۸/۰۶/۱۳۸۹

تحول و محلل!




بالاخره سخنگوی وزارت امور خارجة جمکران رسماً اعلام داشت که دولت اسلامی برای تأمین «برخی مخارج» به کرزای و رئیس دفتر وی «پول نقد» تحویل می‌دهد! البته در اینکه این نوع روابط «پنهان و آشکار» از دیرباز میان دولت‌های جهان سکة رایج بوده و هست نمی‌باید تردید داشت. اگر «ویکی‌لیکس» و روزنامه‌های «افشاگر» غربی بجای مطرح کردن «اسرار» ارتش ناتو، فهرست پرداخت‌های کاخ‌سفید به آدمکشانی را که هیئت حاکمة ایالات متحد در سطح جهان به عناوین مختلف به جان مردمان انداخته‌ منتشر نمایند، تازه خواهیم دید که این «دنیا» دست کیست، و «در» بر کدام پاشنه می‌چرخد؟ ولی مسئلة اصلی ما ایرانیان پرداخت پول به کرزای نیست، موجودیت یک حکومت دروغگو، پرمدعا، مردمفریب و سرکوبگر است. تشکیلاتی بدوی که با تکیه بر نظریه‌پردازی‌های استعماری، تحت عنوان «نبرد با آمریکا» بر ملت ایران حاکم شده. خلاصه بگوئیم، حکومتی که مدعی مبارزه با آمریکا و «جنگ نرم» و سخت با غرب در تمامی جبهه‌ها است، بسیار بی‌جا می‌کند که جهت تحکیم پایه‌های دولت دست‌نشاندة ارتش‌ناتو در کابل «پول نقد» می‌پردازد و این عمل را در راستای «بازسازی» افغانستان توجیه هم می‌کند. رادیوفردا، مورخ 4 آبان‌ماه 1389، اظهارات سخنگوی وزارت امور خارجة حکومت اسلامی را چنین بازتاب ‌داده:

«[سخنگوی وزارت امور خارجه] مطلب نیویورک تایمز در مورد دریافت پول توسط دستیار حامد کرزی از ایران [...] را تأیید می‌کند [و می‌گوید] ایران در جهت بازسازی افغانستان کمک‌های زیادی کرده ‌است و در آینده نیز آن را پی‌گیری خواهد کرد.»


در رژیم سابق هو و چو انداخته بودند که در دوران رضاشاه، دربار یونان سفیری به ایران کرده بود به نام «کیریاکس»! در زبان یونانی چنین اسامی‌ای رایج است و معمولاً زمینة خنده و شوخی برای فارسی‌زبانان فراهم می‌آورد. می‌گویند زمانیکه سفیرکبیر یونان به کاخ مرمر آمد تا استوارنامة خود را حضور اعلیحضرت تقدیم کند، پرده‌دار فریاد زد: عالیجناب «کیر‌یاکس»، سفیرکبیر اعلیحضرت پادشاه یونان ... آورده‌اند که رضاشاه با شنیدن نام سفیرکبیر یونان به وزیر دربار گفت: «بالاخره اینه یا اون؟ هر دوتاش که با هم نمی‌شه!» حالا ما هم با استفاده از همین شایعه که در کتاب «عروج محمدرضا شاه پهلوی» نیز نقل شده خدمت حکومت اسلامی عرض ‌کنیم، یا طرفدار سیاست آمریکا در منطقه هستید و جهت پیشبرد اهداف ارتش ناتو به پادوهای شناخته شده و مارک‌دار واشنگتن پول نقد تحویل می‌دهید، و یا به قول خودتان با آمریکا در حال نبردید! نبرد با آمریکا و نوکری برای عموسام را نمی‌توان همزمان به ملت ایران حقنه کرد، پس تکلیف‌تان را بهتر است روشن کنید؛ به قول رضا شاه «هر دوتاش که با هم نمی‌شه!»

اما به استنباط ما روابط منطقه‌ای حکومت اسلامی که از طریق کودتای 22 بهمن 57 توسط شبکة محلی سازمان سیا در ایران شکل گرفت، چه در چارچوب منافع غرب و چه در ارتباط با محافل وابسته به هیئت‌های حاکمة غربی، به مراتب از پرداخت چند صد هزار دلار کمک‌ نقدی به یک مهرة شناخته شدة واشنگتن در کابل فراتر می‌رود. این روابط را می‌باید «استراتژیک» و امنیتی تلقی کرد، و مسلماً روزی خواهد رسید که این ارتباطات در سطح جهانی علنی گردد. البته این مسائل را می‌باید در چارچوب تاریخی، مالی و اقتصادی مورد بررسی قرار داد، ولی در همینجا به طور خلاصه بگوئیم، علنی شدن این روابط را، تا به همین درجه، می‌باید به فال نیک گرفت. اگر قرار است حکومت اسلامی پول به پای کرزای بریزد، بهتر است همزمان ادعاهای «دهان‌پرکن» و «خررنگ‌کن» را از دکة مبارزه با غرب در دکان‌اش برچیند. و از قضای روزگار از نخستین دقایقی که روح‌الله خمینی کالائی به نام «نبرد با آمریکا» را در دکه‌اش برای فروش ارائه کرد، تمامی صحنه‌سازی‌های متعاقب فقط جهت لاپوشانی همین ارتباط «حکومت اسلامی ـ واشنگتن» صورت گرفت.

از طرف دیگر، شاهد ادامة «افشاگری‌های» تشکیلاتی به نام «ویکی‌لیکس» نیز هستیم. آقای «آسانژ» که نهایت امر معلوم نشد کجائی هستند و چه تابعیتی دارند، باز هم هزاران مدرک «نظامی» و فوق‌محرمانه را در سایت محترم‌شان منتشر کرده‌اند. ما نمی‌پرسیم این مدارک از چه کانال‌هائی به دست ایشان می‌رسد؛ پاسخ به این سئوال روشن‌تر از آن است که به حرف و سخنی نیاز داشته باشد. ولی آنچه در نخستین مرحلة این نمایشات و افشاگری‌ها علنی شد، و در مرحلة فعلی آن نیز به صراحت مورد تأئید قرار گرفت این بود که این نوع «فعالیت‌ها» نهایت امر بار مسئولیت سازمان‌ها، احزاب، تشکیلات و ارتش‌ها و دولت‌هائی را کاهش خواهد داد که با توسل به دروغ و تبلیغات و هیاهو سال‌های سال و تحت عناوین مختلف صدها هزار انسان را در چارچوب منافع مالی و اقتصادی مشخصی مسلح کرده، به جان یکدیگر انداختند. جالب اینجاست که این «عملیات نظامی» که نهایت امر کار را به یک درام انسانی و منطقه‌ای کشانده، نه تنها به اهداف اعلام شدة خود در صحنة تبلیغاتی دست نمی‌یابد، که در حال «پذیرش» شکست در برابر پدیده‌ای است که در ظاهر امر جهت مبارزه با آن پای به میدان گذاشته بود!

اینکه امروز سخنگویان ارتش ایالات متحد و پنتاگون جهت تأکید بر «شکست قطعی» ایالات متحد در عراق و خصوصاً در افغانستان هیچ فرصتی را در برابر دوربین‌ها و میکروفون‌ها از دست نمی‌دهند، به صراحت نشان می‌دهد که «شکست» کذا آنچنان که ‌باید و شاید «فجیع» نمی‌باید تلقی ‌‌شود. چه بسا جهت چگونگی و بررسی چند و چون همین «شکست» بوده که این عملیات نظامی گسترده از روز نخست پایه‌ریزی شد! به عبارت دیگر این «شکست» همان شکل‌گیری استراتژی‌های نوین غرب در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه است. از آنجا که مسئلة نیازهای استراتژیک ایالات متحد در مرزهای جنوبی فدراسیون روسیه مشمول «افشاگری‌های» آقای آسانژ نمی‌شود، و ایشان اصولاً کار زیادی به الزامات سرمایه‌داری غرب در هنگامة اوج‌گیری فعالیت‌های نوین سرمایه‌داری‌ها در هند و چین و روسیه ندارند، می‌توان چنین نتیجه گرفت که «افشاگری‌ها» بجای هدف قرار دادن پایه‌های ملموس و منطقی «جنگ» در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه، فقط در چارچوب نیازهای سازمان سیا و پنتاگون سازماندهی ‌شده.

ولی رها کردن «ظاهری» منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه از طرف ارتش آمریکا و قرار دادن این منطقه در دست‌ «توانای» دولت‌های دست‌نشاندة سازمان آتلانتیک شمالی و در رأس آنان حکومت اسلامی تهران، تبعات استراتژیک بسیار گسترده‌ای نیز به همراه خواهد آورد. به عبارت ساده‌تر، اکنون همین دولت‌های دست‌نشانده می‌باید به نمایندگی از طرف سازمان سیا و پنتاگون و در چارچوب حفظ منافع غرب، در برابر نفوذ سرمایه‌داری‌های هند، روسیه و چین، راه‌بند و سدهای مالی و اقتصادی بسازند! و این سئوال به درستی مطرح می‌شود که آیا اینان از پس چنین «مسئولیت» خطیری برمی‌آیند یا خیر؟

به نظر می‌رسد که ایالات متحد اینان را در قالب کنونی از انجام چنین «خدماتی» عاجز دیده، به همین دلیل است که فقط پس از شکست «جنبش‌سبز» در ایران دفعتاً شاهد اوج‌گیری «اسلام‌گرائی»، در قالب تجدید نظر در «قانون اساسی» کشور ترکیه می‌شویم!‌ از منظر نظامی و امنیتی، ترکیه مهم‌ترین کشور منطقه است و در صورت قرار گرفتن این کشور در اردوی «جهان اسلام»، شاید ایالات متحد از نظر پایه‌ای و اساسی شانس بیشتری جهت به مقصد رساندن «خر لنگ» خود در منطقه داشته باشد. ولی به استنباط ما غرب در پیمودن چنین مسیری نه تنها تعجیل به خرج نداد، که سعی تمام داشت از این گزینه به دور بماند. قرار گرفتن ترکیه در قلب «جهان اسلام» در عمل مهم‌ترین اهرم‌کلیدی آمریکا و اروپای غربی در مرزهای جنوبی روسیه را به ویروس «اسلام حکومتی» آلوده ساخت. این آلودگی نهایت امر، هم زمینة گسترش ارتباطات ترکیه با اروپای غربی را مسدود کرد، و هم سازمان ناتو را با این تهدید مواجه ساخت که ایالات متحد و اروپای غربی رسماً و قانوناً در کنار جنبش‌های اسلام‌گرا قرار گیرد. و این «مشکل» به احتمال زیاد طی چند سال آینده مشغولیت اصلی واشنگتن خواهد بود.

ولی همانطور که می‌بینیم، سیر تحولات در عمل اهداف اصلی سرمایه‌داری‌ها را آشکار نمود. و اینک ناظران مسائل منطقه‌ با صراحت بیشتری می‌توانند به دلائل استراتژیک غرب جهت ایجاد «مشروعیت‌های» نوین برای حکومت‌های اسلامی، خصوصاً حکومت اسلامی جمکران پی ببرند. جالب اینجاست که این تلاش‌ها در کشور ایران در مسیری شکل گرفته بود که هم می‌بایست فرضاً ایرانیان را از طریق فشارهای دیپلماتیک غرب در صحنة سیاست جهانی در انزوای کامل قرار دهد، و هم در بطن منطقه‌ای که غرب با عشق و علاقة فراوان از آن به عنوان «جهان اسلام» یاد می‌کند، حکومت آخوندهای قم را بیش از پیش محبوب و «مردمی» بنمایاند. و در دنبالة همین صحنه‌آرائی‌ها بود که برنامة «تحریم اقتصادی» ملت ایران نیز با فشار ایالات متحد و بریتانیا در سازمان ملل به تصویب قدرت‌های بزرگ جهانی رسید!

خلاصة کلام تمامی برنامه‌ها همانطور که می‌بایست به روی پرده آمد، فقط یک لایه از این نمایش هولناک و ضد ایرانی آنطور که باید و شاید «بازی» نشد. ساختار سیاست منطقه‌ای اجازه نداد که آقای میرحسین موسوی از این معرکة مهوع «پیروز» بیرون بیاید! ایشان که پس از سه دهه جنایت و همکاری پیوسته با حکومت اسلامی، قرار بود به یمن آراءعمومی به عنوان ناجی «جهان اسلام» پای از صندوق‌شکسته‌های حکومت جمکران بیرون بگذارند «باطل» شدند، و عروج استعماری‌شان در نیمه راه متوقف ماند! این همان «فاجعه‌ای» است که از طریق کانال‌های تبلیغاتی غرب، همه روزه با صرف صدها هزار دلار تحت عنوان شکست «جنبش سبز»، تقلب نابخشودنی در رأی‌گیری و ... به روی آنتن‌ها می‌رود و جهانیان از چند و چون آن مرتباً «مطلع» می‌شوند!

برنامه‌ریزی غرب که با حضور اوباما در کاخ سفید و پیروزی سرشار از افلاس دیویدکامرون در رأس دولت محافظه‌کار انگلستان از همزمانی «قابل‌ستایشی» نیز برخوردار شد، بر لایه‌ای تکیه کرده بود که بالاتر توضیح دادیم. اینان می‌پنداشتند که حکومت میرحسین موسوی بر ملت ایران، حکومتی که می‌بایست در زرورق یک «دولت مردمی» بسته‌بندی می‌شد، خواهد توانست دنبالة سیاست‌های واشنگتن را از موضع «قدرت» پیگیری کرده، برای عموسام نان و آب کافی تأمین نماید! ولی اینک به دلیل شکست‌ «جنبش‌سبز»، غرب برای طی این مسیر پرنشیب‌وفراز در شرایط بسیار ناگواری قرار گرفته. سازمان آتلانتیک شمالی، سازمان سیا و دیگر مراکز تصمیم‌گیری غرب می‌باید این مسیر پردست‌انداز و «فنرشکن» را با تکیه بر فردی به نام محمود احمدی‌نژاد طی نمایند! فردی که سازمان سیا او را فقط جهت امتداد «خط جنگ» به درون مرزهای کشور ایران از صندوق‌ها بیرون کشیده بود!

با توجه به این شرایط می‌توان ابعاد معضلات غرب جهت سازماندهی مواضع استراتژیک‌اش در مرزهای جنوبی روسیه را بهتر دریافت. در گام نخست، از نزدیک شدن احمدی‌نژاد به ترکیه می‌گوئیم. این «نزدیکی دیپلماتیک» در مرحلة اول با تو‌افق‌های «بات» علنی شد! ولی اینک که زمینة «جنگ» به طور کلی از صحنة منطقه حذف می‌شود و برنامة «هسته‌ای» حکومت اسلامی نیز توسط طرف‌های غربی به بایگانی سپرده شده، ترکیه هر چه بیشتر نقش «محلل» منطقه‌ای به خود گرفته. احمدی‌نژاد که در هیاهوئی سرسام‌آور به عنوان یک «متقلب» به ریاست قوه مجریه جمکران دست یافت، نه می‌تواند از طریق جذب حمایت محافل سرمایه‌داری غرب و در ارتباط با سیاست‌های منطقه‌ای «جفتک‌اندازی‌» کند، و نه قادر است تصویر دولت «منتخب» و «مردمی» را از داخل به خارج «صادر» نماید. حکومت اسلامی تحت ریاست احمدی‌نژاد به کودکی می‌ماند که مبتلا به جذام هم شده باشد؛ این «کودک» نه قادر است به تنهائی به موجودیت خود ادامه دهد، و نه احدی حاضر خواهد شد با او همراهی و هم‌گامی کند. خصوصاً در شرایطی که متحد اصلی کودتای 22 بهمن 57 در ایران، یعنی دولت دست‌نشاندة پاکستان، تحت فشار شدید هند و روسیه عملاً از صحنة سیاست منطقه‌ای حذف شده.

در چنین شرایطی است که به دلیل فشار روسیه و با تکیه بر «تحریم اقتصادی» سازمان ملل، کنار رفتن شبکة تجاری «بریتانیائی» شیخ‌نشین امارات از فضای اقتصادی جمکران را مشاهده می‌کنیم. شبکة‌مذکور که از دیرباز عصای دست تشکیلات سپاه پاسداران و سرمایه‌سالاران وابسته به محافل داخلی حکومت اسلامی بود، اینک به سرعت از صحنه بیرون می‌رود. و پر واضح است که در شرایط فعلی، ایالات متحد در فهرست «نامزدهای» خوشبخت خود جایگزین «شایسته‌ای» جز دولت اسلامی ترکیه برای شبکة مذکور نیابد. در نتیجه نزدیک شدن هر چه بیشتر ترکیه به حکومت جمکران و هارت‌وپورت‌های «ضداسرائیلی» آنکارا که از چند سال پیش آغاز شده در عمل دنبالة «سناریوئی» است که پیشتر برای «جنبش سبز» نوشته شده بود. با حضور احمدی‌نژاد در رأس دولت مشکل می‌توان این سناریو را با موفقیت به اجرا درآورد. با توجه به این امر که اوضاع افغانستان و عراق بر پیچیدگی شرایط می‌افزاید.

مسائل ایندو کشور هنوز لاینجل باقی مانده و از دیگر قضایا «شیرین‌تر» است، یا بهتر است بگوئیم تحلیل‌شان به نتایج «شیرین‌تری» منجر خواهد شد! شاهدیم که ماه‌ها پس از برگزاری «انتخابات»، دولت بغداد هنوز «مشخص» نشده، و جنگ در افغانستان همچنان ادامه دارد! افشای ارتباطات مالی بین کرزای و دولت احمدی‌نژاد نیز در همین راستا معنا می‌گیرد. این ارتباط می‌بایست ادامه یابد چرا که کرزای فقط از طریق حمایت‌های منطقه‌ای می‌تواند به موجودیت خود تداوم بخشد. در شرایطی که نه هند از کرزای حمایت می‌کند،‌ و نه پاکستان در وضعیتی قرار گرفته که بتواند همچنان به حمایت لوژیستیک خود ادامه دهد، طبیعی است که وزنة حمایت از سیاست غرب در افغانستان بر دوش دولت جمکران بیفتد. ولی احمدی‌نژاد قادر نیست این «وزنه» را متحمل شود. و شاید ایالات متحد، زمانیکه خارج از چارچوب دیواره‌های امنیتی «جنگ‌سرد»، در مرزهای جنوبی روسیه و در غرب هند دست به مانورهای «نظامی ـ امنیتی» و انتقالات گستردة نیروهای نظامی زد به این صرافت نیفتاده بود که پشتیبانی مسکو و دهلی‌نو از سیاست‌های نظامی آمریکا، پس از گذشت چند مرحله به اتخاذ سیاست‌هائی منوط گردد که برای واشنگتن «دردناک» تلقی می‌‌شود.

به استنباط ما، تحلیل نادرست غرب از قدرت مانور روسیه، هند و چین در منطقة آسیای مرکزی، کار را به بن‌بست فعلی کشانده؛ هم در عراق و هم در افغانستان! جالب اینجاست که این شرایط را صاحب‌نظران از دیرباز مطرح کرده بودند. از زمانیکه جنگ در افغانستان به راه افتاد، بارها و بارها در کتب و مجلات تخصصی، صاحب‌نظران به چرخش شرایط استراتژیک در افغانستان اشاره داشته‌اند. ولی علیرغم هشدار صاحب‌نظران، این عمل ضدانسانی، یعنی اشغال یک کشور کوچک توسط نیروهای نظامی یک ابرقدرت همچنان ادامه یافت، و در همین راستا شاهدیم که غرب مجبور شده تمامی سرمایه‌های منطقه‌ای خود را در عمل «هزینه» کند!

از دولت آنکارا و ارتش ناتو مستقر در ترکیه گرفته، تا سازمان‌های اطلاعاتی در شیخ‌نشین‌ها و نیروهای نظامی حاضر در افغانستان و عراق و پاکستان و حوزه‌های علمیة شیعی‌ و شیخی و سنی و وهابی و ... تا شبکة جاسوسان و قاچاقچیان، همه و همه دست‌اندرکار شده‌اند تا سیاست غرب در منطقه بتواند در مسیر «مطلوب» متحول شود. با این وجود به جرأت می‌توان گفت که گاری این سیاست در سربالائی افتاده، و افشاگری‌های «ویکی‌لیکس» در واقع برای روزهای پس از شکست «خوراک تبلیغاتی» فراهم می‌آورد. خواهیم دید که «دفتر» نوآوری‌ها و سیاستگزاری‌های جدید غرب در منطقه با همان سرعتی که گشوده شد، بسته خواهد شد.





۸/۰۲/۱۳۸۹

پیزی و یونسکو!



امروز با نیم نگاهی به شرایط سیاسی کشور این سئوال مطرح می‌شود که انفجارهای سیاسی در ایران، انفجارهائی که نهایت امر می‌باید سرنوشت حکومت کودتای 22 بهمن 57 را یکسره کند، در کدامین میعاد آغاز خواهد شد؟ به تمامی هواداران و دوستداران علنی و زیرجلکی، درونمرزی و برونمرزی رژیم آخوندها و حاکمیت دین‌خوئی در ایران یک واقعیت را همینجا بگوئیم: دیگر امیدی برای باقی ماندن این مبهمات در قدرت سیاسی وجود ندارد. اینبار شمارش معکوس نه در چارچوب منافع کاخ‌سفید، جنگ‌طلبی‌های منطقه‌ای و مقطعی و یا تصمیمات لندن و مسکو، که در مسیر «منطق» تاریخی شکل گرفته. منطق همان ملتی که روزگاری عرب را از این سرزمین راند و دین اجباری را به شیوه‌ای نه چندان توجیه‌پذیر ایرانی کرد، و در بزنگاهی دیگر ترک و مغول و ازبک متجاوز آسیای مرکزی را «ایرانی» نمود. همان ملتی که نهایت امر 150 سال پیش، برای نخستین بار در قارة آسیا پرچم طغیان بر علیه استبداد برافراشت و الهامات مشروطه‌خواهی و حکومت مسئول و قانونی را به میدان سیاست کشاند.

از اینرو نمی‌باید فریب قدرت‌نمائی‌های ظاهری و نمایشی امروزین حکومت اسلامی را خورد. این «قدرت‌نمائی‌ها» فقط تلاشی است تا این نظام بی‌آینده بتواند با تکیه بر آن‌ها بن‌بست سیاسی موجود را از افکارعمومی پنهان داشته، جلب توجه کند و نگاه ملت ایران را به سوی خود بکشاند؛ با زبان بی‌زبانی گدائی اندک توجه و لطفی داشته باشد، و با تزریق سرمایه‌های ملی در قشرهای مشخص اجتماعی ـ این قشرها شمار‌شان روز به روز محدود و محدودتر می‌شود ـ آینده‌ای برای خود رقم زند. و هر چه حکومت اسلامی به نقطة فروپاشی نزدیک‌تر باشد، پر واضح است که این «قدرت‌نمائی‌ها» صولت و شوکت بیشتری خواهد داشت، چرا که نظام جمکرانی‌ها بن‌بست نهائی را نزدیک‌ و نزدیک‌تر می‌بیند و تلاش‌اش جهت فرار از سرنوشت محتوم هر دم تماشائی‌تر می‌‌شود. تعجبی هم ندارد، چه بسا عمال این حکومت آخوندی که خود نیز فریب همین «صحنه‌آرائی‌های» دل‌انگیز تبلیغاتی را خورده باشند!

تاریخ به ما می‌گوید که دقیقاً در همین مراحل «رستم صولتی» است که رژیم‌های تمامیت‌خواه و سرکوبگر دست به ابداعات و اختراعات عجیب و غریب می‌زنند؛ یک‌شبه اهداف و الهامات ملی و میهنی و به اصطلاح «مردمی» از دکان‌هائی بیرون می‌کشند که دیر بازی است دیگر کالای مورد نیاز «مردمان» را بر بساط‌شان نمی‌بینیم! در این مرحله است که گزافه‌گوئی، رجزخوانی، جفنگ‌بافی و ضدونقیض‌گوئی به اوج خود خواهد رسید. در این مرحله است که واقعیات اجتماعی، مالی و فرهنگی همگی در معبدی که حاکمان برای میدان دادن هر چه بیشتر به پرستش خود بر پا کرده‌اند به قربانگاه خواهد رفت تا از این مفر فاشیسم بتواند به اوج خود یعنی «جنون مطلق» دست یابد.

شرایط در کشور، خارج از هر گونه بحث و گفتگوئی، اسیر دست بحران‌هائی‌ فزاینده شده. در زمینة حقوق انسانی به هیچ عنوان «حسابرسی» در کار نیست، همانطور که بازداشت‌های اخیر نیز نشان داد، و همانطور که اعدام‌های بی‌سروصدائی که از آغاز کودتای 22 بهمن 57 سایه شوم خود را بر فضای زندان‌های «سیاسی» گسترده به ما یادآوری می‌کند. رعایت حقوق «انسانی» در هیچ مقیاسی در زمره دلنگرانی‌های حاکمان فعلی به شمار نمی‌آمده و نمی‌آید. جالب‌تر اینکه، اینبار جغد شوم سرکوب، نه تنها در کوچه و خیابان و زندان و بازداشتگاه همه روزه قربانی می‌گیرد، که سایة مرگ را بر آستانة منزلگاه عمال شناخته شدة رژیم نیز ‌گسترانده. این حکومت برای حفظ موجودیتی بس گذرا دست به شعبده‌های عجیبی زده. در زمینة روابط مالی و اقتصادی، کشور را در چارچوب منافع مشتی اوباش شهری اسیر کرده؛ نخست مایملک ایرانیان را به چوب حراج قدرت‌های بزرگ می‌سپارد و هر آنچه از این تاراج «بین‌المللی» باقی ‌ماند، ‌ میان یار غار خود، یا همان اوباش تقسیم می‌کند تا اینان وظیفة اصلی‌ خود یعنی سرکوب ملت ایران را از یاد نبرند. از یاد نبرند که اگر ملت از جای برخیزد دیگر نه از «تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک‌نشان!»

ولی از منظر مشروعیت وضعیت از اینهم خراب‌تر است. رهبر حکومت اسلامی که تا دیروز حمایت فرضی «مردمی» را وسیله‌ای برای جبران «نبود» مشروعیت «حوزوی» معرفی می‌کرد، و به قول خودش مخالفان حضور وی در منصب «ولایت‌فقیه» می‌بایست به دلیل حمایت گستردة «مردمی» بر این عدم مشروعیت چشم فرومی‌بستند، امروز در مسیر عکس سیلاب فاشیسم ولایت‌فقیه قایق شکستة رژیم را به پیش می‌راند! با برنامه‌ریزی سفر به قم، خامنه‌ای این پیش‌فرض کلی را به میدان سیاست کشور وارد کرد که دیگر حمایت «مردمی» از کف رفته، از اینرو «ولی فقیه» در واپسین روزهای موجودیت خود جهت کسب حمایت «حوزوی» می‌باید به شیوة کودکانه‌ای که شاهد بودیم دست به تقلا و هیاهو بردارد! اینهمه در شرایطی که از روز نخست نه حمایت مردمی‌ای در کار علی خامنه‌ای بوده، و نه اینکه امروز این «معمم» قادر به کسب حمایت «حوزوی» خواهد شد؛ بهترین دلیل آنکه تلویزیون جمکران نیز نتوانست به آنچه اصولاً وجود خارجی ندارد «پوشش» دهد!

در زمینة استراتژیک و منطقه‌ای نیز شرایط فعلی فوق‌العاده متناقض و متزلزل است. فالانژهای لبنان، طالبان افغانستان، شیخ‌های خلیج‌فارس، رهبران دست‌نشاندة آنکارا و اسلام‌آباد و ... و خصوصاً دست‌نشاندگان ارتش یانکی‌ها در عراق که همگی در «فلسفة انقلاب» حضرت امام خمینی از جمله «اذناب» شیطان بزرگ معرفی می‌شدند، اگر دیروز متحدان زیرجلکی حکومت جمکران بودند، امروز از جمله متحدان اصلی، نمایشی و تبلیغاتی «انقلاب اسلامی» به شمار می‌آیند! این «متحدان» در فرودگاه‌ها به استقبال احمدی‌نژاد و دیگر «مقامات» انقلاب اسلامی ‌آمده، دست‌های اینان را به گرمی در برابر دوربین خبرنگاران می‌فشارند. می‌باید پرسید، بر روی میز استراتژی‌های منطقه‌ای آیا برای حکومت اسلامی، که موجودیت خود را با «چپ‌نمائی» و «راست‌روی» آغاز کرد، و با تکیه بر پوپولیسم این موجودیت ننگین آخوندی را طی سه دهه بر اریکة قدرت محفوظ داشته، کارت برنده‌ای هم باقی مانده؟ پاسخ بسیار روشن است؛ دیگر هیچ کارت برنده‌ای وجود ندارد. تمامی مسیرها یا بسته شده، و یا درگاهی‌‌های‌شان در حال فروریختن بر سر همین حکومت است.

ولی همانطور که گفتیم در چنین شرایطی است که فاشیسم پای به مرحلة جنون «نهائی» خود می‌گذارد. ابداع پدیدة نیست‌ در جهانی به نام «علوم انسانی اسلامی»، در عمل یکی از مهم‌ترین گام‌ها در همین مسیر رسوائی و جنون می‌باید تلقی شود. آنان که بساط این «بحث» دبستانی را گشوده‌اند به صراحت از ابعاد نجومی چنین جفنگ‌گوئی‌هائی بی‌اطلاع‌اند. اینان بر این باورند که از آنجا که علمی به نام «جامعه شناسی» گویا قرار است «جامعة بشری» را بررسی کند، و جامعه نیز از دورة «خیمه و خر‌گاه» صدر اسلام در صحرا و بنی‌امیه در شام و بنی‌عباسی در بغداد همواره بوده که امروز هست، یعنی مرکز تجمع «مردمان»، پس می‌توان در مورد چند و چون آن به «بحث و گفتگو» نشست و در بارة علم جامعه‌شناسی «مسلمین» نیز رایزنی کرد! اینان نمی‌دانند که مباحث پایه‌ای در جامعه‌شناسی، مباحثی که دورکیم و وبر طی سدة گذشته پایه‌گذاران آن بوده‌اند دیرزمانی است که از این علم رخت بربسته.

امروز جامعه‌شناسی بیشتر از آنچه علم بررسی جوامع بشری به شمار آید علم استنتاج «بهینه» از آمار، احتمالات و صورت‌بندی‌های فوق‌پیچیدة ریاضی شده. به جرأت بگوئیم، جامعه شناسی در هزارة سوم میلادی به مراتب بیش از مهندسی راه‌وساختمان با ریاضیات فوق پیشرفته همسو است. این جامعه‌شناسی‌ای که بعضی آخوندها با مطالعة چند نسخه از ترجمة آثار دورکیم و وبر و یا برخی «لفاظی‌های» محافل ‌روشنفکرنمای غربی در ذهن خود ساخته‌اند متعلق به قرن گذشته است، نه امروز. خلاصه بگوئیم، بحث فلسفی و پایه‌ای در جامعه‌شناسی بیش از نیم قرن است که به طور کلی تعطیل شده.

روانشناسی نیز در همین مسیر قرار دارد؛ اینبار با شتاب و سرعت و گستره‌ای به مراتب وسیع‌تر! انسان‌شناسی «فروید» نیز امروز در کتابخانه‌های غرب در ردة «ادبیات» بایگانی می‌شود! انسان‌شناسی نوین، به هیچ عنوان به تعریف انسان، کنش‌ها و واکنش‌های فرد در برابر جامعه و روابط انسان‌ها توجهی ندارد. امروز گاه بررسی تحولات فیزیولوژیک و بیولوژیک است، هنگامة تحقیق در بارة «انگیزه‌ها» از طریق شبکة دریافت‌هاست! باز هم به جرأت بگوئیم، امروز روانشناسانی که در مدارج بالای آکادمیک تحقیق و تدریس می‌کنند و در زمینه‌های مختلف این علم صاحب‌نظرند، با فیزیولوژی، بیولوژی و سیر تأثیرپذیری انسان از مسیر شبکة «دریافت‌ها» به مراتب بیشتر درگیر شده‌اند تا پزشکان و جراحان! دوران تعریف و بازتعریف «نرمالیته‌ها» در روانشناسی متعلق به اواخر قرن نوزدهم است، نه دهة دوم هزارة سوم میلادی!

ولی اینهمه دوای درد جنون فاشیسم را نخواهد کرد. از زمانیکه حکومت اسلامی تحت عنوان «اسلامی» کردن دانشگاه‌ها با کمک اوباشی از قماش حاج‌فرج دباغ، «دکتر» حبیبی، جلال‌الدین فارسی، و بعدها با شرکت فعال آقای میرحسین موسوی و خاتمی و دیگر لات‌ولوت‌های «امام» و اسلام دست به تصفیة دانشجو و دانشگاهی زد، علم و صنعت و تفکر و هنر و موجودیت انسان‌ها را نیز در حیطة دانشگاه‌ها «تصفیه» کرد. آنچه امروز بساط‌اش پس از سه دهه علنی شده، همان نیات و خواست‌های دیرینة اینان است که امروز علناً از آن سخن به میان می‌آورند. امروز است که «مست» از بادة «پیروزی» عربدة علوم انسانی اسلامی سر می‌دهند. بله، همزمان با علنی شدن روابط «دیرین» حکومت اسلامی با فالانژهای آدمکش لبنان، همزمان با دیدار یک آخوند «کودک‌بارة» محفل واتیکان از قم، همزمان با ساخت‌وپاخت‌های احمدی‌نژاد با سرمایه‌سالاران در نیویورک، ملت ایران می‌باید دریابد که این حکومت مفلوک، حکومتی که «مغزهای متفکرش» به قول شادروان هدایت، درگیر «شک میان دو و سه‌اند»، از دیر باز دانشگاه، تفکر علمی و دانشگاهی را نمی‌خواست. امروز «علوم انسانی» است، فردا کار به فیزیک و شیمی نیز خواهد کشید.

فوت کردن در آستین دانشگاه و دانشگاهی، حتی از انواع «اسلامی» آن، دنبالیچه‌ای است بر همان سیاست‌های مردمفریب «نبرد با آمریکا»، و حمایت‌های فرضی حکومت اسلامی از مستضعفان و پابرهنه‌ها. عربده‌های مردمفریبی که فقط در مقاطع ویژه‌ای از حلقوم عمال فاشیسم اسلامی بیرون می‌آید، و زمانیکه این تبلیغات دیگر به کار «کلان ـ ‌سیاست‌های» استعماری نیاید سریعاً با دیگر «عربده‌ها» جایگزین خواهد شد.

جالب اینجاست که سازمان یونسکو نیز فرصت را در این روز و روزگار مغتنم شمرده! واقعاً اگر به دقت بنگریم اینان نیز همزمان در بوق فاشیسم اسلامی می‌دمند! دقیقاً در این شرایط اسف‌بار که نه تنها ایرانی در پنجة یک فاشیسم «سخت‌جان» گرفتار آمده، که ریشة تفکر علمی و دانشگاهی نیز رسماً از سوی اوباش حکومت اسلامی به زیر سئوال برده می‌شود، یونسکو بر برگزاری «روز جهانی فلسفه» در حکومت اسلامی مهر تأئید می‌زند! باید پرسید چرا زمانیکه شورای امنیت سازمان ملل، بدون هیچ دلیلی ملت ایران را اینچنین مستبدانه تحریم اقتصادی می‌کند و از قدرت‌های بزرگ برای چپاول اموال و دارائی‌های ملت ایران دعوت رسمی به عمل می‌آورد صدائی ‌از «روشنفکران» یونسکونشین شنیده نمی‌شود؟ ولی زمانیکه در همین حکومت انسان‌ستیز برنامة «تفریحی» به راه می‌افتد، و لات‌ولوت‌های «ولایت» و دستگاه مفتخوری «عمال» یونسکو با پول این ملت غارت شده بساط بخوربخور و سورچرانی به راه می‌اندازند، همگی «حامی» ایران شده، با شعار «پشتوانۀ غنی فکری و فلسفی متفکران ایرانی» سر سفرة این ملت حضور به هم می‌رسانند؟

باید از سازماندهندگان «محترم» یونسکو بپرسیم، کدام فلسفه، کدام انسان، کدام جامعه در شرایط فعلی در کشور ایران وجود خارجی و ملموس و قابل تأمل دارد که برای بررسی این مفاهیم «کنفرانس» به راه می‌اندازید؟ تمامی این مفاهیم در ایران معاصر توسط عامل سرکوب فاشیسم «نفی» شده، و شما که خود را صاحب نظر در امور فرهنگی جا زده‌اید چگونه به خود اجازه می‌دهید در بطن یک فاشیسم ضدبشری پیرامون مسائلی همچون «فلسفه و فرهنگ»، «فلسفه و انسان» و ... بحث و تبادل نظر آغاز کنید؟ باید پذیرفت که مسخرگی، اهانت به شعور ملت‌ها، لودگی و به زیر پای گذاردن ارزش‌های جهانی و آرمان‌های ملهم از «اعلامیة جهانی حقوق بشر» دیگر حد و حدودی نمی‌شناسد. امروز پیام‌آوران «جهانیت انسان» با اوباشی سر یک میز نشسته و لقمه می‌زنند که اصولاً «انسان» در مفهوم معاصر را به رسمیت نمی‌شناسند؛ چنین انسانی از منظر اینان مستوجب «مجازات» هم هست! ولی مسلم بدانیم یونسکو به این اعتراض پاسخی نخواهد داد؛ شاهدیم که از دیرباز روند کلی مسائل در جهان معاصر بر پایة ظاهرسازی و قبول سرکوب ملت‌ها در مسیر منافع محافل پایه‌ریزی شده. ولی ما ملت وظیفه داریم صدای اعتراض خود را تا آنجا که امکان دارد به گوش جهانیان برسانیم، و در انجام این وظیفه کوتاهی و قصور نابخشودنی است.

با این وجود، اگر مجموعه «ضدونقیض‌گوئی‌های» این حکومت و اعمال مسخره‌اش نهایت امر می‌باید به فروپاشی این حاکمیت «شترگاوپلنگ» بیانجامد، ملت ایران اینبار نمی‌باید با آیندة سیاسی خود همچون میعادهای گذشته: شهریور 1320، 28 مرداد، 22 بهمن و ... برخوردی دبستانی و ابتدائی داشته باشد. یادمان نرود که «بلوغ» فقط متعلق به افراد حقیقی و حقوقی نیست؛ ملت‌ها نیز می‌باید به مرحلة بلوغ برسند.‌ همیاری قشرهای مختلف ملت ایران جهت شکل‌دادن به یک حکومت مسئول در کشور می‌باید نخستین مرحله در شکل‌گیری همین بلوغ سیاسی و اجتماعی تلقی شود. و در کمال تأسف در همینجا بگوئیم، مشکل ما ملت با فروریختن کاخ پوشالی حکومت اسلامی حل نخواهد شد، مشکل اصلی تازه آغاز می‌شود. پرسش این است، بجای حکومت اسلامی چه نوع حکومتی می‌خواهیم؟