۳/۰۴/۱۳۹۲

هشت تن آل «عبا»!


 

در کمال تعجب،   در شرایطی که به تدریج حکومت اسلامی پای در دورة هیاهوی دست‌ساز «انتخاباتی» خود می‌گذارد،   تحلیل اظهارات و عملکرد نامزدهای تأئید شده از سوی شورای نگهبان هر چه کمتر شایستة بررسی و کنکاش می‌شود!   سخنان اینان تکراری،   فاقد هر گونه نوآوری سیاسی و عقیدتی و به دور از هر نوع نگرش اجتماعی است.   جالب اینکه،   این وضعیت نامزدهای رد صلاحیت شده است که اهمیتی روزافزون پیدا کرده!   به عبارت ساده‌تر،  با رد صلاحیت کسانیکه با تکیه بر موج‌سازی‌ها می‌توانستند به قول ملایان «شورانتخاباتی» به وجود آورند،  بحث‌ نامزدها،   پیرامون «انتخابات»‌ ریاست جمهوری بیشتر به «گپ» کارمندان دون‌پایة دوائر دولتی در پس درهای بستة آبدارخانه شباهت پیدا کرده،   تا برخوردهای «انتخاباتی» در بعد کشوری با اهمیت استراتژیک ایران. 

 

این بی‌حالی و بی‌عرضگی را بیش از هر چیز می‌باید از چشم آن‌هائی دید که به خیال خود خواستند با حذف هاشمی و مشائی از مبارزات انتخاباتی «روزة شک‌دار» نگیرند؛  در نتیجه  نهایت امر ریدند به جانمازشان!   ولی از حق نگذریم،   این «انتخابات» همان است که از روز اول شایستة‌ حکومت اسلامی بوده؛   یک نمایش مسخرة‌ حکومتی که در آ‌ن مشتی عروسک‌ بی‌اختیار،‌   اگر نگوئیم نوکرصفت،   که با هر گونه نگرش سیاسی،  تخیل ‌استراتژیک و لیاقت و کاردانی اداری و سازمانی بیگانه‌اند دست به نقش‌آفرینی می‌زنند. 

 

با این وجود،  اگر تاکنون تاریخچة «انتخاباتی» این حکومت پای به چنین شرایطی نگذاشته بود و چشمان «غیرمسلح» نمی‌توانست الگوی مناسب حال و هوای حکومت اسلامی را از نزدیک نظاره کند،‌  به هیچ عنوان تصادفی نیست.    در وبلاگ امروز تلاش می‌کنیم به صورت شتابزده،   از یک‌سو سررشتة هیاهوئی را بکاویم که به قولی به «حماسه‌سازی‌ها» در حکومت اسلامی جان می‌داد،   و از سوی دیگر دلائل این نوع هیاهوها را در بعد استراتژیک مورد بررسی قرار دهیم.   نهایت امر تلاش خواهیم داشت که در مبحث «انتخابات» حکومت اسلامی «دریچة‌ نوینی» بگشائیم،  باشد که کارساز سه گروه شود!  کسانیکه به دلیل وقفه در هیاهوی «انتخابات» ملائی تکلیف خودشان را نمی‌دانند؛  آنان که از «ترس» زبان‌شان بند آمده و گروهی که علم «هاشمی،  هاشمی!» به هوا بلند کرده‌. 

 

بالاتر گفتیم که این نوع «انتخابات» بی‌رمق با نامزدهای خنک و وارفته واقعیت حکومت اسلامی را بازتاب می‌دهد.   حکومتی فاقد هر گونه نگرش متقن و منسجم که نوعی فاشیسم استعماری است و در محراب آن «ملت» فقط در جایگاه «سیاهی‌لشکر» پذیرفته می‌شود.  افلاس حکومت اسلامی هیچ تعجبی ندارد.   اگر جمعیتی را که برای‌ آدولف هیتلر هورا می‌کشید،   از او می‌گرفتند،‌  هیتلر هم در شرایط حکومت اسلامی می‌افتاد.   امروز دیگر کسی برای حکومت اسلامی هورا نخواهد کشید؛  و این «برگ» از دفتر ولی‌فقیه برای همیشه حذف شده.   حال ببینیم چرا این حکومت قدرقدرت که با تکیه بر آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک برای جهانیان تعیین تکلیف می‌کرد کارش به اینجا رسیده؟   به عبارت دیگر،  چرا این حکومت دست‌نشانده حمایت اربابان‌اش را از دست داده و موتورش در سربالائی یک «انتخابات»  اینچنین به «پت‌پت» افتاده؟ 

 

جهت پرهیز از اطالة کلام،  مسائل کلیدی را مستقیماً و بدون پیش‌درآمد عنوان می‌کنیم.      بیست سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی،   در شرایط فعلی،‌  در کشور ایران سه سیاست اصلی فعال و تعیین‌کننده‌اند.  سیاست واشنگتن که با تکیه بر حضور نظامی در عراق،  افغانستان و اهرم‌های ایرانی‌نمای سازمان سیا در داخل کشور فعال است،   سیاست لندن که با بهره‌گیری از شبکة گستردة روحانیت شیعی‌مسلک،  روابط امارات و ترکیه،   و خصوصاً «محافل»،  با بیش از 150 سال سابقه،  منافع انگلستان را پی‌گیری می‌کند،   و نهایت امر شبکة نوپای قدرت‌های منطقه‌ای ـ  روسیه،  چین و هند ـ  که در عمل فاقد هر گونه ابزار واقعی سیاستگزاری است! 

 

خارج از موضع‌گیری‌های سه شبکة فوق هیچگونه فضاسازی سیاسی در ایران صورت نگرفته و  نخواهد گرفت.   و آن‌ها که با سینه‌های «ستبر» و گردن‌های رگ برآمده،‌  «معتقد» به تحرکات توده‌ای،  خلقی و ملی و میهنی و دینی و ... هستند،   معمولاً‌ سر و دم‌شان حداقل به یکی از همین سه سیاست وصل شده.   ه

 

      

در آغاز غائلة حکومت اسلامی،   سیاست انگلستان و آمریکا با هم در ایران کنار آمدند،  چرا که مسئله بیرون راندن ارتش سرخ از افغانستان بود.   ولی به تدریج مسائل صورت دیگری به خود گرفت.   حضور روزافزون سیاست «سرمایه‌داری» روسیه داده‌های منطقه‌ای را چنان دچار تغییر کرده که در کوتاه مدت شاهد چندین فروپاشی بوده‌ایم. 

 

پس از پشت‌سر گذاردن دوران استبداد سیاه «خمینی ـ هاشمی»،   روابط آمریکا و انگلستان دچار دگردیسی شد،   انگلستان به خیال خود «ابتکار» عمل را به دست گرفت،  و با بساط دیپلماسی اروپائی و «اقتصاد نظامی» چینی پای پیش گذاشته،   دکان اصلاحات در ایران به راه انداخت.  یادگار فضای سیاسی کشور از دوران اصلاحات انگلیسی همان است که امروز از آن‌ تحت عنوان برنامه‌های «تحریم اقتصادی» و «مذاکرات هسته‌ای» یاد می‌شود.  

 

در واقع،  زمانیکه واشنگتن به صراحت دریافت که تلاش‌های انگلستان در ایران بیهوده است و امکان باخت لندن به مراتب از برد بیشتر خواهد بود،  دست به کار شده و با «گزک» تحریم اقتصادی و مذاکرات هسته‌ای تلاش کرد میدان از دست رفتة انگلستان را در ایران به زیر نگین انگشتری واشنگتن بنشاند.  تلاشی که نهایت امر شکست خورد؛   این میدان با آغاز فعالیت نیروگاه هسته‌ای بوشهر در عمل نصیب سیاست‌های منطقه‌ای شد.   به همین دلیل نیز لندن و واشنگتن بالاجبار و با هیاهوی فراوان رابطة مالی و اقتصادی «امارات ـ ترکیه» با حکومت اسلامی را متوقف کردند.  چرا که،  این نوع ارتباطات در شرایط نوین بیشتر به نفع سیاست‌های منطقه‌ای تمام می‌شد تا به نفع غرب!

 

وحشت از دست رفتن مواضع استراتژیک سنتی لندن در خلیج‌فارس که با احداث نیروگاه اتمی بوشهر صورت واقعیت نظامی به خود گرفته بود قابل توصیف نیست.   اینکه به دنبال بوشهر،   مسکو با پیش‌تازی بیشتر،‌  مسیر دیگر شاهرگ‌های آبی ـ  شاخ آفریقا،  سوئز،  جبل‌الطارق،  امیدنیک و ... ـ  را که بیش از یکصدسال است تحت نظارت ارتش انگلستان اداره می‌شود از دست لندن بیرون بکشد،  وحشت زیادی به وجود آورد.  و یکی از دلائل ایجاد هیاهوی «بهار عرب» همین نگرانی‌ها بود.   اینجا نیز واشنگتن در کنار لندن باقی ماند،   چرا که استراتژی کنترل شاهرگ‌های آبی بازتابی بود از سیصدسال روابط تنگاتنگ «آمریکا ـ انگلستان!»‌

 

ولی این ماجراجوئی و «انقلاب‌سازی» که آن را «بهار عرب» می‌نامیدند،  به سرعت در سرزمین سوریه به «خزان لندن»‌ تبدیل شد.   و با فرو افتادن صورتک «انقلابی ـ اسلامی» از چهرة آدمکشانی که توسط محافل سرمایه‌داری‌ اروپا و آمریکا جهت آشوب‌آفرینی به منطقه اعزام می‌شوند،‌   آخرین کارت‌های لندن نیز در «بهار عرب» سوخت.   هیاهوی اسلامگرائی در کلیة مناطق به سکوت مرگ تبدیل شد،   و امروز انگلستان مانده با باندهای آدمکشی که اینک می‌باید یک به یک خلع‌سلاح‌شان کرده و به اروپا بازگرداند!

 

ولی خوشبختانه،  شکست در سوریه به یک فروپاشانی صرفاً استراتژیک محدود نماند.  شکست غرب در سوریه تبدیل شد به یک شکست ایدئولوژیک؛   گند اسلام فاشیست درآمد.   فاشیسمی که غرب آن را طی دهه‌ها به عنوان یک ایدئولوژی «ضداستبدادی» و خلقی و بسیار دوست‌داشتنی به خورد عوام‌الناس داده بود.   شاهد بودیم که پیش از فروپاشی در سوریه،   کار اسلام‌دوستی بجائی کشیده بود که دانشگاه‌های آمریکا،   مجلات «معتبر»،  محافل «سطح بالا»،   و ... ،   برای اسلامگرایان و نوچه‌های جمکرانی‌ها «هدایای» گرانقیمت و جوائز و «به‌به‌وچه‌چه» فراوان آماده کرده بودند.  هدف از اینهمه دست‌ودل‌بازی روشن بود؛   دامن زدن به آتش دین‌خوئی و «اسلام‌پرستی» در سرزمین‌های سابقاًٌ شورائی،   جلوگیری از نفوذ سرمایه‌داری روسیه به درون منطقة «آب‌های گرم»،  و قراردادن مناطق مسلمان‌نشین آسیا و آفریقا تحت انقیاد واشنگتن و لندن.   اینهمه با شکست سوریه به پایان رسیده؛   هر چند این هنوز آغاز کار باشد.  و با این «مقدمه» است که ما نیز پای به نمایشات انتخاباتی جمکران می‌گذاریم.

 

در شرایطی این انتخابات به راه افتاده که شخص اوباما نقش کاتالیزور ارتش ناتو را در ترکیه طی دیدار اخیر اردوغان از واشنگتن «ابتر» کرده.  به علاوه،  دولت اسرائیل دیگر قادر نیست به عنوان ماشین جنگ‌سازی در منطقه دست به عملیات بزند؛   و پس از ده سال جنگ در عراق،   بی‌سامانی حکومت اینکشور مأوائی را که واشنگتن در پس این اشغال نظامی می‌جست ایجاد نکرده.  خلاصه بگوئیم،  «قمار عراق» هنوز تمام نشده،‌   و این سرزمین در شرایط فعلی به سرعت می‌تواند تحت تأثیر تحولات سوریه،‌   مهاجرت کردهای ترکیه،  از میان رفتن استیلای آنکار بر مرزهای جنوبی‌اش و بسیار مسائل گسترده‌تر به نوبة خود به دامان سیاست‌های نوین منطقه‌ای بلغزد!   در نتیجه،  آمریکا در این مقطع بسیار دست‌به‌عصا عمل خواهد کرد.  

 

در انتخاباتی که در پیش است تلاش آمریکا روشنتر از آن است که می‌نماید:  حمایت از باندهای کودتای 22 بهمن 57 جهت حفظ سیادت غرب در مرزهای جنوبی روسیه.   باندهائی که با بزک هاشمی،  خاتمی و نهایت امر میرحسین موسوی در مقام «دمکرات‌های» مغضوب و در حصر برای واشنگتن کارسازی خواهند کرد.   بیش از این هم از دست واشنگتن برنمی‌آید،   ما هم بیش از این برای آمریکا نقشی نمی‌بینیم.  و حذف هاشمی از این «مسابقات» به معنای خروج محترمانة واشنگتن از میدان انتخابات می‌باید تلقی شود. 

 

با خروج هاشمی که اینک قطعی به نظر می‌رسد،   این امکان را می‌باید مد نظر قرار داد که واشنگتن جهت حذف منافع‌اش به شبکة لندن نزدیک شود،   شبکه‌ای که عملاً هر 8 نامزد «صلاحیت‌دار» را در اختیار خود گرفته.   ولی خارج از غیرقابل قبول بودن ریاست جمهوری بسیاری از این به اصطلاح «صلاحیت‌داران»،   به دلائل سیاسی،  جزائی و حقوقی،  باقیماندگان نیز آنقدرها آب به دهان واشنگتن نمی‌اندازند.   این است دلیل سروصدای احمدی‌نژاد،  و اعلام اینکه «ما هنوز در صحنه‌ایم!»

 

پوک بودن «انتخابات» جمکران و بی‌صلاحیتی سیاسی نامزدهای تأئید شده،  که اینک روز به روز علنی‌تر می‌شود،   به احمدی‌نژاد این امید را داده که خواهد توانست بین منافع انگلستان و روسیه به عنوان پل ارتباطی باند خود را حائل نماید.  از منظر انگلستان مسائل روشن‌ است،  چرا که لندن با «انتصاب» یک کارمند دولت به مقام ریاست جمهور اسلامی سهم زیادی از منظر استراتژیک نصیب خود نخواهد کرد.   کاملاً برعکس،  رژیم روز به روز تضعیف می‌شود،   و تجربة سوریه ثابت کرده که در چنین شرایطی آمریکا نیز ترجیح خواهد داد لندن را به دست قضا و قدر رها کرده،   در مسیر منافع خود مستقیماً با مسکو وارد مذاکره شود. 

 

به همین دلیل است که،  گزینة احمدی‌نژاد آب از دهان لندن سرازیر کرده.   نوعی «حماسه‌سازی» که طی آن هم ملت از شر دخالت‌های روزمرة آخوند و آخوندبازی خلاص می‌شود،  ‌ و دعاگوی جناب ریاست جمهور خواهد بود،   و هم با خلع‌ید از واشنگتن ارتباطی گسترده بین لندن و مسکو به وجود می‌آید.   در صورت موفقیت این سناریو،  آمریکا از منطقه حذف خواهد شد و لندن و مسکو می‌توانند به روابط منطقه‌ای خود همچنان ادامه دهند.    

 

ولی به استنباط ما چنین طرحی آنقدرها امکان پیروزی ندارد،  و احمدی‌نژاد بیهوده چشم به دیدار آتی در مسکو دوخته.   روسیه در عمل ثابت کرده که با اسلامگرائی کنار نخواهد آمد.   در نتیجه،  احمدی‌نژاد اگر خواستار کسب حمایت کرملین از «طرح لندن» است،   می‌باید از طریق یک کودتای «نظامی ـ پلیسی» به دخالت روحانیت شیعی‌مسلک در امور سیاسی پایان داده،   شبکة دین‌خویان 22 بهمن 57 را نیز نابود کند.    گزینه‌ای که به استنباط ما احمدی‌نژاد برای اجرائی کردن آن از امکانات لازم برخوردار نیست.  در نتیجه،  طرح بازگشت مشائی به صحنة انتخابات آنقدرها خوشبینانه نمی‌نماید.

 

با اینجال مسکو از ورود به کشاکش جمکران بی‌نیاز است!   دلیل هم اینکه افلاس اسلام‌گرایان،  در هر حال و در هر شرایط پیروزی مسکو خواهد بود؛  و استقرار یک نوچة مفلس انگلستان در ایران به مقام ریاست جمهوری رسوائی برای حکومت اسلامی است.  به علاوه،‌  آمریکا از این نقش‌پذیری به احتمال قریب به یقین حمایت نخواهد کرد،‌  چرا که «بردی» بر آن متصور نیست.   روسیه نیز در روند فعلی مسئولیتی ندارد چرا که انصافاً بگوئیم،   هیچکاره است؛   و نهایت امر این کل حکومت اسلامی است که به این ترتیب از چهرة منطقه حذف خواهد شد.   پیروزی بالاتر از این برای همسایة شمالی می‌توان متصور شد؟  و این نخستین بار است که پیروزی مسکو پیروزی ایرانیان خواهد بود.

 

 

  ...

 

۳/۰۳/۱۳۹۲

سراب و صلاحیت!


 

 

سه روز پس از رد صلاحیت برخی نامزدهای «انتخابات» حکومت اسلامی،  و بی‌تفاوتی عمومی نسبت به «مانور» شورای نگهبان،  خصوصاً سکوت علی خامنه‌ای در برابر تصمیم شورای نگهبان،  به نظر می‌رسدکه رفسنجانی و مشائی،   دو کاندیدائی که حکومت اسلامی بیش از دیگران روی آنان جهت تهییج عمومی و به قول خودشان «حماسه‌سازی» حساب باز کرده بودند،  به طور کلی از صحنه خارج شده‌اند.   البته در این میان به رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی حساسیت بیشتری نشان داده می‌شود.   بوق‌های تبلیغاتی «غرب» و طبل‌ودهل‌ سفارتخانه‌های حکومت اسلامی که تحت عناوین سایت‌های سبز و مستقل و «ملی ‌ـ ‌مذهبی»‌ و غیره روی شبکة اینترنت فعال‌ شده‌اند،‌  در کمال وقاحت رد صلاحیت هاشمی را «باخت» ملت ایران ارزیاب می‌کنند!  

 

ولی همانطور که پیشتر نیز گفته‌ایم،   رد صلاحیت مشائی و هاشمی بیشتر برای حکومت اسلامی است که گران تمام خواهد شد،  تا برای ملت ایران.   و غوغا‌سالاری کسانیکه پیرامون سرنوشت‌ساز بودن حضور ایندو به قلم‌فرسائی و هیاهو مشغول‌ شده‌اند،‌  اگر ناشی از خودفروختگی نباشد،‌ مسلماً بازتاب  حماقت و بیشعوری‌ است.   چرا که،  در عمل،  استقرار مشائی یا هاشمی،  و یا هر فرد دیگری در جایگاه ریاست قوة مجریه،  هیچ تأثیر مثبتی بر سرنوشت ملت ایران نخواهد داشت.   در حالیکه عدم حضور پیگیر و گستردة ملت ایران در این «انتخابات» و خالی ماندن حوزه‌های رأی‌گیری،   از منظر تبلیغاتی برای این حکومت خردرچمن یک فاجعة به تمام معناست.

 

به صراحت بگوئیم،   عقل سلیم هرگز منافع ملی کشور را به «حضور» یک فرد در انتخابات فرمایشی یک حکومت پوشالی پیوند نمی‌زند.   دستی که «حضور» جنایتکار شناخته شده‌ای همچون هاشمی رفسنجانی را در «انتخابات» فرمایشی حکومت دست‌نشانده با منافع ملی گره زده،  دست ملت نیست،‌  دست استعمار است.   دست نمایندة خونریز استعمار یعنی همین حکومت اسلامی است.  این‌ها هستند که حضور فعال «متهم» جنایات میکونوس را در «انتخابات» خواستارند.  حتی اگر بخواهیم برای انتخابات این حکومت و شخص هاشمی رفسنجانی نیز «اعتبار سیاسی» قائل شویم،   باز هم این حمایت‌ها از «حضور» وی غیر قابل توجیه باقی می‌ماند،   چرا که رفسنجانی به هیچ عنوان چهرة محبوبی نیست.   نفرت عمومی از این فرد،‌  پیشتر با انتخاب احمدی‌نژاد در سال  1384 به اثبات رسیده. 

 

از سوی دیگر،  کلاه خود را قاضی کنیم و ببینیم از اسفندیار رحیم مشائی واقعاً چه می‌دانیم؟  هیچ!  در رسانه‌های بی‌اعتبار حکومت اسلامی شایعات ضد و نقیض و شرح‌حال‌های عجیب و غریب در مورد مشائی به وفور یافت می‌شود.   در حالی که  مشائی نه نویسنده است،  نه سخنران،  نه نظریه‌پرداز،  و نه جامعه‌شناس و نه مورخ!   مشائی نه دولت‌مدار و بورکرات است و نه در ساختار اداری و امنیتی و نظامی نقش تعیین‌کننده‌ای ایفا کرده!  از این گذشته مشائی حتی نمی‌تواند با حکومت استبداد دینی در تضادی واقعی قرار گیرد!   دلیل هم اینکه تاکنون در زمینة‌ برخورد با دگم‌های آخوندی که اقتصاد،  جامعه،  فرهنگ را در کشور ایران به بن‌بست کشانده از او موضع‌گیری منسجم و متقنی ندیده‌ایم.   پس به صراحت بگوئیم،  اسفندیار رحیم مشائی فقط یک «سراب سیاسی» است؛   سرابی که ملایان طی سه دهة گذشته برای فروش آن به ملت ایران از خود استادی فراوان نشان داده‌اند.   و امروز با فروپاشی این سراب امیدواریم که چشم‌ها بر واقعیت گشوده شود.   البته اینهمه در صورتیکه اتفاق غیرمنتظره‌ای رخ ندهد!   به عنوان مثال،   در صورتیکه ساواک جمکران اوباش را برای «اعتراض» به رد صلاحیت «سراب» توسط شورای نگهبان به خیابان‌ها هی نکند!    

 

در صورت حفظ آرامش جامعه،   اینکه از میان 8 کله‌خری که شورای نگهبان منافع استعمار تأئید صلاحیت کرده،   همای سعادت بر شانة کدامین خواهد نشست نیز نمی‌باید آنقدرها دچار دغدغه و دستپاچگی شد.  این حکومت اگر بخواهد چند صباحی دیگر بر جای بماند،‌  نام کسانی را که محکومیت‌های جنائی مشخص دارند،  از قبیل اکبر ولایتی و محسن رضائی از صندوق‌ها بیرون نخواهد کشید.  و اگر درست بنگریم با در نظر گرفتن مسائل دیگر،  خصوصاً میزان آلودگی برخی نامزدها به سیاست‌های گذشته و شخص هاشمی،  چهرة رئیس‌جمهور آیندة ملایان آنقدرها که برخی فکر می‌کنند در پس «پردة ابهام» فرونیافتاده!   ولی اینکه این فرد پس از خروج از صندوق‌های رأی‌سازی چه خواهد کرد،  بیشتر به سیاست‌های منطقه‌ای مربوط می‌شود تا به ملت ایران. 

 

به استنباط ما،  با فروپاشی بنیادگرائی اسلامی در سوریه،‌   هر کدام از این کاندیداها که به عنوان رئیس جمهور پای پیش گذارد نهایت امر می‌باید گور حکومت اسلامی را با دست خود بکند؛   کار دیگری نیز نمی‌تواند بکند.   در این میان بهتر است بجای ناله و زاری و گریه و شیون برای «هاشمی»،   آن‌ها که ادعای دل‌سوزی برای ملک و کشور دارند،   فکری برای پس از حکومت اسلامی و شرایط آینده بکنند.    

 

... 

  

۲/۳۱/۱۳۹۲

سراشیب افلاس!


 

شورای نگهبان با رد صلاحیت دو نامزد اصلی انتخابات ـ  هاشمی رفسنجانی و رحیم مشائی ـ  که احتمال رأی‌آوری گسترده و تصاحب پست ریاست جمهوری را داشتند،‌  در عمل مهر ابطال  را بر پیشانی حکومت اسلامی کوبید.   در این مقال قصد ارزیابی امکانات واقعی نامزدها را نداریم،‌   چرا که کار به درازا خواهد کشید.  ولی این رد صلاحیت در واقع پیامد روند رشد و تحول حکومت اسلامی است،   و در این فرصت سعی خواهیم کرد سرفصل‌هائی از این روند را ارائه کنیم.   در این بررسی تا حد امکان از «ظواهر امر» فاصله می‌گیریم،   و مسائل و مشکلاتی را مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهیم داد که حکومت اسلامی پس از گذشت 34 سال حاکمیت استبدادی امروز با آن رودرو شده.   مسائلی از قبیل نبود مشروعیت عمومی،   بی‌اعتباری روزافزون ایدئولوژیک،  از دست رفتن حمایت محافل حامی در دیپلماسی جهانی،   فروپاشی ساختار «دولتی ـ امنیتی» و خصوصاً بن‌بست‌های ساختاری.  پس چه بهتر که از بن‌بست‌های ساختاری آغاز کنیم. 

 

منصفانه بگوئیم،  با در نظر گرفتن شرایطی که حکومت اسلامی خود را در آن فروانداخته،   عدم تأئید نامزدی رفسنجانی و مشائی از سوی شورای نگهبان فی‌نفسه «بخردانه» می‌نماید.   دلیل هم روشن است،  ساختار فروپاشیدة استبداد ملائی که طی 34 سال گذشته پیرامون «شخصیت‌پرستی» شکل گرفته،  امروز کارش به پرستش عجوزه‌ای به نام «مقام معظم» رسیده!  در این ساختار نمی‌توان افرادی را در انتخابات به میدان آورد که احتمالاً در گیرودار تبلیغات رسانه‌ای،  در فضای عمومی «گوی مشروعیت»‌ از رهبر «فرزانة» حکومت بربایند.  این عمل می‌تواند با ایجاد امواج ضد ولایت ‌فقیه به تهدیدی برای ساختار حکومت شخصیت‌پرست تبدیل شود،   هر چند که عوامل «رد صلاحیت شده»،‌   فی‌نفسه خطری برای علی خامنه‌ای به شمار نیایند.   علی خامنه‌ای امروز «بت عیار»‌ این نظام شخصیت‌پرست شده و تمامی عملیات اوباش حکومت می‌باید پیرامون بزک‌کردن «شخص» وی متمرکز شود؛   نه بر محور عملکرد دیگران!

 

از سوی دیگر،  شبکة ملا و بچه‌ملا نگران سفرة آب‌گوشت شب‌جمعه‌های دیگرش نیز هست!  اگر قرار باشد در وضعیتی که مشروعیت نظام عملاً به زیر سئوال رفته،  تمامی نیروهای «خودی»‌ به میدان انتخابات بریزند،‌   و با تحریم همه‌جانبة مخالفان این خیمه‌شب‌بازی روبرو شوند،  رأی‌سازی،  حتی با تقلب‌های گسترده کار بسیار مشکلی خواهد شد.   دیگر نمی‌توان برای شبکه‌های خبری،   از تمامی سوراخ‌وسنبه‌ها لات‌ولوت بیرون کشید و در برابر دوربین‌ها به رژه واداشت.  تکلیف حوزه‌های «خالی» انتخابات چه خواهد شد؟   تکلیف «مشروعیت» انقلاب پرشکوه ملایان چه می‌شود؟   مقام معظم چه خواهند گفت؟  و ... پس چه بهتر که برای حفظ ظاهر،   چند مهرة خودی را در پستوی «انقلاب اسلامی» از گزند کیش‌شخصیت حاکم مصون نگاه دارند تا در صورت پای گذاشتن در پروسة فروپاشی از اینان به عنوان «کمک‌دندة» موتور سوختة‌ مقام معظم استفاده شود.  

 

در عمل،  آنچه شورای نگهبان با رد صلاحیت‌ها انجام داده به صراحت پاسخی است به آنچه ما «نبود مشروعیت عمومی» خواندیم.   حال این پرسش مطرح می‌شودکه،   چگونه می‌توان از فردی همچون هاشمی رفسنجانی،  پس از 34 سال حضور در رأس هرم حکومت اسلامی،‌  جهت احراز یک پست تقریباً «نمایشی» و فاقد هر گونه قدرت واقعی اجرائی «رد صلاحیت» نمود؟  بی‌رودروبایستی بگوئیم،  چنین عملی در یک ساختار منسجم امکان پذیر نخواهد بود،‌  ‌چرا که «رد صلاحیت» هاشمی در واقع  رد صلاحیت ضمنی علی خامنه‌ای است.   حال باید ببینیم گاری حکومت اسلامی به چه دلیل در این سراشیب افلاس افتاده؟  جواب روشن است:   نبود مشروعیت عمومی!

 

روشن تر بگوئیم،‌   ابواب‌جمعی این حکومت با رد صلاحیت دیگری،  سعی دارد خود را در میزان و ترازوئی به ارزش بگذارد که دیگر با «ارزش‌های» حاکمیت در مقیاس‌های گذشته ارتباط چندانی ندارد.    نوعی تلاش جهت بیرون دویدن از حکومت اسلامی؛   و اینبار تلاش از بیت رهبری شروع شده!  اینان با به میان آوردن معیارهائی خارج از معیارهای رایج حاکمیت سعی بر آن دارند که اگر خانه‌شان را آ‌ب گرفته،  حداقل میز و صندلی را سالم نگاه دارند!‌   چرا که معیارهای حکومت اسلامی دیگر از حیض‌انتفاع ساقط شده.   و اگر تا چند سال پیش،‌   سیاست‌های حامی حکومت اسلامی با فرستادن چند «دانشجو» و «روزنامه‌نگار» و ... به جرگة اوپوزیسیون خارج‌نشین تلاش می‌کرد «بار سیاسی» خارج از حکومت را تحت تأثیر عوامل خود قرار دهند،  امروز دیگر کار از اینحرف‌ها گذشته؛   هاشمی رفسنجانی و احمدی‌نژاد راهم به درون این اوپوزیسیون پرتاب کرده‌اند! 

 

حال باید دید که چگونه می‌توان در یک رژیم سیاسی در میعاد انتخابات ریاست جمهوری   هر بار «میزان و ترازو» را تغییر داد؟   این تغییرات پیوسته و شتابزده،   اگر نگوئیم نابخردانه و ناشیانه،‌   فقط نشان از فروپاشی ایدئولوژیک حکومت می‌تواند داشته باشد.   ولی «بازتعریف» یک ایدئولوژی،  در شرایطی که همزمان «دین» ملت را نیز شامل می‌شود بسیار خطرناک است،   نه برای ملت ایران،   برای حاکمیت!

 

چرا که،  دین ملت‌ها علیرغم تمامی تاریک‌اندیشی‌هائی که طی قرون و اعصار در قلب خود تولید و بازتولید کرده،   علیرغم تمامی تلاش‌هائی که به صورت فله‌ای آن‌ها را «دین‌ستیزی» می‌خوانیم،   و علیرغم تمامی نامرادی‌هائی که به نام دین بر انسان‌ها اعمال شده،  ‌ و ...  در کنه و ریشه‌های جامعه «تغییر» نمی‌کند.   تجربة بشری نشان داده که «دین» پایدار می‌ماند.   آنچه از هم فرومی‌ریزد،  پندار وهم‌گونة آخوندهائی است که «دین» را اینچنین «متغیر» و هماهنگ با معیارهای روزمره‌شان می‌خواهند.   در همینجا بگوئیم،‌   این نوع «ایدئولوژی‌سازی» دبستانی پیرامون «دین» فقط پایان کار آخوندیسم شیعی‌مسلک را نوید می‌دهد؛   هیچ ارتباطی با «انتخابات» مسخرة ریاست جمهوری ندارد.

 

با اینهمه می‌باید اذعان داشت که اگر یک قشر محدود از آخوندیسم شیعی‌مسلک اینچنین در ایران دست به «دین‌سازی» می‌زند،  و مرتباً از این شاخ به آن شاخ می‌پرد،   ریشه‌های‌اش را می‌باید در مسائلی به مراتب گسترده‌تر از مرزهای ایران جستجو کرد.   امروز شاهدیم که قدرت‌های بزرگ استعماری با چه تلاش پیگیرانه‌ای در کشورهای تونس،  مصر،  سوریه،  لیبی،  و ... با توسل به «دین» دست به بحران‌سازی می‌زنند.  در نتیجه،  «دین» این روز و روزگار تبدیل به مقوله‌ای شده،  کارساز استعمار.  سئوال اینجاست،  چه پیش آمده که یک دولت «دین‌خو» نمی‌تواند تکلیف خود را با «دین» روشن کند؟   و پاسخ این سئوال حی و حاضر در برابرمان نشسته:  این نوع «دین‌خوئی» دیگر خریدار خارجی هم ندارد!  در نتیجه صاحب‌دین آن را هی بالا و پائین می‌کند؛   کم و زیاد می‌کند؛   زیر و زبر می‌کند؛  و ... و هزار بلا بر سرش می‌آورد باشد که «مشتری» آن را بپسندد!    ولی گویا دیگر «مشتری» این قماش جنس را نمی‌خواهد،   یا شاید «نمی‌تواند» بخواهد. 

 

‌این «جنس» را نمی‌خواهد چرا که اگر تجربیات سنتی «مشتری»،   پیرامون «دین‌سازی»‌ و بازی با «دین» انسان‌ها تاکنون توانسته بود بازتاب‌های مناسب امنیتی،  نظامی و استراتژیک به بار بیاورد،  تجربیات نوین،‌  همچون نمونة سوریه دیگر چنین نتایجی را مورد تأئید قرار نمی‌دهد.

 

با این وجود،‌  نمی‌باید مسئلة بحران «انتخاباتی» حکومت اسلامی را بدون یک مؤخره رها کرد.  بارها در این وبلاگ گفته بودیم که بررسی دقیق و تاریخی پدیدة فاشیسم،   به ما یادآوری می‌کند که مسیر حرکت و «تحول فاشیستی» حکومت اسلامی دیگر از خط «اصلاح‌طلبی» گذشته؛   به درون این میدان باز نخواهد گشت.   چرا که بازگشت به درون این میدان فقط به معنای فروپاشانی کل رژیم خواهد بود.   مشکل این حکومت دیگر نه اصلاح‌طلب است و نه «باند انحرافی!»   این گروه‌ها خدمات‌شان را به فاشیسم اسلامی ارزانی داشته‌اند؛  توبره بر دوش به پشت صحنه خزیده‌اند.   مشکلات آتی حکومت اسلامی یکی پس از دیگری خود را در روزهای آتی نمایان خواهد کرد؛   و همان شعارهائی که از دهان خاتمی و مشائی و احمدی‌نژاد بیرون می‌آمد،   و به قولی جهت «جلوگیری» از تحقق آن‌ها به نامزدهای کذا «صلاحیت» داده نشده،   مسلم بدانیم که پس از برگزاری این «انتخابات» از دهان رئیس جمهور بیت ‌رهبر بیرون خواهد زد!  چرا که،   خط تحولات اجتماعی را نه علی خامنه‌ای مشخص می‌کند و نه اربابان ینگه‌دنیائی‌اش.        

 

ولی در مقطع فعلی باید چند روزی تأمل کرد و دید که اصولاً کاندیداهای «رد صلاحیت شده»‌ با مسئله کذا چه برخوردی خواهند داشت،‌  چرا که امروز مسئلة استراتژیک ایران در مرزهای روسیه از اهمیتی برخوردار است که در این مقال مجال بررسی‌اش نیست.      

 ...

۲/۳۰/۱۳۹۲

آزادی قصیر!


 

 

مشکل می‌توان به صراحت تأئید کرد که در شهر مرزی قصیر،  در کشور سوریه چه می‌گذرد.  این شهر به عنوان یکی از مهم‌ترین مناطق استراتژیک مرزی «سوریه ـ لبنان» ماه‌ها تحت کنترل اوباش جهادی  قرار داشت.   اکثر اعضای لشکر جهادیون اتباع بیگانه‌اند که سلاح،  پول و حمایت‌های لوژیستیک را از محافل مختلف غرب،‌ شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس،  سلطان‌نشین اردن و... دریافت می‌دارند.  اینان به گزارش رسانه‌های غرب،‌   در شهر القصیر «ام‌القراء» مسلمانی بر پا کرده‌ بودند! 

 

ولی امروز از آنچه «قطر‌ه‌چکان»‌ نظام رسانه‌ای غرب در اختیارمان قرار می‌دهد،  چنین می‌توان استنباط کرد که نه تنها کار این اوباش اسلامگرا که کار دیگر جهادیون خون‌آشام و «ام‌القرائیون» نیز تمام است.   بهتر بگوئیم،   این حداقل انتظاری است که ما از آینده داریم.  آینده‌ای که در آن ملت‌های منطقه بجای لولیدن زیر «بیرق» لات‌های دست پروردة پلیس‌ نژادپرست اروپائی در حومه‌های مخروبة‌ برلین،  پاریس و لندن،  زندگی انسانی‌‌تری در نظر خواهد داشت. 

 

برای آنکه «قصیر» از دست اراذل آزاد شود،   می‌بایست یک ملکه را از دربار هلند اخراج می‌کردند؛  یک پاپ را از واتیکان بیرون می‌انداختند؛  و ده‌ها ساعت مذاکرات «مسکو ـ واشنگتن» پشت درهای بسته صورت می‌گرفت!   بله،  این حادثة مهم‌تر از آن است که در ظاهر می‌نماید.   ولی اگر به فروریختن «کاخ» جهادیون در قصیر،   لکنت‌زبان نواز شریف،  اسلامگرای خونریز پاکستانی را نیز اضافه کنیم،  و هر دو را در کنار بن‌بست «انتخاباتی» اوباش جمکرانی به تحلیل کشانیم،  قضیه به مراتب شیرین‌تر از این‌ها می‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

۲/۲۹/۱۳۹۲

آفتابه و آیه!


 

با جدی‌تر شدن فعالیت‌های انتخاباتی برای تعیین ریاست قوة مجریة حکومت اسلامی،    محافل مختلف در داخل و خارج به تدریج حملات تبلیغاتی به فضای سیاسی ایران را آغاز کرده‌‌اند.   همانطور که در میعادهای سابق نیز شاهد بودیم،   این «حملات»،   در خارج از مرزها منجر به افزایش نقش‌پذیری بلندگوهای آشکار و پنهان حکومت اسلامی شده است.   خلاصه،   چه آن‌ها که به عنوان نویسندگان «مستقل» قلم می‌زنند،   و چه سایت‌های رسمی دولت‌های بیگانه،‌  جملگی سعی دارند به نوبة خود موج‌های «انتخاباتی» کشور را تشدید کنند.   ولی در داخل ایران،   به دلیل ملاحظات امنیتی حکومت اسلامی،  این «هیاهو برای هیچ» با راه‌بندهای جدی‌تری روبرو ‌‌شده.   اینجاست که حکومت با وارد کردن عناصر امنیتی و ساواکی به صحنة «تحلیل‌های» سیاسی،   تلاش می‌کند هم فضا را تا حد امکان تحت کنترل نگاه دارد و هم به نوبة خود به آنچه در سیاست‌های استراتژیک ابرقدرت‌ها از اهمیت برخوردار شده،    یعنی به «هیاهوی انتخاباتی» در رژیم ملائی دامن بزند.   ارائة تحلیل‌های «اصولگرایان» و یا آنانکه خود را حامیان «جریان انقلاب» می‌نامند،  به ویژه در شبکة‌ راستگرایان افراطی محفل «شیخ‌وشاه»،  یعنی فارس‌نیوز بی‌دلیل نیست!

 

ولی پیش از بررسی ابعاد تبلیغاتی حکومت اسلامی و هم‌یاران فرامرزی‌اش،‌   نخست می‌باید در مورد «مکانیسم قدرت» در این حکومت به توافق رسید.  چرا که،  مسلماً آنانکه هنوز در یوتوپیای «مردم» نشسته‌اند،   و جریانات کودتائی 22 بهمن‌ماه 1357 را به «خواست مردم» و تمایلات «اسلامی و خلقی» و غیره محدود می‌کنند،   با تحلیل‌های ارائه شده در این مقال مخالفت خواهند داشت.   نتیجتاً یک‌بار دیگر مواضع‌مان را روشن می‌کنیم.   بحرانی که به کودتای 22 بهمن انجامید نه در اختیار «مردم» بود،  و نه عوامل داخلی ـ  احزاب رنگارنگ و خلق‌الساعه،   حوزه‌های علمیه،  گروه‌های مسلح و فدائی و مجاهد و غیره ـ   در شکل‌گیری آن نقش سرنوشت‌سازی ایفا کرده‌اند.  این هیاهو ریشه در تعهدات استراتژیک ایالات متحد و هم‌یاران اروپائی و آسیائی‌اش در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی سابق داشت،   و همانطور که دیدیم به قول جمکرانی‌ها در همین مسیر نیز «مهندسی» شد!   بارها گفته‌ایم،  باز هم می‌گوئیم،  ‌ «قدرت» به صورت «مسالمت‌آمیز‌» تفویض نخواهد شد؛  خصوصاً قدرت استعماری که بر سرنیزة ارتش،   نیروهای امنیتی و پلیس دست‌نشانده تکیه دارد.   در تحلیل‌های سیاسی در نظر گرفتن این اصل اساسی الزامی است.   

 

اگر در مورد مکانیسم قدرت به توافق برسیم،   مسئلة بررسی تحولات تاریخی پس از 22 بهمن 57 ساده‌تر خواهد شد.    با نیم‌نگاهی به این روند می‌بینیم،   کودتائی که روز 22 بهمن 57 به اینصورت چشم به جهان گشود،‌  پای در مسیری گذاشت که پیشتر نیز رژیم کودتائی 28 مرداد پیموده بود.   به عبارت دیگر،   سرکوب تدریجی کلیة مخالفان،  حذف آزادی‌های اجتماعی به صورتی حتی گسترده‌تر از سابق،   رواج شخصیت‌پرستی،   متورم کردن ساختار  دولت فاسد و وابسته،   پر کردن زندان‌ها از چپ‌گرایان،‌  روشنفکران،  هنرمندان و ...  و اینهمه نه تحت عنوان «سلطنت کوروش کبیر»،   که اینبار به بهانة فراهم آوردن زمینه برای تحقق «جامعة آرمانی اسلام!»   خلاصة کلام از نخستین دقایق،   دم «فاشیسم دست‌نشانده» از زیر عبای محفل «شیخ‌وشاه» بیرون زده بود. 

 

ولی این اصل را نیز نمی‌باید فراموش کرد که در هر حال،   مکانیسم قدرت نیازمند «بازسازی» است.   اگر طی سال‌های نخست،   کودتاچیان اسلامگرا با چند آیه قرآن در یک دست و آفتابه‌ای در دست دیگر،   برای ملت ایران رِنگ «امام،  امام» می‌گرفتند و خوش‌خیال‌ها را به رشد و اعتلای جهان اسلام امیدوار می‌کردند،   این ابزار جادوئی،  یعنی آفتابه و آیه،   پس از گذشت چند سال فرسوده ‌شد.   در نتیجه،   پس از مرگ خمینی و فروپاشی اتحادشوروی،   در قلب همین مکانیسم فروپاشیدة «آفتابه و آیه» شاهد ظهور پدیده‌ای شدیم که «اکبرشاه» نام گرفت:   اکبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی!   

 

وظیفة اصلی «اکبرشاه» و باند همراه‌اش نشاندن «لیبرال ـ  فاشیسم»‌ بجای مکانیسم فاشیسم توده‌ای و خلقی،   یادگار دوران جنگ تفریحی و دولت میرحسین و جفنگ‌بافی‌های روح‌الله خمینی بود.   حکومتی که با این روند شکل گرفت،   محافل «سرداران» و فراماسونری اسلامی و مکتبی را در کشور فعال کرد،   و اغلب اوباشی که بعدها در این حکومت «جاافتادند»، ‌ نظیر   قالیباف،   محسن رضائی،  علی‌خامنه‌ای،  ولایتی،‌   متکی و ... جملگی از نوچه‌های همین جریان‌اند. 

 

ولی گسترش سیاست‌های جهانی روسیه،   مکانیسم «لیبرال ـ  فاشیسم» آمریکا و انگلستان را در ایران ناکارآ‌مد کرد.   هاشمی رفسنجانی و باند وی که توسط شبکة استعماری در واقع جهت گذار از دوران رضاشاهی به آریامهریسم به میدان آمده بودند،   به سرعت از حیض‌انتفاع ساقط شدند،   و کار به «اصلاحات» کشید!   هر چند واژة «اصلاحات‌» از منظر تاریخی در حوزه‌های آخوندی رایج بوده،  در دوران جدید،  اوج‌گیری نیاز رژیم ملائی به «اصلاحات» را می‌باید از نو تعریف کرد!   اصلاحات به این معنا بود که می‌بایست هم از دوران رضاشاهی که روح‌الله خمینی نماد آن به شمار می‌آمد پای بیرون گذارد،  و هم از آریامهریسم ارمغان رفسنجانی فاصله گرفت!   

 

و خصوصاً از منظر انگلستان می‌بایست سیاستی نوین در جنوب روسیه حاکم می‌شد؛   ملاممد خاتمی و باند اصلاحات‌چی‌های وی مأمور اجرای این سیاست نوین بودند.   کشور ایران در این مرحله عملاً پای در جبهة «انگلیس ـ انگلیس» گذارد.  و برخوردهای قهری و آشوب‌طلبانة گروه‌های وابسته به سفارتخانة انگلستان با یکدیگر تبدیل شد به اهرم‌های سیاستگزاری در کشور ایران!   به عبارت دیگر،  و به صورتی «منطقی» اصلاحات پیشنهادی از  برخورد «نیروهای خودسر» با عوامل دولت دست‌نشانده فراتر نمی‌رفت!

 

ولی تصور اینکه قدرت رو به رشد مسکو اجازه خواهد داد که انگلستان همچون دوران رضامیرپنج در مرزهای جنوبی روسیه بساط «حکمران‌سازی» به راه اندازد بسیار خام می‌نمود.  چنین رویائی تحقق نیافت؛  جبهة «لندن ـ لندن» و هیاهوی اصلاحات با فرار عوامل اصلی آن به انگلستان و آمریکا کارش به پایان رسید و سیاست مسکو از فرار و همچنین ترور «شخصیت‌های» کلیدی اصلاحات نیز جلوگیری به عمل آورد.   اینان در تهران ماندند،   و به دامان حکومت ولایت‌فقیه آویختند!   به این ترتیب،   ابزار هیاهوسازی پیرامون «آزادی‌خواهی‌های» فرضی اینان نیز به تدریج فروکش کرد.   

 

احمدی‌نژاد در شرایطی پای به میدان گذارد که کار «اصلاحات» دیگر تمام شده بود و انگلستان ناامید از «تغییر» سیاست‌های سنتی‌اش،  با حمایت از وی خواهان بازگشت به دوران رضاشاهی بود!   ولی در این میانه همه،  حتی لندن گز نکرده جر دادند؛   بازتولید شرایط دوران خمینی دیگر امکانپذیر نبود و تلاش‌های احمدی‌نژاد در دست‌بوسی از مقام معظم و «نوکری» در «معبد» شخصیت‌پرستی از امام خمینی و خلق‌پروری و غیره راه بجائی نبرد.  در نتیجه راه حل را در ایجاد تقابل دولت با علی خامنه‌ای دیدند.   

 

به استنباط ما،  زمانی که میرحسین موسوی جهت بحران‌سازی پای به میدان «انتخابات» گذشتة حکومت اسلامی گذارد،  روی میز طراحی انگلستان «پایان کار» اصلاحات اجرائی شده بود؛   شانسی برای پیروزی میرحسین موسوی وجود نداشت،   چرا که انگلستان دیگر قادر نبود هزینه‌ای معادل دوران خاتمی را متقبل شود.   سیاست استعماری در دوران آشوب‌های «سبز» در این خلاصه ‌شد که چگونه می‌توان از سرمایه‌گزاری چندین‌ سالة سیاسی‌ پیرامون «اصلاح‌طلبی» بهره‌برداری «بهینه» صورت داد.  

 

و این بهره‌برداری بهینه چیزی نبود جز ایجاد آشوب،   به راه انداختن درگیری‌های شهری،  و خلاصه به راه انداختن طوفان در لیوان آب؛   جهت سرکوب ملت ایران.   نوعی جبهة «لندن ـ لندن» به راه انداختند،   تا از این مفر هم تحت عنوان «مبارزه» با دیکتاتوری،   ملت ایران را تحت فشارهای بیشتری از نظر مالی و اقتصادی قرار دهند،   و هم با رفع مشروعیت از حکومت،‌   باج‌گیری هر چه گسترده‌تر از عوامل حکومت اسلامی را در زدوبندهای مالی و اقتصادی گسترش دهند.  این  روندی بود که «احمدی‌نژاد 2» با رضایت خاطر در آن گام برداشت و هنوز هم شاهدیم که قدم به قدم سیاست‌های دیکته شده را از جانب غرب دنبال می‌کند!

 

در دنبالة همین «جریان سیاسی» است که امروز ملت ایران پای به میعاد دیگری در «انتخابات» حکومت اسلامی می‌گذارد.   در این مرحله بهتر است کمی از ابعاد متفاوت این «انتخابات» سخن به میان بیاوریم.  ابعادی همچون سیاست داخلی،   سیاست بین‌الملل؛  بعدهای اقتصادی،  فرهنگی و نهایت امر نظامی و امنیتی! 

 

در بعد سیاست داخلی «قضیه» روشن است،   چرا که هیاهوی پوچ و به راه انداختن «انتخابات» در حکومتی که هیچ اهمیتی برای افکارعمومی قائل نیست،   فقط و فقط به معنای قرار دادن علی خامنه‌ای،  ولی فقیه حکومت اسلامی و ابواب‌جمعی وی در جایگاه «داوران غائی» و نهائی خواهد بود.   هوچی‌هائی که با استدلالات دبستانی خود به نفع حضور فعال در انتخابات این رژیم داد سخن می‌دهند،   تلویحاً چنین القاء می‌کنند که اگر علی خامنه‌ای با انتصاب «شخصیتی» که اینان «برحق» می‌دانند بر مسند ریاست جمهوری جمکران موافقت کند،   دیگر حکومت اسلامی هیچ اشکالی نخواهد داشت!   باید اذعان کنیم که این نوع برخورد از پایه مشکل‌آفرین است.   چرا که،   «شخصیت‌های» پیشنهادی رژیم ملائی جهت «اشغال» مسند ریاست جمهوری هر یک اتهاماتی جدی در زمینه‌های سیاسی،  اخلاقی و حتی حقوقی و جزائی دارند؛    لات‌وچاقوکش‌اند،  و چنین رژیمی بدون یک «خانه‌ تکانی» اساسی به هیچ عنوان نمی‌تواند پای در مسیر مقبولیت نزد ایرانیان بگذارد.   مشکل از ایرانیان نیست،   مشکل از کسانی می‌آید که با نقاب «ایرانی‌ات» و حمایت از منافع ملی،   برای بقاء آخوند و ملا و تداوم سیاست‌های استعماری به قلم‌فرسائی و میدان‌داری مشغول‌اند. 

 

ولی بعد سیاست داخلی،   مسائل دیگری در زمینة سیاست خارجی و استراتژیک پدید آورده.   و بررسی این مسائل با صراحت بیشتری می‌تواند نمایانگر وابستگی اوباشی باشد که شبکة حامیان «شرکت» ملت در این انتخابات را به وجود آورده‌اند.  چرا که،  ادامة این خیمه‌شب‌بازی به این معنا خواهد بود که گسترش روابط «مسکو ـ واشنگتن» در قلب تحولات اجتماعی ایران می‌باید حول سه گزینه متمرکز شود:  یا مسکو باید موجودیت حکومت اسلامی را در مرزهای جنوبی‌اش قبول کند،   یا باید پروژة «سبز» ـ   پروژة پیشنهادی انگلستان جهت خروج بریتانیا از بحران منطقه‌ای را بپذیرد،  و یا اینکه از صدور بحران سوریه به ایران و جنگ داخلی در مرزهای جنوبی‌اش استقبال کند!   خلاصه در هر سه گزینه نتیجه برای مسکو ناخوشایند است،  چرا که یا منجر به قبول حضور و روسفید شدن حکومت قرون‌وسطائی ملایان در مرزهای جنوبی‌اش می‌شود،   و یا کار را به قبول شرایط جنگی در مناطق مسلمان‌نشین سابقاً شورائی می‌کشاند!  به عبارت ساده‌تر،  «انتخابات» در حکومت اسلامی ابزاری شده جهت اعمال فشار بر روسیه با هدف تداوم وضع موجود،‌   یعنی ادامة سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا و انگلستان. 

 

بعد مالی و اقتصادی انتخابات جمکران نیز حائز اهمیت است.   هدف اصلی آمریکا و انگلستان از دامن زدن به هیاهوی تبلیغاتی پیرامون انتخابات در این حکومت،  ایجاد راه‌بند در برابر رشد سرمایه‌داری در ایران باید تلقی شود.   همانطور که بارها عنوان کرده‌ایم،   سرمایه‌داری غرب با رشد سرمایه‌داری‌هائی که خارج از حیطة نفوذش فعال می‌شوند به شدت برخورد خواهد کرد. ‌ حداقل در تاریخ معاصر دو جنگ جهانی فقط و فقط جهت جلوگیری از رشد سرمایه‌داری‌های متخالف به ثبت رسیده.   جنگی که غرب به هیچ عنوان با اتحاد شوروی و چین مائوئیست نداشته و ندارد!  در شرایطی که مرزهای روسیه و کشورهای سابقاً شورائی به روی آبراه‌های جنوب گشوده شده،   مسکو منتفع اصلی از بازسازی تجارت جهانی خواهد بود،   و این مسئله کام غرب را تلخ کرده.  

 

به همین دلیل،  جهت مسدود کردن مسیر دادوستدهای تجاری ایران با طرف‌های شمالی،   انگلستان و آمریکا نخست بهانه‌ای به نام «عدم رعایت حقوق ‌بشر» سر هم کردند.  مسئله‌ای که متأسفانه در حکومت ملایان جمکران کاملاً نیز صادق است.   ولی غرب به سرعت متوجه شد که برخلاف دوران «جنگ سرد»،  دمیدن در بوق «حقوق بشر» در شرایط نوین منطقه‌ای ممکن است برای‌ لندن و واشنگتن محظوراتی جدی در دیگر کشورهای منطقه از جمله عربستان،  قطر،  امارات و بحرین به وجود آورد،  در نتیجه پدیده‌ای «من‌درآوردی» و مضحک به نام «حقوق‌بشر اسلامی» از کهنه‌ فروشی‌های نیویورک سر بر کشیده،‌  جایگزین اعلامیة جهانی حقوق بشر شد!   ولی این سنگر نیز به دلیل سقوط اسف‌بار اخلاقی واشنگتن در جنگ‌های استعماری افغانستان و عراق از پایه فروریخت،  و آن را با هیاهوی کرکنندة پروژة هسته‌ای جمکران جایگزین کردند.    این برنامه نیز شکست خورد،  چرا که روسیه در برابر آن مقاومت به خرج داد و عوامل و ایادی «اصولگرا و اصلاح‌طلب» که به عناوین مختلف به آن دامن می‌زدند یک به یک از گردونه بیرون افتادند.   به همین دلیل است که امروز نیاز لندن و واشنگتن به ایجاد بحران پیرامون «انتخابات» در ایران به مراتب از گذشته جدی‌تر شده،   هر چند اینان ابزار چنین مانوری را نیز بیش از پیش از دست داده‌اند.  

 

ستون اصلی تبلیغات شبکة رسانه‌ای غرب پیرامون انتخابات جمکران بر این ادعای پوچ تکیه کرده که بعضی‌ها نمی‌گذارند نامزدهای «مناسب» در این «انتخابات» شرکت کنند!  حال این پرسش مطرح می‌شودکه این «نامزدها» از نظر کدام سیاست «مناسب» به نظر می‌آیند؟ کسانی  که دهه‌ها همکاران نزدیک خامنه‌ای،  احمدی‌نژاد و رضائی و ... بوده‌اند،  و امروز هم بدون مشاورت با یکدیگر آب به دهان نمی‌برند،  ‌ «مناسب» تشخیص داده شده‌اند!  چه کسی ادعا کرده که میرحسین موسوی «محبوب» ملت ایران است؟   روزنامة نیویورک تایمز یا حزب توده؟!‌   به صراحت بگوئیم،‌  غرب نمی‌خواهد بین نیازهای خود با نیازهای ایرانیان پلی ارتباطی برقرار کند.  

 

امروز لندن و واشنگتن با وقاحت تمام  از تحریم ملت ایران داد سخن می‌دهند و همزمان برای برگزاری «انتخابات آزاد» پستان به تنور می‌چسبانند.   ولی واقعیت این است که هدف اینان زدن حداقل سه «نشان» با یک تیر است؛   هم دامنة چپاول ملت ایران را گسترش دهند؛  هم از سیطرة نفوذ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی روسیه در ایران جلوگیری به عمل آورند،؛  و هم منافع استراتژیک نفتی و نظامی و امنیتی‌شان را دست‌نخورده نگاه دارند.   باید بگوئیم برای دولت‌هائی که از راه مصادرة اموال دلالان محبت و قاچاقچیان می‌خواهند جنرال‌موتورز و لویدز لندن را از بحران نجات دهند،  چنین لقمه‌هائی «گلوگیر»‌ است!  پس بپردازیم به دیگر ابعاد انتخابات جمکران!      

ا

شاید بهتر باشد بعد فرهنگی را نیز در مقام ضمیمه‌ای در جوف ابعاد اجتماعی به دیگر ابعاد انتخابات اضافه کنیم.   جای تردید نیست که بنیانگزاران اصلی حکومت اسلامی یا همان یانکی‌ها چند لایة غیرقابل تردید در پروژة حکومت اسلامی گنجانده بودند.  ولی مدت‌هاست که چندین برنامه به طور کلی از این فهرست خارج شده،   چرا که دیگر موضوعیت ندارد.   

 

در رأس برنامه‌های تنظیم شده برای حکومت ملایان صد البته مسئلة سرکوب کمونیست‌ها قرار داشت،   ولی پس از سقوط امپراتوری شوروی این امر دیگر ارزش اصلی‌اش را از دست داده.   همچنین در برنامه‌های حکومت جمکران حمایت از اسلامی کردن روابط منطقه‌ای از اهمیت برخوردار بود.   روابطی که می‌بایست با حمایت از جنگ‌سازی در افغانستان و دامن زدن به اسلامگرائی در ترکیه و امارات و ... زمینة‌ سیطرة آمریکا را فراهم آورد.  ولی رخدادهای 11 سپتامبر 2001  این برنامه را با شکست روبرو کرد.   برنامة دیگری که برای آمریکا اهمیت فراوان داشت نزدیک کردن آتاترکی‌ها به جمکرانی‌ها بود که با جنگ سوریه این روابط نیز به طور کلی بهم خورد.   در نتیجه،‌  تمامی برنامه‌های «فرهنگی‌ای» که حکومت جمکران بر پایة آن بنا شده بود و ظاهراً می‌بایست با تکیه بر آن‌ها «ام‌القراء» به راه اندازد،   و نوعی «فرهنگ امام زمانی» بر ملت ایران تحمیل کند،‌  از پایه فروریخته.    این فروپاشی نوعی بلا‌تکلیفی و حساسیت فرهنگی شدید در قشرهای مختلف حاکمیت اسلامی به وجود آورده.   به همین دلیل است که آمریکائیان سعی دارند با تکیه بر «انتخابات»،   برای حکومت اسلامی فلسفة وجودی نوینی «خلق» کنند! 

 

در پس پروژة استعماری «انتخابات» القاء این نگرش دبستانی به خلق‌الله نشسته که اگر می‌خواهید از شر حکومت اسلامی خلاص شوید،  در انتخابات آن شرکت کنید!   ولی در عمل ایرانیان هر چه بیشتر در آستین این انتخابات فوت کنند،  پروژة استعماری آمریکا را قدرتمندتر کرده‌اند،   و نتیجة افزایش اقتدار آمریکا منطقاً افزایش قدرت‌ حکومت اسلامی خواهد بود.   این همان روندی است که امثال زال ممد،  ‌ فاحشه‌خانه‌دار سرشناس برای چپاول روسپی‌های بینوا اتخاذ کرده بود.    «زال ممد» به روسپی می‌فهماند که جامعه،  مشتریان،  همسایگان،  خانواده‌ها،  زنان ، بچه‌ها و حتی کلاغ‌های روی دیوار،   همه و همه دشمن او هستند،  و اگر تن‌فروش می‌خواهد «آزاد» شود،   باید هر چه بیشتر خودفروشی کند و «قرض» زال‌ممد را باز پس دهد!   در صورتی که دشمن اصلی روسپی کسی نیست جز همان زال‌ممد فاحشه‌خانه‌دار!   جز او کسی از تن‌فروش بهره‌ای نخواهد برد،   و در ازای خودفروشی،   نه تنها دیناری به جیب روسپی نخواهد رفت که مقروض‌تر هم خواهد شد.  بله،  بهتر است جهت اجتناب از قرار گرفتن در شرایط روسپی،  از مکانیسم عمل «زال‌ممد» آگاه شویم.   «انتخابات» جمکران به دلیل موضع‌گیری‌های ضد و نقیض سیاست‌های جهانی،  کشور ایران را به جبهة تقابل سیاست‌های لندن و واشنگتن با روسیه،  چین و هند تبدیل کرده. 

 

در این «جبهه»،   از زمانیکه بساط ملاممد خاتمی به راه افتاد،  ‌ غربی‌ها مکانیسم ویژه‌ای را فعال کرده‌اند.   بر اساس این «مکانیسم»،   هر از گاه گروهی اوباش را از درون ساختار تشکیلاتی «کودتای 22 بهمن» تحت عناوین گنگ و مبهم نظیر «فعال سیاسی»،  حقوقدان،  روزنامه‌نگار،  محقق،   نامزد انتخابات،  نمایندة مجلس و پسر این آیت‌الله و پدر آن حجت‌الاسلام و ...  بیرون می‌کشند و با هیاهوی فراوان این حضرات را سوار بر موج‌هائی می‌کنند که خودشان به صورت مصنوعی در کشور به وجود آورده‌اند.  این موج‌سازی منافع مشخصی دارد که به صورت خلاصه به آن اشاره می‌کنیم.  اولاً،  این موج‌ها با اشباع فضای اجتماعی به دیگر سیاست‌های «موج‌ساز» فرصت عمل نخواهد داد.   دوماً،   عناصر درون یک شبکة وابسته هیچگاه بر خلاف منافع «اقتصاد مادر» دست به عمل نخواهند زد.  چرا که،  اینان تحت نظارت‌اند و تحت نظارت هم باقی می‌مانند.   سوماً،  به دلیل نبود هر گونه پایگاه اجتماعی،  مالی و اقتصادی و حتی تشکیلاتی،‌   این عناصر علیرغم های و هوی و تبلیغات جملگی طفیلی‌های دستگاه کودتای‌اند و هر لحظه دستگاه اراده کند می‌تواند از شرشان خلاص شود.

 

این مکانیسمی است که با تکیه بر آن ملاممد خاتمی و باند اصلاح‌طلب،   و سپس احمدی‌نژاد و جریان به اصطلاح «انحرافی» را از درون حکومت اسلامی بیرون کشیده‌اند.   اینان هیچ پایگاهی جز ساختار کودتای 22 بهمن ندارند.   به قول معروف حتی اگر «جو گیر» هم بشوند،   نهایت امر صدای‌شان را در گلو خفه خواهند کرد.  استعمار با تکیه بر این خیمه‌شب‌بازی اینک 16 سال است که پروسة بازنگری جدی در سیاست‌های چپاولگرانه‌اش را در ایران به تأخیر انداخته.   اگر با دقت به ابعاد نجومی مالی و اقتصادی و پیامدهای شوم تاریخی و فرهنگی این تاراج بپردازیم،  می‌توانیم دریابیم که چرا لندن و واشنگتن برای انتخابات اینهمه بر خود «زحمت» روا می‌دارند.

 

در آخر،   برخورد منطقی با شرایط فعلی ایجاب می‌کند که پدیدة «انتخابات» در حکومت اسلامی را به صورتی جدی‌تر مورد بررسی قرار دهیم.   مسلماً تحریم همه‌جانبة این نمایشات انتخاباتی شرط اصلی است،   ولی «تحریم» باید به صورت فعالانه اجرائی شود و به هیچ عنوان بازتابی از خواست یک تشکل سیاسی حکومتی و یا غیرحکومتی تلقی نگردد.   در گام بعد،‌   به هر طریق ممکن باید از «موج‌سازی» پیرامون انتخابات بپرهیزیم.   چرا که این موج‌سازی‌ها ابزار کار استعمار و حکومت اسلامی شده،   همانطور که دیدیم برای ما ملت نیز هیچ به ارمغان نخواهد آورد.   مقابله با موج‌سازی حکومت اسلامی صرفاً به این معنا نیست که باد در بادبان «شخصیت‌سازی‌های» اینان نیاندازیم.   مخالفت با «شخصیت‌سازی» به این معناست که همزمان  از شرکت در تحرکات خشونت‌بار سیاسی و شبه‌فرهنگی و هنری،   حتی غوغا در میادین ورزشی نیز فاصله بگیریم.   چرا که قدرت قهری استعماری و نظامی که اینک در دست حکومت اسلامی قرار گرفته،   با استفاده از همین تحرکات دست به قدرتنمائی و سرکوب گستردة ملت ایران خواهد زد،   و نتیجه همان است که طی عملیات اوباش سبز شاهد بودیم.   آنچه امروز خود را «جریان انقلاب اسلامی» معرفی می‌کند و به قولی قصد مبارزه با «انحراف» و «فتنه» را دارد،  همکار و هم‌آخور همین‌هاست،  که در عمل باقیماندة محفل کودتای 22  بهمن به شمار می‌روند.   اینان با تکیه بر پروسة حذف عناصر «سوخته» تا این مرحله توانسته‌اند در خدمت استعمار دست به نقش‌آفرینی بزنند.   

 

به استنباط ما امروز خروج از «مکانیسم انتخاباتی» حکومت جمکران،  مستلزم پای گذاشتن در یک «مکانیسم هماهنگ تحریم»،   با تکیه بر حمایت همه‌جانبه از مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر است.   «مکانیسم تحریم» خواهد توانست دور باطل «مکانیسم انتخاباتی» جمکران را فلج کرده،   برای نیازهای ملی و غیرقابل تردید تمامی جریانات سیاسی کشور ابزار کار فراهم آورد.