۵/۰۶/۱۳۸۶

توده‌های «مقدس»!



کشتار وحشیانة زندانیان سیاسی در گرماگرم تابستان سال 67 رخ داد. بسیاری از اینان نوجوانانی بودند بی‌خبر از جنجال‌های دنیای سیاست، جوانانی که قربانی سیاستگذاری هولناک سرمایه‌داری جهانی در منطقة خاورمیانه می‌شدند! ولی همانطور که می‌توان حدس زد، در این دوره، «کشتار» زندانیان سیاسی فقط به «اوج» خود رسیده بود، چرا که پیشتر از این، در تابستان‌ها و زمستان‌های دیگر، کم نبودند جوانانی که به بهانه‌هائی واهی همه روزه، به صورت رسمی و یا غیررسمی، به زندان افتادند، شکنجه شدند، و یا سریعاً به قتل ‌رسیدند! بخوبی به یاد دارم روزهائی را که «سعادتی» در بند بود! او را به جرم «جاسوسی» دستگیر کردند! و متهم شده بود که در ارتباط با کارمندان «کا‌گ‌ب» قرار دارد! ولی برخی سر و صداها، سخن از آن به میان می‌آورد که وی در ارتباط با «کا‌گ‌ب» به فهرستی از کارمندان سازمان سیا دست یافته که در «شورای انقلاب»، و دستگاه خلافت «ضدامپریالیستی» امام‌دجالان حضور «فعال» دارند! بله، در اوج یک انقلاب به اصطلاح «ضدامپریالیستی»، و در هیاهوی کرکننده‌ای که گروه‌های «چپ‌نما» و به ظاهر سوسیالیست، در سطح جامعه به راه انداخته بودند، این فرد را نهایت امر، به همین «جرم» که در بالا آوردیم، ‌ آخرالامر در زندان اوین به قتل رساندند! کسی هم صدایش در نیامد! روزی که وی را دستگیر کردند، هیچکدام از گروه‌هائی که امروز مثل «نقل و نبات» فحش نثار حاج‌ روح‌الله می‌کنند، بنیاد رژیم آخوندی را به زیر سئوال نبرد و نگفت، «این دیگر چه نوع جرمی است؟» به صراحت بگوئیم، «سازش» با «ابلیس» اسلامی، از همان روزها در میان گروه‌های به ظاهر «ضدامپریالیست» آغاز شده بود! از نظر تشکیلات به اصطلاح «چپگرا»، مواضع قهقرائی و مضحک مشتی آخوندک و ملاجماعت، اصولاً قابل «طرح» نبود ـ حجاب زنان و مواضع این تشکیلات را فراموش نکرده‌ایم ـ مسئله اینجا بود که چگونه می‌توان بر قاطر چموشی که روح‌الله نام داشت، و با حمایت امپریالیسم آمریکا و شبکة ساواک زمام امور مملکت را یک شبه در دست گرفته بود، سوار شده، یال این جانور وحشی و متعفن را در چنگال «مقتدر» نیروهای ضدامپریالیستی قرار داد، و همانطور که کوری با خمرة شیره‌اش خواب و خیال می‌بیند، اینان نیز سوار بر این موجود وحشی که به دست پنتاگون و با همیاری ساواک بر ایران حاکم شده بود، و به اهداف «والای» سوسیالیستی خود دست یابند! بارها در همین وبلاگ گفته‌ایم، و یک بار دیگر هم تکرار می‌کنیم، «چپگرایان» در ایران، به دلایلی که از حوصلة این مقال بیرون است، از دورة کودتای رضامیرپنج، فقط نقش عصای دست راست‌افراطی را بازی کرده‌اند و بس! به طور مثال، در هنگام «بازداشت» سعادتی، کسی نپرسید در آن «خرتوخر» که سگ راه به صاحبش نمی‌برد، چه کسانی می‌توانند رابط‌ها با «کا‌گ‌ب» را دستگیر کنند؟ و چه کسانی می‌توانند پرونده‌های سری دست به دست کنند؟ ‌واقعیت این بود که علیرغم ژست‌های «انقلابی» حاج‌روح‌الله، قدرت واقعی در ایران، همانروز هم به دست ساواک بود.

بله، همانطور که از قدیم الایام گفته‌اند، یکی از «گرفتاری‌های» عمدة چپ‌، گرفتاری‌ای که عملاً طی تاریخچة چند دهه‌ای موجودیت این حرکت سیاسی و اجتماعی هیچگاه نتوانسته حل و فصل شود، همانا تسلیم و وانهادگی آن در برابر «پوپولیسم» است. و این همان بود که ما در کشور ایران، آنروزها در حال «تجربه» کردن‌ بودیم؛ به صراحت بگوئیم، قربانیان «پوپولیسم» فقط گرامشی ایتالیائی، و لوگزامبورگ لهستانی نیستند! و اگر خلائی اینچنین گسترده و اینچنین مخرب جهت نفوذ نیروهای راست‌افراطی در روند رشد تحولات چپ وجود دارد، و این خلاء توانسته از اواسط قرن نوزدهم تا به امروز به موجودیت خود ادامه دهد، مسلماً مشکلی نهادینه و اساسی در نظریة چپ می‌باید مورد بازنگری قرار گیرد. ولی ظاهراً هیچکدام از صاحب‌نظران «چپ‌نمای» ایران امروز، قصد بازگشائی‌ چنین معضلی را ندارند! اینکه طی تاریخ معاصر، «چپ» پیوسته مقهور «پوپولیسم» ‌شده، و عکس مسئله هیچگاه رخ نداده، خود یکی از چیستان‌های مهم تاریخ معاصر جهان باید باشد!

برخی نظریه‌پردازان ـ که از قضای روزگار هیچکدام هم ایرانی نیستند ـ معتقدند که تفکرات و اعتقادات سیاسی بر گرد یک دایرة واحد در چرخش‌اند، و سوار بر محیط این دایره، هر چه به چپ افراطی نزدیک‌تر شویم، نهایت امر و در عمل، به راست افراطی نیز نزدیک‌تر خواهیم بود! این برخورد مسلماً تماماً تئوریک است، و ریشه در فرضیات ریاضی دارد، ولی می‌تواند تا حدودی، در حد «تئوریک»، معضلی را که در بالا عنوان کردیم حل کند! در واقع، با شروع این برخورد، مطلب عمق بیشتری می‌گیرد، و اینجاست که می‌توان «همنشینی‌های» عجیب و غیرقابل توجیهی چون همراهی حزب‌توده، مجاهدین‌خلق، و حتی گروه‌های تندرو چپگرا را، با افرادی از قبیل حاج‌روح‌الله دریافت. نمی‌باید فراموش کرد که «فاشیسم»، هر چند خود از تاریخچه‌ای مستقل برخوردار است، در عمل و در صحنة سیاست جهانی، پاسخ سرمایه‌داری، به تهدید مارکسیسم بوده! ‌ اگر مارکسیست‌ها، توده‌های رها شده و گرسنه را تحت عنوان «عدالت‌اجتماعی» بر گرد خود جمع می‌کرده‌اند، و به این نتیجة بسیار «منطقی» نیز دست می‌یافتند که با سوار شدن بر امیال سرکوب شدة این توده‌ها می‌توان به قدرت سیاسی دست یافت! در عمل، نظریه‌پردازان فاشیست ثابت کردند که «عدالت‌اجتماعی» فقط یکی از موضوعات متعددی است که می‌تواند توده‌های مردم را بر گرد خود جمع کند! مجازات زناکاران، آتش زدن جادوگران، کشتن همجنس‌گرایان، قتل‌عام کفار، زیارت قبور، مراسم حج، صلیب بر دوش کشیدن، و ... طی تاریخ «پرافتخار» توده‌های مردم، هر یک قادر‌ بوده‌اند ـ هنوز هم طی جلسات پرافتخار سنگسار در ایران شاهدیم ـ هزاران تن را گرد رهبرانی که این «عدالت‌های» الهی و اجتماعی ـ اگر نگوئیم ابدی را ـ در جامعه ترویج می‌‌دهند، گرد آورند!‌

در همین بزنگاه است که «چپ»، در برابر توده‌هائی که بر اساس نظریاتی ارتجاعی بر محور گروه‌هائی سرکوبگر گرد می‌آیند، و به شور و هیجان «توده‌ای» خود نیز دست می‌یابند، آناً دست و پایش را گم می‌کند! جواب از نظر «چپ» کاملاً روشن است: «توده‌ها را فریب داده‌اند!» ولی مشکل اصلی نه «زهرآگین کردن» فضای اجتماعی است، و نه فریب توده‌ها، مشکل در بطن نظریة مارکسیسم است؛ نظریه‌ای که به توده‌ها و الهامات‌شان نوعی «تقدس» احمقانه عطا کرده! این «تقدس» را می‌باید شکست! و شاهدیم که در نوشته‌های تروتسکی، در تخالف با ترهات استالین، و پیش از وی، در نظریه‌پردازی‌های آنارشیست‌ها، به صراحت توده‌ها بارها به زیر سئوال رفته‌اند!‌ اگر در مورد برخورد دست‌وپاچلفتی «چپ» در برابر «پوپولیسم» جوابی نیابیم، هر روز می‌باید با بحرانی وسیع‌تر دست و پنجه نرم کرد. شاهد بودیم که، اگر تجربة موسولینی، هیتلر و سالازار، عیناً در 22 بهمن‌ماه در ایران تکرار شد، چگونه سرمایه‌داری جهانی، در نمونة ایران، بسیار قدرتمندتر از آلمان و ایتالیا عمل کرد، و با تکیه بر تجربیات «باارزش» کودتای یونان، و شبکه‌های امنیتی «ساواک»، این بهره‌برداری را تا به منتهی‌الیه ممکن خود، تا مرزهای یک فاشیسم کور و انسان‌سوز پیش ‌برد. کدام نظریه‌پرداز امروز می‌تواند از «تقدس» توده‌ها حمایت کند؟

آنان که در تابستان 67، هر روز ده‌ها بار میزهای چرخ‌دار را از زیر پای جوانانی می‌کشیدند که سال‌ها در سلول‌های اوین به امید «آزادی» شکنجه‌ها را تحمل کرده‌ بودند، از کجا آمده‌ بودند؟ نفرینیانی بودند که امروز می‌باید «سنگسارشان» کرد؟ خیر! این‌ها همان «توده‌ها» بودند، در ویراستی فاشیستی! پیش راندن نظریات سیاسی به اوج عملیات نظامی و سرنگونی‌طلبی در جامعة ایران، تبدیل فی‌نفسة هر گونه تجمع سیاسی به نوعی «همگرائی» جهت فروپاشی حاکمیت، همان است که طی جنگ سرد، به دست آمریکا، بر روابط سیاسی در بطن جامعة ایران حاکم شده بود. این «رابطه» را آمریکا بر ایرانیان حاکم کرد، و همانطور که در بالا گفتیم، راست‌افراطی و چپ‌افراطی را درست در کنار یکدیگر، و در مقام «همکار» قرار داد! همکارانی که بازی و تفریح مورد علاقه‌‌شان، نهایت امر، نوعی «رولت روسی» خواهد بود!‌

رژیم اسلامی، و حاکمیت «دین» در هر نوع و صورت خود، می‌باید از قدرت سیاسی در ایران برای همیشه کنار برود. این یک اصل غیر قابل تردید است، ولی با رفتن یک رژیم، و آمدن یک رژیم دیگر، هیچ مشکلی در جامعه حل نخواهد شد! ترادف تغییر رژیم با حل تمامی مشکلات، فقط یک «توهم» پوچ است! چرا که جامعة بشری از ابعاد عظیمی برخوردار است که عملکردهای یک رژیم، در مقایسه با آن، قطره آبی است در یک اقیانوس! اگر می‌خواهیم یادروز مبارزانی را که در سال‌های سیاه فاشیسم اسلامی، در برابر زور و اجحاف یک رژیم دست‌نشانده و فاسد، سر فرود نیاوردند، گرامی بداریم، شاید مهم‌ترین کاری که می‌توان کرد، به دست دادن شناختی وسیع‌تر از روابط سیاسی در جامعة ایران باشد.




۵/۰۵/۱۳۸۶

وام و «شیره»!


چند سال پیش از اوج‌گیری بحران سیاسی‌ای که نهایت امر به غائلة 22 بهمن انجامید، دولت هویدا، چندین طرح جهت تأمین مسکن «کارمندان»‌ دولت آماده کرده بود؛ بانک‌هائی قرار بود که با حمایت و سرمایه‌گذاری دولت به همة کارمندان، اعم از فرهنگی، نظامی، دیوانی و غیره وام مسکن بدهند. این بانک‌های رنگ و وارنگ، یکی پس از دیگری «افتتاح» می‌شدند! بعضی‌ها زمین و تسهیلات هم فراهم می‌آورند، «شعار» این بود که، مردم باید «صاحب‌خانه» شوند! در ایران زمین، «صاحب‌خانه»، از آن واژه‌هاست که فی‌الفور «اعجاز» می‌کند؛ همه مجذوب این واژه‌اند، چرا که بازتابی است از رسم و رسوم «چاردیواری، اختیاری» و نشانگر نوعی «استقلال» است. و می‌دانیم در مملکتی که اصولاً‌ «استقلال» در هر زاویه‌ای حکم کیمیا دارد، همین «صاحب‌خانه‌» شدن می‌تواند، تمامی نیازهای عاطفی، روانی و اجتماعی جماعت «شهرنشین» نوین را به خودی خود، بر طرف کند! اعجاز این واژه تا به آنجا می‌رسد که اصولاً الزامی هم ندارد، کسی در عمل «صاحب‌خانه» شود؛ هم اینکه می‌گویند «قرار است»، تو گوئی بعضی‌ از «نامزدهای» خوشبخت همای سعادت را بر سرشان نشسته می‌بینند! و ملت بر همین اساس و پایه حرکت می‌کرد، و بر این «قول» بود که، «خانه را بساز و بر بیگانه بتاز!» ولی در این مسئله، کمی «تعجیل» شد، و زمانی که شیعیان آن سوی مرزها، از نجف، کربلا، پاریس، لندن و نیویورک از راه رسیدند، آیت‌اللهی بود «خسروشاهی» نام، که شبانگاه در تلویزیون، و در فردای 22 بهمن، به همة ملت ایران «نوید» داد که «یک‌شبه» همة مستضعفین را صاحب‌خانه می‌کند!‌ و الحق، دروغ‌ هم نگفت!

چرا که پیشتر گفتیم، «اصل»، خانه نیست، «باور» صاحب‌خانه بودن است! کار این «‌باور»، یا به قولی «خوش‌باوری» به آنجا رسید که طی جنگ با عراق، گروهی از آنان که خانه نداشتند، خوشحالی می‌‌کردند‍! در این محفل و آن محفل، به صراحت می‌گفتند، «خوب شد خانة ما را زود ندادند، و گرنه در بمباران خراب می‌شد و آسیب می‌دید!» استدلال این بود که وقتی جنگ تمام ‌شد، حداقل خانه‌ای که جناب خسروشاهی وعده داده، صحیح و سالم تحویل‌ می‌دهند. قابل سکونت، با آب و برق و گاز، و به احتمالی یک گاراژ کارساز!

ولی نوع بشر از روز اول «خانه» نداشت! در غار زندگی می‌کرد؛ مثل غار حرا! و به دلیل ترس و وحشت از حیوانات درنده و گرسنه، گروه‌های مردم گرد هم جمع می‌شدند و چند ده نفر با چوب و چماق در همین غارها «پناه» می‌گرفتند. یکی نگهبانی می‌داد، یکی شکار می‌کرد، دیگری پخت و پز می‌کرد، خلاصه از همان روزها بشر دوپا یاد گرفت که پدیده‌ای به نام «تقسیم‌کار» می‌تواند شرایط ظاهراً بهتری فراهم آورد! و نمی‌دانست که «تقسیم‌کار» نهایت امر، به «فوردیسم» و استثمار و سرکوب نیروی کار، و هزاران داستان و حکایت خواهد کشید! انسان‌های اولیه همانطور که از «تقسیم‌کار» خوش‌خوشان‌شان می‌شد، به تدریج از غارها بیرون آمدند، و «خانه» نشینی یاد گرفتند. اینجا بود که مسئلة مهمی در زندگانی بشر مطرح شد، و آن هم مسئلة فراهم آوردن شرایط «شهرنشینی» بود! چرا که ابناء بشر، در عین وابستگی به یکدیگر، به این نتیجه‌گیری «منطقی» رسیده بودند، که می‌باید فضای اجتماعی را از فضای خصوصی جدا کرد. و تجربة کشورهای پیشرفته نشان می‌دهد که هر چه رفاه بیشتر شود، زیربنای فضای خصوصی افراد در شهرها بیشتر خواهد شد!‌ این سئوال مطرح می‌شود که این صورتبندی از چه رو بر خلقیات بشر حاکم شده؟ آیا اگر دیروز، فئودال‌هائی بر سرزمین‌های پهناور و مردمان‌شان حاکمیت بلامنازع داشتند، این پیشینة فکری در بشر امروز نیز باقی مانده، تا بخواهد بر «فضائی» که خصوصی می‌خواند، و هر روز وسیع‌تر و وسیع‌تر می‌خواهد، حاکمیتی بلامنازع اعمال کند؟ این حیوان «اجتماعی» که آنرا بشر می‌خوانیم، چرا تا به این اندازه به «عزلت» نیازمند است؟ البته این سئوالات را می‌گذاریم برای فلاسفه! ما فقط وبلاگ می‌نویسیم!

باز می‌گردیم به مملکت خودمان و مشکل مسکن! شهرنشینی در ایران هم مانند دیگر «مشکلات» از نوع شکمی، و خرتوخری بر ما ملت فرود آمد! از زمانی که آغامحمدخان قاجار به عنوان یکی از قدرتمندترین استراتژهای نظامی در تاریخ کشور ایران، دهکده‌ای به نام «طهران»‌ یا «تهران» را به عنوان پایتخت ایل قاجار انتخاب کرد، سال‌های سال می‌گذرد. آغامحمدخان، به این نتیجه رسیده بود که اولاً «طهران» از مرزهای شرقی و غربی به فاصله‌ای تقریباً یکسان قرار گرفته، و در ثانی فاصله زیاد و کویرهای غیرقابل تسخیر در ناحیة جنوبی می‌تواند مرزهای جنوبی پایتخت را از حملات نظامی احتمالی حفاظت کند، و به لشکر قاجار «اشراف» کامل بر جنوب خواهد داد، در ثانی از شمال، تهران پشت به کوه‌های بلند البرز کرده، و این ساختار احتمال حملات همسایة قدرتمند شمالی ـ روسیة تزاری ـ را بکلی منتفی می‌کند. و آخرالامر تهران از منابع عظیم آب آشامیدنی، زمین‌های زراعتی «مصون» و «محفوظ» در مناطق کوهستانی، و باغات وسیع میوه‌ برخوردار بود! و اینچنین بود که، تهران در واقع، دژ تسخیرناپذیر ایل قاجار شد، و در عمل، آغامحمدخان که تاریخ ایران را بخوبی می‌شناخت تمامی سعی خود را به خرج داد که اشتباه صفویه را تکرار نکند؛ انتخاب اصفهان به عنوان پایتخت از نظر استراتژیک یک اشتباه فاحش بود؛ شهری بی‌دفاع در دل یک دشت وسیع! شاهد بودیم که پس از مرگ آغامحمدخان، اگر اصفهان، تبریز، مشهد، و ... بارها به دست نیروهای خارجی تسخیر شدند، تهران هیچگاه به تصرف نیروهای خارجی در نیامد!‌ به این می‌گویند «نبوغ» در استراتژی نظامی. ولی خوب، خدا بیامرزد آغامحمدخان را، امروز «نابغه‌های» کشور ایران، از قبیل «سردار» و «پاسدار» از این فهم و شعورها «بیلمیرند»! و امروز نیز دیگر دوران آغامحمدخان‌ها نیست، استراتژی‌های امروز، جغرافیائی از آن خود دارد. و شهر تهران، مانند اکثر شهرهای بزرگ ایران، همگی در این نوع جغرافیای «سیاسی استعماری»، تلی بی‌هویت، فاقد ساختار فرهنگی، اجتماعی و شهرنشینی‌اند، و گسترش آنان فقط در گرو لبیک به نیازهای سیاست‌های «اقتصادی ـ استعماری‌» است، سیاست‌هائی که از آن‌سوی مرزها بر کشور دیکته می‌شود. ‌

خلاصه می‌گوئیم، در همین راستاست که امروز به برنامة خانه‌سازی‌های دولت اسلامی نگاهی می‌اندازیم، بی‌بی‌سی می‌گوید:

«محمد سعیدی کیا، وزیر مسکن و شهرسازی گفته است دولت برنامه ساخت یک میلیون و 500 هزار واحد مسکونی را تهیه کرده و زمین و وام برای ساخت آن در اختیار مردم قرار می‌دهد.»

بله، بعضی مسائل در برخی ممالک هیچوقت عوض نمی‌شود، «صاحب‌خانه» شدن در ایران هم یکی از همین مسائل است. «مبارک» باشد!




۵/۰۴/۱۳۸۶

«زاغه» و نارون!


امروز از سر تصادف چشمم به یک سرمقالة «زیبا» و «شکیل» افتاد که در روزنامة «شرق» به زیور طبع آراسته شده بود! نویسندة «محترم» این مقاله نیز شخصی است که حداقل آندسته از مردم ایران، که با مسائل سیاسی و موش‌دوانی‌‌ها و حق‌وحساب‌گرفتن‌های «ماورای‌بحاری» آشنائی‌هائی دارند، با نام مبارک‌شان غریبه نیستند: حضرت «مش وجاهت‌» عباس عبدی! همانطور که به یاد داریم، سال‌ها پیش، در روزگارانی که حاج‌روح‌الله مشغول «مبارزه» برای سربلندی و سعادت ملت ایران بود، «مش وجاهت» خودمان به همراه چند تن از «برادران‌شان»، در یک روز پائیزی از دیوار سفارت آمریکا رفتند بالا! یعنی به همین سادگی «هوس» کرده‌ بودند، همانطور که شب‌ها در زاغه‌نشین‌شان از دیوار «سکینه‌سلطان»، همسایه آنطرف «جاده خاکی» بالا می‌رفتند، تا سیخ و سنبه‌اش را بدزدند و با هم در کوچه‌های خاک‌گرفتة نازی‌آباد «شمشیربازی» کنند، یک روز هم از دیوار سفارت آمریکا بروند بالا! چه اشکالی دارد، بچه «دلش» خواست! البته اگر به ایشان «زاغه‌نشین» گفتیم به هیچ عنوان قصد بی‌احترامی نداشتیم؛ این لغت مثل گنجشکی «وحشی»، پرپرزنان از آسمان به دامان بنده نشست، و به احترام «فرهنگ سروری» که زاغه را گیاهی بسیار بدبو و متعفن تعریف کرده، من نیز آناً با دیدن رخسار ایشان به یاد همان «زاغه» افتادم و به یاد شعری که در این باره یکی از شعرای ایران زمین سده‌ها پیش سروده:

من یکی زاغه بدم خشک و به فرغانه شدم
مورد گشتم تر و شد قامت چون نارونا

«به، به» از این ادبیات فارسی! شرط می‌بندم شاعر چنین ابیاتی، حداقل از دیوار یک سفارتخانه بالا رفته باشد، تا به چنین عمقی در «معنا» دست یابد! البته، به عکس «مش‌ وجاهت» زیاد نگاه نکنید! چشم‌تان خدائی ناکره «چپ» می‌شود؛ آنروزها «کچل» نبودند! و گیسوانی بسیار آشفته و «انقلابی» داشتند، آنقدر «آشفته» که در «ظاهر» آدمیزاد را به یاد چه‌گوارا می‌انداختند ـ با یک ریش «پهن» و یک سبیل «کلفت»، و مسلماً آغشته به عطر «زاغه»، که بر سیمای «انقلابی‌شان»، ‌ چشم هر چه آمریکائی و انگلیسی را خیره می‌کرد.

ولی انسان «حق» دارد که «پیشرفت» کند! مگر مردم دنیا «حق» پیشرفت ندارند، مگر «زاغة» بدبخت تمام عمر باید بوگندو و «زاغه» بماند؟ مسلماً خیر! همانطور که شاعر می‌گوید «قامت چون نارونا»! اگر شما یک «زاغة» بی‌مقدار و «خاک‌برسر» را درست آب و نان بدهید، و به آن «رسیدگی»‌ کنید، همانطور که شاعر می‌گوید: «نارونا»! البته «برادران» هم به ایشان خیلی کمک کردند؛ اصلاً «برادری» برای همین کارهاست. حتی یکی از «خواهران» ایشان هم به نام «معصومة ابتکار» مبتکر از کار درآمد، سخنگوی شورای جماعت «خط‌امام» شد؛ و همه با هم، همانطور که قبلاً‌ گفتیم از دیوار رفتند بالا. و در میان «برادران» بعضی‌ها می‌گویند که «سخندانانی» از قبیل «سعید حجاریان»، «محمدرضا خاتمی»، «میردامادی»، و ... هم حضور داشتند، خلاصه این فهرست گویا تا 11 می‌رود؛ فقط یک 10 «خاج» کم داشت که 21 شده، «بانک» را بزند! و 10 «خاج» کذا هم کسی نبود جز خوئینی‌های خودمان، که آمد و بانک را زد: «بانک‌ملت»!

از همه جالب‌تر اینکه همان بعضی‌ها عقیده دارند، این «مهرورزی»، آنروزها می‌گفته، برویم «سفارت شوروی» را بگیریم! ولی آنان که ارتفاع دیوار سفارت شوروی را دیده‌اند، و در احوالات «مهرورزی» نیز به دقت خیره‌ مانده‌اند، هر چه کردند، نردبامی که درد وی درمان کند نیافتند! خلاصة کلام، کار به جائی رسیده بود که حاج‌روح‌الله، برای اثبات «قاطعیت» و «امامت»، «یک جائی» را باید حتماً می‌گرفت! آنروزها هر که در نزدیکی وی نشستی، جانش و آن جایش در خطر بودی. و از حق نباید گذشت، «انقلاب» بدون «گرفتن» درست نشود! ‌ باید بگیرید، محکم بچسبید، کمی بمالید، و همچون خرس مدت‌ها طعمه را زیر دندان محکم بجوید، تا به شما «ایمان» آورده، ولایت و فقاهت نصیب شما، و کهتری و بندگی از آن خود کند! این همان بود که «زاغه» به تمام و کمال صورت داد!‌ و وقتی هم به قول شاعر شد «نارونا»! قصد داشت که یک «نارون» را، زبانم لال، تا ته به ماتحت یاران سابق فرو کند!‌ اینجا بود که «دست غیب» ایشان را به «زندان» انداختی، و نارون معروف نصیب «خودشان» کردی، و ایشان هم در جواب اینهمه سختی و مرارت که «دست‌غیب» بر وی تحمیل کرد، مرتب در شرق «مقاله‌» می‌نویسند، و از «مهروزی» که خودش از نارمک آمده، انتقادها می‌کنند.

در فرهنگ ایرانیان «نارمک» هم داستانی دارد؛ دهی بوده در چند فرسخی تهران که جماعت در آن «غلات» و «انار» می‌‌فروختند. هیچ ارتباطی هم به «نارون‌کوچک»، و یا انتقادهای «اسلامی» و «انقلابی» ندارد!‌ ولی از آنجا که کار خدا حکمت دارد، «نارمک» در ارتباط قرار می‌گیرد، با واژة «نارمشک»! که میوه‌ای است هندی و سرخ رنگ با اندک سبزی، و از نظر «خواص» نزدیک است به «سنبل»! و می‌دانیم آنکه «سنبل» نشناسد، «قنبل» نداند! و اصلاً در زبان مصری نارمشک همان «ناماشیر» باشد که در برخی نقاط آفریقای سیاه، حتی آنرا «باماکیر» می‌خوانند، این همان است که گویا بر «مش‌وجاهت‌» مدتی فرود می‌آمده، «نارونای» وی را بشکسته، عمرش تباه کرده، و اینک به عمل «نویسش» ـ از واژ‌ه‌های «آکادمی» جدید فارسی‌نویسان زیرزمینی ـ در «شرق‌نامه» مشغول‌ذمه شده! ولی آنان که «قنبل» را «بد» تحلیل کردند، بسی راه ناصواب رفتندی، که «قنبل» نه آن است که اینان فکر می‌کنند! نوعی درخت است، که به آتش کشیدنش را «قنبله» خوانند!

از محتوای مقالة «زاغه» نیز هیچ نخواهیم گفت، که ایشان، همانطور که می‌دانیم از عنفوان جوانی زندگانی را با بالا رفتن از دیوار شروع کرده‌اند، و از قدیم گفته‌اند، «ترک عادت موجب مرض است!»



۵/۰۲/۱۳۸۶

مذاکرات بغداد، محاکمات تهران!



دور دوم «مذاکرات» دولت ایالات متحد با حکومت اسلامی در بغداد آغاز شده! ولی همزمان با این «مذاکرات»، شاهد مسائل دیگری هم هستیم، چرا که این «مذاکرات» در شرایطی صورت می‌گیرد که چند روز پیش، 16 نفر در ایران، عملاً بدون استفاده از حق وکیل، بدون «حضور» در دادگاه، و بدون بهره‌مندی از امکانات دفاع حقوقی، در شوفاژخانة زندان اوین، به دار آویخته شده‌اند! و در برنامة «شو» تلویزیونی همین حکومت اسلامی، سه تن از افرادی که «مأموران» آمریکا معرفی می‌شوند، به همکاری با دولت آمریکا جهت سرنگونی حکومت‌اسلامی گویا «اعترافاتی» هم ‌کرده‌اند، و بار دیگر شاهدیم که گروه‌های مبارزه با «بدحجابی» تهاجم به زنان و دختران در خیابان‌های شهرهای بزرگ را آغاز نموده‌اند. در تمامی این صحنة «مهوع»‌ که به صراحت فقط نام حکومت اسلامی می‌توان بر آن نهاد، یک سئوال هنوز بی‌جواب مانده، نقش آمریکا و آمریکائی جماعت در این میانه چیست؟ چگونه یک حکومت به اصطلاح «دمکراتیک» و آزادیخواه که بر اساس ادعای خود، چندین هزار نظامی‌اش را در راه «استقرار دمکراسی» در عراق به کشتن داده، به خود اجازه می‌دهد، با حکومت اسلامی بر سر حفظ امنیت شهروندان عراقی بر سر یک میز «مذاکره» کند؟ حکومت ایران در عمل، «امنیت» شهروندان ایرانی را آنچنان که در بالا توضیح دادیم، به «دلایلی» ساختگی و «جعلی»، همه روزه در سطح کشور به خطر می‌اندازد، از چه رو، و بر چه اساسی می‌باید، این حکومت «آشوب‌طلب» و «جنایتکار» طرف صحبت گاوچران‌های آمریکائی در بغداد، آنهم جهت حفظ امنیت مردم عراق باشد؟ آیا اینهمه، به صراحت نشان نمی‌دهد که، حکومت اسلامی خود دست نشاندة همین گاوچران‌هاست؟ در غیر اینصورت شاید سفیر آمریکا در بغداد بجای دیده‌بوسی با همتای «آخوندک» و ایرانی‌نمای خود می‌باید از ایشان می‌پرسید، «شما که در مملکت، خود را هزار سوراخ قائم می‌کنید تا به دست مردم نیفتید، چه امنیتی می‌خواهید برای عراقی‌ها سوغات بیاورید؟»

با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، به صراحت می‌بینیم که اصولاً «مذاکره‌ای» نمی‌تواند در کار باشد؛ در دنیای سیاست، «دست‌نشانده» با ارباب «مذاکره‌ای» نمی‌کند! حکومت اسلامی، که نتیجة «غائلة»‌ ننگین 22 بهمن است، و به دست همین گاوچران‌ها به قدرت رسید، در چارچوب این به اصطلاح «مذاکرات»، از طرف آندسته از سیاست‌های جهانی، که ظاهراً از «ساخت و پاخت» اسلام و کاخ‌سفید از دیرباز دل خوشی ندارند، بر صفحة دیپلماسی منطقه به بن‌بست کشانده شده. این همان بن‌بستی بود که حملة نظامی آمریکائی‌ها به افغانستان، بعد از فجایع برج‌های دوقلوی نیویورک، در طرح‌هائی که بر کاغذپاره‌های پنتاگون «عملی» شده بود، فرضاً می‌بایست آمریکا را از «گزند» نتایج دیپلماتیک روابط دیرینه‌اش با «اسلام‌گرایان» مورد حمایت قرار دهد! دیدیم که چنین نشد، و آمریکا همانطور که امروز در بطن روابط‌اش با تهران علنی شده، در عمل، نه تنها دستش از آستین حکومت اسلامی بیرون آمده، که تا به مرفق به خون ملت ایران آغشته است!

همانطور که به صراحت می‌بینیم، سیاست‌های قدرتمندی در منطقه، قصد آن دارند که «سلاح» قلابی و عاریه‌ای «اسلام» به اصطلاح «ضدآمریکائی» را از دست ملاجماعت بیرون بکشند! این است واقعیت مسئله، که در رسانه‌های بین‌المللی تحت عنوان «مذاکرات» ایران و آمریکا مطرح می‌شود! «بی‌بی‌سی»، بنگاه سخن‌پراکنی «امپراتوری» بریتانیا، در خبری در این مورد می‌گوید:

«آقای کاظمی قمی [...] در گفتگو با رایان کروکر، موضوع بازداشت مسئولان ایرانی [...] در شهر اربیل عراق، [را] مطرح کرده و خواستار آزادی هرچه‌ سریعتر آنان شده است.»


ارواح شکم جناب آقای کاظمی قمی! ایشان حتماً به غلط پنداشته‌اند که ملت ایران هم مثل تمامی «کاظمی‌های قمی» از مقعد فکر می‌کنند! ما که می‌دانیم «جاسوسان» حکومت اسلامی را در اربیل آمریکائی‌ها دستگیر نکرده‌اند! و اگر آن‌ها جاسوسان را دستگیر نکرده‌اند، به طبع‌اولی، نمی‌توانند «آزادشان» کنند! آقای «رایان کروکر»، سفیر کشور «دوست و همکار» حکومت اسلامی، خودشان این «جاسوس‌ها»‌ را زیر نظر ارتش آمریکا در اربیل «مستقر» کردند، و با اجازه‌نامة دولت ایالات متحد و جواز تردد «ارتش» ینگه‌دنیا این آقایان به مأموریت‌هایشان مشغول بودند، مگر خدائی ناکرده، «کروکر» دیوانه و مجنون است که خادمان کاخ‌سفید را دستگیر کند، و بعد هم بیاید بر سر میز «مذاکره»، جهت حفظ امنیت عراق با همان دولتی که «دیپلمات‌های‌اش» را گویا به صورتی غیرقانونی زندانی کرده، «مذاکره» هم بکند؟! فکر می‌کنم جناب «کاظمی‌قمی» بهتر است یک سر بروند قم، گویا احتیاج وافری به کمی «تفکر» از نوع «کاظمی‌های قمی» داشته باشند!

طی چند ماهی که از حضور یک پسرک بی‌سروپا به اسم «مهرورزی»، در رأس قوة مجریة حکومت اسلامی می‌گذرد، ملت ایران در گیر بحران‌های فزاینده‌ای شده، که امروز بلندگوهای حکومت اسلامی از آن‌ها تحت عنوان «بازگشت» به «اصول‌انقلاب» یاد می‌کنند! ملت ایران، امروز می‌داند که «انقلابی» در کار نبوده، و اگر هنوز گروه‌هائی از همکاران فرامرزی و درونمرزی حکومت اسلامی، سخن از «انقلاب» می‌گویند مواضع‌شان کاملاً مشخص است. ولی در کمال تعجب به این گروه، همسرایانی از چپگرایان اسلامی و سوسیالیستی نیز اضافه شده‌اند که از کوبیدن آب در هاون این «انقلاب» شکوهمند دست بر نمی‌دارند. اینان فقط به این دلیل دل‌مشغول این «انقلاب» باقی مانده‌اند که بتوانند به هر ترتیب ممکن، بر ندانم‌کاری‌ها و «ساده‌لوحی‌های» خودشان در آن دوره پرده و پوششی بیاندازند؛ در عمل، رژیم سلطنتی ایران در 22 بهمن ماه، به دست ارتش آمریکائی شاه، و از طریق دخالت مستقیم ساواک و شهربانی، از قدرت ساقط شد، تا حکومتی «اسلامگرا» و بنیادگرا در چارچوب منافع غرب و در راستای همکاری‌های استراتژیک با اسلامگرایان افغانی و پاکستانی به قدرت برسد. در نتیجه فریادهای امروزین این حکومت در راه «بازگشت» به اصول «انقلاب شکوهمند»، فقط یک معنا می‌تواند داشته باشد: گدائی هر چه بیشتر از غرب جهت برخورداری از حمایت بی‌قید و شرط برای سرکوب هر چه بیشتر و علنی‌تر ملت ایران، چرا که دیگر حفظ قدرت مشکل می‌نماید.‌ این همان است که امروز، تحت عناوین مختلف: «اوباش‌گیری»، «مبارزه با بدحجابی» و ... در سطح کشور صورت می‌گیرد؛ مأموران این حکومت، همچون مشتی گرگ وحشی به مردم حمله می‌کنند، گویا «متخلفان» را دستگیر می‌کنند، و مستقیماً هم به مجازات می‌رسانند! و از سوی دیگر گروهی «آمریکائی»، که در ظاهر بازداشت شده‌اند، وظیفة «خط» دادن، «لو» دادن، و فراهم آوردن زمینة سرکوب هر چه فراگیرتر به دست این حکومت را از طریق «شوهای» تلویزیونی فراهم ‌آورده‌اند. اینکه کسانی امروز، به اصطلاح در زندان اوین در «زنجیرند» که شخص رئیس جمهور ایالات متحد «آزادی‌شان» را رسماً تقاضا کرده، مسلماً‌ می‌باید از طرف ملت ایران، نشانة «اقتدار» حکومت اسلامی «تلقی» شود! ولی دیده‌ایم که همین حکومت با یک «تشر» از طرف ارتش نیم‌بند انگلستان، چگونه با دست‌پاچگی رئیس دولت‌اش را به بدرقة چند جاشوی بی‌سروپا به فرودگاه فرستاد! ما ملت که کور نیستیم!

اگر آمریکائی‌ها فکر می‌کنند که با حمایت‌های امروز خود از حکومت اسلامی، که تحت «مذاکره» جهت حفظ «امنیت» عراق صورت می‌گیرد، می‌توانند این دستگاه خلافت و بلاهت را بر مسند قدرت نگاه دارند، سخت در اشتباه‌اند، آمریکا بهتر است هر چه زودتر حساب خودش را با «ملاجماعت»، در برابر ملت ایران، روشن کند، چرا که اینبار دیگر نمایشات 22 بهمن نمی‌تواند تکرار شود!




آتاتورک در «دوزخ»!



ترکیه روی کاغذ و بر اساس ارقام، به همان سمت و جهتی چرخید که «عوام‌الناس» می‌خواستند: حکومت اسلامی! شاید پس از تجربة هولناک شیعیان «حزب‌‌الله» در ایران، طالبان سنی‌مسلک در افغانستان، و آنچه امروز در عراق می‌گذرد، برخی صاحب‌نظران «انتظارات» دیگری داشتند؛ انتظاراتی دیگر، از یک «دمکراسی» سرنیزه‌ای، و از یک «کمالیسم» نیمه ‌فرنگی، که یکصدسال بر ملتی رانده‌ شد، و برخی اطمینان داشتند که جواب ملت ترک در تضاد خواهد افتاد با آنچه، پاسخ ملت ایران بود، به «میرپنج‌ایسم» و «آریامهریسم». ولی همه دیدیم، آنزمان که سازماندهی‌های سیاسی لازم در یک کشور غایب‌های اصلی‌اند ـ نمونة کشورهای مسلمان امروز یکی از گویاترین آن‌هاست ـ «خلق‌الله» نه به تجربیات تاریخی کشورهای همسایه نگاه خواهد کرد، و نه قادر خواهد بود تحلیلی فراگیر از مسائل کشور خود ارائه دهد؛ این همان «برج عاجی» است که در بطن آن، طی دهة 1930، سرمایه‌داری فروافتاده در دامان «بحران»، فاشیسم و پوپولیسم را در اروپا بر مسند قدرت نشاند: «حق» با توده‌هاست!

مسلم است که «حق» با توده‌هاست، ولی جستن چنین «حقی» در عالم فاشیسم و پوپولیسم، همان است که عقلا «ماه از تشت آب جستن» خوانده‌اند. چرا که پیمودن راه صلاح با تکیه بر احکام دینی قرون‌وسطائی، که پس از تجربة معاصر در ایران و افغانستان نشان داده، چگونه با روزمرة جهان بشری اینچنین «بیگانه» باقی می‌ماند، مسلماً بیراهه‌ای هولناک است. ولی امواج توده‌ها، معمولاً به خلاصه‌ها «بسنده» کنند، و نتیجه آن شود که پیشتر نیز در ایران و افغانستان شد، چرا که، «آب جوی خوش بود تا به دریا رسد!»

اردوغان، «معمار» بازگشت ترکیه به دامان «اسلام حکومتی»، پس از این «پیروزی» بزرگ، به ملت ترکیه اطمینان داده که «لائیسیته» محفوظ خواهد ماند! می‌باید پرسید، اگر قرار است چنین «لائیسیته‌ای» محفوظ بماند، دیگر ایشان چرا تشریف آورده‌اند؟ به صراحت بگوئیم، از این «سخنان» بیشتر بوی «انحراف» افکار عمومی به مشام می‌رسد؛ همان نوع فریب‌هائی که روح‌الله در فرانسه، در بیانات «انقلابی‌اش»‌ به خورد خوش‌باورها می‌داد، نمونه‌هایش را هنوز در آرشیو روزی‌نامه‌های همین حکومت استیجاری پیدا می‌کنیم: «اجباری در امر حجاب نیست!»، «همه در اظهار نظر آزادند!»، «ما می‌خواهیم ارتش آقای خودش باشد!»، «من فقط یک طلبه هستم»، و ... ولی اردوغان خوب می‌داند که «اسلام» در میان نظامیان ترک از حمایت برخوردار است؛ این همان ارتشی است که سازمان سیا سال‌های سال پول به پایش ریخت تا «کمونیست‌ها» را در مرزهای اتحادشوروی سابق، از قدرت دور نگاه دارد! و همه می‌دانیم که بهترین مبارزان ضدکمونیست در سازمان سیا همان ملاجماعت، اسلام‌باوران و آخونددوستان‌‌اند! حال اگر قرار باشد، در غیبت «شری» که سازمان سیا آنرا «بلشویسم روس» تعریف کرده بود، و در جهت حفظ کیان اسلام ـ اینبار اسلام سنت‌ها ـ این ارتش، شمشیر از غلاف بیرون کشد، مسلماً تردیدی در میان کادرهای حکومت نظامی نخواهیم دید، حکومتی نظامی که سال‌های سال است رنگ «دمکراسی» نیز بر سرنیزه‌های خود زده!‌ مگر در دمکراسی «اکثریت» تصمیم نمی‌گیرد؟ مگر پنتاگون همه روزه هزار بار در گوش همین نظامی‌جماعت، از حکمت «دمکراسی» قصه‌ها نگفته، مگر به این سربازان نگفته‌اند که «حق» با اکثریت است، بدون آنکه به همین سربازان «تفهیم» کنند، «مشروعیت» اکثریت فقط با حفظ موجودیت «اقلیت» تضمین می‌شود؟!‍ بله، در این «مقام» است که مشکل آغاز می‌شود، و ترکیه در شرایطی نیست که خارج از یک سرکوب فراگیر نظامی بتواند حاکمیتی، از هر نوع و شکل و شمایلی بر مسند قدرت نگاه دارد؛ آنچه صورتبندی پیچیدة «بورژوازی» مستقر و پای‌گرفته می‌نامیم، جهت حفظ رابطة قانونی میان «اقلیت» و «اکثریت» یک الزام سیاسی و ساختاری است، و این صورتبندی «جادوئی» در جامعة ترکیة امروز وجود خارجی ندارد!

این امر را نمی‌باید از نظر دور داشت، ارتش «وابسته» و سرکوبگر، خود نیز قابلیت سازمان‌پذیری ندارد، مگر در راستای سرکوب ملت!‌ و بر خلاف آنچه رأس هرم نظامیان ترک می‌کوشد به طبقات متوسط شهری، یعنی به همان‌ها که نهایت امر گوشت‌ دم توپ «حکومت‌اسلامی» خواهند شد، «تلقین» کند، ارتش در مقابل دو راهی «اسلام‌ـ‌لائیسیته»، بر «لائیسیته» خواهد شورید! آنهم بر این «لائیسیته»، که به دست غربیان و منافع‌شان، در قالب یک دولت ناکارآمد، وابسته و فاسد، بیش از یک سده است بر روزمرة ملت ترک حاکم شده. شیخ‌اجل چه خوب می‌گوید: «منه جان من آب زر بر پشیز، که صراف دانا نگیرد به چیز»! ولی از این ارتش تا مرزهای «دانائی»، راهی است بسیار دراز! این ارتش، همانطور که در ساعات گذشته شاهد بودیم، همپای ملت ترک «آب زر» بر «پشیز» خواهد گرفت، چرا که فاصلة اینکشور از سازمان‌ پذیری‌‌های ضروری جهت دستیابی به یک حکومت قانونی، حداقل امروز، بسیار زیاد است.

ولی نمی‌باید در اهداف «اسلام‌گرایان» ترک دچار سردرگمی شد! با وجود آنکه «ژست‌ها» و سخنرانی‌های اردوغان، با همتایان ایرانی و افغانی‌اش، تفاوت‌های ظاهری بسیار دارد، در یک امر نمی‌توان تردید کرد، همگی اینان اسلام‌باورانی خطرناک‌اند! خطرناک نه فقط برای طبقة متوسط شهرنشین در کشورهای‌شان، خطرناک نه فقط برای آنچه می‌توان «پیشرفت» و حکومتی انسانی و تا حد امکان «لائیک» خواند، که خطرناک برای آنچه می‌توان «تاریخ تمدن» منطقه عنوان کرد! ‌ نتایج «انتخابات» ترکیه به صراحت نشان داد که، یکصدسال موجودیت یک نظام که خود را به دور از عامل دین، حاکم بر جامعه «معرفی» می‌کرد، چگونه به خواستة اربابان «فرومی‌ریزد»! این همان فروپاشی‌هائی است که در اردوگاه کمونیسم اروپای شرقی پیشتر شاهد بودیم. با این «انتخابات»، و آرائی که بیرون کشیدند، و یا بیرون نکشیده «قرائت» کردند، آخرین دژ «لائیسیتة» غربی‌نما در مدخل دریای اژه فرومی‌ریزد، و این طرحی است که بیشتر شامل حال روسیه، عراق و خاورمیانه خواهد شد.

روزی که رهبر کردهای عراقی سخن از همکاری با ارتش آمریکا، جهت برقراری «دمکراسی» به میان آورد، شاید امروز را می‌دیدیم ولی، نمی‌خواستیم باور کنیم. خروج ارتش آمریکا از عراق، به صراحت طراحی می‌شود، و در این میان، عراق را سه قطعه کرده‌اند: «جنوب»، تحت نظارت حکومت اسلامی، به دامان «روضه‌خوانی» و سینه‌زنی‌های «سالار شهیدان» فرو خواهد افتاد؛ مرکز به دست سنی‌مسلک‌های اردن و عربستان اداره می‌شود، و کردها را نیز ارتش‌های اسلامی منطقه «سرکوب» خواهند کرد. این همان نتیجة هولناکی است که در هنگامة همکاری کردها با ارتش آمریکا بارها و بارها از قلم صاحب‌نظران تراوش کرد، و بسیار بودند که گفتند، همکاری «رهبران» کرد با آمریکا، خیانت به کردها است. با فروپاشیدن «لائیسیته» در ترکیه، آمریکا در عمل ثابت کرد که، تشکیلات لائیک کردها در غرب ایران، و قسمت‌های وسیعی از شرق ترکیه، و شمال عراق فقط استخوانی خواهد بود لای زخم! و اینکه دولت آمریکا، اینان را به هر قیمت از میان خواهد برداشت! این است آنچه «نتایج» هولناک «تاریخ» تمدن منطقه خطاب کردیم، ولی با اینهمه امید داریم که در چنین برداشتی، از پایه و اساس راه خطا رفته باشیم!



۵/۰۱/۱۳۸۶

«حقوق» و بادمجان!


امروز شاهدیم که «مشارکتی‌ها»، در برخورد با «نمایشات» اعترافات تلویزیونی «جاسوسان» بر آنتن‌های جام جمکران، سر و صدای‌شان در آمده!‌ عجیب است که این به اصطلاح «اعتراضات» درست در همان مجرائی به جریان افتاد که پیشتر حدس می‌زدیم: اعطای مقام و منزلت به کسانی که همکاری‌های‌شان با دولت‌های خارجی محرز است، و در این مورد بخصوص چیزی هم از «شخصیت‌های» همین حاکمیت کم ندارند! جناب الهام، سخنگوی دولت «مهرورزی» هم، که اینبار بجای همسرشان ایفای نقش کرده‌اند، از سوی دیگر فریاد برآورده‌اند که:

«قصد دارند این گونه شایع کنند که دستگاه‌های امنیتی ما به حقوق افراد و متهمان تجاوز و آن‌ها را شکنجه می‌‌کنند»


استغفرالله! دولت امام زمان و «شکنجه»؟ خوب است که همین چند هفته پیش یکی از مخالفان‌تان را زیر شکنجه کشتید و جسدش را تکه تکه کردید و بعد تحویل خانواده‌اش دادید!‌ البته، در مورد ویژة بالا، جناب الهام حتماً حق دارند، چرا که این دولت وابسته و دست‌نشانده و نوکر، که نان از دست اجنبی می‌خورد، مسلم است که جرأت ندارد یک تار مو از سر امثال اسفندیاری کم کند! مگر کنیزک ارباب را می‌توان شکنجه کرد؟ ولی حضرات حکومتی‌ها، هم در بطن «مشارکتی‌ها» کور خوانده‌اند، و هم در عمق این دولت مسخرة «لباس‌شخصی‌ها» که گویا مردم این مملکت را ابله تصور کرده‌. مشارکتی‌ها بهتر است به مسائل «نان و آب» مردم زیاد مشغول نشوند، 8 سال حکومت «سیدخندان» را دیدیم، کور هم نبودیم! اگر امروز ایندولت «لباس‌شخصی‌هاست» که برنامة تولید بنزین را روی میز طراحی گذاشته، و حداقل اگر عملی نکند حرفش را می‌زند، خاتمی شیاد طی 8 سال تنها کاری که در این مملکت انجام داد، دسیسه و آدمکشی و بحران‌آفرینی جهت کودتا بود، و چون موفق نشد، دست احمدی‌نژاد را در دست گرفت، و سر بر آستان این یکی ارباب گذاشت! حال، از این «اعترافات» که عملاً هیچگونه ارزش حقوقی نمی‌تواند داشته باشد، این مشارکتی‌ها هستند که «ایراد» هم می‌گیرند، ولی وقتی سعید عسگر، رفیق‌ سابق‌اش، حجاریان را در خیابان‌های پایتخت «حکومت امام زمان» به گلوله بست، معلوم نشد، وزارت «بادگستری» مشارکتی‌ها با این «آدمکش» چکار کرد؟ آخر، برخی مسائل است که «خودی» و «ناخودی» بر نمی‌دارد؛ این را می‌باید به این آقایان «مشارکتی» و همقطاران‌شان به نحوی حالی کرد، که اگر فردی با اسلحه، فرد دیگری را در خیابان «ترور» می‌کند، مدعی‌العموم نمی‌تواند از این عمل، به دلیل آنکه صاحب‌حق گذشته بگذرد، این حکومت به خود اجازه داده، فردی را که رسماً امنیت عمومی را بر اساس خواست و تمایل شخصی خود به «خطر» انداخته، مورد بخشش قرا دهد! این نوع جرم‌ها در یک کشور متمدن ـ هر چند که حکومت مشتی زبالة صدر اسلام را مشکل می‌توان «متمدن» تلقی کرد ـ از اموری نیست که «بخشودنی» باشد! ‌ ولی با این «مشارکتی‌ها»، حرف آدمیزاد میخ آهنین است بر سنگ! چرا که جز نخاله و کلوخ چیزی در کله‌اشان پیدا نخواهید کرد.

همزمان با ارائة نمونه‌های «عالی» و «قابل‌تقدیر» از «عدل‌الهی»، به وسیلة جناب «الهام»، وزارت «بادگستری» رژیم «عدل‌علی» اعلام کرده، 16 نفر را به جرم «اوباش‌گری» به دار آویخته‌اند! عجیب است، نمی‌دانستیم در دولتی که خود را تا به این اندازه در برابر دوربین‌ آمریکائی‌ها «پاستوریزه» و «حقوق‌بشری» نشان می‌دهد، چگونه وزارت بادگستری‌اش به خود اجازه می‌دهد، بی سر و صدا 16 آدمیزاد را به دار بیاویزد؟ مگر این افراد از نظر حقوقی «آدم» به شمار نمی‌آمدند، مگر نمی‌باید از حق وکیل، دفاع، استیناف و هزار درد و مرض دیگری که این حکومت استیجاری، با آن غبغب لرزان و متعفن «حجج‌اسلام» اینک 28 سال است گوش ما مردم را با آن پر کرده، استفاده کنند؟ جرج بوش آدمکش هم در کشور اشغال‌شدة عراق به خود اجازه نمی‌دهد، 16 نفر را بگیرد و چند هفته بعد خبر اعدامشان را به «اطلاع» عموم برساند. مگر این افراد چه نوع جرمی مرتکب شده بودند، که هیچگونه حق و حقوقی نداشتند؟ این دولت «آدمکش»، با تکیه بر چه قانونی، جز قانون جنگل، که اینک 28 سال است با کمک اجنبی بر سرنوشت ما ملت حاکم کرده، 16 نفر را می‌کشد بدون آنکه خم به ابرو بیاورد؟

اینجاست که می‌بینیم «مشارکتی‌ها» تا کجا «قانون‌گرا» هستند، و اگر از ناز و عشوه‌های اسفندیاری در تلویزیون ناله و فغان‌شان بلند شده، و می‌گویند دولت می‌خواهد با این «نمایشات» مسائل واقعی مملکت را از انظار پنهان نگاه دارد؛ از اعدام 16 نفر حتی لب مبارک‌شان هم باز نمی‌شود، تا گوشزد کنند، رعایت قوانین جهت احترام به «مجرمین» نیست! رعایت قوانین جهت ایجاد احترام برای دولت و حکومت در میان مردم است! ولی این حکومت خودش هم بهتر می‌داند جایش کجاست: زباله‌دان!‌ و اگر تا آخر زمان هم بماند، از هیچگونه احترامی در میان ملت ایران برخوردار نخواهد شد. بله، این مشکلات پیش می‌آید! خصوصاً زمانی که مشتی جوجه‌فاشیست، «خط‌امامی» و رانندة تاکسی‌بار، با حمایت ساواک آمریکائی یک‌شبه به حکومت می‌رسند! و از قضای روزگار، به یک‌باره خط سیاست جهانی هم چند سال بعد عوض می‌شود، و این جماعت اوباش که شعور نشستن روی صندلی و غذا خوردن در یک میهمانی رسمی را هم ندارند، می‌باید با آن سوابق «درخشان» از آدمکشی، تجاوز به عنف، دزدی، تیغ‌کشی و موادفروشی، اینک نقش «آبراهام لینکلن‌های» وطنی را هم برای ما ملت بازی کنند!

آقا! چه بگوئیم، این‌ها شعورشان بیش از این‌ها نمی‌رسد! جالب اینجاست که فکر می‌کنند، همه مثل خودشان بی‌شعورند! فکر می‌کنند همه در این مملکت یک عمر «کون‌برهنه» و «پاپتی» توی جوب آب بزرگ شده بودند، و همان روزی که «هویزر» آمد، تنبان به پایشان کردند و شدند «امام زمان»!‌

ولی، از آنجا که پایان همه چیز، همانطور که در فیلم‌های آمریکائی می‌خواهند، می‌باید «خوش» باشد، چند کلامی هم از شکست سرداران «پاطلائی» تیم فوتبال اسلام و مسلمین از کرة جنوبی بگوئیم! راستش چقدر خوشحال شدم که این حکومت مسخره، با این تئاتر مهوعی که از جامعه، حقوق شهروندی، مطبوعات و غیره به راه انداخته، حداقل دیگر این امکان را پیدا نکرد که مشتی بازیکن «‌اخته» را به عنوان «تیم‌ فوتبال» صدر اسلام، به دور دنیا بفرستد! مگر جامعه‌ای که در آن جای نفس کشیدن نیست، فوتبالیست می‌تواند داشته باشد؟ این ورزش که سراسر «تهاجم» است و روح تهاجمی می‌طلبد، باید به وسیلة جوانانی بازی شود که روح‌ تهاجمی‌شان را حکومت مرده شورها خرد نکرده!‌ فوتبالیست «اخته» فقط برای صدر اسلام‌تان خوب است، نه برای میادین مسابقه!‌ آخر خودتان قضاوت کنید، آخوند، پاسدار، بسیجی، شکنجه‌گر ساواک و مرده شور و روضه‌خوان را چه به ورزش؟ بروید کشک‌تان را بسابید که به زودی بادمجان‌هائی که برایتان آماده‌ کرده‌ایم، حاضر خواهد شد!