۶/۲۹/۱۳۹۶

کفگیر و کدخدا!




طی چند روز گذشته شاهد تحولات بسیار گسترده‌ای در ابعاد جهانی بودیم.  تعدد مانورهای نظامی،  چه از سوی روسیه و آمریکا،  و چه از سوی هم‌پیمانان رسمی و یا نیمه‌رسمی اینان به صراحت نشان ‌داد که آمادگی جهت یک جنگ فراگیر در راه است،   هر چند طرف‌های ذینفع در حال حاضر آنقدرها تمایلی به آغاز واقعی این درگیری‌ها نشان ندهند.  از سوی دیگر،   برنامة همه‌پرسی «استقلال کردستان» فی‌نفسه نشاندهندة تمایل آمریکا جهت فراهم آوردن مقدمات درگیری‌های نظامی در خاورمیانه می‌تواند تلقی شود.  همزمان با این تحولات،   موضع‌گیری‌های نمایشی دونالد ترامپ در مجمع عمومی سازمان ملل و هم‌نوائی‌های «زیرجلکی» امانوئل ماکرون،  رئیس‌جمهور جدید فرانسه با وی نیز نشان از عمق‌گیری بحران بین‌المللی دارد.  در مطلب امروز تا حد امکان به این تحولات می‌پردازیم،  چرا که شواهد نشان می‌دهد تمامی آن‌ها هدف مشخصی را دنبال می‌کند؛  بیرون بردن ایالات‌متحد از بن‌بست استراتژیکی که شکست در سوریه بر واشنگتن تحمیل کرده.   پس نخست برویم به سراغ مانورهای نظامی. 

بر اساس گزارش خبرگزاری‌ها،  طی روزهای اخیر در داخل و خارج مرزهای روسیه،  چه در اروپا و چه در آسیای شرقی مانورهای نظامی گسترده‌ای در جریان بوده.  در این میانه،  به طور مثال،   دولت کودتائی ترکیه،  که هنوز عضو فعال سازمان آتلانتیک شمالی است،‌   هم در مرزهای عراق و سوریه دست به مانور نظامی و تمرکز گستردة قوا زده،  و هم با جمهوری آذریجان مانور مشترک به راه انداخته.   پر واضح است که علیرغم شکست کودتای اخیر سازمان ناتو در ترکیه،   دولت رجب اردوغان برای خدمت به ولی‌نعمت‌های غربی‌اش دست به هر عملی خواهد زد،  و از آنجا که محور پیمان استعماری سنتو ـ  ترکیه،  ایران،  پاکستان ـ  هنوز  موجودیت‌اش به زیر سئوال نرفته،  دولت جمکران نیز در ارتباط با این تحرکات نظامی در کنار سیاست‌های سازمان ناتو قرار گرفته.   در واقع ملاقات‌های اخیر مم‌جواد ظریف با هم‌تایان ترک و آذریجانی،  به صراحت نشان داد که در قفای سخنوری‌های «ضدآمریکائی» حکومت اسلامی،   همکاری با آمریکا و سیاست‌های واشنگتن یکی از مهم‌ترین اهداف حکومت ولایت فقیه می‌باید تلقی شود.   

پرواضح است که شبکة خبرسازی غرب اهداف ترکیه از مانورهای اخیر آنکارا را «تأمین امنیت» برای اینکشور معرفی کند.   ولی مشکل بتوان بازتابی امنیتی برای این تحرکات نظامی تعیین نمود.   ترکیه در ظاهر امر با استقلال کردستان عراق مخالفت می‌کند،  ولی تحت هیچ شرایطی حاضر نیست در ارتباط با کردهای ترکیه،  سیاستی در پیش گیرد که به تحریک احساسات «میهنی» اینان دامن نزند!   باید پرسید اگر برنامة واقع‌بینانه‌ای از سوی آنکارا در زمینة امنیتی پیش‌بینی شده،   به چه دلیل همزیستی مسالمت‌آمیز با اقلیت قومی کرد در آن منظور نمی‌شود؟   از سوی دیگر،  در همان ترکیه،   پس از به قدرت رسیدن اسلامگرایان همچون نمونة دولت جمکرانی در ایران،   شاهد مهاجرت گستردة ارامنه به دیگر کشورها هستیم.  در نتیجه،  اگر امروز جمهوری‌آذربایجان تحت عنوان تلاش جهت تأمین امنیت خود با ترکیة اردوغانی دست به مانور نظامی می‌زند،   مسلماً به معنای جستجوی راه‌حل سیاسی و خروج از درگیری‌های مرزی با ارمنستان نیست.  چرا که مشکل ارمنستان و آذربایجان می‌باید بین ایندو کشور حل شود،   نه با «گردن‌کلفتی» ارتش ناتو،   مستقر در ترکیه.   

ولی درک این مسائل روشن‌تر از آن است که نیازمند تعمق و تفکر فراوان باشد.  آنزمان که بحران سوریه آغاز شد،   ترکیه،  عراق،  سوریه،  لبنان،  و حتی جمکرانیان همگی با سلاح  آمریکائی پای به این میدان گذاردند.   همگی خود را طرفدار «مردم» معرفی کردند،  و مخالف «دیکتاتور!»   ولی کسی نپرسید به چه دلیل،   هم «مردم»،  و هم «دیکتاتور» توسط ایالات‌متحد مسلح شده‌ بودند؟  به استنباط ما،   در همین راستاست که می‌باید تحولات منطقه‌ای پیرامون رفراندوم «استقلال کردستان» را نیز دنبال کرد.   آمریکا نه علاقه‌ای به استقلال کردستان دارد،  و نه تمایلی به تأمین ارتباط سازنده کردهای ترکیه و عراق با دولت‌های ‌مرکزی‌شان.   مسئلة واشنگتن این است که چگونه می‌توان به تنش‌های قومی در منطقه دامن زد،  و از طریق جنگ و درگیری بین اقوام مختلف جیب پنتاگون را پر پول نمود.  اگر امروز مسئلة «استقلال» کردستان روی میز خبرگزاری‌ها افتاده،   فقط به این دلیل است که برنامه جنگ‌سازی آمریکا با تکیه بر «بهار عرب» به اهداف خود دست نیافته.          

به عبارت ساده‌تر،  آمریکا که در جنگ سوریه دندان‌ نیش‌اش کشیده شد،  مجبور به عقب‌نشینی در بسیاری زمینه‌های تنش‌زا در منطقه شده.   و جهت جبران این عقب‌نشینی مجبور است زمینة درگیری‌های جدید فراهم آورد.  مسئلة استقلال کردستان یکی از همین «سوژه‌ها» است.   این است «لپ کلام!»  ولی حال که از عقب‌نشینی سخن گفتیم ببینیم این عقب‌نشینی‌ها به چه صورتی در منطقه انجام گرفته. 

دیدیم چگونه برنامة جنگ‌سازی بین ایران و عربستان که با دقت دنبال می‌شد،  به بن‌بست رسید.  برای به راه انداختن این جنگ،   حتی گروه‌های فشار در درون حاکمیت‌های جمکرانی و سعودی،   دست به قتل ملای شیعه در عربستان و آتش زدن و غارت سفارت عربستان در تهران نیز زدند.  هدف روشن بود؛  چگونه می‌توان در مرزهای روسیه جنگ به راه انداخت.   ولی این سناریو ناکام ماند؛  جمکران مجبور شد از شعارهای مسخرة حج که «فتوی» روح‌الله خمینی بود دست بردارد؛  عربستان هم دم‌اش را گذاشت روی کول‌اش و ویزای حج برای لات‌ولوت‌های جمکرانی صادر نمود.  دیدیم که مناسک امسال حج بدون درگیری تمام شد!   ولی دقیقاً همزمان با تعطیلی دکان حاجی‌سازی بحرانی،   بحران قطر به راه افتاد!  قطر که از جمله سرزمین‌های وابسته به حجاز به شمار می‌رود،  و تا چندی پیش بخشی از امارات متحده عربی بوده،  به یک‌باره تبدیل شد به دشمن «اسلام و مسلمین!»   کار بجائی رسید که شیخ قطر اصلیت ایرانی و شیعی پیدا کرد و دست در دست جمکران و ترکیه در برابر عربستان موضع‌گیری ‌نمود: 

«سهرابی [سفیر سابق جمکران در قطر] به  ناگفته‌هائی دربارة امیر فعلی قطر اشاره می‌کند [...] مطالبی همچون شیعه بودن اجداد تمیم بن حمدبن‌خلیفه آل ثانی و ...»
منبع:  فارس‌نیوز مورخ،   ۱۳۹۶/۰۴/۱۴

جالب‌تر از همه اینکه،   جدیداً کاشف به عمل آمده که ریاض واقعاً برنامة حملة نظامی به دوحه را در دست تهیه داشته.  ولی مسلماً جنگی بود که منافع شرکت نفتی توتال،  و پایگاه‌های مهم ایالات‌متحد و ترکیه در قطر را مورد تهدید قرار نمی‌داد!     این بحران نیز همانطور که شاهد بودیم با عقب‌نشینی اجباری آمریکا فروکش کرد؛  وزیر امورخارجة ایالات‌متحد در تاریخ 14 سپتامبر سالجاری به لندن رفت،  و به نخست‌وزیر انگلستان تفهیم کرد که دکان جنگ‌سازی «قطر ـ عربستان» باید تعطیل شود.

از سوی دیگر،  در اسرائیل نیز سر آمریکائی‌ها به سنگ خورده.   و دو رخداد مهم طی چند روز گذشته نمایة مستقیمی از عقب‌نشینی منطقه‌ای آ‌مریکا در اسرائیل شده.  نخست ابراز تمایل حماس به قبول رهبری الفتح،  و سپس افتتاح نخستین پایگاه دائمی ارتش ایالات‌متحد در کشور اسرائیل!  ایندو رخداد اگر در ظاهر نشان از قدرقدرتی ایالات‌متحد داشته باشد،  در عمل چیزی نیست جز عقب‌نشینی و دلیل نیز روشن است.  اگر اصل را بر پایة سیاست ایالات‌متحد جهت به راه انداختن درگیری‌های نظامی در منطقه بگذاریم،  به صراحت می‌بینیم که حماس ـ  این تشکل تروریستی پیوسته مورد حمایت مستقیم حزب دمکرات آمریکا،  شیخ قطر و حکومت جمکران بوده ـ  در عمل با عقب‌نشینی و پریدن در آغوش الفتح جایگاه ممتاز خود را به عنوان «اتم آزاد» و تشکل بحران‌زا در منطقه از دست داده.   از سوی دیگر،  دولت تل‌آویو به دلیل حضور یک پایگاه نظامی دائمی آمریکا در اسرائیل دیگر نمی‌تواند به عنوان دولت «مستقل» دست به ایجاد درگیری و بحران نظامی و امنیتی در منطقه بزند.  آمریکا با گشایش پادگان دائم نظامی در اسرائیل به صورت تلویحی در مورد اقدامات ارتش اسرائیل نیز قبول مسئولیت می‌کند،   و همین امر امکان آتش‌افروزی‌های نوین ایالات‌متحد را نیز تقلیل می‌دهد.   بی‌دلیل نیست که در چنین شرایطی،   به عنوان یکی از راه‌های باقیمانده برای بحران‌سازی،   شبکه خبرسازی غرب،  بر محور مسئلة «استقلال» کردستان دست به تبلیغات گسترده زده.    

در پایان چه بهتر که نیم‌نگاهی به مواضع جدید ایالات‌متحد در مورد سازمان ملل نیز بیاندازیم.  می‌دانیم که دونالد ترامپ برنامة گسترده‌ای جهت «اصلاحات جسورانه» در ساختار سازمان ملل «پیشنهاد» کرده!  البته این پیشنهادات را از هم‌اکنون روسیه و چین رد کرده‌اند،   ولی می‌توان در اوج مانورهای نظامی که در سراسر جهان به راه افتاده،  این «پیشنهادات» را نیز نوعی «مانور دیپلماتیک» از سوی واشنگتن تلقی کرد.   

«پیشنهادات» ترامپ که به نوبة خود مورد حمایت «زیرجلکی» رئیس‌جمهور فرانسه نیز قرار گرفت،  در عمل دنبالة شکست برنامة بهارعرب در سوریه است.  آ‌مریکا تمایل داردتا به طور مثال «حق وتو»،   گزینة «غیرسازندة»‌ شورای امنیت را از میان بردارد!  حال این سئوال مطرح می‌شود که «وتو» از نظر تاریخی مورد استفادة کدامین کشورها قرار گرفته؟  و پاسخ به این سئوال مشخص می‌کند که در کمال تعجب آمریکا به مراتب بیش از دیگر کشورهای صاحب حق وتو از این گزینه جهت رد مصوبات شورای امنیت استفاده کرده!  حال باید پرسید اگر آمریکا تا این اندازه از وتو استفاده کرده،   چرا امروز می‌خواهد آن را از میان بردارد؟   پاسخ روشن است؛   آمریکا به دلیل لاابالیگری بلشویسم در دوران جنگ سرد،   با «سلاح وتو» پای به میدان مراودات بین‌المللی ‌گذاشت؛   اینک به دلائل فراوان این سلاح از دست واشنگتن خارج شده و در اختیار روسیه و چین قرار گرفته.   به همین دلیل،  برخورد واشنگتن با سازمان ملل نیز عین برخوردش با دولت‌های سوریه،  یمن و لیبی شده؛   حال که این رژیم‌ها دیگر به دردش نمی‌خورند،   باید خون‌شان را بریزد.  آمریکا با چنین نگرش وحشیانه‌ای به میدان برخورد با ساختارهای حقوقی بین‌المللی پای گذارده!   نگرشی که بر محور  «دیگی که برای من نجوشد،  سر سگ در آن بجوشد» استوار شده.   خلاصه،‌  اگر این شورای امنیت درد آمریکا را درمان نمی‌کند،‌  چه بهتر که اصلاً نباشد!

ولی در ساختار سازمان ملل فقط همین شورای امنیت است که می‌تواند موضوعیت اجرائی داشته باشد؛  آنهم دقیقاً به دلیل وجود «حق وتو!»   البته نمی‌باید فراموش کرد که،   کشورهای قدرتمند جهان نیازی به تأئید این و آن ندارند،  و همانطور که جرج والکر بوش نشان داد،  علیرغم خطر وتوی شورای امنیت،   آمریکا می‌تواند به عراق حمله‌ور شود؛   کک‌اش هم نخواهد گزید!  در واقع،  اگر امروز آمریکا به شورای امنیت حمله‌ور شده،   از وحشت این است که واشنگتن در چارچوب فعل‌وانفعالات دیپلماتیک،   به دلیل بی‌توجهی‌اش به حقوق بین‌الملل در افکار عمومی ‌اعتبارش را از دست بدهد و همچون یک «مجرم»،   در ارتباط با دیگر کشورها به حاشیة روابط حقوقی بین‌المللی رانده شود.   به همین دلیل واشنگتن قصد دارد وجاهت حقوقی شورای امنیت را از بین برده،‌   از این مسیر راه را جهت پیشبرد سیاست‌های «ضدحقوقی» خود در جهان بگشاید و «یک‌جانبه گرائی» و خشونت را به هنجار بین‌المللی تبدیل کند.

در اینکه چنین راهی برای واشنگتن گشوده خواهد شد یا خیر جای بحث فراوان است.  و شاید قسمتی از فشارهای نظامی و امنیتی که اینک کشورهای چین،  روسیه،  برزیل و هند متحمل می‌شوند به این دلیل باشد که واشنگتن گشایش مسیر فعالیت‌های ضدحقوقی‌اش را منوط به اعمال فشار در دیگر زمینه‌ها می‌بیند. 

از سوی دیگر،  متن سخنرانی‌های ترامپ و ماکرون،  روسای جمهور آمریکا و فرانسه در 72امین مجمع عمومی سازمان ملل،  تداعی نمایش مهوعی است که در سال 2003 به راه افتاده بود.  طی این صحنه‌سازی در شورای امنیت سازمان ملل،  شاهد مخالفت فرانسه با حملة غیرقانونی آمریکا به عراق  ـ به بهانة وجود سلاح‌های شیمیائی در اینکشور ـ  بودیم.   اینبار نیز،   نه در شورای امنیت،   که در مجمع عمومی،   ترامپ و ماکرون مواضعی ظاهراً «متخالف» گرفته بودند،   هر چند این تخالف ظاهری و صوری باقی ماند،  و فقط درد سخنوری‌های تبلیغاتی را درمان کرد.  ولی به روی صحنه آوردن سناریوی تکراری و نخ‌نمای «پلیس بد»،   «پلیس خوب» از سوی آمریکا و یکی از اقمار اروپائی‌اش فقط به این گمانه دامن زد که اینان کفگیرشان در روابط بین‌الملل واقعاً‌ به کف دیگ خورده.   باید منتظر بود و دید در شرایطی که هم آمریکا در خاورمیانه گام به گام عقب‌نشینی می‌کند،   و هم فرانسه گرفتار بحران اقتصادی و اجتماعی‌‌ بی‌سابقه‌ای شده،  کفگیر کذا از ته دیگ چیز دندان‌گیری برای کدخدا بالا می‌آورد یا خیر!        


 
 

۶/۲۶/۱۳۹۶

از پهلوی اول تا سوم!




هفتاد و شش سال پیش،  در شهریور ماه سال 1320،   قوای متفقین به ایران سرازیر شد.  و   رژیم سیاسی کشور که طی دو دهه،  ادعاهای پوچ «استقلال دولت،  و جان بر کف بودن ارتش شاهنشاهی» را به ابزاری جهت سرکوب ملت ایران تبدیل کرده بود،  در تاریخ 16 سپتامبر 1941،   همچون کاخی از پوشال فروریخت.   در این روز «فرخنده»،   ارتش و شهربانی گوش به فرمان انگلیس دست از حمایت دولت برداشت،   و رضا میرپنج،   مسلسل‌چی فوج قزاق که با حمایت سفارت بریتانیا تحت عنوان رضاشاه کبیر در ایران تاجگزاری کرده بود متواری شد!  میرپنج نخست به خانة صارم‌الدوله در اصفهان پناه برد،  و سپس در بندر ماهشهر سوار بر یک کشتی باری انگلیسی به تبعیدگاه خود در آفریقای جنوبی رهسپار شد.    

رضامیرپنج طی دوران حکومت کودتائی خود ـ  چه پیش از تاجگزاری و چه پس از آن ـ  با حمایت انگلستان و بهره‌برداری از صحنه‌سازی‌ و «مدرنیسم» امثال فروغی،   مصدق،  تیمورتاش،   فرمانفرما،  و ... دست به فروپاشانی معدود یادواره‌های انقلاب شکوهمند مشروطیت ایران زد.  در کارنامة سرکوبگری‌‌های دولت میرپنج کم نبودند شاعران و نویسندگان سرشناسی چون میرزادة عشقی و فرخی یزدی که به تیغ جلاد سپرده شدند،   و کم نبودند مخالفان استبداد سیاسی وی که بی‌سروصدا و یا با حکم «اعلیحضرت» در زندان قصر طعمة «دکتر»،  میرغضب دربار می‌شدند.   با این وجود،   مدرنیسم در «میرپنج‌ایسم» یک دروغ تاریخی بود؛   برخلاف تبلیغات استعماری،  حکومت میرپنج جز واپس‌گرائی،  دین‌خوئی و خرافه‌‌باوری هیچ ارمغانی نداشت.  

میرپنج در شرایطی که خود به صورت رسمی چهار همسر «شرعی» داشت‌،  در تبلیغات سفارت انگلستان که آن روزها روی امواج رادیو بی‌بی‌سی «شنوندگان» فراوانی به خود اختصاص می‌داد،  عنوان بنیانگزار ایران نوین،  و آزادکنندة زن ایرانی از اسارت حجاب گرفته بود!  دقیقاً به همان سیاق که بعدها روح‌الله خمینی بر امواج همین بی‌بی‌سی تبدیل شد به «رهبر آزادیخواهان ایران!»  ولی یادآور شویم،   در دوران حکومت میرپنج،  خرید رادیو فقط با اجازة شهربانی،  و صدور جواز‌ «امنیتی» امکانپذیر بود!  در نتیجه،  مشتریان رادیو در دوران وی از جمله نورچشمان رژیم به شمار می‌آمدند؛‌  هم مورد اعتماد شهربانی آیرون ساید بودند،  هم پول کافی جهت خرید رادیو داشتند!

باری میرپنج علاوه بر سرکوب گستردة اجتماعی و سیاسی،  در زمینه فساد مالی و زمین‌خواری نیز سنگ تمام گذاشت.   زمانیکه وی مورد توجه سفارت انگلستان قرار گرفت،  دارائی‌اش از یک رختخواب‌پیچ تجاوز نمی‌کرد،   و بیست سال بعد وقتی از ایران گریخت،  عملاً تمامی املاک مرغوب شمال کشور تحت عنوان املاک خالصه،  پشت قبالة دربار پهلوی بود.   علیرغم ادعای طرفداران‌اش که افتتاح بانک‌مرکزی و بانک‌ ملی،  دادگستری و خط‌آهن و غیره را «خدمات» میر‌پنج می‌خوانند،   واقعیت نشان داد که‌ میرپنج فاقد هر گونه اطلاع و شناخت از مسائل مالی،  اقتصادی و اجتماعی بوده.    وی همچون آتاترک در آنکارا،   صرفاً عامل اجرائی کردن طرح‌‌هائی شده بود که از منظر استراتژیک،  در مناطق جنوبی اتحاد شوروی مناسب حال لندن تشخیص داده می‌شد! 

در عمل،  حرص و ولع میرپنج در غصب املاک شمال کشور به صراحت نشاندهندة بی‌اطلاعی وی از مبانی اقتصاد جدید و صنایع بود.  از منظر نگرش اقتصادی و اجتماعی میرپنج را فقط می‌توان در حد یک روستائی طماع و زیاده‌خواه مورد نظر قرار داد.  ولی اشتباه نکنیم،  تجربه ثابت کرده که عدم آگاهی میرپنج از مسائل کشورداری برای سفارت انگلستان بزرگ‌ترین «مزیت» وی نیز به شمار می‌رفت،  چرا که بعدها در تاریخ کشورمان به صراحت شاهد بودیم که چگونه بی‌مایه‌ترین عناصر ـ  هویدا،   اقبال،  نصیری و ... و خصوصاً خمینی و خاتمی و خامنه‌ای ـ  در مقاطع مشخصی مورد عنایت همین سفارتخانه قرار گرفتند.

ولی شاید مهم‌ترین رخداد در دوران حکومت میرپنج فروپاشی بنیاد سلطنت و تبدیل آن به حکومت فراقانونی و کودتائی باشد.   با کودتای سوم اسفند،  سلطنت با طبیعت سنتی‌اش وداع کرد و تبدیل شد به عارضه‌ای استعماری.   و همزمان با این دگردیسی که ساختار قدرت فئودال و سنتی را در ایران به حاشیه راند،  میرپنج،  تحت نظارت سفارت انگلستان،   و با استفاده از ثروت فرمانفرما که به جرأت وی را می‌باید خزانه‌دار کودتای پهلوی اول خواند،  پس از تاجگزاری دست به افتتاح حوزة علمیة قم نیز زد.   چرا که،  سلطنت کودتائی و مصنوعی نیازمند یک مرکزیت مشروعیت‌بخش «مصنوعی» مذهبی نیز بود.   در عمل،  طی دوران میرپنج ارتباط اندام‌وار بنیاد سلطنت با ارباب دین از میان رفت؛   یک دیانت مصنوعی و یک حکومت نامشروع و کودتائی همچون دو لبة قیچی همزمان در کشور فعال شدند.  این دو مرکزیت تصنعی طی چند سال تبدیل شدند به پدیدهائی که گویا «مجزا» از یکدیگر عمل می‌کردند و همچون احزاب سیاسی وابسته به سفارتخانة انگلستان هر کدام «مرامنامه‌ای» نیز علم کردند.  نهایت امر،   دسیسه‌های مداوم انگلستان، صاحب قیچی،  ایندو ساختار دست‌ساز را در تمامی ابعاد در برابر یکدیگر نشاند،  و این تقابل کاذب،  آیندة سیاسی ایران را آنچنانکه در دوران کودتای 22 بهمن 57 شاهد بودیم،  رقم زد.
  
پس از فرار میرپنج،  آغاز سلطنت پسر ارشد وی محمدرضا پهلوی آغاز شد.   وی نیز توسط عوامل شناخته شدة انگلستان از قبیل فروغی،  مسعودی،  انتظام،  خاندان‌های منصور و علم و ...  پای به میدان سیاست کشور گذارد.  ولی از آغاز کار به صراحت نشان داد که «مرد این میدان نیست!»  در عمل،  پسر ارشد رضامیرپنج نیز به همان اندازه که ایرانیان سرکوب شده بودند،  توسط پدری تندخو سرکوب شده بود.  برخوردهای محمدرضا پهلوی با مسائل کشور،   خصوصاً پس از پایان جنگ دوم نشان داد که او سبک‌سر،  بی‌توجه،  و خصوصاً در برخورد با معضلات دنیای سیاست در کشوری چون ایران بسیار بزدل است.   در دوران طولانی حکومت وی که 37 سال به طول انجامید،   در هیچیک از مقاطع سرنوشت‌ساز،  محمدرضا پهلوی از خود جرأت،  شهامت،  قاطعیت و صداقت لازم را نشان نداد.  رفتار وی نمایه‌ای بود از فرار مداوم و گریز از مسئولیت.   طی چند بحران اساسی که در دوران حکومت وی شاهد بودیم:  ملی شدن نفت،   انقلاب سپید شاه و مردم،  برپائی حزب رستاخیز،   و نهایت امر غائلة ملایان،   موسوم به انقلاب اسلامی،  هر گاه حمایت انگلستان از محمدرضا پهلوی دریغ شد،  وی «کاسة چه کنم» به دست گرفت.

دریدگی و وحشیگری حاکم در دوران میرپنج،  دست در دست 37 سال بزدلی،  بی‌تکلیفی و سبک‌سری در دوران پهلوی دوم،  نهایت امر همان ملایانی را که مشروطه‌طلبان در خیابان‌ به چوب فلک می‌بستند،   با تأئید سفارت انگلستان بر سرنوشت ملت ایران حاکم کرد.  امروز دهه‌هاست که ایرانیان در قید و بند حکومتی قرون‌وسطائی دست‌وپا می‌زنند،  بدون آنکه مفری از این مهلکه در برابر خود ببینند.  و امروز باز هم شاهدیم که شبکة تبلیغاتی غرب،   به همان شیوه‌ که برای شنوندگان رادیوهای «جوازدار» برنامه اجرا می‌کرد،   زمزمه‌هائی جهت تطهیر عوامل خود در خاندان پهلوی و در میان ملایان آغاز کرده.   شاهدیم که هنوز بعضی‌ها آخوند «خوب» و «روحانی منتقد» سراغ دارند،  و برخی دیگر سپاه پاسداران «خدمتگزار» می‌بینند؛  حتی بعضی سلطنت‌چی‌ها نیز با صراحت از خدمات رضاشاه «کبیر» برای‌مان قصه می‌گویند! 

جالب اینکه،  جامعة ایران در این آغازین سال‌های هزارة سوم میلادی،  همچنان در برابر چند سئوال اساسی در جا می‌زند،   و با «پایمردی» در پاسخ به آن‌ها مردد مانده!  ولی باید پرسید،   تکلیف ما ملت با تاریخ معاصرمان چیست؟   قهرمانان‌ ملت ایران را بر اساس کدامین گزینه‌ها می‌باید تعیین نمود،   بر اساس انسان‌ستیزی،  خیانت و گله‌پروری و شارلاتانیسم،  یا بر اساس حمایت‌شان از یک نظم دمکراتیک،  انسان‌محور و مسئول؟  و در این میانه چه افراد و گروه‌هائی را می‌باید خائن به منافع ملت تلقی کرد؟    البته در این نوع «سردرگمی‌های» تاریخی ما ایرانیان تنها نیستیم.  و از آنجا که تاریخ را همیشه برندگان نوشته‌اند،   بسیاری ملل در همین گرداب پرابهام دست‌وپا می‌زنند.  در همسایگی‌مان می‌توان از قهرمانان یا ضدقهرمانانی از قبیل استالین،  صدام حسین و بوتو سخن گفت،   و در دیگر کشورها نقش امثال ژنرال دوگل،   مارشال تیتو و ادنائر آلمانی هنوز در هاله‌‌ای از ابهام فروافتاده.  ولی یک مطلب روشن است؛   خروج از بحران «هویت» که طی سدة اخیر به صور متفاوت در قالبی پیش‌ساخته و تصنعی بر ملت ایران حاکم شده امری است ضروری.    تعیین نوعی «هویت» که هم نمایانگر روندی واقعی از رخدادهای تاریخی و فرهنگی ایران باشد،  و هم در چارچوب آن بتوان تا حد امکان و در برخوردی «عینی» شارلاتان و خادم استعمار را از خادم به میهن تفکیک نمود،  از ضرورت‌های خروج از این بحران یکصدساله‌ است.  امیدواریم استعفای پهلوی سوم،  از ریاست «شورای ملی ایران»،‌ خصوصاً در میعاد 25 شهریور امسال،   روزنه‌ای جهت خروج از این بحران باشد.