۱۰/۲۵/۱۳۹۳

خطاکار و طلب‌کار!




جنایتکارانی ظاهراً «ناشناس»،   تحت عنوان حمایت از اسلام،   شماری روزنامه‌نگار و طراح نامدار فرانسه را در دفتر«شارلی ابدو» قتل‌عام ‌کردند و در پی این عملیات وحشیانه،   گذشته از میدان‌داری ناشیانة «هم‌میهنان»،   شاهد دو دستگی و تغییر موضع‌ دولت‌های جهان نیز بودیم.  در فرصت امروز ‌پس از پرداختن به بساط سرزمین گل و بلبل،   با نیم نگاهی به چرخش دولت‌ها،   تلاش می‌کنیم به صورت موجز و خلاصه تصویری از آیندة تحولات جهانی ارائه دهیم.   پس نخست بپردازیم به هم‌میهنان!

عوامل ایرانی‌نمائی که طی سه دهة اخیر در خارج  از کشور،   به موج‌سواری و مخالف‌نمائی با استبداد اشتغال دارند،  در میانة فضای «همه شارلی هستیم»،   شاهکارهائی بس مضحک و خنده‌دار آفریدند.   این جماعت با «ادبیاتی» کودکستانی که نهایت امر بازتاب بن‌بست‌های اینان در برخورد با مسائل اجتماعی و فلسفی است،   هر یک تلاش کردند در فضای سیاست جهانی همچنان جایگاه «آلترناتیو» حکومت فعلی را برای خود محفوظ دارند.  در همین راستا سایت‌‌های وابسته به دولت‌های آتلانتیست ـ  رادیوفردا،   بی‌بی‌سی،‌  صدای آمریکا و ... ـ  که حاضر نبوده و نیستند تحت هیچ عنوان به ایرانیان لائیک تریبون بدهند،   دست در دست نوچگان ایرانی‌نمای‌شان همگی به قول خودشان «شارلی» شده بودند،   و در پناه ادبیات عاریه‌ای که از فاصلة هزاران فرسنگی ‌رایحة‌ تعفن «به ‌فرموده» بودن‌اش مشام هر انسان آزاده‌ای را می‌آزارد،   دکان دفاع از «آزادی بیان» باز کرده بودند!  ولی از آنجا که افسار این حضرات در دست دیگران است و «همه» سر در یک آخور دارند،   ما به نقل یک مورد از میدان‌داری‌های مضحک‌شان اکتفا می‌کنیم.   بنی‌صدر مانند پاسدار اکبر،   «آزادی بیان» را نه در اعلامیه جهانی حقوق بشر،   که در آیات متناقض قرآن «رویت» کرده‌ و می‌گوید،   قرآن «حق انتخاب آزاد» را به رسمیت شناخته و ... و از همه مهم‌تر اینکه دین ضدخشونت است:

«[...] قرآن [...] می‌گوید قول‌ها را گوش بدهید و بهترین آن‌ها را بر بگزینید[...] انسان مسلمان بفهمد که این دین وسیله خشونت اگر شد،  می‌شود ضددین.»
منبع: رادیو عصر جدید،   مورخ  9 ژانویه 2015    
 
بله دینی که زن را «کشتزار مرد» به شمار می‌آورد و همه را «بندة خدا» می‌خواهد،  دینی که دشمن طنز و هنر است،  ‌ به ادعای بنی‌صدر ـ  فردی که برای حفظ قانون اساسی ولایت‌فقیه «سوگند» یاد کرده ـ    ضدخشونت هم شده!   پس این‌ حضرات روان‌پریش و پدرپرست را به حال خود رها می‌کنیم و می‌رویم به سراغ اربابان‌شان. 

پس از ترور ناجوانمردانة هیئت تحریریة شارلی ابدو،  فرانسوی‌ها خسته از سیاست‌های کج‌دار و مریض دولت،  در تظاهراتی خودجوش به خیابان‌ها ریختند و مماشات با فاشیسم را محکوم کردند.   واقعیت این است که طی سال‌های اخیر در اروپای غربی حاکمیت‌ها به شیوة سال‌های 1930 با تروریسم و به طور کلی با راست‌گرایان افراطی ـ  فاشیست‌های محلی و اسلامگرا ـ  دست به مماشات و هم‌دلی زده بودند.   بورژوازی مفلوک و پوسیدة اروپای غربی بجای موضع‌گیری اقتصادی و مدبرانه در برابر خطراتی که رشد اقتصاد شرق برای‌ موجودیت‌اش به همراه آورده،  تمامی تلاش خود را به خرج ‌داد تا «دربچة» ورود به جهان «فاشیسم» را همچون سال‌های نکبت‌بار 1930 به روی اروپا «باز» نگاه دارد.   تظاهرات خودجوش ملت فرانسه پس از ترور هیئت تحریة شارلی ابدو عکس‌العمل در برابر همین فاشیست‌پروری‌ها بود.

هنگامی که انفجار عمومی در مخالفت با این سیاست مزورانه اوج گرفت،  دولت فرانسه دست‌پاچه شد و همانطور که شاهد بودیم،   رئیس جمهور فرانسه در واکنش به سقوط اعتماد ملی،  سعی کرد با دعوت به تظاهرات «عمومی» حاکمیت را در مقام حامی «آزادی بیان» قرار داده،   نفرت فرانسوی‌ها از سیاست مماشات با فاشیسم را به نفع دولت مدعی سوسیالیسم مصادره کند!   و این تظاهرات چنان گستره‌ای یافت که در تاریخ فرانسه بی‌سابقه بود.    بر اساس آمار رسمی،   در کشوری که شمار تظاهرکنندگان در هیچ میعادی از 100 هزار تن تجاوز نکرده،   بیش از 2 میلیون فرانسوی برای حمایت از «آزادی‌ بیان»‌ به خیابان‌ها آمدند.   

البته بهره‌برداری از نفرت عمومی از فاشیسم‌پروری،  به دولت سوسیالیست فرانسه محدود نماند.   روساء و یا فرستادگان بلندپایة بسیاری از دولت‌ها،   «انا شریک» گویان‌ مارمولک‌شان را در «دیگ آش» پاریس انداختند!   صحنة خنده‌داری بود؛   در صف اول تظاهرات برای دفاع از «آزادی بیان»،  رهبرانی را می‌دیدیم که سال‌های دراز برای اسلامی‌ کردن خاورمیانه،   میلیاردها دلار سرمایه‌گزاری کرده بودند،  و جهت استقرار دولت‌های تروریست اسلامی در این منطقه دست به جنگ افروزی،  ارسال مزدور،  حمایت تسلیحاتی،  مالی و لوژیستیک زده‌ بودند.   از شما چه پنهان این مدعیان حمایت از آزادی بیان هنوز هم به این جنایات ادامه می‌دهند!  در این تظاهرات هم داوات‌اوغلو،  نخست‌وزیر اسلامگرای ترکیه و حامی داعش در منطقه حضور داشت،   هم دیوید کامرون،   پدر معنوی فاشیست‌های «یوکیپ.»   هم آنجلا مرکل،   سازمان‌دهندة تظاهرات هفتگی فاشیست‌ها و ضدفاشیست‌های آلمان را می‌دیدیم،   و هم فرانسوا اولاند،  رئیس‌جمهور سوسیالیست که به پیروی از فرانسوا میتران،   می‌کوشد «جبهة ملی فرانسه» را به آلترناتیو سیاسی تبدیل کند!   خلاصه «همه» بودند،  حتی آدمخواران آفریقائی ـ  روسای جمهور تونس و مالی و ... ـ  انسان نمایانی که اصلاً نمی‌دانند روزنامه «خوردنی» است یا «دزدیدنی» یا مالیدنی! 

در این میانه فقط هیئت دیپلماتیک روسیه به ریاست لاوروف،   وزیر امور خارجة اینکشور برای حمایت از انسان‌محوری و آزادی بیان در تظاهرات پاریس حضور یافته بود.   روسیه که هم در درون مرزها شاخ در شاخ فاشیست‌ها انداخته و هم در خاورمیانه و اروپای شرقی تلاش دارد «دمب» این جرثومه‌های نکبت و ادبار را قیچی کند.   به استثنای روسیه بقیة «گله» آمده بودند تا همچون اسلامگرایان مزدور،  به خلق‌الله نشان دهندکه،  در این جنایات «مقصر» نیستند!‌   ولی در همینجا بگوئیم،   اینان جملگی مقصرند؛  خودشان هم بهتر از دیگران این واقعیت را می‌دانند.  و چرا راه دور برویم؟  پس از رخدادهای پاریس،   موضوع حمایت فرانسه از تروریسم مطرح شد:

«دولت فرانسه تاوان حمایت‌اش از تروریسم را می‌پردازد.»   
منبع:  کوریه انترناسیونال،  مورخ 8 ژانویه 2015
 
در هر حال،   حضور گستردة فرانسوی‌ها در تظاهرات 11 ژانویه هیچ ارتباطی با دولت تروریسم‌نواز اینکشور ندارد.   ولی تجربة تاریخی نشان داده که تظاهرات میلیونی،   دولت خطا‌کار را نهایتاً طلب‌کار خواهد کرد!   بله،  دولت فرانسه که با دست خود جنایتکار تربیت کرده و اینگونه به جان ملت انداخته،   بجای پاسخگوئی در برابر مجلس و تحمل استیضاح به دلیل هم‌گرائی با فاشیسم،  پس از این تظاهرات گسترده اینک چماق سرکوب به دست گرفته،   شعار مبارزه با تروریسم سر می‌دهد و ادعا می‌کندکه خواهان تأمین امنیت ملی است!   دقیقاً همان مسخرگی‌‌ای در فرانسه به راه افتاده که یانکی‌ها پس از 11 سپتامبر در آمریکا آغاز کرده بودند.      

ولی در این میان سه دولت عمدة هند،  چین و خصوصاً ایالات‌متحد از موضع‌گیری در مورد قتل‌عام روزنامه‌نگاران خودداری به عمل آوردند.   دولت هند،  به دلائلی که مسلماً هم‌جواری با پاکستان ـ  این کشور لانة تروریسم اسلامگراست ـ   و فعالیت اسلامگرایان تروریست کشمیر،   بالاجبار در سکوت فروافتاد.  دهلی‌نو در این میعاد نتوانست از دمکراسی و «آزادی بیان» حمایت دیپلماتیک به عمل آورد.  ولی دولت چین دقیقاً دست‌دردست ملایان جمکران،  تلاش کرد تا برای «آزادی بیان» در مطبوعات حد و مرز مشخص کند،  و خواستار جلوگیری از «انحرافات» شود:

«پس از سوءقصدهای فرانسه که منجر به قتل 17 تن گردید [...] رسانه‌های رسمی چین از آنچه انحراف و تندروی در آزادی بیان خواندند انتقاد به عمل آورده،  آزادی بی‌حدومرز بیان را خطرناک توصیف نمودند.»
منبع:  فیگارو،  13 ژانویه 2015
     
در اینکه آزادی بی‌حدومرز «بیان» می‌تواند خطرناک باشد تردیدی نداریم،   ولی باید دید  این «خطر» چه کسانی را تهدید می‌کند.  به عقیدة ما خطر بیشتر برای زیر‌دم‌دریده‌هائی ایجاد خواهد شد که به نام خلق،  امت،  ملت،  دین و ایدئولوژی و ...  بر مسند حاکمیت تکیه زده‌،   و از طرف جمع تصمیم‌گیری می‌فرمایند.   اگر کسی از عقل سالم برخوردار باشد،   انتظار نخواهد داشت که دولت مائوئیست چین از «آزادی بیان» حمایت کند.   چرا که مائوئیست‌جماعت اصولاً «آزادی بیان» را به رسمیت نمی‌شناسد.   هر چند سکوت هند دلائلی داشت که تا حدودی قابل درک می‌نمود،   حملة وحشیانة رسانه‌های پکن به «آزادی بیان» نمی‌تواند دلائل قابل قبولی داشته باشد.   اینکه مشتی مائوئیست هم‌صدا با ملایان قم در مورد «آزادی بیان» موضع‌گیری کنند،‌   فقط نشان می‌دهد که نه این کمونیسم آن است که ادعا می‌شود، ‌  و نه این اسلام قرار است درد کسی را درمان کند.    این حضرات،  ملایان و مائوئیست‌ها مشتی قدرت‌طلب‌اند که فقط برای‌ حفظ اهرم‌های قدرت اینسوی و آنسوی می‌دوند.   باشد که بتوانند یک رشته سرکوب‌های اجتماعی را در چارچوب منافع‌شان سازمان دهند.  همین و بس!   برای این قماش حکومت‌‌ها،   ایدئولوژی و دین و ... جملگی ابزارهائی است جهت حفظ «سلطه» و امتیازات طبقاتی.    

زمانیکه سانسور حاکم بر نوشتار و گفتار و وضعیت اسف‌بار رسانه‌های چین را مد نظر قرار می‌دهیم،  می‌بینیم که دولت چنین کشوری حق دارد آزادی بیان را «خطرناک» به شمار آورد.    بله،  اینگونه آزادی‌ها جان حضرت «مائوتسه تونگ» سلام‌الله را به خطر می‌اندازد.   با این وجود،  عدم موضع‌گیری صریح از جانب یانکی‌ها و رئیس دولت‌شان در مورد «آزادی بیان»،   با دولت‌های هند و چین تفاوت‌های عمده‌ای نشان می‌دهد.   یانکی‌ها خودشان را تنها «صاحب امتیاز» آزادی بیان در جامعة بشری می‌دانند!  و هر چند خارج از مرزهای ایالات‌متحد،   دولت آمریکا مهم‌ترین متحد مستبدان و حامی اصلی سرکوب آزادی بیان به شمار می‌رود،  واشنگتن از ادعای پوچ خود مبنی بر «مدیریت» ابدمدت آزادی بیان در جهان دست‌بردار نیست!    بله جانم،  «نون توشه!»   به این ترتیب،   دولتی که حامی اصلی شیخ‌های عربستان و کویت،  و دولت‌های سرکوبگر آمریکای لاتین،  و اسلامگرایان طالبان،  القاعده و ... و خصوصاً جمکرانی‌های آدمخوار است،   همیشه خودش را در صف اول حامیان «آزادی بیان» نیز جا زده.  ولی اینبار گویا حنای عموسام نگرفت،   و به دلائلی که جهت دستیابی به چند و چون‌‌شان می‌باید چند روزی دندان بر جگر گذارد،   موضع‌گیری واشنگتن در مورد شارلی ابدو خنده‌دار،   اگر نگوئیم گریه‌دار شد.

قضیه از اینقرار بود که عموسام به صورت میمون‌وار و تقلیدی،   تصمیم گرفت در تظاهرات پاریس برای حمایت از «آزادی بیان» شرکت داشته باشد.   به همین دلیل نیز گاوچران‌ها یک «شخصیت» دولتی را جهت شرکت در تظاهرات به پاریس فرستادند!   ولی این شخصیت بزرگ توزرد از آب درآمد؛   «اریک هولدر»،   دادستان سابق ایالات‌متحد که پیشتر به دلیل یک افتضاح «سیاسی ـ حقوقی» توسط باراک اوباما از کار برکنار شده بود راهی پاریس شد!  جالب اینکه،  این «شخصیت» بزرگ حتی حاضر نشد در تظاهرات شرکت کند!   از اینرو دولت اوباما سفیر آمریکا را به نمایندگی از جانب «اریک ‌هولدر» به تظاهرات فرستاد.  روز بعد،   کاخ سفید اعلام داشت که می‌بایست فرد معتبرتری را برای شرکت در تظاهرات به پاریس می‌فرستادیم.  سپس کار بالا گرفت و برخی روزنامه‌ها و هنرپیشگان و ...  از جمله جان استوارت به پاچة اوباما و هولدر پریدند:

«جان استوارت،   اوباما و هولدر را به دلیل عدم شرکت در تظاهرات پاریس در حمایت از آزادی بیان مورد انتقاد شدید قرار داد.»
منبع:  سی‌ان‌ان،  13 ژانویه 2015

و در پاسخ به اعتراض جان استوارت،  دیوید کامرون عصای دست باراک اوباما شده!   تریبونی که به نام هر دوی اینان در تایمز لندن انتشار یافته،   گویا به «استفهامات» پیرامون برخورد غیرمسئولانة ایالات‌متحد با تروریسم اسلامی پاسخ داده!   البته این «پاسخ» بسیار دیرهنگام و نامربوط است،   توجیه‌نامة‌ بی‌سیاستی و نشاندهندة مسائلی است که به مراتب از کشتار چند طنزپرداز فراتر می‌رود.   تذبذبی که پیرامون حمایت واقعی از آزادی بیان از سوی ینگه‌دنیا در سطح جهانی دیده شد،  قسمت نمایان کوه‌یخ را علنی کرده.  در این به اصطلاح مقالة مشترک همه چیز هست،  جز نقش اروپای غربی و ایالات‌متحد در به راه انداختن موج تروریسم اسلامی:    

«نگاه‌بانی از شیوة‌ زندگی‌مان هم به قدرت اقتصادی نیازمند است و هم به پایداری در برابر تروریسم و تخاصمات بین‌المللی»
منبع:  تایمز لندن،  15 ژانویه

این تزلزل نشان می‌دهد که دولت آمریکا در عمل دست‌های‌اش از پشت بسته شده،   چرا که دیگر نمی‌تواند به شیوة سنتی،   هم از حکومت‌های استبدادی و تروریست‌های اسلامی و غیراسلامی در سطح جهان حمایت مستقیم صورت دهد،  و هم سخنگوی انحصاری آزادی بیان باقی بماند.   اینچنین است که پتة یانکی‌ها در پی تحرکات تروریستی شهر پاریس به آب اوفتاده.  رابطة مبهم حاکمیت آمریکا با تحرکات تروریستی اخیر نشان می‌دهد که تغییرات عمده‌ای در سیاست‌های آیندة ایالات‌متحد در پیش خواهد بود. 

به نظر می‌رسد،   از منظر جمهوری‌خواهان که در انتظار تشکیل دولت آینده پشت درهای کاخ‌سفید چادر زده‌اند،  حمایت از «آزادی بیان» مسئلة انگلستان و فرانسه خواهد بود،   نه آمریکا.   و به احتمال زیاد حزب جمهوری‌خواه سیاست‌های جهانی خود را به شیوة دیگری سازماندهی خواهد کرد.   به همین دلیل نیز شاهد آشفتگی در سیاست‌های کاخ‌سفید هستیم.   از ظواهر امر چنین برمی‌آید که،   همکاری علنی با استبداد مائوئیست‌ها،   نزدیک شدن به دولت دست‌نشاندة جمکران،   و شیخک‌های عربستان و دیکتاتوری‌های آمریکای لاتین صورتبندی کاملاً مطلوبی برای جمهوری‌خواهان تلقی می‌شود.  سیاستی که به ضرر روابط واشنگتن با اروپای غربی و اسرائیل تمام خواهد شد.   و به همین دلیل نیز باراک اوباما نتوانست جهت شرکت فعال در تظاهرات پاریس شخصیت معتبری را اعزام کند. 
  
محورها و تکیه‌گاه‌های جهانی دولت جمهوریخواه ایالات‌متحد را از هم امروز می‌توان به صراحت شناسائی کرد.   واتیکان،  پکن،  جمکران،  عربستان و دولت‌های مستبد آمریکای لاتین!   خلاصة‌ کلام،  کاخ‌سفید پس از خلاصی از شر اوباما،   روی همکاری با این مراکز سرکوب سرمایه‌گزاری خواهد نمود،   چرا که دوران خوش پز دادن و «حمایت از آزادی بیان» برای واشنگتن گران تمام می‌شود،  و کاخ‌سفید از عهدة تأمین مخارج پز عالی برنمی‌آید.    به همین دلیل نیز روابط کش‌دار «جمکران ـ واشنگتن» را تحت عنوان «مذاکرات هسته‌ای»‌ شاهدیم؛   مذاکراتی که معلوم نیست چه اهدافی دنبال می‌کند. 

به صراحت بگوئیم،  در استراتژی‌هائی که طی ماه‌های آینده علنی خواهد شد،  چین و آمریکا قصد دارند سیاست‌هائی دوگانه ایفا کنند!   نخست به چین بپردازیم.   ایندولت که تحت نظارت سرمایه‌داری ایالات‌متحد طی چند دهه از شرایط یک کشور روستائی و واپس‌مانده به جایگاه یک ابرقدرت تولیدی و مالی رسیده،  با بن‌بست‌های فراوانی روبروست.  مسئلة به زیر پای گذاردن سیستماتیک حقوق‌بشر در چین مطلب پیش‌پاافتاده‌ای نیست،  و در صورت حضور فراگیرتر پکن در مراودات بین‌المللی این مسئله برای مائوئیست‌ها مشکلات غیرقابل حل ایجاد خواهد کرد.  اینان در روابط بین‌الملل نمی‌توانند تا ابد پشت دیوار مائوئیسم فرضی و دولت «خلق‌پرور» پناه بگیرند.   ولی مسئله آنقدرها هم به چین و مسائل چین محدود نمی‌ماند؛   هر گونه گشایش در مراودات داخلی،  و گسترش آزادی‌های اجتماعی،   هم منافع گروه‌هائی را در داخل چین به خطر می‌اندازد و هم در مراکز سرمایه‌داری‌های جهانی تزلزل به وجود خواهد آورد.  چرا که سرمایه‌های غرب در ساختار اجتماعی و فرهنگی چین به دلیل سرکوب گستردة توده‌ها از چنین «بازده» مناسبی برخوردار شده.  اگر این سرکوب کاهش یابد،   به همان میزان منافع سرمایه نیز کم خواهد شد!   همین ارتباط سرمایه‌داری آمریکا با استبداد چین است که در برابر سیاست‌های «پز عالی» کاخ‌سفید مشکل ایجاد کرده. 

خلاصة کلام یانکی‌ها به دنبال صورتبندی ویژه‌ای هستند که هم از سرمایه‌گزاری‌شان در چین حمایت کند،   و هم موضع سنتی آمریکا را به عنوان «حامی آزادی بیان» محفوظ نگاه دارد.    باید قبول کرد که چنین صورت‌بندی جادوئی‌‌ای،  حداقل در شرایط فعلی وجود خارجی ندارد و مسلماً‌ دستیابی به آن آنقدرها سهل و آسان نخواهد بود.   خلاصة کلام،  چه دیوید کامرون برای اوباما مقاله قلمی کند و چه نکند،  سرمایه‌داری ایالات‌متحد موضع خود را به عنوان حامی حقوق بشر و «آزادی بیان» از دست داده،   و این موضع را دیگر نمی‌تواند به دست بیاورد.  در این راستا،‌  جامعة جهانی در عمل پای در مسیری بسیار متفاوت با گذشته خواهد گذارد.   مسیری که می‌باید پیرامون آزادی‌بیان و حمایت از حقوق‌بشر اقدامات نوینی را خارج از منفعت‌طلبی‌های رایج کاخ‌سفید به دنبال آورد.