات کلاه بگذارد، حتی آقای مدوف! در نتیجه فقط یک صورتبندی باقی می‌ماند، بانک‌ها همدستان مدوف و امثال ایشان هستند، و همگی در بطن همان نظام اقتصادی «جنگ‌ سرد» مشغول چپاول و انتقال نقدینگی‌ها به ینگه‌دنیا بودند.

چند روز پیش نیز یک میلیاردر تگزاسی به نام «ستانفورد» به سرنوشت آقای مدوف دچار شد، و گویا مأموران «اف.‌بی‌.آی» اینحضرت را نیز تحت نظر قرار داده‌اند، هر چند ایشان فقط 8 میلیارد دلار کلاهبرداری کرده‌اند! مسلماً اگر بحران «استراتژیک» همچنان ادامه یابد، مدوف‌ها و ستانفوردهای بیشتری تحت نظارت قرار خواهند گرفت. ولی این نظارت‌‌ها به هیچ عنوان مشکل سرمایه‌سالاری جهانی را حل نمی‌کند؛ امثال مدوف بازیگران یک صحنة اقتصادی بوده‌اند که سالیان دراز با حمایت دولت‌ها و مؤسسات مختلف رسمی فعالیت داشته‌؛ به طور مثال دو سال پیش از فروپاشی بورس در نیویورک گزارش مفصلی در مورد فعالیت‌های دفتر آقای مدوف از طرف مأموران تحقیقات بورس به سازمان‌های مربوطه ارائه شده بود، گزارشی که در یکی از گنجه‌ها هنوز هم خاک می‌خورد. همه می‌دانسته‌اند که چه می‌گذرد، فقط ماوقع همان بود که می‌بایست باشد. در نتیجه کسی از خود عکس‌العمل نشان نمی‌داد.

امروز شاکیان فرانسوی مدوف تلاش کردند بانک‌ها نیز را به نوبة خود در مورد عملکردهای وی در برابر قانون «مسئول» معرفی کنند! ولی «قضات» با این امر به شدت مخالفت کرده، مسئولیت بانک‌ها را در این کلاهبرداری تأئید نکردند! البته می‌باید قبول کرد که در ظاهر امر حق با قضات است، بار مسئولیت بر دوش آقای مدوف خواهد بود، ولی می‌باید پرسید، کدام شیرحلال‌خورده‌ای این مبالغ سرسام‌آور را بدون هیچگونه تضمینی به دست آقای مدوف داده! این سئوالی است که اگر بحران بازار بورس همچنان ادامه یابد، قضات محترم شاید در روزهای آینده مجبور به پاسخگوئی به آن نیز باشند. در هر حال در شرایط فعلی هیئت‌های حاکمه در غرب سعی تمام دارند خود را از شر شخصیت‌های «مزاحم» برهانند؛ آقایان مدوف و ستانفورد از این جمله‌اند. اینان مسلماً بدون تأئید تشکیلات بانکی و مالی کشور نمی‌توانستند چنین امپراتوری‌های مالی‌ای، آنهم با تکیه بر تقلب و کلاهبرداری پایه‌ریزی کنند. ولی امروز که گند کار در آمده، چه بهتر که این «شخصیت‌های» منفور را مسببین تمامی بلایا معرفی کرده، به این ترتیب هیئت‌های حاکمه بتوانند بانک‌ها را از گزند حملات حقوقی در امان دارند. جای تعجب نخواهد بود اگر طی چند ماه آینده اکثر بانک‌های غرب رسماً دولتی شوند. در اینصورت دولت ترجیح می‌دهد که کار بانک‌های دولتی شده را با تأمین خسارت هزاران شاکی خصوصی آغاز نکند.

حال شاید بهتر باشد ببینیم به چه دلیل این سرمایه‌ها به ینگه‌دنیا سرازیر می‌شده‌اند؟ می‌دانیم که آنچه «امنیت» سرمایه‌گذاری عنوان می‌شود، از نظر سرمایه‌دار از مهم‌ترین عوامل به شمار می‌رود؛ خلاصه می‌گوئیم اگر این «امنیت» تأمین نشود، سرمایه انباشته نخواهد شد، و اگر هم انباشت پیش آید، در صورت نبود «امنیت»، سرمایه سریعاً به مراکز «امن» مهاجرت می‌کند. در نتیجه بر خلاف تمامی ادعاهای نظام سرمایه‌داری جهانی، بحران‌، جنگ، فتنه، غائله، و دیگر بلایا و معضلات در ساختاری که تا به امروز از نظر شکل‌گیری سرمایه‌داری بین‌المللی حاکم بوده، از دوستان و نزدیکان سرمایه‌سالاری «جهانی» به شمار می‌روند. کافی‌ است که در یک منطقه بحرانی «قومی» و یا ملی و دینی و مذهبی به راه بیافتد، تمامی سرمایه‌ها به سرعت از مجاری مختلف از منطقه خارج شده به مناطق «امن» پناه می‌برند؛ و نیازی به توضیح نیست که «امن‌ترین» جایگاه برای سرمایه، طی 80 سال گذشته کشور ایالات متحد بوده! یعنی بهتر بگوئیم، این «اجماع» پس از جنگ دوم به وجود آمده که این «امنیت» در ایالات متحد به حداکثر برسد. ولی برای انتقال سرمایه روند جنگ و آشوب و انقلاب و دیگر بلایا، در مورد کشورهای جهان سوم الزامی است. در مورد کشورهای جهان دوم، یعنی اروپای غربی و ژاپن مسائل به صور دیگری که معمولاً با ایجاد راه‌بند در برابر فعالیت‌های اقتصادی تؤام می‌شود، بروز می‌کند.

ولی چه در کشورهای جهان سوم، و چه در کشورهای اروپای غربی و ژاپن، یک اصل را نمی‌باید از نظر دور داشت و آن اینکه، جریان نقدینگی به صورتی که در بالا آوردیم، تحت فشارهای سیاسی، نظامی و تهدیدات مستقیم امنیتی «تأمین» می‌شود. خلاصة کلام افراد، شرکت‌ها و مؤسسات مختلف از روی میل باطنی به این جریان نقدینگی نمی‌پیوندند. و حال که این ساختار «کازینوئی» در حال فروپاشی است، مسلماً مقاومت در برابر تحمیل روند انباشت سرمایه به نفع واشنگتن در پایتخت‌های مختلف جهان شدت خواهد گرفت. و این مقاومت سرآغازی خواهد بود بر فروپاشی آنچه اقتصاد جنگ سرد معرفی کردیم.

اما پیش از پایان دادن به مطلب امروز بهتر است نگاهی نیز به «اقتصادموازی» داشته باشیم. امروز درگیری بین واشنگتن و زوریخ در مورد حساب‌های «سری» بانک‌ها بالا گرفت. می‌دانیم «یو.‌بی.اس» که در عمل بزرگ‌ترین بانک سوئیس به شمار می‌رود متهم شده که بیش از 52 هزار حساب سری متعلق به شهروندان ایالات متحد را در گاوصندوق‌هایش نگاهداری می‌کند! وزارت دادگستری ایالات متحد معتقد است که اکثر این حساب‌ها توسط شهروندان ایالات متحد جهت فرار از پرداخت مالیات گشوده شده. نخست می‌باید بگوئیم که گریز از پرداخت مالیات در ایالات متحد جرمی بسیار سنگین است، در شرایطی که تقلب مالیاتی در اکثر کشورهای جهان به گوشزد و جریمة نقدی منجر می‌شود، در ایالات متحد،‌ به دلیل تقلب مالیاتی، مجرم می‌تواند تا 25 سال به زندان بیافتد!‌ مجازاتی کاملاً قابل مقایسه با مجازات قتل‌عمد! در ثانی می‌باید از وزارت دادگستری ایالات متحد پرسید، در چه شرایطی هزاران شهروند آمریکائی بجای گذاشتن پول در حساب‌های عادی، و دریافت بهره، پول را در حساب‌هائی می‌گذارند که همه ساله «حق نگاهداری» نیز به بانک بپردازند؟ اینان اگر «متخلف» نیستند، چه هستند؟

یک اصل را نمی‌توان پنهان داشت و آن اینکه این فعالیت‌های «اقتصادی» طی سال‌های دراز سکة رایج بوده، دولت‌ها و وزارت دادگستری از این فعالیت‌ها کاملاً آگاهی داشته‌اند، و چه بسا که رؤسای جمهور و وزرای کابینه‌های ایالات متحد نیز خود پول‌هایشان را به همین حساب‌ها واریز می‌کرده‌اند، در نتیجه اگر امروز زوزة وزارت دادگستری ایالات متحد به هوا رفته، مشکل را می‌باید در جای دیگری جستجو کرد.

پیشتر قرار شده بود وزارت دادگستری ایالات متحد با دریافت 780 میلیون دلار از «یو.بی.اس» قضیة حساب‌های سری آمریکائی‌ها را زیر سبیلی در کند! ولی گویا کار بالا گرفته و سروصدای بعضی‌ها بلند شده. در نتیجه وزارت دادگستری ادعا دارد که مبالغ موجود در حساب‌های سری متعلق به آمریکائی‌ها بر بیش از 15 میلیارد دلار بالغ می‌شود، و خواستار دریافت مشخصات دارندگان حساب‌ها شده! روزی‌نامه‌های سوئیس که همگی نان همان «حساب‌های سری» را می‌جوند طی 24 ساعت گذشته حملات شدیدی بر علیه دولت ایالات متحد به راه انداخته‌اند، و معتقدند که فشار آمریکا بر علیه بانک‌های سوئیس یک «گانگستریسم» اقتصادی است! خلاصة امر روزنامه‌ها می‌گویند، آمریکا نمی‌تواند خارج از مرزهایش برای دولت‌های دیگر تعیین تکلیف کند! می‌بینیم که اگر مسئله حمله به عراق و افغانستان و قتل‌عام مردم در اینکشورها باشد روزنامه‌های سوئیس «مخالفتی» ندارند، همچنانکه کمتر روزی‌نامه‌ای در این کشور بر علیه جنگ عراق و افغانستان موضع‌گیری می‌کند، در این شرایط قوانین آمریکا می‌تواند شامل حال خارج از مرزها ‌شود! ولی اگر پای منافع اتباع «محترم» سوئیس در میان آید، دیگر وارد مبحث «گانگستریسم» اقتصادی می‌شویم، و اصلاً صحیح نیست که یک دولت خارجی در امور بانک‌های سوئیس دخالت کند.

به هر تقدیر «در خروجی» از این بحران هر چه باشد کوچک‌ترین اهمیتی ندارد. ولی اوج‌گیری بحران بین دو کشور آمریکا و سوئیس نشان می‌دهد که «اجماع» اقتصادی در همة ابعاد در حال فروپاشی است. دولت ایالات متحد مسلماً بخوبی می‌داند که این حساب‌ها متعلق به چه کسانی است، و همانطور که گفتیم بسیاری از دم‌کلفت‌های سیاست و امور مالی ایالات متحد در میان دارندگان همین حساب‌ها‌ هستند. اگر هم به فرض محال اسامی دارندگان حساب‌های «سری» به واشنگتن ارسال شود، مسلم بدانیم در میان آنان فقط نام کسانی از قماش «مدوف» و یا «ستانفورد» به روزنامه‌ها خواهد کشید، یعنی همان‌ها که رژیم سیاسی حاکم بر ایالات متحد در حال حاضر قصد دارد از شرشان خلاص شود. ولی مهم این است که درگیری بالا نشان می‌دهد ساختار اقتصاد «جنگ‌سرد» در چه ابعادی صدمه دیده. در چنین شرایطی فروپاشی این ساختار را به صراحت می‌توان در افق اقتصادی و استراتژیک جهانی پیش‌بینی کرد.





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

۱۱/۲۹/۱۳۸۷

«تی‌وی» و مخرج مشترک!



امروز شبکة تلویزیونی «بی‌بی‌سی» مصاحبه‌ای با رضاپهلوی صورت داده بود. چند بار این مصاحبه را نگاه کردم، و هر بار در پایان از خود پرسیدم: «نهایت امر آیا مشکل کشور ایران قابل حل است، یا خیر؟» البته این سئوالی است که فقط برای آندسته از ایرانیانی مطرح خواهد شد که آرزوی «حل» مسائل کشور را دارند؛ برخی ایرانیان اصولاً معتقدند که مسائل ایران با همین حکومت اسلامی قابل حل است! گروه‌هائی دیگر نیز مسلماً دل به موضع‌گیری‌هائی خواهند بست که شبکة «بی‌بی‌سی» و یا دیگر «مراجع» خبرپراکنی از زبان رضاپهلوی یا شخصیت‌های دیگر برای ملت ایران اتخاذ خواهند کرد. ولی در این میان افرادی نظیر نویسندة این وبلاگ هستند که به دلائلی کاملاً مشخص امکان دستیابی به هر گونه راه حلی را در بطن این حکومت استبدادی و مذهبی منتفی می‌دانند، در ضمن دلیلی هم نمی‌بینند که در بطن یک بحران و فروپاشی، یا آنچه «انقلاب مخملی» توصیف می‌شود، ملت ایران متحمل یک فروپاشی دیگر شود. و منافع چنین بحران‌سازی‌ها نیز نهایت امر به جیب اوباش نیویورک‌نشین سرازیر شده و اسم آنرا «دفاع از حقوق ملت ایران» بگذارند.

شاید برای ارائة یک تحلیل متقن‌تر می‌باید نگاهی به مسائل جامعة ایران از نزدیک داشته باشیم. به طور مثال به «آزادی» می‌پردازیم. امروز سخن گفتن از «آزادی» در کشور ایران نه هزینه‌ای دارد و نه می‌تواند برای سخنگو تکلیفی به همراه بیاورد! همانطور که می‌دانیم در جامعة ایران همه طرفدار آزادی‌اند! همین چند روز پیش به مناسبت سالروز بحران‌سازی‌هائی که به کودتای سرکوبگر 22 بهمن انجامید، تمامی مطبوعات و شبکه‌های خبررسانی حکومت اسلامی به مدت بیش از 15 روز «حَب»‌ آزادی خورده بودند! بله، این‌ها هم برای «آزادی» به اصطلاح «انقلاب» کردند!‌ اگر از یک معتاد به تریاک بپرسیم «آزادی چیست؟» مسلم است که آزادی کشیدن تریاک در مقاطع مختلف روز در فهرست آزادی‌های مورد نظر وی قرار خواهد گرفت. و اگر از یک دزد حرفه‌ای همین سئوال را بپرسیم، «آزادی» دزدی می‌تواند محور نظریة وی باشد. ولی در میان شهروندان عادی نیز هیچکس در ایران امروز «آزادی» را به زیر سئوال نخواهد برد.

البته روزگاری بود که «آزادی» را قدغن کرده‌ بودند! و به قول شادروان آدمیت «فکر آزادی» در تقابل با حاکمیت قرار می‌گرفت. ولی آنروزها با افق سیاسی ما ده‌ها سال نوری فاصله دارد. با این وجود اگر این فاصلة «نظری» ایجاد شده، ببینیم آیا جامعه نیز با استبداد سیاسی و تشکیلاتی فاصله‌ای «عینی» پیدا کرده یا نه؟ در کمال تأسف باید گفت که این فاصله از نظر عملی به هیچ عنوان تأمین نشده. در بحران دورة مشروطیت که در واقع «فکر آزادی» در اذهان شهرنشینان ایران شروع به رشد و نمو کرده بود، «حکم قبلة عالم» لازم‌الاجرا بود، و در ارتباط با این حکم کسی حرف و سخن به میان نمی‌آورد! پس از کودتای میرپنج شاهدیم که همان «حکم» باز هم لازم‌الاجرا می‌شود، ولی اینبار استبداد بهانة خوبی پیدا کرده بود، برای دفاع از «مدرنیسم» و بنیانگذاری «ایران نوین» استبداد اعمال می‌شد! و همانطور که شاهد بودیم در تاریخ کشورمان این «قصه» ادامه پیدا می‌کند تا می‌رسیم به هم امروز، یعنی به دوره‌ای که همان «احکام» باز هم لازم‌الاجرا هستند، و اینهمه جهت دستیابی به «اسلام‌ناب محمدی»! مسلماً اگر به همین منوال ادامه بدهیم روزی هم خواهد رسید که برای دستیابی به «سکولاریسم»، «دمکراسی»، «آزادی زنان»، «جدائی دین از سیاست»، و ... همان احکام استبدادی و سرکوبگر نهایت امر لازم‌الاجرا باقی خواهد ماند.

نیازی به توضیح نیست که مسئلة نافرجام سروسامان گرفتن «آزادی» در ایران، بیشتر یک «دورباطل» تاریخی است تا امتدادی نظریه‌پردازانه. خلاصه بگوئیم، طی یکصدوپنجاه سال جامعة ایران درجا زده! حال شاید این سئوال مهم باشد که چرا در میان تمامی ملت‌هائی که توانسته‌اند تا حدودی به آزادی‌هائی در سطوح سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ... دست یابند، ایرانیان هم بیش از دیگران تلاش کرده‌اند، و هم سهم‌شان از همه کم‌تر و ناچیزتر بوده؟ اینجاست که می‌باید کلاه را درست قاضی کرد، دست از شعار دادن در برابر دوربین تلویزیون‌ها برداشت، و مشخص کرد که موضع‌گیری یک «دمکرات»، در مقام یک انسان آزادیخواه که آزادی را نه برای ارضاء تمایلات شخصی، سیاسی و اقتصادی خود که در جهت اوج‌گیری فرهنگ اجتماعی، فرهنگ سیاسی و عروج یک جامعه الزامی می‌داند چه می‌تواند باشد؟

نخست در همینجا عنوان کنیم که «آزادی» حق انسان‌هاست، نه «ارث پدری» دولت‌ها و یا سیاستمداران! اگر روزی یک دولت و یا یک شخصیت سیاسی که تمامی هم و غم‌اش فراهم آوردن امکانات و اهرم‌های سیاستگذاری است، خود را طرفدار «آزادی» معرفی کرد، بدانید دروغ می‌گوید. دولت‌ها هیچکدام طرفدار «آزادی‌» نیستند. و این اصل در کمال تأسف در تمامی کشورهای جهان صادق است. حتی در همان‌ها که خود را «مهد دمکراسی» معرفی می‌کنند! «آزادی» پیوسته در تقابل میان گروه‌های اجتماعی، فرهنگی، هنری، ... و با اهداف سیاست‌بازان است که معنا می‌گیرد. و اگر در برخی مناطق جهان «سیاست» نمی‌تواند این گروه‌ها را رسماً و یا علناً سرکوب کند، دلائل را نه در «مصاحبه‌های» آتشین تلویزیونی، و یا در وعظ و خطابه‌های «انسان‌نماها»، که در جائی دیگر می‌باید جستجو کرد.

عواملی تاریخی این دولت‌ها را در این مناطق مجبور کرده که «قدرت سیاسی» را با محافل مخالف خود «تقسیم» کنند. و همین «تقسیم» قدرت است که به گروه‌هائی از مردمان امکان ‌داده تا بتوانند بدون ترس از سانسور و سرکوب، افکار، عقاید، احساسات و اعتقادات خود را در قوالب مختلف از نوشتاری گرفته تا گفتاری و تصویری به منصة ظهور برسانند. اگر این «تقسیم» قدرت، که در مفاهیم اقتصادی و مالی به معنای چندقطبی شدن اقتصاد جامعه معرفی می‌شود، در میان نیاید، مطمئن باشیم که همین آقای «اوباما» در شهر واشنگتن همان خواهد کرد که میرپنج، محمدرضا شاه و یا خمینی در تهران کردند. این یک اصل کلی است، و سیاست و سیاستمدار به هیچ عنوان با «آزادی» رابطه‌ای سازنده برقرار نمی‌کند، هر چند که از مصرف‌کنندگان عمدة تبلیغاتی همین «واژه» باشد.

حال که می‌بینیم «آزادی» در ارتباطی تنگاتنگ با عوامل دیگر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی قرار می‌گیرد، برای آنکه ناکامی ایرانیان را در دستیابی به حداقلی از همین آزادی بررسی کنیم، شاید بهتر باشد بپرسیم که این «عوامل» چرا در بحث‌ها مورد توجه و عنایت «سیاست‌بازان» وطنی قرار نمی‌گیرد؟ جواب بسیار ساده است، «آزادی» در کلام «سیاست بازان» وطنی حکم «چماق» را پیدا کرده، چرا که امروز علی‌خامنه‌ای و رئیس سپاه پاسداران‌اش هم از «آزادی» برای‌مان می‌گویند! خلاصة کلام ناکامی ما ایرانیان در دستیابی به حداقلی از «آزادی»، کار را بجائی کشانده که «آزادی» طی گذشت سالیان دراز موضع خود را به عنوان مشعلی رهائی‌بخش در خیمة «مخالفان» حاکمیت استبدادی از دست داده، و تبدیل به چماقی در دست مستبدان شده! امروز با تکیه بر «آزادی» مردم را در ایران سرکوب می‌کنند! با این وجود، این حکایت فقط مختص مردم ایران نیز نبوده و نیست. و در تأئید آنچه در بالا آوردیم، حتی تاریخ جهان منتظر نماند تا عجوزه‌ای به نام «حکومت اسلامی» چون بختک بر سر مردم ایران بیافتد تا عمق این «انحراف‌» را نشان دهد؛ استالین نیز به نام آزادی صدها هزار تن را به قتل ‌رساند، خلاصة کلام می‌باید موضوع را در محتوای واقعی‌اش بررسی کنیم، نه صرفاً در چارچوبی تبلیغاتی‌!

جامعة ایران امروز، پس از دهه‌ها استیلای حاکمیت‌های دست‌نشاندة استعمار، از نظر سازماندهی فعالیت‌های اقتصادی، مالی و تولیدی به هیچ عنوان امکان دست‌یابی به یک «آزادی» حداقلی را ندارد. همانطور که در بالا گفتیم، «آزادی» فقط در مصاف نیروهائی معنا می‌گیرد که نخست سازندگان اصلی فرهنگ، هنر و نهایت امر حضور اجتماعی قشرهای مختلف در یک جامعه‌ باشند. در مراحل بعدی، این «حضور» می‌باید با تکیه بر گونه‌گونگی‌های اقتصادی، مالی و خصوصاً تولیدی مورد حمایت محافل مختلف سیاسی و سیاست‌گذاران قرار گیرد. چنین شرایطی می‌تواند نهایت امر به نوعی «آزادی» حداقلی منجر شود، ولی ما ایرانیان از این مراحل بسیار فاصله داریم.

در جامعة ایران یک اقتصاد استعماری و تک‌محصولی دولت را عملاً تبدیل به «میرابی» کرده که بر سر مسیر ارتزاق عمومی با چماق ایستاده. جالب اینجاست که همین دولت «قدرت» عمل خود را در زمینه‌های اقتصادی و مالی از دست‌ محافل غرب دریافت می‌کند، چرا که این غربی‌ها هستند که نفت را می‌برند و بهائی که فرضاً برای آن می‌پردازند، در بانک‌هایشان «انبار» می‌کنند! این رابطة استعماری، که پس از کودتای میرپنج تا به امروز بر جامعة ما حاکم شده، در عمل ایرانیان را تبدیل به طعمة مالی و اقتصادی صنایع غرب کرده. چنین جامعه‌ای نمی‌تواند از فضائی برخوردار شود که «آزادی» در آن معنا و مفهومی بگیرد.

از طرف دیگر پدیده‌ای به نام «دولت»، در چنین ساختاری اصولاً وجود خارجی ندارد. این «دولت» کارگزار اجنبی است، و توسط اجنبی مسئولیت پخش مایحتاج عمومی را بر عهده گرفته؛ این دولت تأمین کنندة منافع شرکت‌های خارجی است. این رابطة استعماری، کشور ایران را به بازاری جهت حفظ منافع غرب تبدیل کرده، و دولت‌ها در این کشور چرخ پنجم گاری اقتصاد غرب شده‌اند. حال در چنین شرایطی چگونه می‌توان از «آزادی» سخن به میان آورد، و آنان که بدون کوچک‌ترین اشاره‌ای به بن‌بست‌های اقتصادی و مالی در کشور «سنگ‌آزادی» به سینه می‌زنند در عرصة سیاست کشور در کدام جایگاه قرار دارند؟

شاید بجای «آرزوی» موفقیت برای تلویزیون نو‌پای «بی‌بی‌سی»، بهتر بود می‌پرسیدیم که در همین مقطع، به چه دلیل کشورهای به اصطلاح «دمکراتیک» غرب، یعنی همان‌ها که خود را طرفداران آزادی ملت ایران جا زده‌اند، با اعزام کارشناس و تجهیزات فوق‌مدرن دست‌اندرکار گسترش شبکة تبلیغاتی و رادیوئی و تلویزیونی حاکمیت استبدادی و فاشیستی اسلامی در ایران‌اند؟ شاید بهتر بود می‌پرسیدیم، به چه دلیل کشورهائی همچون انگلستان از طریق شرکت‌های وابسته به محافل دولتی خود سانسور بر اینترنت ایران را با چنین «قاطعیتی» تحمیل می‌کنند؟ این‌ها و صدها سئوال از این دست، سئوال‌هائی است که آزادیخواهان ایران از دولت‌ها خواهند پرسید؛ از حکومت اسلامی می‌پرسیم و از دولت آینده نیز خواهیم پرسید. پس بهتر است بجای خوش‌وبش با نوکران و دربان‌های بنگاه «بی‌بی‌سی»، و یا حمایت از یک توده «ابر فراگیر» و مخالف با حکومت اسلامی، از همان نوع ابرهای «اجماع ملی» که خمینی دجال در 22 بهمن بر آن سوار شد تا ملت را به سیاهچال قرون وسطی بیاندازد، کمی هم به فکر مسئولیت‌های سیاسی خود در برابر ملت ایران و تاریخ کشور باشیم. در تاریخ ایران دیگر دوران سواری کشیدن از توده‌های مردم تحت عنوان «اجماع عمومی» در مبارزه با دیکتاتوری به سر آمده، سیاست‌بازان بهتر است از خواب خرگوشی بیدار شوند؛ این ملت، نه ملت 28 مرداد است، و نه ملت 22 بهمن!







نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...